تجربه دینی از نگاه کتاب و سنت (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
(2) عرفاى اسلامى با دو اصطلاح سرو کار دارند: احوال و مقامات.
احوال، عبارتند از: موهبتهایى که از جانب خداوند، بر قلب انسانى که طالب حقیقت است، نازل مىشوند، تا او را به کمند جذبه الهى، ارتقاء بخشند. از اینرو گفتهاند: «الحال نازلة بالقلب و لا تدوم» «حال، فیضى است که بر قلب انسان، نازل مىشود و دوام نمىیابد» .
مقامات، همان منازلى است که انسان باید براى قرب به معبود، طى کند و عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
در فرق میان احوال و مقامات گفتهاند: «الاحوال مواهب و المقامات مکاسب» . «احوال، موهبتهایى الهى و مقامات، امورى است اکتسابى» (1) .
اگر مقامات را از دایره تجربه دینى خارج کنیم، ولى ناگزیریم احوال را مساوى و مرادف با تجربه دینى بدانیم. وحى و الهام نیز در قلمرو تجربه دینى است. آیا مىشود اینها را احوالى بشماریم که براى انبیا و اولیا حاصل مىشود؟
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود:
«لى مع الله وقت لا یسعنى ملک مقرب و لا نبى مرسل» (2) .
«مرا با خدا وقتى است که در آن وقت، هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسلى گنجایش مرا ندارد» .
این وقت، براى انبیاى الهى بزرگترین تجربه است. البته بر حسب درجات آنها، این تجربه اختلاف پیدا مىکند. تجربه نبى خاتمصلى الله علیه وآله فوق تجربههاست. در این حالت، نه فرشتگان مقرب، گنجایش او را دارند، نه انبیاى مرسل. از آنجا که «نبى مرسل» نکره در سیاق نفى است و عمومیت دارد، حتى شامل خود آن بزرگوار هم مىشود او در میقاتى که «مع الله» دارد، به مرتبهاى مىرسد که مقام رسالت و خاتمیتخودش نیز گنجایش آن را ندارد. آیا این برداشت، از کلام آن بزرگوار درست است؟ این، چیزى است که به ذهن نگارنده مىرسد. ممکن استخواننده گرامى برداشت دیگرى داشته باشد.
درباره حضرت یعقوب علیه السلام که در تب و تاب فراق یوسف عزیزش مىسوخت و مىگداخت، و کارش به جایى رسید که
«ابیضت عیناه من الحزن» (3) .
چنین سرودهاند:
یکى گفتش که اى پیر خردمند
که اى روشن ضمیر گمگشته فرزند
ز مصرش بوى پیراهن شنیدى
چرا در چاه کنعانش ندیدى؟
بگفت احوال ما برق جهان است
گهى پیدا و گاهى در نهان است
گهى بر تارم اعلى نشینیم
گهى تا پشت پاى خود نبینیم
آیا نمىشود معراج را یکى از تجربههاى بزرگ پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بدانیم؟ او در این سفر الهى، سیر نکرده، بلکه سیرش دادهاند. او مشمول «اسراء» شده که «سبحان الذی اسرى بعبده لیلا..» . (4)
او در این اسراء، از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها رفت، تا به مقام «قاب قوسین او ادنى» (5) رسید. چنین موهبتى نصیب هیچکس نشده بود. این مقام، همان مقامى است که جبرئیل مىگوید:
«لو دنوت انملة لاحترقت» (6)
«اگر به اندازه بند انگشتى نزدیک شوم، مىسوزم» .
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مبهوت ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیم
گفت رو رو که حریف تو نیم
باز گفتا گز پیم آى و ما یست
گفت، رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او را بیا اى پردهسوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفتبیرون زین حد، اى خوش فرمن
گر زنم پرى بسوزد پر من
حیرت اندر حیرت آید زین قصص
بیهشى خاصه کان اندر اخص
تجربه پیامبران خدا، در عین این که وسیله ارتقاء و تکامل آنهاست، وسیله ارتقاء و تکامل بشریت نیز هست. جذبههاى وحى و حالات نزول فرشته و تکلیم از وراى حجاب (7) . نه تنها روشنىبخش جان و دل آنهاست، بلکه بشر نیز از آثار و برکات آن، بهرهمند و برخوردار مىشود. اینان، تحت تاثیر همین جذبهها آن چنان کامل مىشوند که مىتوانند «اسوه» (8) انسانهاى دیگر باشند. انسان تکاملنیافته، کجا مىتواند اسوه و الگوى انسانهاى دیگر باشد؟ خفته را خفته کى کند بیدار؟ آنکه در معرض خطاى عقیده و عمل و گفتار است، چگونه شایسته است که پیشوا و مقتداى بىقید و شرط دیگران باشد؟ آرى عصمت، لازم است. کسى که در پندار و گفتار و کردار، معصوم است و عاصمى از غیب او را پاسدارى و نگهدارى مىکند، شایسته چنین مقام و منزلتى است.
هدایت آنها، هدایت الهى است. عاصم غیبى آنها را بر مسندى نشانده که آنها را از رهنمودهاى دیگران بىنیاز کرده است. خداوند آنها را بر کرسى هدایت نشانده و درباره آنها فرموده است:
«افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى» (9) .
«آیا آن که هدایتبه حق مىکند، سزاوارتر است که پیروى شود یا آن که هدایت نمىپذیرد، مگر آن که (از طرف هدایت کنندهاى) هدایتشود؟» .
تکامل فرد و جامعه
جذبههاى روحى و وحیانى و تجارب باطنى انبیا دستمایه تکامل افراد و اجتماعات است. دین و برنامههاى دینى آنها هم فردى است و هم اجتماعى. فرد یا جامعه با الهام از رهنمودهاى انبیا، ره صدساله را یک شبه مىرود. قرآن کریم فرمود:
«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء الله فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» (10) .
«به یاد آورید نعمتخدا را بر خویشتن، همان زمانى که دشمن یکدیگر بودید و خداوند میان دلهاى شما الفتبرقرار کرد و به برکت نعمت او با یکدیگر برادر شدید و شما بر لبهاى از آتش (هلاکت) بودید و خداوند شما را از آن، نجات داد» .
این کار، کار آسانى نبود. اگر نگوییم محال بود، باید بگوییم: قریب به محال بود. از اینرو فرمود:
«لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفتبین قلوبهم» (11) .
«اگر همه آنچه در روى زمین است، انفاق مىکردى، میان دلهاى آنها الفتبرقرار نمىکردى» .
یعنى در اینجا اسباب مادى - که مهمترین آنها مال و ثروت است - کارساز نیست. رخنه کردن در دلها و اتصال رشته قلوب به یکدیگر، به گونهاى که در غم و شادى یکدیگر شریک باشند و به اندوه یکدیگر، اندوهگین شوند و به شادى یکدیگر شادى کنند، تنها از راه دین و ایمان ممکن است.
جذبههاى روحى و وحیانى پیامبران، کیمیایى است که مس وجود افراد را طلاى گرانبها مىکند. البته تا افراد، اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نمىشود. ولى ممکن است اصلاح فرد به اصلاح جامعه نینجامد. اصلاح جامعه منوط استبه اصلاح تعداد قابل توجهى از افرادى که بتوانند جامعه را متحول کنند. اگر تعداد این افراد، قابل توجه نباشد، یا این که هرچند تعداد آنها زیاد است، ولى از یک نظام فکرى و رهبرى صحیح برخوردار نیستند. و در نتیجه نمىتوانند جامعه را متحول سازند. البته اگر نتوانند چنین نظام درست فکرى و رهبرى را پدید آورند، معذورند و بر آنها ایرادى نیست، ولى اگر بتوانند و انجام ندهند، معلوم مىشود احساس مسؤولیت نمىکنند و نمىخواهند تن به مسؤولیت دهند. در این صورت، معذور نیستند.
خلاصه این است که باید فرق گذاشت میان قصور و تقصیر. قاصران، معذورند و مقصران، غیر معذور.
ابوذر غفارى از ربذه به مکه آمد و به دیدار پیامبرصلى الله علیه وآله نائل شد. او در یک دیدار چند لحظهاى چنان متحول شد که تمام عقیدههاى باطل و همه عادات و آداب جاهلى و قومى را پشتپا زد و آماده هر نوع مبارزه و جهاد شد. او مجاهدى سرسخت و یارى وفادار و فداکار براى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و پس از آن بزرگوار، براى علىعلیه السلام بود. تا زمانى که پیامبرصلى الله علیه وآله زنده بود و رهبرى امت نوبنیاد را بر عهده داشت، او هم استوانهاى مقاوم بود که فشارهاى دشمن را تحمل مىکرد و ضربات آنها را به همراهى دیگر دوستان مخلص، خنثى مىساخت. پس از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله رهبرى امت از محور خود خارج شد. ولى ابوذر از پاى ننشست و مبارزه را تا سر حد تحمل تبعیدهاى پیاپى و مرگ غریبانه و مظلومانه در ربذه ادامه داد.
روزى که ابوذر مظلوم را به ربذه تبعید مىکردند و به دستور عثمان هیچکس نباید او را بدرقه کند، امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام او را بدرقه کردند و حضرت در لحظه تلخ وداع فرمود:
«لو قلبت دنیاهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک» (12) .
«اگر دنیاى آنها را پذیرا مىشدى، دوستت مىداشتند و اگر از دنیاى آنها بهرهاى مىگرفتى، تو را ایمنى مىبخشیدند» .
آرى هرکس بر سر سفره آنها مىنشست و با آنها در مظالم، شریک مىشد و از لذائذ مادى بهره مىگرفت، در امان بود و هرکس در برابر کجرویها لب به اعتراض و انتقاد مىگشود، بهرهاش شلاق و تبعید و مرگ بود.
راستى ابوذرها چه یافته بودند که اینگونه متحول مىشدند و در راه اهداف عالیه دین، از تمام تعلقات مىگذشتند و با اخلاص کامل، فداکارى مىکردند.
ابوذرها و عمارها و سلمانها در کدام مکتب کلامى و فلسفى درس خوانده بودند و به وسیله کدام یک از براهین خداشناسى از بیراهه به راه راست آمدند؟ در کدام مدرسه، دوره منطق و کلام و فلسفه را گذرانیده بودند؟ از علوم طبیعى و ریاضى چه اندازه بهره برده بودند؟ چند جلد کتاب مطالعه کرده بودند؟ کدامیک از متون درسى را نزد اساتید فن، قرائت کرده بودند؟ درس آنها درس عشق بود، نه درس فن. آنها فهمیده بودند که درس عشق، در دفتر و کتاب و مدرسه، آموختنى نیست. آنها در کتابخانه پاى درس ملاهاى مکتبى ننشسته بودند. هرکس مىخواست همدرس آنها شود، باید اوراق را بشوید.
بشوى اوراق اگر همدرس مایى
که درس عشق در دفتر نباشد
معلم عشق، باب تجربه دینى را به روى آنها گشوده بود. در عالم تجربه دینى چیزهایى را تجربه کردند که یکباره آنها را منقلب کرد. رهبرى که به تجربه وحى و به یک غمزه، «مساله آموز صد مدرس شد» دریچهاى هم به روى شاگردان حقیقى خود گشود و آنها را به عالم معنى سوق داد. عروس معنى چنان آنها را خیره و دلباخته کرد که هرگز حاضر نشدند در برابر عروس مادیات، دیده و دل ببازند. آرى در عالم تجربه دینى است که انسان یکباره منقلب مىشود.
تحولى که تجربه دینى در آنها پدید مىآورد، آنها را به مرحلهاى مىکشاند که حب و بغض آنها صرفا براى خداست. آنها براى خدا خشم مىگیرند و براى خدا خشنود مىشوند و صد البته که امیدشان هم فقط به خداست. از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام در بخش دیگرى از سخنان خود در حین وداع با ابوذر فرمود:
«انک غضبت لله فارج من غضبت له» (13) .
«تو براى خدا خشم گرفتى. به همان که برایش خشم گرفتهاى، امیدوار باش» .
نه اینها باهرکسى مانوس مىشوند و نه هرکسى با آنها انس مىگیرد. ابوذر با علویان مانوس است، نه با عثمانیان و امویان. اینها از هم گریزانند. ابوذر اگر به آنها نزدیک شود، دینش در خطر است و آنها اگر به ابوذر نزدیک شوند، دنیایشان در خطر است. از اینرو حضرت فرمود:
«ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک» (14) .
«آن گروه بر دنیاى خود از تو ترسیدند و تو بر دین خود از آنها ترسیدى» .
ذره ذره کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
از ابوذرها نباید برهان کلامى متکلمان و برهان علمى عالمان و برهان فلسفى فیلسوفان بخواهیم. نمره آنها در کلاس کلام و علم و فلسفه صفر است. آنها از براهین جهانشناختى و وجودشناختى و غایتشناختى چیزى نمىدانند ولى نتیجه همه را در جان و دل خود ریخته و همه را درهستى خود جذب کردهاند. براهین را براى خداشناسى و خداجویى مىخواهند. آنها بهتر از همه خدا را شناخته و جستهاند. اگر غایتبراهین این است، آنها قله غایات را به برکت تجربه دینى و همت عالى، فتح کردهاند و اگر غایت آنها فضل فروشى و بحث و جدال مدرسهاى و رسیدن به غرور علمى و کبر کلامى و فلسفى است، آنها از این کارها بیزار و متنفرند. آنها هرگز زبان خود را به لاف و گزاف فلسفى و کلامى نمىآلایند و جان و دل خود را به شبهات و سفسطهها و شکاکیت نمىآلایند و ساعات گرانبهاى عمر عزیز خود را صرف این امور نمىکنند.
حال و قال یا بحث و ذوق
با این همه، نباید چنین پنداشت که بحثهاى کلامى و فلسفى و علمى، امرى بىحاصل و بیهوده است. سنگرنشینان بحث و جدال، آنهایى هستند که متون درسى را در محضر استاد فرا گرفته و از حوزه و مدرسه و دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. اینها اگر نباشند و با زبان و قلم، از ذهن مردم - به ویژه نسل جوان - شبههزدایى نکنند، زبانها و قلمهاى مسموم، جوانان را گمراه و زمینه تضعیف اعتقادات را فراهم مىسازند. به همین جهت است که در حوزهها و دانشگاهها وجود بحثهاى کلامى و فلسفى ضرورت دارد و بخشى از مطبوعات کشور، باید به این امور اختصاص یابد.
غالب حکما و متکلمان اسلامى میان حال و قال، یا حکمتبحثى و ذوقى جمع کرده بودند. متکلمانى که دستپرورده حضرت صادقعلیه السلام بودند مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابوجعفر مؤمن الطاق و ... چنین بودند. آنها هم در میدان بحث، تاخت و تاز مىکردند و هم اهل حال بودند. شاگردى امام ششمعلیه السلام آنها را در هر دو میدان، قوى و نیرومند کرده بود. آنها هم عارف بودند و هم متکلم. هم اهل سیر و سلوک بودند، هم اهل درس و مطالعه، توحید مفضل، شاهکار حکمتبحثى است. اما مفضل، قبل از آن که به حکمتبحثى مجهز شود، اهل ذوق و تجربه معنوى و سیر و سلوک باطنى شده بود. در مکتب امام صادقعلیه السلام آنهایى که هم از استعداد علمى برخوردار بودند و هم از استعداد ذوقى، از هر دو جهت پیشرفت مىکردند. کسانى هم بودند که فقط براى یکى مستعد بودند. لذا در یک بعد، پیشرفت مىکردند. برخى از سران مذاهب اربعه تسنن، شاگردان حضرتند. ولى فقط در بعد علمى. آنها اهل جذبه و شور و حال نبودند. به همین جهت، توفیقى هم به دست نیاوردند.
شیخالرئیس - که استوانه حکمتبحثى است - در اواخر و شاید از اول، گرایش اشراقى داشت و به همین جهت است که در لابهلاى آثار او، رسالةالعشق خودنمایى مىکند و بخشى از آخرین کتابش - یعنى «الاشارات و التنبیهات» - به بیان مقامات عارفان اختصاص یافته است. او مىخواست آنچه مىداند، ببیند و آنچه مىبیند، بداند. پیشوایان معصوم دینى چنین بودهاند. هم در مقام کشف قلبى حقیقت و رؤیتباطنى آن، استاد کل بودهاند و هم در مقام بحثهاى علمى و کلامى و فلسفى. طبعا عالم و متکلم و فیلسوف مسلمان نیز تحت تاثیر راه و رسم آنها مىکوشد که چنین باشد. مگر ممکن است که راه شاگرد غیر از راه استاد و راه پیرو غیر از راه رهرو باشد؟
این شیوه که جرقه آن در آثار شیخالرئیس خورده، بعدها استمرار و گسترش یافته است. شیخ اشراق هم اهل بحث است و هم اهل ذوق، خواجه طوسى که آثار شیخ اشراق را تدریس مىکرده و بر اشارات شیخالرئیس شرح نوشته و کتاب کلامى تجرید را بر مبانى خود تدوین کرده، این چنین است، چرا که کتاب اوصاف الاشراف او دنیایى از وجد و حال است و خواننده مدرسه دیده را به سوى عوالم دیگرى سوق مىدهد و باب تجربه دینى را بر روى او مىگشاید.
صدر المتالهین جامع هر دو جنبه است: او در بسیارى از مسائل فلسفى از جذبههاى معنوى خود خبر مىدهد. او داماد و شاگرد ملا صدرا - فیض کاشانى و محقق لاهیجى نیز چنین بودند - در عصر ما امام خمینى و علامه طباطبائى جامعیت داشتند. شاگردشان استاد مطهرى شهید، نیز ذو جنبتین بود. دیگر دست پروردگان آنها نیز چنینند.
بنابراین، هم باید حکمتبحثى را - مخصوصا در حوزههاى علمى - توسعه داد و هم حکمت ذوقى را.
پىنوشتها:
1) درباره احوال و مقامات رجوع شود به پژوهشنامه متین، سال دوم شماره پنجم و ششم صفحه 234 به بعد.
2) بحارالانوار: ج82، ص 243.
3) یوسف: 84 (چشمانش از غم و اندوه نابینا شد) .
4) الاسراء: 1.
5) النجم: 9.
6) بحارالانوار: ج18، ص 382، باب 3 ، روایت 86.
7) اشاره استبه آیه کریمه «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا» (شورى: 51) .
8) در قرآن کریم چنین آمده است: «قد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة» (الاحزاب: 21) در این آیه پیامبرخاتمصلى الله علیه وآله اسوه مطلقه است.چرا که او معصوم است و اسوه بودن معصوم، قید و شرطى ندارد. همچنین درباره ابراهیم و کسانى که به او ایمان آوردهاند، فرموده است: «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه» (الممتحنه: 4) و نیز درباره انسان فرموده است: «قد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجو الله» (الممتحنه: 6) . اسوه بودن ابراهیم و کسانى که به او ایمان آوردهاند، نیز مطلقه است. چرا که در میان آنها، بلکه در راس آنها معصوم است.
9) یونس: 35.
10) آل عمران: 103.
11) الانفال: 63.
12) نهجالبلاغه: خطبه 128 (130) .
13) همان.
14) همان.
احوال، عبارتند از: موهبتهایى که از جانب خداوند، بر قلب انسانى که طالب حقیقت است، نازل مىشوند، تا او را به کمند جذبه الهى، ارتقاء بخشند. از اینرو گفتهاند: «الحال نازلة بالقلب و لا تدوم» «حال، فیضى است که بر قلب انسان، نازل مىشود و دوام نمىیابد» .
مقامات، همان منازلى است که انسان باید براى قرب به معبود، طى کند و عبارتند از: توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا.
در فرق میان احوال و مقامات گفتهاند: «الاحوال مواهب و المقامات مکاسب» . «احوال، موهبتهایى الهى و مقامات، امورى است اکتسابى» (1) .
اگر مقامات را از دایره تجربه دینى خارج کنیم، ولى ناگزیریم احوال را مساوى و مرادف با تجربه دینى بدانیم. وحى و الهام نیز در قلمرو تجربه دینى است. آیا مىشود اینها را احوالى بشماریم که براى انبیا و اولیا حاصل مىشود؟
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه وآله نقل شده است که فرمود:
«لى مع الله وقت لا یسعنى ملک مقرب و لا نبى مرسل» (2) .
«مرا با خدا وقتى است که در آن وقت، هیچ فرشته مقرب و هیچ پیامبر مرسلى گنجایش مرا ندارد» .
این وقت، براى انبیاى الهى بزرگترین تجربه است. البته بر حسب درجات آنها، این تجربه اختلاف پیدا مىکند. تجربه نبى خاتمصلى الله علیه وآله فوق تجربههاست. در این حالت، نه فرشتگان مقرب، گنجایش او را دارند، نه انبیاى مرسل. از آنجا که «نبى مرسل» نکره در سیاق نفى است و عمومیت دارد، حتى شامل خود آن بزرگوار هم مىشود او در میقاتى که «مع الله» دارد، به مرتبهاى مىرسد که مقام رسالت و خاتمیتخودش نیز گنجایش آن را ندارد. آیا این برداشت، از کلام آن بزرگوار درست است؟ این، چیزى است که به ذهن نگارنده مىرسد. ممکن استخواننده گرامى برداشت دیگرى داشته باشد.
درباره حضرت یعقوب علیه السلام که در تب و تاب فراق یوسف عزیزش مىسوخت و مىگداخت، و کارش به جایى رسید که
«ابیضت عیناه من الحزن» (3) .
چنین سرودهاند:
یکى گفتش که اى پیر خردمند
که اى روشن ضمیر گمگشته فرزند
ز مصرش بوى پیراهن شنیدى
چرا در چاه کنعانش ندیدى؟
بگفت احوال ما برق جهان است
گهى پیدا و گاهى در نهان است
گهى بر تارم اعلى نشینیم
گهى تا پشت پاى خود نبینیم
آیا نمىشود معراج را یکى از تجربههاى بزرگ پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله بدانیم؟ او در این سفر الهى، سیر نکرده، بلکه سیرش دادهاند. او مشمول «اسراء» شده که «سبحان الذی اسرى بعبده لیلا..» . (4)
او در این اسراء، از مسجدالحرام به مسجدالاقصى و از آنجا به آسمانها رفت، تا به مقام «قاب قوسین او ادنى» (5) رسید. چنین موهبتى نصیب هیچکس نشده بود. این مقام، همان مقامى است که جبرئیل مىگوید:
«لو دنوت انملة لاحترقت» (6)
«اگر به اندازه بند انگشتى نزدیک شوم، مىسوزم» .
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مبهوت ماند جبرئیل
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین بپر اندر پیم
گفت رو رو که حریف تو نیم
باز گفتا گز پیم آى و ما یست
گفت، رو زین پس مرا دستور نیست
باز گفت او را بیا اى پردهسوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفتبیرون زین حد، اى خوش فرمن
گر زنم پرى بسوزد پر من
حیرت اندر حیرت آید زین قصص
بیهشى خاصه کان اندر اخص
تجربه پیامبران خدا، در عین این که وسیله ارتقاء و تکامل آنهاست، وسیله ارتقاء و تکامل بشریت نیز هست. جذبههاى وحى و حالات نزول فرشته و تکلیم از وراى حجاب (7) . نه تنها روشنىبخش جان و دل آنهاست، بلکه بشر نیز از آثار و برکات آن، بهرهمند و برخوردار مىشود. اینان، تحت تاثیر همین جذبهها آن چنان کامل مىشوند که مىتوانند «اسوه» (8) انسانهاى دیگر باشند. انسان تکاملنیافته، کجا مىتواند اسوه و الگوى انسانهاى دیگر باشد؟ خفته را خفته کى کند بیدار؟ آنکه در معرض خطاى عقیده و عمل و گفتار است، چگونه شایسته است که پیشوا و مقتداى بىقید و شرط دیگران باشد؟ آرى عصمت، لازم است. کسى که در پندار و گفتار و کردار، معصوم است و عاصمى از غیب او را پاسدارى و نگهدارى مىکند، شایسته چنین مقام و منزلتى است.
هدایت آنها، هدایت الهى است. عاصم غیبى آنها را بر مسندى نشانده که آنها را از رهنمودهاى دیگران بىنیاز کرده است. خداوند آنها را بر کرسى هدایت نشانده و درباره آنها فرموده است:
«افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدى» (9) .
«آیا آن که هدایتبه حق مىکند، سزاوارتر است که پیروى شود یا آن که هدایت نمىپذیرد، مگر آن که (از طرف هدایت کنندهاى) هدایتشود؟» .
تکامل فرد و جامعه
جذبههاى روحى و وحیانى و تجارب باطنى انبیا دستمایه تکامل افراد و اجتماعات است. دین و برنامههاى دینى آنها هم فردى است و هم اجتماعى. فرد یا جامعه با الهام از رهنمودهاى انبیا، ره صدساله را یک شبه مىرود. قرآن کریم فرمود:
«و اذکروا نعمة الله علیکم اذ کنتم اعداء الله فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» (10) .
«به یاد آورید نعمتخدا را بر خویشتن، همان زمانى که دشمن یکدیگر بودید و خداوند میان دلهاى شما الفتبرقرار کرد و به برکت نعمت او با یکدیگر برادر شدید و شما بر لبهاى از آتش (هلاکت) بودید و خداوند شما را از آن، نجات داد» .
این کار، کار آسانى نبود. اگر نگوییم محال بود، باید بگوییم: قریب به محال بود. از اینرو فرمود:
«لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفتبین قلوبهم» (11) .
«اگر همه آنچه در روى زمین است، انفاق مىکردى، میان دلهاى آنها الفتبرقرار نمىکردى» .
یعنى در اینجا اسباب مادى - که مهمترین آنها مال و ثروت است - کارساز نیست. رخنه کردن در دلها و اتصال رشته قلوب به یکدیگر، به گونهاى که در غم و شادى یکدیگر شریک باشند و به اندوه یکدیگر، اندوهگین شوند و به شادى یکدیگر شادى کنند، تنها از راه دین و ایمان ممکن است.
جذبههاى روحى و وحیانى پیامبران، کیمیایى است که مس وجود افراد را طلاى گرانبها مىکند. البته تا افراد، اصلاح نشوند، جامعه اصلاح نمىشود. ولى ممکن است اصلاح فرد به اصلاح جامعه نینجامد. اصلاح جامعه منوط استبه اصلاح تعداد قابل توجهى از افرادى که بتوانند جامعه را متحول کنند. اگر تعداد این افراد، قابل توجه نباشد، یا این که هرچند تعداد آنها زیاد است، ولى از یک نظام فکرى و رهبرى صحیح برخوردار نیستند. و در نتیجه نمىتوانند جامعه را متحول سازند. البته اگر نتوانند چنین نظام درست فکرى و رهبرى را پدید آورند، معذورند و بر آنها ایرادى نیست، ولى اگر بتوانند و انجام ندهند، معلوم مىشود احساس مسؤولیت نمىکنند و نمىخواهند تن به مسؤولیت دهند. در این صورت، معذور نیستند.
خلاصه این است که باید فرق گذاشت میان قصور و تقصیر. قاصران، معذورند و مقصران، غیر معذور.
ابوذر غفارى از ربذه به مکه آمد و به دیدار پیامبرصلى الله علیه وآله نائل شد. او در یک دیدار چند لحظهاى چنان متحول شد که تمام عقیدههاى باطل و همه عادات و آداب جاهلى و قومى را پشتپا زد و آماده هر نوع مبارزه و جهاد شد. او مجاهدى سرسخت و یارى وفادار و فداکار براى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و پس از آن بزرگوار، براى علىعلیه السلام بود. تا زمانى که پیامبرصلى الله علیه وآله زنده بود و رهبرى امت نوبنیاد را بر عهده داشت، او هم استوانهاى مقاوم بود که فشارهاى دشمن را تحمل مىکرد و ضربات آنها را به همراهى دیگر دوستان مخلص، خنثى مىساخت. پس از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله رهبرى امت از محور خود خارج شد. ولى ابوذر از پاى ننشست و مبارزه را تا سر حد تحمل تبعیدهاى پیاپى و مرگ غریبانه و مظلومانه در ربذه ادامه داد.
روزى که ابوذر مظلوم را به ربذه تبعید مىکردند و به دستور عثمان هیچکس نباید او را بدرقه کند، امیرالمؤمنین و حسنین علیهم السلام او را بدرقه کردند و حضرت در لحظه تلخ وداع فرمود:
«لو قلبت دنیاهم لاحبوک، و لو قرضت منها لامنوک» (12) .
«اگر دنیاى آنها را پذیرا مىشدى، دوستت مىداشتند و اگر از دنیاى آنها بهرهاى مىگرفتى، تو را ایمنى مىبخشیدند» .
آرى هرکس بر سر سفره آنها مىنشست و با آنها در مظالم، شریک مىشد و از لذائذ مادى بهره مىگرفت، در امان بود و هرکس در برابر کجرویها لب به اعتراض و انتقاد مىگشود، بهرهاش شلاق و تبعید و مرگ بود.
راستى ابوذرها چه یافته بودند که اینگونه متحول مىشدند و در راه اهداف عالیه دین، از تمام تعلقات مىگذشتند و با اخلاص کامل، فداکارى مىکردند.
ابوذرها و عمارها و سلمانها در کدام مکتب کلامى و فلسفى درس خوانده بودند و به وسیله کدام یک از براهین خداشناسى از بیراهه به راه راست آمدند؟ در کدام مدرسه، دوره منطق و کلام و فلسفه را گذرانیده بودند؟ از علوم طبیعى و ریاضى چه اندازه بهره برده بودند؟ چند جلد کتاب مطالعه کرده بودند؟ کدامیک از متون درسى را نزد اساتید فن، قرائت کرده بودند؟ درس آنها درس عشق بود، نه درس فن. آنها فهمیده بودند که درس عشق، در دفتر و کتاب و مدرسه، آموختنى نیست. آنها در کتابخانه پاى درس ملاهاى مکتبى ننشسته بودند. هرکس مىخواست همدرس آنها شود، باید اوراق را بشوید.
بشوى اوراق اگر همدرس مایى
که درس عشق در دفتر نباشد
معلم عشق، باب تجربه دینى را به روى آنها گشوده بود. در عالم تجربه دینى چیزهایى را تجربه کردند که یکباره آنها را منقلب کرد. رهبرى که به تجربه وحى و به یک غمزه، «مساله آموز صد مدرس شد» دریچهاى هم به روى شاگردان حقیقى خود گشود و آنها را به عالم معنى سوق داد. عروس معنى چنان آنها را خیره و دلباخته کرد که هرگز حاضر نشدند در برابر عروس مادیات، دیده و دل ببازند. آرى در عالم تجربه دینى است که انسان یکباره منقلب مىشود.
تحولى که تجربه دینى در آنها پدید مىآورد، آنها را به مرحلهاى مىکشاند که حب و بغض آنها صرفا براى خداست. آنها براى خدا خشم مىگیرند و براى خدا خشنود مىشوند و صد البته که امیدشان هم فقط به خداست. از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام در بخش دیگرى از سخنان خود در حین وداع با ابوذر فرمود:
«انک غضبت لله فارج من غضبت له» (13) .
«تو براى خدا خشم گرفتى. به همان که برایش خشم گرفتهاى، امیدوار باش» .
نه اینها باهرکسى مانوس مىشوند و نه هرکسى با آنها انس مىگیرد. ابوذر با علویان مانوس است، نه با عثمانیان و امویان. اینها از هم گریزانند. ابوذر اگر به آنها نزدیک شود، دینش در خطر است و آنها اگر به ابوذر نزدیک شوند، دنیایشان در خطر است. از اینرو حضرت فرمود:
«ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک» (14) .
«آن گروه بر دنیاى خود از تو ترسیدند و تو بر دین خود از آنها ترسیدى» .
ذره ذره کاندر این ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را طالبند
نوریان مر نوریان را جاذبند
از ابوذرها نباید برهان کلامى متکلمان و برهان علمى عالمان و برهان فلسفى فیلسوفان بخواهیم. نمره آنها در کلاس کلام و علم و فلسفه صفر است. آنها از براهین جهانشناختى و وجودشناختى و غایتشناختى چیزى نمىدانند ولى نتیجه همه را در جان و دل خود ریخته و همه را درهستى خود جذب کردهاند. براهین را براى خداشناسى و خداجویى مىخواهند. آنها بهتر از همه خدا را شناخته و جستهاند. اگر غایتبراهین این است، آنها قله غایات را به برکت تجربه دینى و همت عالى، فتح کردهاند و اگر غایت آنها فضل فروشى و بحث و جدال مدرسهاى و رسیدن به غرور علمى و کبر کلامى و فلسفى است، آنها از این کارها بیزار و متنفرند. آنها هرگز زبان خود را به لاف و گزاف فلسفى و کلامى نمىآلایند و جان و دل خود را به شبهات و سفسطهها و شکاکیت نمىآلایند و ساعات گرانبهاى عمر عزیز خود را صرف این امور نمىکنند.
حال و قال یا بحث و ذوق
با این همه، نباید چنین پنداشت که بحثهاى کلامى و فلسفى و علمى، امرى بىحاصل و بیهوده است. سنگرنشینان بحث و جدال، آنهایى هستند که متون درسى را در محضر استاد فرا گرفته و از حوزه و مدرسه و دانشگاه فارغالتحصیل شدهاند. اینها اگر نباشند و با زبان و قلم، از ذهن مردم - به ویژه نسل جوان - شبههزدایى نکنند، زبانها و قلمهاى مسموم، جوانان را گمراه و زمینه تضعیف اعتقادات را فراهم مىسازند. به همین جهت است که در حوزهها و دانشگاهها وجود بحثهاى کلامى و فلسفى ضرورت دارد و بخشى از مطبوعات کشور، باید به این امور اختصاص یابد.
غالب حکما و متکلمان اسلامى میان حال و قال، یا حکمتبحثى و ذوقى جمع کرده بودند. متکلمانى که دستپرورده حضرت صادقعلیه السلام بودند مانند هشام بن حکم و هشام بن سالم و ابوجعفر مؤمن الطاق و ... چنین بودند. آنها هم در میدان بحث، تاخت و تاز مىکردند و هم اهل حال بودند. شاگردى امام ششمعلیه السلام آنها را در هر دو میدان، قوى و نیرومند کرده بود. آنها هم عارف بودند و هم متکلم. هم اهل سیر و سلوک بودند، هم اهل درس و مطالعه، توحید مفضل، شاهکار حکمتبحثى است. اما مفضل، قبل از آن که به حکمتبحثى مجهز شود، اهل ذوق و تجربه معنوى و سیر و سلوک باطنى شده بود. در مکتب امام صادقعلیه السلام آنهایى که هم از استعداد علمى برخوردار بودند و هم از استعداد ذوقى، از هر دو جهت پیشرفت مىکردند. کسانى هم بودند که فقط براى یکى مستعد بودند. لذا در یک بعد، پیشرفت مىکردند. برخى از سران مذاهب اربعه تسنن، شاگردان حضرتند. ولى فقط در بعد علمى. آنها اهل جذبه و شور و حال نبودند. به همین جهت، توفیقى هم به دست نیاوردند.
شیخالرئیس - که استوانه حکمتبحثى است - در اواخر و شاید از اول، گرایش اشراقى داشت و به همین جهت است که در لابهلاى آثار او، رسالةالعشق خودنمایى مىکند و بخشى از آخرین کتابش - یعنى «الاشارات و التنبیهات» - به بیان مقامات عارفان اختصاص یافته است. او مىخواست آنچه مىداند، ببیند و آنچه مىبیند، بداند. پیشوایان معصوم دینى چنین بودهاند. هم در مقام کشف قلبى حقیقت و رؤیتباطنى آن، استاد کل بودهاند و هم در مقام بحثهاى علمى و کلامى و فلسفى. طبعا عالم و متکلم و فیلسوف مسلمان نیز تحت تاثیر راه و رسم آنها مىکوشد که چنین باشد. مگر ممکن است که راه شاگرد غیر از راه استاد و راه پیرو غیر از راه رهرو باشد؟
این شیوه که جرقه آن در آثار شیخالرئیس خورده، بعدها استمرار و گسترش یافته است. شیخ اشراق هم اهل بحث است و هم اهل ذوق، خواجه طوسى که آثار شیخ اشراق را تدریس مىکرده و بر اشارات شیخالرئیس شرح نوشته و کتاب کلامى تجرید را بر مبانى خود تدوین کرده، این چنین است، چرا که کتاب اوصاف الاشراف او دنیایى از وجد و حال است و خواننده مدرسه دیده را به سوى عوالم دیگرى سوق مىدهد و باب تجربه دینى را بر روى او مىگشاید.
صدر المتالهین جامع هر دو جنبه است: او در بسیارى از مسائل فلسفى از جذبههاى معنوى خود خبر مىدهد. او داماد و شاگرد ملا صدرا - فیض کاشانى و محقق لاهیجى نیز چنین بودند - در عصر ما امام خمینى و علامه طباطبائى جامعیت داشتند. شاگردشان استاد مطهرى شهید، نیز ذو جنبتین بود. دیگر دست پروردگان آنها نیز چنینند.
بنابراین، هم باید حکمتبحثى را - مخصوصا در حوزههاى علمى - توسعه داد و هم حکمت ذوقى را.
پىنوشتها:
1) درباره احوال و مقامات رجوع شود به پژوهشنامه متین، سال دوم شماره پنجم و ششم صفحه 234 به بعد.
2) بحارالانوار: ج82، ص 243.
3) یوسف: 84 (چشمانش از غم و اندوه نابینا شد) .
4) الاسراء: 1.
5) النجم: 9.
6) بحارالانوار: ج18، ص 382، باب 3 ، روایت 86.
7) اشاره استبه آیه کریمه «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا» (شورى: 51) .
8) در قرآن کریم چنین آمده است: «قد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة» (الاحزاب: 21) در این آیه پیامبرخاتمصلى الله علیه وآله اسوه مطلقه است.چرا که او معصوم است و اسوه بودن معصوم، قید و شرطى ندارد. همچنین درباره ابراهیم و کسانى که به او ایمان آوردهاند، فرموده است: «قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه» (الممتحنه: 4) و نیز درباره انسان فرموده است: «قد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجو الله» (الممتحنه: 6) . اسوه بودن ابراهیم و کسانى که به او ایمان آوردهاند، نیز مطلقه است. چرا که در میان آنها، بلکه در راس آنها معصوم است.
9) یونس: 35.
10) آل عمران: 103.
11) الانفال: 63.
12) نهجالبلاغه: خطبه 128 (130) .
13) همان.
14) همان.