آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

(2) عرفاى اسلامى با دو اصطلاح سرو کار دارند: احوال و مقامات.
احوال، عبارتند از: موهبتهایى که از جانب خداوند، بر قلب انسانى که طالب حقیقت است، نازل مى‏شوند، تا او را به کمند جذبه الهى، ارتقاء بخشند. از این‏رو گفته‏اند: «الحال نازلة بالقلب و لا تدوم‏» «حال، فیضى است که بر قلب انسان، نازل مى‏شود و دوام نمى‏یابد» .
مقامات، همان منازلى است که انسان باید براى قرب به معبود، طى کند و عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
در فرق میان احوال و مقامات گفته‏اند: «الاحوال مواهب و المقامات مکاسب‏» . «احوال، موهبتهایى الهى و مقامات، امورى است اکتسابى‏» (1) .
اگر مقامات را از دایره تجربه دینى خارج کنیم، ولى ناگزیریم احوال را مساوى و مرادف با تجربه دینى بدانیم. وحى و الهام نیز در قلمرو تجربه دینى است. آیا مى‏شود اینها را احوالى بشماریم که براى انبیا و اولیا حاصل مى‏شود؟
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود:
«لى مع الله وقت لا یسعنى ملک مقرب و لا نبى مرسل‏» (2) .
«مرا با خدا وقتى است که در آن وقت، هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسلى گنجایش مرا ندارد» .
این وقت، براى انبیاى الهى بزرگترین تجربه است. البته بر حسب درجات آنها، این تجربه اختلاف پیدا مى‏کند. تجربه نبى خاتم‏صلى الله علیه وآله فوق تجربه‏هاست. در این حالت، نه فرشتگان مقرب، گنجایش او را دارند، نه انبیاى مرسل. از آنجا که «نبى مرسل‏» نکره در سیاق نفى است و عمومیت دارد، حتى شامل خود آن بزرگوار هم مى‏شود او در میقاتى که «مع الله‏» دارد، به مرتبه‏اى مى‏رسد که مقام رسالت و خاتمیت‏خودش نیز گنجایش آن را ندارد. آیا این برداشت، از کلام آن بزرگوار درست است؟ این، چیزى است که به ذهن نگارنده مى‏رسد. ممکن است‏خواننده گرامى برداشت دیگرى داشته باشد.
درباره حضرت یعقوب علیه السلام که در تب و تاب فراق یوسف عزیزش مى‏سوخت و مى‏گداخت، و کارش به جایى رسید که
«ابیضت عیناه من الحزن‏» (3) .
چنین سروده‏اند:
یکى گفتش که اى پیر خردمند
که اى روشن ضمیر گم‏گشته فرزند
ز مصرش بوى پیراهن شنیدى
چرا در چاه کنعانش ندیدى؟
بگفت احوال ما برق جهان است
گهى پیدا و گاهى در نهان است
گهى بر تارم اعلى نشینیم
گهى تا پشت پاى خود نبینیم
آیا نمى‏شود معراج را یکى از تجربه‏هاى بزرگ پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله بدانیم؟ او در این سفر الهى، سیر نکرده، بلکه سیرش داده‏اند. او مشمول «اسراء» شده که «سبحان الذی اسرى بعبده لیلا..» . (4)
او در این اسراء، از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها رفت، تا به مقام «قاب قوسین او ادنى‏» (5) رسید. چنین موهبتى نصیب هیچ‏کس نشده بود. این مقام، همان مقامى است که جبرئیل مى‏گوید:
«لو دنوت انملة لاحترقت‏» (6)
«اگر به اندازه بند انگشتى نزدیک شوم، مى‏سوزم‏» .
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مبهوت ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیم
گفت رو رو که حریف تو نیم
باز گفتا گز پیم آى و ما یست
گفت، رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او را بیا اى پرده‏سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت‏بیرون زین حد، اى خوش فرمن
گر زنم پرى بسوزد پر من
حیرت اندر حیرت آید زین قصص
بیهشى خاصه کان اندر اخص
تجربه پیامبران خدا، در عین این که وسیله ارتقاء و تکامل آنهاست، وسیله ارتقاء و تکامل بشریت نیز هست. جذبه‏هاى وحى و حالات نزول فرشته و تکلیم از وراى حجاب (7) . نه تنها روشنى‏بخش جان و دل آنهاست، بلکه بشر نیز از آثار و برکات آن، بهره‏مند و برخوردار مى‏شود. اینان، تحت تاثیر همین جذبه‏ها آن چنان کامل مى‏شوند که مى‏توانند «اسوه‏» (8) انسانهاى دیگر باشند. انسان تکامل‏نیافته، کجا مى‏تواند اسوه و الگوى انسانهاى دیگر باشد؟ خفته را خفته کى کند بیدار؟ آنکه در معرض خطاى عقیده و عمل و گفتار است، چگونه شایسته است که پیشوا و مقتداى بى‏قید و شرط دیگران باشد؟ آرى عصمت، لازم است. کسى که در پندار و گفتار و کردار، معصوم است و عاصمى از غیب او را پاسدارى و نگهدارى مى‏کند، شایسته چنین مقام و منزلتى است.
هدایت آنها، هدایت الهى است. عاصم غیبى آنها را بر مسندى نشانده که آنها را از رهنمودهاى دیگران بى‏نیاز کرده است. خداوند آنها را بر کرسى هدایت نشانده و درباره آنها فرموده است:
«افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى‏» (9) .
«آیا آن که هدایت‏به حق مى‏کند، سزاوارتر است که پیروى شود یا آن که هدایت نمى‏پذیرد، مگر آن که (از طرف هدایت کننده‏اى) هدایت‏شود؟» .
تکامل فرد و جامعه
جذبه‏هاى روحى و وحیانى و تجارب باطنى انبیا دستمایه تکامل افراد و اجتماعات است. دین و برنامه‏هاى دینى آنها هم فردى است و هم اجتماعى. فرد یا جامعه با الهام از رهنمودهاى انبیا، ره صدساله را یک شبه مى‏رود. قرآن کریم فرمود:
«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء الله فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» (10) .
«به یاد آورید نعمت‏خدا را بر خویشتن، همان زمانى که دشمن یکدیگر بودید و خداوند میان دلهاى شما الفت‏برقرار کرد و به برکت نعمت او با یکدیگر برادر شدید و شما بر لبه‏اى از آتش (هلاکت) بودید و خداوند شما را از آن، نجات داد» .
این کار، کار آسانى نبود. اگر نگوییم محال بود، باید بگوییم: قریب به محال بود. از اینرو فرمود:
«لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت‏بین قلوبهم‏» (11) .
«اگر همه آنچه در روى زمین است، انفاق مى‏کردى، میان دلهاى آنها الفت‏برقرار نمى‏کردى‏» .
یعنى در اینجا اسباب مادى - که مهم‏ترین آنها مال و ثروت است - کارساز نیست. رخنه کردن در دلها و اتصال رشته قلوب به یکدیگر، به گونه‏اى که در غم و شادى یکدیگر شریک باشند و به اندوه یکدیگر، اندوهگین شوند و به شادى یکدیگر شادى کنند، تنها از راه دین و ایمان ممکن است.
جذبه‏هاى روحى و وحیانى پیامبران، کیمیایى است که مس وجود افراد را طلاى گرانبها مى‏کند. البته تا افراد، اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نمى‏شود. ولى ممکن است اصلاح فرد به اصلاح جامعه نینجامد. اصلاح جامعه منوط است‏به اصلاح تعداد قابل توجهى از افرادى که بتوانند جامعه را متحول کنند. اگر تعداد این افراد، قابل توجه نباشد، یا این که هرچند تعداد آنها زیاد است، ولى از یک نظام فکرى و رهبرى صحیح برخوردار نیستند. و در نتیجه نمى‏توانند جامعه را متحول سازند. البته اگر نتوانند چنین نظام درست فکرى و رهبرى را پدید آورند، معذورند و بر آنها ایرادى نیست، ولى اگر بتوانند و انجام ندهند، معلوم مى‏شود احساس مسؤولیت نمى‏کنند و نمى‏خواهند تن به مسؤولیت دهند. در این صورت، معذور نیستند.
خلاصه این است که باید فرق گذاشت میان قصور و تقصیر. قاصران، معذورند و مقصران، غیر معذور.
ابوذر غفارى از ربذه به مکه آمد و به دیدار پیامبرصلى الله علیه وآله نائل شد. او در یک دیدار چند لحظه‏اى چنان متحول شد که تمام عقیده‏هاى باطل و همه عادات و آداب جاهلى و قومى را پشت‏پا زد و آماده هر نوع مبارزه و جهاد شد. او مجاهدى سرسخت و یارى وفادار و فداکار براى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و پس از آن بزرگوار، براى على‏علیه السلام بود. تا زمانى که پیامبرصلى الله علیه وآله زنده بود و رهبرى امت نوبنیاد را بر عهده داشت، او هم استوانه‏اى مقاوم بود که فشارهاى دشمن را تحمل مى‏کرد و ضربات آنها را به همراهى دیگر دوستان مخلص، خنثى مى‏ساخت. پس از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله رهبرى امت از محور خود خارج شد. ولى ابوذر از پاى ننشست و مبارزه را تا سر حد تحمل تبعیدهاى پیاپى و مرگ غریبانه و مظلومانه در ربذه ادامه داد.
روزى که ابوذر مظلوم را به ربذه تبعید مى‏کردند و به دستور عثمان هیچ‏کس نباید او را بدرقه کند، امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام او را بدرقه کردند و حضرت در لحظه تلخ وداع فرمود:
«لو قلبت دنیاهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک‏» (12) .
«اگر دنیاى آنها را پذیرا مى‏شدى، دوستت مى‏داشتند و اگر از دنیاى آنها بهره‏اى مى‏گرفتى، تو را ایمنى مى‏بخشیدند» .
آرى هرکس بر سر سفره آنها مى‏نشست و با آنها در مظالم، شریک مى‏شد و از لذائذ مادى بهره مى‏گرفت، در امان بود و هرکس در برابر کجرویها لب به اعتراض و انتقاد مى‏گشود، بهره‏اش شلاق و تبعید و مرگ بود.
راستى ابوذرها چه یافته بودند که اینگونه متحول مى‏شدند و در راه اهداف عالیه دین، از تمام تعلقات مى‏گذشتند و با اخلاص کامل، فداکارى مى‏کردند.
ابوذرها و عمارها و سلمانها در کدام مکتب کلامى و فلسفى درس خوانده بودند و به وسیله کدام یک از براهین خداشناسى از بیراهه به راه راست آمدند؟ در کدام مدرسه، دوره منطق و کلام و فلسفه را گذرانیده بودند؟ از علوم طبیعى و ریاضى چه اندازه بهره برده بودند؟ چند جلد کتاب مطالعه کرده بودند؟ کدام‏یک از متون درسى را نزد اساتید فن، قرائت کرده بودند؟ درس آنها درس عشق بود، نه درس فن. آنها فهمیده بودند که درس عشق، در دفتر و کتاب و مدرسه، آموختنى نیست. آنها در کتابخانه پاى درس ملاهاى مکتبى ننشسته بودند. هرکس مى‏خواست همدرس آنها شود، باید اوراق را بشوید.
بشوى اوراق اگر همدرس مایى
که درس عشق در دفتر نباشد
معلم عشق، باب تجربه دینى را به روى آنها گشوده بود. در عالم تجربه دینى چیزهایى را تجربه کردند که یکباره آنها را منقلب کرد. رهبرى که به تجربه وحى و به یک غمزه، «مساله آموز صد مدرس شد» دریچه‏اى هم به روى شاگردان حقیقى خود گشود و آنها را به عالم معنى سوق داد. عروس معنى چنان آنها را خیره و دلباخته کرد که هرگز حاضر نشدند در برابر عروس مادیات، دیده و دل ببازند. آرى در عالم تجربه دینى است که انسان یکباره منقلب مى‏شود.
تحولى که تجربه دینى در آنها پدید مى‏آورد، آنها را به مرحله‏اى مى‏کشاند که حب و بغض آنها صرفا براى خداست. آنها براى خدا خشم مى‏گیرند و براى خدا خشنود مى‏شوند و صد البته که امیدشان هم فقط به خداست. از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام در بخش دیگرى از سخنان خود در حین وداع با ابوذر فرمود:
«انک غضبت لله فارج من غضبت له‏» (13) .
«تو براى خدا خشم گرفتى. به همان که برایش خشم گرفته‏اى، امیدوار باش‏» .
نه اینها باهرکسى مانوس مى‏شوند و نه هرکسى با آنها انس مى‏گیرد. ابوذر با علویان مانوس است، نه با عثمانیان و امویان. اینها از هم گریزانند. ابوذر اگر به آنها نزدیک شود، دینش در خطر است و آنها اگر به ابوذر نزدیک شوند، دنیایشان در خطر است. از اینرو حضرت فرمود:
«ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک‏» (14) .
«آن گروه بر دنیاى خود از تو ترسیدند و تو بر دین خود از آنها ترسیدى‏» .
ذره ذره کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
از ابوذرها نباید برهان کلامى متکلمان و برهان علمى عالمان و برهان فلسفى فیلسوفان بخواهیم. نمره آنها در کلاس کلام و علم و فلسفه صفر است. آنها از براهین جهان‏شناختى و وجودشناختى و غایت‏شناختى چیزى نمى‏دانند ولى نتیجه همه را در جان و دل خود ریخته و همه را درهستى خود جذب کرده‏اند. براهین را براى خداشناسى و خداجویى مى‏خواهند. آنها بهتر از همه خدا را شناخته و جسته‏اند. اگر غایت‏براهین این است، آنها قله غایات را به برکت تجربه دینى و همت عالى، فتح کرده‏اند و اگر غایت آنها فضل فروشى و بحث و جدال مدرسه‏اى و رسیدن به غرور علمى و کبر کلامى و فلسفى است، آنها از این کارها بیزار و متنفرند. آنها هرگز زبان خود را به لاف و گزاف فلسفى و کلامى نمى‏آلایند و جان و دل خود را به شبهات و سفسطه‏ها و شکاکیت نمى‏آلایند و ساعات گرانبهاى عمر عزیز خود را صرف این امور نمى‏کنند.
حال و قال یا بحث و ذوق
با این همه، نباید چنین پنداشت که بحثهاى کلامى و فلسفى و علمى، امرى بى‏حاصل و بیهوده است. سنگرنشینان بحث و جدال، آنهایى هستند که متون درسى را در محضر استاد فرا گرفته و از حوزه و مدرسه و دانشگاه فارغ‏التحصیل شده‏اند. اینها اگر نباشند و با زبان و قلم، از ذهن مردم - به ویژه نسل جوان - شبهه‏زدایى نکنند، زبانها و قلمهاى مسموم، جوانان را گمراه و زمینه تضعیف اعتقادات را فراهم مى‏سازند. به همین جهت است که در حوزه‏ها و دانشگاهها وجود بحثهاى کلامى و فلسفى ضرورت دارد و بخشى از مطبوعات کشور، باید به این امور اختصاص یابد.
غالب حکما و متکلمان اسلامى میان حال و قال، یا حکمت‏بحثى و ذوقى جمع کرده بودند. متکلمانى که دست‏پرورده حضرت صادق‏علیه السلام بودند مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابوجعفر مؤمن الطاق و ... چنین بودند. آنها هم در میدان بحث، تاخت و تاز مى‏کردند و هم اهل حال بودند. شاگردى امام ششم‏علیه السلام آنها را در هر دو میدان، قوى و نیرومند کرده بود. آنها هم عارف بودند و هم متکلم. هم اهل سیر و سلوک بودند، هم اهل درس و مطالعه، توحید مفضل، شاهکار حکمت‏بحثى است. اما مفضل، قبل از آن که به حکمت‏بحثى مجهز شود، اهل ذوق و تجربه معنوى و سیر و سلوک باطنى شده بود. در مکتب امام صادق‏علیه السلام آنهایى که هم از استعداد علمى برخوردار بودند و هم از استعداد ذوقى، از هر دو جهت پیشرفت مى‏کردند. کسانى هم بودند که فقط براى یکى مستعد بودند. لذا در یک بعد، پیشرفت مى‏کردند. برخى از سران مذاهب اربعه تسنن، شاگردان حضرتند. ولى فقط در بعد علمى. آنها اهل جذبه و شور و حال نبودند. به همین جهت، توفیقى هم به دست نیاوردند.
شیخ‏الرئیس - که استوانه حکمت‏بحثى است - در اواخر و شاید از اول، گرایش اشراقى داشت و به همین جهت است که در لابه‏لاى آثار او، رسالة‏العشق خودنمایى مى‏کند و بخشى از آخرین کتابش - یعنى «الاشارات و التنبیهات‏» - به بیان مقامات عارفان اختصاص یافته است. او مى‏خواست آنچه مى‏داند، ببیند و آنچه مى‏بیند، بداند. پیشوایان معصوم دینى چنین بوده‏اند. هم در مقام کشف قلبى حقیقت و رؤیت‏باطنى آن، استاد کل بوده‏اند و هم در مقام بحثهاى علمى و کلامى و فلسفى. طبعا عالم و متکلم و فیلسوف مسلمان نیز تحت تاثیر راه و رسم آنها مى‏کوشد که چنین باشد. مگر ممکن است که راه شاگرد غیر از راه استاد و راه پیرو غیر از راه رهرو باشد؟
این شیوه که جرقه آن در آثار شیخ‏الرئیس خورده، بعدها استمرار و گسترش یافته است. شیخ اشراق هم اهل بحث است و هم اهل ذوق، خواجه طوسى که آثار شیخ اشراق را تدریس مى‏کرده و بر اشارات شیخ‏الرئیس شرح نوشته و کتاب کلامى تجرید را بر مبانى خود تدوین کرده، این چنین است، چرا که کتاب اوصاف الاشراف او دنیایى از وجد و حال است و خواننده مدرسه دیده را به سوى عوالم دیگرى سوق مى‏دهد و باب تجربه دینى را بر روى او مى‏گشاید.
صدر المتالهین جامع هر دو جنبه است: او در بسیارى از مسائل فلسفى از جذبه‏هاى معنوى خود خبر مى‏دهد. او داماد و شاگرد ملا صدرا - فیض کاشانى و محقق لاهیجى نیز چنین بودند - در عصر ما امام خمینى و علامه طباطبائى جامعیت داشتند. شاگردشان استاد مطهرى شهید، نیز ذو جنبتین بود. دیگر دست پروردگان آنها نیز چنینند.
بنابراین، هم باید حکمت‏بحثى را - مخصوصا در حوزه‏هاى علمى - توسعه داد و هم حکمت ذوقى را.
پى‏نوشت‏ها:
1) درباره احوال و مقامات رجوع شود به پژوهشنامه متین، سال دوم شماره پنجم و ششم صفحه 234 به بعد.
2) بحارالانوار: ج‏82، ص 243.
3) یوسف: 84 (چشمانش از غم و اندوه نابینا شد) .
4) الاسراء: 1.
5) النجم: 9.
6) بحارالانوار: ج‏18، ص 382، باب 3 ، روایت 86.
7) اشاره است‏به آیه کریمه «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا» (شورى: 51) .
8) در قرآن کریم چنین آمده است: «قد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (الاحزاب: 21) در این آیه پیامبرخاتم‏صلى الله علیه وآله اسوه مطلقه است.چرا که او معصوم است و اسوه بودن معصوم، قید و شرطى ندارد. همچنین درباره ابراهیم و کسانى که به او ایمان آورده‏اند، فرموده است: «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه‏» (الممتحنه: 4) و نیز درباره انسان فرموده است: «قد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجو الله‏» (الممتحنه: 6) . اسوه بودن ابراهیم و کسانى که به او ایمان آورده‏اند، نیز مطلقه است. چرا که در میان آنها، بلکه در راس آنها معصوم است.
9) یونس: 35.
10) آل عمران: 103.
11) الانفال: 63.
12) نهج‏البلاغه: خطبه 128 (130) .
13) همان.
14) همان.

تبلیغات