قداست مکه نزد غیرمسلمانان (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مکّه و کعبه مقدّسه را به دیده عظمت و جلالت نگریستن و با ادب و اخلاص و خضوع و خشوع، روى به جانب آن داشتن، ویژه روزگار و دوران اسلامى نیست. بلکه این ارج نهادنها و توجّه و عنایتها نسبت به مکّه و مجاوان و زائران آن و آنان که به هر قصد و عنوانى به سوى آن دیار رهسپار مىشدند، در روزگاران جاهلى و در طول قرنهاى بسیار دور وجود داشته است و ملّتها و طایفهها و قبیلهها، با تمام اختلاف مذهبها، نژادها، آئینها و خلصتها که داشتند، از راههاى دور و نزدیک، براى زیارت و طواف و دعا روى به مکّه مىآوردند و پارهاى از زمان را در آن سپرى مىکردند و با سعه صدر و گشادهرویى مورد استقبال ساکنان و مجاوران خانه، قرار مىگرفتند و به اعتبار اینکه، میهمانان خداوند سبحان هستند، از احسان و اکرام و مساعدت و یارى آنان برخوردار بودند زیرا، همانسان که احترام و تعظیم و بزرگداشت کعبه واجب است، احترام زائران و میهمانان آن نیز، به مثابه احترام به کعبه واجب است و بىاعتنایى و سستى و سهلانگارى در رعایت حرمت زائران، در حقیقت، کوچک شمردن و رعایت ننمودن حق کعبه و صاحب آن است. ما چون برگهاى تاریخ عهد جاهلیت گذشته را ورق مىزنیم، مىبینیم که اقوام و طوایف گذشته، از هر سوى و مکانى، با کمال خضوع و خشوع و در نهایت ادب و تجلیل و احترام و تواضع روى به کعبه مىآوردند. هم چنانکه، خدمتگزاران، والیان و خزانهداران کعبه را مىیابیم که با عطوفت و محبّت از آنان پذیرایى کرده و مورد اکرام خود قرار مىدادند و از درِ مجالست و همنشینى و گفتگو و مزاح با آنان درمىآمدند تا زائران، احساس غربت نکنند و خستگى و ملالت در وجودشان راه نیابد و این همه را به خاطر قداست کعبه، انجام مىدادند. و هموراه در همه حالات جلوهگر و نشان دهنده یک موضوع بودند که سالیان دراز، براساس آن تربیت یافته بودند به گونهاى که در طول زمان، ملازم و آمیخته با بشریت و انسانیت گردیده بود، و آن احترام کعبه بود که از جهت ارتباط و پیوند آن با خداوند واحد احد فرد صمد، صورت مىگرفت. تقدیس «کعبه» و حرمت نهادن به آن، از طرف اقوام و قبال پیشین، به انگیزهاى ذاتى که از شغور و وجدان و احساس نیازشان سرچشمه گرفته باشد، نبوده است؛ که انسان روى دل به جانب خیرات دارد که در واجبات و فرائض تجسّم یافته است و از جهت شرّ، گریزان و دورى کننده است که در محرّمات خلاصه مىشود، بلکه تنها انگیزه و عامل، نزد آنان، بدست آوردن و تداوم بخشیدن به خیراتى بود که به دنبال احترام کعبه، انتظار و توقع آن را داشتند و دورى جستن از کیفر و نگونسارى، که در صورت پاس نداشتن حرمت کعبه، بیم آن را داشتند. پس این دو است که آنان را به تقدیس کعبه در متن جامعهاى منحط و عقبافتاده که رعب و وحشت و جهل و فقر بر آن حکمفرما بود و کینهها و بغضها آن را پاره پاره کرده و آتش تعصّب قبیلهاى، در رگهایش شعلهور، و دشمنى و تجاوز در تمام حرکات و سکنات آنان ریشه دوانیده بود، برمىانگیخت. و در نتیجه این کابوس وحشتناک جاهلى و این ظلمت و تاریکى سایهگستر بر افکار و اندیشههایشان بود که به گروهها و دستههایى سراسر کینه و بغض نسبت به یکدیگر تبدیل شدند و روزنههاى رؤیت حق و حقیقت به روى آنان بسته شد و پرده سیاسى که قلبها را به قساوت و سختى سنگ درآورد، آنان را پوشاند و روح حیوانیت بر نفوسشان سیطره یافت و خلاصه از آنان حیوانانى ساخت که تمام همش، علف و کارش نشخوار کردن است. آرى، اقوام و قبیلههاى جاهلى، در چنین وضع مرگبار و جهلکورى، روزگار مىگذراندند، همواره در پىغارت اموال و پایمال نمودن اعراض و هتک حرمتها و نوامیس بودند. به عادات زشت خو کرده بودند و پیوسته گروهى درصدد نابودى گروه دیگر برمىآمدند و کوچکترین بهانه کافى بود که خونها بینشان، جارى شود. امّا با این همه، در مقابل کعبه، کوچکى و تواضع مىکردند و کعبه را بزرگ مىداشتند و از ساختن خانه، پیرامون کعبه و یا وارد شدن به مکه با حالت جنابت، خوددارى مىکردند و هنگام روز، در کنار آن باقى مىماندند و شب هنگام از حرم، خارج مىشدند.1 کعبه در چشم عرب و مردم فارس، از حیث منزلت و رفعت، بدانگونه بود که هیچ معبدى بدان پایه نمىرسید زیرا آن را خانه خدا اعتبار مىکردند و خداوند متعال ملّتهاى غیر عرب را نیز - همانند فارسیان و هندوان و یهود و نصارى - بر تعظیم و تکریم آن خانه، واداشت. پس هندوان آن را بزرگ مىداشتند و معتقد بودند که روح سیفا که اقنوم سوم از تالوت بوذى است هنگامى که با همسر خود از شهرهاى حجاز دیدار مىکرد در حجرالاسود حلول کرد. «صائبین» که ستاره پرستانى از ایرانیان و کلدانیان بودند، کعبه را یکى از خانههاى هفتگانه معظّم به حساب مىآوردند؛ همچنانکه ایرانیان قدیم به احترام خانه خدا و جدّشان ابراهیم - ع - و به منظور تمسک به هدایت و حفظ نسب خویش، به بیتالحرام مىآمدند و آن را طواف مىکردند. آخرین کس از آنان که حج گذاشت ساسان فرزند بابک فرزند فهرمس فرزند ساسان فرزند بهمن فرزند اسفندیار فرزند یستاسف فرزند بهراسف نیاى اردشیر فرزند بابک بود که پدر و سرسلسله پادشاهان ساسانى است و همه ساسانیان به او بازمىگردند، هم چنانکه ملوک مروانى به «مروان بن حکم» انتساب دارند و خلفاى عباسى نسبت به «عباس بن عبدالمطلب» مىبرند. وقتى «ساسان» به کعبه درآمد، پیرامون خانه به طواف پرداخت و بر چاه و اسماعیل به زمزمه آواز خواند. گویند: آن چاه را، از آن رو، «زمزم» خوانند که او و دیگر ایرانیان پیرامون آن چاه زمزمه مىکردند. این نامگذارى بیانگر این است که این کار فراوان روى مىداده است و شاعرى کهن در این زمینه چنین سروده است: زمزمت الفرس على زمزم وذاک من سابقها الأقدم «ایرانیان بر سر زمزم، که زمزمه آواز مىخوانند و این کار از روزگاران قدیم بین آنان رایج است». پس از طلوع اسلام، یکى از شاعران ایران به این موضوع بالیده و ضمن قصیدهاى گوید «ما از دیر زمان، پیوسته به حج خانه خدا مىآمدیم و همدیگر را در بیابان، در امان دیدار مىکردیم و ساسان فرزند بابک راهها پیمود تا به بیتالعتیق درآمد و به دستور آئین خود، آنجا را طواف کرد و نزد چاه اسماعیل که تشنگان را سیراب مىکند به زمزمه آواز خواند». در آغاز آن زمان، ایرانیان، مالها و گوهرها به آستان کعبه پیشکش کردند و ساسان فرزند بابک، دو آهوى زرّین و جواهرات و شمشیرها و طلاى بسیار تقدیم آن آستان کرد و بعدها آن را در چاه زمزم افکند.2 غیرصائبین از ایرانیان نیز، کعبه را محترم مىشمردند و بر این عقیده بودند که روان «هرمز» در آن حلول کرده است و نزد کعبه حج مىگذاشتند. یهود نیز این خانه را محترم مىشمردند و در آن، خداى را به دین ابراهیم - ع - مىپرستیدند و عبادت مىکردند و در آن، تصویرها و تمثالها بود. از جمله تمثال ابراهیم و اسماعیل - علیهماالسلام - با تیرهاى قمار که در دست داشتند. و تصویر مریم عذرا و مسیح - ع - . عرب نیز در آن خانه 360 بت داشت. گویند نخستین کسى که بتان را در خانه قرار داد. (عمرو بن لحى) بزرگ قوم خزاعه بود که چون ولایت کعبه را بدست گرفت، همانند کارى که بتپرستان با بتان خود مىکنند، عمل نمود. و وقتى پیامبر اکرم - ص - مکه را گشود، بتهایى را که در آن بود، درهم شکست و آن را تنها براى پرستش پروردگار بر حق و یکتا پاک گردانید.3 ابن اسحاق گوید: (تُبّع) و قوم او بتپرست بودند، در راه خود به یمن، به جانب مکّه رهسپار شد، چون به مابین «عسفان» و «أمج»4 رسید، عدّهاى از قبیله «هذیل بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن مزار بن معد» آمدند و به او گفتند: پادشاها! آیا مىخواهى تو را به خانهاى پر از گنج و ثروت که شاهان پیشین از آن بىاطلاع بودهاند، راهنمایى کنم؟ خانهاى که در آن لؤلؤ و زبرجد و یاقوت و زر و سیم فراوان موجود است؟! گفت: آرى. گفتند: این خانه در مکّه است که پرستشگاه مردم آن دیار است و در کنار آن نماز مىگذارند. البته مقصود این چند تن مرد هذلى، از گفتن این سخنان، آن بود که تبّع را از این راه به هلاکت رسانند؛ زیرا مىدانستند که هر کس قصد تخریب خانه خدا و یا ظلم و تجاوز در کنار آن را داشته باشد، هلاک مىگردد. ملک چون در صدد برآمد که به آن خانه یورش برد، براى مشورت در پى دو دانشمند یهودى فرستاد و از آنان نظر خواست و پرسید این خانه و این مطالب حقیقت دارد یا نه؟ آن دو دانشمند یهودى گفتند: این قوم جز هلاک تو و هلاک سپاهیان تو منظورى ندارند، زیرا ما جز این خانه، خانه دیگرى را سراغ نداریم که خداوند آن را در زمین براى خود اختیار فرموده باشد. اگر بخواهى آنچه اینان گفتهاند انجام دهى، خود و تمام همراهانت نابود خواهید شد. تبع پرسید: در این صورت، اگر بخواهم نزد آن خانه روم چه کنم؟ چگونه رفتارى داشته باشم؟ گفتند: همان سان کن که مردم آنجا عمل مىکنند. پیرامون آن خانه، طواف کن و تعظیم و تکریم بجاى آر. موى سر را بتراش و تا در آن آستان هستى، در برابر آن خانه کوچکى و تواضع کن تا آنکه از مکّه خارج شوى. پرسید: پس چرا شما خود چنین نمىکنید؟ گفتند: به خدا سوگند، این خانه، خانه پدر ما ابراهیم - ع - است و چنان است که به تو گفتیم و آگاهت کردیم امّا اهل آنجا به وسیله بتهایى که مىپرستند و پیرامون آن خانه نصب کردهاند و نیز به وسیله خونهایى که بر زمین ریختهاند بین ما و آن خانه حایل شدهاند، آنان مشرک و نجسند. ملک دریافت که آن دو دانشمند یهودى، جز خیراندیشى منظورى ندارند، گفته آنان را تصدیق کرد و پندشان را پذیرفت. پس دستور داد آن چند نفر مرد هذلى را حاضر کنند و دست و پایشان را قطع کنند. آنگاه وارد مکّه شد و خانه را طواف کرد و قربانى نمود و سر را تراشید و چنانکه گفتهاند، شش روز در مکّه بماند و هر روزه گوسفند و یا شتر مىکشت و اهل مکه را اطعام مىنمود و با عسل پذیرایى مىکرد. شبى در خواب دید که بر خانه کعبه، جامهاى پوشانده است، از این رو، دستور داد از لیف خرما، خانه کعبه را پوشاندند باز در خواب به او القا شد که کعبه را با پارچهاى بهتر پوشانده است. پس بیت را با پارچه «معافرى» (که نوعى پارچه یمنى بوده است) پوشاند. مجدداً، در خواب دید که با پارچهاى بهتر از آن، آنجا را پوشانده است. آنگاه با «ملاء» و «وصائل» (که از بهترین پارچههاى بافت یمن در آن زمان بودند) پوشانید. چنانکه گویند: «تبع» نخستین کسى است که کعبه را با جامه پوشانید و به والیانش که از قبیله جرهم بودند سفارش کرد که کعبه را پاکیزه نگاهدارند و از نزدیک شدن خون و مردار و کهنه آلوده به خون حیض و زنان حائض به حرم، جلوگیرى کنند و براى آن خانه، در و کلیدى ساخت. تبّع خود در این باره، شعرى سروده است و در آن مىگوید: «ما بیت را که خداى تعالى آن را حرمت نهاده است با پارچههاى ملاء پوشانیدیم ده روز از ماه را در آنجا اقامت کردیم و براى درب آن کلید، تعبیه نمودیم و در آن محلّ شش هزار قربانى کردیم و دسته دسته، مردم بر خوان مىنشستند» این ماجرا، مربوط به هفتصد سال پیش از اسلام است و سبیعه دختر احب بن زبینه، که نزد عبدمنافبنکعب بود، در ضمن منظومهاى، فرزند خود خالد، را مخاطب ساخته و احترام و عظمت مکّه را به او گوشزد مىکند و او را از ستمگرى در آن برحذر مىدارد و از تُبّع و خاکسارى و تواضع او و کردارى که نسبت به خانه خدا انجام داد، یاد مىکند.*کر * . اشعار در متن عربى آمده است، طالبین مىتوانند به آن مراجعه کنند. سرانجام وقتى، تبّع با لشکریان خود و آن دو دانشمند یهودى، به سوى یمن رهسپار شدند، قوم خود را به آئینى که خود بدان درآمده بود، فراخواند. امّا آنان نپذیرفتند، تا بالاخره قرار شد. آتشى را که براى اثبات حقانیت در یمن مىافروختند، حَکَم و داور قرار دهند.5 به هر حال، واقعیتى که شایسته است بدان تصریح شود، این است که کتابهاى تاریخ، نامهاى ستمگران بسیارى را - از سدههاى گذشته - ثبت کرده است که به علّت عدم رعایت حرمت مکّه و ظلم و ستمى که نسبت به حجّاج و زائران خانه خدا روا مىداشتند، گردنشان درهم شکسته، هلاک گردیدند. این امر، از امور مسلّم و ثابت نزد همگان است که نسلها بعد نسل، از آن سخن گفتهاند و به نسلهاى بعد از خود رساندهاند تا در معرض چنین امتحانى قرار نگیرند و روزى برآنان نگذرد که مایه عبرت دیگران شوند. بارى، مکّه چنانکه بیان داشتیم و آیه 96 سوره آل عمران «انّ اوّل بیت وضع للناس...» بدان صراحت دارد، براى همه مردم جهان وضع شده و به گروهى خاصّ، اختصاص ندارد و تنها به قبیله و امّتى متعلق نیست، بلکه به همه مسلمانان جهان، تعلق دارد و آنانند که اصحاب و فرمانگزاران و خادمان و زائران آن خانهاند که از هر کوى و برزن، براى حج روى بدانجا مىآورند و از دورترین نقطهها براى اداى مناسک و آشنایى با اوضاع دیگر مسلمانان، بدان سوى رهسپار مىشوند. و مشکلات و دشواریهاى جامعه خویش را در سطح جهانى، بررسى مىکنند و مردم جهان را، با اوضاع و احوال سختى که در سرزمینشان مىگذرد، آشنا مىسازند که چگونه ثروت و سرمایههاى مملکتشان، تاراج و غارت شده و فقر و نابودى به جانب آنان روى آورده است و در پى آن، راههاى حلّ این مشکلات و رهایى از این گرفتاریها را بررسى مىکنند... امّا تا زمانى که این اجتماع، این ویژگیها را دارد، هرگز غارتگران و استعمار و نوکران و اذناب مزدور آن در منطقه، آرام نخواهند نشست و حتّى براى یک روز هم، راضى نخواهند بود که مسلمانان بر کلمه واحدى متّحد شوند و به حبلاللَّه تمسک جویند و عروةالوثقى را چنگ زنند. زیرا هر فرد مسلمانى، در مفهوم استعمار، خود خطرى نابود کننده براى آنان و سدّ محکمى در برابر هجوم زشت و حرکت توسعهطلبانهشان، به شمار مىرود. البته با توجه به این نکته، که برنامهریزیها و سازماندهیهاى فاسد، پدیدهاى استوار و جاویدان و غیرقابل زوال نیست. بلکه مىتوان، آن را واژگون ساخته، از صفحه وجود برداشت و غیر آن را جایگزین کرد. بنابراین برپایى حکومتى و یا دوام و طولانى شدن دولت و یا قدرتى، در قرنى از زمان، دلیل بر مشروعیت و حقانیّت آن نیست، چنانکه طولانى شدن عمر یک ظالم ستمگر و استمرار تجاوز و آدمکشى و استبداد او دلیل بر مشروعیت و نافذ بودن حکم او نیست و به این معنى اشارت دارد این آیه کریمه قرآن که مىفرماید: «ولا تحسبنّ الذین کفروا إنما نملى لهم خیرٌ لانفسهم إنّما نملى لهم لیزدادوا إثما و لهم عذابٌ مهین».6 خداوند متعال به ما چنین بیان مىکند که مهلت دادن به کافران و ستمکاران در زندگى، سودى به آنان نمىبخشد، چه، پایان آن به عقاب و کیفر مىانجامد، و طولانى کردن عمر آنان و تأخیر انداختن کیفر و عقوبتشان از این جهت است که گناهانشان، افزون شود یعنى عاقبت و پایان کارشان، افزونى گناه و ستمگرى است. (حرف «ل» در کلمه «لیزدادوا» لام عاقبت است.) بنابراین هرگز نمىتوانیم این قوانین و سازمانهاى فاسد حاکم بر جامعههاى بشرى را با این احتمالات واهى و دستاویزهاى پوچ، توجیه کنیم. چرا که اینها جز گمان و احتمالى که بر اساسى صحیح و استوار، مبتنى نیست، نمىباشند. «و مالهم به من علم ان یتّبعون الّا الظّن و إن الظنَّ لایُغنى من الحق شیئاً».7 «مکه» مکان اَمْن چگونه مىتوان نسبت به مهمانان خانه خدا ستم کرد و بىحرمتى نمود، در حالى که رسول خدا در تکریم حجاج و شرافتشان فرموده است: «هرگام که شتر حاجى سوارهاى برمىدارد براى او یک حسنه محسوب مى شود». «حاجى، چه در هنگام رفت و چه در حال بازگشت، در پناه خدا است». «حج کننده و جنگآور، میهمان وارد بر خدا هستند که اگر خدا را نخوانند، از خدا پاسخ شنوند و اگر استغفار کنند، آمرزیده گردند». «حج کننده و عمرهگزار و جنگآور در راه خدا، همه در کفالت خدایند، خداوند آنان را خواند، اجابت کردند پس چون از خدا خواهند، خداوند آنان را عطا فرماید». «حاجیان و عمرهگزاران، میهمانان وارد بر خداوند هستند. آنچه بخواهند، خدا عطا فرماید و آنچه دعا کنند، خداوند اجابت کند و در برابر هر درهمى که خرج کردهاند، هزار هزار، جایگزین کند». «حاجیان و عمرهگزاران، واردان بر خدا هستند، اگر چیزى بخواهند، داده شوند و اگر دعایى کنند، اجابت شوند و اگر انفاق و خرجى کنند، خداوند جایگزین قرار دهد. سوگند به آنکه جان ابوالقاسم در دست او است، هیچ تکبیر گویى، به آواز بلند تکبیر نمىگوید و هیچ لااله الّا الله گویى، این ذکر را بر بلندى، ندا در نمىدهد مگر آنکه تمام موجودات در برابر او، تا آنجا که زمین پایان مىپذیرد، همراه با او تکبیر و لااله الّاالله، گویند».8 «هرگاه حاجیى را ملاقات کردى، به او سلام گوى و با او مصاحفه کن و از او بخواه که براى تو آمرزش طلبد».9 و دیگر احادیث مسلّم و صحیحى که در کتابهاى سنن و صحاح آمده است و همگان اجماع بر صحّت آن دارند که همه این حادیث، تصویرى زیبا از کرامت و شرافت حاجیان بدست مىدهد و بیانگر بیزارى خدا و رسول، از برخورد زشت ناجوانمردانه باحجاج است. تکریم حجاج در جاهلیّت روایات ذکر شده و امثال آن، مقام والاى حجاج و منزلت رفیع و جایگاه بلند آنان را در شریعت اسلامى، بیانگراست، امّا تکریم و اکرام آنان منحصر به عهد اسلامى نبوده، تاریخ بازگو کننده تکریم و گرامى داشتن حجاج، از جانب عرب جاهلیت است که آنان را اطعام کرده و وسایل آسایش و امنیت را براى آنان فراهم، اتاقها و غرفهها و خانهها را بدون اخذ اجرت، براى سکونت در اختیارشان قرار مىدادند. همچنانکه، متولیان کعبه نیز حجاج را گرامى مىداشتند. از هاشم بن عبدمناف، روایت کردهاند که هنگام حضور حاجیان، قریش را مخاطب ساخته مىگفت: «اى گروه قریش! شما همسایگان خدا و اهل بیت او هستید که خداوند شما را به این مقام خصوص گردانیده و به آن گرامى داشته است و به بهترین وجهى که همسایهاى از همسایهاش مراقبت مىکند، شما را رعایت و مراقبت نموده است، پس میهمانان او و زائران خانه او را که از هر شهر و دیار، ژولیده و گردآلود، به سوى شما مىآیند گرامى دارید». نظیر این سخنان، از قصى بن کلاب بن مرّه، نیز نقل شده است. از این جهت، هر قرشى، در هر موسم از مراسم حج، میزانى از مال خود را به کسانى که عهدهدار اطعام حاجیان بودند مىپرداختند و تمام حجاج را در ایام موسم حج، در مکّه و منى طعام مىدادند، این رسم تا مدّتى در عهد اسلام نیز هم چنان، باقى بود.10 ابوالولید گوید: نیاى من، از سعید بن سالم، از عثمان بن ساج از محمد بن اسحاق مرا نقل کرد که چون حاجیان حضور مىیافتند، هشام بن عبد مناف، قریش را مخاطب ساخته مىگفت: اى گروه قریش! شما همسایگان خدا و اهل بیت او هستید و خداوند شما را به این مقام گرامى و مخصوص گردانیده است و به بهترین وجهى که همسایهاى از همسایه خود مراقبت و محافظت مىکند، شما را نگهبان است. پس میهمانان او و زائران خانه او را که ژولیده و گردآلود، از هر شهر و دیارى روى به جانب شما مىآورند، اکرام کنید. پس قریش بر این امر کمر همّت بست و هرکس با رغبت و اشتیاق، حتّى اگر مقدار ناچیزى داشت، مىفرستاد و او مىپذیرفت چراکه امید منفعت و سود فراوانى را براى آنان داشت. باز گوید: نیاى من، از سعید بن سالم، از عثمان بن ساج، از محمد بن اسحاق، به من نقل کرد که قصى بن کلاب بن مرّه به قریش گفت: اى گروه قریش! شما همسایگان خدا و اهل حرم او هستید و حجاج میهمانان خدا و زائران خانه او و سزاوارترین میهمانان به اکرام و پذیرایى هستند، پس طعام و آشامیدنى گوارایى را در ایام حج، براى آنان تا هنگام بازگشتشان فراهم کنید. پس هر یک از قریش، سهمى از مال خود را در هر سال، به قصى مىدادند تا در ایام حج، در مکه و منى، طعامى براى حجّاج تهیه کند. و بدینگونه این کار از فرمان او در روزگار جاهلى، جریان یافت تا زمان پیدایش اسلام که از آن هنگام نیز تاکنون هم چنان پابرجاست و امروز طعامى که از جانب سلطان در مکه و منى به مردم داده مىشود از همین جهت است.11 شیخ قطبالدین نهروانى مکّى حنفى گوید: امّا در مورد اجاره خانههاى مکّه، صاحب تقریب مىگوید: هشام از ابوحنیفه نقل کرده است که او اجاره خانههاى مکّه را مکروه مىداشت و گفت: اگر در خانهاى، اطاق و یا مکان غیر مورد نیاز وجود داشته باشد در آنجا مىتوانند فرود آیند وگرنه، خیر. و این سخن محمد رسول خدا - ص - است. و محمّد در کتاب «الآثار» از ابوحنیفه از عبداللَّه بن زیاد، از ابن ابى نجیح، از عبداللَّه ابن عمر، از پیامبر روایت کرده است که فرمود: کسى که از اجرت خانههاى مکّه، چیزى بخورد گویا آتش خورده است. این روایت را دارقطنى نقل کرده است. و روایت کردهاند که او اجاره خانه را در مورد کسانى که در موسم حج مىآمدند مکروه مىدانست، امّا براى کسانى که مقیم آنجا بودند، مکروه نمىدانست زیرا آنها که براى حج مىآیند، ناچار از فرود آمدن در آنجا هستند امّا براى کسانى که قصد اقامت دارند، چنین ضرورتى نیست. و از عمر بن خطاب آوردهاند که او نهى کرد که درِ خانهاى را به روى حاجیان ببندند تا آنان بتوانند هرجا که فارغ یافتند، فرود آیند. عمربن عبدالعزیز، هنگام خلافت خود، به امیر مکه مىنویسد که اهل مکه را اجازه ندهد در برابر خانههاى آن اجرت دریافت کنند زیرا بر آنان حلال نیست و صاحبان خانه، در آنجا، در پنهان اجرت مىگرفتند. البته، این حکم مبنى بر این است که فتح مکه، عنوةً (با زور و غلبه) صورت گرفته باشد که در این صورت، از آنِ همه مسلمانان است، امّا پیامبر آن را میان مسلمانان تقسیم ننمود و آن را به همان سان، باقى گذاشت، پس باید به همانسان، بدون اینکه مورد بیع و یا اجاره قرار گیرد، باقى بماند و هرکس نسبت به وضعى از آن، سبقت جست، اولویت در تصرّف آن دارد، ابوحنیفه و مالک و اوزاهى این رأى را اختیار کردهاند. امّا اگر فتح مکه، از روى صلح، صورت گرفته باشد، آن سرزمین به صاحبان آن تعلّق دارد و هرگونه که بخواهند مىتوانند در آن تصرّف کنند و آن را مورد بیع و اجاره و یا دیگر معاملات قرار دهند. شافعى و احمد بر این نظرند.12 به هر حال، چنانکه دیدید، حاجیان، هم در عهد جاهلى و هم در عهد اسلام، مورد تکریم و احترام بودهاند، بویژه حاجیان مسلمان ایرانى که صفات والاى یک مسلمان واقعى در آنان تجسم یافته و حقیقت اسلام صحیح با زیباترین مظاهر و والاترین برجستگیهاى معنوى، در آنان جلوهگر بوده است. به دور از هر تعصّب و یا مبالغهگویى، مىتوان گفت که طایفه شیعه امامیه، به حق، تنها فرقه مسلمان واقعى است که ایمان در ژرفناى دل و جانش، نفوذ و جاى گرفته است و در تمام دورانهاى زندگى و بحرانهاى سخت سیاسى، به عقیده خویش، چنگ زده، در اداى رسالت خویش، ثابت و پایدار و در راه مبدأ آن رسالت، از جان مىگذرد. امّا هرگز و در هیچ حالى، در طول تاریخ بلند و درخشان خویش، همانند دیگر فرقهها به بندگى و تسلیم سرننهاده و دست خود را در دست ظالمان و جائران قرار نداده است. و هرگز با آنان از درِ سازش درنیامده و به هر بهائى شده، خود را از زیر سلطه کافران، آزاد نگه داشته است. این، خوى و شیوه اینان در تمامى عصرها است که هزاران قربانى را بردرگاه عقیده مقدس خویش تقدیم کنند و خود را از تمام جریانات نفوذ کرده از خارج، دور نگهدارند. آرى، خداوند متعال خواسته است که اینان همواره تا بشریت و شریعت جاویدان اسلام، حیات دارد، مجاهد و مؤمن و استوار باقى مانند و این امرى است که همگان به آن علم و یقین دارند. در اینجا خوب به یادمىآوریم که در سال 1976 م/ 1395 ه توفیق یارم شد و براى بار سوّم به لطف ایزد منّان، از تهران به حج بیتاللَّه الحرام، مشرّف شدم، پس از اداى مناسک، به زیارت قبر پیامبر اکرم - ص - و دیگر مشاهد مشرفه آن دیار رفتم. روزى از آستان مقدّس نبوى به سوى منزل برمىگشتم که در اثناء راه به چند نفر از برادران حاجى نجفى برخوردم. پس از احوالپرسى و تعارفات، از من خواستند که در دیدار از یکى از برجستگان نجف اشرف که به مکّه آمده بود و در مهمانخانه حرم در مدینه، میهمان دولت بود، با آنان همراه شوم. من عذرها آوردم، امّا آنان نپذیرفتند و بالاخره با آنان همراهى کرده، همگى نزد آن عالم نجفى رفتیم. پیش از ما دو تن از رجال سعودى براى گفتگو پیرامون مسائل گوناگون بقیع، نزد او آمده بودند. آن عالم با گرمى و گشادهرویى از من استقبال کرد و مرا در کنار خود نشاند. سپس بحث و گفتگو با شرکت من، ادامه یافت. پس از پایان گفتگو، آن دو سعوى، نام و کار مرا از صاحب خانه، جویا شدند از او خواسته بودم که نام مرا به آنها نگوید، امّا آنها اصرار کردند و او به ناچار پاسخ داد که فلانى فرزند فلانى است. آنگاه از جاى برخاستند و نزد من آمدند، یکى براى مصافحه دست دراز کرد و گفت: من، امیرعبداللَّه فیصل، امیر مدینهام و دیگرى گفت: من رئیس تشریفات محمد بن عبدالوهاب، هستم. پس از تحیّت گویى، براى تبادل سخن پیرامون مشاهدات خود در عربستان و مراسم حج، نشستیم. بحث، به طائفه حقه شیعه انجامید و من اندکى از رسالت و عقیده شیعه و موقعیت والاى او در تاریخ و جهاد و مبارزه و پایداریشان در برابر استعمار، بازگفتم آن عدّه، در سکوت عمیق، فرو رفته بودند. چون از گفتار، فارغ شدم، امیرعبداللَّه، سربرداشت و خطاب به من گفت: «ما سالهاى متمادى است که مواسم حج، جهتگیریها و راه و روش و سلوک حاجیانى که به حرمین مىآیند، مطالعه مىکنیم و اعمال آنان را زیر نظر داریم. به خدایى که معبودى جز او نیست، سوگند طایفهاى را همانند شیعه، آرام، متواضع و استوار و سخت در عقیده و مبانى خویش و بدور از تظاهر و ریا و نفاق در عبادات و طاعات خویش نیافتیم. به صراحت مىتوان گفت: آنان واقعیت یک مسلمان حقیقى را مجسّم مىکنند. برخلاف دیگر فرقههاى اسلامى که در ظاهرسازى و بازیگرى، سرگردانند و ضعف و سستى با اعمالشان آمیخته و اخلاص و یقین را در آن راه نیست. راستى که شیعه، همواره در همه مواسم و تمامى مراحل مناسک، با صدق و ایمان و وقار و تواضع و ادب، ملازم بوده و بدور از هر دروغ و مکر و مجامله و جنجالى است. خداوند همگان را توفیق درستکارى عطا فرماید انشاءاللَّه. گفتم: اگر برداشت شما از شیعه چنین است، پس این ظلمها و توصیفها و تحقیرها و خشونتها و بدرفتاریها چیست که اینجا و آنجا، از جانب سازمانهاى دولتى اعمال مىشود و چرا با شیعه بسان غلامان و بندگانى زر خرید، برخورد مىشود؟ پاسخ داد: این اعمال و رفتار، به دستور ما صورت نمىگیرد، بلکه به امر وهابیّتى است که بر همه ما عموماً و بر دستگاه حکومت و سازمانهاى آن، خصوصاً، حاکم است و مخالف با آنها در حدّ قدرت و توان ما نیست. از خداوند مسألت داریم که ما را در خدمت به مسلمانان و در جهت خیر و سلامتى حاجیان، توفیق عنایت کند. آنگاه بحث و گفتگو از محدوده دینى خارج و به میدان سیاست داخل شد و سخن پیرامون بعضى دولتها و پیشاپیش آنها، از عراق و حزب بعث حاکم بر جان و مال و نوامیس مردم آن، به میان آمد که چگونه ظالمانه و جائرانه با ملّت خویش رفتار مىکند و حال آنکه حکومتها همه بر حوادث مصیبتبار و آزار و شکنجهها و به زندان افکندن فرزندان آن سامان، آگاه هستند. در پاسخ گفت: اللّه... الله... از جنایت و خیانت حزب بعث سخن از حزب بعث را واگذار که اگر این حزب، رشد کند و روزى ریشههاى آن تا حجاز امتداد پیدا کند، اثرى از آبادى و نسل بشرى در این مملکت باقى نخواهد گذاشت و کاخهایمان را بر سرمان خراب خواهد کرد، البته، کاخهاى ما همچون حباب شیشهاى است که به اندک اشارهاى، درهم شکسته مىشود. ما هرگز در امور و شئون مسلمانان عراق، دخالت نمىکنیم، چراکه از حمله و هتاکى بعث و شرارت افروزى آن، بیمناک، و هراس آن داریم که کشور را به ویرانهاى تبدیل کند که هیچ، در آن باقى نمانده باشد. در این لحظه، هنگام بدرود فرا رسید و به سلامت از مجلس پراکنده شدیم. پاورقىها: 1 . الإعلام باعلام بیتاللَّه الحرام /73. 2 . مروج الذهب 1/242. 3 . دائرة المعارف فرید وجدى 8/146. 4 . عسفان، منزلى از منازل بین «جحفه» و «مکه» است و از آن تا مکه دو منزل راه است و «اُمج» شهرى در اطراف مدینه است. 5 . سیره ابن هشام، 1/19 - 23. 6 . سوره آل عمران /178. 7 . سوره نجم /28. 8 . الجامع الصغیر 1/583 - 585. 9 . مفتاح کنوز السنه /138. 10 . مرآة الحرمین 1/316. 11 . تاریخ مکّه 1/134. 12 . الإعلام بأعلام بیتاللَّه الحرام /16. 34 . همان، شماره یکم سال دوم و نیز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعایت اختصار از تلخیص مقاله دوم خوددارى کردیم طالبان رجوع کنند.