آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان ملقب به عرجی (منسوب به عرج الطائف) میگوید:
و ما أنس مِ الأشیاء لا أَنْسَ موقفاً *** لنا ولها بالسَّفح دون ثبیر
ولا قولها وهَناً وقد سَمَحَتْ لنا *** سوابقُ دمع لا تجفُّ غَزِیر:
أأنت الَّذی خبّرتُ أنّک باکِر *** غداةَ غَد أورائح بِهَجِیرِ
«هرگز نه دیدارمان را در دامنه کوه ثبیر فراموش خواهم کرد»
«و نه این گفتار فرو افتادهاش که بارش اشگها بر آن پیشی گرفته بود:»
«آیا درست شنیدهام که تو بامداد یا شامگاه فردا با شتری از اینجا خواهی رفت؟»
حارث بن خالد مخزومی نیز میگوید:
الی طرف الجمار و ما یلیها *** إلی ذات القَتادة من ثَبِیر
«به سوی جمار و دنباله آن و به سوی ذات القتاده ثبیر»
عمده کوههای بزرگ مکه، اَثبِره (جمع ثبیر) نامیده میشد; از جمله «ثبیر غینا» است که بلندترین این ثبیرهاست و عموم مکیان امروزه آن را «جبل الرخم» نامند; زیرا همواره بر قله آن پرندگان سپید است. این کوه را «ثبیر الأثبره» (بزرگ اثبره) نیز گفتهاند و در دوران جاهلیت «سمیر» و بعدها «صَفَر» نام داشت و به قلّه آن «ذات القتاده» میگفتند.
بخش جنوبی این کوه برابر کوه نور (حِرا) است و بخش شمالی آن بر منا مُشرف است و صفحه شمال شرقی آن «ثَقَبَه» نام دارد.
عربهای دوران جاهلیت، تا گاهِ پرتو افکنیِ خورشید بر قله این کوه، از مزدلفه روان نمیشدند. از این رو میگفتند: «ثبیر پرتو افکند تا روان شویم.»
اَثْبِره
جمع ثبیر است و به تعدادی از کوههای مکه; مانند «ثبیر غینا»، که توضیح آن گذشت و گستردهتر از دیگر کوههای مکه اطلاق میشود.
این کوه از شرق بر ابطح سایه میافکند و از شمال بر منا مُشرف است و از سمت جنوب روبروی کوه «حرا» است. عموم مکیان امروزه آن را «جبل الرخم» مینامند.
ثبیر الزِّنج
کوه «مسفله» از سمت غرب بر آن مُشرف است و همچنین کوه عُمَر، شراسف، ناقه و جز آنها.
ثبیر الخضراء
کوهی است که از شرق به «خنادم» پیوسته و از سمت جنوب غربی مقابل ثبیر غینا است و همچنان در جنوب امتداد یافته است به کوه «سُدَیر» و از سمت غرب به کوه «سبع بنات» متصل است و درست از قسمت جنوبی آن کوه «ثور» دیده میشود.
ثبیر النصع
همان کوه مزدلفه و جز آن است.
فضل بن عباس لَهَبی ـ منسوب به ابولهب عموی پیامبر اکرم ـ ص ـ (1) میگوید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ معجمالبلدان; اثبره و نیز نکـ: معجم معالم مکه التاریخیه و الأثریه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیهات منک قعیقعان و بَلْدح *** فجنوب اثبرة فبطن عِساب
فالهاوتان فکبکب فجتاوب *** فالبعوص فالأقراع من اشقاب
«چه بسیار قعیقعان، بلدح، جنوب اثبره، بطن عساب، هاوتان، کبکب، جتاوب، بعوص، اقراعِ اشقاب از تو دور هستند!»
البته «بطن کساب» درست است نه بطن عساب; زیرا کساب کوهی است در کناره وادی ملکان که هنوز بدین نام شناخته میشود و همان کوهی است که عمر بن ابی ربیعه دربارهاش گفته است:
حی المنازل قد عمرنا خرابا *** بین الجریر و بین رکنه کساب
«منزلگاههای میان جریر و رکن کساب ویران شده است»
لیکن کسی را ندیدهام که جایی به نام «عساب» بشناسد.
ثبیر احدب
این کوه در سمت شمال ثبیر نصع و میان کوههای ثَقَبَه و طارقی، در شمال مزدلفه، واقع شده است. ولی حدودش به آن پیوسته نیست. وادی اُفاعیه، که از میان ثبیر غینا و حِرا میگذرد و دهانه وادی ابراهیم را تشکیل میدهد، از آن چشمه گرفته است سیل آن به مسجدالحرام زیان میزد; زیرا از کوههای سر به فلک کشیده سرچشمه میگرفت. لذا وقتی «العدل» ساخته شد، آب افاعیه را به «صفراء الیوم» که در مکة السدر واقع شده برگرداندند و این آب از آنجا به «فخ» و از آنجا به «بلدح» میرود.
ثبیر النصع کوهی بزرگ است که از سمت شمال و شرق بر مزدلفه مُشرف است و کوه مزدلفه نیز نامیده میشود و میان آن و «مأزمین» مرغزاری به نام «رقع المرار» فاصله میاندازد.
ثبیر الزِّنج
ازرقی درباره علت این نامگذاری میگوید که زنگیان مکه از آن هیزم برمیگرفتند و در کنارش به بازی میپرداختند. امروزه این کوه به «مسفله» معروف است. البته نامهای دیگری دارد، چون کوه عُمَر ـ که به بخش مشرف بر شُبَیکه گفته میشود و ریع الحفایر آن را میپوشاند ـ و کوه ناقه ـ که از طرف جنوب شرقی مجاور کوه عمر است ـ ناقه به سنگ ریزهای گفته میشود که شبیه شتر است. کوه شراسف مجاور آن است و در جنوب غربی کوهی است به نام «نوبه» و چه بسا ارتباطی با نام زنگیان داشته باشد. و کوهی که در غرب آن واقع است «حفائر» نامیده میشود. حفائر در زمان ازرقی «ممادر» نام داشت; یعنی محل استخراج گل «مدر» که برای ساختمان سازی به کار میرفت. امروزه این جا از مناطق مسکونی مکه است.
همانطور که گذشت ثبیر الخضراء، نیز کوهی است دارای قلّه که از سمت جنوب بر اقحوانه مشرف است و از جانب غرب امتداد یافته و به خنادم میپیوندد. و از طرف جنوب گسترده شده تا آن که به کوه سُدَیر متّصل میشود.
ثبیر اعرج، همان کوه «حِرا» است که توضیح آن خواهد آمد.
ثبیر ثور; توضیح این یک نیز به دنبال آن خواهد آمد.
گفتنی است که امروزه نام «ثبیر» ناشناخته است و حتی بسیاری از کوههای مکه نیز نام ندارند.
ثـــور
به معنای گاو نر است و در ماده «اطحل» از آن سخن گفتهایم(1). این کوه در جنوب مکه واقع شده و از مزدلفه و مسفله دیده میشود. پیشتر نیز گفتیم که یکی از ثبیرهای مکه به شمار میرود. ابوطالب عموی پیامبر اکرم ـ ص ـ در این باره گفته است:
أعوذ بربّ الناس من کلّ طاعن *** علینا بشرٍّ، أو مُخلِّق باطل
و من کاشِح یسعی لنا بِمَعیبَة *** ومن مفتر فی الدِّینِ مالَمْ یحاولِ
وثَور ومن أرسی ثَبِیراً مکانه *** وعَیْر وراق فی حِراء ونازلِ
«به پروردگار مردم و آفریننده ثور، عیر و بالا رونده به سوی حرا و مقیم در آن و آن که ثبیر را در جایش استوار کرد، از هر نکوهشگر عیبجو و دروغ پرداز و افترازنندهای، پیش از آن که اقدام کند، پناه میبرم.»
این شعر نشان میدهد که «ثور» در مکه معروف بوده است و از زمانی که پیامبر اکرمصـ در آستانه هجرت به آن پناه برد، برای مسلمانان به کوهی مقدس بدل شد و آنان به یاد حضرتش به زیارت آن میرفتند و گاه برای تبرک داخل آن میشدند. موقعیت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ رک: معالم مکه التاریخیه و الاثریه، ص 26
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جغرافیایی آن پیشتر بیان شد.
اطحــل
بر وزن افعل از طُحْله به معنای خاکستری رنگ است.
پیشینیان آن را نام کوهی که امروزه به «ثور» معروف است، دانستهاند. ثور نام پسر عبد منات بن ادّ بن طابخه بوده و این ثور، به کوه اطحل نسبت داده شده و گفته شده است; ثور اطحل. فقیه و محدث سفیان بن سعد ثوری نیز بدان منسوب است نه به ثور قُضاعه.
بعیث شاعر میگوید:
وجئنا بأسلاب الملوک وأحرزتْ *** أسنَّتُنا مَجْد الأسنَّة والأکُلِ
وجئنا بعمرو بعدما حل سربها *** محل الذلیل خلف أطحل أوعُکْلِ
«ما با اموال غارت شده پادشاهان آمدیم و نیزههایمان در ضربت زدن گوی سبقت را از دیگر نیزهها ربود و عمرو را پس از آن که در پس اطحل یا عکل خوار شده بود، با خود آوردیم.»
امروزه در فرهنگ و تاریخ اسلامی، این کوه به «ثور» معروف است و در آن غاری است که پیامبر اکرم و همراهش در آستانه هجرت به مدینه داخل آن پناه گرفتند.
تاکنون مردم موقعیت نادرستی از این کوه تصوّر کرده و آن را سینه به سینه منتقل کردهاند; مثلاً میبینیم که در کتابهای درسی چنین آمده: «این کوه در پایین مکه قرار دارد.» لیکن این تصور نادرست است; زیرا این کوه درست در جنوب مکه واقع شده است; یعنی در جنوب مسجدالحرام. اما از آنجا که راه رسیدن به ثور از مسفله و سپس از «ریع کُدَیّ»، که در پایین مکه قرار دارند بوده است، زائران آن را پایین مکه میپنداشتند.
امروزه با گشودن راهی کوهستانی به نام «ریع بَخش» میتوان مستقیماً از اجیاد بدانجا رفت.
مردم به زیارت این غار مقدس میروند و در این مورد خرافهای نیز ساختهاند بدین شرح که هر کسی نتواند از غار خارج شود حرامزاده است.
نمیدانم سازنده این یاوه کیست. لیکن تاکنون دیده نشده است که فرد تنومندی وارد و خارج شود. همچنانکه دیده نشده که لاغر اندامی نتواند از آن خارج شود. در هر صورت اسلام اجازه چنین خرافهسازی را نمیدهد.
آوازه غار ثور در مکه از بیان موقعیت جغرافیایی بینیازش میکند. و هر کس از هر سمتی وارد مکه شود، میتواند آن را چون گاو نری در مقابل جنوب آشکارا ببیند. چه بسا این جلوه، با نامگذاری آن ارتباطی داشته باشد.
جَـــزْل
عمر بن أبی ربیعه میگوید:
ولقد قلت لیلة «الجَزْل» لِما *** اخضلت ریطتی عَلیَّ السماء
لیت شِعری وهل یردّنّ «لیت» *** هل لهذا عند «الرَّباب» جزاء(1)؟
«آن شب در «جزل» هنگامی که باران پیراهنم را به تنم خیس کرده بود، گفتم ای کاش میدانستم! ـ آیا این ایکاش گفتن کاری را به سامان میرساند ـ این انتظار نزد رباب پاداشی دارد؟»
سباعی در تاریخ مکه میگوید: «جِزّل (با کسر جیم مکسور و زای مشدد) منسوب به گروهی از سپاهیان است که در آنجا بازی میکردند. لیکن شعر عمر گویای آن است که این مکان پیش از آن که این سپاهیان مکه را بشناسند، معروف بوده است. اوصاف این کوه بر کوه معروف به «خلیفه» که از سمت جنوب در برابر مسجدالحرام و در سمت راست اجیاد کبیر قرار دارد، منطبق است. بالای این کوه قلعهای است که شریف سرور، یکی از والیان مکه در دوران عثمانی، آن را بنا کرده است.
در سال 1406 ق. با ایجاد تونلی زیر این کوه، میان مسفله مکه و حی الجیاد کبیر ارتباط برقرار شده است.
جِعْرانه
واژه شناسان آن را با کسر جیم ضبط کردهاند، لیکن امروزه مکیان آن را با ضم جیم «جُعْرانه» تلفّظ میکنند.
شاعری گفته است:
فیالیت بالجعرانة، الیومِ، دارها *** وداری مابین الشآم فکبکب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ دیوان عمر بن ابی ربیعه، ص 17
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فکنت أراها فی الملبین ساعةً *** ببطنِ مِنیً ترمی جمار المُحَصَّب(1)
«ایکاش امروز، خانهاش و خانهام در جعرانه میان شآم و کبکب قرار داشت. تا آن که هر روز او را در میان لبیک گویان میدیدم که در منا با سنگریزههای «محصب» به رمی جمره مشغول است.»
مقصود و آرزوی شاعر آن است که کاش خانهاش در شمال کبکب بود; زیرا جعرانه آنجاست. شاید درستتر آن بود که بجای «مابین الشآم فکبکب» میگفت: «مابین الستار فکبکب»; چرا که کوه ستار در نزدیکی جعرانه، در جنوب واقع شده است و همان کوهی است که بر دو کوه راه نجد از طریق شمال مشرف است.
امروزه جعرانه، روستای کوچکی است در کناره وادی سرف و در آن مسجدی است که مکیان از آنجا عمره میبندند و مرکز بخش است. راههای شوسه آنجا را به مکه وصل میکند و دارای اندک زراعتی است.
پیامبر اکرم ـ ص ـ پس از غزوه طائف، از آنجا عمره بست و شبانه خارج شد و همان شب باز گشت.
جمــع
ضد تفرقه است. ابن هرمه در شعری میگوید:
سلا القلب اِلاّ من تَذَکَّر لیلة *** بجَمْع وأُخری أسعفت بِالْمحَصَّب
و مجلس أبکار کأنَّ عیونها *** عیونُ المها أنضین قُدَّام ربرب(2)
«قلبم همه چیز را فراموش کرد و آرام گرفت، جز خاطره شبی در «جمع» را. و آن دیگری که در «محصب» زخم خورد و مجلس دوشیزگانی که چشمانشان چونان چشمان آهوان لاغر شده از حمله گاوان وحشی بود.»
شاعر دیگری سروده است:
تمنَّی أن یری لیلی بِجَمْع *** لیسکن قلبه ممّا یعانی
فلمّا ان رآها خولته *** بعاداً فَتَّ فی عَضُد الأمانی
إذا سمع الزمانُ بها وضَنَّت *** عَلیَّ فَأیّ ذنب للزّمان
«آرزو داشت لیلا را در «جمع» ببیند و بدین گونه قلبش از رنجهایی که میکشید آسوده شود.لیکن هنگامیکه اورادیدلیلا ازخود دورش کرد و آرزوهایش را به باد داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ معجم البلدان. جعرانه.
2 ـ معجمالبلدان، جمع.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حال که زمان فرصتیبدو داد ومحبوبه خسّت بهخرجداد، روزگار راچه گناهیاست؟»
ابوطالب عموی پیامبرـ ص ـ نیز میگوید:
ولیلة جَمْع والمنازل من مِنیً *** وهل فوقها من حرمة و منازلِ
وجَمْعُ إذا ما المقربات أجزنه *** سراعاً کما یخرجن من وقع وابل
«آیا برتر از شب «جمع» و منازل منا و جمعیتی که به مجرد صدور اجازه، چون بارانی پرشتاب، خارج میشوند، حریم و منزلی وجود دارد؟»
جمع همان مزدلفه است که به دلیل تجمّع حجاج در آن، هنگام خروج از عرفه، جمع نامیده شده و مشعرالحرام در آن است و آن که مدعی است جمع همان «قزح» است دچار پندار نادرستی شده است.
حجاجنمازهای مغرب وعشارادرآنجا باهمجمعمیکنند ومیخوانند.سپس ـ طبق فتوای بیشترمذاهب ـ شب راهمانجابیتوتهمیکنند وپسازخواندن نمازصبح راهی منا میشوند.
عربها تنها با اجازه اجازه دهندهای، از «جمع» خارج میشوند. نخست صدور اجازه در انحصار خزاعه بود و آنگاه در اختیار عدوان قرار گرفت; ابو سیاره یکی از فرزندان سعد بن وابش بن زید بن عدوان بود.
شاعری گفته است:
نحن دفعنا عن أبی سیارة *** وعن موالیه بنی فزارة
حتی أجاز سالما حماره *** مستقبل القبلةَ یدعو جاره(1)
«با اجازه ابوسیاره و دوستانش، از بنی فزاره حرکت کردیم و او که بر اُلاغی سالم سوار بود و به سوی قبله میرفت همسایگانش را فرا میخواند.»
ابو سیاره در حالی که بر ماچه الاغی سوار بود، فرمان حرکت را صادر میکرد.
فزاره از غَطفان هستند و نمیدانم چگونه از موالی ابوسیاره به شمار آمدهاند! و کسی را که این نکته را روشن کرده باشد ندیدهام.
ابو سیاره بامداد در حالی که بر الاغی سوار بود پیشاپیش حجاج از جمع راه میافتاد و خطبه زیر را برای آنان میخواند:
«پروردگارا! میان همسرانمان صلح و صفا و میان شبانان ما مودّت و مهربانی ایجاد کن و ثروت را میان بخشندگان ما قرار ده.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 32
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به پیمانهای خود وفادار باشید. همسایگان خود را گرامی بدارید و از میهمانان خود پذیرایی کنید.»
آنگاه میگفت: «ثبیر پرتو افکند تا ما روان شویم.»
در هر صورت امروزه مردم «جمع» را نمیشناسند، بلکه با «مزدلفه» آشنا هستند و آن را «مزدلفه» و گاه «مستلفه» میگویند.
حَثَمَه (بیشه کوچک)
همان حَثَمَه عمر بن خطاب است که از ربع رهطه بنی عدی بن کعب بود. عمر در این باره میگفت:
«آن کسی که مرا از «حَثَمَه» خارج کرد، بر بازگرداندن من بدانجا تواناست.» و مقصودش شهادت بود.
از نظر جغرافیایی، حَثَمَه بیشهای کوهستانی و قابل تجزیه است. این حَثَمَه در دامنه کوه عُمر چسبیده به شبیکه بود که آبادانی و شهرسازی آن را پوشاند. امروزه از طرف مغرب خورشید به پل شبیکه چسبیده است.
خالد بن مهاجر بن خالد بن ولید بن مغیره ـ یا حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره ـ میگوید:
لَساءٌ بین الحُجُون الی الحَثــ *** ـمة فی لیال مقمرات و شرق
ساکنات البطاح أشهی إلی القلب *** من الساکناتِ دور دمَشقِ
یتضمّخن بالعنبر والمسک *** ضماخاً کأنَّه ریحُ مَرْقِ
«زنانی که میان حُجُون و حَثَمَه در شبهای مهتابی و روشن میزیند، آن ساکنان بطاح از ساکنان خانههای دمشق، دلپسندتر و خواستنیترند. زنان دمشقی هنگامی که به خود مشک و عنبر میزنند، بویی چون بوی پشم نم خورده میدهند.»
ابوالفرج اصفهانی(1) درباره داستان این شعر چنین مینویسد:
شنیدهام که حارث بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره ـ البته خالد بن مهاجر بن خالد بن ولید بن مغیره نیز گفتهاند ـ هنگامی که نزد عبدالملک بن مروان به دمشق رفته بود با حُمیده دختر نعمان بن بشیر ازدواج کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ الاغانی، دارالشعب، ص 3347
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حُمَیْده درباره شویش چنین گفت:
نَکحت الْمَدِینیَّ إذ جائَنی *** فیالک من نکحة غاویة
کهول دمشَق وشبانها *** أحب إلینا من الجالیة
صنان لهم کصنان التیو *** سِ أعیا علی المسک والغالیة
«با مردی از اهل مدینه، هنگامی که به سراغم آمد، ازدواج کردم، اما افسوس چه ازدواج گمراهانهای! جوانان و کامل مردان دمشق از مهاجران و بیگانگان، نزد ما محبوبترند. این مهاجران، بویی چون بوی تن بز دارند که مُشک وعطر از پوشاندن آن عاجز است.»
حارث در پاسخش گفت:
قاطنات الحجون أشهی إلی قلــ *** ــبی من ساکنات دور دمشق
یتضوَّعْنَ لو تضمَّغْنَ بالمســ *** ــکِ صناناً کأنه ریحُ مَرقِ
«ساکنان حجون نزد من از ساکنان خانههای دمشق دلنشینترند. زنان دمشقی هنگامی که به خود مشک و عنبر میزنند بویی چون بوی پشم نم خورده میدهند!»
جایی دیدم که کسی با تکلف این شعر را به گونه دیگری تفسیر کرده، و «مرق» را نوعی عطر دانسته است. حال آن که عربها مرق و بوی بد آن را در پیراهن، نیک میشناختهاند; بویژه آن که مقام، مقامِ بدگویی و هجو است.
گفتنی است که این دو، اهل حجاز بودهاند که یکی پیش از دیگری به دمشق آمده و مقیم آن شده و دومی را بیگانه و غریب به شمار آورده است.
حُجُون
باضم حاء و جیم است که امروزه آن را حُجُول ـ با تبدیل نون به لام، که هر دو قریب المخرج هستند ـ تلفظ میکنند.
قبیله جرهم، متولّیان خانه خدا بودند که از حق تجاوز کردند و به فسق روی آوردند. از این رو میان آنان با خزاعه جنگی درگرفت، که به رانده شدن آنان به یمن از سوی خزاعه انجامید. در این میان شتری متعلق به مُضاض بن عمرو جُرْهمی ـ پیشوای جرهمیان ـ گم شد و او در پی آن رفت تا آن که به وادی مکه رسید و دید که شترش را کشتهاند و در حال پختن آنند. مضاض با دیدن این صحنه، قصیده بلندی سرود که قسمتی از آن چنین است:
کأن لم یکن بین الحُجُون إلی الصَّفا *** أنیس، ولم یسمر بمکة سامر
ولم یتربَّع واسطاً فَجُنُو به *** الی المنحنی من ذی الأراکة حاضر
بلی! نحن کنا أهلها فأزالنا *** صروف اللیالی والجدود العواثر
وبدَّلنا رَبِّی بها دار غُرْبَة *** بها الذیب یعوی والعدو المحاصر
فإن تمل الدنیا علینا بِکَلِّها *** وتصبح حال بعدنا و تشاجر
فکُنّا ولاةَ البیتِ من بعد نابت *** نطوف بهذا البیت والخیرُ ظاهرُ
«گویی میان حُجون تا صفا و در مکه هرگز کسی نزیسته است و در واسط به سوی جنوب تا «منحنی» از «ذو الاراکه» کسی نبوده است!
نه. چنین نیست. ما ساکنان آنجا بودیم، لیکن حوادث روزگار ما را از آنجا راند و خدایمان درجایی غریب مسکن دادکه گرگان زوزه میکشند و دشمن در کمین است.
آری. اگر اینک دنیا یکسره پشت به ما کرده و ما را باری گران پنداشته است، بداند که روزگاری ما متولیان خانه خدا بودیم و به گرد آن طواف میکردیم. ونیکی آشکاراست.»
مضاض اشعار دیگری دارد که نشانگر اشتیاق او به مکه است. خزاعه به مدت پانصد سال متولی کعبه بودند تا آن که دچار فساد شدند و قصی بن کلاب آنان را راند و قریش سرپرستی کعبه را به عهده گرفتند و آن را آباد کردند و هنگامی که گذاشتن بتها در خانه خدا و تغییر دیانت بجای مانده حضرت ابراهیم آغاز شد، خداوند متعال حضرت محمد - ص - را با دین حق برانگیخت و مکه را دگرگون کرد و با گرامی داشتن آن محل، آنجا را قبله جهانیان قرار داد.
قصیده مضاض متعلق به حدود 700 سال قبل از بعثت پیامبر است و از نظر استحکام و زیبایی در اوج کمال است و گویای آن است که شعر عربی، پیش از بعثت پرمایه بوده و عمر طولانی دارد. اما ادعای مستشرقان مبنی بر آن که شعر عربی با فاصله کمی پیش از بعثت آغاز شده است; یکی دیگر از گزافه گوییهای فراوان آنان است.
آنان در عمر هر شعر کهنسالی; مانند شعر مضاض، شک میکنند و اگر مبنا را بر شک و تردید بگذاریم، ناگزیر باید عمده میراث خود را دور بریزیم.این استطرادی بود که به مناسبت قصیده مضاض بن عمر، بدان پرداختیم.
ابو طالب، عمومی پیامبر اکرم ـ ص ـ میگوید:
جزی الله رهطاً بالحُجون تتابعوا *** علی ملأ یَهْدی الحزمّ و یرشد
قعوداً لدی خَطْم الحُجُون کَأَنَّهم *** مقاولة بل هم أعزّ وأمجد
«خداوند به آن گروه هدایت یافته و دور اندیش که پیاپی، به حجون میآیند. پاداش دهاد!
آنان که بر دماغه حجون چون پادشاهان حمیر نشستهاند; چه بسا از آنان گرامیتر و بزرگوارتر شد.»
کَثیر بن کَثیر سهمی میگوید:
کم بذاک الحُجُون من حیّ صدق *** من کهول أعفّة و شباب
فارقوا و قد علمت یقیناً *** مالمن ذاق میتةً مِنْ إیّاب(1)
«چه بسیار جوانان و کامل مردان عفیف که در حجون بودند و درگذشتند!
ما به یقین میدانیم آن کسی که جام مرگ نوشید، دیگر باز نمیگردد.»
ابو ذؤیب هذلی میگوید:
أَلِکنی إلیها و خیر الرُّسُــ *** ــلِ أعلمهم بنواحی الْخَبَر
بآیةِ ما وقفت والرکا *** بِ بین الحجون و بین السرر(2)
«مرا به نزد آنان بفرست، بهترین پیک کسی است که از همه جنبههای قضیه با خبر باشد. با نشانهای آن هنگام که سواران میان حجون و «سرر» درنگ میکنند.»
نصیب میگوید:
لا أنساک ما أرسی ثبیر مکانَه *** ومادام جاراً للحُجُونِ المُحَصَّب(3)
«تا وقتی که کوه ثبیر بر جای خود استوار و محصب همسایه حجون است، فراموشت نمیکنم.»
اشعار فوق، سروده شاعرانی است که از حجون گذشتهاند. اما حجون کجاست؟ امروزه راه کوهستانی حجون معروف است و عامه مردم ـ همانطور که اشاره شد ـ آن را «حجول» تلفّظ میکنند. لیکن این کوهراه در زمان شاعران مذکور در فوق، حجون نامیده نمیشد. بلکه «کداء» نام داشت، که حسان بن ثابت خطاب به مشرکان قریش درباره آن میگوید:
عدمتم خَیْلنا إن لم تروها *** تثیر النقع موعدها کداء
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ اخبار مکه، ج 2، ص 273
2 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.
3 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«زهی خسران بر شما باد! اگر اسبهای ما را که در کداء آبها را میپراکندند، ندیدهباشید.»
جغرافیدانان پیشین ـ احتمالاً به سبب دوری از مکه ـ در تعیین محدوده حجون تعمق نکردهاند و هر یک از آنان که حجون را دیده، چون زائری بیگانه آن را نگریسته است. حال مشاهدات چنین کسی اگر راهنما و بلدی از همان محل با او نباشد چه ارزشی دارد؟
هنگامی که استاد رشدی ملحّس به تصحیح انتقادی کتاب اخبار مکه ارزقی همت کرد، پنداشت دو حجون وجود دارد; یکی جاهلی و دیگری متعلق به دوران اسلامی. لیکن این تصور نادرست است و ما نصوصی داریم ـ که نص ازرقی مهمترین آنهاست ـ دال بر آن که حجون نام کوهی است که از ریع الحجون امروزی، از مشرق به شمال کشیده شده و سمت شرقی آن کوه اذاخر است که به «ثنیة اذاخر» و به خُرمانیه (حائط خرمان) منتهی میشود و از همان «ثنیه» بود که پیامبر اکرم ـ ص ـ در روز فتح مکه وارد آن شهر شد.
بنابراین کوه حجون همان کوهی است که گورستان قدیمی اهالی مکه بر دامنه جنوب غربی آن واقع شده است و آرامگاه حضرت خدیجه نیز در آن قرار دارد.
حِــر
یکی از معروفترین کوهها یا در حقیقت معروفترین کوه مکه است.
این کوه در شرق مکه به سوی شمال واقع شده است و غاری که پیامبر اکرم ـ ص ـ در آن به عبادت میپرداخت و نخستین بار در آن بر او وحی نازل شد و آیات الهی مبنی بر فرمان حق تعالی که: «اقرأ باسم ربّک الَّذی خلق، خلق الإنسان من علق، اقرأ و ربّک الأکرم، الَّذی عَلَّم بالقلم»(1) به دو رید در این کوه قرار دارد.
نبوّتی که نورش بشریت را فرا گرفت و عدل و برکت آن همگان را در پوشاند و ـ جز شقاوت پیشگان ـ همه از آن بهرهمند شدند، از همین کوه آغاز شد.
این کوه، تاریخی طولانی دارد و از نظر لغوی و تاریخی، پیشینیان دربارهاش بسیار گفتهاند (بنگرید به معجم معالم الحجاز). بیشتر متأخران، از آن در اشعار خود یاد کردهاند تا آن که سمبل هدایت و الهام به شمار میرود. از جمله شاعران کهن که دربارهاش شعر گفتهاند، عوف بن احوص است که میگوید:
فإنّی والَّذی حجت قریش *** محارمه و ما جمعت حِراء«سوگند به آن که قریش به زیارت حرم او پرداخت و سوگند به آنچه حِرا در خود جای داده است. من...»در کتاب معجم معالم الحجاز در این باب چنین نوشتهایم:
حرا، کوه سربرافراشته، نوک تیز و لغزندهای است در مقابل ثبیر الأثبره، از شمال. میان آن دو «وادی افاعیه» قرار دارد که از مکه آغاز میشود و به سوی شرق میرود و از «یمانیه» میگذرد.
غاری که پیامبر اکرم ـ ص ـ در آن به عبادت میپرداخت و نخستین آیات قرآن (آیات آغازین سوره علق) بر او نازل شد، در همین کوه است.
این کوه نخست «ثبیر اعرج» نامیده میشد و اینک «کوه نور» نامیده میشود. وادی جلیل از آن به سمت غرب آغاز میشود. امروزه ساختمانهای مکه تا دامنههای غربی آن رسیده است.
حرا 200 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و در دامنه جنوبی آن آثار قنات «زعفران» ـ که
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره علق، آیات 4 ـ 1. امروزه این کوه به «جبل النّور» معروف است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زبیده همسر هارون الرشید آن را ایجاد کرد و آب آن به مکه میرسید و بعدها قطع شد ـ دیده میشود.
یاقوت حموی در این باره مینویسد: «حِرا (با کسر حاء ـ تحفیف و مد همزه) کوهی است از کوههای مکه در سه میلی آن. برخی این واژه را مؤنث میدانند و آن را غیر منصرف به شمار آوردهاند; جریر در این مورد میگوید:
ألَسْنا أکرم الثقلین رحلاً(1) *** وأعظمهم ببطن حِراءَ نار
«آیا ما برترین مردم در جهان نیستیم؟ و آیا آتش ما در حِرا فروزندهتر از هر آتشی نیست؟»
جریر در این بیت، «حرا» را جر نداده و با فتحه آورده است; زیرا از آن، شهری را که حرا در آن واقع شده، خواسته است.
برخی از واژه شناسان میگویند: مردم این واژه را به سه صورت تلفّظ میکنند: گروهی «حاء» را با فتحه تلفظ میکنند حال آن که با کسره درست است، گروهی الف آن را با قصر و کوتاه تلفظ میکنند حال آن که الف آن ممدوده است و گروهی آن را با اماله تلفّظ میکنند که غلط است; زیرا «راء» قبل از الف مفتوح و ممدود قرار گرفته و در مقام تلفظ مستعلی است و اماله آن صحیح نیست.
پیامبر اکرم ـ ص ـ قبل از آغاز وحی به حِرا میآمد و در غاری از آن کوه به عبادت میپرداخت تا آن که جبرئیل ـ علیهالسلام ـ بر او نازل شد.
عَرَّام بن اصبغ میگوید:
«از جمله کوههای مکه، ثبیر است که کوه بلندی است در مقابل حرا. حرا از ثبیر بلندتر است و بالای آن نوک تیز و لغزان است. منقول است که پیامبر اکرم ـ ص ـ همراه با برخی اصحاب خود، برقله آن صعود کردند. ناگاه کوه به حرکت در آمد. پیامبر خطاب به آن فرمود: «ای حِرا، آرام باش که بر تو جز پیامبر یا صدیق یا شهیدی نیست.»
بر این دو کوه ـ چون دیگر کوههای مکه ـ گیاهی نمیروید، جز اندکی «ضهیاء» در این کوهها آب نیز وجود ندارد. کوههای عرفات که در کنار آن واقع است و کوههای طائف که به آن متصل میباشد، آب فراوان دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
 1 ـ در معجمالبلدان به جای رَحْلاً، طرّاً آمده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بکری میگوید:
«حراء (با کسر حاء و مدّ الف بر وزن فعال) کوهی است در مکه.»
اصمعی گوید: برخی آن را مذکر و منصرف و برخی مؤنث و غیر منصرف میدانند. عوف بن احوض آن را مؤنث دانسته، میگوید:
فإنّی والَّذی حجت قریش *** محارمه و ما جمعت حِراءُ
«سوگند به آن که قریش به زیارت حرم او میروند و سوگند به آنچه حرا در خود جای داده است، من...»
فرّاء به این شعر جریر استناده کرده و میگوید:
ألَسْنا اکرم الثقلین رَحْلاً *** وأعظمهم ببطن حِراءَ نار
«آیا ما برترین مردم در جهان نیستیم؟ و آیا آتش ما در حِرا فروزندهتر از هر آتشی نیست؟»
ابن انباری درباره مجرور نشدن حرا میگوید: آن را نام اطراف کوه قرار دادهاند، گویی که نام شهری است.
ابو حاتم میگوید: «بودن حرا، از صورت دیگر آن معروفتر است.» و گفته پیشین را با اندکی تفاوت به عنوان شاهد مثال ذکر میکند.
رؤبه میگوید: برخی قسمتهای حرا منحنی است. اما اصمعی معتقد است که هیچ قسمتی از آن انحنا ندارد.
سخن عرّام که حرا از ثبیر بلندتر است، نادرست است و با مشاهده، این نکته روشن میشود. همچنین قله حرا اندکی انحنا دارد.
حَزْوَرَه
ازرقی(1) میگوید: حزوره بازاری در مکه، بر درگاه خانه امّ هانی (دختر ابوطالب) کنار قسمت گندم فروشان بود که بعدها داخل در مسجدالحرام شد. حزوره در اصل منارهای بود به سوی حَثَمَه، حزاور، جباجب و اسواق.
برخی مکیان میگویند حزوره در محل آب انباری که به دستور خیزران در حیاط خانه ارقمایجاد شد، قرار داشت. برخی دیگر میگویند در محاذات «ردم» در وادی قرار داشت. لیکن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ اخبار مکه، ج 6، ص 294
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درستتر آن آن است که در کنار حناطین (گندم فروشان) بوده است. سفیان از ابن شهاب نقل میکند که گفت: پیامبر خدا ـ ص ـ در حالی که در حزوره بود فرمود: «به خدا سوگند که تو محبوبترین شهرها نزد خدا هستی و اگر نه آن بود که اهالی تو مرا بیرون راندند، از نزدت بیرون نمیرفتم.»
سفیان میگوید: داخل حزوره در مسجدالحرام شدم.
جرهمی در مورد حزوره میگوید:
بدأها قوم أشحّاء أشدَّةٌ *** علی ما بهم یشرونها بالحزاور
«قومی بخیل و سختگیر که در حزاور به خرید و فروش مشغول بودند، آن را آغاز کردند.»
ابوعبید بکری میگوید:
حزوره جایی است چسبیده به خانه خدا که عبدالرحمان بن عثمان بن عبیدالله ـ برادر زاده طلحة بن عبیدالله ـ که همراه ابن زبیر کشته شده بود، در آن مدفون است و هنگامی که مسجدالحرام را گسترش دادند، قبرش نیز داخل مسجد قرار گرفت.زبیر بن ابوبکر نیز این مطلب را ذکر کرده است.
غنوی میگوید:
یوم ابن جُدعان بجنب الحزورة *** کأنَّه قیصر أو ذو الدسکرة
«آن روز ابن جدعان در کنار حزوره چون قیصری یا دارنده کاخی جلوه میکرد.»
زهری میگوید: ابو سلمة بن عبدالرحمان از عبدالله بن عدی بن حمراء زهری برایم نقل کرد که پیامبر خدا ـ ص ـ در حالی که در حزوره در بازار مکه بود، فرمود: «به خدا قسم تو بهترین سرزمین خدا و محبوبترین آنها نزد من هستی و اگر مرا از تو بیرون نمیکردند، از نزدت بیرون نمیرفتم.»
لذا میبینیم که شافعی به استناد گفته پیامبر اکرم ـ ص ـ میگوید: «مکه مطلقاً برترین شهرهاست.
بدین ترتیب روشن میشود که حزوره داخل رکن شمال غربی مسجدالحرام قبل از گسترش دوره عثمان است; یعنی اینک در طرف صحن چسبیده به آن رکن است.
خَطُم
خَطُم که امروزه عربها آن را خشم مینامند; به معنای راهی میان بر از کوه به زمین است. در مکه دو «خطم» وجود دارد; یکی خطم الحجون است و دیگری خطمی است که در شمال عرفه واقع شده است.
خطم الحجون در برگیرنده گورستان مکیان و در برابر اذاخر و در سمت راست ابطح است. حارث بن خالد در این باره میگوید:
أقوی من آل فطیمة الحزم *** فالعَیْرتان فأوحش الخَطُم(1)
«حزم، عیرتان و خطُم دشوار، از آل فطیمه نیرومندترند.»
«حی الجعفریه» در دامنه آن واقع شده است و از کنار گورستان قدیمی مکیان تا شعب اذاخر یمانی امتداد دارد.
دومین خطم، در شمال عرفه واقع شده است و مسیل عُرَنَه میان آن دو قرار دارد و قسمتی از آن به حدود حرم پیوسته است و از سوی شرق و شمال به کوههای «شُعُر» (جمع شعراء) و کوه طارقی متصل است و دشتهای «مغمس» از آن به سوی شرق و شمال شرقی امتداد یافته است.
ابوخراش هذلی به این خطم اشاره دارد آنجا که گفته است:
غداة دعا بنی جشع و ولیّ *** یؤم الخَطُمَ لایدعو مُجِیباً(2)
«فردای روزی که بنی جشع، فرا خواندند و متوجه خطم گشتند لیکن پاسخی نشنیدند.»
به نظرم بنی جشم درست است نه بنی جشع. بنی جشم قبیله معروفی بوده است.
خُــمّ
خم، چاهی در مکه بود که گفته میشود به کلاب بن مرّه ـ پدر قصی ـ
تعلّق داشت. همچنین گویند این چاه و چاه «رُمّ» را عبدالشمس بن عبد مناف حفر
کرد و گفت:
حفرت خُمّاً و حفرت رُمّاً *** حتی تری المَجْدلنا قد تَمّا(3)
«چاههای خم و رم را کندم تا ببینید که مجد ما کامل شده است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ معجم معالم الحجاز، الخطم.
2 ـ معجمالبلدان، الخطم.
3 ـ معجمالبلدان، الخمّ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتهاند که خم چاهی است نزدیک «میثب» که مردم در دوران جاهلیت و اسلام برای تفریح بدانجا میرفتهاند.(1)
امروزه خم دو شاخه دارد و در حدود پنج کیلی مسجدالحرام واقع شده است. شاخهای خُم و دیگری خُمیم نامیده میشوند که از کوه سدیر سرچشمه میگیرند و پس از یکی شدن، سرچشمه «بطحاء قریش» را تشکیل میدهند که به عُرنَه میرود.
در خم آب باران جمع میشود و مکیان پس از بارش باران، برای گردش به آنجا میروند. تا مدتی پیش، جایی که دو شاخه آب خم جمع میشوند، چاهی بود که احتمالاً همان بئر خُم منسوب به متقدمان قریش است. بر سر این چاه میتوان «میثب» را در مغرب خورشید دید.
یکی از سالخوردگان ساکن آن ناحیه با تأکید به من گفت که این چاه و شاخهای که به آن میریزد، «خم» نام دارد و این عادت عرب است که چیزی را به نام مجاور آن بنامند لیکن من ترجیح میدهم که این را چاه قریش قدیم بدانم; زیرا همانند آن نامهای قدیمی خود را همچنان حفظ کردهاند.
پی نوشتها:
________________________________________
1 ـ معجم البلدان؛ اثبره و نیز نک: معجم معالم مکه التاریخیه و الأثریه.2 ـ رک: معالم مکه التاریخیه و الاثریه، ص 26. 
3 ـ دیوان عمر بن ابی ربیعه، ص 17
4 ـ معجم البلدان. جعرانه.
5 ـ معجم البلدان، جمع.
6 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 32
7ـ الاغانی، دارالشعب، ص 3347 11 ـ سوره علق، آیات 4 ـ 1. امروزه این کوه به «جبل النّور» معروف است. 13 ـ اخبار مکه، ج 6، ص 294 17 ـ اخبار مکه، ص 214
8 ـ اخبار مکه، ج 2، ص 273
9 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.
10 ـ معجم ما استعجِم. الحُجون.
12 ـ در معجم البلدان به جای رَحْلاً، طرّاً آمده است.
14 ـ معجم معالم الحجاز، الخطم.
15 ـ معجم البلدان، الخطم.
16 ـ معجم البلدان، الخمّ.

       

تبلیغات