اصطلاح «رتوریک (Rhetoric) » که در سنت اسلامی اصطلاح «بلاغت» را معادل با آن قرار داده اند، در تاریخ بلاغت قدیم دو مفهوم اصلی داشته است: نخستین مفهوم، دریافت ارسطویی از بلاغت است که بیشتر آن را با خطابه و فنون و ابزار اقناع مخاطب مرتبط می سازد؛ دیگر، مفهوم زیبایی شناختی یا ادبی است که بلاغت را با شعر و فنون و ابزار تخییل پیوند می دهد. از این دو رویکرد سه گرایش به معنا و کارکرد بلاغت در دوران معاصر پدید آمد: رویکرد استدلالی-منطقی (فلسفی)، رویکرد سبک شناختی-ادبی (شعری) و در نهایت رویکرد گفتمانی-نشانه شناختی (متنی). دو رویکرد نخست در تعارض با یکدیگرند؛ یکی بلاغت را به سوی علم منطق می کشاند و دیگری آن را به شعر مرتبط می کند. اما رویکرد سوم سعی دارد دامنه شمول این علم را فراتر برد به گونه ای که دو مفهوم پیشین را توأمان شامل شود. در تاریخ بلاغت اسلامی نیز چنین رویکرد سه گانه ای به مفهوم بلاغت نزد ناقدان و بلاغت نگاران اسلامی یافتنی است. پژوهش پیش رو با مطالعه درزمانی به روش توصیفی-تحلیلی، تطور هر یک از این سه رویکرد را تا رسیدن به نظریات معاصر در حوزه علم بلاغت بررسی می کند.
ملمّع دراصطلاح ادب، ازفنون و ابداعات شعر فارسی وعبارت از این است که شاعر شعر خود را بطورتلفیقی، به دو زبان (ملمّع دراصطلاح ادب، از فنون و ابداعات شعر فارسی وعبارت از این است که شاعر شعر خود را بطورتلفیقی، به دو زبان (غالباً فارسی وعربی) بسراید. نخستین شعرملمّع را ابوالحسن شهید بن حسین بلخی حکیم وشاعرمعاصر با رودکی (متوفای 329)سروده است. در دوره های بعد مولوی، سعدی، حافظ، خواجوی کرمانی وفخرالدین عراقی از کسانی هستند که دستی در شعر ملمّع داشته اند. ما درپژوهش حاضر که به روش توصیفی تحلیلی انجام می شود، درپی پاسخ به این پرسش هستیم که: صوَر بلاغی درملمّعات حافظ درچه سطحی از ارزش بلاغی است ؟ دراین پژوهش، پس از بررسی شعرهای عربی حافظ، مشخص شد که عناصربلاغی آنها، درعین حال که قابل مقایسه با شاعران نکته پرداز عرب نیست، خالی ازظرافت ها ودقایق رندانه زبانی هم نیست. ریختن الفاظ عربی درقالب ساختار ذهنی و زبانی فارسی درکنار آرایه های متعدد ادبی، عربیات حافظ را در ترازوی بلاغت سنگین می کند تا آنجا که می توان پاره ای از شعرهای عربی او را مانند شعر فارسیش زبانزد و درمواقع مختلف استفاده کرد.
در عصر حاضر مثنوی مولانا با ترجمه های انجام شده، یکی از شاخص ترین متن های زبان وادبیات فارسی است که بیشترین نظریه های ادبی جدید را در خود پذیرا می باشد. یکی از این نظریه ها، موضوع بینامتنیت است. این اثر گرانسنگ فارسی همچنان که با آثاری چون کلیله و دمنه، اسرارنامه، منطق الطیر، معارف، مقالات شمس و...ارتباط و پیوستگی متنی دارد، با دیگر آثار مولانا از جمله فیه مافیه و غ زلیات شمس نی ز دارای پیوند های بینامتنی می باشد مولوی با توجّه به انس عمیقش با قرآن و نیز به سبب سابقه اشتغال خانوادگی اش به حرفه وعظ در آثار خود از قرآن کریم و قصه های مربوط به پیامبران بسیار بهره برده است لذا مقاله حاضر به بررسی مناسبات بینامتنی شخصیت های قرآنی مشترک دیوان شمس و مثنوی به ویژه قصّه ابراهیم (ع) از منظر بیش متنیت ژنت می پ ردازد و منظور از ای ن رابطه بیش متنی، هرگونه ارتباطی است که متن ب (بیش متن/مثنوی) را به متن الف(پیش متن/غزلیات شمس)متّصل می کند. در این مقاله ضمن بیان تفاوت های ساختاری دو اثر غزلیات شمس و مثنوی، قصّه ابراهیم علیه السلام در این دو اثر از منظر بینامتنیت با روش تحلیلی- توصیفی مورد بررسی قرار می گیرد تا با نشان دادن شباهت ها و تفاوت های بینامتنی ، به خوانشهای نو و متفاوت مولوی از آن قصّه دست یابیم و از این رهگذر به تبیین تدبّر عمیق مولوی در قرآن و سازوکار ذهن و زبان خلّاق او در بیان مفاهیم پویای عرفانی توجّه نماییم