گسترش وسیع مطالعات فرهنگی در سه دهه اخیر در متن مباحثاتی که میان مدرنیسم و پست مدرنیسم در گرفته، باعث شده است که زندگی روزمره به عنوان مقوله ای در خور اهمیت قلمداد شود. با توسعه مصرف گرایی و تبلیغات که هر دو زندگی روزمره را هدف قرار داده اند، مطالعات نقادانه فلسفی و جامعه شناختی زندگی روزمره، به وظیفه مهم متفکران انتقادی بدل شده است و آنان به طرق مختلف این وظیفه را انجام دادهاند.«رولان باروت» گرفته تا «تئودور آدورنو» و «هانری لفور» و «یورگن هابرماس» هر یک از منظری، زندگی روزمره را موشکافانه بررسی کرده اند اگر وظیفه تفکر انتقادی را دستیابی به امر انضمامی متصور شویم، حرکت از سوژه گرایی دکارتی به زیست - جهان را باید حرکتی در جهت رسیدن به این امر انضمامی بدانیم. این مقاله نشان می دهد که چگونه زندگی روزمره به معضله ای بدل شد که هم از حیث نظری و هم از حیث کنش اجتماعی، باید در بررسی و حل آن کوشید. آرای متفکرانی که برای حل این معضل کوشیده اند مورد بررسی قرار گرفته است و راه های برون رفت از مخمصه های زندگی روزمره در عصر مدرن نیز خاطر نشان شده است