آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

مـانـدگـارى پـویـایـى و پیوستگى ادیان در جارى زمان بسته به دلـبـسـتـگـى و پـاى بـنـدى پیروان و گروندگان به آنهاست. زیرا دیـنـدارى سـعادت و رستگارى و کامیابى خویش را در باورمندى به آمـوزه هـاى دیـنى خود مى داند و با چنین انگاره اى خود را از درون پـاى بند به پشتیبانى و دفاع از آن مى بیند. بر همین اساس شـخـص دیـنـدار حـاضـر اسـت براى دست یابى به سعادت و رستگارى هـرگـونـه پـشتیبانى مادى و معنوى را در جهت تواناسازى و نشر و گسترش دین مورد نظر خود انجام دهد.
بى گمان اگر ادیان از چنین پاى بندى و پشتیبانیهایى که گاه تا مـرز فـداکارى و از جان گذشتگى نیز پیش مى رود بى بهره بودند دوران حـیـات و ماندگارى آنان دیرى نمى پایید و هر دینى به طور طـبـیـعـى اندکى پس از ظهور از میان مى رفت همان گونه که اگر ادیـان بـاطل مى بودند و دور نمایه اى تهى از آموزه هاى کارآمد داشـتـند نیز دوام نمى آوردند بر این اساس پایندگى ادیان با چـشـم پـوشـى از دورنـمایه و رسالت آنها بیش از هر عامل دیگرى بـسـتـه بـه پـیـروى جدى و پشتیبانیهاى بى دریغ گروندگان به آن ادیـان است. طبیعى است که پیروان هر دین و آیینى تنها باورهاى خـود را بـر حـق و صحیح بدانند و ادیان و مذاهب دیگر را باطل و نارسا بینگارند.
این گونه اختلافها و فرقها و ناسانیها و مرزبندیها تنها در بین ادیـان نـیـسـت بـلکه در داخل هر دینى نیز ممکن است گرایشها و مـذهـبـهـاى گـوناگونى وجود داشته باشد و پیروان هر یک از آنها تـنـهـا مذهب خود را بر حق بدانند و مذاهب دیگر را باطل. البته روشـن اسـت که در نظر گروندگان هیچ گاه ادیان و مذاهب دیگر با هـم یـکسان نیستند ممکن است پاره اى را نزدیک تر و پاره اى را دورتـر از حـق بـدانند و یا پاره اى را باطل و پاره اى نارسا و نـاتمام بدانند. اکنون این پرسش مورد گفت وگوست که آیا رستگارى و سـعـادت مـندى انسان ویژه پیروى و عمل به یک دین است و تنها پـیـروان هـمان دین اهل نجات و رهاییند؟ یا این که دین حق تنها یـک آیـیـن نـیـست دینهاى حق بسیارند و انسانها از هر یک پیروى کـنـنـد درست است؟ در صورتى که پذیرفتیم که دین حق همواره یکى بـیـش نـیـست و ممکن نیست همه ادیان بر حق باشند اگر کسى بدون داشـتـن دیـن حق و باور درست کارهاى نیک و شایسته مورد پسند و خواست شرع انجام دهد آیا کار او پاداش خواهد داشت؟
پـرسـشهایى از این دست مدتهاست که محققان و اندیشه وران را به اندیشه وا داشته و بحثهایى هم ارأه شده است.
شـهـیـد مرتضى مطهرى از طرح کنندگان نخستین این بحث به شمار مى رود که مى نویسد:
(... آیـا دیـنى غیر دین اسلام مقبول است و یا دین مقبول منحصر بـه اسـلام است؟ و به عبارت دیگر آیا آنچه لازم است فقط این است که انسان یک دینى داشته باشد و حداکثر این است که آن دین منتسب بـه یـکـى از پیغمبران آسمانى باشد و دیگر فرق نمى کند که کدام یـک از ادیان آسمانى باشد مثلا مسلمان یا مسیحى یا یهودى و حتى مجوسى باشد؟ یا این که در هر زمان دین حق یکى بیش نیست؟)1
اسـتـاد شهید در کنار این بحث مساله کارهاى نیک نامسلمانان را بـه شـرح بـحث کرده است: اگر کسى بدون باور به دین حق کار نیک پـذیـرفـتـه شده و مورد امضاى دین حق را انجام دهد آیا کار او پـاداش خـواهـد داشـت یـا نـه؟ و آیـا شرط پاداش داشتن کارهاى شایسته ایمان به دین حق است یا نه؟
در دو سـه دهـه اخیر بویژه پس از پیروزى انقلاب اسلامى شمارى بـا تـرجـمـه آثار متکلمان و فیلسوفان غربى در این باب و بازگو کـردن انـدیـشه هاى آنان به این گونه بحثها در محفلهاى علمى و دانـشـگـاهـى دامـن زده اند.2 به نظر مى رسد دست کم شمارى از ایـنـان بـه انـگیزه هاى سیاسى و با هدف شبهه افکنى و سست کردن پـایـه هـاى ایمان اسلامى در جوانان وارد این میدان شده و مسأل کـهـنـه و چند دهه پیش اروپا را با تفسیرها و تحلیل و بررسیهاى نـادرسـت و در قـالـبـهـاى جـدید قرار داده اند و مى خواهند با دسـتاویزهاى سست به متون دینى و بهره گیرى از سروده هاى شاعران و قـطـعـه هاى ادبى و عرفانى آن را با معیارها و ترازهاى اسلامى نـیـز سازوار جلوه دهند حتى شمارى از مدعیان روشنفکرى به دروغ بـه عـالمانى پیرایه بسته اند که آنان حق را ویژه یک شریعت نمى دانند.3
در ایـن نوشتار برآنیم گذرى و نظرى بر اندیشه هاى اندیشه ور و فـیـلـسـوف بـزرگ دنیاى اسلام شهید مرتضى مطهرى و بهره گیرى از دیـدگاههاى وى در این زمینه داشته باشیم و درستى و یا نادرستى پـلـورالـیـزم دیـنـى و تـکـثـرگرایى را به بوته بحث بگذاریم و پـیـامـدهاى تکثرگرایى دینى را از نظر بگذرانیم ولى پیش از آن بـایـسـتـه اسـت بـه مـعناى پلورالیزم در فرهنگ غرب و کاربرد و قـرأـتـهـاى گـونـاگون آن اشاره کنیم و گونه هاى پلورالیزم را یادآور شویم.
معناى پلورالیزم
پـلورالیزم از ریشهPlural) ) به معناى جمع فزونى و پرشمار است و در فـرهـنـگ هـاى انـگـلیسى به معناى جمع گرایى چند گانگى و تـکثرگرایى به کار رفته است.4 همچنین به حکومتهاى أتلافى که از چـند حزب گاه مخالف هم به وجود مى آیند و کسانى که
چندین همسر دارنـد و مـشـرکان و چند خدا باوران از باب این که چندگانگى و فزونى در آنها وجود دارد اطلاق مى گردد.
بـر همین اساس در فرهنگ غرب ابتدا به کسانى که چند مقام دینى را در کـلـیساى کاتولیک عهده دار بوده و از این رهگذر درآمدهاى بـسـیـارى داشـته اند پلورالیستPluralist) ) گفته مى شده است. ولـى سپسها این مفهوم گسترش یافته و به همه کسانى که درآمدهاى گـونـاگـون و بـسـیار داشته و از چند جا درآمد به دست مى آورده انـد چـه دسـت اندرکار کلیسا و پستهاى کلیساى کاتولیک باشند و چـه نـباشند پلورالیست گفته شده است و کم کم در هر مقوله و هر چـیزى که به گونه اى چندگانگى در آن راه داشته این واژه در آن به کار رفته است که در مقوله هاى دینى فرهنگى و سیاسى کاربرد ویژه خود را دارد.
در فرهنگهاى سیاسى در معناى پلورالیزم نوشته اند:
(پلورالیزم یا مسلک کثرت نام آن فلسفه سیاسى است که گوید علاقه فـرد نباید منحصر به پیوستگى سیاسى وى با دولت باشد بلکه علاقه هـاى دیگر دارد مانند علاقه اقتصادى مذهبى و غیره و این علایق بـایـد در تـعـیین خط مشى و سیاست جامعه مورد توجه قرار گیرد و مـفـهـوم دیـگر آن اعتقاد به لزوم تعدد احزاب و جماعات و انواع انـجـمـنـها و عقاید و سلیقه ها در اجتماع است و پرورش و تشویق ایـن تـعـدد و کثرت دستجات و موافقت دولت با شرکت ایشان در امر حکومت و اداره امور جامعه.
ایـن مـسـلک برابر (مونیسمMonism) () قرار دارد که آن را فرضیه (مـونـسـتـیک) دولت نامند و گوید: حق حاکمیت (سورنته) حق منحصر دولـت و اراده اعـلاى دولت است و تمام موسسات و افراد باید تابع دولت سیاسى باشند.
طبق آیین پلورالیست آتوریته حکومت در درون یک جامعه باید تقسیم
شـود بـیـن گـروهـهاى مختلف مانند: گروههاى مذهبى و اجتماعى و اقـتـصادى و در انحصار دولت نباشد. این جماعت بر سه فرقه تقسیم مى شود افراطى تفریطى و اعتدالى...)5
در تـعـریف بالا بیش تر به پلورالیزم سیاسى توجه شده ولى روشن اسـت که در بعد دینى و فرهنگى نیز همین تعریف راست مى آید و در مـفـهـوم پـلـورالیزم در گونه هاى گوناگون آن جمع گرایى گروه گـرایى و چندگانگى نهفته است. اکنون کاربرد پلورالیزم در دنیاى غـرب بـر ایـن مـحـور اسـتـوار است که اصل زندگى در جامعه و یا سـرزمـیـنى که ساکنان آن در نژاد فرهنگ زبان و دین ناسانیها و جـدایـیـهـایى دارند امرى ناگزیر است و ما باید بپذیریم که در چـنـیـن جامعه اى بر خلاف عقاید گوناگون و ناسازگار و اختلافهاى ژرف اعـتـقـادى و فـرهنگى و نژادى زندگى صلح آمیز و به دور از تـنش ممکن است و یکان یکان جامعه باید یکدیگر را تاب بیاورند و بپذیرند.
الـبـتـه در شکلهاى دیگرى نیز اندیشه تکثرگرایى بروز و نمود مى یابد که پرداختن به آنها از حوصله این نوشتار بیرون است.
گونه هاى پلورالیزم
پـلـورالـیـزم در فرهنگ غرب چنانکه دیدیم کاربردهاى گونه گون دارد و بـه هـمـپـا و همراستاى آن به گونه هاى بسیارى نیز بخش شده که مهم ترین آنها اینهایند:
1. پلورالیزم سیاسى:
پـلـورالیزم سیاسى باورمندى به پخش قدرت در گروههاى گوناگون و پـذیـرش بـسـیـارى حـزبـهـا و دسـته ها و گروه هاست. در حقیقت پـلورالیزم سیاسى لازمه و نتیجه لیبرالیسم است. البته لیبرالیزم هـمـه جا با پلورالیزم سیاسى هماهنگ نیست و ناسانیها و فرقهایى بـا هـم دارنـد. بـراساس اندیشه پلورالیزم سیاسى براى نگهداشت جـامـعه از گزند خودکامگى و استبداد بایستى همه کسان و گروهها و حـزبـهـا در قـدرت شریک شوند و تا آن جا که ممکن است قدرت در جـامـعـه پخش گردد و از این که یک فرد و یا یک گروه کانون قدرت شوند پرهیز گردد.6
2. پـلورالیزم اخلاقى:
در پلورالیزم اخلاقى هیچ یک از فرایافته هـاى اخـلاقـى و ارزشـى بر مدار پایا و پایدارى نمى چرخد و ارزش آنـهـا در ایـن نـگـرش نـاپایاست. در حقیقت براساس پلورالیزم اخلاقى ارزشها نسبى هستند و در حوزه اخلاق نسبیت حاکم است.
3. پـلـورالـیـزم دینى:
تکثرگرایى و پذیرش این نکته که در حوزه ادیـان حقها بسیارند و هر دینى مى تواند بارقه اى از حق داشته بـاشـد. بـدین معنى که ما حقیقت مطلق را در یک دین و مذهب ویژه نـدانـیم بلکه آن را مشترک میان همه آیینها و مذهبها بدانیم و بر این باور باشیم که سعادت و نجات و رستگارى بسته به پیروى از یـک دیـن نیست پیروى از هر دینى انسان را به سرچشمه هاى سعادت رهـنـمـون مـى شود. البته پلورالیزم دینى از جهت گستره فراگیرى قلمرو آن فرقهایى دارد که شرح آن خواهد آمد.
پیشینه پلورالیزم
پـلورالیزم گرچه در سالهاى اخیر بر سر زبانها افتاده است و در کـانـون تـوجـه انـدیشه وران قرار گرفته ولى اندیشه جدید و نو نـیـست. پیشینه اندیشه پلورالیزم را باید در قرنهاى پیشین جست. در بـیان فلاسفه یونان ارسطو به گونه اى به پلورالیزم در حکومت بـاور داشـته است و بر همین اساس اندیشه هاى استاد خود افلاطون را کـه نـظـریـه یکجایى و کانونى قدرت داشته به بوته نقد قرار داده اسـت و بـه روشـنى یادآور شده که گوناگونى مردم در نژاد و زبـان و عـقـیـده و... بـه حال اجتماع مفیدتر است; زیرا حاکمیت کـانـونـى و یکجایى انگیزه هاى سالم را براى تکاپوى اجتماع در راه سعادت فردى و جمعى از بین مى برد.7
ایـن گونه اندیشه ها را سپسها فیلسوفان غربى پى گرفتند چنانکه از اندیشه هاى سیرون در قرن اول ب.م و سن اگوستین در قرن پنجم گونه اى از پلورالیزم استفاده مى شود.8
در دوران معاصر جان استوارت میل وتى.اچ.گرین و بسیارى دیگر از انـدیـشـه وران غـربى چنین نظریه اى را ابراز داشته اند. فلاسفه آمـریکایى در دوران استقلال آن کشور و در هنگام وضع قانون اساسى تا اندازه اى اندیشه پلورالیزم را گسترش دادند.9
ریـشـه پـلـورالـیـزم دیـنى به قرون وسطى و دورانى که مسیحیان کـاتولیک به ویژه بودن رستگارى در مذهب کاتولیک پاى مى فشردند بـاز مـى گردد. در حقیقت پلورالیزم بازتاب تندیها و خشونتهاى کـلیساى کاتولیک بود. در آن هنگام کشیشان بر این باور بودند که جـز پـیروان کاتولیک همه به دوزخ افکنده مى شوند در نظر آنان هـیـچ یـک از پیروان دیگر فرقه هاى مسیحى و پیروان ادیان دیگر اهـل نـجـات نیستند حتى پیامبران پیشین مانند: حضرت ابراهیم و حـضـرت مـوسـى(ع).10 ایـن پـیـامبران گرچه مورد احترام و تکریم کـلـیـسایند ولى در جایى میان بهشت و جهنم به نام (لیمبو) مى مـانـنـد و تـنها در روز رستاخیز و به وسیله حضرت مسیح به بهشت بـرده مـى شـونـد.11 اختلافها و درگیریهاى شدید بین کاتولیکها و پـروتـسـتانها و دیگر فرقه هاى مسیحى که حتى به جنگ و خون ریزى انـجـامید به این اندیشه دامن زد و آن را گستراند که: عقاید و مـذاهـب دیـگـر را بـایـد پذیرفت و به همه آنها به دیده احترام نـگـریـسـت. بعدها دگرگونیهاى گسترده اى که در اروپا پدید آمد رهـبـران کـلـیـسا را بر آن داشت که نظریه پلورالیزم را مطرح و اعـلام کـنـنـد: بـراى سعادت مندى و بهروزى و رفتن به بهشت لازم نیست غسل تعمید در کلیساو بـه دسـتیارى کشیشان صورت بگیرد بلکه اگر در جاهاى دیگر و حـتـى بـا روشـهـاى دیگر و بدون استفاده از آب هم انجام بگیرد کافى است.
بـدیـن تـرتـیب واپس نشینى آشکار رهبران کاتولیک از دستورها و بـرنـامـه و کـارهـاى خـشک و بى روح و خشونت زا دایره سعادت و رسـتـگارى را گستراند و کم وبیش شعاع آن همه مذهبها و آیینهاى جـدا شـده از مـسـیحیت را در بر گرفت. با این حال در گذشته که پـیوند و پیوستگى و رفت و آمد ملتها و جامعه ها بسیار کم بود مـسـاله پلورالیزم و تکثرگرایى دینى به شکل کنونى آن مطرح نبود و تـنـهـا در قرن اخیر است که همپا و
همراستاى گسترش جامعه هاى غـربـى و بـرقـرارى پیوند گسترده بین آنها مساله تکثرگرایى به گـونـه جـدى مـطرح شده و دیدگاهها و آراى گوناگونى در این باب ارأـه گـردیده است. البته هیچ گاه دامن زدن به این اندیشه ها و بـر انـگـیـخـتـن اندیشه وران به ناسازگارى و سازگارى با آن بـرکـنار از هدفها و دکترین هاى سیاسى و استعمارى نبوده است.12 در این روزگار جان هیگ از متکلمان مسیحى انگلیس ساکن آمریکا تـفـسـیـر و قـرإتـهـاى ویـژه اى را کـه اکنون در میان بیش تر روشنفکران غرب باور مطرح است ارأه داده است:
(تـنـدروتر از شمول گراها پلورالیزم هیگ مى باشد که قأل است:
هـر کـس بـا قـطـع نظر از نژاد و رنگ و عقیده مى تواند به بهشت بـرود بـه شـرطـ ایـن کـه از طریق برخى ادیان از (توجه به خود) مـنـسـلخ شود و به حقیقت توجه کند. حتى هیگ حاضر است بپذیرد که کـمـونـیـسـم بـراى بعضى از مردم راه نجات است دست کم او این احتمال را رد نمى کند.)13
بـراسـاس نـظـریـه هیگ پلورالیزم یا تکثرگرایى دینى به معناى بـسـیـار بودن دینهاى حق است. در تفکر هیگ در اساس هیچ یک از ادیـان مـوجود در جهان الهى و غیرالهى باطل نیستند بلکه همه دیـنـها و مذهبها و فرقه هاى شاخه شاخه شده از آنها بر مدار حق قـرار دارنـد. به طور طبیعى پیروان و گروندگان آنها نیز برخلاف گوناگونى عقاید و رفتار اهل نجات و سعادت هستند و همه آنان به بـهـشـت مـى رونـد هر چند خود آنها یکدیگر را کافر و اهل عذاب بـدانـنـد. بالاتر از این چنانکه سخنان بالا نیز بیانگر آن است هـیـگ گـسـتـره رستگارى و سعادت را محدود به دینداران و پیروان مـذاهب نمى داند بلکه کمونیستها ناباورمندان و ناسازگاران با دیـن نـیـز اگـر از توجه به خود جدا شوند مى توانند اهل بهشت باشند.
در پـلـورالیزم هیگ یک حقیقت وجود ندارد بلکه حقها و حقیقتها وجود دارد.
هـر چـند هیچ کدام از آنها حق کامل و مطلق نیستند و هر کدام از آنها بهره اى از حقیقت را داراند.
شـمارى از روشنفکران غرب زده در سالهاى واپسین با اثرپذیرى و پـیـروى از انـدیشه هاى لیبرالیستى تلاش ورزیده اند به گونه اى تـفـکـر پـلـورالـیستى جان هیگ را رونق دهند و با نگارش کتاب و مـقـالـه و نشر آنها و انجام گفت وگوهاى مطبوعاتى سعى کرده اند پـلـورالیزم دینى را به عنوان یک نظریه کار آمد مطرح سازند. در ایـن تکاپو دانسته یا ندانسته بدون توجه به آموزه هاى روشن و بـى چون وچراى وحیانى و برکنار از قرآن و سنت قطعى اسلام را با دیـگر دینها و مذهبها که هیچ سند قطعى و معتبرى براى دستورها و آیـیـنـهـاى آنها در دست نیست و به کلى واژگونه و تحریف شده اند همسان قرار داده اند.14
در حالى مدعیان روشنفکرى از تفکر پلورالیستى جان هیگ به عنوان یـک ارزش یـاد مـى کـنند و در دفاع از آن به این سو و آن سو مى زنـنـد که در خود غرب این گونه ارزشها بى ارزش شده و پایه هاى آنـهـا دچـار سـسـتى شده یا دست کم درستى آنها مورد خدشه قرار گـرفـتـه است. روشنفکران غرب زده این نکته را نفهمیده اند و یا سـسـتـى شـده نخواسته اند بفهمند که بانیان تفکر پلورالیستى در غـرب بـیـش تر با انگیزه هاى سیاسى و استعمارى به آن دامن زده انـد و از ایـن روى بسیارى از آنان پیرو هیچ دینى نیستند و یا بـاورهـا و اعـتـقـادهاى دینى آنان بسیار کم رنگ است و در میان دینداران غربى جایگاهى ندارند.
اسـتـعمارگران اروپایى و معماران تباهى غرب از آن جا که عقاید دیـنـى مـردم بویژه باورها و گرایشهاى اسلامى را سدى بر سر راه خـویش مى دیده اند با عنوانهاى گوناگون و گاه در قالبهاى دینى و ارزشـى سعى داشته اند دین را امرى شخصى و سلیقه اى بنمایانند و بـگـویند: که دین به زندگى اجتماعى و سیاسى هیچ کارى ندارد و تنها براى سرگرمى و امرى سلیقه اى است.
شـهـیـد مطهرى درباره این گونه نگرش که ساخته و پرداخته عقیده پردازان استعمارى است مى نویسد:
(... فـرنـگـیها که مى گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کـسـى شد از این جهت است که فکر مى کنند اینها جزء امور خصوصى و سلیقه اى و ذوقى و شخصى است. انسان در زندگى به یک چیزى باید سـرگـرم بـاشـد کـه اسمش ایمان است. مثل امور هنرى است یکى از حـافـظـ خـوشـش مى آید یکى از خیام خوشش مى آید یکى از فردوسى خـوشـش مـى آید. دیگر نباید مزاحم کسى شد که سعدى را دوست دارد کـه تـو چـرا سـعدى را دوست دارى؟ من حافظ را دوست دارم تو هم حتما باید حافظ را دوست داشته باشى.
مـى گویند: دین هم همین جور است یک کسى اسلام را دوست دارد یک کـسـى مسیحیت را دوست دارد یک کسى فرد دیگرى را دوست دارد یک کسى هم هیچ یک از اینها را دوست ندارد. نباید مزاحم کسى شد. ایـنـها از نظر فرنگیها به اصل زندگى مربوط نیست آنها اصلا طرز تـصـورشـان و طـرز تـفکرشان در دین با طرز تصور ما فرق مى کند.
دیـنـى که مثل دینهاى آنها باشد همین جور هم باید بود. ولى از نظر مادین یعنى صراط مستقیم یعنى راه راست بشرى بى تفاوت در مـساله دین بودن یعنى در راه راست بشریت بى تفاوت بودن ما مى گـویـیـم توحید به سعادت بشرى بستگى دارد مربوط به سلیقه شخصى نیست مربوط به این قوم و آن قوم نیست.)15
دیدگاهها و قرإتهاى گونه گون از پلورالیسم دینى
اکنون که کم وبیش پیشینه تفکر پلورالیستى و خاستگاه آن در غرب روشـن شـد و بـیان گردید که هدف غربیان بیرون کردن دین از عرصه زنـدگـى و هموار کردن راه براى استعمارگران است مى پردازیم به بـیـان قـرإتها و دیدگاههاى گوناگون و ناسانى که در این زمینه ابـراز شـده است. همان گونه که پیش از این اشاره شد پلورالیزم دیـنـى یکى از گونه هاى پلورالیزم به شمار مى رود و مدتهاست که در بـرابـر نظریه معروف انحصارگرایى که بر این باور است در بین دیـنـهـا و مـذهـبهاى گوناگون تنها یک دین (حق) است و سعادت و رسـتـگـارى انـسـان جـز بـا پـیروى از آن دین میسر نیست نظریه پلورالیزم دینى و تکثرگرایى مطرح شده است.
گـرچـه هـمـه طـرفـداران پـلـورالـیزم به گونه اى جمع گرایى و بـازانـدیـشـى در حوزه دینى باور دارند ولى در این که هدف از پـلورالیزم انبوهى فزونى و پرشمارى حقها و ویژه نبودن راه حق و رسـتـگـارى در یـک دیـن باشد دیدگاه یکسانى ندارند. به دیگر سـخـن در خـود پـلـورالـیـزم دیـنـى نیز قرإتها و برداشتهاى گـونـاگـونـى وجود دارد که در زیر به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. هـمزیستى مسالمت آمیز: برابر این قرإت در پلورالیزم دینى بـا بـسـیـارى و فـزونـى دینها و گوناگونى آنها و اختلاف پیروان آنـهـا حـقـوق آنـهـا یـکسان خواهد بود پیرو هر مرام و مسلک و آیـیـنى حقوق پیروان دیگر مذهبها و آیینها را محترم مى شمرد و دیـدگـاهـهـاى دیگران را برمى تابد و در کنار یکدیگر با صلح و آرامش مى زیند.
در ایـن نگرش گروندگان به دینها و مذهبهاى گوناگون بایستى به جـاى آن کـه بـا یـکـدیـگـر به جنگ و جدال بپردازند و نیروها و تـواناییهاى خود را صرف از بین بردن یکدیگر کنند به تواناسازى زمـیـنـه هـاى مـشترک و فراهم ساختن زمینه سازگار براى همزیستى شرافت مندانه در کنار هم بپردازند.
ایـن گـرایش مى خواهد گونه اى سازگارى آشتى جویانه و سازگارانه بـین پیروان دینها و آیینهاى گوناگون پدید آورد و نگذارد همچون سـده هـاى پـیـشین کشمکش و جنگهاى ویرانگر بین پیروان دینها و مـذهـبـهـا ادامـه یابد و امنیت و آسایش مردم را از بین ببرد و زمـیـنه اى فراهم آورد که باورمندان و گروندگان هر دین به جاى آن کـه نـیـروهـاى خـود را در راه از بین بردن دین دیگر به کار بـرنـد بـه تـوانـاسـازى و اصـلاح خویش و فراهم سازى زمینه هاى سازگار براى همزیستى صلح جویانه بپردازند.
بـرابـر این قرإت از پلورالیزم لازم نیست که دینها و آیینها و فـرقـه هـا یـکـى شـونـد و یا پیروان آنها دست از باورهاى خویش بـردارنـد بـلـکه با این که عقاید گوناگون دارند در پیوند با یـکـدیـگـر شـیوه رفق و مدارا را در پیش گیرند و عقاید و حقوق یـکـدیگر را محترم شمارند. این گونه نباشد که پیروان هر دین با پـافـشـارى بـر حق بودن دین خویش به مبارزه با دینها و آیینها بـپـردازد و بـخواهد آنها را از صحنه به در برد و از بین ببرد هـمـان گـونه که در طول تاریخ بر اثر به کار بستن همین تعصبها پـیـروان دیـنـهـا و آیینهاى گوناگون حاضر نبوده اند یکدیگر را بـرتـابـنـد. نـمونه این ناسازگارى را در جنگهاى خشن و درازمدت صـلـیـبـى بـین مسلمانان و مسیحیان که سالها ادامه داشته و نیز جـنـگهاى فرقه اى بین هواداران فرقه هاى کاتولیک و پروتستان در مسیحیت و بین شیعه و سنى در اسلام مى توان دید.
در جـنـگ هاى ویرانگر بین پروتستانها و کاتولیکها میلیونها نفر از بـیـن رفـته اند. تنها در سال 1560 میلادى در شهر (کالابریا) از شـهـرهاى ایتالیا بیش از یک میلیون نفر از فرقه پروتستانها بـه دسـت فـرقـه کـاتـولـیـک کـشـته شده اند. در یک مرحله دیگر کـاتـولیکهاى جزم اندیش که براى هیچ کس جز پیروان پاپ حق حیات بـاور نـداشـتـه انـد بـیـش از دویست وسى هزار نفر از مسیحیان پـروتـستان را تنها به جرم این که به پاپ ایمان نداشته اند به بـدتـرین گونه در آتش سوخته و بسیارى دیگر را به گوناگون شکنجه ها به هلاکت رسانده اند.
در اسـپـانـیا به موجب قانونى که پاپ گذرانده بود پادشاهان و حـاکـمـان در آغاز حکومت خویش مى بایست سوگند بخورند که هیچ کس را نـگـذارنـد در سـرزمـیـن و کـشـور خـویـش زنـدگى کند به جز کـاتـولیکها. از این روى کاتولیکها هر جا پروتستان مى یافتند بـى درنـگ سـر از بـدن وى جـدا مى کرده اند. تنها در یک روز در فـرانسه سى هزار تن از پروتستانها را از دم تیغ گذرانده اند.16 پـروتـسـتـانها نیز آن گاه که به قدرت دست مى یافته اند بسیار بـدتـر بـا کـاتولیکها رفتار مى کرده اند. از باب نمونه در یک یـورش آنـان شـشصد و چهل وپنج کاروانسرا غارت شد نود مدرسه و سـیـصد و هفتادوشش کنیسه و دهها کتابخانه و بازار وهزاران خانه را
نـابـود و مردمان بسیارى را آواره کرده اند. چنین درگیریهاى خـونـیـنـى کم وبیش بین مذاهب اسلامى نیز در برهه هایى رخ داده است.17
پـلـورالـیـزم دیـنـى بـه این معنى که پیروان دینها و مذهبهاى گـوناگون از یک دین بدون هیچ برخوردى به گونه انسانى با یکدیگر زنـدگـى کـنـنـد و حـقوق یکدیگر را محترم شمارند مورد تایید و سـفـارش اسـلام اسـت. بـسـیـارى از آیات قرآن و نیز سیره پیامبر اکـرم(ص) و امـامـان مـعـصوم(ع) بایستگى همزیستى مسالمت آمیز و داشـتـن پـیـوندها و آمد و شد با پیروان دیگر ادیان الهى را بر مـسـلـمانان یادآور شده اند. بر همین اساس قرنها پیوند و زندگى هـمراه با آرامش مسلمانان با پیروان ادیان الهى که در ذمه اسلام بـودنـد دوسـتـانـه بـوده اسـت. مـسلمانان آنها را در شهرها و سـرزمـیـنـهاى خود مى پذیرفتند و با آنان آمدوشد مى کردند و به آنـهـا وام مـى دادنـد و در سـختیها به آنان یارى مى رساندند و رفـتـارى عادلانه با آنها داشتند با این که هیچ گاه آنها را بر حق نمى دانستند. پیروان هر دینى خود را بر حق و دیگران را باطل مـى دانـسـت ولـى با این حال مسلمانان براساس آموزه هاى اسلامى مـامور بودند که با پیروان دیگر ادیان با تسامح و تساهل و گذشت و نـرمـى رفتار کنند و از دست اندازى به حقوق آنان بپرهیزند.18
در حـقـیـقت پذیرش چنین تکثر و چندگانگى برخاسته از جهان بینى اسـلام اسـت کـه یـک یـک انسانها را داراى حق حیات مى داند و بى عـدالـتـى و ستم را درباره هیچ فرد و یا هر گروهى تنها به جرم اینکه مسلمان نیست روا نمى دارد.
2. شـمـول گـرایـى: بـرابر این قرإت پلورالیزم دینى به معناى پـذیـرش و بـرداشـتهاى گوناگون از یک حقیقت است. هر فردى در هر حـال و پـایـگاهى که از نظر دینى و اعتقادى باشد هوادار و پیرو هـر دین و مذهبى که باشد وقتى فهم و برداشتى از حقیقت براى وى پـدیـد آیـد و در پـیـوند با مبدا هستى قرار گیرد سعادت مند و رسـتـگار است و همین مقدار فهم و برداشت از حقیقت براى نجات وى و این که اهل بهشت باشد کافى است.
در واقـع هر دینى در روزگار ظهور و بروز خود تنها کارى که مى کـرده آن بوده که فهمى خاص از حقیقت را که یافته است ارأه کند و پـیـروان و گـروندگان خویش را به پیروى از همان فهم و برداشت خاص فرا خواند.
نـظـریـه پـرداز این نوع از پلورالیزم (کارل رانر) از متکلمان بـنـام کاتولیک است. کارل رانر با این که در ظاهر بر یکى بودن دیـن حـق تـاکید داشت و تنها آیین مسیحیت را حق و دیگر دینها و مـذهـبـهـا را بـاطـل مى دانست بر این باور بود که با این حال رسـتـگـارى و سـعـادت ویژه پیروان کاتولیک نیست و همه گروندگان دیـگـر دیـنـهـا و مـذهـبها هم اهل نجات هستند هر چند به دین مـسـیـحـیت و مذهب کاتولیک هیچ اعتقادى نداشته باشند و رفتار و کـردار آنـان نـیـز هماهنگ و سازوار بر مذهب کاتولیک نباشد. در نـظـر رانـر پـیـروان دیگر دینها و آیینها و مذهبها در حقیقت هـمه مسیحى هستند هر چند در ظاهر آن را قبول ندارند و آیینها قانونها و احکام آن را به کار نمى بندند.
برابر این نظریه آنچه در دسترس هر بشرى حتى پیامبران قرار مى گـیـرد حقیقت ثابت و بى چون وچرا نیست بلکه تنها فهم و برداشت از حـقـیـقت است; زیرا حقیقت ثابت و واحدى را که در نزد خداوند اسـت بـه درسـتى هیچ کس نمى تواند دریابد. بى گمان چنین تصورى از حـقـیـقـت بـه هـیچ روى نمى تواند با دیدگاههاى اسلام هماهنگ بـاشـد. در حـقیقت برگشت نظریه شمول گرایى به بسیارى و فراوانى حـقـیـقت است; زیرا اگر چه در نظریه شمول گرایى بر یکى بودن حق تـاکـیـد مـى شود ولى با توجه به این که حقیقت یگانه نیز تنها بـرداشـت انـسـانهاست دلیلى بر درستى آن نمى تواند ارأه شود. افـزون بـر ایـن درهـر دیـنى از جمله دین مقدس اسلام یک دسته بـرنـامـه هـا آیینها و قانونهاى قطعى و خدشه ناپذیر و بى چون وچـرایـى وجـود دارد کـه قوام دین به آنهاست و با خدشه دار شدن آنـهـا دیـن از بـیـن مى رود و اگر کسى آنها را انکار کند بى گـمـان از دیـن خـارج شـده است. از باب نمونه در اسلام توحید و نـبـوت و معاد از اصول پایه ها و ارکان دین به شمار مى روند و قـوام و ماندگارى اسلام به آنهاست و احکامى همانند روزه نماز و حـج از نـاگـزیـریها و بایسته ها شمرده مى شوند و هر کس به این مسأل باور داشته بـاشـد مـسـلـمـان است و هر کس باور نداشته باشد مسلمان نیست.
بـراسـاس نـظـریـه شـمول گرایى مدار حق بودن مذاهب کاتولیک در مـسـیحیت است و (رانر) در حقیقت پیروان دیگر مذهبها و دینها را نـدانـسته مسیحى مى داند و حال آن که در قرآن به روشنى از آیین مـسیحیت انتقاد شده است و اهل کتاب به خاطر باورهاى نادرستى که درباره خداوند داشته اند سرزنش شده اند:
(کبرت کلمه تخرج من افواههم ان یقولون الا کذبا.)19
آنـچـه از دهان آنها بیرون مى آید حرف بزرگى است. آنان جز دروغ چیزى نمى گویند.
یـا: (تکاد السموات یتفطرن منه و تنشق الارض وتخر الجبال هدا ان دعوا للرحمن ولدا)20
نزدیک است آسمانها از هم فرو ریزد و زمین بشکافد و کوهها متلاشى شود. چرا که براى خداى مهربان فرزندى دعوى کردید.
و بـاز در آیـه دیـگرى خداوند به روشنى بیش ترى مسیحیان را از عقاید شرک آلودشان باز مى دارد:
(ولاتقولوا ثلاثه.)21
نگویید سه تا.
در ایـن آیات و آیات و روایات فراوان دیگرى به روشنى از مسیحیت انـتـقـاد شـده و خداوند عقاید و باورهاى آنان را نادرست و شرک آلـود مـعرفى کرده است. بر این اساس چگونه مى تواند از دیدگاه اسـلام چـنـین دیدگاههایى درست باشد. همان گونه که اشاره کردیم: شـمـول گرایى در حقیقت شکل کمرنگى از همان کثرت گرایى است و کم وبـیـش هـمه و یا بسیارى از اشکالهایى که به نظریه (تکثرگرایى) وارد شـده بـه نـظریه شمول گرایى نیز وارد است که در بخش بعدى نوشتار بدان خواهیم پرداخت.
3. تـکـثـرگرایى: پلورالیزم دینى در قرإت سوم همانا نبود یک حـقیقت در جهان است. بلکه حقها و حقیقتها در جهان بسیارند. این گـونـه نـیـسـت کـه یک دین و یا یک مذهب خاص حق باشد و دینها و مـذهبهاى دیگر باطل بلکه همه دینها حق هستند. به دیگر سخن هر دیـنى بهره و جلوه اى از حق را داراست با این حال هیچ دینى و مذهبى حق کامل و خالص نیست.
در این گرایش در گستره تکثرگرایى یک نظر وجود ندارد. شمارى از بـاورمـنـدان بـه تکثرگرایى آن را ویژه ادیان الهى مى دانند و غـیـر آنـهـا را از شـمـول ایـن نظریه بیرون مى کنند. شمارى بر فـراگـیـرى آن پـاى مـى فـشـارند و بر این باورند همه دینها و مـذهـبـها الهى و غیرالهى توحیدى و غیر توحیدى و حتى دینها و آیـیـنـهاى ابتدایى بر حق هستند و نظر تکثرگرایى شامل همه آنها مى شود.
شـمـارى از ایـن نیز فراتر رفته اند و چنان دایره تکثرگرایى را گـسـتـرده گـرفته اند که مکتبهاى مادى همانند کمونیسم را که به نـاسـازگـارى بـا دیـن شـهـره انـد هم مشمول این قاعده قرار مى دهند.22
در روزگـار مـا کـم وبـیـش رایـج تـرین و معروف ترین قرإت از پـلـورالـیـزم دیـنى همین تکثرگرایى است که در کشورهاى غربى به انـگـیـزه هاى سیاسى و اقتصادى به شدت به آن دامن زده مى شود.
ایـنـان از جمله هدفهایى که دارند سست کردن بنیاد عقاید دینى کـشـورهـاى جهان سوم و هموار کردن زمینه سلطه فرهنگى و اقتصادى اسـت. شمارى از روشنفکران و نویسندگان غرب گرا با اثرپذیرى از فـرهنگ بیگانه و گرفتارآمدن در چنبره اندیشه هاى غربى و ناآگاه از هـدفـهـاى پشت پرده طرح این گونه مقوله ها در داخل کشور به نـشـر و تبلیغ تکثرگرایى دامن مى زنند و اصرار دارند ثابت کنند که همه دینها و مذهبها در سراسر جهان بر مدار حق قرار دارند و هـر کـس از هر دینى پیروى کند رستگار و سعادت مند است. بر این اسـاس اسـلام تنها دین حق و یگانه راه راست به سوى حقیقت نیست بـلـکـه اسـلام هـم در کنار دیگر دینها و مذهبها قرار دارد و به همان اندازه حق است.23
گـاهـى همین مساله در شکل ملایم ترى بیان مى شود و چنان انگاشته مـى شـود که در اصل دینى که حقیقت کامل باشد وجود ندارد حقیقت کـامل مجموعه اى از اجزإ و عناصر است و هر یک از ادیان مسیحى یـهـودى زردشـتـى و اسـلام بخشى از آن را دارند و حتى ممکن است عـناصرى از حقیقت در بت پرستى و مادى گرایى هم باشد. بنابراین هـمـه دیـنـهـا از این جهت با هم برابرند و ضمن آن که همه آنها بـهـره اى از حـقـیـقـت را دارند هیچ کدام از آنها حقیقت کامل نـیـسـتند و اعتقاد و پیروى از هریک از آنها انسان را به حقیقت اصـلـى نـزدیـک مـى کند. و براى تامین سعادت و رستگارى وى کافى است.24
الـبـته روشن است که رواج دادن این گونه جستار از سوى شمارى از بـه اصـطـلاح روشـنفکران چیز تازه اى نیست. آنچه امروز آنان به عـنـوان پـلـورالـیزم دینى به نسل جوان عرضه مى دارند و تلاش مى ورزنـد دل و دیـن جـامـعـه جـوان را بـدان سـو بکشانند و در سد بـاورهـاى دینى مردم که بى گمان عامل مهم پیروزى انقلاب اسلامى و بـزرگ تـریـن بازدارنده استعمارگران بوده است رخنه پدیدآورند. چـندین دهه پیش از این و در حال و روزى که استعمارگران غربى با مـوج اسـتقلال طلبى و نهضتهاى رهایى بخش در کشورهاى اسلامى رو به رو بـودند روشنفکران غرب زده در راستاى برآوردن منافع اربابان استعمارگر چنین اندیشه هایى را در شعاع گسترده اى دامن زدند و کـوشیدند تا در باورهاى دینى مردم که انگیزاننده اصلى حرکتها و خـیـزشـهـاى استقلال طلبانه بود شبهه پدید آرند که البته برخلاف سرمایه گذاریهاى فراوان توفیقى به دست نیاوردند.
حـاج شیخ مجتبى قزوینى(ره) فقیه و عارف معروف معاصر در مقدمه اثرى که چندین دهه پیش نگاشته درباره این پدیده مى نویسد:
(منور الفکرهاى امروز جدیت مى کنند حقأق قرآن را به نحوى بیان کـنـند که با کلیه مذاهب و آیینها وفق دهد و دیانت یا اسلام به مـذهب خاص منحصر نشود. اسلام را مذهبى بى رنگ مى دانند نه شیعه و نـه سـنـى نه شیخى و نه صوفى و... این اساس مدتى است که در ایـران نیز ترویج مى شود هر روز یک ناپخته و خامى مقهور شهوت و
دوسـتـدار جـاه و ریـاست به این امر قیام مى کند نه فقط جهان شیعه بلکه عامه (اهل سنت) نیز دچار این محذور شده اند.)25
شـیـخ مـجتبى قزوینى به روشنى یادآور مى شود: این گونه اندیشه هـا بـیـرونـى اند. هدف از نشر و رواج آنها تنها از بین بردن مـذهـب نـیـست بلکه بر آنند این نکته را در ذهنها و اندیشه ها وارد سـازنـد کـه دین یکى است و آن هم با همه آیینها و دینها سازگارى دارد.
او با اشاره به تلاش یکى از همین به اصطلاح روشنفکران آن روز در نشر اندیشه پلورالیستى و شبهه آفرینى وى مى نویسد:
(مـنـظور کیوان قزوینى هم از نوشتجاتش همین است... وى مى گوید:
از زرتـشت ـ پس از این که کارش بالا گرفت ـ پرسیدند چه دستور مى دهـى[ شریعت تو چیست]؟ و او گفت: دستور من این است که: هر دینى داریـد[ با هر عقاید و شریعت و اخلاق] بر همان دین بمانید و خدا را بـه هـمان روش پرستش کنید; زیرا خدا پرستیده مى شود و به هر طـریـقـى گـرچـه سـتاره پرستى[ و بت پرستى و]...چه با ناقوس و چه...)26
امـروز نـیز همین اندیشه ها به عنوان پلورالیزم دینى که البته انـگیزه هاى سیاسى و استعمارى در وراى آنها وجود دارد در میان نـسـل جـوان رواج داده مـى شـود کـه روشنفکران غرب زده بر این پـنـدارنـد: دیـنـها همه بر حق هستند و اعتقاد به هر دینى از ادیان براى سعادت و رستگارى کافى است.
بـى گـمان پلورالیزم به معناى تکثرگرایى و فراوانى ادیان حق به هـیـچ روى نمى تواند مورد تایید اسلام باشد; زیرا چنانکه بسیارى بـر این نکته تاکید کرده اند: دین حق همواره یکى بیش نمى تواند باشد.
شـهـیـد مـرتضى مطهرى با اشاره به این که چنین اندیشه و نگرشى ریـشـه در غـرب دارد و در بـیـن روشـنفکران رواج یافته است مى نویسد:
(ایـن انـدیشه که میان برخى از مدعیان روشنفکرى اخیرا رایج شده اسـت که مى گویند: همه ادیان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند اندیشه نادرستى است.
الـبـتـه صـحـیـح است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعى وجود نـدارد پـیـامـبـران خدا همگى به سوى یک هدف و یک خدا دعوت مى کـنـنـد. آنـان نـیـامده اند که در میان بشر فرقه ها و گروههاى مـتـناقضى بوجود آورند ولى این سخن به این معنى نیست که در هر زمـانـى چـنـدین دین حق وجود دارد و طبعا انسان مى تواند در هر زمانى هر دینى را که مى خواهد بپذیرد.
بـر عـکس معناى این سخن این است که انسان باید همه پیامبران را قـبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر پیامبران لاحق خـصـوصا خاتم و افضلشان بوده اند و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بوده اند.
پـس لازمـه ایمان به همه پیامبران این است که در هر زمانى تسلیم شـریـعـت همان پیامبرى باشیم که دوره ختمیه به آخرین دستورهایى کـه از جـانـب خدا به وسیله آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و ایـن لازمـه اسـلام یـعـنى تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالت هاى فرستادگان اوست.)27
از این سخن استاد شهید مطهرى چند نکته استفاده مى شود:
1. خـاسـتـگـاه انـدیـشـه و نـگرش پلورالیستى غرب است و مدعیان روشـنـفـکرى که یا از اسلام و بنیانهاى دینى اسلام اطلاع ندارند و یـا آگاهیهاى آنها کم ژرفا و سست است به گمان این که به جستار مـهـمى دست یافته اند به ترویج و تبلیغ آن دامن مى زنند و حتى تلاش مى کنند چنین تفکرى را با میزانها و معیارهاى اسلامى هماهنگ سـازنـد. در حـالى که ریشه اندیشه و نگرش تکثرگرایى را باید در اخـتـلاف کـلـیـسـا با دیدگاههاى علمى جست وجو کرد. وقتى کلیساى کـاتـولـیک و آیین مسیحیت در برابر بافته هاى علمى دانشمندانى هـمانند: گالیله و کپرنیک به ناسازگارى برخاست و آنان را تکفیر کـرد و انـدیـشـه هـاى آنـها را ناسازگار با مسیحیت و خداشناسى دانـسـت به طور طبیعى مساله ناسازگارى بین علم و دین در اروپا بـه گونه اى جدى مطرح شد و سپسها که بانیان مذهب کاتولیک دیدند قافیه را باخته اند درصدد برآمدند که راه حلى براى آن بیابند. و نـتـیـجه آن شد که متکلمان مسیحى اندیشه پلورالیزم را مطرح و تـلاش کـردند به این گونه ناسازگارى بین علم و دین پایان دهند و مـسـیحیت را از این گرداب نجات دهند. آنان اعلام کردند: در اصل هـمـه معرفتهاى دینى داراى اعتبارند با این حال برترى یکى بر دیگرى هم وجود ندارد و هیچ یک از آنها هم یقین آور نیست.
مـدعیان روشنفکرى در کشورهاى اسلامى نیز در حقیقت به دنبال چنین هـدفى هستند در حالى که ناسازگارى بین علم و دین در اسلام جایى نـدارد و بـا توجه دقیق و همه سویه اسلام به علم و فراگیرى آن و مـتـرقـى بودن احکام آن هیچ نیازى به طرح این مباحث نیست و در اسـلام عـلم و دین کامل کننده یکدیگرند و هر دوى آنها به منزله دوبال براى رسیدن به کمال و رسیدن به سعادت هستند.
2. بـرخـلاف پـنـدار شـمـارى از مـدعـیان روشنفکرى لازمه بسیارى پـیـامبران الهى و هماهنگى آنان در دعوت به حق و پرستش خداوند این نیست که همه دینهاى الهى حق باشند و پیروى از هریک از آنها بـراى رسـیـدن به سعادت کافى باشد. بسیار بودن پیامبران الهى و هـمـاهـنـگى آنان در دعوت به سوى خدا به معناى آن است که انسان بـایـد همه آنان را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران گذشته هـریـک مـبشر و نوید دهنده پیامبر بعدى بوده اند و براساس همین بـشـارتها پیغمبر اسلام خاتم و برتر از همه پیامبران است و دین اسلام نیز کامل ترین و جامع ترین ادیان الهى است. بر این اساس لازمـه ایـمـان بـه پـیـامبران آن است که در آخرین مرحله و دوره خـاتمیت رسالت تنها تسلیم و پیرو اسلام باشیم و تنها آن را دین حـق بـدانـیـم و باور داشته باشیم که تنها در پرتو اسلام است که انـسـان سـعادت دنیا و آخرت را به دست مى آورد و به کمال و قرب الهى نزدیک مى گردد.
3. دین و شریعت هر پیغمبرى تنها در ظرف زمانى خود وى حق است و مـردم بـایـد بـه پـیـروى از آن بـپردازند و آن شریعت دیگر در روزگـار پـیامبر بعدى که براساس رهنمود و بشارت پیامبران پیشین بـرانـگیخته شده و رسالت و شریعت کامل ترى را بر بشر عرضه کرده اسـت اعـتـبارى ندارد. تنها دین اسلام و شریعت محمدى(ص) است که حـلـقـه پـایانى سلسله نبوت و جامع ترین و کامل ترین همه شرایع اسـت و هـمـگـان بـاید به آن ایمان آورند و با پیروى از آن راه رسـتـگارى و سعادت را بپیماییند. براین اساس در یک زمان چندین دیـن حـق نمى تواند وجود داشته باشد و انسان نمى تواند هر دینى را کـه مـى خواهد برگزیند و پیروى کند دین حق یکى بیش نیست و آن هم اسلام است.
رویارویى حق و باطل در فرهنگ قرآن
از مـسأل مهمى که در نظریه کثرت گرایى مورد توجه قرار مى گیرد ایـن اسـت که هیچ حق ناب و بى قید و جامعى در جهان وجود ندارد هـمـان گـونه هیچ امرى باطل مطلق نمى تواند باشد. بر این اساس هـمـه دیـنـها آمیخته اى از حق و باطل هستند و هیچ یک از ادیان مـوجـود در جـهان و یا دست کم هیچ یک از ادیان آسمانى بر کنار از ایـن قـاعده نیست همه آنها حق هستند و با باطل آمیخته. یکى از این روشنفکران خام اندیش و پندارگرا مى نویسد:
(نـه تـشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پیروان این دو طـریـقـه هـر کدام در حق خود چنان رایى دارند) نه اشعریت حق مـطـلـق اسـت و نـه اعـتزالیت نه فقه مالکى نه فقه جعفرى نه تـفـسـیر فخر رازى و نه تفسیر طباطبأى نه زیدیه و نه وهابیه.
نـه هـمه مسلمانان در خداشناسى و پرستششان عادى و برى از شرکند و نـه همه مسیحیان درک دینى شان شرک آلود است. دنیا را هویتهاى ناخالص پرکرده و چنان نیست که یک سو حق صریح خالص نشسته باشد و سـوى دیـگـر ناحق غلیظ خالص... اصحاب هر فرقه مجازند که همچنان بر طریقه خود بمانند....)28
گـرچـه ایـن دسـتـه از مدعیان روشنفکرى از این که به روشنى به (نـسـبـیـت حق و باطل) اعتراف کنند سرباز مى زنند ولى واقعیت ایـن اسـت کـه اسـاس پلورالیزم بر همین نسبى بودن حقیقت استوار اسـت و بانى پلورالیسم دینى جان هیگ که بیش تر روشنفکران غرب زده در جـهان سوم اندیشه ها و دیدگاههاى او را دستمایه کار خود قـرار مـى دهند و تلاش مى ورزند با گواه آوردن از متنهاى ادبى و عـرفانى و گاه از آیات و روایات دیدگاه اسلام را همسو و هماهنگ پلورالیزم هیگ 29 بنمایانند و همو به روشنى مى گوید:
(هـیـچ یک از ادیان حق مطلق نیستند و هر کدام به طور نسبى بهره اى از حق دارند.)30
ایـن در حـالـى اسـت کـه حـق و باطل در فرهنگ قرآن روى در روى یـکـدیگرند و درگیرى حق و باطل که عالى ترین شکل آن در مبارزه پـى گـیـرانـه و همه گاهى پیامبران الهى با باطل مداران و ستم پـیشگانى چون: فرعون نمرود شداد ابوجهل ابولهب و... به چشم مـى خـورد در جـاى جـاى قرآن از آن یاد شده است. قرآن مجید از دین الهى به عنوان دین حق یاد مى کند و مى فرماید:
(هـوالـذى ارسـل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون.)31
اوسـت خـدایـى کـه رسـول خود[ محمد مصطفى(ص] (را با دین حق به هـدایـت خـلـق فـرستاد تا بر همه ادیان عالم برترى دهد هر چند مشرکان و کافران ناخشنود باشند.
و در آیه دیگر در مورد کسانى که ایمان به خدا و روز جزا ندارند و از آیین نادرست پیروى مى کنند مى فرماید:
(... ولایدینون دین الحق.)32
و به دین حق نمى گروند.
خـداوند در قرآن مجید ضمن آن که دین حق را تنها دین خدا معرفى مـى کـند و با جمله هایى چون: (یکون الدین لله)33 و (مخلصین له الـدیـن)34 و (یـدخلون فى دین
الله افواجا)35 دین حق را باز مى شـنـاسـاند از آیینهاى طاغوتى به عنوان دین باطل یاد مى کند و بـه روشـنـى یادآور مى شود: دینى که مشرکان و بت پرستان به آن باور دارند و مردم را بدان مى خوانند باطل است:
(ذلک بان الله هو الحق وان مایدعون من دونه هو الباطل.)36
ایـن بـدان خـاطـر است که خداوند حق است و هر چه جز او خوانند باطل است.
هـمـچنین قرآن مجید از آیین فرعون که مردم را از پیروى از حضرت مـوسـى پرهیز مى داد و مى گفت: من ترس آن دارم که موسى دین شما را دگـر کند37 و فسادى در زمین به وجود آورد و آیین پادشاه مصر در داستان حضرت یوسف(ع)38 به عنوان دین باطل یاد مى کند.
بـنابراین حق و باطل و کفر و ایمان در فرهنگ اسلام به عنوان دو جـریـان رو در رو و بـا یـکدیگر همیشه درگیرند و این دو جریان مرزهاى روشن و پیروان هر یک از حق و باطل ویژگیهایى دارند.
الـبـته در گروه حق هیچ یک از حق مداران حق ندارد خود را حق نـاب و بـى آمـیـغ و دیـگرى را باطل بداند. این که پیغمبر اکرم فـرمـوده است: (اختلاف امتى رحمه)39 ناظر به این است که بر مدار حق و عقاید صحیح اختلافهاى جزئى سبب خارج شدن از حق نمى شود.
بـحث در این است: شمارى از روشنفکرنماها اسلام را که کامل ترین دیـن است و پیامبر(ص) را هم که (ماینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى)40 حق مطلق نمى دانند و معارف ناب آن را آمیخته اى از حق و بـاطـل مـى انگارند و شگفت این که براى این پندار خام خود به سـخـن حـضرت امیر(ع) هم تمسک مى جویند و از آن استفاده مى کنند که حق مطلق و باطل مطلق نداریم:
(فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم یخف على المرتادین و لو ان الـحـق خلص من لبس الباطل لانقطعت عنه السن المعاندین ولکن یوخذ
مـن هـذا ضـغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستوى الشیطان على اولیأه و ینجوا الذین سبقت لهم من الله الحسنى.)41
پس اگر باطل با حق در نیامیزد حقیقت جو آن را شناسد و داند; و اگـر حق به باطل پوشیده نگردد دشمنان را مجال طعنه زدن نماند لـیـکن اندکى از این و آن گیرند تا به هم درآمیزد و شیطان فرصت یـابد و حیلت برانگیزد تا بر دوستان خود چیره شود و از راهشان بـه در برد اما آن را که لطف حق دریافته باشد نجات یابد و راه حق را به سر برد.
ایـنان از این فراز بلند خام اندیشانه استفاده کرده اند: (هیچ کس حق مطلق و یا باطل مطلق نیست.)42 و در اساس حق مطلق و باطل مـطـلـق در عـرصـه دین و دیندارى معنى ندارد! و حال آن که همان گـونه که از ظاهر کلام امام(ع) هم استفاده مى شود سخن این نیست کـه حـق خـالص و یا باطل خالص وجود ندارد بلکه سخن در این است کـه در حوزه اسلامى و در میان پیروان آن گاه اختلاف پدید مى آید و ایـن اخـتـلافـهـا از آن جـا سرچشمه مى گیرد که در اثر هواهاى نـفسانى و وسوسه هاى شیطانى دشمنیها حق و باطل درهم مى آمیزد و بـازشـنـاسـى و جـداسازى آنها دشوار مى شود و شیطان انسانهاى ضعیف را از راه به در مى برد و به انحراف مى کشاند.
اگـر آن گـونـه که اینان مى گویند هیچ کس حق مطلق نباشد باید رسـول اکرم(ص) على و دیگر أمه(ع) هم حق مطلق نباشند! و حال آن کـه بـى گـمـان معصومان(ع) حق مطلق هستند و در گفتار و کردار و سـیـره آن بزرگواران باطل راه ندارد و آیین مقدس اسلام را که آن بـزرگـواران بـر مـردم عرضه کرده اند بر کنار و برى از هرگونه باطل است.
الـبـتـه مـمـکن است افراد و یا آیینهاى باطل بهره اى هم از حق داشـتـه باشند ولى این به معناى نسبى بودن حق نیست; زیرا بهره اى که باطل از حق مى برد اندک است. کسانى که اسیر نفس و شیطان هـسـتند براى آن که باطل خود را خوب جلوه دهند آن را باحق در مى آمیزند و در لابه لاى جستارهاى حق عرضه مى کنند و در حقیقت به گـفـتـه شهید مطهرى آنها از نیروى حق براى پیشبرد هدفهاى خود و ضـربـه زدن بـه حـق بـهـره مـى بـرند و
ابزار شیطان همیشه حق درآمـیـخـتـه شـده بـا باطل است و باطلى است که لباس حق پوشیده است.43
دین حق یا ادیان حق
چـنـانکه گفتیم اساس پلورالیزم دینى بر تکثرگرایى استوار است و بـیـش تـر بـاورمـندان به آن اصل بسیار بودن دین را امرى خدشه نـاپذیر و بى چون وچرا مى گیرند و همزمان تلاش مى ورزند که ثابت کـنـند همه دینها هم بر حق هستند و هیچ فرقى نمى کند هر دینى چه الهى و چه غیرالهى دین حق است. با این حال هیچ یک از آنها حـق ناب و به دور از باطل هم نیستند بلکه در حقیقت همه ادیان آمیخته اى از حق و باطل هستند.44
بـرابر این باور و اندیشه باور و پیروى از هر آیین و دینى به گـونـه مساوى انسان را به سعادت و رستگارى مى رساند45 و حال آن کـه در مـنـطـق اسلام و قرآن برابر سخنان روشن و بى گمان که در دسـت اسـت آیـیـنـهـا و دینها نداریم دین حق یکى بیش تر نمى تـوانـد باشد و غیر آن هر چه هست باطل است. زیرا دین که عبارت اسـت از: (مـجـمـوعـه عقاید اخلاق قانونها و آیینهایى که براى اداره امـور جـامـعـه انسانى و پرورش انسانها باشد) از چند حال خـارج نـیـسـت یـا از سوى خداوند است و به دستور و وحى خداوند سـامـان یـافـته که حق است و در غیر این صورت باطل خواهد بود; چـرا کـه خداوند تنها حق است و هر چیزى که به خداوند نسبت داده شـده باشد حق است و هر چیزى که از او نباشد باطل خواهد بود 46 ارأـه دیـن تنها در شان ذات اقدس الهى است و قرآن با عبارتهاى گـونـاگـون بـر آن گـواه: (یـکون الدین کله لله)47 (مخلصین له الدین)48 (یدخلون فى دین الله افواجا).49
مـلاصـدرا فیلسوف نامدار به روشنى یادآور مى شود: دین حق در هر زمـانـى یـکى بیش تر نمى تواند باشد و با اشاره به این که همه پیامبران در باب حادث بودن جهان بر یک نظرند مى نویسد:
(لان قاطبه اهل الحق والموحدین فى کل دهر و زمان لهم دین واحد و مـسـلـک واحـد فـى ارکـان العقیده و اصول الدین واصول المبدا و الـمعاد و رجوع الکل الیه سبحانه. الاترى ان ادیان الانبیإ کلهم و الاولـیإ صلوات الله علیهم واحد لاخلاف ینقل فیهم بینهم فى شىء من اصول المعارف واحوال المبدا والمعاد.)50
زیـرا هـمـه اهـل حـق و یـکتاپرستان در هر زمان یک دین بیش تر نـدارنـد و در ارکـان مـسأل اعتقادى و اصول دین و اصول مبدا و مـعاد روش یگانه اى دارند و برگشت همه آنها به سوى خداى سبحان اسـت. آیا نمى بینید که تمام دینهاى پیامبران و اولیإ که درود خـداونـد بـر همه آنان باد یکى است و در هیچ یک از اصول معارف دینى و احوال مبدا و معاد اختلافى از آنان نقل نشده است.
در نـگـاه مـلاصـدرا هیچ گاه حق بسیار و انبوه نمى تواند باشد. پـیـامـبـران الهى همگى حلقه هاى یک زنجیر بوده و در هر عصر و زمانى مردم را به سوى دین حق فرا مى خوانده اند.
در مـنطق قرآن دینها و آیینهاى گوناگون نداریم و کلمه (ادیان) بـه صـورت جمع در هیج جاى قرآن به کار نرفته و در همه جا (دین) به صورت مفرد آمده است.
استاد شهید مطهرى با اشاره به این که در جهان بینى اسلامى دین همیشه و همه گاه یک گونه است مى نویسد:
(قرآن کریم با اصرار و ابرام این مطلب را تاکید مى کند که دین در هـمـه مـنطقه ها و جامعه ها و در همه دوره ها و زمانها یکى بـیش نیست. از نظر قرآن ادیان (به صورت جمع) وجود نداشته دین (بـه صورت مفرد) وجود داشته است. همه پیامبران به یک دین و یک راه و یک مقصد اصلى دعوت مى کرده اند:
(شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک وما وصینا بـه ابـراهـیـم و مـوسـى و عـیـسـى ان اقـیـموا الدین ولاتفرقوا فیه....)51
(بـراى شما از دین همان را تشریع کرد که قبلا به نوح توصیه شده بـود. به علاوه قسمتى که به تو[ اى پیغمبر] وحى کردیم و آنچه به ابراهیم و موسى و عیسى توصیه شد که دین را به پا دارید و در آن پراکنده نشوید....)
آیـاتـى از قـرآن که دلالت مى کنند دین در همه زمانها و در همه مـنـطـقـه ها و در زبان همه پیامبران راستین الهى یک چیز است و اختلاف شرایع از نوع تفاوت نقص و کمال است فراوان است.)52
در جـاى دیگرى شهید مطهرى مساله یکى بودن دین حق را برابر فطرت و نداى طبیعت روحانى بشر مى داند و با اشاره به این آیه شریفه:
(فـاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التى فطر الناس علیها)53 که دیـن را فـطـرى بشر معرفى مى کند و از پیامبر اکرم(ص) مى خواهد کـه تـوجه خویش را به سوى دین پاک و فطرى که خدا مردم را بر آن آفریده ثابت نگهدارد مى نویسد:
(مـگـر بـشر چندگونه فطرت و سرشت و طبیعت مى تواند داشته باشد؟ ایـن کـه دیـن از اول تا آخر جهان یکى است و وابستگى با فطرت و سـرشـت بشر دارد ـ که آن نیز بیش از یکى نمى تواند باشد ـ رازى بـزرگ و فـلـسفه اى شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصى درباره تکامل به ما مى دهد.)54
گـفـتـیـم که برخلاف پندار باورمندان پلورالیسم دین حق چندین و چـنـدتا نیست و در فرهنگ اسلام از آغاز تا انجام جهان تنها یک دیـن حق بیش تر نیست و آن اسلام است که همه پیامبران الهى انسان را به پذیرش و پیروى از آن دعوت کرده اند:
(شـرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک وماوصینا به ابراهیم و موسى و عیسى.)55
خداوند براى شما دینى قرار داد که پیش از این به نوح سفارش شده بـود و اکـنون بر تو وحى کردیم و به ابراهیم و موسى و عیسى نیز سفارش کردیم.
در نزد خداوند دین حقى که همه پیامبران به آن فرا خوانده اند اسلام است:
(ان الدین عند الله الاسلام.)56
دین در نزد خدا اسلام است.
و یـا دربـاره حضرت ابراهیم و آیینى که او مردمان را به آن فرا مى خواند مى فرماید:
(ما کان ابراهیم یهودیا ولانصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما.)57
ابـراهـیم(ع) نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه او مسلمانى پاک و حق جو بود.
و یـا در مـورد حضرت یعقوب و فرزندان او و سفارش وى به آنها مى فرماید:
(یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا وانتم مسلمون.)58
اى فرزندان! خداوند براى شما دین انتخاب کرده است و شما جز به آیین اسلام نمیرید.
و یا در آیه دیگرى خطاب به ابراهیم مى فرماید:
(اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین.)59
وهـنـگامى که خداوند به او[ ابراهیم] گفت: اسلام بیاور گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
اسـتاد شهید با تاکید بر یکى بودن دین حق و با اشاره به این که در منطق قرآن نام این دین حق اسلام است مى نویسد:
(قـرآن کـریـم که دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته مـعـرفى مى کند نه چند تا یک نام روى آن مى گذارد و آن (اسلام) اسـت. الـبته مقصود این نیست که در همه دوره ها دین خدا با این نـام خـوانده مى شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده اسـت بـلـکـه مقصود این است که حقیقت دین داراى ماهیتى است که بهترین معرف آن لفظ اسلام است.)60
شـمـارى گـفـتـه اند: دین (اسلام) که همه پیامبران به آن فرا مى خـوانده اند دین اسلام و شریعت حضرت محمد(ص) نیست بلکه در این آیـات مـعـناى لغوى (اسلام) همانا تسلیم شدن در برابر حق مراد اسـت. بـر این اساس تسلیم شدن در برابر خدا جوهره اى است که در همه ادیان وجود دارد.61
پس همه آنها حق هستند و پیروى از همه آنها صحیح است.
استاد شهید در پاسخ به این شبهه مى نویسد:
(اگـر گـفته شود که مراد از اسلام خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است.
پـاسـخ این است که: البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دیـن تـسلیم است; ولى حقیقت تسلیم در هر زمانى شکلى داشته و در ایـن زمـان شـکـل آن همان دین گرانمایه اى است که به دست حضرت خـاتـم الانـبـیـإ(ص) ظـهور یافته است و قهرا کلمه اسلام بر آن مـنـطـبـق مـى گـردد و بـس. به عبارت دیگر لازمه تسلیم خدا شدن پـذیـرفـتن دستورهاى اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خـدا بـایـد عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است.)62
اسـتـاد شـهـید با اشاره به دیدگاههاى کسانى همانند: جرج جرداق نـویـسـنـده کـتـاب مـعروف: (الامام على) و جبران خلیل جبران از نـویـسندگان معروف مسیحى لبنانى که به پلورالیزم عقیده دارند و گفته اند:
(بـراى انـسـان کـافـى است که خدا را بپرستد و به یکى از ادیان آسـمـانى که از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد دستورهاى آن را به کار بندد شکل دستورها چندان اهمیتى ندارد. حضرت مسیح هـم پـیـغـمـبر است حضرت محمد(ص) هم پیغمبر است. اگر طبق آیین مـسـیـح عـمل کنیم و هفته اى یک بار به کلیسا برویم صحیح است و اگـر هـم طـبـق آیین حضرت خاتم الانبیإ عمل کنیم و هر روزى پنج بار نماز بگذاریم درست است.)63
مى نویسد:
(ولـى ما این ایده را باطل مى دانیم. درست است که در دین اکراه و اجـبـارى نیست (لا اکراه فى الدین)64 ولى این سخن به این معنى نـیست که دین خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داریم هر کدام را کـه بـخـواهیم انتخاب کنیم. چنین نیست در هر زمانى یک دین حـق وجـود دارد و بـس. هـر زمان پیغمبر صاحب شریعتى از طرف خدا آمـده مـردم مـوظف بوده اند که از راهنمایى او استفاده کنند و قـوانـین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فـراگـیرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبیإ رسیده است. در این زمـان اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید قرآن کریم مى فرماید:
(ومـن یـبـتـغ غـیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الآخره من الخاسرین.)65
وهـر کـس غیر از اسلام دینى بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود.)66
دین یکى شرایع گوناگون
از دیـدگـاه اسـلام دیـن همواره یکى است و همه پیامبران الهى انـسـان را بـه یـک دیـن دعوت مى کرده اند و هیچ اختلافى هم بین آنـان نـبوده است. با این حال هر پیغمبرى شریعتى مخصوص به خود داشـته است که گاهى با شریعتهاى دیگر پیامبران فرق داشته است و این هیچ ناسازگارى با هماهنگى آنان در دعوت به دین واحد ندارد; زیـرا اخـتـلاف در شـرایـع از نـوع اختلافهاى فرعى و جزئى است که بـرابـر نیازها زمان و مکان وجود داشته است و این هیچ زیانى به یکى بودن آنها وارد نمى سازد.
بـاورمـنـدان بـه پـلـورالیزم غربى و شمارى از مدعیان روشنفکرى چـنـدگـانگى شرایع را بیش تر با گوناگونى ادیان و بسیارى آنها درهـم آمـیخته اند و انگاشته اند: گوناگونى شریعتهاى پیامبران نـاشى از بسیارى ادیان است. آنها با یادآورى این نکته: (ناسانى شـرایـع برخاسته از تجلیهاى گونه گون خداوند است) تلاش کرده اند ثـابـت کـنـنـد: بـسـیـار بـودن ادیان امر طبیعى و همه آنها در چـهارچوبه دریافت بشر از دین و تجلى حق بر بشر درخور تفسیر است و در نـهـایـت هـمـه دیـن حق به شمار مى روند و در مسیر هدایت انسان فرقى بین آنها نیست.67
اسـتـاد شـهید مطهرى با تاکید بر این که دین حق همواره یکى بیش نیست در مورد اختلاف شرایع پیامبران مى نویسد:
(البته پیامبران در پاره اى از قوانین و شرایع با یکدیگر اختلاف داشـتـه انـد. قـرآن در عین این که دین را واحد مى داند اختلاف شـرایـع و قـوانـیـن را در پاره اى از مسأل مى پذیرد. در سوره مـأـده آیـه 48 مى گوید: (لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا) براى هـر کـدام (هـر قـوم و امـت) یـک راه ورود و یک طریقه خاص قرار دادیـم. ولى از آن جا که اصول فکرى و اصول عملى که پیامبران به آن دعـوت مـى کـرده انـد یـکـى بوده و همه آنان مردم را به یک شـاهـراه و بـه سـوى یـک هـدف دعوت مى کرده اند. اختلاف شرایع و قـوانـیـن جزئى در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن اسلام است تاثیرى نداشته است.)68
بـر ایـن اسـاس اخـتـلاف شرایع با یکدیگر به هیچ روى به معناى بـسـیـار بـودن ادیـان نیست بلکه بیانگر ناسانیهایى است که در بـرنـامه هر پیغمبرى به طور طبیعى و برابر نیازهاى زمان و مکان وجـود داشـتـه است و از این روى گوناگونى و اختلاف شریعتها در مسأل فرعى و جزئى است نه در مسأل اصولى و ماهوى.
اسـتـاد شهید مطهرى فلسفه گوناگونى شرایع را حرکت تکاملى انسان مى داند:
(ایـن کـه قرآن با اصرار زیاد دین را یکى مى داند و فقط به یک شـاهـراه قـأـل اسـت و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فـرعـى مـى دانـد مـبـتـنى بر این اصل فلسفى است. بشر در مسیر تـکـامـلـى خـود مانند قافله اى است که در راهى و به سوى مقصد مـعـیـنـى حرکت مى کند ولى راه را نمى داند هر چند یک بار به کـسى برخورد مى کند که راه را مى داند و با نشانیهایى که از او مـى گـیـرد ده ها کیلومتر راه را طى مى کند تا مى رسد به جأى کـه بـاز نـیـازمند راهنماى جدید است. بانشانى گرفتن از او افق دیـگـرى بـرایش روشن مى شود و ده ها کیلومتر دیگر را با علاماتى کـه گـرفـتـه طـى مـى کند تا تدریجا خود قابلیت بیش ترى براى فـراگـیـرى پیدا مى کند و مى رسد به شخصى که (نقشه کلى) راه را از او مـى گـیـرد و بـراى هـمـیـشه با در دست داشتن آن نقشه از راهنماى جدید بى نیاز مى گردد.)69
اسلام به منزله قانون اساسى
ایـن نکته درخور توجه است که ناسانى ماهوى شریعت اسلام با شرایع پـیـشـیـن بـیـش تـر بـر مى گردد به برنامه و قانون. شریعتهاى پـیـامـبـران پیشین مانند: موسى عیسى و ابراهیم برنامه هایى بـوده انـد بـراى جـلـوگیرى از کژرویها و گرایشهاى نادرست و با اجـراى آن برنامه ها در یک زمان و چهارچوبه ویژه زیاده رویها و کـنـدرویـهـا را بـه مـرز تـعدیل بازگردانند. روشن است که براى جـلـوگـیـرى از تندرویها یا کندرویها و انحرافها به برنامه اى نـیـاز اسـت. شـرایـع انبیاى پیشین همه برنامه هایى بودند که آنـها براى بازگرداندن امتهاى خویش به مرز تعادل و صراط مستقیم انـجـام مى گرفته است; ولى شریعت اسلام و رسالت حضرت محمد(ص) از ایـن جـهـت با همه شریعتهاى گذشته فرق دارد. شریعت اسلام از نوع قـانـون اسـت نـه برنامه. اسلام قانون اساسى بشر است که اصول و چـهـارچـوبه کلى هدایت انسان و سعادت وى را پایندان است. پس به طـور طـبیعى بسان شرایع پیشین ویژه یک زمان و با یک سرزمین و جـامـعـه نـیـست بلکه براى همه بشر در هر زمان و مکانى قانون سعادت آفرین دارد.70
در نـگـاه شهید مطهرى ناسانى شریعتها و برنامه هاى هدایتى آنان از گـونـه ناسانى کلاسهاى آموزشى یک مدرسه است. وقتى دانش آموزى به کلاس بالاتر مى رود به طور طبیعى به مسألى بر مى خورد که در کـلاسهاى پایین تر که سالهاى قبل گذرانده از آنها خبرى نبود و در اسـاس فـهـم و بـرداشـت و دیـد وى نسبت به گزاره هایى که در سـالهاى پیش آموخته است چه بسا دگرگون مى گردد. هر مدرسه و هر آمـوزگـارى برنامه هاى آموزشى و مواد درسى ویژه دارند با این حـال هـمـه آن آمـوزشـهـا در راستاى هم و هماهنگ و کامل کننده یـکـدیـگرند ولى با هم فرق دارند. برنامه هاى آموزشى انبیإ و شـریـعتهاى آنان در حقیقت از نوع ناسانى و فرق کلاسهاى بالاتر با کـلاسـهـاى پـایـیـن تر است. از باب مثال مهم ترین اصلى که همه پـیـامـبـران بشر را به آن فرا خوانده اند اصل توحید است ولى هـمـچـنـان کـه دانـش ریاضى که از دانشهاى پایه و اساسى مراکز آمـوزشـى اسـت مـرحـله و مرتبه هاى گوناگون دارد ریاضى که در کـلاسهاى راهنمایى تدریس مى شود براى دانش آموزان دبستانى قابل فـهـم نیست و همین گونه ریاضیاتى که در دبیرستان تدریس مى شود بـراى دوره راهـنمایى و دانشگاه براى دبیرستان دشوار و نامفهوم است اصل توحید هم درجه ها و مرتبه هایى دارد. توحیدى که یک فرد عـامى مى فهمد با فهمى که یک عارف از توحید دارد یکى نیست. از امام سجاد(ع) در مورد توحید پرسیده شد امام(ع) فرمود:
(ان الـلـه عـزوجـل عـلم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فـانـزل الله تعالى قل هو الله احد والآیات من سوره الحدید الى قوله (وهو علیم بذات الصدور). فمن رام ورإ ذلک فقد هلک.)71
خـداى سـبـحـان چـون مى دانست که در آخر الزمان انسانهایى ژرف انـدیـش و تـیـز بـین مى آیند سوره (قل هو الله احد) و آیه هاى آغـاز سـوره حـدیـد تـا جمله (وهو علیم بذات الصدور)72 را فرو فرستاد. پس هر کس غیر از این جوید هلاک مى گردد.
شهید مطهرى با اشاره به ناسانى توحید مى نویسد:
(بـدیـهى است که آیات اول سوره (حدید) و آخر سوره (حشر) و سوره
(قـل هـو الـله احد) براى بشر چند هزار سال پیش بلکه بشر هزار سـال پیش قابل هضم نبوده است. تنها افراد معدودى از اهل توحید خود را به عمق این آیات نزدیک مى نمایند....)73
بـنـابـراین گوناگونى شرایع پیامبران الهى در برنامه آموزشى و دادن نـشانى و آدرس است که هر یک از آنان برابر نیازهاى زمان و زمـیـنـه هـاى موجود و توان و استعداد و شعور پیروان خود براى سـعـادت و کامیابى برنامه داده است. این زنجیره هدایت در فرجام بـه مرحله اى رسید که وقتى جامعه انسانى شایستگى و استعداد لازم را بـراى دریـافـت پـیـام و هـدایت به گونه خوش آیند پیدا کرد بـرنـامه اى کلى و جامع براى رسیدن به کمال ارأه شده به گونه اى کـه دیـگـر نـیازى به راهنماى جدید نبود; از این روى خداوند اسـلام را آخـریـن دین قرارداد زیرا این دین از هر جهت در عالى تـریـن شـکل ممکن رشد و بالندگى انسان و جامعه هاى انسانى را میسر مى سازد و آنان را در میسر سعادت و فلاح قرار مى دهد.
ناسازگارى تکثرگرایى با وحى
اعـتقاد به این که پیامبران الهى از راه (وحى) با ریشه و مبدا هـسـتـى پـیـوند مى خورند و مجموعه حکمها قانونها و دستورهاى خـداوند را از راه وحى دریافت مى کنند اصلى است خدشه ناپذیر و ثـابـت شـده در اسـلام. در قـرآن مجید کلمه (وحى) بارها به کار رفـتـه است. چگونگى به کاربردن آن در آیات گوناگون و نیز موارد کـاربـرد بـه روشـنى بیانگر آن است که از دید قرآن (وحى) تنها بـراى انـسان نیست بلکه در همه پدیدگان و آفریدگان دست کم در پـدیـدگـان زنـده بـه کـار مـى رود.75 الـبته به همان نسبت که آفـریـدگـان بـر حـسـب تـکـامـل و بهره مندى از حیات و هدایت گـوناگونند وحى نیز درجه هاى گوناگون پیدا مى کند. عالى ترین درجـه و شـکل وحى همان وحى اصطلاحى است که به پیامبران الهى مى شـود. آنچه امروز به عنوان (کتابهاى آسمانى) قانونها و آیینهاى خـداونـد وجـود دارد نـتیجه وحى است و از سوى خداوند به وسیله جـبرئیل وحى شده است.76 در حقیقت پیامبران الهى در درجه اى از کـمـال هستند که از
جانب خداوند براى دریافت این گونه آگاهى از جـهـان غـیب برگزیده شده اند و آنها شایستگى کافى براى دریافت وحى را دارند.
بـنـابراین در اسلام و بلکه در تمام ادیان الهى و آسمانى مساله وحـى پـذیـرفـتـه شـده اسـت. در ایـن صـورت اگـر آن گـونه که پـلـورالـیستها مى گویند: براى سعادت انسان و رفتن او به بهشت هـمـیـن مقدار بسنده باشد که هر فردى خود را از توجه به خود بر کـنـد و به حق متوجه سازد و به اصطلاح (تجربه دینى) و دریافت هر فـردى را از حقیقت مجهول گوهر دین بدانیم و همه این دریافتهاى نـاهمگون و گاه ناسازگار را هم صحیح و حق به شمار آوریم و براى بـه حقیقت پیوستن دیندارى و سعادت کافى بدانیم دیگر جایى براى پذیرش وجود وحى و فرشته اى به نام جبرئیل و در نتیجه مجموعه اى بـه نام (کلام خدا) باقى نمى ماند و پاى بندى به هیچ یک از آنها ضـرورت و بـلـکه لزومى ندارد! به دیگر سخن پلورالیزم دینى با مفهوم وحى ناسازگار است.77
مـدعـیـان روشـنـفکرى و باورمندان به لیبرالیسم و رواج دهندگان انـدیـشـه پلورالیستى به شیوه غربى در سالهاى پسین بسیار تلاش ورزیـده انـد کـه مـسـالـه وحـى را به گونه اى توجیه و تفسیر و روشـنـگـرى کنند که با اندیشه هاى پلورالیستى و برداشت آنان از دیـن باورى هماهنگ و سازگار باشد. از شرح و تفسیرهایى که آنان بـیـش تـر از وحـى ارأه مى دهند این گونه استفاده مى شود که (وحـى) چیزى جز دریافت تجربه دینى نیست و تجربه دینى هم محدود بـه انسانهاى ویژه نیست همه انسانها چنین دریافتى را از حقیقت دارنـد.78. در مـورد پـیـامـبران(ع) هم چیزى بیش از همین نبوده اسـت. بـر ایـن اسـاس اصلا وحى به معناى مصطلح در نزد مسلمانان مـسـیـحـیان یهودیان و... آورنده وحى به نام جبرئیل نمى تواند وجود داشته باشد:
(هـر یـک از انـبیا خطى که یافته است با امت خود در میان نهاده است و این بهره ها متفاوت بوده است.)79
بـرابر این سخن آنچه پیامبران الهى به مردم ابلاغ کرده اند در حقیقت مکاشفه شخصى و دریافت و برداشت آنان از حقیقت بوده است; از ایـن روى هر یک از آنان
برابر ذوق و سلیقه و زمان و مکانى کـه مـى زیـسته است به گونه اى تجربه و برداشت کرده و همان را هم به امت خویش ابلاغ کرده است.80
البته همان گونه که شهید مطهرى به روشنى بیان کرده حقیقت وحى چـندان شناخته شده نیست: (وهیچ کس نمى تواند ادعا کند که من مى تـوانـم حـقـیـقت این کار را تشریح بکنم.)81 ولى این مقدار نیز روشـن و یـقـیـنـى اسـت کـه آنچه به عنوان (دین) و معارف دینى پـیامبران الهى براى انسانها آورده اند همان حقایقى است که بى هـیـچ جابه جایى و دگرگونى فرشته وحى بر آنان عرضه داشته است و آنـان هـم مـامـور بوده اند همان سخن وحى را بى کم وکاست به مـردم برسانند. چنین باورى در همه ادیان الهى پذیرفته شده است. اگر کسى نگرش پلورالیستى و تکثرگرا را در عرصه دین درست بداند نـاگـزیـر بـاید وحى را (اگر آن را قبول داشته باشد) در محدوده تـجـربـه دینى و دست بالا گونه اى مکاشفه تفسیر کند و آن را به گـونـه هـمـسـان در یک یک انسانها سارى و جارى بداند و به طور طبیعى چنین تجربه هایى بیانگر حق محض هم نمى توانند باشند.
پیامدهاى پلورالیزم دینى
پلورالیزم به معناى تکثرگرایى و چندین و چندتا دانستن ادیان بر حـق چـنانکه متکلم آمریکایى جان هیگ و هواداران اندیشه وى در کـشـورهـاى اسـلامى مى گویند افزون بر این که سبب به شک و گمان افـتـادن در دیـن مـى شـود و به این جا مى انجامد که هیچ دین و اعـتـقـاد جـزمـى و یـقـیـنـى وجـود نداشته باشد; زیرا در تفکر پـلورالیستى به هیچ روى برابر بودن معرفت دینى با واقع امکان نـدارد و هیچ معرفت دینى حتى ارکان و اصول اعتقادى ادیان نمى تـوانـنـد قطعى و یقینى باشند و با وحى نیز سازگارى دارد و... پـیـامدهاى دیگرى هم دارد که پاى بندى به آنها به هیچ روى ممکن نیست و نه تنها یک فرد مسلمان که هیچ فرد دین باورى نمى تواند بـدانها گردن نهد و پاى بند باشد. اکنون در این جا پاره اى از ایـن پـیامدها را به گونه اى کوتاه و گذرا از نظر مى گذرانیم:
1. اعتقاد به پلورالیزم دینى ممکن نبودن دین و عقاید حق را در پـى دارد; زیرا پاى بندى به حق بودن هر دینى ناگزیر باطل بودن ادیــان دیـگـر را در پـى دارد و فـرض آن اسـت کـه از دیـدگـاه پـلـورالـیزم همه ادیان بر حق هستند! در مثل مسیحیت را حق مى دانـد و مسیحیت هر دینى غیرخود را مردود مى شمارد پس لازمه بر حـق دانـسـتـن دیـن مسیحیت آن است که دینها و آیینهاى دیگر همه بـاطـل بـاشند. بویژه اگر پلورالیزم دینى را آن گونه که هیگ مى گـویـد به ادیان غیرالهى و مکتبهاى مادى مانند: کمونیست گسترش دهـیـم و بـگـوییم همه ادیان و عقاید و مکتبهاى اعتقادى موجود الـهى و غیرالهى همه بر حق هستند. این مساله نمود بیش ترى مى یابد.
2. هـر دیـنـى اصـول و ارکـان اعـتقادى روشنى دارد که به حقیقت پـیوستن قوام آن دین به همان اصول و ارکان بستگى دارد. در اسلام اعـتـقـاد بـه نبوت خاصه و رسالت حضرت محمد(ص) رکن اساسى است و اسـلام بدون آن معنى ندارد. در حالى که لازمه پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه در اساس اعتقاد به اصولى همانند: نبوت خاصه و یا اصل امـامـت کـه قوام تشیع به آن است ضرورتى ندارد. همین که فردى خـدا را قـبول داشت و کلى نبوت را پذیرفت کافى است. البته این در صـورتـى است که تکثرگرایى را در محدوده ادیان الهى بدانیم و گـرنـه اگـر دامنه آن را به همه ادیان و مکتبهاى موجود در جهان گـسـترش دهیم که دیگر روشن است و به طور کلى اعتقاد به توحید و مـعاد و نبوت عامه هم موردى ندارد و فردى مى تواند بدون اعتقاد به اینها و با اعتقاد به یکى از مذهبهاى بدوى و مشرک اهل بهشت شود!
3. پاى بندى به پلورالیزم دینى در نهایت به جدا دانستن دین از حـوزه عـمـل مـى انجامد و به طور طبیعى سر از مرجئه گرى و نوعى قـلـندرى و صوفى گرى در مى آورد که برابر آموزه هاى روشن اسلام امرى باطل و مردود است.
4. هـر دیـنى یک سلسله نیایشها و عبادتهاى ویژه به خود دارد که در هـیـات و شکل خاصى انجام مى گیرند. لازمه پذیرش پلورالیزم آن اسـت کـه هـیـات ویـژه اى بـراى عبادتها و نیایشها باور نداشته بـاشـیم. فرد پلورالیست باید خدا را پرستش کند ولى ناگزیر
به نـگـهـداشـت شـکل خاصى نیست و هرگونه که خدا را پرستش و کارهاى عـبـادى خـود را انجام دهد کافى است در مثل اگر نماز بگزارد یـاروزه بگیرد یا بسان مسیحیان کارهاى عبادى خود را انجام دهد و یا بسان راجه ها و جوکهاى هندى نیایش کند کافى است.
چـنـین انگارى در مورد پرستش خداوند باطل است و به هیچ روى هدف واقـعى از پرستش خداوند را بر نمى آورد و به طور طبیعى هر دینى عـبـادت خداوند را جز در هیات و شکلى که خود آن دین براى عبادت معین کرده است درست نمى داند.
5. هـر دینى احکام آیینهاى ویژه خود را در زوایاى گوناگون فردى و اجـتـمـاعـى دارد کـه عـمل به آنها پاى بندى به آنها را براى پیروان خویش لازم مى شمارد.
در مـثل در پاره اى از آیینها و مسلکها و دینهاى تحریف شده از نـوشیدن شراب بازداشته نشده یا از خوردن گوشت خوک جلوگیرى نشده اسـت. در حـالـى که در اسلام نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک حرام اسـت. حـال اگر بر اساس پلورالیزم همه این دینها با گوناگونى آیـیـنـها و حکمها و قانونها بر حق باشند و پیروى از هر یک از آنـهـا مـوجـب رسـتگارى باشد لازم مى آید که در احکام و آیینها نـاسـازگـارى به وجود آید و فرد پلورالیست هر کدام را عمل کند کـافـى باشد. از نظر وى نوشیدن شراب و خوردن گوشت خوک هم حرام و ممنوع و سبب تباهى باشد و هم نباشد!
6. بـاور بـه پـلـورالیزم دینى باور به توحید و شرک است و این تـناقض است. زیرا اگر دین اسلام و مسیحیت را در کنار هم و در یک ردیـف آن گـونـه کـه لازمه باور به پلورالیزم است صحیح بدانیم مـعـنـاى آن ایـن مـى شود که هم تثلیث را که در مسیحیت تحریف شـده رواج یـافـتـه صـحیح بدانیم و هم توحید را که رکن و اساس اسلام است.
بـه دیـگر سخن پیامد باور به پلورالیزم آن است که هم معتقد به تـوحـیـد باشیم و هم نباشیم و به همان میزان که توحید را مهم و صـحـیـح مـى دانیم شرک و تثلیث مسیحیت تحریف شده را هم صحیح و درست بدانیم!
7. اعـتـقاد به پلورالیزم دینى سکولاریزم و جدایى دین از سیاست را در پـى دارد و دسـت کـم از دیدگاه اسلام که دین کامل و جامع اسـت و بـراى هـمـه شـوون زنـدگى و زوایاى انسان برنامه دارد و دخـالـت در سـیـاسـت و اداره جامعه بخشى از آموزه هاى آن است چنین چیزى پذیرفته نیست.
8. لازمه اعتقاد به پلورالیزم نسبیت اخلاق است. یعنى از باور به پـلـورالـیـزم لازم مـى آید افزون بر عقاید و احکام ارزشها هم نسبى باشند و هیچ ارزش اخلاقى مطلقى وجود نداشته باشد.
9. در نـهـایت لازمه تکثرگرایى نوعى بى دینى است و این گرایش و بـاور سـر از ابـاحى گرى در مى آورد; زیرا اگر دین را این قدر کـم رنـگ کـردیـم و گـفـتـیم: تنها اعتقاد آن هم به هر مکتب و آیـینى براى سعادت بشر و وارد شدن به بهشت کافى است در حقیقت از موضع دین جواز بى دینى را صادر کرده ایم.
یـادآورى: گـاهـى شمارى از روشنفکران و نویسندگان با اشاره به نـکـتـه اشـتراکها و همانندیهاى آیین مسیحى و یهودى با اسلام و مـعـدل گـیرى این که همه آنها در اصل گوهر دین و ارکان اعتقادى بـا هـم هـمـاهنگى و یکرنگى دارند تلاش مى ورزند در کنار اسلام آنـهـا را هم حق قلمداد کنند و بگویند: حق متکثر است و آنها هم بـر حـق هـسـتـند ولى نخست آن که باید توجه داشت دین مسیحى و یـهـودى کـنـونى فاصله زیادى با اصل دین مسیحى و یهودى دارند. دیـن مسیحى و یهودى تحریف شده و تحریف گران محتواى آنها را به کـلـى تـغـیـیـر داده انـد و کـتـابهاى تورات و انجیل آکنده از تـحـریـفـهـاست و با این حساب نمى توان آنها را همسنگ با اسلام قرار داد.
دو دیـگـر لازمـه باورمندى به دین مسیحى و یهودى غیرتحریف شده ایـمـان به حضرت محمد(ص) و شریعت اسلام است و این امر به روشنى از آموزه هاى دینى و قرآن مجید استفاده مى شود. در حقیقت مسیحى و یـهودى واقعى کسى است که به آیین اسلام ایمان آورد و به بشارت تـورات و انـجـیـل عمل کند. بر همین اساس قرآن مجید با این که پـیـامـبـران الـهـى را یک جریان پیوسته معرفى مى کند و همه را تـایید کننده و بشارت دهنده یکدیگر مى داند مسیحیان و یهودیان بـاورمـنـد به دین مسیحى و یهودى تحریف شده و شرک آلود را کافر مى داند و از صراط حق و رستگارى به دور.
پى نوشته ها :
1. (عـدل الـهـى) چاپ شده در مجموعه آثار شهید مطهرى ج274/1 صدرا.
2. مـجـلـه (کـیـان) شـمـاره 13/28 ـ ;14 شـماره12/36 روزنامه (ایران) 77/6/8.
3. روزنامه (ایران) 77/6/8.
4. (فـرهـنـگ انـگـلیسى به فارسى آریان پور) منوچهر آریان پور کاشانى ج409/4 امیرکبیر.
5. (مکتبهاى سیاسى) بهإالدین پازارگاد62/ نشر اقبال.
6. روزنامه (همشهرى) 77/7/30.
7. همان.
8. (سیر حکمت در اروپا) محمد على فروغى ج64/1 80 169.
9. (تاریخ فلسفه) فردریک کاپلستن ترجمه سید جلال الدین مجتبوى ج288/1 مرکز انتشارات علمى فرهنگى.
10. مجله (معرفت) شماره 10/22.
11. (کتاب نقد) شماره 15/4.
12. (تعلیم و تربیت در اسلام) مرتضى مطهرى108/.
13. مجله (معرفت) شماره 13/22.
14. مجله (کیان) شماره 4/28 و شماره 12/36.
15. (جهاد) مرتضى مطهرى 54/.
16. (اسـرار الـعـقـاید) میرزا ابوطالب شیرازى210/ ـ 212 چاپ مکتب اسلام.
17. همان213/.
18. (شـرح رساله الحقوق) سید على قپانچى ج571/2 اسماعیلیان قم; (سیرى در سیره أمه اطهار(ع)) مرتضى مطهرى 158/ ـ 163.
19. سوره (کهف) آیه 5.
20. سوره (مریم) آیه 90 ـ 91.
21. سوره (نسإ) آیه 71.
22. مجله (معرفت) شماره 6/22 12.
23. مجله (کیان) شماره2/36 ـ 17.
24. همان.
25. (کـتاب نقد) شماره 9/4 ـ 10 به نقل از: (بیان الفرقان فى نبوه القرآن) حاج شیخ مجتبى قزوینى خراسانى2/ ـ 3.
26. همان.
27. (عدل الهى)297/.
28. مجله (کیان) شماره 12/36.
29. همان/.2.
30. (فـلـسـفه دین) جان هیگ ترجمه بهزاد سالکى/267 انتشارات بین المللى الهدى.
31. سوره (توبه) آیه 33.
32. همان آیه 29.
33. سوره (بقره) آیه 193.
34. سوره (اعراف) آیه 29.
35. سوره (نصر) آیه 2.
36. سوره (حج) آیه 62.
37. سوره (غافر) آیه 26.
38. سوره (یوسف) آیه 76.
39. (عوالى اللئالى) ابن ابى جمهور احسأى ج286/1 نشر مطبعه السید الشهدإ(ع) قم.
40. سوره (نجم) آیه 2 3.
41. (نهج البلاغه) خطبه 50.
42. روزنامه (توس) 77/6/11.
43. (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى) ج440/3.
44. مجله (کیان) شماره 6/36.
45. همان 4 ـ 10.
46. (شریعت در آینه معرفت) عبدالله جوادى آملى97/.
47. سوره (انفال) آیه 39.
48. سوره (اعراف) آیه 29.
49. سوره (نصر) آیه 2.
50. (اسفار اربعه) ج205/5.
51. سوره (شورى) آیه 13.
52. (مجموعه آثار شهید مطهرى) ج 357/2.
53. سوره (روم) آیه 30.
54. (شش مقاله) مرتضى مطهرى مقاله ختم نبوت83/.
55. سوره (شورى) آیه 13.
56. سوره (آل عمران) آیه 19.
57. همان آیه 67.
58. سوره (بقره) آیه 132.
59. همان آیه 131.
60. (جـهان بینى اسلامى) مرتضى مطهرى166. در قرآن مجید در آیات بـسیارى کلمه (اسلام) به کار رفته و نشان دهنده آن است که تسلیم در بـرابـر حق و آیین انبیا که همگى آنها به یک حق و حقیقت فرا مـى خـوانده اند اسلام است که اکنون به طور کامل تنها در شریعت محمد(ص) جلوه گر است. ر.ک: سوره (نسإ) آیه ;12 (سوره) مأده آیـه ;111 سـوره (نـمـل) آیـه 31. و در روایـتـى از قـول امام صـادق(ع) آمـده کـه فـرمود: (ان الحنیفیه هى الاسلام) دین توحیدى تنها اسلام است. ر.ک: (بحارالانوار) ج281/2.
61. روزنامه (جامعه) ;77/6/4 مجله (کیان) شماره 36/11.
62. (مجموعه آثار شهید مطهرى) ج277/1.
63. همان ج 275/1 ـ 276.
64. سوره (بقره) آیه 256.
65. سوره (آل عمران) آیه 85.
66. (مجموعه آثار شهید مطهرى) ج277/1.
67.مجله (کیان) شماره 6/36.
68. (شش مقاله)81/ ـ 82.
69. همان85/.
70. همان 85 ـ 88.
71. (اصول کافى) ج91/1 آخوندى.
72. (شش مقاله)82/.
73. سوره (حدید) آیه 6.
74. (شش مقاله)82/.
75. (وحى و نبوت) مرتضى مطهرى142/.
76. همان.
77. مجله (معرفت) شماره16/22.
78. (فلسفه دین) / 131 ـ 161.
79. (کتاب نقد) شماره 216/4.
80. مجله (کیان) شماره 504/36.
81. (مجموعه آثار شهید مطهرى) ج;352/4 401 ـ 415.

تبلیغات