طبق رویه مورد عمل بانک جهانی،" فقر غالبا بر حسب درآمد سرانه تعریف میشود".در مقوله سیاست توسعه، فقر یکی از نشانهها یا مظاهر اصلی توسعه نیافتگی است. در آغاز اینمقاله در مورد تعیین کمیت و کیفیت فقر، زمینهیابی مفاهیم فقر، در نتیجه دسترسی ناکافی بهکالاها، فقر به عنوان نتیجه محرومیت و نبود حقوق، فقر به عنوان نتیجه ظرفیت ناکافی مباحثیرا مطرح کرده است و به این نتیجه رسیده است که به علت تعاریف متنوع از مقوله فقر، علل فقرو نیز روشهای اندازهگیری آن را باید همراه با دلالتهای سیاستی مربوط به آن برای سیاستسازگار فقر در نظر گرفت. در حال حاضر تعاریف اقتصادی فقر شاخصتر است و جنبههایمادی کاهش فقر در اولویت به نظر میرسند. در نتیجه پوشش دادن کمبودهای کالایی مادی حقتقدم را دارا میباشند. صرفنظر از روش اندازهگیری فقر در هر حالت، مسئله شناسایی وهمفزونی وجود دارد که عواقب بزرگی را برای تعیین وسعت واقعی فقر چه عینی و چه ذهنی دربردارد. تعاریف یا شاخصهای یک بعدی فقر مسئلهساز هستند. از سوی دیگر، برای تحلیل کیفیفقر باید کمتر به توصیف و تحلیل وضعیتها و بیشتر به تعیین و تحلیل فرایندها وسازوکارهایی که فقر را موجب شده و تداوم میبخشد، پرداخت. بنابراین یک سیاست سازگارضد فقر را باید به عنوان یک کار همزمان در همه زمینههای سیاستی ذی ربط برای حصولاثرات همیشگی در کاهش فقر، به وسیله حذف سازوکارهای محروم اثر گذار بر جمعیت فقیر،تلقی کرد.
این مقاله، ضمن استدلال در مورد اهمیت توزیع درآمد به عنوان یک زمینه اصلیپژوهش طی دهه بعد، سه پرسش اساسی را مرور مینماید: وضعیت فعلی نابرابری درآمدیچگونه است؟ آیا تساوی بیشتر درآمدی با کاهش فقر سازگار است؟ نابرابری درآمدی با رشد چهرابطهای دارد؟ اول آنکه مقاله بحث مینماید که مردود شمردن کامل رابطه سهمی شکل اولیهکوزنتز در مورد ارتباط میان نابرابری و میزان درآمد، ممکن است اشتباه باشد. زمانی که مسئلهسیاستگذاری مورد توجه قرار میگیرد، شواهدی از اعتبار رابطه فوق یافت میشود. دوم اینکهاستدلال میکند که کاهش فقر با بهبود برابری درآمدی سازگار است، و بالاخره سوم اینکه اینمقاله، یافتههای پژوهشی تازه را که دلالت بر رابطه مثبت بین رشد درآمد و برابری بیشتر دارند،زیر سؤال میبرد، و خاطر نشان میسازد که این موضوع بستگی دارد به اینکه کشورهایآمریکای لاتین را در شمار مجموعه دادهها مدنظر قرار دهیم یا نه.