با آنکه پژوهشهای تجربی از زوایای گوناگون، شناخت و آگاهی را مورد مطالعه قرار دادهاند، اما به دلیل یک بُعدینگری خاصی که در این حوزه حاکم است، هنوز ابهامات زیادی در مقوله شناخت و آگاهی دیده میشود. این مقاله، با بهرهگیری از منابع دینی، ضمن بررسی نظریههای شناخت از منظر فلسفه و روانشناسی و طرح دیدگاههای متنوع موجود در پیدایش و تحوّل شناخت، به تبیین شناخت حصولی و حضوری پرداخته، دیدگاه روانشناسان در بیاهمیت جلوه دادن شناخت حضوری را به چالش کشانده است. در پایان، علاوه بر اینکه نقش حواس ظاهری در شناخت تبیین شده، اهمیت قوای باطنی، به ویژه قلب در ادراک آشکار گردیده است. شهود و وحی نیز به مثابه نوعی شناخت ویژه تلقّی شده که در روانشناسی دینی باید به آن پرداخته شود.
علم سکولار با حذف خدا و ماوراءالطبیعه از حوزه علم شروع میشود، با تقلیل جهان طبیعت به جنبه تجربهپذیر و کمیّتپذیر آن و حذف معارف غیرتجربی از قلمرو معارف بشری ادامه مییابد، به تفکیک میان علم و اخلاق ختم میشود و هدفش کسب قدرت است و هیچگونه توصیه اخلاقی را حتی برای کسانی که قدرت فراوانی در اختیارشان قرار میدهد به همراه ندارد. در مقابل، علم دینی مدعی است که حذف خدا از قلمرو علم امکانپذیر نیست و در حقیقت، هر علمی از آن نظر که شناخت آیات خداست نوعی خداشناسی محسوب میشود و عدم عنایت به عالم معنا و ماورای طبیعت در حوزه علم مساوی است با درافتادن در ورطه نیهلیسم. و به رسمیت نشناختن معارف وحیانی و شهودی، منجر به از دست دادن چیزی است که لازمه اساسی تکامل بشر بوده و در خود عالم طبیعت هم رازهایی فراتر از آنچه با میزان تجربه و کمیّت قابل سنجش است وجود دارد. هدف علم جستوجوی حقیقت است و اخلاق هم لازمه علم است و تفکیک این دو از یکدیگر عواقب جبرانناپذیری به بار خواهد آورد، و در صورتی که علم تمامی عوامل مزبور را، که لازم و ملزوم یکدیگرند، نداشته باشد اصلاً شایسته نام «علم» نیست.