فتنه قرامطه در مکّه (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
فرقه «قرامطه» که در کتب تاریخى و ملل و نحل به عنوان گروهى پرخاشگر، فتنهجو، عاملِ کشتارهاى دستهجمعى و غارت مسلمانان معرفى شدهاند، شاخهاى از فرقه «اسماعیلیه» بودند که با عقائد ویژه خود، در بطن جامعه اسلامى ظاهر شدند، و باعث دردسرهاى بسیارى براى کارگزاران رسمى حکومت در عهد خلفاى عباسى گشتند و در این ستیز و پرخاش بود که بسیارى از مسلمانان بىگناه را قربانى انحرافات فکرى و بلند پروازیهاى خود ساختند و مىتوان گفت که عملکرد سیاسى و نظامى این گروه قابل مقایسه با گروه «خوارج» در عصر بنى امیّه است، هر چند که از لحاظ اعتقادى مشابهتى با یکدیگر نداشتند. «اسماعیلیه» گروهى از شیعیان بودند که پس از شهادت امام جعفر صادق - علیهالسلام - به امامت «اسماعیل بن جعفر» و فرزندان او معتقد شدند و خود بعدها به فرقههاى گوناگونى تقسیم گردیدند. در میان آنها افراد و شخصیتهایى پیدا شدند که هر کدام مذهب اسماعیلیه را به نوعى تفسیر و توجیه نمودند و به امامت شخص بخصوصى دعوت کردند. یکى از چهرههاى معروفى که در میان دعاة و شخصیتهاى برجسته اسماعیلیه نخستین، اسم و رسمى دارد و منشأ پیدایش حوادث بسیارى شده است، شخصى به نام «حمدان قرمط» است که پس از مرگ ابوالخطاب اجدع یکى از بنیانگذاران فرقه اسماعیلیه، شاخهاى در این فرقه ایجاد کرد و حرفهاى تازهاى آورد که بعدها طرفداران او را «قرامطه» یا «قرمطى» گفتند. در منابع اهل سنت و - به پیروى از آنها - در منابع غربى، حمدان قرمط شاگرد و مرید عبداللّه بن میمون قداح معرفى شده که گویا در شکلگیرى اندیشههاى حمدان قرمط نقش عمدهاى داشته است، آنگاه عبداللّه بن میمون را از موالى امام جعفر صادق - ع - شمرده. گاهى او را از اصل یهودى1 و گاهى دیصانى2 و گاهى ایرانى مجوسى3 دانستهاند و نسب فاطمیان مصر را نیز به او رسانیدهاند.4 این در حالى است که در منابع شیعى، عبدالله بن میمون توثیق شده و چنانکه خواهیم دید، هیچگونه احتمالى درباره قرمطى یا اسماعیلى بودن او داده نشده است. پیش از نقل جملاتى از علماى رجال شیعه درباره عبدالله بن میمون، توجه خوانندگان عزیز را به چند نمونه از اظهارات نویسندگان دیگر جلب مىکنیم: ابن ندیم از شخصى به نام ابوعبداللّه بن رزام که در ردّ اسماعیلیه کتابى نوشته است، چنین نقل مىکند (و البته صحت و سقم مطلب را به عهده نمىگیرد): «میمون قداح در ابتدا از پیروان ابوالخطاب بود و دعوى بر الوهیت على بن ابیطالب مىکرد او و پسرش عبداللّه، دیصانى مذهب و از محلى در نزدیکى اهواز بودند و پسرش عبداللّه مدت زیادى ادعاى پیامبرى کرد و شعبدهباز و نیرنگ باز بود... او به سلمیه نزدیک حمص گریخت و در آنجا مردى به نام حمدان بن اشعث ملقّب به «قرمط»... دعوت او را پذیرفت...»5 خواجه رشیدالدین پس از ذکر متفرق شدن اصحاب محمد بن اسماعیل بن جعفر مىگوید: «عبدالله بن میمون قداح که به زى صوم و صلاة و طاعات متحلى بود، به عسکر مکرم مقام کرد... و از آنجا به کوهستان عجم اهواز آمد و مردم را دعوت مىکرد و خلفاى خود را به جانب عراق و رى و اصفهان و قم و همدان فرستاد.6 فخر رازى در معرفى فرقه باطنیه مىگوید: نقل شده که یک مرد اهوازى که عبدالله بن میمون قداح نام داشت و از زنادقه بود، پیش جعفر صادق رفت و اکثر اوقات در خدمت فرزندش اسماعیل بود پس از مرگ اسماعیل در خدمت فرزند او محمد قرار گرفت و چون محمد از دنیا رفت... مدعى شد که محمد را فرزندى است که باید از او اطاعت کرد و زندقه را به او یاد داد...7 بطورىکه ملاحظه مىفرمایید عبدالله بن میمون به عنوان پایهگذار باطنیه و قرامطه و مردى شیّاد و دروغگو معرفى شده است. در صورتىکه در منابع شیعى او یکى از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق شناخته شده که از آنها نقل حدیث مىکرد. نجاشى در رجال خود مىنویسد: عبدالله بن میمون الأسود القداح برده آزاد شده بنى مخزوم... از امام صادق - ع - روایت مىکرد و مردى ثقه بود و کتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة و النار» از اوست.8 با وجود توثیق رجالى مهمى چون نجاشى، تردیدى در جلالت قدر عبداللّه بن میمون نمىماند، بخصوص این که در کتب رجالى ما هیچگونه قدحى درباره او نقل نشده و اگر او اسماعیلى بود بدون شک علماى رجال بیان مىکردند؛ زیرا بطورىکه مىدانیم رجالیون ما حسّاسیت عجیبى درباره ذکر مذهب انحرافى شخص دارند. تنها نقطه مبهمى که وجود دارد، عبارتى است که کشى در باره او دارد. کشى پس از نقل حدیثى از امام باقر در تأیید عبدالله بن میمون مىگوید: عبدالله بن میمون به «تزید» (کذا) قائل بود.9 منظور از کلمه «تزید» روشن نیست بعضىها آن را به معناى «دوست داشتن زید» گرفتهاند و بعضى دیگر احتمالات بىربط دیگرى دادهاند.10 دیگر این که در کتب ملل و نحلى که از طرف شیعه نوشته شده مانند فرق الشیعه نوبختى و ال و الفرق اشعرى در معرفى اسماعیلیه و قرامطه نامى از ابن میمون برده نشده است و همچنین ثابت بن سنان که خود معاصر با حمدان قرمط بود و کتابى تحت عنوان «تاریخ اخبار القرامطه» نوشته است ابداً اسمى از عبداللّه بن میمون نمىبرد. بهرحال از نظر منابع شیعى عبداللّه بن میمون هیچگونه ارتباطى با قرامطه نداشته است. آنچه مسلم است این است که مؤسّس فرقه قرامطه، از فرق اسماعیلیه، شخصى به نام حمدان بن اشعث قرمطى بود که پس از مرگ محمد بن اسماعیل بن جعفر از پیروان او جدا شد و با اظهار عقاید خاصى، انشعابى در اسماعیلیه به وجود آورد. بنا به نقل ابن ندیم، حمدان قرمط در قریهاى به نام «قس بهرام» کشاورزى و گاودارى مىکرد و آدم بسیار باهوشى بود و مرد دانشمندى به نام «عبدان» که کتابهایى را تصنیف کرده بود به او گروید و مبلّغانى را به سواد کوفه گسیل داشتند.11 واژه «قرامطه» دیدیم که نام فرقه «قرامطه» از لقب بنیانگذار آن حمدان قرمط اخذ شده است اکنون باید دید که این واژه به چه معنایى است و چرا به حمدان، «قرمط» گفته مىشد. در اینجا احتمالهاى مختلفى داده شده که مهمترین آنها را مىآوریم: - ابن ندیم گفته: از آن جهت به حمدان، «قرمط» گفته مىشد که قدى کوتاه داشت.12 - بغدادى گفته: او در راه رفتن گامهاى کوتاهى برمىداشت و یا در نوشتن میان خطوط فاصله کمى مىداد.13 - ابن منظور بىآنکه اشارهاى به وجه تسمیه قرامطه کند گفته است: قرمطه به معناى برداشتن گامهاى کوتاه و هم به معناى نزدیک هم نوشتن و دقت در آن آمده است.14 - جرجانى گفته: قرمط نام یکى از روستاهاى واسط است15 و ابى خلف اشعرى لقب حمدان را «قرمطویه» ذکر مىکند.16 - آقاى دکتر مشکور از طبرى و ثابت بن سنان نقل کرده که این واژه به معناى کرمیتى یعنى سرخى چشم است و از ابن جوزى نقل کرده که کرمیتى به معناى قوّت بینایى و تیزبینى است، سپس اضافه کرده: چنین مىنماید این کلمه از لهجه آرامى محلىِ شهرِ واسط به عاریت گرفته شده باشد که در آن قرمط هنوز به معناى تدلیس کننده است. کارل فولدرس مىگوید: کلمه قرمط با ریشه یونانى «قرّماطا» به معناى حرف، ارتباط دارد. همچنین نام قرمط به خط ویژه نسخى اطلاق مىشود و الفباى سرّى قرمط نیز در متون یمنى وجود دارد.17 - لوئى ماسینیون که تحقیقى درباره قرامطه دارد از «ولرز» نقل کرده که این واژه را با یکى از کلمات یونانى یکى دانسته ولى احتمال دارد که این اصطلاح مشتق از گویش محلى آرامى شهر واسط باشد؛ یعنى در جایى که قرمطا معناى مدلّس مىداده است... اصطلاح قرمط از نظر خط شناسى به خطى اطلاق مىشد که خط نسخى نام داشت. اخیراً «گریفینى» در متون یمنى به الفباى ویژه قرمطى برخورده که سرى بوده است.18 - بطروسْفکى پس از نقل گفتههاى ماسینیون در پاورقى کتاب خود از «ایوانوف» نقل کرده که گفته: کلمه قرمط از «قرمیثه» مأخوذ است که به معناى کشاورز، روستایى در لهجه سریانى بینالنهرین سفلى؛ یعنى زبان آرامى مىباشد.19 ما تصوّر مىکنیم که اگر این لقب را مخالفان قرامطه به رهبر آنها داده باشد، معناى تدلیس و مدلس مناسبتر است، بخصوص این که به عبداللّه بن میمون نیز (با صرفنظر از صحت انتساب او به قرامطه) لقب شعبدهباز و حیلهگر دادهاند. و اگر این لقب را پیروان حمدان قرمط به او داده باشند، مناسب چنین است که آن را به معناى کشاورز بگیریم؛ زیرا همانگونه که از ابن ندیم نقل کردیم، حمدان به کشاورزى و گاودارى مشغول بوده است هر چند احتمال این که این لقب به خاطر سرخى چشم یا کوتاهى قد یا گامهاى کوتاه یا خط ریزنوشتن حمدان بوده احتمال بعیدى نیست و بهرحال، مسأله چندان مهم نیست. اعتقادات قرامطه اصول اولیه اعتقادات قرامطه، همان اصول پذیرفته شده در فرقه «اسماعیلیه» است، منتها این گروه از اسماعیلیه، یک سلسله اعتقادات ویژهاى دارند که آنها را از دیگر گروههاى این فرقه متمایز مىسازد. البته اعتقاداتى که به آنها منسوب است در کتب مخالفان آنها آمده و لذا نمىتوان صحت آن را تضمین کرد. طبق نوشته نوبختى و ابى خلف اشعرى، قرامطه به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدى مىدانند و حتى به نبوت و رسالت او و سایر ائمه قائل هستند و مىگویند: رسالت در روز غدیر خم از پیامبر قطع و به امیرالمؤمنین على و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عین این که امام هستند مقام رسالت را نیز دارند. آنها مىگویند: محمد بن اسماعیل زنده است و در بلاد روم غایب مىباشد.20 ابوالحسن اشعرى مىگوید: قرامطه معتقدند که «محمد بن اسماعیل» هم اکنون زنده است و او همان مهدى است که از ظهور او خبر داده شده است.21 شهرستانى مىگوید: آنها (که در عراق به باطنیه و قرامطه و مزدکیه و در خراسان به تعلیمیه و ملحده معروف هستند) کلام خود را با بعضى از گفتههاى فلاسفه مخلوط کردهاند و کتابهایى در این باره نوشتهاند. آنها مىگویند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همینطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همین گونه است سایر صفات خدا! زیرا اثبات حقیقى، اقتضا مىکند که خداوند در جهتى که بر او اطلاق مىکنیم با سایر موجودات شریک باشد و این همان تشبیه است.22 و نیز مىگویند: همانگونه که افلاک و طبایع با تحریک نفس و عقل در حرکت هستند، جامعه بشرى نیز با شرایع و به تحریک پیامبر و وصى او درحرکتند و این در هر زمانى دایر خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پایانى خود منتهى شود و زمان قیامت فرا برسد و تکالیف برداشته شود.23 ابوالحسن ملطى پس از نسبت دادن عقاید عجیبى به آنها مانند اینکه آنها، فرائض؛ چون نماز، روزه، زکات و حج را واجب نمىدانند. اضافه مىکند که آنها معتقدند: کسانى که با عقیده آنها مخالفند، کافر و مشرک هستند و خون و مالشان حلال است و مىتوان آنها را اسیر گرفت!24 البته عقایدى که به قرامطه نسبت داده شد، بسیار بیش از اینهاست و اما تنها نمونههایى از آن را آوردیم تا زمینهاى براى بحثهاى بعدى باشد. تشکیل دولت قرامطه در احساء و بحرین به گفته مورّخان در سال 286 در مناطقى ازجنوب خلیج فارس در بحرین و قطیف و احساء، قرمطىها حکومت نسبتاً مقتدرى تشکیل دادند که در رأس آن، شخصى به نام «ابوسعید جنابى» بود. درباره این شخص اطلاعات گوناگونى در دست است که مورّخان به صورت پراکنده نوشتهاند. یک گزارش از ابن حوفل در باره او در دست است که اطلاعات خوبى در مورد سوابق ابوسعید و چگونگى آشنایى او با قرمطیگرى و کیفیت تشکیل حکومت در بحرین و موارد دیگر به دست مىدهد و ما اینک متن عبارت ابن حوقل را مىآوریم: «ابوسعید بهرام جنابى از مردم «جنابه» و آرد فروش بود. او دعوت قرمطیان را قبول کرد و به «عبدان کاتب» شوهر خواهر حمدان قرمط گروید و در نواحى خود؛ یعنى جنابه (گنابه) و شهرهایى از مناطق گرمسیر فارس به دعوت پرداخت و مالهاى فراوانى از مردم گرفت. تا این که حمدان قرمط از «کلواذا» براى او نامهاى نوشت و او را پیش خود فراخواند. پس از چندى او را همراه با عبدان کاتب، به بحرین فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا کرد و با اموال و نامهها وتوصیههاى خود، او را تقویت نمود. ابوسعید که به بحرین آمد با زنى از آل سنبر ازدواج کرد و در میان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرویدند و او با کمک آنان شهرهاى اطراف را فتح کرد و عشایر و قبایل از ترس یا رغبت دعوت او را پذیرفتند.25 طبرى در گزارش کوتاهى مىگوید: در این سال (286) مردى از قرامطه به نام ابوسعید جنابى در بحرین خروج کرد، جماعتى از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند... و کار او بالا گرفت. مردم آبادیها را کُشت و به موضعى به نام قطیف رفت که میان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطیف هم کشت. گفته شده که او اراده بصره نمود، والى بصره تصمیم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد که خراج و صدقات را جمع و حصارى دور بصره درست کنند. هزینه این کار چهارده هزار دینار تخمین زده شد که این هزینه را صرف کرده، حصارى دور بصره کشیدند.26 ابن عماد حنبلى جزئیات بیشترى را به دست مىدهد و اظهار مىدارد که: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسى کشیده و ابوسعید در بصره پیمانه کشى مىکرد و در مورد لقب او مىگوید: او از «جنابه» یکى از روستاهاى اهواز بود. سپس از قول صولى نقل مىکند که ابوسعید مرد فقیرى بود که آرد غربال مىکرد. او به بحرین آمد و در آنجا خروج کرد و جماعتى از بقایاى زنج و دزدها به او ملحق شدند و کار او بالا گرفت و سپاه خلیفه را بارها شکست داد.37 طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرین در سال 306 به دمشق حمله کردند و بسیارى از مردم را کشتند و مهمتر این که آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلى به نام «عین شمس» با لشگر «جوهر صقلى» فرمانده سپاه المعزلدین اللّه فاطمى روبرو شدند و آنها را شکست دادند ولى در حمله بعدى لشکر فاطمیان توانستند به قرامطه بحرین شکست بدهند و آنها را از مصر خارج کنند حسین بن بهرام قرمطى بحرینى چنین سرود: یا مصران لم اسق ارضک من دم یروى ثراک، فلاسقانى النیل28 مشابه این اطلاعات در بسیارى از کتب تاریخى آمده که ما از نقل آنها خوددارى مىکنیم و فقط این نکته را از ابن اثیر اضافه مىکنیم که ابو سعید جنابى سرسلسله قرامطه بحرین در حالى کشته شد که بر احساء29 و قطیف و هجر و طائف و سایر بلاد بحرین حکومت مىکرد. او را غلام خودش به قتل رسانید.30 پس از کشته شدن ابوسعید، فرزند او ابوطاهر سلیمان جنابى - جنجالىترین چهره در میان حکام قرمطى - قدرت را به دست گرفت و برنامهها و تندرویهاى پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحى و اطراف دستاندازى کرد و همو بود که بارها به کاروانهاى حجّاج حمله کرد و آنها را کشت و بالأخره به مکه نیز حمله کرد و کشتارهاى بیرحمانهاى به راه انداخت و حجرالأسود را از کعبه ربود که شرح مفصّل آن به زودى خواهد آمد. ابوطاهر آدم بىرحم و متهوّرى بود. او در سال 311 به بصره که حصارى دور آن کشیده بودند، حمله کرد و نیروهاى او با نردبانهاى مخصوص از بالاى حصار به داخل شهر نفوذ کردند. به گفته ابن کثیر: در این حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسیارى از مردم را کشتند...31 ابوطاهر شهر «هجر» را پایتخت خود قرار داده بود که به گفته یاقوت مرکز بحرین بود و گاهى هم به همه بلاد بحرین «هجر» اطلاق مىشد.32 او سربازان از جان گذشته و پیشمرگان بسیارى داشت که همین امر رمز پیروزیهاى نظامى پىدرپى او بود. نوشتهاند که «ابن ابى الساج» هنگام حرکت دادن سپاه سىهزار نفرى خود به عزم جنگ با قرمطیان، پیکى براى اتمام حجت نزد پیشواى آنان ابوطاهر جنابى فرستاد. چون پیک پیش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسید: «ابن ابى الساج» چه تعداد سپاهى با خود آورده است؟ پیک جواب داد: سى هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره کرد و گفت: در حقیقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روى به یکى از جنگجویان خود نمود و به او فرمان داد که در دم، خنجر برکشیده و شکم خود را بدرید. ابوطاهر به پیک گفت: با چنین جانبازى که از جنگجویان من دیدى، «ابن ابى الساج» چه کار تواند کرد؟33 بهرحال ابوطاهر موجود عجیبى بود و به بسیارى از شهرهاى اطراف مانند شهرهاى کوفه و بصره و رقه و قادسیه و رأس العین و نصیبین و کفرتوثا و موصل و چند شهر دیگر حمله کرد و تمامى این حملهها با کشتارهاى وسیعى همراه بود او حتى قصد دمشق و فلسطین کرد ولى موفق نشد و همچنین او تا یک فرسخى بغداد رسید ولى از آنجا بازگشت.34 ابوطاهر از شعرهم بهرهاى داشت و در قطعه شعرى که به او منسوب است از بلند پروازىهاى خود و همینطور از اینکه او داعى بر مهدى است خبر داده است. البته منظور او از مهدى، مهدى فاطمى است که در آفریقا خروج کرده بود. آن شعرها این است: أغرّکُمُ منّى رجوعى الى هَجَر فعمّا قلیل سوف یأتیکم الخبر اذ اطلع المرّیخ من ارض بابل و قارنه کیوان فالحذر الحذر فَمَنْ مُبلغٌ اهل العراق رسالة بانّى انا المرهوب فى البدو والحضر فیاویلهم من وقعة بعد وقعة یساقون سوق الشاة للذبح و البقر سأصرف خیلى نحو مصر و برقة الى قیروان الترک و الروم والخزر تا آنجا که مىگوید: انا الداع للمهدى لاشک غیره انا الصارم الضرغام و الفارس الذکر أعمّر حتى یأتى عیسى بن مریم فیحمد آثارى وارضى بما أمر35 البته ما اینجا درصدد ذکر جزئیات دستاندازیهاى ابوطاهر به شهرها نیستیم، از آنچه که به اختصار گفتیم، معلوم شد که ابوطاهر دولت مقتدرى در بحرین و جنوب خلیج فارس تشکیل داده بود و مقابله با آن کار آسانى نبود و مسلمانان را در جریان ربوده شدن حجرالاسود به وسیله قرامطه که شرح آن را به زودى خواهیم آورد، نباید چندان توبیخ کرد. پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن دیگر از سلسله جنابیان قرمطى در بحرین حکومت کردند ولى دیگر آن قدرت و شوکت را نداشتند. حمله قرامطه به مکه و داستان حجرالاسود هجوم بىامان قرامطه بحرین به شهرها و آبادىهاى دور و نزدیک و کشتارهاى بىرحمانه مردم، رعب و وحشت زاید الوصفى در مسلمین به وجود آورده بود و در این میان کاروانهاى حجاج بیش از همه در معرض خطر بودند. کاروانهاى حجاج بخصوص حاجیانى که از طرف عراق به مکه مىرفتند و مجبور بودند از حوزه نفوذ قرامطه عبور کنند، همواره مورد حمله آنها بودند این حملات در سالهاى 313 و 314 آنچنان شدید بود که در این سالها هیچیک از کسانى که از راه عراق به مکه عازم بودند، موفق به انجام مناسک حج نشدند.36 تا اینکه در سال 317 خشونت به اوج خود رسید و فاجعه عظیم رخ داد. در این سال، قرامطه طبق یک نقشه و توطئه حساب شده، به کاروانهایى که از طریق عراق رهسپار مکه بودند، حمله نکردند و کاروانهاى حجاج از جمله کاروان عراق به سرپرستى منصور دیلمى سالم و بدون مزاحمت به مکه رسیدند37 اما چون روز ترویه رسید قرامطه به فرماندهى ابوطاهر جنابى حجاج را غافلگیر کردند و با یک یورش وحشیانه، هم به آنها و هم به ساکنین شهر مکه حمله کردند و دست به کشتار عجیبى زدند و اهانت بىسابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد. گفته شده است که در این واقعه ابوطاهر با یک سپاه نهصد نفرى وارد مسجدالحرام شد و این در حالى بود که او مست بود و بر روى اسبى قرار داشت و ششمیر عریانى در دستش بود حتى اسب او نزدیک بیت ادرار کرد.38 طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مکه کشتند و از مقدسات اسلامى هتک حرمت کردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالىکه از استار کعبه گرفته بودند، کشتند.39 شمشیرهاى قرامطه طواف کنندگان، نمازگزاران و کسانى را که به درهها و کوهها فرار کرده بودند، درو مىکرد و مردم فریاد مىزدند که آیا همسایگان خدا را مىکشى و آنها مىگفتند: کسى که با اوامر الهى مخالفت کند همسایه خدا نیست. تعداد کشته شدگان مجموعاً به حدود سى هزار نفر رسید که بسیارى از آنها را در چاه زمزم ریختند و بعضىها را بدون غسل و کفن و نماز در جاهاى دیگر دفن کردند.40 در همان حال که قرامطه مردم را از دم تیغ مىگذرانیدند و از کشتهها پشته مىساختند، ابوطاهر کنار در کعبه این شعر را ترنّم مىکرد: أنا بالله و بالله أنا یخلق الخلق وافنیهم انا41 قرامطه علاوه بر کشتارهاى بىرحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مکه، زیورها و از جمله پرده کعبه را غارت کردند و در آن را کندند و خواستند ناودان بیت را از جاى خود بکنند ولى متصدى این کار سقوط کرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاى خود برداشتند و با خود به بحرین بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه کتابهاى تاریخى که جریان حمله قرامطه به مکه را نقل کردهاند، آمده است و در بعضى از کتب این مطلب هم اضافه شده که ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شکست و در همین حال خطاب به مردم مىگفت: اى نادانها! شما مىگفتید هرکس وارد این خانه شود در امنیت قرار مىگیرد در حالىکه دیدید آنچه را که من کردم. یک نفر از مردم که خود را براى کشته شدن آماده کرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناى این سخن (که مضمون آیهاى از قرآن است) آن نیست که تو مىگویى بلکه معناى آیه این است که هرکس وارد این خانه شد او را در امان قرار دهید. در این حال، قرمطى اسب خود را حرکت داد و رفت و به او توجهى نکرد.42 به گفته ابن کثیر، ابوطاهر قبهاى را که روى چاه زمزم بود خراب کرد و دستور داد باب کعبه را از جاى خود کندند و پوشش کعبه را برداشته و میان اصحاب خود قطعه قطعه کرد و به مردى دستور داد که بالاى کعبه رفته و میزاب را از جاى خود بکند ولى او از بالا افتاد و مرد، در اینحال ابوطاهر از کندن میزاب منصرف شد سپس دستور داد که حجرالاسود را قلع کنند پس مردى آمد و با گرزى بر آن کوبید و گفت: «طیراً ابابیل» کجاست؟ «حجارة من سجیل» کجاست؟ سپس حجرالاسود را کندند و به بلاد خود حمل کردند.43 در تکملهاى که براى تاریخ طبرى نوشتهاند، آمده است که: قرامطه آثار خلفا را، که با آنها کعبه را زینت داده بودند، غارت کردند. آنها «درة الیتیم» را که چهارده مثقال طلا بود و نیز گوشوارههاى ماریه و شاخ قوچ ابراهیم و عصاى موسى که هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقرهاى از طلا و هفده قندیل از نقره و سه محراب نقرهاى که از قامت انسان کوتاهتر بود و به صدر بیت نصب شده بود، همه را غارت کردند.44 در جریان کشتار حجاج به وسیله قرامطه چندین نفر از علما و محدثین نیز در حال طواف کشته شدند که نام تعدادى از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسین جارودى و شیخ حنفىها در بغداد ابوسعید احمد بن حسین بردعى و ابوبکر بن عبداللّه رهاوى و على بن بابوبه صوفى و ابوجعفر محمد بن خالد بردعى (که ساکن مکه بود) در کتب تاریخى آمده است.45 نقل شده است که یک نفر از محدثین در آن زمان، در حال طواف بود، وقتى طواف او تمام شد، شمشیرها احاطهاش کردند و چون خود را در آن حال دید این شعر را خواند: ترى المحبین صرعى فى دیارهم کفتیة الکهف لایدرون کم لبثوا46 قرامطه یازده روز و به نقلى شش روز و به نقلى هفت روز در مکه ماندند، آنگاه به سرزمین خودشان - هجر - بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده که زیر حجرالأسود، چهل شتر هلاک شدند و جاى حجرالاسود در گوشه کعبه خالى ماند و مردم دست خود را به جاى آن مىکشیدند و تبرک مىجستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر «احساء» بردند و این که در بعضى از منابع محل نگهدارى حجرالأسود، بحرین یا هجر ذکر شده بدان جهت است که در آن زمان به منطقه وسیعى از شمال عربستان فعلى، بحرین و یا هجر گفته مىشد که شهر «احساء» داخل همین منطقه قرار داشت. وقتى قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مکه خارج و رهسپار «هجر» شدند، «ابن محلب» که در آن زمان امیر مکه از طرف عبّاسیان بود، با جمعیتى قرامطه را دنبال کردند و از آنها خواستند که حجرالأسود را به جاى خود برگردانند و به جاى آن تمام اموال اینها را تملّک کنند. قرامطه نپذیرفتند در این هنگام امیر مکه با قرامطه جنگید ولى به دست آنها کشته شد.48 همانگونه که گفتیم قرامطه خود را از اسماعیلیه مىدانستند و لذا مطابق بعضى از نقلها قرامطه در مکه به نام عبیداللَّه مهدى که همان ابو عبیداللّه المهدى الفاطمى العلوى است که در آفریقا بود خطبه خواندند و حوادث را طى نامهاى به او نوشتند. وقتى عبیدالله مهدى از جریان آگاه شد طى نامه شدیداللحنى به ابوطاهر قرمطى نوشت: تعجّب کردم از نامهاى که بر من نوشتى و در آن بر من منت گذاشتى که به نام ما جرائمى را درباره حرم خدا و همسایگان او مرتکب شدى، آنهم در اماکنى که از عهد جاهلیت تاکنون خونریزى در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از این هم تجاوز کردى و حجرالأسود را که دست راست خدا در زمین است کندى و به شهر خود حمل نمودى و انتظار داشتى که از تو تشکر کنیم. خداوند تو را لعنت کند...49 این نامه را ثابت بن سنان به صورت دیگرى آورده مطابق نوشته او بعد از جریان قرامطه، ابو عبیداللّه المهدى نامهاى به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبیح کرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: «براى ما در تاریخ نقطه سیاهى به وجود آوردى که گذشت روزگار آن را از بین نمىبرد... تو با این کارهاى شنیع بر دولت ما و پیروان ما و دعاة ما نام کفر و زندقه را محقّق کردى...» او در این نامه ادامه داد که اگر اموال مردم مکه و حجاج را به خودشان برنگردانى و حجرالاسود را به جاى خود عودت ندهى و پرده کعبه را بازپس ندهى، به زودى با لشکرى که طاقت مقابله با آن را ندارى به سوى تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه که از شیطان رجیم برئ هستم.50 حجرالأسود مدت 22 سال در بحرین ماند و در طول این مدت اقدامات دو قطب سیاسى در جهان اسلام؛ یعنى عباسىها در بغداد و فاطمىها در آفریقا براى وادار کردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بى نتیجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دینار به قرامطه پیشنهاد کردند که در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولى آنها قبول نکردند51 به گفته ابن سنان که خود معاصر با وقوع این قضایا بود، براى قرامطه پولهاى زیادى جهت ردّ حجرالأسود وعده کردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و این تهدید مهدى علوى فاطمى بود که آنها را مجبور به این کار نمود.52 بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مکه برگردانیده شد و آن را یک نفر از قرامطه به نام سنبر (که احتمالاً پدر زن ابوسعید قرمطى باشد) به مکه حمل نمود. گفته شده است که حجرالأسود را پیش از حمل به مکه، به شهر کوفه بردند و در ستون هفتم از جامع کوفه نصب کردند تا مردم آن را ببینند و برادر ابوطاهر نامهاى نوشته بود که در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر کسى اخذ کردیم و به امر همان شخص بازگردانیدیم.53 و در بعضى از کتب جمله اخیر به این صورت آمده است: «اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشیئة اللّه» ما آن را با قدرت خدا اخذ کردیم و با مشیّت او برگرداندیم.54 وقتى حجرالأسود به مکه رسید، امیر مکه و همچنین جمعیتى از مردم مکه حاضر شدند و «سنبر» با دست خود حجرالاسود را به جاى خود قرار داد و گفته شده که حجر را شخصى به نام حسن بن مزوق بنّا به دیوار کعبه نصب کرد و با گچ آن را محکم نمود.55 و از افراد دیگرى نیز نام برده شده است. درباره این که چه کسى حجرالأسود را در جایگاه اصلى خود قرار داد، از یکى از علماى بزرگ ما مطلبى نقل شده که همراه با جریان کوتاهى است که ما آن را به اختصار نقل مىکنیم: از شیخ بزرگوار جعفر بن محمد قولویه که یکى از علما و محدّثین صاحب نام شیعه و استاد شیخ مفید بود نقل شده در آن سال که حجرالأسود را قرامطه به مکه برگرداندند، رهسپار مکه شد؛ چون طبق عقیده علماى شیعه، حجرالأسود را کسى جز ولىّ خدا و معصوم در جاى خود نمىگذارد و ابن قولویه براى دیدن امام عصر - عجّ - که حجرالأسود را به جاى خود خواهد نهاد تدارک این سفر را دید. متأسفانه او در بین راه مریض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. یکى از دوستان مورد اعتماد خود را که معروف به «ابن هشام» بود، نایب گرفته و نامهاى را به او داد و سفارش کرد که این نامه را به کسى بده که حجرالأسود را در دیوار کعبه نصب کند. ابن هشام به مکه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مىگوید: مىدیدم هرکس حجرالاسود را در جاى خود مىگذارد مىافتد تا اینکه جوان خوش صورت و گندم گونى پیدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب کرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال کردم تا بالأخره نامه ابن قولویه را به او دادم و او بدون آنکه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفى بر تو نیست و سى سال دیگر زنده خواهى ماند. این را گفت و در حالىکه من بهت زده شده بودم از نظرم ناپدید شد.56 بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاى خود عودت داده شد و نگرانى عمیق مسلمانان بلاد پایان یافت و این لکه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقى ماند. ما تصور مىکنیم که سران قرامطه افرادى سودجو، جاهطلب و ریاست خواه بودند که از عقاید ریشهدار مردم دائر بر ظهور مهدى و نجات دهنده، سوءاستفاده کردند و نارضایى شدید مردم از حکومت عباسیان زمینه مناسبى شد که آنها خود را نمایندگان و داعیان مهدى معرفى سازند و افراد ناآگاه را که از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع کنند. آنها که افرادى فقیر و گاهى متوسط بودند با امیدهاى واهى، دور قرامطه را که خود را داعیان بر مهدى قلمداد کرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسیدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونتهاى بىحدّى که سرانشان آنها را مجاز کرده بودند، زدند. اینکه قرامطه بحرین گاهى خود را به فاطمیان مغرب مىچسبانیدند؛ یکى براى استفاده از داعیه مهدویگرى آنان بخصوص ابوعبیدالله المهدى العلوى بود و دیگرى به علت رقابت و خصومتى بود که میان فاطمیان و عبّاسیان وجود داشت57 و اینها که در قلمرو عباسیان بودند و نارضایى مردم را از حکومت آنان مىدیدند، از امیدهاى مردم بر دور دستها سوء استفاده مىکردند و آنها را به اطاعت از فاطمیان مىخواندند، و شاید فتنهاى را که در سال 317 در مکه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به این جهت بوده که زمینه را براى تسلط فاطمیان بر مکه فراهم سازند، چون شایع بود که کسى مىتواند لقب «امیرالمؤمنین» بگیرد که بر حرمین شریفین تسلط داشته باشد و امیر حاج را او معین کند. اما با وجود این دیدیم که خلیفه فاطمى چگونه اعمال قرامطه را تقبیح کرد و طى نامه شدید اللحنى که قسمتهایى از آن را پیش از این آوردیم از آنها بیزارى جست و عمل آنها را مایه شرمندگى و رسوایى دانست. بطورىکه اشاره کردیم، سران قرامطه از موضوع مهدویّت بسیار سوء استفاده کردند. یکبار در سال 316 قرامطه در نزدیکى کوفه از سپاه عباسیان شکست خوردند و پرچمهاى آنان به دست نیروهاى خلیفه افتاد. در آن پرچمها این آیه نوشته شده بود: «و نرید أن نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین»58 بطورىکه مىدانیم این آیه که مربوط به نجات قوم موسى از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدى و نجات جامعه بشرى از فرعونیان و طاغوتیان نیز تفسیر شده است. سران قرمطى با عوام فریبى خاصى اعتقاد مردم را درباره مهدویت، بازیچه دست خود کرده بودند. پس از افول قدرت قرامطه حکومتها آنها را هرکجا یافتند کشتند بخصوص سلطان محمود غزنوى که بسیار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او «فرخى سیستانى» گفته: ملک رى از قرمطیان بستدى میل تو اکنون به منا و صفاست و پس از مرگ او گفت: آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند ایمنى یابند از سنگ پراکند و دار پاورقىها: 1 - اسماعیلیان در تاریخ، نوشته چند تن از مستشرقین، ترجمه یعقوب آژند، مقاله برنارد لویس، ص 80. 2 - ابن ندیم، الفهرست، ص 278. 3 - بطروسْفکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص 299. 4 - انصافپور، روند نهضتهاى ملّى و اسلامى در ایران، ص 454. 5 - ابن ندیم، همان. 6 - رشیدالدین، جامع التواریخ، ص 10. 7 - فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمین، ص 106. 8 - رجال نجاشى، ص 148. 9 - کشى، اختیار معرفة الرجال، ج 5، ص 687. 10 - ممقانى، تنقیح المقال، ج 2، ص 220. 11 - ابن ندیم، الفهرست، ص 279. 12 - ابن ندیم، ص 279. 13 - بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 282. 14 - لسان العرب، ج 7، ص 377. خیام نیشابورى گفته است: اسرار جهان را نه تو دانى و نه من وین خط «قرمط» نه تو خوانى و نه من 15 - جرجانى، شرح مواقف، ج 8، ص 388. 16 - ال و الفرق، ص 83. 17 - دکتر محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 359. 18 - اسماعیلیان در تاریخ، ص 134. 19 - اسلام در ایران، ص 298. 20 - ال و الفرق، ص 83 و فرق الشیعه، ص 104. 21 - اشعرى، الاسلامیین، ج 1، ص 98. 22 - شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 194. 23 - همان، ص 194. 24 - ملطى، التنبیه و الرد، ص 21 - 20. 25 - ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62. 26 - تاریخ طبرى، ج 5، ص 286. 27 - ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 2، ص 192. 28 - ثابت بن سنان، تاریخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59. 29 - در بعضى از کتب مورخان غربى که به فارسى ترجمه شده، نام این شهر «لحساء» آمده است که اشتباه است و صحیح آن همان «احساء» مىباشد این اشتباه به کتب بعضى از مورخان ایرانى نیز (مانند آقاى انصافپور در کتاب روند نهضتها) راه یافته است. 30 - کامل ابن اثیر، ج 6، ص 187. 31 - ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 11، ص 158. 32 - یاقوت حموى، معجمالبلدان، ج 5، ص 393. 33 - انصافپور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبیب السیر. 34 - کامل ابن اثیر، ج 5، ص 187. همچنین رجوع شود به: مقریزى، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد. 35 - ابن تغرى، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226. 36 - ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 11، ص 165 - 163. 37 - همان، ص 171؛ و تقىالدین الفاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218. 38 - نجم عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذکر شده. 39 - شفاء الغرام، ج 2، ص 218. 40 - احمد السباعى، تاریخ مکه، ج 1، ص 171. 41 - تاریخ اخبار القرامطه، ص 54. این شعر به صورتهاى مختلف نقل شده آنچه در بالا آوردیم، علاوه بر اخبار القرامطه، در کتابهاى: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الورى، ج 2، ص 375 و تاریخ مکه، ج 1، ص 171 و چندین کتاب دیگر به همین صورت آمده ولى در بعضى کتب دیگر مصراع دوم شعر به این صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنیهم انا. البدایة و النهایه، ج 11، ص 171 که نوعى ادعاى الوهیت است و لذا بنظر مىرسد که صورت دوم درست نباشد. 42 - ابن جوزى، المنتظم، ج 6، ص 223. 43 - البدایة و النهایة، ج 11، ص 172. 44 - عریب القرطبى، صلة تاریخ الطبرى، ص 134 (ذیل حوادث سال 316) گفتنى است که تاریخ طبرى با حوادث سال 302 پایان مىیابد. ضمناً همانگونه که مىدانیم فتنه قرامطه در مکه در سال 317 اتفاق افتاده ولى قرطبى آن را در ذیل حوادث سال 316 آورده که اشتباه است. 45 - اتحاف الورى، ج 2، ص 376. 46 - البدایة و النهایة، ج 11، ص 172. 47 - اتحاف الورى، ج 2، ص 178. 48 - کامل ابن اثیر، ج 6، ص 204 و البدایة و النهایة، ج 11، ص 172. ابن کثیر نام امیر مکه را ذکر نکرده ولى ابن اثیر او را «ابن محلب» مىداند و بعضى از مورخان از جمله ذهبى نام او را «ابن محارب» ذکر کردهاند. العبر فى خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همین صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224. 49 - اتحاف الورى، ج 2، ص 378. 50 - تاریخ اخبار القرامطه، ص 54. 51 - البدایة و النهایة، ج 11، ص 237. 52 - تاریخ اخبار القرامطه، ص 57. 53 - البدایة و النهایة؛ ج 11، ص 237. و تاریخ اخبار القرامطه، ص 57 و کامل ابن اثیر، ج 6، ص 335. 54 - النجوم الزاهره، ج 3، ص 302. 55 - اتحاف الورى، ج 2، ص 395. 56 - قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و کشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58. 57 - کار این رقابت بعدها به جایى رسید که خلیفه عباسى در قدح نست فاطمیان مصر که خود را از بنىهاشم مىدانستند، در سال 402 شهادتنامهاى درست کرد و از علما و بزرگان مخصوص علویون از جمله سید مرتضى و سید رضى امضا گرفت و این در حالى بود که سید رضى در مدح فاطمیان شعر گفته بود. رجوع شود به: سیوطى، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و کامل ابن اثیر، ج 7، ص 263. 58 - کامل ابن اثیر، ج 6، ص 194.