آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

با اظهار شعف از پاسخ برادرمان آقاى صاحبى در نقد نوشتار نقد گونه ما بر مقاله ایشان باید اظهار کنم که قبل از هر چیز، مهمترین بهره‏اى که از نوشته ایشان بردیم«ادب نقد»بود بویژه که در مطلع همان شماره نیز در این باب تذکراتى داده بودند، و ایضا به امید آنکه دیگر دوستداران کیهان اندیشه نیز از آن بى‏بهره نماند باشند.
سخن بر سر آن بود که آیا مرجئه فرقه‏اى حکومتى و وابسته به بنى امیه بوده‏اند یا نه!ایشان تأکید بر نکته اول داشتند و ما نیز ضمن ارائه شواهد چندى گفته بودیم که مرجئه در برخى از شورشهاى ضد اموى شرکت جسته‏اند.پاسخى که ما دریافت کریدم نوعا ارتباط مستقیمى با شواهد تاریخى نداشته و با مسائل حاشیه‏اى پرداخته بود. بدون آنکه ضرورتى براى پیگیرى آن بحت باشد علاوه بر تذکراتى که در نخستین صفحات مقاله گذشته خود داده شد، دو تذکر دیگر را در اینجا مطرح مى‏کنیم و آنگاه شواهد تاریخى و دیدگاههاى محققان را در تأیید نظر خود در پى خواهیم آورد.
الف:اصولا یک اصطلاح فرقه‏اى ممکن است در تاریخ در چند مورد با تفاوتهاى قابل توجه بکار رفته باشد چنانکه کلمه شیعه همین سرنوشت را پیدا کرده و شامل چندین اصطلاح مى‏شود که شرح آن را در جاى دیگرى آورده‏ایم (1)
مرجئه نیز در موارد مختلفى بکار رفته است. شواهدى یافت شود که کسانى از سران آنها در شورشها نیز شرکت داشته‏اند.همه مى‏دانیم که جنایات بنى عباس کمتر از بنى‏امیه نبوده بلکه یعنى جز آنکه ما گروه خاصى با نام مرجئه داشته‏ایم که تعریف ویژه‏اى براى ایمان و عمل داشته و یا درباره رجاء و عفو الهى مطالبى عنوان مى‏کرده‏اند، گاه همین اصطلاح از طرف برخى گروهها در موارد دیگر نیز بکار رفته است.مثلا به نوشته«ابن ابى یعلى»خوارج اهل سنت را مرجئه مى‏نامند. (2) چنانکه مى‏دانیم در اصطلاح شیعیان و در لسان ائمه اطهار علیهم السلام نیز نوعا اهل سنت مرجئى دانسته شده‏اند.اگر به«ایضاح»ابن شاذان و«المعیار و الموازنه»اسکافى و اخبار موجود در بحار، درباره مرجئه مراجعه شود این کاربرد کاملا بدست مى‏آید.و البته شواهد در این باره فراوان است.
از اینرو نباید میان این اصطلاحات خلط کرد و اگر مثلا سعد بن عبد اله اشعرى جز شیعه- کسانى را که پس از شهادت امام على(ع)گرد امام مجتبى(ع)جمع شدند-را مرجئى نامیده با مرجئه که یک گروه ویژه با عقائد خاص هستند درآمیخت، این کارى است که صورت گرفته و البته نادرست است.در واقع سعد بن عبد الله بعد از «عام الجماعة»، همه مردم را که با معاویه بیعت کرده‏اند-جز شیعیان امام مجتبى(ع)-مرجئى نامیده است. (3)
ب:تذکر دیگر این است که در میان یک فرقه ممکن است بهر دلیلى کسانى جانبدار یک حکومتى باشند چه بسا از مرجئه کسانى طرفدار بنى‏امیه بوده‏اند، اما این معنایش آن نیست که اینها خصیصه خاصى داشته‏اند مخصوصا اگر سرکوب‏گریها و کجرویهاى آنها در مواردى دهها بار بیش از بنى امیه بوده است.در این صورت اگر ببینیم که معتزله چندین ده سال در خدمت همین بنى عباس بوده‏اند چه خواهیم گفت؟در حالى که معتزله فرقه‏اى هستند که در متن عقائدشان «آزادیخواهى»و«عدالت‏طلبى»وجود دارد. دکتر محمود فاضل درباره همین مطلب ذیل عنوان«معتزله یک قرن در خدمت خلفا»مطالبى را عنوان کرده است (4) و در جاى دیگرى نوشته «دیگر از عوامل سقوط معتزله طرفدارى و حمایت دستگاه خلافت عباسى از آنها بود.» (5)
استفاده از یک اندیشه خاص مى‏تواند زمینه خاصى در همان اندیشه داشته باشد، اما نباید غفلت کرد که سراسر تاریخ مشحون از شواهدى است براى بهره‏گیرى هر حاکمى از هر اندیشه‏اى ولو ادیان الهى در حالى که پاکترین اندیشه‏ها هستد.اگر کسى عنوان کند که آنان این ادیان را تحریف و از آنها بهره مى‏بردند ناچار طرفداران مرجئه نیز خواهند گفت که نه اصل عقائد مرجئه بلکه انحرافى که مرئجه بعدى دچار آن شده و ارزش«عمل»را کم کرده و به نام«غلاة مرجئه»شناخته مى‏شوند (6) باعث بهره‏گیرى خلفا شده است.
با این حال هنوز نیز انکار نمى‏کنیم که مذهب ارجاء زمانى که شدت یافته و به صورت غلاة مرجئه درآمده، «مذهب ملوک»شده است.در واقع این همان مذهب اباحه‏گرى است که هموازه مذهب خلفا بوده است.به راستى آیا تشیع که انقلابى‏ترین مذهب اسلامى است، با تکیه بر برخى از مفاهیم نادرست و یا حتى افراط در برخى دیگر نمى‏توانسته مورد استفاده حکام قرار گیرد؟
این تذکر را براى این مطرح کردیم که دو جریان نسبتا مستقل را که«مرجئه معمولى»و «مرجئه غالى»هستند از هم بازشناسیم کما اینکه در تشیع نیز و فرقه‏هاى آن باید«تشیع‏زیدى» «امامى»و«غالى»را از هم بازشناخت.اینها مطالبى است که تنها با تأمل در شواهد دقیق تاریخى مى‏توان بدان رسید والا در کتابهاى فرق و مذاهب بناچار امور آمیخته شده و برخى از این آمیختگى‏ها را در کتابهاى فرق در جا دیگر نشان داده‏ایم. (7)
در مقال پیش شواهد تاریخى چندى را درباره برخورد برخى سران مرجئه با حکومت آوردیم در مقاله تسامح در نقادى کوشش شده بود تا به برخى از آنها پاسخى داده شود صرف نظر از اینکه درست باشد یا نه در آن باره، مطالب خود را مطرح نمى‏کنیم تا بتوانیم در صفحاتى مختصر به بیان شواهد دیگر بپردازیم.طبیعتا خوانندگانى که دقیقا آن نوشته‏ها را مقایسه کنند مى‏توانند ارزیابى خود را داتشته باشند.این شواهد شامل بیان مطالب تاریخى از یک سو بو دیدگاههاى برخى محققان از سوى دیگر است.
1-بر همه ما آشکار است که زید بن على بر ضد بنى امیه شوریده و هیچ سابقه خاصى در ارتباط با بنى امیه ندارد، در عین حال بشنویم از ابو الفرج اصفهانى که درباره عقیده مرجئه نسبت به زید بن على مى‏گوید:«کانت المرجئة و اهل النسک لا یعدلون بزید احدا» (8) مرجئه و مردان عبد هیچ کس را با زید قابل قیاس نمى‏دیدند حتى اگر بپذیریم که زید خود دلخوشى از آنها نداشته، لطمه‏اى به این قضاوت مستند و صریح نمى‏خورد.پس از این درباره زید و مرجئه مطالب‏  دیگرى خواهد آمد.
2-نویسنده«الحور العین»در قرن ششم هجرى مى‏نویسد:«و خرجت المرجئة على الحجاج بن یوسف الثقفى مع عبد الرحمن ابن اشعث»مرجئه بر ضد حجاج بن یوسف ثقفى خروج کردند.او ادامه داده که آنها حجاج را کافر شمرده و شیعیان نیز در این قیام بودند. (9)
مى‏دانیم که این شورش بسیار گسترده بوده و علاوه بر شیعیان، قراء کوفه که بالغ بر پانصد نفر بوده‏اند، در آن شرکت داشتند، اساس قیام بر ضد عبد الملک بود، علیه بى امیه بوده است.عبارت حور العین آن مقدار هست که کسى مدعى نشود یک یا دو نفر بوده و جنبه عمومى نسبت به مرجئه نداشته است.ادعاى اینکه عبد الرحمن سابقا از فرماندهان اموى بوده، نمى‏تواند این شاهد مسلم را که خروج مرجئه را حجاج و طبعا بر بنى امیه گوشزد کرده نفى کند، مگر آنکه فقط قصد توجیه باشد.نویسنده الحور العین به دنبال همین نقل شورش مرجئه را حجاج و طبعا بر بنى امیه گوشزد کرده نفى کند، مگر آنکه فقد قصد توجیه باشد.نویسنده الحور العین به دنبال همین نقل شورش مرجئه را بر ضد ولید بن یزید، خلیفه کافر اموى که بدست ولید ناقص قدرى و معتزلى کشته شد آورده است. (10)
3-ابراهیم بن یزید بن شریک تیمى از اعلام مرجئه بوده است. (11) این شخص از مخالفان بنى امیه بوده و به دست حجاج به قتل رسیده است (12) . برخى نیز نوشته‏اند که در زندان حجاج در گذشته است. (13) معلوم نیست مرجئه‏اى که فرقه حکومتى هستند چرا باید یکى از بزرگانشان در زندان حجاج بمیرد یا کشته شود!
4-طلق بن حبیب از مرجئه است. (14) او در همین حال یکى از«عبّاد»شمرده شده است (15) این طلق به نوشته ابن قتیبه از قبیله عنزه بوده و حجاج او را«زندانى»کرده است.پس از مرگ حجاج از زندان آزاد شده است.او از رؤساى مرجئه بوده و بعدها در واسط درگذشته است. (16)
5-غیلان دمشقى در بسیارى از مآخذ بعنوان یک مرجئى شناخته شده است در این‏باره او از حسن بن محمد بن حنیفه ارجاء را برگرفته (17) و مى‏دانیم که این حسن اولین کسى بوده که درباره ارجاء سخن گفته و مورد انکار پدر قرار گرفته است. (18) .
صاحب«المنیة و الامل»روایتى نقل کرده که «عدالت خواهى»وى را آشکارا نشان مى‏دهد و قتل وى را بدست هشام عبد الملک از همان روى مى‏داند. (19) شرح حال وى را با تفصیل بیشترى ابن عساکر آورده است. (20) آیا کشته شدن وى بدست هشام نمى‏تواند شاهدى بر این باشد که حداقل مرجئه‏اى بوده‏اند که میانه‏اى با حکومت بنى‏امیه نداشتند؟جالب اینکه سعد بن عبد الله اشعرى که مرجئه را اتباع معاویه دانسته-و مقصودش از این کلمه مخالف شیعه است-بلافاصله غیلان دمشقى را از سران مرجئه دانسته است چنانکه جهم بن صفوان را.
6-جهم بن صفوان نیز از مرجئه شمرده شده و تا آنجا که مى‏دانیم خراسان محل ارجاء تلقى شده است (21) جالب است که خراسان اساسا شورش ضد اموى را آغاز کرده و آنان را سرنگون کرده به دلیل مرجئى بودن حارث بن سریج و یارانش، مرکز ارجاء شناخته شده است.
تعریفى که جهم از ایمان دارد دقیقا همان تعریف مرجئه است یعنى عمل را متأخر از ایمان دانسته (22) ارتباط جهم با ابو حنیفه که وى نیز همین تعریف را براى ایمان داشته (23) نشانگر اعتقاد مرجئى جهم بن صفوان است (24) .
این جهم بن صفوان مرجئى، به نوشته بغدادى «یحمل السلاح و یقاتل السلطان و خرج مع حارث بن سریج و قتله سلم بن احوز المازنى فى آخر زمان بنى مروان» (25) او قاضى حارث بن سریج بوده (26) و نماینده وى در مذاکرات به شمار مى‏آمده است. (27) در باب امامت نیز عقیده‏اى نظیر خوارج داشته و علم به کتاب و سنت و به دست آوردن اجماع را در امامت کافى مى‏دانسته است. (28)
7-عمر بن ذر از مرجئه بوده و به نوشته ابو داود از رؤساى مرجئه به حساب مى‏آمده است.زمانى که مرد برخى از علماى سنت در تشیع جنازه وى، به دلیل مرجى بودن او شرکت نکردند (29) با آغاز شورش بنى عباس بر ضد مروانیان و آن زمان که بنى عباس سراسیمه در پى بقایاى بنى امیه مى‏گشتند، این«عمر بن ذر»کارش تحریک مردم در قتل بنى امیه و از میان بردن آنها بود (30) .آیا این شاهد که درباره یکى از رؤساى مرجئه است، نمى‏تواند روابط نامطلوب بنى امیه و مرجئه را نشان دهد؟
8-محارب بن دثار از«مرجئة الاولى»شمرده شده کسانى که«یرحون علیا و عثمان و لا یشهدون بایمان و کفر» (31) کار على(ع)و عثمان را به خدا واگذار کرده و به ایمان و کفر آنها اعترافى نداشتند.
اگر این سخن ابن سعد را در تعریف مرجئة الاولى بپذیریم، آیا مى‏توانیم مرجئه را فرقه حکومتى بنى امیه بدانیم؟بنى امیه عثمان را در حد پرستش مى‏پذیرفتند و حجاج هر کس را که ذره‏اى به عثمان بى‏اعتنائى مى‏کرد مى‏کشت، چگونه مى‏توان مرجئه را که ایمان عثمان را اعتراف نداشتند و کار وى را به خدا وا مى‏گذاشتند«اموى مسلک»دانست؟
این در واقع همان شعر ثابت قطنه است که در مقال پیش آوردیم، او نیز گفته بود که على و عثمان بندگانى هستند و از زمانى که مسلمان شدند به خدا شرک نورزیدند، آنها به کارهایى که کرده‏اند پاداش داده خواهند شد و من نمى‏دانم به کجا وارد خواهند شد.
این اعتقاد نمى‏توانست از آن بنى امیه باشد که بنى امیه على(ع)را در حد شرک برده و عثمان را همچون ابراهیم(ع)مى‏دانستند و فتاواى او را بر هر کس مقدم داشته و مردم عراق را به بغض و مخالفت و بى‏اعتنائى به او مى‏کشتند.خواهیم دید که دکتر شوقى ضیف نیز همین اعتقاد مرجئه را زمینه و علت درگیر شدن آنان با امویان دانسته است.
9-موسى بن ابى کثیر از رؤساى مرجئه شمرده شده است. (32) به نوشته ابن سعد او «من المتکلمین فى الارجاء»بوده است. (33) عمر بن عبد العزیز از خلفاى اموى سر آن داشت تا با گروههاى مخالف مذاکراتى داشته باشد از جمله این گروهها خوارج و مرجئه بوده‏اند.این موسى بن ابى کثیر«کان ممن وفد على عمر بن عبد العزیز فکلمه فى الارجاء»نمایندگى مرجئه را در مباحثه با عمر بن عبد العزیز داشته است. (34) آیا این نیز نمى‏تواند شاهدى دیگر بر روابط نامناسب مروانیان با مرجئه باشد؟
10-در مقاله قبل راجع به مرجئى بودن«ثابت قطنه»سخن گفته بودیم.پاسخ این بوده که او سابق بر آن ازشعراى دولت اموى بوده است.در جواب باید گفت:آیا هیچ انسانى در طول زندگى خود، دگرگونى فکرى ندارد؟پاسخ مثبت است، و درباره ثابت قطنه مثبت‏تر.چرا که او اوائل طرفدار امویان بوده اما بعدها که به خراسان رفته و به نوشته شوقى ضیف در خراسان-مرکز ارجاء (35) -تحت تأثیر مرجئه قرار گرفته و آن را پذیرفته است. (36) آیا این ثابت و یا هر شخص دیگرى اگر در فتوحات شرکت کرده‏اند، معنایش طرفدارى از بنى امیه بوده است؟
به نظر ما چنین نیست، پاسخ را درباره ثابت از نقلى که«ابن ابى الحدید»آورده بدست مى‏آوریم.به نوشته او:ثابت قطنه در فتح تاشکند شرکت جست و زمانى که احساس کرد ممکن است اسیر شود دعا کرد که خداوند براى او موقعیتى را با اسارات فراهم نکند که چشمش بدست بنى امیه باشد تا با«فدیه»آزادش کنند، بلکه زمینه شهادت وى را فراهم سازد و چنین نیز شد. (37)
آیا اگر ثابت قطنه روزگارى درباره امویان شعرى گفته ولو بعدها در شورش علهى آنان شرکت کرده و یا در فتح تاشکند با خداى خود چنین سخن گفته هنوز اموى است؟یا به دلیل آنکه بعدا مرجئى شده و در شورش ضد اموى شرکت کرده باید او را بر ضد امویان دانست با وجود این اطلاعات باید گفت نظر احمد امین را که تنها به دلیل توجه به سوابق ثابت قطنه ارجاء را تأیید سلبى-نه ایجابى-بنى امیه مى‏داند، نادرست است ناقد نوشتار ما هم متأسفانه به استنباط نادرست وى تکیه کرده است. (38)
11-«ابن ابى روّاد»از مرجئه بوده و زمانى که از دنیا رفته برخى از عالمان اهل سنت به دلیل مرجئى بودن او، بر وى نماز نگذاردند، ذهبى نوشته است که او کثیر المحاسن اما مرجئى بوده است (39) ابن مبارک درباره وى گفته است که از عابدترین مردم زمانش بوده است.از یوسف بن اسباط نقل شده که در مدت چهل سال حتى یک بار گوشه چشمى به آسمان نینداخت، در طواف بود که«منصور عباسى»با انگشت خود او را طعنه زد، «ابن ابى روّاد»نگاهى به او کرد و گفت:
دانستم که این باید طعنه یک«جبار» باشد. (40) آیا این مرجئى جز همان کسى است که ایمان را از عمل جدا مى‏انگارد؟اما در عین حال مى‏بینیم عابدترین مردمان روزگار خود مى‏باشد و حاکمان زمان را نیز رو در روى با خودشان جبّار مى‏خواند.
این عبارات به معنى تأیید مرجئه نیست چرا که مرجئه به هیچ روى مورد تأیید ائمه شیعه نبوده‏اند و حتى احادیثى در مذمت آنها-هم کسانى که عمل را از ایمان جدا مى‏دانسته‏اند، هم به معناى اهل سنت که در اصطلاح ائمه مرجئى خوانده مى‏شدند-آمده است. (41)
آن احادیثى که در مقال پیش به دروغ بود شان اشاره کردیم روایاتى هستند که اهل سنت از طریق روات ناسالم از زبان پیامبر(ص)نقل کرده‏اند آن هم از زمان و زبان پیامبر(ص)یعنى زمان که نه ارجاء بدین معنى بوده و نه اصطلاح مرجئه. کما اینکه احادیثى در مذمت قدریه-که در اصطلاح اهل حدیث مقصود معتزله است-ساخته‏اند و نیز روایاتى که پیامبر(ص)را فضه را محکوم کرده است!! براى دیدن نمونه‏اى از آنها به مدارک ذیل نگاه کنید. (42) متأسفانه ناقد محترم گمان کرده‏اند ما احادیث ائمه را مى‏گوییم و بى‏جهت یک صفحه متن عربى با ترجمه یکى از آن احادیث را آورده‏اند.
12-سعید بن جبیر به همراه تعدادى دیگر از رجال مرجئه شناخته شده است (43) مرجئى بودن سعید بن جبیر را شهرستانى نیز متذکر شده است. (44) اگر بپذیریم که سعید بن جبیر اعتقاد مرجئى داشته، باید این سؤال را مطرح کنیم که چگونه یک مرجئى در یک قیام بر ضد امویان شرکت فعال داشت و بعد نیز به دست حجاج عامل سرسپرده امویان به قتل مى‏رسد بطورى که کشتن سعید بن جبیر نه تنها خود او را دیوانه مى‏کند بلکه لکه ننگى نیز بر دامن امویان مى‏نهد.آنها که مرجئى بودن سعید را متذکر شده‏اند نگفته‏اند که وى بعدا از مرجئى بودن برگشته و در قیام شرکت جسته است.
13-این را مى‏پذیریم که زید بن على به دلیل تشیع قوى میانه‏اى با مرجئه نداشته و حتى ردّى نیز از نظر فکرى بر مرجئه نگاشته که نسخه آن در کتابخانه برلین موجود است. (45) و نیز مى‏پذیریم که او خود از مرجئه به دلیل آنکه تعریف آنها از ایمان و امید دادن زیاد به گنهکاران مى‏توانسته زمینه«فسق»را فراهم کند، اعلام بیزارى کرده (46) -و آشکار است که ما هم اصل این سخن را قبول داشته و در مقال پیش نیز متذکر شدیم-با این حال شرکت مرجئه در قیام زید بن على تأیید شده است.به نوشته حمیرى، در این قیام، زیدى‏ها، معتزلى‏ها«مرجى‏ها»و حتى خوارج نیز شرکت داشته‏اند. (47)
14-مسعر بن کدام، مرجئى بوده و از کسانى است که وقتى مرد برخى از سنیّان بر وى نماز نگذاردند (48) با این حال از تأیید کنندگان قیام زید بوده است. (49) سفیان الثورى را نیز ابن شاذان مرجئى دانسته (50) هر جند ما در این امر تردید داریم اما این مطالب را از آن روى مى‏آوریم که در نقد نوشتار ما، به اصطلاح مرجئه در ایضاح استناد شده بود-اما در همین حال او به ستایش زید بن على پرداخته و او را کسى دانسته که در جایگاه امام حسین(ع)نشسته است. (51)
اظهار اینکه این افراد به دلایل دیگر موارد آزار و اذیت امویان قرار گرفتند درست نمى‏نماید چگونه ممکن است افرادى که ذکرشان آمد با اینکه از رؤساى مرجئه هستند از در مخالفت با بنى امیه درآیند و در همان حال فرقه حکومتى باشند؟
دیدگاههاى ابو الحسن اشعرى درباره مرجئه
15-مى‏دانیم که عقیده مسلمانان در برخورد با سلاطین جائر در یک تقسیم‏بندى بر دو دسته است یک گروه کسانى که«یرى السیف»یعنى معتقد به شورش مسلحانه علیه حکام جائر هستند و گروه دوم کسانى که چنین برخوردى را روا ندانسته و تنها به نصیحت اکتفا مى‏کنند.اهل حدیث و نوعا اهل سنت از این دسته‏اند گر چه تمام کسانى که اکنون اهل سنت آنها را از خود مى‏دانند قائل به چنین فتواى-تحریم برخورد مسلحانه یا حاکم جائر-نبوده‏اند.در برابر اهل حدیث و عثمانى‏ها(طرفداران مذهب اموى) شیعیان و خوارج و برخى دسته‏هاى دیگر قرار دارند.این نکته مسلم است که این بنى امیه بودند که کوشیدند چنین اعتقادى را ترویج کنند و هر کس را از شورشیان به بهانه نقض عهد و یا شکستن جماعت به قتل برسانند. (52)
اکنون اگر ما از زبان«ابو الحسن اشعرى»-شیخ اشعریان و نویسنده کتاب مهم«مقالات الاسلامیین»-بشنویم که«مرجئه»نیز قائل به‏ «سیف»بودند، دیگر از چه روى مى‏توان مرجئه را اموى مسلک دانست؟
اشعرى مى‏نویسد:«و اختلف الناس فى السیف على اربعة اقاویل»چهار نظر ارائه شده است: «فقالت المعتزلة و الزیدیه و الخوارج و کثیر من المرجئه ذلک واجب اذا امکننا ان نزیل بالسیف اهل البغى و نقیم الحق»معتزله، زیدیه و مرجئه بکارگیرى سیف را واجب دانسته‏اند در صورتى که به کمک آن بتوان بغى را از میان برد و حق را اقامه کرد (*) .وى در ادامه از اهل حدیث آورده:«انکروا الخروج على السلطان». (53)
آوردن«کثیر من المرجئه»در کنار زیدیان و خارجیان راه هر توجیهى را خواهد بست جز آنکه کسى بگوید اینجا«بسیارى از مرجئه»آمده‏اند همه آنها و البته روشن است که ما نمى‏خواهیم اظهار کنیم که هیچ کس از مرجئه در خدمت هیچ حزب سیاسى قرار نگرفته آنچنان که حتى معتزله آزادیخواه زمان درازى در خدمت حکام بنى عباس بوده‏اند.
16-روش است که عثمانى‏ها و اموى‏ها اساسا در تمام دوره حکومت خود على(ع)را سبّ مى‏کردند و تنها عمر بن عبد العزیز بود که براى مدتى این رسم زشت را برداشت. (54) حال اگر بنا باشد که مرجئه یک فرقه حکومتى اموى باشند چگونه مى‏توان این سخن اشعرى را پذیرفت:او مى‏نویسد روافض، زیدیه و دسته‏اى از معتزله همچون ابراهیم نظام و بشر بن المعتمد و دسته‏اى از مرجئه معتقد بودند که:على در جنگهاى خود بر حق بوده و کسانى که با او جنگ کرده خطاکار، از این روى طلحه، زبیر، عایشه و معاویه خطاکار بوده‏اند. (55)
17-و نیز اگر بپذیریم که مرجئه فرقه حکومتى بنى امیه بوده‏اند چگونه مى‏توان در برابر این سخن اشعرى ایستاد؟اشعرى از زرقان نقل کرده:«همه مرجئه اهل تأویل را فاسق نمى‏دانند زیرا معتقدند براى اینکه آنان تأویل کرده و بر اشتباه رفته‏اند»آنگاه خود مى‏گوید: زرقان اشتباه کرده چرا که«ان اکثر من المرجئه یقولون کل معصیة فسق»بیشتر مرجئه هر معصیتى را فسق مى‏دانند.و بعد مى‏افزاید:مرجئه خوارج را به دلیل خونریزیها و اسیر کردن زنان و تصاحب اموال فاسق مى‏دانند گر چه آنها نیز از اهل تأویلند بنابراین چگونه مى‏توان به آنان نسبت داد که آنها هیچ تأویل گرى را فاسق نمى‏دانند. (56)
حاصل مطلب اینکه با این گفته که بیشتر مرجئه هر معصیتى را فسق مى‏دانند و با ذکر یک مثال در مورد خوارج، آشکار مى‏شود که بنا به اعتقاد اشعرى، بیشتر مرجئه دشمنان على(ع)را فاسق مى‏دانسته‏اند.آیا این اعتقاد مى‏توانست از بنى‏امیه باشد؟گر چه ما این را مى‏پذیریم و در مقالت قبل نیز گفتیم که دسته‏اى از مرجئه شدیدا ضد شیعى بوده‏اند بطورى که زمانى شیعى و مرجئى در برابر هم قرار گرفته است. (57) حداقل نتیجه این است که نمى‏توان درباره مرجئه حکمى یکسر کرده و آنها را آلت دست بنى‏امیه دانست.
اشعرى در جاى دیگرى نیز زیدیه و بسیارى از (*)-در منبع دیگرى اشاره شده که غیلان دمشقى میان ارجاء، قدر و خروج بر امام جمع کرده است(الفرق الاسلامیه ذیل شرح المواقف لکرمانى ص 82)این نص نشان مى‏دهد که ارجاء با خروج بر امام منافات نداشته و همانگونه که اشعرى آورده عقیده(حداقل)گروهى از مرجئه خروج بر امام بوده است.P} مرجئه، ابراهیم نظام و بشر بن معتمد را در کنار یکدیگر آورده و عقیده آنها را درباره تحکیم و تأیید موضع امام على(ع)نسبت به تحکیم، یکى مى‏داند. (58)
نظیر همین تعبیر را سعد بن عبد الله اشعرى آورده که محتملا ابو الحسن اشعرى از وى این مطلب را نقل کرده است. (59) بنا به نقلى، ابن راوندى نیز بر این باور بوده که«مرجئه درباره على(ع)مذهبى نظیر معتزله و نزدیک به آنها دارند. (60)
آراء برخى از محققان
18-دکتر شوقى ضیف نویسنده محقق مصرى که دهها جلد کتاب در ادبیات و تاریخ ادب اسلامى نگاشته درباره مرجئه مى‏نویسد:آنها کار على(ع)، عثمان و معاویه را به خدا واگذاشتند تا در میان آنان حکم کند. آنگاه مى‏افزاید:این مسأله موجب مى‏شد تا آنها با دولت برخورد کرده و با آنها درگیر شوند. (61)
بدین صورت معلوم مى‏شود که حتى طبیعت عقائد مرجئه مى‏توانسته دولت اموى را به مواجه با آنها کشانده و کسانى از مرجئه را به شرکت در شورشهاى ضد اموى سوق دهد.
19-عبد الحسین على احمد در کتابى که اخیرا درباره برخوردهاى میان خلفا و ائمه چهارگانه فقه اهل سنت نگاشته، با اشاره به اینکه چه بسا اعتقاد مرجئه بتواند به سیاست حاکم خدمت کند، هم زمان به جنبه دیگر مسأله یعنى ضدیت مرجئه با امویان نیز اشاره مى‏کند او مى‏نویسد که بسیارى از رهبران مرجئه براى جنگ با بنى امیه شورش کردند که از جمله آنها مى‏توان به سعید بن جبیر، غیلان دمشقى و حارث بن سریج اشاره کرد. (62)
20-در برابر کسانى چون احمد امین که دیدگاه نادرستى در این زمینه داشته و عمده تکیه‏اش به سوابق ثابت قطنه بوده و دهها شاهد دیگر و نقل تاریخى را بى‏توجه از نگارش گذشته، شخصى چون ولهاوزن در باره مرجئه تصریح مى‏کند:«و المرجئه عارضوا ایضا حکومة الامویین» (63) مرجئه به معارضه با مرجئه برخاستند.
این قضاوت از ولهاوزن که تخصص عمده‏اش دوره اموى است، نشان مى‏دهد که محققانى نیز هستند که به تعارض مرجئه با امویان اشاره کرده‏اند و اینگونه نیست که ما بتوانیم نظر برخى از نویسندگان را که تخصص کافى در دوره اموى ندارند به ویژه برخى از کسانى را که ناقد محترم به آنها اشاره کرده بپذیریم.ولهاوزن در جاى دیگر نیز با اشاره با اینکه مرجئه بحثهاى کذشته را درباره حق بودن على(ع)و عثمان رها کرده کار آنها را به خدا واگذار کردند مى‏نویسد:اینان به جماعتى انقلابى تبدیل شدند و بر نکته‏اى تأکید مى‏کردند که ممکن بود همه افراد انقلابى از فرقه‏هاى مختلف بر آن اتفاق کنند«و هى الدفاع عن الاسس التى تقوم علیها الدولة التیوقراطیه و معارضة الاستبداد الذى کان قائما و نصر جانب الحق الذى قدسه الدین على الجانب الظم و العسف»و آن دفاع از پایه‏هاى حکومت الهى، جنگ با استبداد و دفاع از حق در برابر ظلم و تجاور بود. (46)
21-فان فلوتن یکى از کسانى است که مرجئه را بر ضد سیاست‏هاى نژاد پرستانه بنى امیه مى‏شناساند و ضمن پرداختن به قیام حارث بن سریج و همکارى جهم بن صفوان با وى، چنین تصویرى را از مرجئه خراسان ارائه مى‏دهد، آنها تفاوتى میان اسلام تازه مسلمان -عجم-با دیگران نمى‏گذاردند و با سیاستهاى بنى‏امیه به دلیل اعمال این تبعیضها مخالفت مى‏کردند.او مى‏نویسد:«آنچه از مقصود حارث و یارانش به دست مى‏آید این که مدتها بود آنها را به نام مرجئه مى‏نامیدند»، او با اشاره به خوددارى مرجئه از تکفیر على(ع)، عثمان و معاویه مى‏نویسد:«مرجئه رل مهمى را در سازش بین مصالح متعارض بین اعراب و سایر مسلمین عهده‏دار بودند»وى با اشاره به تعارض بنى امیه با تازه مسلمانان و اعتقاد مرجئه به برابرى اینها مى‏نویسد:«از این رو هر دولتى که سیاست آن بر خلاف مسلک مرجئه بود و اعمال ظلم مى‏کرد مرجئه با آن مى‏جنگیدند». (65)
تعجب اینست که در نقد نوشتار ما چند سطر بعد از این سطور در معناى ارجاء آمده اما از نقل این عبارات با این وضوح چشم پوشى شده است.
از آنجا که فکر کردیم مطلب با همین بیست مورد شاهد تاریخى و دیدگاهى حل شده و ضرورتى براى ذکر شواهد دیگر نیست، از نقل دیگر مطالب خوددارى کردیم.امید که همین مقدار بخوبى بتواند موضع مرجئه را نسبت به بنى امیه آشکار کند.
یادداشتها
(1)تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجرى، ص 31-15.
(2)طبقات الحنابله، ج 1، ص 35، 36.او مى‏نویسد:مرجئه اهل سنت را شکاک مى‏نامند، قدریه اهل سنت را مجبره، جهمیه اهل سنت را مشبهه، رافضه اهل سنت را ناصبه، خوارج اهل سنت را مرجئه، اصحاب رأى أهل سنت را نابته و حشویه مى‏نامند، باید اضافه کنیم که شیعه نیز اهل سنت را مرجئه مى‏نامند.گر چه گاه در همین تعریف به اعتقاد خاص مرجئه درباره ایمان نیز اشاره شده است اما عمدتا وجه ضد شیعى آنها ملحوض شده.
(3)المقالات و الفرق، ص 5:در نقد نوشتار نقل سعد بعنوان تأیید گرفته شده در حالى که مرجئه مورد نظر سعد اصطلاح دیگرى است و وجه ضد شیعى آن مورد نظر بوده و الاّ روشن است که مرجئه به همه اهل سنت اطلاق نمى‏شود.
(4)معتزله، ص 11-10، مرکز نشر دانشگاهى.
(5)-همان مأخذ، ص 19.
(6)-درباراه اصطلاح غلاة مرجئه، ر.ک:الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 204.
(7)ر.ک:آینه پژوهش، سال اول، شماره اول و دوم مقاله: گزیده کتابشناسى فرق.
(8)-مقاتل الطالبیین، ص 87، (طبع رضى قم).
(9)الحور العین، ص 204.
(10)رک:تاریخ خلیفة بن خیاط، ج 1، ص 372-371، تذکرة الحفاظ، ج 1 ص 58..در واقع همه کسانى که در این قیام شرکت کردند انگیزه خاص داشتند فرضا که عبد الرحمن انگیزه شخصى داشت اما دسته‏هاى شیعه، قراء، مرجئه دقیقا ضد اموى بودند شعار این جنگ این بود:یا بنى امیه بخاطر استبداد، از میان بردن ضعفا و میراندن نماز بجنگنید، رک.طبرى، ج 5 ص 163.اگر سخن عمدة الطالب که گفته عبد الرحمان با یکى از علویان بیعت کرده درست باشد حتى وضع خود عبد الرحمن نیز تفاوت خواهد کرد درباره قیام ابن اشعث، رک:تاریخ سیاسى اسلام، از سال چهلم تا صد هجرى، ص 316-309.
(11)-الایضاح، ص 45، تهذیب الکمال، ج 2، ص 233، المعارف، ص 625.
(12)-طبقات الکبرى، ج 6، ص 285.
(13)-تهذیب الکمال، ج 2، ص 233.
(14)-تهذیب الکمال، ج 13، ص 452، المعارف، ص 625، الوافى بالوفیات، ج 12، ص 214-213.
(15)-تهذیب الکمال، ص 453.
(16)-المعارف، ص 468.
(17)-المنیة و الامل فى شرح الملل و النحل، ص 137، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 200.
(18)-مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 71-70، تهذیب الکمال، ج 6، ص 321.
(19)-المنیة و الامل، ص 138.
(20)-مختصر تاریخ دمشق، ج 20، ص 248-239.
(21)-طبقات الحنابله، ج 1، ص 37، عبد الله بن مبارک؟؟؟P}
(مى‏گوید:از اهل کوفه«رفض»را اخذ نکنید، از اهل بصره، قدر را نگیرید از اهل خراسان«رجاء»را.در این باره ایضا ر.ک:تاریخ الدولة العربیة، ص 473.
(22)رک:الملل و النحل شهرستانى، ج 1، ص 81، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 198.به نوشته وى او معتقد بوده: «ان الایمان لا یتبعض و لایتفاضل اهله فیه و ان الایمان و الکفر لا یکونان الاّ فى القلب دون غیره من الجوارح» و ر.ک:الجهم بن صفوان ص 123-117.
(23)رک:العالم و المتعلم از ابو حنیفه.
(24)جهم بن صفوان، ص 179.به نوشته وى این دو در این اعتقاد مشترک بودند:ایمان الانسان و الملائکة واحد.
(25)الفرق بین الفرق، ص 212.
(26)لسان المیزان، ج 2، ص 142.
(27)جهم بن صفوان، ص 67.
(28)همان مأخذ، ص 65.
(29)تهذیب التهذیب، ج‏7، ص 445-444.
(30)تهذیب الکمال، ج 8، ص 87.
(31)طبقات الکبرى، ج 6، ص 307.
(32)المعرفة و التاریخ، ج 3، ص 102، تهذیب الکمال، ذیل نام«موسى بن ابى کثیر الانصارى»)
(33)طبقات الکبرى، ج 6، ص 339.
(34)تهذیب التهذیب، ج 10، ص 368، میزان الاعتدال، ج 4، ص 218.
(35)جمله داخل خط تیره از ماست.
(36)تاریخ الادب العربى«العصر الاسلامى»ص 239.
(37)شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 291.
(38)فجر الاسلام، ص 293 و 281(بیروت دار الکتاب العربى، 1969).
(39)سیر اعلام النبلاء ج 7، ص 273، 187.
(40)همان مأخذ، ج 7، ص 273.
(41)رک:بحار الانوار، ج 23، ص 362، 18، ج 27، ص 235، ج 72، ص 132، 178، ج 46، ص 291، ج 76، ص 297، ج 51 ص 340، ج 52 ص 357، ج 47 ص 366، ج 18 ص 398، ج 68 ص 297، ر.ک:مستدرک سفینة البحار، ج 4 ص 115-116.
(42)الفرق بین الفرق، ص 202، عن النبى(ص):لعنت المرجئة على لسان سبعین نبیا.رسائل العدل و التوحید، ص 276(بیروت دار مکتبة الحیاه)تاریخ جرجان ص 584، میزان الاعتدال، ج 2، ص 222، ص 166، تاریخ یحیى بن معین ج 2، ص 385.
(43)الوافى بالوفیات، ج 12 ص 214-213.
(44)الملل و النحل، ج 1 ص 130 و ر.ک:تهذیب الکمال، ج 13، ص 453.
(45)تاریخ التراث العربى، سزگین، المجلد الاول، الجزء الثالث، ص 323.
(46)تاریخ المذاهب الاسلامیه، ابوزهره، ج 1 ص 123.
(47)الحور العین، ص 186.
(48)سیر اعلام النبلاء ج 7، ص 172، 165، تهذیب التهذیب، ج 10، ص 115.
(49)سیره و قیام زید بن على، کریمان(تهران، علمى و فرهنگى)، ص 293.
(50)الایضاح، ص 47، چاپ دانشگاه.
(51)المنیة و الامل، ص 93.درباره نقش وى در قیام زید ر.ک:سیره و قیام زید بن على، ص 291.
(52)ر.ک:تاریخ سیاسى اسلام از سال چهلم تا صد هجرى، ص...در آنجا نمونه‏هاى تاریخى در این باره ارائه شده است.
(53)مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 152.
(54)سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 117، الکامل، ج 5، ص 42، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 56.
(55)مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 130.
(56)مقالات الاسلامیین، ج 2 ص 151.
(57)الملل و النحل، ج 1، ص 125.
(58)مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 127.
(59)المقالات و الفرق، ص 13.
(60)الانتصار، خیاط معتزلى، ص 139.
(61)تاریخ الادب الاسلامى، «العصر الاسلامى»ص 205.
(62)موقف الخلفاء العباسیین من الائمة الاربعه، ص 41-40، وى این مطلب را به نقل از کتاب زیر نیز آورده است:نظریات السیاسیة، الریس، ص 72.
(63)تاریخ الدولة العربیة من ظهور الاسلام الى نهایة الدولة الامویة، ص 308، (قاهره لجنة التألیف و الترجمة و النشر 1958).
(64)همان مأخذ، ص 442.
(65)تاریخ شیعه و علل سقوط بنى امیه، ترجمه هاشمى، تهران، اقبال 1325.P}

تبلیغات