مرجئه، رودررو با بنی امیه
آرشیو
چکیده
متن
در شماره 37 کیهان اندیشه مقالهاى با عنوان «ستیزهها و آمیزهها در روند اندیشه توحیدى»به چاپ رسیده است، در آن مقاله دیدگاههایى درباره فرق«مرجئه»ابراز شده که به نظر مىرسد برخى از آنها با واقعیات و شواهد تاریخى سازگارى ندارد.
در یک مورد با اشاره به استفاده دولت اموى از اندیشههاى نادرست، چنین آمده است:«شاید اندیشهها و باورهاى گروههایى همچون مرجئه در این زمینه بیشترین خدمت را به آنان کرده باشد». و در جاى دیگر اظهار شده:«مرجئه در درگیریهاى سیاسى، خود را بىطرف مىدانستند».و نیز در مورد دیگر با اشاره به تسامح و سهلگیرى مرجئه نسبت به عمل و کردار، نوشته شده است:«بىتردید مجموعه این عقاید و گسترش آن در جامعه به سود رژیم اموى بود و به همین جهت مرجئه را فرقه حکومتى بنى امیه مىخواندند».
براى اثبات این نکات یعنى در واقع اصل سخن مرجئه که ایمان بلاعمل را کافى دانسته و براى عمل مدخلیتى در ایمان قائل نبودند از کتابهاى چندى از جلمه الخطط المقریزیه، الملل و النحل، الفرق بین الفرق و...نکاتى نقل شده است.در هیچکدام از این کتابها تصریحى و یا حتى اشارهاى کوتاه به نسبت میان این فرقه و یا سران آن با دولت بنى امیه نشده، و آنچه در این باره آمده صرفا از نتیجهگیریهاى مؤلف محترم است.آنچه در این نوشتار خواهد آمد این است که آن نقلها چنین نتیجهاى را در بر نداشته و بر عکس، شواهد تاریخى دال بر آن است که فرقه مرجئه از دستههاى ضد اموى در جامعه بوده است.
قبل از ارائه آن شواهد تاریخى تذکر چند نکته مناسب است:
1-شناخت عقائد فرقههاى اسلامى، لزوما نباید متکى به کتابهاى فرق و مذاهب باشد، زیرا این کتابها نوعا متکى بر تبلیغات سوء و ناسالمى هستند که بیشتر آنها را اهل حدیث ساخته و به نسلهاى بعد منتقل کردهاند.کافى است عقاید بیان شده در این کتابها را نسبت به مذهب شیعه بنگریم و ببینیم که چه مقدار از واقعیات مربوط به شیعه پرت بوده و مسائل باطنىگرى غلات را به تشیع امامى نسبت دادهاند.همین وضعیت را باید نسبت به فرقههاى دیگر، از جمله خوارج و مرجئه نیز در نظر گرفت.
منبع اصلى عقاید این فرقهها، در کتابهاى خود آنان و نیز اطلاعات جسته و گریخته در کتابهاى رجالى و تاریخى است، مواردى که حقایقى را در قالب تاریخ یا ادب گزارش کردهاند. در هر حال همانها نیز مىباید با دقت خاص و با آگاهى از روشهاى برخورد نویسندگان آنها با این فرقهها باشد.
2-یک فرقه در مسیر تاریخى خود دچار تغییرات و دگرگونیهایى قرار مىگیرد، گاه سخن خود را عوض مىکند، خط مشى خویش را تغییر مىدهد و اساسا آغاز و انجام آن از زمین تا آسمان فاصله دارد، روشن است که عقاید آخرین را باید با احتیاط به دسته اولین نسبت داد و براى هر قسمت شواهد خاصى را ارائه کرد، مخصوصا اگر کسانى در این باب تردیدهایى داشته باشند.این مسأله درباره مرجئه صادق است، بویژه که از هر دستهاى در این فرقه بودهاند.
جالب این است که کتابهاى فرقهشناسى ما اساسا سیر تاریخى فرقهها را در نظر نگرفته و به صورت جزمى عقایدى را که نوعا از متأخرین آنان است به ایشان نسبت مىدهند.آنها کمتر از گرایشات مختلف فرقهها در یک سیر تاریخى بحث مىکنند، گر چه گاهى اشارات تاریخى دارند.
3-برداشت از شواهد، امرى است که باید با واقعیات و شواهد تطبیق کند، متأسفانه نوشتههاى تاریخى گرفتار برداشتهایى است که به دلیل عدم وجود نص، صحت آنها را نمىتوان تضمین کرد، چه رسد به آنکه کسى علاقمند باشد تا اجتهاد در مقابل نص کند و یا به صرف حد سیات و استنتاجات خود از برخى مطالب، نتایج مورد علاقه خویش را بدست آورد.درباره مسأله مورد بحث، به صرف اینکه فرقهاى در تعریف ایمان، عمل را وارد نمىکند، نمىتوان مرجئه را فرقهاى وابسته به حکومت بنى امیه خواند، مگر آنکه در تاریخ بدان تصریح شده باشد و خواهید دید که تاریخ عکس آن را تصریح کرده است.
4-نوشتار ما درباره مرجئه به معناى تأیید این فرقه نیست، مرجئه از نظر امامان(ع)شیعه مطرود بوده و آنها صریحا محکوم و طرد شدهاند.بنابراین نقل آوردنه از ائمه در نفى مرجئه ربطى به این بحث ندارد.
آنچه ما در صدد اثبات آن هستیم این است که برخلاف قول شایع که مرجئه در خدمت بنى امیه بوده و فرقهاى اموى محسوب مىشدهاند، تاریخ نشان مىدهد که بسیارى از آنان بر ضد بنى امیه اقدام کردهاند.
5-اصولا اهل حدیث ادامه دهندگان راهى هستند که بنى امیه پایهگذارش بوده و آنها به تبع بنى امیه بر ضد چندین فرقه مطالب فراوانى ساختهاند.یکى«شیعه»یا به زبان آنان«رافضه» که حد اعلاى تشیع بوده.دیگر«خوارج»که البته شیعیان نیز مخالف آنها بوده و همچنین«مرجئه» که باز شیعیان نیز ضد آنها بودند و نیز«قدریه»که مقصودشان معتزله مىباشد.
در این باره احادیثى نیز ساختهاند و همه آنها را از زبان پیغمبر(ص)ملعون و مطرود خوانده، از اینرو یقینا نباید همه یا بیشتر آن روایات درست باشد.این صرف یک ادعا است که باید زمان دیگرى به اثبات آن بپردازیم.اما کنار هم گذاشتن این چهار دسته، نشانه ضدیت همه آنها با بنى امیه است.اگر واقعا مرجئه اموى بودند، مطمئن هستیم اهل حدیث که مدافع دولت اموى هستند، اجازه نمىدادند کمترین توهینى به آنها بشود.
ضدیت مرجئه نسبت به بنى امیه
1-شمس الدین ذهبى، در ذیل نام ذرّ بن عبد الله همدانى نقل کرده که«تابعى ثقة»و از قول احمد بن حنبل آورده که:از اولین شخصى است که در باب«ارجاء»سخن گفته است.
کسان دیگرى جون ابو داود نیز به مرجئى بودن او تصریح کردهاند.حتى ابراهیم نخعى وابسته به بنى امیه (1) جواب سلام او را نداده چون او را مرجئى مىدانسته است. (2) پسر این«ذر»نیز که عمر نام داشته، به نوشته ذهبى«صدوق، ثقة» و«کان رأس الارجاء»، (3) یعنى از رؤساى مرجئه بوده است.هر دوى اینها از وعّاظ و قصّاس بودهاند.
نکته مهم آن است که این پدر که خود«اول من تکلم فى الارجاء»بوده یعنى حداقل یکى از بنیانگذاران ارجاء، در جمع شورشیان بر ضد بنى امیه و حجاج حاکم آنان در عراق بوده است. زمانى که عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر ضد حکومت بنى امیه قیام کرد(80-82 ه)و خواستار کنارهگیرى عبد الملک از خلافت شد، این ذر بن عبد الله نیز که خود از«قرّاء»بوده در قیام شرکت کرد.
ابن سعد در این باره نوشته است:و کان فیمن خرج من القراء مع عبد الرحمن على الحجاج» (4) طبرى نیز این مطلب را آورده است. (5)
مىدانیم که در ظاهر این قیام ضد حجاج بود، اما همانگونه که شورشیان تصریح کردند آنها بر ضد اساس حکومت اموى قیام کرده بودند، نه شخص حجاج.بدین صورت معلوم مىشود که یکى از رؤساى مرجئه از اساس بر ضد حکومت بنى امیه بوده و قیام کرده است، نه اینکه موضع بىطرف داشته است.
2-زمانى که یزید بن مهلّب، بر ضد حکومت بنى امیه شورید(102 ه)برخى از مرجئه در قیام او شرکت کردند.از کسانى که در این شورش شرکت داشت، شاعر معروف«ثابت قطنه»بود او زمانى در فتوحاتى که در شرق اسلامى جریان داشت شرکت مىکرد.
ابو الفرج اصفهانى او را از«مرجئه»دانسته است.از این ثابت قطنه شعرى نقل شده که به وضوخ نشان مىدهد عقیده مرجئه درباره تسامح نسبت به افراد خاص-حداقل در مرحله آغازین- بدان دلیل بوده که در ظاهر ابهام وجود داشته و در مورد آنان بحث و درگیرى بوده است، اما در جایى که دلیل روشن و بیّنى براى آنها بوده صریحا موضع مىگرفتهاند.شعر ثابت قطنه چنین است:
نرجى الامور اذ کانت مشبهة
و نصدق القول فیمن جار اوعندا
یعنى:در امورى که مشتبه باشد آنها را[به خدا]واگذار مىکنیم اما در مورد کسى که ظلم کرده یا عناد ورزیده موضع مىگیریم.
مرجئه که مواجه با بحثهاى فراوان درباره تقابل على(ع)و عثمان بودند، کار آنها را که به نظرشان مشتبه بود، به خدا وامىگذاشتند، اما این بدان معنا نبود که درباره بنىامیهاى که صریحا ظالم و معاند بودند موضع نگیرند، و بنى امیه نیز دقیقا به همین جهت آنها را محکوم مىکرند.اگر اهل حدیث نیز مرجئه را محکوم مىکنند نه بخاطر واگذارى کار عثمان و على(ع)به خداوند است، بلکه بدان دلیل است که مرجئه حاضر نبودند عثمان را بر على(ع)ترجیح داده و صریحا همچون آنان على(ع)را محکوم کنند.
ثابت در ادامه درباره خوارج که على(ع)و عثمان را محکوم به کفر مىکردند مىگوید:
کل الخوارج مخط فى مقالته
و لو تعبد فیما قال و اجتهدا
یعنى:همه خوارج در گفتارشان بر خطا هستند، و لو اینکه نسبت به آنچه اجتهاد کرده و گفتهاند سخت پایبند باشند.
وى عقیده مرجئه را درباره على(ع)و عثمان چنینى بیان مىکند:
اما على و عثمان فانهما
عبدان لم یشرکا بالله مذعبدا
...یجزى على و عثمان سعیهما
و لست ادرى بحق آیة وردا
اللّه یعلم ماذا یحضران به
و کل عبد سیلقى اللّه منفردا
یعنى:على(ع)و عثمان هر دو بندگانى هستند که از زمانى که مسلمان شدند هرگز مشرک نگشتند، آنها به کارهایى که انجام دادهاند پاداش داده خواهند شد و من نمىدانم آنها در کجا وارد خواهند شد.خدا مىداند آن دو چگونه در برابر خدا حاضر مىشوند و هر بندهاى به تنهایى خدا را ملاقات خواهد کرد.
روشن است که تردید اینها نه از جهت عدم مدخلیت عمل در ایمان است، بلکه بخاطر آن است که نمىدانند آیا آنان عمل خوب داشتهاند یا بد، و خدا هر کدام را بر اساس«سعى»آنها پاداش خواهد داد.
همین ثابت قطنه در شعرى به یزید بن مهلب نوشت تا بر ضد بنى امیه بجنگند:
ایزید کن فى الحرب اذ هیجتها
کابیک لا رعشا و لا رعد یدا
یعنى:اى یزید وقتى که هیجان جنگ بالا گرفت مانند پدرت بدون آنکه لرزهاى بر اندامت باشد یا بترسى بجنگ بپرداز.
این ثابت در یوم العقر-محل درگیرى یزید با مسلمة بن عبد الملک-با یزید بود و در مرگ او اشعارى سرود. (6)
3-شخص دیگرى نیز که از مرجئه در قیام یزید بن مهلب شرکت کرده بود«ابو رؤبه»نام داشت.طبرى پس از ذکر نام او نوشته است که «کان رأس طائفة من المرجئه». (7) او رهبر دستهاى از مرجئه بوده است.
لذا این مطلب جاى تردید باقى نمىگذارد که مرجئه بر ضد بنى امیه شورش کرده و هر فرصتى که براى این کار پیش مىآمده از دست نمىدادهاند.از این ابو رؤبه اطلاعات بیشترى بدست نیاوردیم.
4-ابو حنفیه از مرجئه بوده و على رغم اصرار شهرستانى براى تطهیر او که خود انگیزه خاص داشته، و نمىخواهد از رهبران مذاهب فقهى کسى منسوب به این فرقه ضاله باشد، دیگران بر مرجئى بودن ابو حنفیه تصریح کردهاند. (8)
اما همین ابو حنیفه به استناد نقلهاى فراوان ابو الفرج اصفهانى نه تنها در قیام زید کمک مالى کرده بلکه در قیام نفس زکیه(145 ه)و قیام برادرش ابراهیم(146 ه)فتوا به وجوب شرکت مردم در این قیام داده و شهداى آنها را مساوى با شهداى بدر و اخد دانسته است. (9)
5-نصر بن سیار، حاکم اموى در خراسان که چندین سال کار دفاع از حکومت بنى امیه را در این دیار مهم بر عهده داشت، به مرجئه حملات عدیده داشته و آن را در ردیف شرک مىداند، دلیل این مطلب نیز واضح است و آن اینکه مرجئه در قیامهایى که در خراسان بر ضد او صورت مىگرفت شرکت داشتند.
حارث بن سریج که از سال 116-128 ه شورشهاى مداومى را علیه بنى امیه در خراسان به راه انداخته و قطعا از عوامل سرنگونى آنان بوده یک مرجئى به حساب مىآمد.
طبرى درباره او چنین نوشته است:«و کان الحارث یرى رأى المرجئه» (10) یعنى:حارث بر عقیده مرجئه بوده است.نصر بن سیار در شعرى که درباره حارث سروده مىگوید:
ارجاء کم لزّکم و الشرک فى قرن
فانتم اهل اشراک و مرجونا
لا یبعد الله فى الاجداث غیر کم
اذ کان دینکم بالشرک مقرونا (11)
یعنى:ارجاء شما، شما را با شرک در یک ردیف قرار داده پس شما مشرک و مرجئى هستید. خداوند جز شما را در قبرها از رحمت خود محروم نکند، زیرا که دین شما قرین با شرک است.
اکنون چگونه ممکن است گفت که«مرجئه را فرقه حکومتى بنى امیه مىخواندند». (12)
«و لها وزن»مستشرق معروف نیز با تأکید بر اینکه مرجئه قصد ایجاد وحدت میان امت داشته و مىخواستند مباحث قبلى را درباره امام حق(على (ع)و عثمان)از میان بردارند، اشاره به حرکت انقلابى آنها براى دفاع از پایههاى حکومت تئوکراسى و نیز معارضه آنها با استبداد کرده، استبدادى که آن زمان مستقر بوده است. (13) او قیام حارث بن سریج را از اساس مرجئى دانسته که البته موالى و برخى از اعراب دو قبیله«تمیم»و «ازد»نیز در آن مشارکت داشتند.
از کسانى دیگرى که در قیام حارث شرکت داشتند، «جهم بن صفوان»بود، او نیز شدیدا مغضوب بنى امیه و اهل حدیث بود.و فرقهاى را که به نام«جهمیه»معرفى کردهاند، از شعب فرقه مرجئه دانستهاند. (14) غیلان دمشقى عقائد«قدرى» کشته شد، از دستههاى همین مرجئه دانسته شده است. (15)
البته بحث ما، نه در تبیین دقیق ریشههاى فکر مرجئى است و نه شعب و انشعابات آن، بلکه تنها اشاره به مواضع آنها در قبال بنى امیه دارد.
در مقاله مورد بحث-احتمالا به تبع نظر استاد مطهرى (16) -اظهار شده که«مرجئه با رفتن بنى امیه از بین رفتند».ولى باید گفت: اینان حتى در قرن سوم نیز بودهاند، از جمله فرقه «مریسیه»تا بعان«بشر بن غیاث مریسى»هستند که از مرجئه بغداد بودهاند، و این شخص در سال 219 ه درگذشته است. (17) البته روشن است که آن شر و شور نیمه دوم قرن اول و نیمه اول قرن دوم در کار نبوده و بعدها بیشتر به صورت یک اندیشه در میان بسیارى از فرق اسلامى رسوخ کرده است.
نکتهاى که در پایان تذکر آن ضرورى است اینک مرجئه که در آغاز از قضاوت درباره امام على (ع)و عثمان خوددارى مىکردند، اندک اندک به ضدیت و مخالفت با على(ع)کشانده شدند و زمانى این مرجئه با همین خصوصیت شناخته مىشده است.در تاریخ آمده است:اعمش به دلیل نقل روایات فضائل امام على(ع)مورد اعتراض اهل سنت قرار گرفت.
عقیلى از عیسى بن یونس نقل کرده که فقط یک بار دیده که اعمش در این باره کوتاه آمده!و آن هنگام نقل این روایت بود که على فرمود:«انا قسیم النار».اهل سنت از شنیدن آن هراسان شده و به عنوان اعتراض نزد او آمدند و گفتند آیا حدیثى روایت مىکنى که رافضه، زیدیه و شیعه بدان تقویت مىشود؟اعمش گفت من شنیدهام و روایت مىکنم، پاسخ آنان این بود که آیا هر چه را شنیدهاى باید نقل کنى؟ (18)
در نقل دیگرى آمده که روزى شخصى نزد وى آمد و از حدیث«انا قسیم النار»پرسید، او گفت: «هؤلاء المرجئه لا یدعونى احدث بفضائل على اخرجوهم من المسجد حتى احدثکم» (19) یعنى: این مرجئه اجازه نمىدهند که من فضائل على را روایت کنم، آنها را از مسجد بیرون کنید تا روایت کنم.
در نقلى دیگر از میان معترضین از ابو حنیفه، «ابن شبرمه»و«ابن ابى لیلى»یاد شده است. (20)
در این باره آنچه گفتنى است اینکه مرجئه به دلیل آنکه در آغاز نمىخواستند بحث از فضائل على(ع)و عثمان مطرح شود با طرح این بحثها مخالف بودند و ابن عبى لیلى نیز خود کسى است که حتى اتهام تشیع خورده و برخى وى را از اصحاب امام صادق(ع)دانستهاند و اساسا درباره او باید تحقیق شود.شیخ عباس قمى اشاره به منافرت میان او و ابو حنیفه نیز کرده است (21) درباره ابو حنیفه نیز مىدانیم که مصادر متفق به اظهار همدردى او با خاندان علویان هستند. (22) پیدا کرده و این شعر مأمون نشانهاى بر این مطلب است.
اذا المرجى سرک ان تراه
یموت لحینه من قبل موته
فجدد عنده ذکرى على
وصل على النبى و آل بیته (23)
یعنى:اگر مىخواهى ببینى که مرجئى قبل از مرگ خود بمیرد، در نزد او از على(ع)یاد کن و بر پیامبر(ص)و آل او درود بفرست.
در اینجا مرجئه به معناى سنى اهل حدیثى بکار رفته است، لذا در برابر مأمون که اظهار تشیع مىکرده و شعر بالا را مىخواند، ابراهیم بن مهدى که مدتى در غیاب او در بغداد مدعى خلافت بوده و اظهار تسنن مىکرده، شعرى به همین وزن در مذمت شیعه خواند، در اینجا تضاد مرجئه و شیعه خیلى روشن و واضح بوده است.آشکار است که ما نیز مىپذیریم مرجئه از ابتداء درباره امام على(ع)و عثمان اظهار نظر رسمى نمىکردندو این خود از نظر شیعه موضعى نادرست بود، سخن ما نیز اساسا این نبود که بگوییم مرجئه جانبدار امام على(ع)بودهاند، بلکه چه بسا از میان آنان کسانى ضد امام على(ع)نیز بودهاند.
آنچه این نوشتار در صدد اثباتش بود موضعگیرى مرجئه بر ضد بنى امیه است.چنانکه خوارج نیز با اینکه به شدت بر ضد امام على(ع) بودند تندترین موضع را علیه بنى امیه داشتهاند.ب این مطلب که فکر و اندیشه مرجئه، ترویج لا ابالىگرى بود بر اساس آنچه که مرجئه متأخر درباره عدم مدخلیت عمل در ایمان گفتهاند درست است، اما حقیقت آن است که درباره «مرجئه الاولى»که ابن سعد از آن یاد کرده و حاضر به اظهار نظر درباره امام على(ع)و عثمان نبودند، این مسأله صادق نیست، بلکه همانگونه که ثابت قطنه شاعر مرجئى گفته در امور مشتبه، قضاوت صریح نمىکردند، اما بعدها بر اساس همین زمینه، مرجئه کم کم نظریه ایمان بدون عمل را مطرح کردند.این سیر در نهایت به یک ارجاء ضد اخلاقى و ضد عمل تبدیل شد که قطعا مرجئه متقدم بدان راضى نبودند، گر چه برخى از نظریات آنها زمینه پیدایش این حرکت را فراهم کرده بود. نمونه این ارجاء ضد اخلاقى را در شعر زیر از ابو نواس شاعر مىبینیم:
تکثر ما استطعت من الخطایا
فانک بالغ ربا غفورا
ستبصر ان وردت علیه عفوا
و تلقى سیدا ملکا کبیرا
تعض ندامة کفیک مما
ترکت مخافة النار السرورا (24)
یعنى:تا آنجا که در توان دارى گناه کن، زیرا تو در برابر خداى غفور و بخشنده قرار خواهى گرفت.پس از آنکه بر او وارد شدى عفو او را خواهى دید و آقا و سرور بزرگى را ملاقات خواهى کرد.در آن روز انگشت ندامت به دندان خواهى گرفت که چرا از ترس جهنم در این دنیا کیف کافى نکردهاى.
یادداشتها
(1)-ر ک:تاریخ سیاسى اسلام از سال چهلم تا صد هجرى، جعفریان، تهران، ارشاد، ص 318.
(2)-میزان الاعتدال، ذهبى، بیروت، درار المعرفه، ج 2، ص 32.
(3)-میزان الاعتدال، ج 3، ص 193.
(4)-طبقات الکبرى، ابن سعد، بیروت، ج 6، ص 293.
(5)-المنتخب من ذیل المذیل، طبرى، مصر، دار المعارف، ص 666.
(6)-براى نقلهاى فوق، ر ک:الاغانى، ابو الفرج اصفهانى، مصر، ج 14، ص 270-279.
(7)-تاریخ طبرى، بیروت، اعلمى، ج 5، ص 340.
(8)-تاریغ بغداد، خطیب بغدادى، بیروت، دار الکتاب العربى، ج 14، ص 372-376، روایات متعددى در باب ارجاء ابو حنیفه آورده و ر ک:تاریخ جرجان، سهمى، بیروت، عالم الکتب، ص 130.الکنى و الالقاب شیخ عباسى قمى، ج 1، ص 54.المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 783-782، در این نقل او جهمى و مرجئى خوانده شده است.
(9)-مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانى، بیروت، اعلمى، ص 313-316.
(10)-تاریخ طبرى، ج 5، ص 433.
(11)-همان مأخذ.
(12)-از مقاله مورد نقد، کیهان اندیشه
(13)-تاریخ الدولة العربیه، و لها وزن، مصر، ص 441-442.
(14)-معجم الفرق الاسلامیه، شریف یحیى الامین، بیروت، دار الاضواء، ص 221 اشعرى نیز جهمیه را از مرجئه شمرده است، ر ک:مقالات الاسلامیین.
(15)-همان مأخذ، ص 220.
(16)-مجموعه آثار، قم، صدرا، ج 1، ص 288.
(17)-معجم الفرق الاسلامیه، ص 222.
(18)الضعفاء الکبیر، القیلى، ج 3، ص 416.
(19)المعرفه و التاریخ، غسوى، بغداد، ج 2، ص 764.ترجمه الامام على بن ابیطالب من تاریخ دمشق، ابن عساکر، بیروت، ج 2، ص 82 مجله ترائنا، شماره 24، ص 81- 82.
(20)-ر ک:تراثنا شماره 24، ص 83 و 82.
(21)-الکنى و الالقاب، قم، انتشارات بیدار، ج 1، ص 194.
(22)-ر ک:موقف الخلفاء العباسیین من الائمة الاربعة، عبد الحسین على احمد، قطر، ص 43-81
(23)-الکنى و الالقاب، ج 1، ص 320
(24)-اعیان الشیعه، السید محسن الامین، بیروت، دار التعارف، چاپ جدید، ج 5، ص 346.