انسان، به لحاظ محدودیتهاى معرفتى خود، قادر نیست کمال خود را در همه جهات تشخیص دهد؛ لذا خداوند متعال، «وحى» را به عنوان ابزار شناخت و معرفت، در اختیار بشر گذارده است.
برخى، وحى را تجربه شخصى بشر پنداشتهاند. این نوشتار در صدد اثبات این نظر است که وحى، منشأ الهى دارد؛ نه این که یک تجربه بشرى باشد. پس در واقع، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله تابع وحى است؛ نه این که وحى، تابع پیغمبر صلىاللهعلیهوآله باشد.
مقاله حاضر پژوهشی است در باب صحت و سقم مدعای مشهور درباب اینکه نظام معرفتی ابن سینا صرفاً عقلانی محض است. نگارنده در این مقاله با برسی آثار ابن سینا مدعی است برخلاف آنچه در جامعه علمی ابن سینا را فیلسوفی صرفاً عقل گرا و برهان محور می دانند، ایشان صرفاً به لحاظ رو شناسی تکیه بر عقل و برهان، به عنوان روش حقیقی فلسفه دارد اما از حیث معرفت شناختی و ارزش شناختی، نه تنها ابن سینا عرفان و شریعت را رد نمی کند، بلکه آن را واجد جایگاهی مهم تلقّی می نماید و همواره از این دو حیث، آنها را مورد اشاره قرار و پر اهمیت جلوه می دهد. بنابراین، سخن مشهور در باب نظام فلسفی صرفا عقلانی شیخ الرئیس، تنها از جنبه روش شناختی آن تأیید می گردد اما از حیث جنبه های معرفتی و ارزش شناختی، به هیچ عنوان نمی توان تأیید کرد که ایشان بر مباحث عملی و عرفانی و نیز شرع مقدس و آموزه های وحیانی، تأکید نمی ورزد. همچنین، برخلاف آنچه برخی معتقدند ابن سینا در اواخر عمر راه به سوی عرفان و حکمت عملی می گذارد، نگارنده مدعی است ایشان از همان ابتدا به مباحث عملی و عرفانی توجه داشته اند و نوشته های ایشان در دیگر کتبی که بسیار قبل تر از اشارات نگاشته اند، شاهدی بر این مدعاست.
در سال های اخیر مدل های مختلفی برای تولید دانش دینی از سوی استادان و صاحب نظران دانشگاه و حوزه ارائه شده است. بین این گروه، شمار درخور توجهی از نظریه پردازان، نقدها و دیدگاه های پساپوزیتیویستی درباره علم و فعالیت علمی را نقطه عزیمت مناسبی برای حرکت به سمت تولید علم دینی دیده اند. پساپوزیتیویسم بر پایه دیدگاه ما طیف متنوعی از نظریه ها را تشکیل می دهد که درباره مدعیاتی همچون عینیت، بین الاذهانیت و عقلانیت تردید کرده و به نوعی از نسبی گرایی گذر کرده اند که یکی از تأثیرگذارترین نمونه ها را می توان در نظریه پارادایم های کوهن مشاهده کرد. مدل های علم دینیِ یادشده در این مقاله که اساس کار خود را با پذیرفتن چنین دیدگاه هایی آغاز نموده اند، به جز نمونه علم مقدس نصر و دیدگاه زیباکلام، از یک سو به دلیل پذیرفتن چنین دیدگاه های نسبی گرایانه و از سوی دیگر تمایل به مدعیات پوزیتیویستی با مشکلی اساسی مواجه اند. این مشکل را می توان ناتوانی در سازگاری بین ادعاها و نتایج نظری دو پارادایمِ ناسازگار دانست.
در این مقاله دیدگاه ایمان گرایانة غزالی و آثار و دلالت های این دیدگاه در تربیت دینی بررسی شده است. بدین منظور، نخست منطق ترجیح موضع ایمان گرایی بر سایر رویکردهای تربیت دینی تشریح شد. سپس، با تکیه بر پیشینة فکری غزالی در باب اشاعره، تصوف، و مخالفت او با فلسفه، تصریح شد که غزالی انسان ها را از یک دیگر متفاوت می داند و این تفاوتْ سبب می شود که هر فردی برای پذیرش باورْ توجیه های گوناگونی داشته باشد. بر اساس همین تفاوت ها، برخی بر آن اند که برای ایمان آوردن هیچ گونه استدلالی ضروری نیست. برخی عقلانیت و استدلال را برای باورمندی به کار می گیرند و بعضی نیز، از دیدگاه غزالی، ساحت برتر ایمان، یعنی عرفان، را برای دین داری برمی گزینند. هر یک از این ساحت ها اگر مبتنی بر شریعت باشد، می تواند در انسانْ ایمان ایجاد کند و هر یک از این دیدگاه ها، به تبع مبانی خود، می تواند اشارات مختلفی در تربیت دینی داشته باشد. در این مقاله، تربیت دینی بر اساس سه گروه بررسی و مشخص شد: عوام، خواص اهل برهان، خواص اهل عرفان. هر یک از گروه های مذکور ویژگی ها، اهداف و اصولی دارند.
آن روز که نواى «نهضت» از ناى جلودار بلند شد، فاضلان دینمدار، به «جنبش» درآمدند.
جاى درنگ نبود؛ این بار دشمن؛ نه با توپ و تانک که با سلاح فناورى، هماورد مىطلبید. مىبایست «نهضت نرمافزارى» به پا کرد و در برابر دشمن، ایستاد. اما مبارزه، نیاز به آگاهى دارد؛ باید از علم غربى آگاه بود و از هزار توى دین نیز سررشته داشت تا بتوان در برابر دشمن، سینه سپر کرد.
این نوشتار، به بیان مسائل زیربنایى جنبش نرمافزارى؛ یعنى رابطه علم و دین و نقل و نقد دیدگاههاى گوناگون درباره آن و تبیین دیدگاه درست مىپردازد.