ضرورت گسترش اسلام و استحکام بخشیدن به مرزهای شمالی به عنوان دو هدف مهم، موجب توجه مسلمانان به اران (آلبانیای قفقاز) و منجر به فتح آن شد. سپس حاکمیت عرب ها و به تبع آن دولت بنی امیه در آنجا آغاز گردید. آنان نه تنها قدرت و حاکمیت را در دست گرفتند، بلکه خود را حامل و ناقل دین رسمی نیز دانستند. بررسی نحوة عملکرد فاتحان اسلامی در اران، از فتح آن سرزمین تا پایان دورة امویان(22- 132ه .ق) حاکی از تغییر رویکرد نسبت به علت ها و انگیزة فتوحات اولیة حاکمان مسلمان است. زیرا فاتحان در آغاز با هدف مقدس گسترش اسلام آنجا را فتح کردند و با رعایت اصل تسامح و تساهل در رفتار با حاکمان و اهالی بومی و اسکان تدریجی اعراب در مناطق گشوده شده و مبارزه با دشمن مشترک به تنظیم مناسبات سیاسی- اجتماعی و دینی دست زدند؛ اما به تدریج از دورة عثمان و با آغاز حاکمیت امویان، قدرت طلبی، زراندوزی، کسب غنیمت، ستیز با حاکمان و اهالی بومی، درگیری با امپراتوری روم، ایستادگی در برابر هجمة خزران، فراز و نشیب هایی را در تاریخ آن رقم زد و فرصت تبلیغ و گسترش اسلام را از مسلمانان سلب نمود. هر چند در این میان برخی از حاکمان اسلامی برای نهادینه کردن آن اقدام هایی انجام دادند.
با پایان مدت امتیاز بانک شاهنشاهی ایران (1888- 1949م) در بهمن ماه1327ش/ ژانویه1949م، بانک جدیدی با عنوان «بانک انگلیس در ایران و خاورمیانه» در ایران تأسیس شد.
هدف پژوهش: بررسی چگونگی شکل گیری و دلایل ناکامی و پایان کار «بانک انگلیس در ایران و خاورمیانه» در ایران است.
روش و رویکرد پژوهش: برای تبیین موضوع پژوهش از الگو یا روش «ردیابی فرایند» پیروی شده است. ردیابی فرایند، روشی است که در آن، تحلیل گر تلاش می کند، مکانیسم های علّی ای را مشخص کند که متغیر تبیین را به یک پیامد پیوند می دهد
یافته های پژوهش: ما را به نتایج زیر رهنمون می کند: جامعة ایرانی، عموماً، نظر مساعدی نسبت به تداوم فعالیت های «بانک انگلیس در ایران و خاورمیانه»، در ایران نداشتند و آن را مانند ابزاری برای پیشبرد اهداف استعماری انگلیس در ایران ارزیابی می کردند. همچنین، تقارن زمانی تأسیس و فعالیت «بانک انگلیس در ایران و خاورمیانه» با گسترش بحران در روابط ایران و انگلیس به دلیل نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران، ، نقش مهمی در ناکامی زودهنگام بانک مذکور در ایران ایفا کرد.
نویسنده مقاله براین نظر است که برآمدن گورباچف در شوروی اثبات می کند که بر خلاف باور اکثر شوروی شناسان ، جامعه شوروی جامعه ای ایستا نبوده و توانسته عواملی را که باعث تغییرش شوند را در درون خویش تربیت کند . به این اعتبار، استبداد سیاسی نتوانست جلوی آن تغییراتی را که زمینه های اجتماعی دموکراسی خواهد شدند، بگیرد . کاری که استبداد سیاسی کرد فقط این بود که این تغییرات کندتر و ناموزون تر به وقوع بپیوندند و زمانی که به حوزه سیاست بروز کردند، جامعه از نهادهای لازم همچون احزاب، سندیکاها و سایر نهادهای جامعه مدنی برای بهره برداری بهینه از این تحول برخوردار نبود و در نتیجه نتوانست از آن بهره ببرد .