آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب
از جمله قبرهایى که در بقیع گنبد و بارگاه داشته و پیوسته زائران را به سوى خود جلب کرده، قبر عقیل پسر ابوطالب است.
 مدفن عقیل در میان مورخان بگونه اى برخوردار از شهرت بوده که پس از گذشت نزدیک به یک قرن از انهدام این اثر تاریخى و مذهبى و نبودن کوچکترین علامت در روى قبور موجود، باز هم در میان قبورِ انگشت شمار در بقیع، قبرى به وى منتسب است و نویسندگان و مدینه شناسان اخیرِ حکومت سعودى، على رغم بى توجهى به این گونه مسائل و تلاش در به فراموشى سپردن این آثار، باز هم قبر عقیل را، در میان قبور دیگر، بطور مشخص معرفى کرده و از آن یاد نموده اند و بطورى که خواهیم دید، قبر ابوسفیان بن حارث ابن عبدالمطلب در کنار قبر عقیل ودر داخل خانه او و هر دو در یک محل و در زیر یک گنبد قرار گرفته بودند.
 لازم است براى روشن شدن موضوع با سه مطلب زیر آشنا شویم: 1 - نظریه مورّخان در بقعه عقیل و ابوسفیان بن حارث.
 2 - خانه عقیل مدفن ابوسفیان و عقیل.
 3 - شرح حال ابوسفیان و عقیل.
 نظریه تاریخ نگاران درباره بقعه عقیل و ابوسفیان بن حارث در مورد مدفن عقیل بن ابیطالب و بقعه و بارگاه متعلق به وى، آنچه از منابع در دسترس ما است، نشانگر این است که تاریخ نگاران و مدینه شناسان، از اوائل قرن هفتم به معرفى این بقعه پرداخته و در نوشته هاى خود از آن یاد نموده اند.
 امّا این که بقعه عقیل در چه تاریخى و به وسیله چه کسى بوجود آمد و به هنگام معرفى، چند قرن از عمر آن مى گذشت و همچنین این مرقد شریف قبل از این که بصورت گنبد و بارگاه ساخته شود، به چه شکلى بوده است و  ؟ از منابع موجود مطلبى به دست ما نیامد.
 اینک گفتار برخى از نویسندگان، مدینه شناسان و جهانگردان از اوائل قرن هفتم تا امروز، به ترتیب تاریخ: 1 - ابن جبیر جهانگرد معروف (متوفاى 614 ه .
 ق.
) از قبر عقیل چنین یاد مى کند: «در مقابل قبر عبدالرحمان بن عمر، قبر عقیل بن ابیطالب و عبداللَّه بن جعفر طیار واقع شده است.
»(89) 2 - ابن نجار مدینه شناس معروف (متوفاى 642 ه . ق.
) درباره بقعه هایى که زمان او در بقیع معروف بوده اند؛ مى گوید: «و قبر عقیل بن ابیطالب، اخى على - رضى اللَّه عنه - فى قبّة فى اوّل البقیع ایضاً.
»(90) در منابع متعلق به قرن دهم و یازدهم نیز چند تن از علما و نویسندگان و مدینه شناسان را مى بینیم که بر این موضوع تکیه و تأکید کرده و بارگاه و قبر عقیل را به عنوان یکى از قبور معروف در بقیع معرفى نموده اند؛ از جمله: 3 - سمهودى (متوفاى 911 ه  ق.
) پس از نقل محل دفن ابوسفیان بن حارث آورده است: «ظاهراً وى در همان حرمى است که منتسب و متعلق به عقیل بن ابیطالب مى باشد.
»(91) 4 - محى الدین لارى (متوفاى 933 ه .
 ق.
) در سفرنامه منظومش، در وصف بعضى از قبور بقیع سروده است: یکطرفش ظل ظلیل عقیل وز طرفى مالک امام جلیل(92) 5 - دیار بکرى (متوفاى 982 ه . ق.
) مى گوید: «در بقیع، مرقد دیگرى است که گویند قبر عقیل بن ابیطالب و فرزند برادرش عبداللَّه بن جعفر در داخل آن واقع گردیده است ولى نقل صحیح این است که قبر عقیل در داخل خانه خویش قرار گرفته است.
(93) 6 - عبدالحق دهلوى (متوفاى 1052 ه . ق.
) مى نویسد: «و یکى دیگر، بقعه عقیل بن ابیطالب است که در استجابت دعا در نزد آن اثرى آمده است.
»(94) 7 - عباسى از مدینه شناسان قرن یازدهم ه . ق.
 در دو مورد به معرفى قبر عقیل بن ابیطالب پرداخته است، چرا که وى هم قبور همسران رسول خدا - ص - را در سمت قبله بقعه عقیل معرفى مى کند و هم قبور دختران رسول خدا را نزد قبر عقیل مى داند و مى گوید: «و منها روضة بقرب مشهد عقیل یقال انّ فیها ثلاثة من أولاد النبى - ص - .
»(95) 8 - سید اسماعیل مرندى (متوفاى 1255 ه . ق.
) چنین نوشته است: «دیگر قبه حضرت عقیل بن ابیطالب برادر حضرت امیر - ع - است که با عبداللَّه بن جعفر در یک قبر مدفون است.
»(96) 9 - نایب الصدر شیرازى (متوفاى 1305 ه . ق.
) گوید: «جناب عقیل هم بقعه دارند.
 چند شعر بر سر در، به زبان ترکى است که یکى از آنها این است: «قبه حضرت عقیلى کورن صاحب عقل ودها.
»(97) 10 - رفعت پاشا در مرآة الحرمین عکسى را که متعلق به سال 1325 ه . ق.
 است ارائه مى دهد و مى نویسد: «در این عکس تعدادى از گنبدها مشاهده مى شود و اوّلین گنبد که در دست راست واقع شده، متعلق به ابراهیم فرزند رسول خدا - ص - و دوّمى متعلّق به عقیل و سوّمى بقعه همسران پیامبر  مى باشد.
»(98) و این بود گوشه اى از اعتراف و تأیید نویسندگان و مورّخان تا سال 1325 ه . ق.
 یعنى بیست سال قبل از تخریب آثار و بقاع در بقیع.
 قبر عقیل پس از تخریب بقیع نگارندگان تاریخ از بیست سال قبل از تخریب بقعه عقیل مطلب نوشته و عکس تهیه کرده اند و آن را براى آیندگان بیادگار گذاشته اند.
 جالب این که قبر عقیل پس از انهدام ساختمان آن نیز براى کسانى که آشنایى با آثار مدینه منوره و قبور بقیع شریف دارند، معلوم و مشخص است و نویسندگان اخیر در نوشته هاى خود این قبر را در میان چند قبر موجود در بقیع، مشخص نموده اند؛ براى نمونه: 1 - احمد آل یاسین (متوفاى 1380 ه . ق.) که از علما و نویسندگان مدینه منوره است، در کتاب «تاریخ المعالم المدینه»اش که نقشه بقیع فعلى را ترسیم و قبور را با شماره گذارى تعیین نموده، ششمین شماره را قبر عقیل بن ابیطالب و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب معرفى مى کند.
(99) 2 - همچنین على حافظ، زنده در سال 1405 در «فصول من تاریخ المدینةالمنوره» محل قبر عقیل و ابوسفیان ابن حارث را چنین معرفى مى کند: «به فاصله چهل متر از درب غرب جنوبى (بقیع) که در داخل دو جدول سیمانى حرکت مى کنید سه قبر را مشاهده خواهید نمود، این قبرها به عقیل و ابوسفیان و عبداللَّه بن جعفر - مرد سخى عرب - تعلق دارد.
»(100) خانه عقل، مدفن عقیل و ابوسفیان بن حارث آنجا که سخن از پیشینه تاریخى حرم ائمه بقیع بود، با آوردن دلائل و شواهد تاریخى، به این نتیجه رسیدیم که دفن اجساد در مقابر خصوصى، در دوران صدر اسلام، همانند امروز رایج و بلکه از اهمیت بیشترى برخوردار بود؛ بطورى که افراد معروف و سرشناس را در داخل منازل مسکونى متعلّق به خود و یا اقوام و عشیره شان به خاک مى سپردند و یکى از منازلى که براى این منظور مورد استفاده قرار گرفت، منزل عقیل بن ابیطالب بود که اولین بار در حال حیات رسول خدا - ص - فاطمه بنت اسد مادر عقیل و با مرور زمان عباس عموى پیامبر و ائمه چهارگانه در داخل بخش مسقفى از این منزل دفن گردیدند؛ منزلى که در کنار بقیع قرار داشت و مورّخان از آن به عنوان یکى از خانه هاى بزرگ مدینه یاد نموده اند.
(101) اینک شواهد تاریخى دیگر مى آوریم که بیانگر این حقیقت است که قبر خود عقیل و همچنین قبر ابوسفیان بن حارث نیز در بخش دیگرى از محوّطه این منزل قرار داشته که با مرور زمان، آن بخش نیز به بقیع ضمیمه گردیده است.
 نمونه هایى از شواهد تاریخى: مورّخان، از جمله ابن شبه (متوفاى 262 ه . ق.
) از عبدالعزیز که از قدیمى ترین مورّخ مدینه است، نقل مى کند: «روزى عقیل بن ابیطالب دید که ابوسفیان بن حارث در حالى که به شدّت بیمار است در بین قبرها قدم مى زند.
 انگیزه این کار را پرسید ابوسفیان پاسخ داد در پى محل مناسبى هستم تا وصیت کنم بدن مرا در آنجا به خاک سپارند.
 عقیل او را به داخل خانه اش هدایت کرد و در محوطه آن، محلى را براى ابوسفیان مشخص نمود که در آنجا قبرى برایش آماده ساختند تا این که پس از چند روز ابوسفیان بن حارث از دنیا رفت و در همین قبر دفن گردید (فأدخله داره و أمر بقبرٍ فحفر فى قاعتها حتى توفى فدفن فیه.
)(102) قبر عقیل در کنار قبر ابوسفیان بن حارث با توجه به مطالبى که نقل شد، مى توان بدون آوردن دلیل و شاهد گویا چنین برداشت و استنباط نمود که به طریق اولى جسد خود عقیل نیز - که طبق دلایل تاریخى، وفات وى در مدینه بوقوع پیوسته است - همانند اقوام و عشیره اش و همانند مادرش فاطمه بنت اسد و پسر عمویش ابوسفیان در داخل خانه خودش به خاک سپرده شده است.
 وجود نصوص تاریخى، این حدس را تأیید و این نظریه را تقویت مى نماید؛ زیرا: 1 - سمهودى پس از بیان این مطلب که «ابوسفیان در داخل منزل عقیل دفن شده است»، مى گوید: «قلت والظّاهر انه بالمشهد المنسوب الیوم لعقیل»؛(103) ظاهراً وى در همان مدفنى است که به عقیل منسوب است.
 2 - دیار بکرى مى گوید: «والمنقول انّ قبر عقیل فى داره»؛(104) «گفته شده که قبر عقیل در داخل خانه خویش است.
» در دو کتاب «معالم المدینة المنوره»(105) و «فصول من تاریخ المدینه» نیز(106) قبر عقیل و ابوسفیان در یک محل و در کنار هم معرفى شده است.
 شرح حال ابوسفیان و عقیل * ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، پسر عموى رسول خدا - ص - و برادر رضاعى و جزء اصحاب و یاران آن حضرت است.
 بعضى از مورّخان نام او را مغیره گفته اند، لیکن اکثریت برآنند که نام او همان کنیه او است.
(107) در منابع تاریخى آمده است: او از جمله کسانى است که از نظر قیافه، شباهت به رسول خدا داشت.
 ابوسفیان در فتح مکه اسلام را پذیرفت و در جنگ حنین جزء لشکریان اسلام و از فداکاران مخلص رسول خدا - ص - بود؛ بطورى که در یک درگیرى شدید و عقب نشینى مسلمانان، حفاظت از جان رسول خدا - ص - را به همراه امیر مؤمنان - ع - به عهده گرفت.
 وفات او در سال بیستم هجرت واقع شد و در قبرى که از پیش در خانه عقیل آماده کرده بود، به خاک سپرده شد.
(108) * عقیل فرزند ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد مى باشد.
 او عموزاده رسول خدا - ص - و برادر امیر مؤمنان - ع - است.
 ابوطالب چهار پسر با نامهاى: طالب، عقیل، جعفر و على - ع - داشت که هر یک از آنان، به ترتیب ده سال از هم کوچکتر بودند و لذا على - ع - از عقیل بیست سال و از جعفر ده سال کوچکتر بود.
 کنیه عقیل ابو یزید است.
 او و عباس عموى رسول خدا - ص - به اجبار همراه مشرکین در جنگ بدر شرکت نمودند و هر دو به اسارت مسلمانان درآمدند که سرانجام با پرداخت فدیه و نقدینه آزاد شدند.
(109) عقیل قبل از جنگ حدیبیه به مدینه هجرت نمود.
 او علاوه بر قرابت و قوم و خویشى با رسول خدا - ص - و امیر مؤمنان - ع - جزء اصحاب و یاران آن دو بزرگوار نیز بود.
 عقیل در سال پنجاه هجرى در مدینه از دنیا رفت و در داخل خانه خود، که در کنار بقیع قرار داشت، به خاک سپرده شد.
 عقیل در صف مظلومان تاریخ عقیل بن ابیطالب گذشته از این که از اعضاى خاندان رسالت و مورد توجه و عنایت خاص مقام نبوت و جزء اصحاب ویاران رسول خدا - ص - و امیر مؤمنان - ع - بود.
 از جمله کسانى است که در جنگ حنین و موته شرکت نمود و از خود استقامت فوق العاده نشان داد.
 او از مجاهدان راه خدا بود.
 بیان فضیلت عقیل در حدیث رسول خدا - ص - و حدیث پیامبر از زبان عقیل و اخلاص او در ولاى امیر مؤمنان - ع - و حمایت او از آن حضرت در خطرناکترین شرایط و در مقابل سرسخت ترین دشمنان و اعتماد و اطمینان خاص على - ع - نسبت به وى و  خصوصیاتى است که عقیل از آنها برخوردار است.
 بدیهى است که نه همه این خصوصیات، بلکه وجود بخشى از آن، در هر یک از سایر اصحاب و یاران رسول خدا، توجه مورّخان و رجال شناسان را به خود جلب نموده و در منابع رجالى و تاریخى از جایگاه خاصى برخوردار مى سازد.
 ولى در مورد عقیل بن ابیطالب، قضیه به عکس است و مراجعه به این منابع، به جاى این که خواننده را با خصوصیات و اوصاف واقعى او آشنا سازد، از وى قیافه اى ترسیم مى کند که گویا او نه جزء خاندان پیامبر است و نه پیامبر و امیر مؤمنان از او راضى بودند و نه داراى عقل درست بوده و نه ایمان ثابت! اینک این پرسش پیش مى آید که این تحریف چگونه و چرا بوجود آمده است؟! اولین انگیزه یکى از علل این تحریف و دگرگونى را، ابن اثیر مورّخ و رجال شناس اهل سنت، چنین مى آورد: عقیل در فصاحت، بلاغت، طلاقت لسان، صراحت لهجه و حاضر جوابى سرآمد دوران بود و به نسابه عرب و انساب قبائل مختلف، بخصوص بر حسب و نسب قبیله قریش و بنى امیه آشنایى کامل داشت و از گفتن معایب و نقاط ضعف و پیشینه سوء آنان در مجالس و محافل، خوددارى نمى کرد.
 گفتارش براى مخالفانش خطرناکتر از تیر مسموم و زبانش برنده تر از شمشیر بود و لذا سردمداران بنى امیه به عداوت و دشمنى با وى برخاستند و درباره او مطالب بى اساس بهم بافتند و بجاى ذکر فضائل و نقاط قوت، دروغهاى زیادى در تضعیف و تحقیر و درهم شکستن شخصیت او منتشر نمودند و تا آنجا از جاده انصاف بدور افتادند که حتى عقیل بنى هاشم را به بُله و سفاهت متهم ساختند.
(110) دوّمین انگیزه در کنار انگیزه پیشین، انگیزه دیگرى وجود دارد که آن دقیق تر و ظریف تر است؛ همان علل و انگیزه هایى که از شخصیت والاى کفیل و بزرگترین حامى رسول خدا - ص - سیدالاباطح جناب ابوطالب، قیافه یک فرد مشرک و غیر موحد ارائه نمود.
 انگیزه هایى که فرجامش به شهادت امیر مؤمنان - ع - و فرزندانش منتهى گردید و کار را به آنجا رساند که وصىّ رسول خدا - ص - و فرزندان او در نمازها مورد لعن قرار گرفتند! آرى مجموع این عوامل موجب گردید که عقیل نیز مانند پدرش ابوطالب و برادرش على، امیر مؤمنان - ع - در صف مظلومان تاریخ قرار گیرد و فضائل او نه تنها در میان مخالفان وى بلکه به تدریج در میان ارادتمندانش نیز در بوته فراموشى سپرده شود و احیاناً با مطالب ساختگى درآمیزد و آشنایى با قیافه واقعى او را از طریق منابع خودى نیز غیر ممکن نماید و مراجعه کننده را با هاله اى از ابهام مواجه سازد و همین معنا ما را بر آن وامى دارد که با تأیید خداوند متعال در این زمینه مطالبى را، ولو در حد یک مقاله در اختیار خواننده ارجمند قرار دهیم: شخصیت معنوى عقیل با همه پرده پوشى ها و پنهان سازى هاى فضائل و با آن همه نقل و انتشار مطالب خلاف واقع و دروغین درباره عقیل بن ابیطالب، باز هم حدیثهایى در فضیلت و مراتب محبت رسول خدا - ص - نسبت به وى وجود دارد.
 و بخشى از آن، احادیثى است که عقیل بعنوان «راوى» از رسول خدا - ص - نقل نموده است.
 و نیز سخنان عقیل به هنگام بدرقه ابوذر به ربذه و متن نامه او به امیر مؤمنان - ع - و پاسخ آن حضرت، و حقایقى که در مجلس معاویه، - در حضور دشمنان سرسخت امیر مؤمنان - در دفاع از آن حضرت مى گفت و بیان صریح اوصاف جمیله و زهد و تقواى وصىّ پیامبر و بى مبالاتى معاویه در اینجا و آنجا و  همگى دلیل است بر عظمت شخصیت عقیل و عنایت خاص پیامبر خدا بر وى و شاهدى است گویا بر اخلاص و ارادت او به مقام ولایت و بیانگر شهامت و شجاعت او است در اظهار حقیقت در مقابل سلطه و قدرت و این فضیلتى است بس بزرگ.
 اینک هر یک از مطالب پیش را با بیانى بیشتر مى آوریم و در مورد بعضى از فرازهاى زندگى عقیل، که موجب جوسازى مخالفان و انگیزه ابهام و شک و تردید موافقان گردیده است، توضیح لازم را در اختیار حقیقت طلبان قرار مى دهیم: عقیل در حدیث رسول خدا - ص - در فضیلت عقیل و محبت رسول خدا - ص - به وى، احادیثى است که بیشتر آنها در منابع اهل سنت آمده:(111) 1 - «یا أبا یزید اِنّى أُحبُّکَ حبّین: حباً لقرابتک منّى و حبّاً لِما کنتُ أعلم مِن حُبّ عمّى أبى طالب اِیّاک.
»(112) «اى ابو یزید، من از دو جهت تو را دوست دارم؛ یکى به جهت قوم و خویشى که با من دارى و دیگرى به جهت علاقه و محبت عمویم ابوطالب نسبت به تو.
» ابن ابى الحدید در شرح و تأیید متن این حدیث مى نویسد: «آرى ابوطالب در میان فرزندانش، عقیل را بیش از دیگران دوست مى داشت و از این رو در سال قحطى، آنگاه که رسول خدا - ص - و عمویش عباس به ابوطالب پیشنهاد کردند تا فرزندانش را در اختیار آنان بگذارد تا از بار سنگین هزینه زندگى اش قدرى بکاهد، ابوطالب در پاسخ آنان چنین گفت: «دعوا لى عقیلاً و خذوا من شئتم»؛ «عقیل را براى من بگذارید و سایر فرزندانم هر کدام را مى خواهید با خود ببرید.
» سرانجام عباس سرپرستى جعفر را و رسول خدا - ص - سرپرستى على را به عهده گرفتند.
(113) 2 - شیخ صدوق این حدیث را از ابن عباس چنین نقل نموده است که: امیر مؤمنان - ع - به رسول خدا - ص - عرضه داشت: «یا رسول اللَّه انّک لتحبّ عقیلاً؟ قال: اى واللَّه اِنّى لأحبّه حبّین: حبّاً لهُ وحبّاً لحبّ أبى طالب له وانّ ولده لمقتول فى محبّة ولدک.
»(114) 3 - باز رسول خدا - ص - خطاب به امیر مؤمنان - ع - فرمود: «کأنّى بک (یا على) وأنت على حوضى تذود عنه الناس وانّ علیه لأباریق مثل عدد نجوم السماء وانّى وأنت والحسن والحسین وفاطمة وعقیل وجعفر فى الجنّة إخواناً على سررٍ متقابلین »(115) 4 - همچنین امیر مؤمنان از رسول خدا - ص - نقل نموده است که فرمود: «اعطى لکلّ نبىّ سبعة رفقاء نجباء وأعطیت أنا أربعة عشر فذکر منهم عقیلاً.
»(116) حدیث پیامبر از زبان عقیل فضاى منفى و نگرش انحرافى بوجود آمده درباره عقیل، در دوران خلفاى اموى و مقارن با تحوّل جامعه اسلامى، در آزادى نقل شفاهىِ حدیث و کتاب آن پس از گذشت یک قرن از طرفى، و پیروى نمودن قدماى محدثین اهل سنت از یک قانون ساختگى (که یکى از دلائل ضعف و مردود بودن هر حدیثى را در تشیع و علوى بودن راوى و ناقل آن حدیث مى دانستند) از سوى دیگر، ایجاب مى کرد که ما نتوانیم در منابع حدیثى، حتى به یک حدیث هم، که بوسیله عقیل بن ابیطالب نقل شده، دسترسى داشته باشیم.
 ولى در عین حال در بعضى از این منابع، بخصوص در بعضى از صحاح ششگانه، تعدادى حدیث از طریق وى نقل شده است که وجود این حدیثها نشانگر حدیثهاى فراوان است از زبان وى.
 و شرایط یاد شده موجب حذف و متروک شدن آنها گردیده است.
 با در نظر گرفتن حجم مقاله، بجاى نقل متن احادیث، گفتار چند تن از رجال شناسان و محدثان اهل سنت را که به این حدیث عقیل توجه داشته اند مى آوریم: 1 - ابن حجر عسقلانى گوید: «ولعقیل حدیث صحیح کامل أخرج له النسائى وابن ماجه.
»(117) حدیث صحیح کاملى است بطریق عقیل که نسائى و ابن ماجه، دو تن از صاحبان صحاح ششگانه آن را نقل نموده اند.
 2 - ابن اثیر گوید: حدیث عقیل بوسیله فرزندش محمد و حسن بصرى و دیگران نقل شده، لیکن حدیث وى کم است.
 وى آنگاه متن یکى از احادیث او را نقل مى کند.
(118) لازم به یادآورى است که پیش از این، علت کمى حدیث عقیل بیان شد و با توجه به هوش سرشار و استعداد فوق العاده اى که مورّخان درباره او اعتراف دارند، اگر موانع یاد شده در عقیل وجود نداشت، به یقین از حدیثهاى زیادى که به وسیله وى از رسول خدا نقل مى گردید، بهره مند مى شدیم.
 3 - محب الدین طبرى در ذخائر العقبى دو حدیث از احادیث عقیل را، که از رسول خدا - ص - روایت شده، نقل نموده است.
(119) ایمان عقیل در راستاى سیاست تحریف شخصیت عقیل بن ابیطالب، زمان اسلام آوردن او را نیز با چند سال تأخیر ذکر نموده اند و همزمان با هجرت وى به مدینه، در سال هشتم (عام فتح) و یا پس از سال ششم اعلان نموده اند: محب الدین طبرى مى گوید: «ثم أتى مسلماً؛ قبل الحدیبیة.
»(120) ابن حجر گوید: «تأخر اسلامه الى عام الفتح وقیل أسلم بعد الحدیبیة وهاجر فى أول سنة ثمان.
»(121) لازم به گفتن است که: جنگ حدیبیه در سال ششم واقع شده است.
 باید توجه داشت: اعضاى خاندان بنى هاشم، که یکى از آنان عقیل و دیگرى عباس عموى رسول خدا - ص - است، به همراه پیامبر اسلام به مدینه هجرت نکرده بودند و در میان مشرکین مکه امکان تظاهر به اسلام براى آنان وجود نداشت ولى از نظر عقیده و فکر و اندیشه نسبت به دین جدید و پذیرش توحید و ردّ هر نوع شرک و بت پرستى با سایر مسلمانان هماهنگى داشتند و وجود آنان در میان مردم مکه در آن شرایط حساس براى منعکس ساختن اخبار و حرکات مخالفین سرسخت رسول خدا به مدینه، نقش بسزایى داشت و از اهمیت فوق العاده اى برخوردار بود.
 نه تنها از بنى هاشم که طبق بعضى شواهد تاریخى، از غیر بنى هاشم نیز بودند که در آن شرایط در مکه ماندند و در عین حال که در میان مشرکین بودند، ولى قلب آنان با اسلام و مسلمین همراهى مى کرد.
 طبرى از ابن عباس نقل مى کند که رسول خدا در جنگ بدر به یاران خود فرمود: «انى قد عرفت أنّ رجالاً من بنى هاشم و غیرهم قد أخرجوا کرهاً لا حاجة لهم بقتالنا فمن لقى منکم أحداً من بنى هاشم فلا یقتله ومن لقى أبا البخترى بن هاشم بن الحارث بن أسد فلا یقتله »(122) و بنابر نقل کلینى از امام صادق - ع - در جنگ بدر همه اسیران جنگى با حالت شرک به مکه بازگشتند، مگر سه نفر؛ «عباس»، «عقیل» و «نوفل» و آیه شریفه: «قل لمن فى أیدیکم من الأسرى أن یعلم اللَّه فى قلوبکم خیراً »(123) به همین مناسبت نازل گردید.
(124) ولى ابن قتیبه (متوفاى 276 ه . ق.
) مى گوید: از میان اسرا، تنها دو نفر؛ یعنى عباس و عقیل اسلام را پذیرفتند.
 (فأسلم العباس وأمر عقیلاً فأسلم ولم یسلم من الأسارى غیرهما.
»(125) البته در مورد عباس چون حساسیت چندانى نبوده، غیر از ابن قتیبه سایر مورخان هم به این مطلب تصریح نموده اند؛ از جمله آنها ابن حجر است که مى گوید: «وشهد بدراً مع المشرکین مکرها فیقال انه أسلم وکتم قومه ذلک وصار یکتب الى النبى - ص - بالأخبار ثم هاجر قبل الفتح بقلیل.
»(126) مانند این جمله را ابن اثیر نیز نقل نموده است.
(127) ابن واضح یعقوبى گوید: «وأسلم العباس وخرج الى مکّة یکتم اسلامه.
»(128) گذشته از شواهد تاریخى و حدیثى بر مسلمان شدن عقیل، باید این نکته را نیز اضافه کنیم که: چگونه مى توان پذیرفت عقیل تا سال هشتم هجرى اسلام را پذیرفته است؟ در صورتى که مى دید مادرش فاطمه بنت اسد و دو برادرش على امیر مؤمنان و جعفر نبوت پیامبر را تصدیق نموده و دعوت آسمانى او را پذیرفته اند و اعضاى خانواده اش اوّلین حامیان رسالت و بازوان تواناى نبوت گشته اند و همچنین دید که برادر بزرگترش طالب براى فرار از حضور اجبارى در جنگ بدر، در ظاهر با مشرکان همکارى نمود و مکه را ترک کرد و از آن تاریخ مفقودالأثر گردید.
(129) جناب عقیل نیز همانند عباس، جزو کسانى است که قبل از جنگ بدر و یا در همین جنگ به رسول خدا - ص - ایمان آورده و شرایط خاص او موجب شده است که این حقیقت را تا هجرت به مدینه همچنان مخفى و مستور نگهدارد.
 عقیل در صحنه جهاد طبق نقل مورخان، مهاجرت عقیل به مدینه در سال هشتم هجرى و قبل از سه حادثه مهم تاریخى که در این سال واقع شد، انجام گرفته است و این سه حادثه عبارت است از: جنگ موته، فتح مکه و جنگ حنین (هوازن) که به ترتیب در ماه جمادى الاولى، ماه مبارک رمضان و ماه شوال بوقوع پیوسته است.
 دلائل تاریخى نشانگر این است که عقیل بن ابیطالب، هم در جنگ موته - که برادرش جعفر در آن به شهادت رسید - شرکت داشته و هم در جنگ حنین که پس از فتح مکه بوقوع پیوست.
 ابن سعد مى گوید: «فشهد غزوة موته ثمّ رجع فعرض له مرض فلم نسمع له بذکر فى فتح مکة ولا الطائف»؛(130) «عقیل در جنگ موته شرکت نمود، پس از مراجعت از این جنگ بر وى مرضى عارض شد و لذا نشنیده ایم که از او در فتح مکه و نه جنگ طائف، نامى برده شود.
» ولى ابن حجر از زبیر بن بکار و او از امام حسن مجتبى - ع - نقل مى کند که: «انّ عقیلاً کان ممّن ثبت یوم حنین»؛(131) «عقیل از کسانى است که در جنگ حنین، شجاعت و ثبات قدمى از خود نشان داد.
» مشابه همین جمله را ابن اثیر نقل نموده است: «وقد قیل انّه ممّن ثبت مع رسول اللَّه یوم حنین»؛(132) «و گفته اند که عقیل از کسانى است که پا به پاى پیامبر در جنگ حنین جنگید.
» باید گفت که حضور عقیل در جنگ حنین، ردّ صریحى است بر گفتار ابن سعد که مى گوید: «فلم نسمع له بذکر فى فتح مکة » زیرا جنگ حنین پس از فتح مکه، بدون این که رسول خدا - ص - به مدینه مراجعت کند، بوسیله همان نیروهایى که به همراه رسول خدا در مکه بودند واقع شد.
 و تعدادى این نیروها را دوازده هزار نفر نقل کرده اند، و دوهزارنفر ازمردم مکه نیز به آنان ملحق گردیدند که درمجموع چهارده هزار نیرو به همراه رسول خدا - ص - حرکت نمود.
(133) بنابر این متصور نیست کسى در «جنگ حنین» حضور داشته باشد ولى در «فتح مکه» شرکت نکند.
 این که ابن سعد و امثال وى خبر شرکت عقیل در جنگهاى فتح مکه و طائف را نشنیده اند، دلیل بر این نیست که او در آن جنگها حضور نداشته، بلکه همانگونه که مکرر اشاره کردیم طبیعى است که از حضور عقیل در مواقع حساس کمتر سخن به میان آید.
 عقیل در بدرقه ابوذر از مقاطع حساس در زندگى عقیل بن ابیطالب، بدرقه او است از ابوذر به هنگام تبعید وى به ربذه.
 این حادثه مهم را جوهرى در «السقیفه» از ابن عباس چنین نقل نموده است: «هنگامى که قرار شد ابوذر به ربذه تبعید شود، از سوى عثمان فرمان صادر شد که نباید کسى با ابوذر سخن بگوید و نیز کسى حق بدرقه و مشایعت او را ندارد و به مروان دستور داد که با وى به عنوان «مراقب» حرکت کند.
 مردم از فرمان عثمان تبعیت نمودند جز پنج نفر؛ على بن ابیطالب، عقیل، حسن، حسین و عمار بن یاسر، که این پنج نفر ابوذر را همراهى کردند، در این میان، حسن بن على خواست تا با ابوذر صحبت کند که مروان فریاد زد: «حسن! مگر نمى دانى امیر مؤمنین! (عثمان) سخن گفتن با ابوذر را قدغن کرده است؟!» اینجا بود که على، امیر مؤمنان - ع - به مروان حمله ور شد و فرمود: «تنح لحاک اللَّه الى النار»؛ «دور شو خدایت تو را به آتش کشاند.
» مروان خشمگین به سوى عثمان بازگشت و آنچه پیش آمده بود را به اطلاع وى رسانید.
 عثمان نیز از مخالفت على بن ابیطالب بشدّت برآشفت.
 جوهرى مى گوید: پس از این برخورد تند بود که هر یک از مشایعت کنندگان، سخنانى مناسب حال ایراد نمودند؛ اولین سخنران این صحنه امیر مؤمنان على - ع - بود که فرمود: «یا أباذر انّک غضبت للَّه انّ القوم خافوک على دنیاهم وخفتهم على دینک» و دوّمین سخنران عقیل بن ابیطالب بود.
 وى چنین گفت: «ما عسى أن نقول یا أباذر وأنت تعلم انّا نحبّک وأنت تحبّنا فاتّق اللَّه فانّ التقوى نجاة واصبر فانّ الصبر کرم واعلم انّ استسقالک من الجزع واستبطائک العافیة من الیأس فدع الیأس والجزع.
»(134) «اباذر! در این لحظه حساس چه مى توانیم بگوییم، اما بى شک تو مى دانى که به شدّت ما به تو علاقه مندیم و تو بر ما، اینک در مقابل فشار تبعید تقوا را پیشه خود ساز که تقوا راه نجات است و صابر و شکیبا باش که شکیبایى کرامت انسان است.
 بدان اگر شکیبایى را سخت بیانگارى، دلیل بر جزع و احساس زبونى تو است و اگر عافیت را دور از دسترس بدانى، دلیل یأس و نومیدى تو است پس یأس و نومیدى و ضعف و زبونى را بخود راه نده.
» این بود جملات جالب و حماسى عقیل بن ابیطالب در آن شرایط حساس، که مردم مدینه از ترس مجازات عثمان وتازیانه مروان در خانه ها خزیدند و یا از پشت بام منازل تماشاگر حرکت ابوذر بسوى ربذه بودند.
 اما عقیل مانند امیر مؤمنان و حسنین و عمار نه تنها صحنه بدرقه را ترک نکرد که با سخنانى دلنشین و زیبا ابوذر را براى اقامت در تبعیدگاه تشجیع نمود و او را در این مبارزه از هر نوع احساس ضعف و تصور یأس و نومیدى برحذر داشت.
 مکاتبه عقیل با امیر مؤمنان على - ع - یکى از حساسترین فرازهاى معنوى و از مهمترین اسناد فکرى - عقیدتىِ عقیل که مى تواند مبیّن دیدگاه او نسبت به مقام ولایت و در عین حال روشنگر بعضى از ابهامات در زندگى عقیل (مثل عدم حضور او در جنگهاى امیر مؤمنان و ملاقات وى با معاویه!) باشد، مکاتبه و مراسله اى است که میان او وامیرمؤمنان - ع - انجام گرفته است.
 متن این مکاتبه در منابع معتبر آمده است؛ از جمله ثقفى (متوفاى 283 ه . ق.
) در کتاب الغارات(135) متن کامل هر دو نامه را، همچنین ابن قتیبه (متوفاى 276 ه . ق.
) - با تفاوت مختصر -(136) و ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه(137) هر دو نامه را نقل نموده اند.
 مرحوم سید رضى پاسخ على، امیرالمؤمنین - ع - را نیز با حذف جملاتى از صدر و ذیل آن، تحت عنوان «ومن کتاب له - ع - الى أخیه عقیل  وهو جواب کتابٍ کتبه الیه عقیل» در نهج البلاغه ضبط نموده است.
 متن نامه عقیل اینک توجه خوانندگان ارجمند را به متن و ترجمه نامه عقیل و سپس به بخشى از نامه امیر مؤمنان - ع - که ارتباط مستقیم با بحث دارد، جلب مى کنیم و به «الغارات» ثقفى که از لحاظ پیشینه و وثاقت بر همه منابع یاد شده تفوّق و برترى دارد استناد مى جوییم: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، لعبد اللَّه على أمیر المؤمنین من عقیل بن أبى طالب، سلام علیک فانّى أحمد الیک اللَّه الذى لا إله الاّ هو، أمّا بعد فانّ اللَّه حارسک من کلّ سوء، وعاصمک من کلّ مکروه وعلى کلّ حال، انّى خرجت الى مکة معتمراً فلقیت عبد اللَّه بن سعد بن أبى سرح فى نحو من أربعین شاباً من أبناء الطلقاء فعرفت المنکر فى وجوههم فقلت لهم: الى أین یا أبناء الشانین؟ أبمعاویة تلحقون؟ عداوة واللَّه منکم قدیماً غیر مستنکرة تریدون بها اطفاء نور اللَّه وتبدیل أمره؟ فأسمعنى القوم وأسمعتهم، فلمّا قدمت مکة سمعت أهلها یتحدّثون انّ الضحّاک بن قیس أغار على الحیرة فاحتمل من أموالهم ما شاء ثم انکفاء راجعاً سالماً فاف لحیاة فى دهر جرى علیک الضحاک، ما الضحاک؟ فقع بقرقر، وقد توهّمت حیث بلغنى ذلک انّ شیعتک وانصارک خذلوک فاکتب الىّ یا ابن أمّى برأیک فإن کنت الموت ترید تحملت الیک ببنى أخیک وولد أبیک فعشنا معک ما عشت ومتنا معک اذا متّ، فواللَّه ما أحبّ أن أبقى فى الدنیا بعدک فواقاً و أقسم بالأعزّ الأجلّ أنّ عیشاً نعیشه بعدک فى الحیاة لغیر هنى ء ولا مرى ء ولا نجیع والسلام علیک ورحمة اللَّه وبرکاته.
» «اما بعد، خداى تو را همیشه و از هر پیش آمد ناگوار حافظ و از هر ناخوشایندى نگهدار باد.
 من براى زیارت خانه خدا به سوى مکه در حرکت بودم که عبداللَّه بن ابى سرح را با چهل تن از جوانان، که همه از فرزندان آزادشدگان بودند، ملاقات و در قیافه آنان تصمیم بر مخالفت و انتخاب راه نادرست را مشاهده نمودم.
 به آنها گفتم: اى بازماندگان دشمنان رسول خدا، چه تصمیمى دارید؟ آیا مى خواهید به معاویه ملحق شوید که این کار از شما دور نیست، زیرا از همان عداوتهاى قدیمى و شناخته شده شماهاست.
 شما مى خواهید با این اقدام خود نور خدا را خاموش و فرمان او را پایمال کنید؟! در میان من و آنان سخنانى ردّ و بدل شد و چون وارد مکه شدم، از طریق مردم آنجا از جریان حمله ضحاک بن قیس به حیره آگاه گشتم که چگونه اهالى حیره را غارت و از مال و منال آنان آنچه دلخواهش بود، به یغما برد و خود بسلامت برگشت.
 اُف بر زندگى در دورانى که ضحاک بر تو چیره و جرى گردد.
 مگر ضحاک چیست و کیست؟ بجز یک موجود بى ارزش و کم بها؟ بهرحال چون این خبر به گوشم رسید، فکر کردم یاران و شیعیانت تو را تنها گذاشته و دست از یاریت بازداشته اند اینک عقیده و تصمیم خود را بر من بنویس که اگر خود را براى مرگ آماده ساخته اى، من نیز بهمراه فرزندان برادرت و به همراه فرزندان پدرت بسوى تو بازآیم تا اگر تو زنده بمانى ما هم با تو زنده بمانیم و اگر بمیرى ما هم بهمراه تو بمیریم.
 به خدا سوگند دوست ندارم که بعد از تو در این دنیا حتى یکساعت زنده بمانم و به خداى - عزّ و جلّ - سوگند زندگى بعد از تو نه فایده اى دارد و نه دلچسب و گوارا است، و السلام علیک و رحمة اللَّه و برکاته.
» چند فراز از نامه امیر مؤمنان - ع - «بسم اللَّه الرحمن الرحیم، من عبد اللَّه على أمیر المؤمنین الى عقیل بن أبى طالب سلام علیک فانّى أحمد الیک اللَّه الذى لا إله إلاّ هو، أمّا بعد اللَّه وایاک کلاثة من یخشاه بالغیب انّه حمید مجید فقد وصل الىّ کتابک مع عبد الرحمن بن عبید الأزدى: وأمّا ما ذکرت من غارة الضحّاک على أهل الحیرة فهو أقلّ وأذلّ من أن یلم بها أو یدنو منها ولکنّه (قد کان) أقبل فى جریدة خیل فأخذ على السماوة حتّى مرَّ بواقصة و شراف و القطقطانه، فما والى ذلک الصقع فوجهت الیه جنداً کثیفاً من المسلمین فلما بلغه ذلک فرّ هارباً فلحقوه ببعض الطریق وقد أمعن، وکان ذلک حین طلفلت الشمس للایاب، فتناوشوا القتال قلیلاً کلا ولا، فلم یصبر لوقع المشرفیة وولّى هارباً، وقتل من أصحابه تسعة عشر رجلاً ونجا جریضاً بعدما أخذ منه بالمخنق (ولم یبق منه غیر الرمق) فلا یا بلاى ما نجا.
 وأمّا ما سألتنى أن أکتب الیک برأیى فیما أنا فیه فإنّ رأیى جهاد المحلین حتى ألقى اللَّه، لا یزیدنى کثرة الناس معى عزّة، ولا تفرّقهم عنّى وحشة لأنّى محقّ واللَّه مع الحقّ وواللَّه ما أکره الموت على الحق، وما الخیر کلّه بعد الموت الاّ لمن کان محقّاً.
 وأمّا ما عرضت به عَلَىَّ من مسیرک الىَّ ببنیک وبنى أبیک، فلا حاجة لى فى ذلک فأقم راشداً محموداً، فواللَّه ما أحبّ أن تهلکوا معى إن هلکت.
»(138) «واما آنچه درباره ضحاک و غارت نمودن وى از اموال مردم حیره ذکر کرده بودى، او کمتر از این است که وارد حیره شود و کوچکتر از این که به مردم این شهر نزدیک گردد.
 آرى با عده اى سواره به سوى عراق روى آورد و از طریق سماوه وارد شد و چون از منطقه واقصه و شراف و قطقطانه گذشت، انبوهى از مسلمانان را به سوى او گسیل داشتم، با رسیدن خبر به او دامن فرار را به کمر زد، در حالى که خود را از صحنه بکنار مى کشید، به هنگام غروب آفتاب، سپاه ما راه بر او بست، لحظه اى نبرد در میان آنان درگرفت و این درگیرى به سرعت گذشت و او از ترس فرودآمدن شمشیرها مقاومت را از دست داد و رو به فرار گذاشت و از یارانش نوزده نفر به هلاکت رسید و پس از آن که گلویش سخت فشرده شد، نیمه جانى از معرکه بدر برد و در حالى که از وى رمقى بیش نمانده بود به سختىِ تمام، نجات یافت.
 و اما آنچه در مورد تصمیم من نسبت به جنگ پرسیده اى، عقیده من این است با گردنکشان و پیمان شکنان پیکار کنم تا آنگاه که خدا را ملاقات نمایم؛ زیرا نه کثرت جمعیت در اطرافم موجب عزت و قدرت برایم خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشتم.
 زیرا من بر حقم و خدا هم با حق است و به خدا سوگند مرگ در راه حق هم براى من شیرین و خوش آیند است.
 و اما در مورد پیشنهاد تو که مى خواهى به همراه فرزندانت و فرزندان پدرت به سوى من حرکت کنى، من نیازى به این اقدام شما ندارم بسلامت و خوشى در مدینه اقامت کن، به خدا سوگند من نمى خواهم در صورتى که کشته شدم شما هم با من کشته شوید » و این بود چند فراز از نامه امیر مؤمنان - ع - در پاسخ نامه برادرش عقیل.
 در اینجا لازم است به دو مطلب توجه شود؛ یکى تاریخ صدور و نگارش این دو نامه و دیگر نکاتى مربوط به متن آنها: تاریخ نوشتن نامه گر چه در نسخه موجود از این دو نامه، که از طریق منابع به دست ما رسیده است، تاریخى وجود ندارد و مورخان و ناقلان آنها نیز به نقل اصل نامه بسنده نموده و به تاریخ صدور آنها اشاره نکرده اند ولى از آنجا که انگیزه نوشتن اصل نامه از سوى عقیل و پاسخ آن مربوط به یک حادثه تاریخى و حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه به دستور معاویه مى باشد و تاریخ این حمله مانند سایر حملات و غاراتى که در مناطق مختلف عراق، که براى ایجاد هرج و مرج و تشویش و اضطراب، بوجود آمده بود مشخص و روشن است که معاویه در چه سالى این سیاست را اعمال نمود، طبعاً تاریخ این مکاتبه نیز روشن خواهد گردید.
 آرى معاویه هنگامى به اعزام نیروهاى خرابکار و غارتگر به نقاط مختلف عراق شروع کرد که جنگ در جبهه صفّین متوقف گردید و با تعیین حکمین و شروع مخالفتهاى داخلى در عراق از سوى خوارج و مشغول شدن امیر مؤمنان - ع - به دفع شرّ آنان و باز شدن جبهه جنگ داخلى به نام «جنگ نهروان»، معاویه به این فکر افتاد که با گسیل نمودن گروههاى متعدد و چند هزار نفرى به مناطق مختلف عراق، تشنج داخلى را بیشتر دامن بزند و امیر مؤمنان - ع - دیگر نتواند تجدید قوا نموده و مجدداً به فکر مقابله و جنگ با نیروهاى معاویه بیافتد و این موضوع از نظر تاریخى برمى گردد به سال سى و نهم، تقریباً یکسال قبل از شهادت آن حضرت.
 بهتر است مطلب را از مورّخان معتبر؛ از جمله طبرى(139) بشنویم که در ضمن بیان مشروح حملات و غاراتى که در سال سى و نه، در نقاط مختلف عراق واقع گردیده، حمله و شکست ضحاک بن قیس را هم مشروحاً آورده است و به مناسبت تطبیق بعضى از مطالب او با متن نامه، امیر مؤمنان - ع - و بعضى از مطالبى که مى تواند توضیح بر برخى از جملات نامه آن حضرت باشد، گزیده اى از گفتار او را در اینجا نقل مى کنم: او مى گوید: «ثم دخلت سنة تسع و ثلاثین» و درباره حوادث مهم سال سى و نه مى گوید: «تفرق معاویة جیوشه فى اطراف على» آنگاه فرماندهانى را که از سوى معاویه براى حمله و غارت به نقاط مختلف عراق اعزام شده بودند، به ترتیب نام مى برد؛ مانند: نعمان بن بشیر، سفیان بن عوف، بسر بن ارطاة  وتعداد نیروهاى تحت فرماندهى و منطقه عملیات و جزئیات اقدامات هر یک از آنان را مشروحاً ذکر مى کند و درباره ضحاک بن قیس مى گوید: از جمله افرادى که معاویه به عراق اعزام نمود، ضحاک بن قیس بود.
 معاویه با قرار دادن سه هزار نفر در تحت فرماندهى وى، به او دستور داد از قسمتهاى پایین واقصه حرکت کند و از اعراب چادرنشین منطقه به هر کسى که پیرو على بن ابیطالب است حمله کند که او نیز طبق دستور در آن مسیر به هر کس رسید اموالش را غارت نمود و خودش را به قتل رسانید تا بقطقطانه وارد شد.
 چون این خبر به على - ع - رسید چهار هزار نفر را به فرماندهى حجر بن عدى براى سرکوبى او گسیل داشت در میان آنان زد و خوردى درگرفت و از نیروهاى ضحاک نوزده نفر کشته شد و چون شب فرا رسید ضحاک و نیروهایش فرار کردند و حجر به کوفه بازگشت.
 بر این اساس و با این شواهد مى توان بطور قطع ادعا نمود که مکاتبه عقیل با امیر مؤمنان در چه سالى انجام گرفته است.
 نکات متن نامه در متن نامه عقیل بن ابیطالب که به صورت یک سند مهم و محکم بیادگار مانده، دو نکته قابل توجه است: الف - در متن نامه که زبان گویاى عقیل و بیانگر ضمیر و باطن او است ملحق شدن گروه عبداللَّه بن ابى سرح به معاویه و حمایت و پشتیبانى آنان از فرزند ابوسفیان در مقابل امیر مؤمنان - ع - عداوت و دشمنى با خدا و خاموش کردن نور الهى و پایمال نمودن فرمان او معرفى گردیده است، عقیل بن ابیطالب در این پیام حرکت آن گروه را از علائم کسانى مى داند که عداوت آنان با رسول خدا - ص - نه یک عداوت سطحى و قابل اصلاح بلکه یک عداوت و دشمنى عمیق و دیرینه و نژادىِ شناخته شده اى است: «الى أین یا أبناء الشانئین أبمعاویة تلحقون عداوةً واللَّه منکم غیر مستنکرة تریدون بها اطفاء نور اللَّه وتبدیل أمره » ب - نکته دیگر، تقاضاى اذن حرکت از جانب عقیل به سوى کوفه و پیوستن به امیر مؤمنان به همراه افراد دیگر بنى هاشم است که امیر مؤمنان - ع - به این درخواست پاسخ مثبت نداده و براى آنان اقامت در مدینه را توصیه نموده است.
 از مجموع این نکته ها، مى توان به نتایج سه گانه زیر دست یافت: 1 - با توجه به تاریخ و متن این مکاتبه، ملاقات عقیل با معاویه - که در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت - نمى تواند در حال حیات امیر مؤمنان - ع - انجام پذیرد بلکه این ملاقات به هر دلیلى که بوده، پس از شهادت آن بزرگوار صورت گرفته است.
 2 - متن نامه شاهد گویا است بر این که این ملاقات، بر خلاف آنچه در سطح وسیع مطرح و از آن بهره بردارى تبلیغى شده، نه بعنوان انصراف از حق و میل به باطن و به انگیزه مخالفت با امیر مؤمنان - ع - و پیوستن به معاویه بوده بلکه این فکر و این عمل، که از سوى عقیل عداوت و دشمنى با خدا و خاموش نمودن نور الهى معرفى گردیده است، در ملاقات با معاویه نیز داراى همین هدف و در راستاى دفاع از مظلومیت امیر مؤمنان - ع - بوده است.
 3 - استیزان عقیل از على - ع - در جهت پیوستن او و سایر افراد بنى هاشم به آن حضرت و عدم موافقت امیر مؤمنان - ع - مبیّن انگیزه عدم حضور عقیل در جنگهاى دوران امیر مؤمنان - ع - است؛ زیرا مسلّماً دستور و توصیه آن حضرت بر توقف عقیل در مدینه، موقت و محدود به آن زمان مشخص نبوده است بلکه به دلائلى که تمام ابعادش براى ما روشن نیست، على - ع - حضور عقیل و تعدادى از بنى هاشم را در مدینه بر حضورشان در کوفه لازمتر و سودمندتر مى دانست.

تبلیغات