آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۴

چکیده

متن

با ابوالبابه در مدینه‏ پیامبر و یارانش تازه از «جنگ احزاب»1 فارغ‏شده وبه‏مدینه‏برگشته بودند. آنها سلاحهاى خود را بر زمین نهاده و لباس رزم را از تن به درآورده بودند، شهر هم حالت عادى خود را بازیافته بود؛ و مسلمانان مثل همیشه آماده مى‏شدند تا همراه پیامبر نماز ظهر را به‏پا دارند. ظهر فرا رسید، هوا به شدت گرم شده بود، از همه سوى شهر، مردم براى اقامه نماز به مسجد مى‏آمدند. صداى اذان بلال در شهر طنین انداز شد، مسلمانان فریضه مقدس ظهر را به جاى آوردند. لحظاتى از برگزارى نماز ظهر نگذشته بود که: جبرئیل به فرمان خداوند بر پیامبر نازل شد، و پیامبر مأمور شد که این بار با «یهود بنى قُرَیْظه» به خاطر پیمان‏شکنى آنان، به مبارزه برخاسته و شهر مدینه را از لوث وجودشان پاک کند. «بلال»2 به فرمان پیامبر در شهر ندا سرداد که: اى مردم! هرکه صداى مرا مى‏شنود و از پیامبر اطاعت مى‏کند، باید نماز عصر را در «محله بنى قریظه» به جاى آورد. و بدین ترتیب مسلمانان با اینکه هنوز خستگى جنگ احزاب از تنشان به در نرفته بود، از سوى پیامبر و به فرمان خداوند براى نبردى دیگر فراخوانده شدند. نبردى که در آن باید آخرین لانه فساد را خراب کرده و فتنه‏گران یهود را که با مشرکین و کفار همکارى کرده و بر خلاف تعهدشان در جنگ احزاب بر علیه مسلمانان شرکت جسته بودند، سرکوب کنند. چهره شهر یکباره عوض شد، رزمندگانِ با ایمان و جان برکف، گوش به فرمان پیامبر، خود را آماده رزم کردند. آنان دسته دسته براى اعلان آمادگى به سوى پیامبر روان شدند. پیامبر، خود لباس رزم بر تن کرده، سلاح خویش را برگرفت؛ پرچم نبرد را به دست «حضرت على» - علیه السلام - داد، و او را پیشاپیش سپاه اسلام به سمت محل استقرار یهودیان بنى‏قریظه روانه ساخت، بقیه هم پشت سر حضرت على - علیه السلام - به راه افتادند. سپاه اسلام متشکل از قریب سه هزار پیاده و سواره،3 با عزمى راسخ به پیش مى‏رفتند که: خبر حمله به گوش یهودیان پیمان‏شکن رسید؛ همگى وحشت‏زده به درون دژها و قلعه‏هاى خود رفته و درب‏ها را محکم از پشت بستند، سپس در اوج ضعف و زبونى، از پنجره‏ها و روزنه‏ها به ناسزاگویى و اهانت به پیامبر و یارانش پرداختند. حضرت على - علیه السلام - با مشاهده این وضع و به خاطر اینکه به وجود نازنین پیامبر - صلى اللَّه علیه وآله - بى‏احترامى نشود، سوى پیامبر شتافت تا او را از این امر آگاه سازد؛ در مسیر راه، پیامبر او را دلدارى داد که نگران مباش، آنها با دیدن من ساکت خواهند شد و چیزى نخواهند گفت. پیامبر در کنار چاه آبى که متعلق به بنى قریظه بود اقامت گزید و بقیه هم کم‏کم به او ملحق شدند. آخرین گروه رزمندگان رسید و حلقه محاصره کامل شد؛ همه راههاى نفوذى و ارتباطى بسته شده بود، هر روزى که از محاصره یهودیان مى‏گذشت بر شدت ناراحتى آنان افزوده مى‏شد. محاصره قریب بیست و پنج شبانه‏روز به طول انجامید؛4 دیگر تحمل و شکیبایى خود را از دست داده بودند، خوف تمام شدن آذوقه و نرسیدن امکانات دفاعى، آنها را کلافه کرده بود. موج اضطراب و دلهره همه را فرا گرفته بود. بالاخره باید چاره‏اى مى‏اندیشیدند. رئیس آنان «کعب بن اسد» براى رهایى از این مهلکه پیشنهاداتى داد، اما یهودیان لجوج و معاند نپذیرفتند. هر لحظه بر شدت نگرانى‏شان افزوده مى‏شد، سرانجام وقتى از همه‏جا قطع امید کردند و مطمئن شدند که هیچ راهى براى نجاتشان نیست جز اینکه بر حکم پیامبر گردن نهند، نماینده‏اى نزد پیامبر فرستادند و از او خواستند «ابولُبابه» را براى مشورت به نزدشان بفرستد. ابو لبابه از بزرگان و نقباى مدینه بود. او داراى سوابقى درخشان بود، در جنگ بدر و اُحد شرکت جسته بود. و از جمله کسانى بود که در دعوت پیامبر به مدینه نقش بسزایى داشت و در «بیعت عقبه» حضور پیدا کرده بود. او یکى از افراد «قبیله اوس» بود5 و چون قبیله اوس با یهودیان مدینه هم پیمان بودند لذا آنها او را براى مشورت برگزیدند. پیامبر ابولبابه را نزد آنها فرستاد. با ورود ابولبابه به قلعه، همه به استقبال او شتافتند، زنان و کودکان ضجّه‏زنان و گریه‏کنان اطرافش حلقه زدند. عواطف و احساسات درونى ابولبابه جوشیدن گرفت و سخت تحت تأثیر حالات کودکان و زنان قرار گرفته، عنان اختیار از کف بداد. رئیس آنها کعب او را مورد خطاب قرار داده گفت: اى ابولبابه! تو خود مى‏دانى که ما در همه جنگها و گرفتاریها، تو و قومت را کمک کرده‏ایم،6 الآن وضع ما را مشاهده مى‏کنى، آیا تو صلاح مى‏دانى که ما هرچه پیامبر حکم کند نپذیریم؟ ابولبابه که با دیدن وضع رقّت‏بار آنان منقلب شده بود در پاسخ گفت: آرى و با دست خود به گلویش اشاره کرد که: بله حتى با قبول حکم پیامبر هم، سرهاى شما قطع خواهد شد. و بدین وسیله ابولبابه خیانت بزرگى را مرتکب شد که آنها را از تصمیم پیامبر آگاه ساخت. خداوند به وسیله جبرئیل خبر خیانت ابولبابه را به پیامبر - صلى اللَّه علیه وآله - رساند.7 ابولبابه هم که خودش مى‏دانست چه اشتباه بزرگى مرتکب شده، از همان لحظه اول دچار دلهره و اضطراب عجیبى شد. سراسر وجودش فریاد ندامت و پشیمانى بود، در حالى‏که لرزه بر اندامش افتاده، و موهاى صورتش با اشک دیدگانش خیس شده و قطرات اشک از محاسنش مى‏چکید،8 بدون خداحافظى قلعه را ترک کرد. هرچه او را صدا زدند که: هى، ابولبابه تو را چه شد! به کجا مى‏روى؟! او همانطور که به راهش ادامه مى‏داد، پاسخ داد: هم به خدا و هم به رسول او خیانت کردم. دربیرون قلعه مردم در انتظار برگشت او لحظه‏شمارى مى‏کردند تا از سرنوشت مذاکرات آگاه شوند، اما او راهى مخفى از پشت قلعه برگزید و یکسره خود را به مسجد پیامبر رسانیده و با طناب خود را به یکى از ستونهاى چوبى مسجد که از ساقه نخل‏9 بود بست؛ و سوگند یاد کرد که هرگز از این مکان بیرون نمى‏روم تا اینکه یا بمیرم و یا توبه‏ام به وسیله پروردگار پذیرفته شود. همچنین با خود عهد کرد که تا زنده است به محلى که در آن، این گناه را مرتکب شده قدم نگذارد. چون مدتى گذشت و خبر ندامت ابولبابه به پیامبر رسید، پیامبر فرمود: اگر او پیش من مى‏آمد و توبه مى‏کرد، من از خداوند براى او طلب آمرزش مى‏نمودم، اما چون خود به این کار اقدام کرده، باید در انتظار رحمت حضرت حق باشد. او مدت شش شبانه روز10 با تحمل گرسنگى و تشنگى در گرماى شدید به سر مى‏برد و تنها اوقات نماز براى وضوساختن و کارهاى لازم گاهى همسر و گاهى دخترش، بندها را از دست و پاى او باز مى‏کردند و دوباره مى‏بستند. تا اینکه روزى هنگام سحرگاهان، جبرئیل خبر پذیرش توبه او را به پیامبر ابلاغ کرد.11 پیامبر آن شب در منزل ام‏سلمه بود. ام‏سلمه دید پیامبر تبسم بر لب دارند، سبب را سؤال کرد. پیامبر در پاسخ فرمود: توبه ابولبابه پذیرفته شده. ام‏سلمه از پیامبر اجازه خواست تا ابولبابه را باخبر سازد. پیامبر موافقت نمود. ام سلمه در میان درگاه درب خانه که به مسجد راه داشت ایستاد و به ابولبابه بشارت داد که توبه‏ات پذیرفته شد. با شنیدن این خبر، شب زنده‏داران بیداردل که در اطراف مسجد مشغول نیایش و راز و نیاز با معبود خود بودند، هجوم بردند که بندها را از دست و پاى ابولبابه باز کنند. ابولبابه سوگند یاد کرد که هرگز نمى‏گذارم، تا اینکه پیامبر مرا از این بند رهایى دهد. آن شب مسجد پیامبر حال و هواى دیگرى داشت، گویى در و دیوار مسجد فریاد تسبیح و تقدیس پروردگار رؤوف و مهربان را داشتند. نمازگزاران از شنیدن این خبر به وجد آمده، از خود بى‏خود شده بودند، اشک شوق بى‏اختیار از دیدگانشان جارى بود. همه چون ابولبابه خود را مشمول رحمت حق مى‏پنداشتند؛ این اندیشه‏اى بود که در آن لحظات در ذهن یک، یک آنها خلجان داشت. صداى ناله و اِنابه آنان در مسجد طنین افکنده بود. ابولبابه هم، با اینکه گرسنگى و تشنگى رمق از جسم و جانش کشیده بود؛ گویى روحى تازه در کالبدش دمیده شده، منقلب شده بود، شور در دل و زمزمه بر لب داشت. او همچون شمع، در وزش نسیم رحمتِ الهى، مى‏سوخت و بر جمعى که اطرافش حلقه زده بودند، روشنى مى‏بخشید. اصحاب، کم کم خود را آماده مى‏کردند که نماز صبح را با پیامبر بپادارند. ناگاه فردى از میان جمع فریاد زد: پیامبر آمد! پیامبر آمد! با ورود پیامبر به مسجد، شور و هیجان اصحاب به اوج رسید. جمعیت، کوچه داد و پیامبر در میان انبوه مردم، آرام آرام، به طرف ابولبابه پیش رفت. تمام سرها به سوى ابولبابه چرخید. دیدگان مشتاق به چهره ابولبابه دوخته شده بود. نشسته‏ها برخاستند، و ایستاده‏ها قدمى کشیدند تا بهتر ببینند. پیامبر روبروى ابولبابه ایستاد. هیبت و شکوه این منظره براى لحظه‏اى نفس را در سینه حبس کرد. دل در سینه ابولبابه به تپش درآمد، او اشک‏ریزان، از شرم سرش را خم کرد و کوشید نگاهش با نگاه پیامبر تلاقى نکند. دستان مبارک پیامبر گره را از طناب گشود. فریاد تکبیر از همه سوى مسجد به آسمان برخاست. ابولبابه با دستان بازشده، صورت خود را گرفته، در حالى که اشکهایش را پاک مى‏کرد سعى داشت جلوى هِق‏هِق گریه‏اش را بگیرد...
* * *
و بدینسان «مسجد النبى» یکى از به یادماندنى‏ترین خاطره‏ها را براى همیشه در دل خود ثبت کرد. و هنوز پس از چهارده قرن از تاریخ آن ماجرا، وقتى میلیونها مسلمان مشتاق از سراسر جهان براى زیارت قبر پیامبر و نمازگزاردن در مسجد النبى به جایگاه آن ستون که به «ستون توبه» معروف است نزدیک مى‏شوند، بى‏اختیار سر بر آن ساییده و از صمیم جان فریاد «العفو، العفو...» سر مى‏دهند، شاید همچون ابولبابه، مورد عفو حضرت حق قرار گرفته، و دستهاى گرم پیامبر رحمت، عصیان و جهل و... را از دست و پاى آنها نه، بلکه از جان آنها بگسلد.12 پاورقى‏ها: 1 . در کتابهاى تاریخ و سیره از این جنگ، گاهى به نام «احزاب» و گاهى به نام «خندق» یاد شده، چون در این جنگ، همه گروهها و احزاب، بر علیه مسلمانان همکارى کرده و حضور داشته‏اند، احزاب نامیده شد. و از طرفى چون پیامبر در این جنگ، به پیشنهاد سلمان اطراف مدینه خندقى حفر نمود، به نام خندق نامیده شد. 2 . شرح مواهب اللدنیه، ج‏2، ص‏147 و مغازى واقدى، ج‏2، ص‏497 . 3 . از این تعداد فقط 36 نفر سواره بودند. شرح مواهب، ج‏2، ص‏148 . و مغازى واقدى، ج‏2، ص‏497 . 4 . الروض الانف، ج‏3، ص‏267 . 5 . اسدالغابه، ج‏6، ص‏265، 266 و 267، چاپ دارالشعب. 6 . مغازى واقدى، ج‏2 ص‏506 . 7 . «یا اَیُّهَاالَّذِینَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا اَماناتِکُمْ وَانْتُمْ تَعْلَمونَ». انفال: 27 . مرحوم طبرسى در مجمع البیان از قول امام باقر و امام صادق - علیهما السلام - نقل مى‏کند که: این آیه در مورد ابولبابه در غزوه بنى‏قریظه نازل شده. مجمع البیان، ج‏5، ص‏290 . تفسیر على بن ابراهیم قمى، ج‏1، ص‏271 . و الجامع لاحکام القرآن، ج‏7، ص 394 . 8 . شرح مواهب اللدینه، ج‏2، ص‏152 . 9 . سیره ابن هشام، ج‏2، ص‏248 . 10 . سیره ابن‏هشام، ج‏3، ص‏248 . 11 . «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحَاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ اِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیْمٌ». توبه: 103 . در مورد شأن نزول این آیه بین مفسرین اختلاف است که: آیا در مورد کسانى است که از شرکت در جنگ تبوک سرباز زدند، که از جمله آنان ابولبابه بود. و یا اینکه در خصوص ابولبابه و غزوه بنى‏قریظه است. مرحوم شیخ طوسى در تفسیر تبیان ضمن نقل اقوال، روایتى را از امام باقر - علیه السلام - نقل مى‏کند که: این آیه در مورد ابولبابه در جریان غزوه بنى‏قریظه است. تفسیر تبیان ج‏5، ص‏290 . و الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص‏241 و 242 . 12 . شرح این داستان - با اختلافاتى در نقل - در منابع تاریخى در ذیل غزوه بنى‏قریظه و در کتب تفسیر در ذیل آیه 27 سوره انفال و آیه 103 سوره توبه آمده. در این نوشتار به این مصادر مراجعه شده: 1 - تفسیر على بن ابراهیم قمى. 2 - تفسیر مجمع البیان. 3 - تفسیر تبیان شیخ طوسى. 4 - تفسیر قرطبى. 5 - طبقات ابن سعد. 6 - سیره ابن هشام. 7 - الروض الانف. 8 - شرح مواهب اللدنیه. 9 - اسدالغایة. 10 - المغازى للواقدى. 11 - الکامل لابن اثیر. 12 - تاریخ طبرى. 13 - البدایة و النهایة.

تبلیغات