با یاران پیامبر در مدینه ابوایوب انصارى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
شهر مدینه یکپارچه شور و شوق و التهاب بود. مسلمانان براى دیدن رهبرى که قریب سه سال در انتظارش بودند و شبانه روز پنج بار نام و یادش را گرامى مى داشتند، لحظه شمارى مى کردند جوانان در این بین از شور و شعف بیشترى برخوردار بودند شهر خود را آماده مى کردند که پذیراى پیامبر و یارانش باشد خبر ورود پیامبر به حوالى مدینه، دهن به دهن در شهر پیچید، مردم خود را آماده استقبال کرده، به بیرون شهر هجوم بردند سیل جمعیتِ مشتاق بى صبرانه براى دیدن پیامبر به بیرون شهر شتافتند با دیدن پیامبر پروانه وار دور وجودش حلقه زدند هر کسى شورى در سر و نوایى بر لب داشت، اشک شوق از دیدگان جمع جارى بود، گویى همه گمشده خود را یافته اند، ناقه حامل پیامبر چون نگینى در میان موجِ جمعیت مى درخشید هر کسى سعى مى کرد به نحوى خود را به آن نزدیک کند.
در مسیر راه تا شهر مدینه هر کدام از بزرگان و سران قبایل، زمام ناقه پیامبر را گرفته به طرف قبیله خود مى کشید و پیامبر و همراهانش را به میهمانى دعوت مى کرد،(180) اما وجود نازنین پیامبر با لبخندى رضایتبخش خطاب به آنها مى فرمود: او را رها کنید، زیرا مأمور است، هر جا فرود آید من همانجا منزل خواهم گزید و بدینسان انبوه جمعیت، همراه با پیامبر و یارانش به مرکز شهر نزدیک مى شدند همه در انتظار بودند تا ببینند ناقه پیامبر کجا زانو خم خواهد کرد و این افتخار نصیب چه کسى خواهد شد که میزبان عزیزترین مخلوق خدا باشد ناقه به زمینى هموار رسید که از آنِ دو طفل یتیم بود و مردم در آنجا خرماهاى خود را خشک مى کردند(181) نفس در سینه ها حبس شده بود همه منتظر بودند ببینند ناقه کجا را انتخاب مى کند.
بزرگان و اشراف مدینه حضور داشتند، آنها خود را آماده کرده بودند تا افتخار میزبانى پیامبر نصیبشان شود.
شتر قدرى سر خود را چرخاند، به اطراف نگاهى کرد و آهسته به خانه محقرى که در نزدیکى این زمین هموار بود نزدیک شد و سرانجام در کمال ناباورى جلوى درب خانه فقیرترین(182) مرد مدینه یعنى «ابوایوب انصارى» زانو بر زمین زد(183) «ابوایوب» با همسرش تنها زندگى مى کرد ابوایوب بى صبرانه بار پیامبر را به داخل خانه بُرد.
(184) پیامبر در حالى که با گرمى از مردم مدینه تشکر مى کرد، وارد خانه محقر ابوایوب شد و بدینسان یکباره پیش فرضها و محاسبات همه، درهم فرو ریخت ثروتمندان فهمیدند که پیامبر ما به مال دنیا اعتنایى ندارد و فقرا هم دریافتند که عزیزترین خلق خدا در کنار آنهاست و چه ثروتى بالاتر از این.
مدت یک ماه پیامبر در خانه ابوایوب سکونت داشت(185) و از همانجا با خریدن آن زمین هموار، از دو طفل یتیم، نخستین مسجد و بزرگترین کانون توحید را با یارى مسلمانان بنا نمود(186) خانه ابوایوب شامل یک اتاق تحتانى بود و غرفه اى بر بالاى آن، پیامبر اتاق پایین را براى سکونت برگزید.
ابوایوب مى گوید: به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما، زشت است که ما بالاى سر شما باشیم، شما به غرفه بالا تشریف ببرید.
پیامبر در پاسخ فرمود: پایین براى من راحت تر است چون مردم مراجعه مى کنند.
ابوایوب مى گوید: روزى ظرف آب ما ریخت و من و همسرم از ترس این که مبادا آب روى سر پیامبر بریزد، تنها پارچه قطیفه مانندى را که داشتیم برداشته بدنبال آب شتافتیم و آن را جمع کردیم.
(187) ابوایوب که افتخار میزبانى پیامبر را پیدا کرده بود امین و وفادار در کنار پیامبر به یارى اسلام همت گماشت او در سخت ترین شرایط در کنار پیامبر بود و در گسترش اسلام اهتمام بسیار داشت. پس از این که پیامبر در قلب مدینه نخستین پایگاه وحدت را، که کانون معنویت بود، بنا نمود؛ احبار یهود دست به حیله اى زدند، تعدادى از آنها منافقانه اسلام آورده در مسجد پیامبر گرد هم مى آمدند تا از اخبار و اسرار مسلمین آگاه شوند(188) آنها گذشته از جاسوسى در مسجد پیامبر به استهزا و تمسخر مسلمانان مى پرداختند(189) روزى پیامبر هنگام ورود به مسجد دید عده اى از آنها دور هم حلقه زده، سرها را لاى هم فرو برده و آهسته و در گوشى با یکدیگر سخن مى گویند. پیامبر با دیدن این صحنه دستور داد به سرعت مسجد را ترک کنند(190) ابوایوب با شنیدن این سخنان از جا برخاست و پاى یکى از آنها را گرفت و کشان کشان او را از مسجد بیرون انداخت. و به گفته هاى آن مرد یهودى به ظاهر مسلمان، که التماس مى کرد، اعتنایى نکرد.
سپس برگشت پیراهن یکى دیگر از آنها را گرفت و سیلى محکمى به صورتش زد و او را هم با طرز خفّت بارى از مسجد بیرون انداخت و خطاب به او گفت: از جایى که آمده اى بازگرد.
(191) ابوایوب، صحابى بزرگ و از سابقین به اسلام است، او یکى از چهره هاى درخشانى است که در اوج شرک و کفر مردم شبه جزیره، از مدینه همراه با تعدادى از دوستان خود در موسم حج به مکه رفته ودر سرزمین منا در بیعت عقبه شرکت جست وبا پیامبر پیمان وفادارى بست.(192) و راستى که چه زیبا به این پیمان وفادار ماند و مردانه عمل نمود. او در سخت ترین شرایط، در کنار پیامبر ماند و در کلیه جنگهاى او حضور فعال داشت در جنگ هاى بدر، اُحُد، خندق و کلیه درگیریها شرکت نمود(193) عبداللَّه بن اُبَى، سردسته منافقین مدینه، در مسجدالنبى مکانى را بخود اختصاص داده بود که هر جمعه در آنجا مى ایستاد و براى مردم سخن مى گفت.
وقتى پیامبر از جنگ احد برگشت و در اولین جمعه بر منبر نشست ناگاه عبداللَّه بن اُبَى از جا برخاست و در تأیید پیامبر آغاز سخن کرد، اما از آنجا که در جنگ اُحُد مرتکب خیانت شده بود و گذشته از این که خودش در جنگ شرکت نکرد بلکه سیصد نفر از رزمندگان اسلام را با وسوسه از بین راه برگرداند، یکباره همه بر او اعتراض کردند و گفتند: اى دشمن خدا، بنشین! امّا ابوایوب از جا برخاست ریش او را محکم در دست گرفت و خطاب به او گفت تو اهلیت این مقام را ندارى و او را با خوارى از مسجد خارج ساخت(194) پیامبر پس از ورود به مدینه، بین ابوایوب و مصعب بن عمیر عقد اخوت برقرار نمود(195) مسلمانان وقتى از جنگ خیبر فارغ شدند، از غنایم هرکدام سهمى داشتند صفیّه که هم پدر و هم شوهرش به قتل رسیده بودند، در سهم غنایم پیامبر قرار گرفت.
او کسى را نداشت و پیامبر بعداً او را به همسرى برگزید. شبى که او در چادر پیامبر به سر مى برد ابوایوب با شمشیر آماده در اطراف چادر پیامبر تا صبح پاسدارى داد. پیامبر صبحگاهان که از چادر بیرون آمد و ابوایوب را با آن حال دید. با تعجب از او پرسید چرا پاسدارى مى دهى؟! ابوایوب در پاسخ گفت: اى پیامبر خدا، چون این زن تازه مسلمان شده و پدر و شوهر و اقوامش در جنگ کشته شده اند، ترسیدم به شما آسیبى برساند. پیامبر با شنیدن این سخنان براى او دعا کرد.
(196) او نه تنها در زمان پیامبر بلکه پس از رحلت او از زمره بهترین افرادى بود که در پاسدارى از وصایاى او جانب حق را برگزید و دچار لغزش نشد.
(197) در نامه امام رضا - ع - به مأمون، وقتى سخن از ثابت قدمان پس از پیامبر به میان مى آید نامش در کنار سلمان، اباذر و مقداد مى درخشد(198) او از دوستان مخلص حضرت على - ع - است.
(199) به شهادت همه مورّخین در کلیه جنگهاى حضرت على - ع - حضور فعال داشته و مردانه از حریم ولایت دفاع نموده خود را قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین مى داند(200) خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود از قول علقمه و اسود نقل مى کند که آنها مى گویند: هنگامى که ابوایوب از جنگ صفین بازگشت به دیدار او شتافتیم و به او گفتیم: ابوایوب! خدا تو را گرامى داشت به این که پیامبرش را هنگام ورود به مدینه در منزل تو جاى داد.
و نه در هیچ کجاى دیگر، حال کارت به جایى رسیده که با اهل لا اله الّا اللَّه مى جنگى؟ ابوایوب وقتى این سخنان را شنید در پاسخ گفت: همانا پیشوا به اهلش دروغ نمى گوید، بدرستى که پیامبر ما را امر کرد که همراه على - ع - با سه گروه بجنگیم با ناکثین، قاسطین و مارقین.
اما ناکثین من با آنها جنگیدم و آنها کسانى بودند که در جنگ جمل حضور پیدا کرده بودند.
و اما قاسطین کسانى هستند که اکنون از جنگ با آنها در صفین فارغ شده ایم مثل معاویه و عمرو عاص.
واما مارقین، به خدا سوگند نمى دانم کجا هستند و لیکن بدون شک باید با آنها بجنگیم انشاء اللَّه.
(201) سپس گفت: من خود از پیامبر شنیدم که به عمار مى گفت: تو را گروه ستمگر مى کشند و تو در آن موقع در هر گروهى باشى بر حقى و حق با تو است اى عمار، اگر دیدى على - ع - در یک مسیر گام برمى دارد و همه مردم در مسیرى دیگر، با على همگام باش؛(202) زیرا على همیشه بر حق است و از هدایت دور نخواهد شد.
مدتى نگذشت که جنگ نهروان فرا رسید و ابوایوب پیشاپیش لشکر با مارقین هم جنگید.
(203) همانگونه که پیامبر او را امر فرموده بود پس از قتل عثمان مؤذّن مسجد پیامبر خدمت حضرت على - ع - رسید و از او کسب تکلیف کرد که چه کسى امروز در نماز امامت کند؟ حضرت فرمود: ابوایوب را دعوت کنید که با مردم نماز بخواند(204) هنگام خروج به عراق براى جنگ صفّین حضرت على - ع - ابوایوب را جانشین خود و والى مدینه قرار داد، سپس ابوایوب به او ملحق گردید(205) و بدینسان ابوایوب عمر پر برکت خود را در راه گسترش اسلام صرف نمود و همواره از حق جانبدارى کرد و سرانجام در سال 51 یا 52 هجرى در یکى از جنگهایى که در ناحیه قسطنطنیه روم بین مسلمانان و رومیان رخداد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در همانجا مدفون گشت و همواره مردم به قبر او تبرک جسته و احترامش مى کردند.
در مسیر راه تا شهر مدینه هر کدام از بزرگان و سران قبایل، زمام ناقه پیامبر را گرفته به طرف قبیله خود مى کشید و پیامبر و همراهانش را به میهمانى دعوت مى کرد،(180) اما وجود نازنین پیامبر با لبخندى رضایتبخش خطاب به آنها مى فرمود: او را رها کنید، زیرا مأمور است، هر جا فرود آید من همانجا منزل خواهم گزید و بدینسان انبوه جمعیت، همراه با پیامبر و یارانش به مرکز شهر نزدیک مى شدند همه در انتظار بودند تا ببینند ناقه پیامبر کجا زانو خم خواهد کرد و این افتخار نصیب چه کسى خواهد شد که میزبان عزیزترین مخلوق خدا باشد ناقه به زمینى هموار رسید که از آنِ دو طفل یتیم بود و مردم در آنجا خرماهاى خود را خشک مى کردند(181) نفس در سینه ها حبس شده بود همه منتظر بودند ببینند ناقه کجا را انتخاب مى کند.
بزرگان و اشراف مدینه حضور داشتند، آنها خود را آماده کرده بودند تا افتخار میزبانى پیامبر نصیبشان شود.
شتر قدرى سر خود را چرخاند، به اطراف نگاهى کرد و آهسته به خانه محقرى که در نزدیکى این زمین هموار بود نزدیک شد و سرانجام در کمال ناباورى جلوى درب خانه فقیرترین(182) مرد مدینه یعنى «ابوایوب انصارى» زانو بر زمین زد(183) «ابوایوب» با همسرش تنها زندگى مى کرد ابوایوب بى صبرانه بار پیامبر را به داخل خانه بُرد.
(184) پیامبر در حالى که با گرمى از مردم مدینه تشکر مى کرد، وارد خانه محقر ابوایوب شد و بدینسان یکباره پیش فرضها و محاسبات همه، درهم فرو ریخت ثروتمندان فهمیدند که پیامبر ما به مال دنیا اعتنایى ندارد و فقرا هم دریافتند که عزیزترین خلق خدا در کنار آنهاست و چه ثروتى بالاتر از این.
مدت یک ماه پیامبر در خانه ابوایوب سکونت داشت(185) و از همانجا با خریدن آن زمین هموار، از دو طفل یتیم، نخستین مسجد و بزرگترین کانون توحید را با یارى مسلمانان بنا نمود(186) خانه ابوایوب شامل یک اتاق تحتانى بود و غرفه اى بر بالاى آن، پیامبر اتاق پایین را براى سکونت برگزید.
ابوایوب مى گوید: به پیامبر عرض کردم: اى رسول خدا، پدر و مادرم به فداى شما، زشت است که ما بالاى سر شما باشیم، شما به غرفه بالا تشریف ببرید.
پیامبر در پاسخ فرمود: پایین براى من راحت تر است چون مردم مراجعه مى کنند.
ابوایوب مى گوید: روزى ظرف آب ما ریخت و من و همسرم از ترس این که مبادا آب روى سر پیامبر بریزد، تنها پارچه قطیفه مانندى را که داشتیم برداشته بدنبال آب شتافتیم و آن را جمع کردیم.
(187) ابوایوب که افتخار میزبانى پیامبر را پیدا کرده بود امین و وفادار در کنار پیامبر به یارى اسلام همت گماشت او در سخت ترین شرایط در کنار پیامبر بود و در گسترش اسلام اهتمام بسیار داشت. پس از این که پیامبر در قلب مدینه نخستین پایگاه وحدت را، که کانون معنویت بود، بنا نمود؛ احبار یهود دست به حیله اى زدند، تعدادى از آنها منافقانه اسلام آورده در مسجد پیامبر گرد هم مى آمدند تا از اخبار و اسرار مسلمین آگاه شوند(188) آنها گذشته از جاسوسى در مسجد پیامبر به استهزا و تمسخر مسلمانان مى پرداختند(189) روزى پیامبر هنگام ورود به مسجد دید عده اى از آنها دور هم حلقه زده، سرها را لاى هم فرو برده و آهسته و در گوشى با یکدیگر سخن مى گویند. پیامبر با دیدن این صحنه دستور داد به سرعت مسجد را ترک کنند(190) ابوایوب با شنیدن این سخنان از جا برخاست و پاى یکى از آنها را گرفت و کشان کشان او را از مسجد بیرون انداخت. و به گفته هاى آن مرد یهودى به ظاهر مسلمان، که التماس مى کرد، اعتنایى نکرد.
سپس برگشت پیراهن یکى دیگر از آنها را گرفت و سیلى محکمى به صورتش زد و او را هم با طرز خفّت بارى از مسجد بیرون انداخت و خطاب به او گفت: از جایى که آمده اى بازگرد.
(191) ابوایوب، صحابى بزرگ و از سابقین به اسلام است، او یکى از چهره هاى درخشانى است که در اوج شرک و کفر مردم شبه جزیره، از مدینه همراه با تعدادى از دوستان خود در موسم حج به مکه رفته ودر سرزمین منا در بیعت عقبه شرکت جست وبا پیامبر پیمان وفادارى بست.(192) و راستى که چه زیبا به این پیمان وفادار ماند و مردانه عمل نمود. او در سخت ترین شرایط، در کنار پیامبر ماند و در کلیه جنگهاى او حضور فعال داشت در جنگ هاى بدر، اُحُد، خندق و کلیه درگیریها شرکت نمود(193) عبداللَّه بن اُبَى، سردسته منافقین مدینه، در مسجدالنبى مکانى را بخود اختصاص داده بود که هر جمعه در آنجا مى ایستاد و براى مردم سخن مى گفت.
وقتى پیامبر از جنگ احد برگشت و در اولین جمعه بر منبر نشست ناگاه عبداللَّه بن اُبَى از جا برخاست و در تأیید پیامبر آغاز سخن کرد، اما از آنجا که در جنگ اُحُد مرتکب خیانت شده بود و گذشته از این که خودش در جنگ شرکت نکرد بلکه سیصد نفر از رزمندگان اسلام را با وسوسه از بین راه برگرداند، یکباره همه بر او اعتراض کردند و گفتند: اى دشمن خدا، بنشین! امّا ابوایوب از جا برخاست ریش او را محکم در دست گرفت و خطاب به او گفت تو اهلیت این مقام را ندارى و او را با خوارى از مسجد خارج ساخت(194) پیامبر پس از ورود به مدینه، بین ابوایوب و مصعب بن عمیر عقد اخوت برقرار نمود(195) مسلمانان وقتى از جنگ خیبر فارغ شدند، از غنایم هرکدام سهمى داشتند صفیّه که هم پدر و هم شوهرش به قتل رسیده بودند، در سهم غنایم پیامبر قرار گرفت.
او کسى را نداشت و پیامبر بعداً او را به همسرى برگزید. شبى که او در چادر پیامبر به سر مى برد ابوایوب با شمشیر آماده در اطراف چادر پیامبر تا صبح پاسدارى داد. پیامبر صبحگاهان که از چادر بیرون آمد و ابوایوب را با آن حال دید. با تعجب از او پرسید چرا پاسدارى مى دهى؟! ابوایوب در پاسخ گفت: اى پیامبر خدا، چون این زن تازه مسلمان شده و پدر و شوهر و اقوامش در جنگ کشته شده اند، ترسیدم به شما آسیبى برساند. پیامبر با شنیدن این سخنان براى او دعا کرد.
(196) او نه تنها در زمان پیامبر بلکه پس از رحلت او از زمره بهترین افرادى بود که در پاسدارى از وصایاى او جانب حق را برگزید و دچار لغزش نشد.
(197) در نامه امام رضا - ع - به مأمون، وقتى سخن از ثابت قدمان پس از پیامبر به میان مى آید نامش در کنار سلمان، اباذر و مقداد مى درخشد(198) او از دوستان مخلص حضرت على - ع - است.
(199) به شهادت همه مورّخین در کلیه جنگهاى حضرت على - ع - حضور فعال داشته و مردانه از حریم ولایت دفاع نموده خود را قاتل ناکثین و قاسطین و مارقین مى داند(200) خطیب بغدادى در کتاب تاریخ خود از قول علقمه و اسود نقل مى کند که آنها مى گویند: هنگامى که ابوایوب از جنگ صفین بازگشت به دیدار او شتافتیم و به او گفتیم: ابوایوب! خدا تو را گرامى داشت به این که پیامبرش را هنگام ورود به مدینه در منزل تو جاى داد.
و نه در هیچ کجاى دیگر، حال کارت به جایى رسیده که با اهل لا اله الّا اللَّه مى جنگى؟ ابوایوب وقتى این سخنان را شنید در پاسخ گفت: همانا پیشوا به اهلش دروغ نمى گوید، بدرستى که پیامبر ما را امر کرد که همراه على - ع - با سه گروه بجنگیم با ناکثین، قاسطین و مارقین.
اما ناکثین من با آنها جنگیدم و آنها کسانى بودند که در جنگ جمل حضور پیدا کرده بودند.
و اما قاسطین کسانى هستند که اکنون از جنگ با آنها در صفین فارغ شده ایم مثل معاویه و عمرو عاص.
واما مارقین، به خدا سوگند نمى دانم کجا هستند و لیکن بدون شک باید با آنها بجنگیم انشاء اللَّه.
(201) سپس گفت: من خود از پیامبر شنیدم که به عمار مى گفت: تو را گروه ستمگر مى کشند و تو در آن موقع در هر گروهى باشى بر حقى و حق با تو است اى عمار، اگر دیدى على - ع - در یک مسیر گام برمى دارد و همه مردم در مسیرى دیگر، با على همگام باش؛(202) زیرا على همیشه بر حق است و از هدایت دور نخواهد شد.
مدتى نگذشت که جنگ نهروان فرا رسید و ابوایوب پیشاپیش لشکر با مارقین هم جنگید.
(203) همانگونه که پیامبر او را امر فرموده بود پس از قتل عثمان مؤذّن مسجد پیامبر خدمت حضرت على - ع - رسید و از او کسب تکلیف کرد که چه کسى امروز در نماز امامت کند؟ حضرت فرمود: ابوایوب را دعوت کنید که با مردم نماز بخواند(204) هنگام خروج به عراق براى جنگ صفّین حضرت على - ع - ابوایوب را جانشین خود و والى مدینه قرار داد، سپس ابوایوب به او ملحق گردید(205) و بدینسان ابوایوب عمر پر برکت خود را در راه گسترش اسلام صرف نمود و همواره از حق جانبدارى کرد و سرانجام در سال 51 یا 52 هجرى در یکى از جنگهایى که در ناحیه قسطنطنیه روم بین مسلمانان و رومیان رخداد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در همانجا مدفون گشت و همواره مردم به قبر او تبرک جسته و احترامش مى کردند.