آرشیو

آرشیو شماره ها:
۴۱

چکیده

"مقاله حاضر ماخوذ از نتایج یک مطالعه تجربی در باب محرومیت نسبی، با دو مولفه شناختی (ادراکی) و عاطفی (احساسی) است. بنیان های نظری این تحقیق عمدتا بر آرای جیمز دیویس، آبرامز، تاجفل وترنر، لئون فستینگر، راولز و تیرابوسکی و ماس، استوار است. در این پژوهش نقطه عزیمت رویکرد نظری در تبیین این فرایند بر هر دو مولفه عاطفی و شناختی محرومیت نسبی مبتنی است. جامعه آماری پژوهش را جوانان متعلق به گروه سنی 18 تا 30 سال ساکن در شهر تهران تشکیل می دهد که 860 نفر از آنان به عنوان نمونه آماری با استعانت از روش نمونه گیری احتمالی PPS انتخاب شده اند. نتایج پژوهش مبین آن است که: - میان احساس محرومیت نسبی (مولفه عاطفی) و محرومیت نسبی ادراکی (مولفه شناختی) رابطه معنی داری وجود دارد. - میان احساس محرومیت نسبی و هر یک از متغیرهای وضعیت فعالیت اقتصادی (اشتغال)، سن، جنس، تحقیقات، درآمد و وضع مالکیت مسکن رابطه وجود دارد. نتایج حاصل از نیکویی برازش مدل نظری از طریق کاربرد رگرسیون چندگانه و تحلیل مسیر نیز مبین آن است که متغیرهای وضع مالکیت مسکن، جنس، درآمد ماهانه خانوار، سن، وضعیت تاهل، سطح تحصیلات، وضعیت فعالیت، و بعد خانوار، به ترتیب بیشترین تغییرات متغیر وابسته (احساس محرومیت نسبی) را تبیین می کنند. اثر کل متغیرهای مستقل بر روی متغیر وابسته برابر 69.6 درصد است."

تبلیغات