در این مقاله دیدگاه قاضی عبدالجبار معتزلی در باب مدلول معجزات بر اساس روش شناسی خاص او بررسی می شود. عبدالجبار طریق مشهور متکلمان در دلالت معجزه بر صدق ادعای پیامبر، یعنی تمسک به حکمت الاهی را پیش گرفته، اما طرح این دلالت در قالب دلالت وضعی و پرداختن نظریه ای به نام «مواضعه» کار وی را از سایرین متمایز نموده است. این تلاش وی در جهت نشان دادن معقولیت معجزه بسیار کارآمد به نظر می رسد. هم چنین وی بر خلاف سایر متکلمان مسلمان، دلالت معجزه را گسترده تر از تصدیق ادعای پیامبر دانسته و آن را به وجود خدا و صدق تعالیم پیامبران نیز بسط و توسعه داده است.
مسئله الهی یا عقلی بودن حسن و قبح در کنار بررسی وجوه معناشناختی و هستی شناختی آن ها، از مسائل دیرپای علم کلام است. اما در کنار کلام، جریان عقلی اصیل فلسفی هم جسته و گریخته به این مسئله پرداخته است. در حکمت صدرایی، بر خلاف فلسفه مشاء، با نوعی رجوع به موضع عقلی عدلیه در این باره مواجه می شویم.
دیدگاه هستی شناختی صدرا در این باره را می توان در نظریه ارتباط واقعی میان اعمال و ملکات حسنه و سیئه با سرنوشت و صور اخروی یافت؛ بلکه عینیت ثواب و عقاب اخروی با افعال حسن یا قبیح، گویای نوعی عینیت داشتن صفت حسن و قبح است. از نظر معرفت شناختی، میزان دخالت هر یک از عقل و شرع در تشخیص و تمییز حسن و قبح بررسی می شود. در بحث عقل، تمایز نهادن میان عقل نظری و عملی؛ و در بحث شرع، نسبت حسن و قبح با احکام پنج گانه تکلیفی حائز اهمیت است. دین، هم در هدایت به سوی شناخت حسن و قبح برخی اعمال که عموم انسان ها به سبب قصور عقل از تشخیص آن عاجزند، نقش ایفا می کند؛ و هم با الزام به تکالیف و اعمالی، قوه تشخیص خیر و شر را در انسان ها شکوفا می کند.
عقل در معتزله با تعابیری چون علم، منع، فکر، نظر، راه رسیدن به علم و درک واجبات تعریف شده است. ایشان اولین گروه از اهل سنت بودند که از عقل نظری در شناخت دین بهره گرفتند و از طریق عقل عملی بر حسن و قبح افعال استدلال و فعل قبیح را از خدا رد و به انجام تکلیف استدلال کردند.
در مدرسه امامیه بغداد، شیخ مفید و سید مرتضی ، عقل را بر قوه ای اطلاق کرده اندکه اقتضای تمییز دارد و شیخ طوسی عقل را مجموعه علوم تعریف کرده است. در این مکتب کارکردهای عقل، یعنی نظری و عملی پذیرفته شده است.
در زمینه رابطه عقل و وحی، در حالی که شیخ مفید همچون متکلمان مکتب کوفه و برخلاف معتزله، عقل را نیازمند وحی می داند، سید مرتضی و شیخ طوسی چنین نیاز و وابستگی را قبول ندارند.
معتزله و امامیه بغداد بحثی در حجیت عقل ارائه نکرده اند و گویا آن ر ا امری بدیهی پنداشته اند و در عمل از عقل به عنوان منبع و ابزار استفاده می کنند.
از نیمه دوم قرن اول هجری به بعد، فرق و مذاهب مختلف کلامی شروع به رشد کردند. یکی از این جریان های فکری معتزله بود که تا اواسط قرن سوم هجری روابط چندان مطلوبی با شیعه نداشت؛ بنابراین تا این برهه از زمان بسیاری از رهبران دو گروه ردیه های فراوانی بر آثار هم دیگر می نوشتند که هدف آن ها از این عمل، دفاع از اصول اعتقادی مکتب خود بود که در بسیاری از موارد با تعصب و چشم پوشی از حقیقت نیز همراه می شد. اما از نیمه دوم قرن سوم هجری خصوصاً با روی کار آمدن حکومت شیعی آل بویه این جریان فکری به گونه ای دیگر طی طریق کرد و روابط فکری معتزله با شیعه بسیار به هم نزدیک شد به طوری که بسیاری از شیعیان از استادان معتزلی علم فراوانی کسب کردند و بعضی از معتزلیان مثل راوندی و ابوعیسی وراق به شیعه گرویدند و اصطلاح متشیعه معتزله در این عصر، اصطلاحی رایج که به معتزلیانی که به شیعه گرایش پیدا کرده بودند، اطلاق می شد. همچنین بسیاری از بزرگان معتزله با رهبران فکری شیعه مثل شیخ مفید، خاندان نوبختی و... تعاملات مختلفی برقرار کردند که این تعاملات هرگز به خشونت نگرایید و هر دو گروه ، نظریات هم را با تسامح و تساهل می شنیدند. در نگاه کلی، در قرن چهارم هجری معتزله و شیعه خصوصاً شیعه زیدیه تأثیر متقابلی بر یکدیگر برجا گذاشتند.