آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

حدود هزارو چهارصد سال بر موجودیّت شیعه مى‏گذرد. نزدیک به چهارده قرن است که نخستین نهضت سیاسى این مذهب آغاز شده‏1 و تقریباً دوازده قرن است اندیشه‏شناسى یا به عبارت دیگر مکتب فکرى و یا کلامى تشیّع تأسیس گردیده‏2 اما به جرأت مى‏توان گفت هنوز هم چهره تشیع یا لااقل دیدارى ترین چهره این مذهب نه تنها براى دنیاى اسلام بلکه براى نظر گروهى از شیعه مذهب‏ها هم پوشیده مانده است. صدها سال است بازیگران سیاست کوشیده‏اند تا نهضت تشیع را از مسیر آن منحرف سازند. و بخصوص کوشش فراوانى بکار رفته است تا حقیقت این نهضت از مسیرش منحرف و از دید مسلمانان غیر شیعى پوشیده بماند. درست است که حقیقت براى آنان که پا بپاى تاریخ درست حرکت مى‏کنند روشن است، اما شماره اینان در هر دوره اندک بوده و هست. در پنجاه سال اخیر تنى چند از دانشمندان مجاهد و عالى‏قدر شیعه با تألیف کتابها و ایراد سخنرانى‏ها و تحمل رنج سفر به گوشه و کنار کشورهاى اسلامى به سهم خود معدودى از علماى مصر، شمال آفریقا و خاورمیانه عربى را با آن حقیقتِ پنهان مانده، آشنا ساختند، اما کمتر کوشش شده است که نشان دهند منشأ این نادرست اندیشى چه بوده است؟ آیا خداى نخواسته همه آن علما و نویسندگان در داورى خود نسبت به تشیع به عمد در خطا افتاده و نسبتهاى ناروا به پیروان این مذهب بسته‏اند؟ من وظیفه خود دانسته و مى‏دانم که با بضاعت اندک و در حد توانایى بکوشم تا غبارى را که تاریخ در طول قرنها بر روى این چهره افشانده است به یکسو بزنم، و تا آنجا که مى‏توانم آن حقیقت را آشکار سازم و بر عهده متفکران و نویسندگان گرویده بدین مذهب است که این چهره را هرچه روشن تر بشناسانند. من معتقدم اگر گمشده‏اى که در فاصله قرن دوم تا آغاز قرن دهم هجرى خون ده‏ها هزار تن، در راه بدست آوردن آن ریخته شد چنانکه شایسته است به دنیاى اسلام شناسانده شود، پیروان دیگر مذاهب اسلام و یا لااقل دانشمندان و متفکران آن مذهب‏ها خواهند دانست که گمشده آنان و اینان یکى است. راستى اگر همه مسلمانان چنین حقیقتى را دریابند، دشمن آنان چه خواهد کرد؟ بیکار خواهد نشست؟ هرگز! زیرا «جمعیت مسلمان» «تفرقه نامسلمانان» و بلکه نابودى آنان خواهد بود. من در این چند صفحه نمى‏خواهم در دهلیزهاى پرپیچ و خم مسائل کلامى وارد شوم. در این باره به قدر کافى و شاید بیشتر از آنچه باید بحث کرده‏اند. مى‏توان گفت حقیقت لااقل براى دسته‏اى خاص روشن است، اما در بحث‏هاى کلامى معمولاً هر طرفى مى‏کوشد عقیده خود را با دلیل عقلىِ استوار، جلوه دهد و آنجا که غرض پیروزى در جدل باشد، حقیقت کمتر مجال ظهور خواهد یافت. در این بحث کوتاه مى‏خواهم نهضت تشیع را از زاویه‏اى بررسى کنم که تاریخ هم با من همراه است. در پرتو روشنایى تاریخ شاید بتوانم آن چهره ناشناخته را آشنا سازم - هرچند بیشتر خوانندگان با آن آشنا هستند - . چنانکه مى‏دانیم در سال 65 هجرى هنگامى که معاویه دوم پس از چهل روز پادشاهى درگذشت، در سرزمینى که امروز به نام سوریه مشهور است و آن روز مرکز حکومت اسلامى بود، بر سر زمامدارى مسلمانان بین دو تیره از عرب به نام بنى‏قیس و بنى‏کلب خلاف افتاد. تیره نخست طرفدار زمامدارى پسر زبیر بود و تیره دوم مى‏خواست خلافت همچنان در خاندان اموى باقى بماند. کلبیان از نژاد عرب قَحطانى یعنى عرب‏هاى ساکن جنوب شبه جزیره عربستانند و قیسى‏ها از طائفه عَدنانى یعنى عرب‏هاى ساکن حجاز و نجد و تهامه هستند. سرانجام پس از جنگ خونینى که در «مَرْج راهِط» نزدیک دمشق بین آنان درگرفت قحطانیان بر عدنانیان پیروز شدند و مروان‏بن حکم به پادشاهى رسید. پس از او تیره مروانى مدت شصت و هفت سال زمامدار مسلمانان بود. از همچشمى و بلکه دشمنى قحطانى و عدنانى پیش از اسلام شاید بیشتر شما با اطلاع باشید. این دشمنى و یا همچشمى که معمولاً از خصوصیات اقوام ابتدایى است گاهگاه به درگیریهاى خونین منتهى مى‏شود. چنانکه داستان‏هایى از جنگ‏هاى خونین قبیله‏هاى عرب جاهلى را در کتاب‏ها خوانده‏ایم. با ظهور اسلام تعصب‏هاى ناشى از نژاد، پیوند، ثروت و آنچه بدان وابسته است از میان رفت. روزى که محمد - ص - در حَجّة الوداع اعلام کرد: «مردم! هرخونى که در جاهلیت ریخته شده است همه را زیرپا مى‏گذارم و از این پس هیچکس حق تعرض به مال و خون دیگرى را ندارد تا روزى که خداى خود را ملاقات کند». سند وحدت اسلامى یا فسخ امتیازات نژادى امضا گردید. اما متأسفانه حوادث پس از مرگ پیغمبر شکاف‏ها و اختلاف‏هایى میان مسلمانان پدیدآورد. با این همه، آن اختلاف‏هاى داخلى که از سال سى‏وپنجم پدیدار شد و تا سال 65 ادامه یافت، تا این تاریخ؛ یعنى به قدرت رسیدن سلسله مروانى، باز هم رنگ عقیده اسلامى داشت. درگیرى مرج راهط خلافت اسلامى را زیر پوشش جنگ قبیله‏اى و پیروزى قحطانى بر عدنانى درآورد. شاعران قحطانى نژاد از این نبرد چنان یاد مى‏کنند که شاعران عرب جاهلى در یکصد سال پیش از اسلام، از درگیرى تمیم و تغلب یا بکر و تمیم سخن مى‏گفتند. آنچه در حماسه‏نامه‏هاى این دوره نمى‏بینیم اسلام است! از این تاریخ به بعد دیگر زمامداران مسلمان به ظاهر هم توجه نکردند که به نام خلیفه پیغمبر بر امت محمد - ص - مسلط گردیده‏اند. حکومت نژادى عربى آنهم بر اساس ریاست عربهاى جنوبى بر پهنه حوزه اسلامى سایه افکند و شعر و ادبیات اسلامى رنگ قومى گرفت و قحطانیان براى خود مقامى والاتر از همه نژادهایى که به اسلام گرویده بودند - عرب یا جز عرب - برگزیدند. و دیگر نژادها را بدیده حقارت نگریستند، کار تحقیر دیگر نژادها بجایى رسید که در مثل‏هاى رایج مى‏خوانیم «اَذَلُّ مِنْ قَیْسى بِحِمْص»3 آنچه گذشته از زور حاکمان، کالاى مزور این بازار مکاره را رایج‏تر مى‏ساخت کوشش شاعران و مادحان دین به زر فروخته بود که متأسفانه در هر عصر و زمان یکى از عوامل مؤثر گمراهى توده‏هاى کم اطلاع بوده و هستند. من نمى‏خواهم وقت شما را با خواندن نمونه‏هاى بسیارى از شعرهاى این دوره بگیرم و خاطرتان را مکدر کنم. گذشته از دیوان‏هاى پر از دروغ شاعران، نمونه‏هایى از این تملقات را مى‏توانید در مجلدهایى از اغانى ابوالفرج اصفهانى ملاحظه فرمایید. براى نشان دادن اندکى از بسیار بدین دو بیت از یزیدبن مفرغ که در ستایش مروان بن حکم سروده است توجه فرمایید: وَاَقَمْتُمُ سُوقَ الثَّناءِ وَلَمْ تَکُنْ‏ سوقُ الثَّناءِ تُقَامُ فى الأسْواق‏ فَکَأنَّما جَعَلَ الْالهُ اِلَیْکُم‏ قَبْضَ النَّفُوسِ وَقِیْمَة الأرْزاق‏4 و اعشى ربیعه، مروان و پسرش را چنین مى‏ستاید: وَ اِنَّ فُؤاداً بَیْنَ جَنْبَىَّ عالِمٌ‏ بما اَبْصَرَتْ عَیْنى وَما سَمِعَتْ أذْنى‏ وَ فَضَّلَنى فِى الشِّعْر وَاللُّبِ اِنَّنى‏ أقولٌ عَلى‏ عِلْمٍ وَاَعْرِفُ مَنْ اَعْنى‏ فَأصْبَحْتُ اِذْ فَضَّلْتُ مَرْوانَ وَابْنَهُ‏ عَلىَ‏النَّاسِ قَد فَضَّلتُ خَیْرَاَبِ وَابْنِ‏5 در این شعرها و مانند آن که در دیوان ابوالعباس اعمى، ابو صخر هُذَلى، امیةابن ابى عائد، حکم بن عبدل، موسى شهوات و جز آنان مى‏بینیم - و تنى چند از اینان از موالى؛ یعنى هم میهنان عرب‏مآب ما هستند - آنچه دیده نمى‏شود حقیقتى است که پیغمبر اسلام براى اعلام و نشر و تثبیت آن برخاست - عدالت و مساوات اسلامى - و آنچه مى‏بینیم همانست که قرآن در آیه‏هاى فراوانى آن را نکوهش مى‏کند - تعصب نژادى و تفضیل عرب بر غیر عرب و برترى تیره‏اى بر تیره دیگر - کار گستاخى این خاندان بر حریم دین به برترى نژادى محدود نگردید، بلکه اندک اندک به مرز اصول عقاید و مقدّسات دین نیز تجاوز کردند تا آنجا که در پنجاه سال دوم قرن اول هجرت، حاکمان شهرهاى مسلمان‏نشین بر منبرها زبان به نکوهش مشرع اسلام گشودند. حجاج بن یوسف چون دید مردم قبر رسول خدا را طواف مى‏کنند گفت: چه بى‏خرد مردمى که برگرد «چوبهاى پوسیده» و «خشت انباشته» مى‏گردند6 چرا نمى‏روند قصر امیرالمؤمنین عبدالملک را طواف کنند؟! آیا نمى‏دانند خلیفه شخص بهتر از فرستاده او است؟!7 عبدالملک مروان پس از آنکه عبداللَّه بن زبیر را کشت در سال 75 هجرى به حج رفت. چون به مدینه آمد در مجمع انصار اهل بیت پیغمبر گفت « من مانند خلیفه مستضعف (عثمان) و یا خلیفه سازشکار (معاویه) و یا خلیفه سست‏رأى (یزید) نیستم. من این امت را با شمشیر درمان مى‏کنم ... به خدا از این پس کسى مرا به پرهیزگارى نمى‏خواند جز آنکه گردن او را خواهم زد. عبدالملک نخستین کسى است در اسلام که نهى از معروف کرد8. خالدبن عبداللَّه قسرى که از جانب هشام بن عبدالملک حاکم خراسان و عراق بود و سال 116 هجرى از این منصب برکنار گردید، روزى براى خواندن خطبه بر پا ایستاد، چون قرآن را در خاطر نداشت آیه‏اى را به خطا خواند و درماند. مردى از بنى تغلب از دوستان او برخاست و گفت: اى امیر کار را بر خود آسان بگیر. هیچ مرد عاقلى را ندیدم که قرآن را از بر بخواند. از بر کردن قرآن کار احمقان است. خالد گفت راست گفتى‏9. ولیدبن یزید که خود را خلیفه مسلمانان مى‏خواند در بزم شراب مستانه قرآن را گشود و چون این آیه را بر بالاى صفحه دید «وَاسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنیدٍ»10 قرآن را هدف تیر ساخت و گفت: روز رستاخیر که پروردگار خود را دیدى بگو ولید مرا پاره پاره کرد!11 اگر بخواهم اسناد گستاخى بنى‏مروان و حکومت‏هاى دست نشانده آنان را بر قرآن و سنت و اصول مسلمانى برشمارم مجلدى بزرگ خواهد شد. آنچه بیشتر مایه تأسف است اینکه در همان روزگار گروهى عالمان شکم‏خواره و دنیاباره، به خاطر جلوگیرى از هیجان و طغیان مردم با تأویل‏هاى نادرست آیات و مغالطه کارى‏ها و سفسطه در حدیث به درست نماندن و یا بى‏مکافات ماندن این کارهاى خلاف شرع برخاستند و به مردم گفتند ما را با این بزرگان کارى نیست. خود مى‏دانند و خداى خود. چه قرآن مى‏گوید «وَآخَروُنَ مُرْجَوْنَ لِاَمْراللَّهِ اِمَّا یُعَذِّبُهَمْ وَ اِمَّا یَتَوبَ عَلَیْهم»12. در قلمرو چنین حکومت، آنانکه بیش از همه مسلمانان سنگینى بار ستم را تحمل مى‏کردند، نومسلمانان غیر عرب بودند و مخصوصاً ساکنان منطقه شرق اسلامى. در چنان دنیاى تاریک تنها چراغ روشن، که این نومسلمانان مى‏توانستند در پرتو آن عدالت خواهى اسلام را ببینند خاندان رسالت بود. بیش از نیم قرن از حکومت عدل على نمى‏گذشت، نمونه‏هاى عدالت خواهى على چه در روزگار خلافت و چه پیش از خلافت، مانند داستان قتل هرمزان، بداورى رفتن او و خصم یهودى وى در محضر خلیفه و ده‏ها نمونه دیگر زبانزد مسلمانان ایران بود. بیش از نیمى از نسل آن روز واقعه قیام حسین بن على و مقاومت او را برابر ظلم به چشم دیده و یا از دیده‏ها به گوش خود شنیده بودند. نهضت و کشته شدن زید در راه عدالت - خواهى تازه‏ترین فداکارى آل محمد - را همه به خاطر داشتند. و براى همه محرومان مسلّم شده بود که اگر بخواهند حقوق خود را آنچنانکه اسلام گفته است به دست آورند، باید با آل محمد - ص - باشند نه با آل ابو سفیان. از این تاریخ نهضت سیاسى شیعیان آل محمد آغاز شد. در اینجا باید یک نکته دیگر را تذکر داد و آن اینکه از قیام نافرجام مختار به بعد، همه حرکت محرومان ضد ستمگران، به نام «طرفدارى از آل رسول» آغاز شد. بدین معنى که مخالفان حکومت‏هاى وقت یا هواداران خاندان رسالت از امامیه، کیسانیه، زیدیه و راوندیه و دیگر فرقه‏ها براى تحقق یک نیت با یکدیگر همکارى مى‏کردند، برانداختن حکومت نژادى و تأسیس حکومت بر اساس عدالت قرآن که در آن عرب و جز عرب، مساوى هستند. آن روزها مهمترین کانون این طغیان خراسان بود. مردم این سرزمین زیر پرچم تشیع گرد آمده بودند و مى‏خواستند حکومت از آل ابو سفیان به آل على بازگردد. روزى که محمد بن على‏بن‏عبداللَّه ابن عباس داعیان خود را به خراسان فرستاد، به آنها سپرد که از شخص خاصى نام نبرند بلکه مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانند. سرانجام چنانکه شنیده‏اید نتیجه این نهضت آن شد که آل عباس بر خلافت غلبه یافت و بنى‏الحسن و بنى‏الحسین محروم ماندند. اما سیرتى که خلفاى عباسى، از آغاز کار یا اندکى پس از استقرار حکومت خود، پیش گرفتند، آن نبود که توده‏هاى محروم مى‏خواستند. آنچه به دنبال این نهضت تحقّق یافت حکومت نژادى دیگرى بود که در آن تیره عباسى جاى تیره اموى را اشغال کرد، با این تفاوت که در این حکومت عنصر ایرانى در قوه اجرایى داخل گردید. نگاهى به قصیده‏هاى مدحى شاعران دوره رشید و خواندن تاریخ هارون و معتصم و مقتدر و معتضد مسلّم مى‏دارد که گوینده بیت: یالَیْتَ جَوَر بَنى مَروان عادَ لَنا وَلَیْتَ عَدْلَ بَنى‏العَبَّاسِ فِى النَّار13 سخن به انصاف گفته است. پس از این دوره بود که متفکران شیعى دانستند، نخست باید اندیشه‏شناسى تشیع را به مردم آموخت. سپس آنان را به عدالت خواهى و مساوات اسلامى برانگیخت. از قرن دوم هجرى به بعد، متکلمان شیعى و شاگردان امام‏باقر و صادق - علیهماالسلام - کوشیدند اصول معتقدات تشیع را بر پایه منطق عقلى و علم کلام تثبیت کنند. از این تاریخ تا سال 447 هجرى، یعنى سال ورود طغرل سلجوقى به بغداد و برانداختن آخرین پادشاه شیعى، آل‏بویه الملک الرحیم دانشمندان شیعى با استناد به ظاهر قرآن کریم و استفاده از اخبار اهل‏البیت، مترقى‏ترین مکتب اندیشه بررسى دینى را که مى‏توان گفت تا آن روز در دنیاى اسلام بى‏سابقه بود، تأسیس کردند و اصول فلسفى و اعتقادى این مذهب را چنان پى‏ریزى نمودند که نه‏تنها توانست در طول تاریخ زنده بماند، بلکه موفّق پیوسته پیشروى خود را حفظ کند و چاره یاب و پاسخ گوى مشکلات اجتماعى باشد؛ بدین معنى که از یک سو «اصل عدالت» را در زمره اصول اعتقادى درآوردند و از سوى دیگر «عقل» را جزء مدارک استنباط احکام کلى فرعى شناساندند، و به تعبیر دیگر در زمینه اعتقاد و عمل (هر دو) حکومت را برسمیت شناختند. معناى عدالت در مذهب شیعه این است که: پروردگار بندگان خود را عبث و بى‏سبب کیفر نمى‏دهد یا پاداش نمى‏بخشد بلکه ثواب و یا عقاب آنان برابر اطاعت یا نافرمانى ایشان است. «اطاعت»؛ امتثال امر و «نافرمانى»؛ ارتکاب منهى عنه است. و امر یا نهى پروردگار به خاطر مصلحت یا مفسده چیزى، بدان تعلق مى‏گیرد و مفسده و یا مصلحت در «مُکَلَّف به» را عقل تشخیص مى‏دهد. و با تأسیس چنین اصل عقلى، آن دسته از وابستگان به دستگاه قدرت را که مى‏کوشیدند کارهاى ناشایست فرمانداران را با تأویل ظاهر آیات قرآنى، مردم پسند کنند و به آنان وانمایند که اینان مرتکب گناهى که مستوجب عقوبت باشد نشده‏اند، موهون ساختند و مسلّم داشتند که اگر کسى بر خلاف شرع، قدمى بردارد گناهکار و سزاوار کیفر است، زمامدار باشد یا رعیت. اما گنجاندن عقل در ادله اجتهاد، این اثر را داشت که بگویند آنچه را عقل اجتماعى براى بهبود و پیشرفت اجتماع مسلمانان بپسندد، در صورتى که با ظاهر آیات و سنت پیغمبر مخالفت صریح نداشته باشد لازم الاجرا است. بنابراین بر خلاف مکتب جهمیه و اشعریه که هرگونه قدرت را از مکلف سلب مى‏کرد و نیز ضمانت اجرایى براى اطاعت و یا نافرمانى بنده قائل نبود و بر خلاف مرجئه که بازخواست از کارهاى زشت را به خدا واگذار مى‏کردند و مرتکب آن را مستحق ملامت نمى‏شمردند، کلام شیعى چه در اصول و چه در فروع، حکومت عقل را به رسمیت شناخت. و اجتماع اسلامى را بر رفتار حاکمان و صاحبان قدرت نظارت داد. اکنون که این مقدمات طرح گردید ممکن است با دو پرسش روبرو شویم: یکى اینکه آیا جهانِ اسلامِ غیرشیعى، با این چهره تشیع آشنا است یا نه؟ اگر آشنا است چرا گاه بیگاه در پاره‏اى از کتابها و نشریه‏هاى آنان در باره تشیّع داورى نادرست مى‏شود؟ تا آنجا که کسانى این مذهب را مخلوطى از یهودى‏گرى زرتشتى‏گرى و باطنى‏گرى مى‏پندارند. و اگر آگاه نیست سبب آن چیست؟ پرسش دوم اینکه تشیع که در آغاز از یک سو نهضتى بر ضد بیدادگران بود و از سوى دیگر اندیشه‏شناسى این چنین پیشرفته داشت، چرا در قرن‏هاى اخیر تغییر جهت داد و سیر تکاملى آن متوقف شد و نهضت شیعى که همچون سلاحى برنده براى مبارزه با ستمکاران به کار مى‏افتاد، در طول قرن‏ها از تاریخ، پناهگاهى براى حکومت‏هاى ستمکار گردید. براى پاسخ به این دو پرسش با حقیقت تلخى روبرو خواهیم شد - اما حقیقت را آنچنانکه هست باید گفت و نباید نهفت. از دیر باز آنچه به نام تشیّع در ذهن بعضى از مسلمانان غیر شیعى و حتى بعضى از شیعیان جا گرفته است با چهره‏اى که از تشیع در عصر ائمه و بعد از غیبت کبرى تا نیمه اول قرن پنجم ترسیم کردیم کاملاً مغایرت دارد. اما در باره تصوّرى که جهان غیر تشیّع، خاصّه مسلمانان شمال آفریقا و خاورمیانه عربى، از این مذهب دارند، بطور خلاصه باید گفت، سبب آن اینست که مردم عادت دارند اساس قضاوت خود را در باره چیزى بر نمونه‏هاى خارجى و ملموس بنیاد نهند. درگذشته مراجعه به کتابهاى کلامى و اندیشه‏شناسى براى عموم آسان نبوده است - امروز هم کم و بیش اوضاع به همین منوال است - و متأسفانه حکومتى که در قرنهاى نخستین اسلام در مصر و قاره آفریقا به نام تشیّع تأسیس گردید و رونق یافت نه از لحاظ روش فکرى با آنچه در کلام شیعى مى‏بینیم مطابقت داشت و نه از جهت عمل - که بیشتر مردم بدان توجّه دارند - آن بود که نهضت محرومان مى‏خواست. حکومت‏هاى این خاندان نمونه کوچکى بود از دربار بغداد با همه اسراف و تبذیر و حیف و میل‏ها و بى‏عدالتى‏ها که از آن مى‏دانیم. خوشبختانه یا متأسفانه براى نشان دادن هر دو رویه کار، اسناد قدیمى به زبان فارسى در دست داریم. در اینجا نگاهى به قسمتى از سفرنامه ناصرخسرو قبادیانى که یکى از داعیان این حکومت است مى‏افکنیم. او در سال چهارصد و چهل هجرى جلال و جبروت خلیفه فاطمى را به چشم دیده و ذیل عنوان «صفت خوان سلطان» آن را با شگفتى و اعجاب چنین وصف مى‏کند: «با یکى از دبیران سلطان که مرا با او صحبتى اتفاق افتاده و دوستى پدید آمده بود گفتم من بارگاه ملوک و سلاطین عجم دیده‏ام چون سلطان محمود غزنوى و پسرش مسعود، ایشان پادشاهان بزرگ بودند، با نعمت و تجمّل بسیار، اکنون مى‏خواهم که مجلس امیرالمؤمنین را هم ببینم. او با پرده‏دار که صاحب الستر گویند بگفت، سلخ رمضان سنه اربعین و اربعمائه که مجلس آراسته بودند تا دیگر روز که عید بود و سلطان از نماز به آنجا آید و بخوان بنشیند، مرا آنجا برد. چون از در سراى بدرون شدم، عمارتها و صفه‏ها و ایوانها دیدم که اگر وصف آن کنم به تطویل انجامد. دوازده قصر درهم ساخته، همه مربعات که در هریک که مى‏رفتى از دیگرى نیکوتر بود و هر یک به مقدار صدارش و یکى ازین جمله چیزى بود شصت اندر شصت و تختى به تمامت عرض خانه نهاده به علو چهار گز. از سه جهت آن تخت همه از زر بود. شکارگاه و میدان و غیره بر آن تصویر کرده ... و هر فرش و طرح که در این حرم بود همه آن بود که دیباى رومى و بوقلمون به اندازه هر موضعى بافته بودند و دارافزینى مشبک از زر بر کناره‏هاى آن نهاده که صفت آن نتوان کرد ... و آن تخت خود چنان بود که اگر این کتاب سر به سر صفت آن باشد مستوفى و کافى نباشد14. این چند سطر که نوشته شد اندکى از بسیار است و نشان مى‏دهد دستگاهى که مدعى جانشینى على و حسین و زید و باقر و صادق - علیهم‏السّلام - بود، مى‏کوشید تا در اسراف و تبذیر و ضبط مال مسلمانان و صرف آن در آرایش و تجمّل‏هاى بیهوده قدم بر جاى قدم امپراتورى روم و پادشاهان ساسانى ایران بگذارد. اما در جهت اندیشه‏شناسى دینى چنانکه مى‏دانیم و چنانکه کتابهاى شیعه اسماعیلى نشان‏مى‏دهد - و مى‏توانید لااقل به رساله وجه دین ناصرخسرو مراجعه کنید - اعتقاد این فرقه از شیعه این است که «آنچه در شریعت مى‏بینیم از ظاهر قرآن و سنت، همه مانند تن است نسبت به انسان، و تأویل روح شریعت است. اعمال تکلیفى ظاهرى که مانند جسد دین است، مخصوص عوام است، و تأویل از آن خواص و دانستن تأویل هم جز از راه بیان امام مقدور نیست». و ما مى‏دانیم آنجا که پاى تأویل به میان آمد آن هم تأویلى که در انحصار امیرى مقتدر و خودکامه درآید کار به کجا منتهى خواهد شد! نمونه‏اى که جهان عرب براى نخستین بار از تشیّع فکرى و عملى پیش چشم دید این حکومت بود. در اینجا باید گفت فاطمیان مصر با همه بى‏عدالتى در جهت فکر و عقل، چه در دوران اقتدار و چه بعد از انقراض حکومت، استحقاق آن همه نسبت‏هاى زشت را که عباسیان و کارکنان آنان به آنها دادند ندارند، اما طرفداران خلافت بغداد کوشیدند تا سخیف‏ترین عقاید فرقه‏هاى اسلامى را به نام تشیّع به فاطمیان ببندند. و آنچه در کتاب‏هاى ابن تیمیه و ابن حزم مى‏بینیم، و نمونه‏اى از آن را در این مقاله خواهم آورد، محصول این تبلیغات دروغ است. همین که صلاح‏الدین ایوبى این خاندان را برانداخت و بار دیگر سلطه بغداد را بر مصر و آفریقا تثبیت کرد، علماى طرفدار خلیفه کوشیدند تا چهره تشیع فاطمى را هرچه زشت‏تر ترسیم کنند و هرچه از عقیده‏ها و مذهب‏ها و دین‏هاى دیگر، چون قرمطى، مزدکى، مانوى و احیاناً رسم‏هاى یهودى و مسیحى، پیش چشم داشتند به نام فاطمیان خصوصاً، و شیعه عموماً، نوشتند و گفتند و از جعل سند و تزویر در حدیث هم دریغ نکردند. در دوره‏هاى بعد این اسناد مُزَوّر مایه‏اى براى تألیف کتابهاى دانشمندان سنى فراهم آورد. در اینجا تنها به چند داورى به خطا، که در کتابهاى ابن تیمیه و ابن حزم راه یافته است اکتفا مى‏کنم. ابن حزم معاصر خلفاى فاطمى مصر به سال 456 هجرى مرده و ابن تیمیه در 728 هجرى درگذشته است. ابن حزم مى‏نویسد: «از امامیه کسانى هستند که نکاح نُه زن را روا مى‏دارند و کسانى هستند که مى‏گویند خوردن کلم حرام است. چون از خون حسین روییده شده و پیش از حادثه کربلا کلم وجود نداشته است!15 و ابن تیمیه مى‏نویسد: «اصول دین نزد امامیه چهار است: توحید، عدل، نبوت و امامت»! و نیز مى‏نویسد: از حماقت‏هاى آنان این است که لفظ ده را ناخوش مى‏دارند و این به خاطر بغضى است که با عشره مبشره دارند!16 ابن حزم مى‏نویسد: «على از ثروتمندان بزرگ صحابه به شمار مى‏آمد»17. در صورتى که ابن سعد مؤلف طبقات که دویست‏وشش سال پیش از او مى‏زیسته مقدار دارایى على را به هنگام شهادت هفتصد درهم نوشته است‏18. مقام شیخ‏الاسلام ابن تیمیه و امام ابن حزم والاتر از آنست که به عمد چنین افتراها به شیعه ببندند یا نادانسته درباره آنان قضاوت کنند ولى در دوره قدرت بغداد چه در عصر فاطمیان و چه بعد از آنان، بازار تهمت و جعل و دروغ‏بافى به حدى رونق یافت که مردمان دانشمند هم باور نمى‏کردند که این همه نسبت‏هاى بى‏مأخذ باشد. درست نظیر آنچه پس از جنگ‏هاى صلیبى، در حوزه‏هاى مسیحى اروپا نسبت به مسلمانان شایع گردید. از آن تاریخ این پندارهاى غلط در باره شیعه در ذهن مردم مصر و آفریقا جاى گرفت و چنین پنداشتند که تشیع مخلوطى از کیش‏هاى یهودى، مسیحى، زرتشتى و باطنى است؛ چنانکه دانشمندى متتبع چون احمد امین چنان عبارتى را در کتاب خود (فجرالاسلام) گنجاند19. به خاطر دارم نه سال پیش که براى نخستین بار به مصر رفتم مخبر مجله «المصور» هنگام مصاحبه پرسید شما شیعه هستید؟ گفتم آرى. پرسید راست است که «شما معتقدید جبرئیل مى‏خواست به على نازل شود ولى دچار اشتباه شد و به نزد محمد رفت؟». تعجب کردم. گفتم این پرسش از مرد تحصیل‏کرده‏اى مثل تو عجیب است. من نمى‏گویم که فرقه‏اى با چنین اعتقاد، میان بظاهر مسلمانان نبوده است، اما اگر واقعاً از فرقه‏هاى امروز هم فرقه‏اى این اعتقاد را داشته باشد - و گمان نمى‏کنم چنین فرقه‏اى موجود باشد20 - آنان در شمار غُلات به حساب مى‏آیند و مذهب غالیان از نظر شیعه مردود است. هر کسى بنام مسلمان، على یا جز على را از محمد - ص - برتر بداند مسلمان نیست. با این توضیح که کوشش کردم هرچه کوتاه‏تر باشد، تصویرى از تشیّع در منطقه غربى حوزه اسلامى ترسیم گردید، اما در قسمت شرقى هم متأسفانه وضع بهتر از قسمت غربى نبوده است. در این منطقه قرنها طول کشید تا تشیع توانست قدرتى وسیع الاطراف‏21 به خود ببیند. اگر حکومت آل بویه در رى و نفوذ امیران این خاندان را که گاه تا بغداد ادامه مى‏یافت، از آن رو که به هر حال زیر سلطه عباسیان بود به حساب نیاوریم و اگر وزارت تاج الملک ابوالغنائم را به سال 485 هجرى که نخستین وزیر شیعى حکومت سلجوقیان مطیع بغداد است نادیده بگیریم مى‏توان گفت این قدرت در سال 906 با جلوس شاه اسماعیل صفوى تثبیت گردید. متأسفانه صفویان به همان اندازه که نفوذ سیاسى تشیّع را گستردند، و حتى مى‏توان گفت استقلال سیاسى ایران را در پناه ولایت آل رسول تثبیت کردند، در زمینه فکرى و عملى کوتاهى ورزیدند. در این عصر نه نمونه‏هایى از اندیشه شناسى قوى و درخشان قرن سوم و چهارم دیده مى‏شود و نه تقوى و پارسایى قرن پنجم و ششم را مى‏بینیم. مى‏دانیم که شاه اسماعیل با پشتیبانى گروهى از ترکان که اصل آنان از سوریه و آسیاى صغیر بود به قدرت رسید. اگر بخواهیم بدانیم تشیّعى که این قبیله‏ها بدان معتقد بودند چیست باید سفرى به ترکیه کنیم و با علویان آن مملکت آشنا شویم. اگر لطف خدا و برکت اهل بیت شامل شیعیان سرزمین ما نمى‏شد و عالمان پارسایى چون شیخ على کرکى و پسرش شیخ عبدالعال و شیخ على منشار و ده‏ها تن عالم دیگر نمى‏بودند و فقه شیعه را از عبادات و معاملات - که به وسیله صدوق و کلینى و شیخ طوسى پى‏ریزى شد و پس از فترت مغول رو به اندراس مى‏رفت - از نو زنده نمى‏کردند، و به طبقه‏هاى بعد از خود چون وحید بهبهانى، شیخ جعفر کاشف‏الغطا و شیخ محمد حسن صاحب جواهر نمى‏سپردند، بدون تردید شعائر شیعى در کارهایى خلاصه مى‏شد که نمونه آن را در روز دهم محرم هر سال در استانبول، قبرستان ایرانیان «دره سید احمد» مى‏توان دید. درگیریهاى خونینى که بین دو خاندان صفوى ایران و عثمانى ترکیه رخ داد و تذکار خاطره آن هر مسلمان غیرتمند را متأثر مى‏سازد، موجب گردید که مذهب شیعه در دیده مسلمانان منطقه شرقى غیر ایرانى، عقیده‏اى معرفى شود که از فروع تنها به یک باب پاى بند است و آن باب هم «تبرى» است! در اینجا مناسب است از شعائر مذهبى نیز سخنى بمیان آوریم. شعائر مذهبى عامل بزرگ مؤثرى در بیدارى و تحرک توده مردم بود. اما از این تاریخ به بعد بصورت نمایشى بى‏روح و گاهگاه مخالف با روح شریعت درآمد. از جمله این شعائر، حماسه‏سرایى و نوحه خوانى و تعزیه دارى بیاد شهیدان کربلاست. حادثه دلخراش کربلا در تاریخ تشیع و بلکه اسلام، تحولى بزرگ بوجود آورد. آثار این تحول را پس از گذشت سیزده قرن در کشورهاى شیعى و اسلامى به چشم مى‏بینیم. در آن حادثه تمام نیروى طرفدار ستمدیدگان و محرومان برابر تمام نیروى ستمکارى و عدالت کشى قرار گرفت. از آن روز که ادبیات شیعى حماسه این روز تاریخى را در قالب شعر ریخت، شاعران اهل بیت کوشش کردند مردم را به اهمیت این حقیقت آشنا کنند، حقیقتى که پیشواى وقتِ مذهب، جان خود و عزیزترین کسان خود را در راه تحقق آن فدا کرد. آن روز که مدیحه آل رسول در محضر امام هشتم خاطره این صحنه دلخراش را در قالب شعر تذکار کرد، در ضمن بیت‏هاى مهیج خود چنین گفت: أئمَّةُ عَدْل یُقْتَدى بِفِعالِهِمْ‏ وَ تُومَنٌ منْهُم زَلَّةُ الْعَثَراتِ‏ اَرىَ فَیئهُم‏ فى غَیْرِهِم مُتَقَسِّماً وَ اَیْدِیَهُمْ مَنْ فَیْئهِم صَفِرات‏ دیارٌ رَسُولِ اللَّهِ اَصْبَحْن بَلْقعاً وَ آل زِیادٍ یسکنُ الْحُجُراتِ‏ بیت المال مسلمانان که باید به دست امام عادل بر مستمندان و محتاجان قسمت شود، صرفِ کاخهاى مجلل و بذل و بخشش به کنیزکان خواننده و بربطنوازان مى‏گردد. و در پایان این قصیده امید را در دلهاى مظلومان مى‏افزود، امیدى که ادامه زندگانى با آن شیرین است، امیدى که اگر نباشد حیات و هرچه در آنست تاریک و بى‏معنى جلوه مى‏کند:
خُرُوجُ اِمامٍ لامُحالةَ واقعٌ‏
یَقُومُ عَلَى اسْمِ اللَّهِ وَالْبرَکاتِ‏
یُمَیِّزُ فینا کلّ حقّ وَ باطِلٍ‏
وَ یَجزِى عَلَى النَّعْماءِ وَالنَّقِماتِ‏
دنیان انسان همیشه مقهور چنین بى‏عدالتى و ستم نخواهد ماند. بدون تردید روزى امام آشکار خواهد شد، امامى که به نام خدا برخیزد و رحمت خدا را بر مردمان بگستراند، امامى که حق را از باطل آشکار کند، امامى که کردار نیک و اعمال زشت مردم را بى‏پاداش و کیفر نگذارد. این شعرها و مانند آن که بوى خون مى‏دهد و ستمدیدگان را به کین ستمکاران برمى‏انگیزد و به مردمان مى‏آموزد که دنیا براى خیر و تقوا و عدالت آفریده شده است، نه زشتى و ناپارسایى و ستم، رفته رفته جاى خود را به اشعارى از این قبیل داد: هرگاه آب سرد بنوشید شیعیان‏ یاد آورید از لب خشکم به هر دیار اگر به قیمت جانت آب در این دشت‏ به التماس من تشنه مى‏دهم جان را صبر کن تا حجله عیش ترا بندم به هم‏ حال‏کاندراین‏زمین‏دارى به‏قتل خودشتاب‏ و احیاناً اگر خواستند نوآفرینى کنند چنین سرودند:
باز دیوانه شدم زنجیر کو
من حسین اللهیم تکفیر کو
از میان رفت آن دوئى و آن توئى‏
شد یکى مقصود و بیرون شد دوئى‏
تردیدى نیست که سراینده‏هاى این منظومه‏ها احساس پاک خود را که ناشى از طبیعت ساده و قلب صافى و یا علیان محبت آنان بوده است در قالب این بیت‏ها ریخته و به قدر درک خود نسبت به اهل بیت ارادت نشان داده‏اند. اما اگر متتبع دقیق ادبیات بعد از سال 906 تا پایان دوره قاجاریه را بررسى کنند، کمتر به مضمون‏هایى از نوع هاشمیات کمیت، غدیریه حمیرى و تائیه دعبل دست خواهند یافت، و همین تحول نشان مى‏دهد که سلطه زمامداران و پادشاهان و دربارها بر جامعه شیعى چگونه در طول سیصد سال مسیر فکرى مردم را تغییر داده است. سال 352 که معزالدوله دیلمى زنان شیعه را گفت تا روى‏هاى خویش را سیاه کنند و با گریبان چاک در بازار بغداد بیایند و فقهاى اهل سنت آن سال را سنة البدعة نامیدند، مى‏خواست بدین وسیله از قدرت و تطاول حکومت آل عباس بکاهد و عواطف مردم را به سود مستضعفانى که نسبت به آل رسول محبت مى‏ورزیدند برانگیزد. اما آنچه در عصر نزدیک به دوره ما به عنوان شعائر در تکیه دولت‏ها برپا مى‏شد بیشتر نمایشهایى بود که ترتیب دهندگان آن مى‏کوشیدند استعداد و سلیقه خود و تجمل کارفرمایان خود را در مقابل مردان دیگر نشان دهند و آنچه در دربارها به نام عزادارى به راه مى‏افتاد مجلس‏هایى بود که به منظور سرگرمى و تفریح مردمان وقت‏گذران تأسیس مى‏گشت. اگر کسى بخواهد بداند چه مراسمى در این مجلس‏ها به نام «زنده ساختن خاطره جانبازى شهیدان» برپا مى‏شده کافى است که به یادداشتهاى اعتماد السلطنه و یا گزارش‏نامه‏هاى دوره قاجار مراجعه کند. من در اینجا فقط یک نمونه را مى‏نویسم بقیه را بدان قیاس کنید: جمله «زینب زیادى» را شاید همه شنیده باشید. مرحوم عبداللَّه مستوفى مى‏نویسد: در زمان ناصرالدین شاه زنى با چادر نماز که فراشها به واسطه نداشتن چاقچور نگذاشتند وارد تکیه دولت شود، براى اینکه دست خالى برنگشته لامحاله بازى‏کن‏ها را تماشا کرده، باشد کمى دورتر مى‏ایستد همینکه موقع سوارى رفتن شبیه خوانها به تکیه مى‏رسد، هر یک سوار شترى مى‏شوند. زن چادر نمازى هم بر یکى از شترها سوار مى‏شود. ساربانها به تصور اینکه این هم یکى از شبیه خوان‏ها است مخالفتى به عمل نمى‏آورند. ام کلثوم ... و هریک در نوبت خود به انجام وظیفه پرداختند چادر نمازى هم دو شعر عامیانه سر هم کرده و موقعى که شتر او محاذى غرفه شاه مى‏رسد شروع به خواندن مى‏کند: من زینب زیادى ام‏ عروس ملا هادیم‏ اومده ام پول بسونم‏ چادر و چاقچور بسونم‏ قهقهه خنده بلند مى‏شود و پادشاه هم امر کرد پول و چادر و چاقچور به زنک دادند22. حالا پس از گذشت پنج قرن بار دیگر ملت ما بر سر یکى از پنج‏هاى مهم تاریخ خود رسیده است. درست است که ایران از آغاز قرن دوم هجرى تا امروز قیام‏ها و نهضت‏هاى فراوانى به خود دیده است، اما همه آن قیام‏ها، جز سه نهضت، رنگ سیاسى داشته است. تنها قیام ابومسلم خراسانى و کوشش ضد خشونت‏هاى نظام الملک طوسى و قیام شاه اسماعیل است که به نام مذهب آغاز شد. قیام اخیر ملت ایران تنها جنبه مذهبى و محلى ندارد، قیامى است به نام اسلام و براى نجات مسلمانان، در این پیچ از تاریخ است که نهضت ملت ایران مى‏خواهد سرنوشت ملت‏هاى محروم مسلمان را تعیین کند، نه آینده تشیع را به تنهایى. این‏بار دیگر شعار مردم ایران خشونت، نفرین، بیزارى، تهمت، افترا و بداندیشى نیست. حق‏طلبى، عدالت خواهى و انسان سازى است. اگر این مقصود هنوز تحقق نیافته باید کوشید تا جامه عمل بپوشد. اگر در نخستین نهضت مردم ایران، چشم نومسلمانان ایرانى به قیام هواخواهان آل على دوخته شده بود، امروز مسلمانان دنیا از کرانه اقیانوس اطلس تا ساحل دریاى مازندران و از اقیانوس هند تا صحراى آفریقا دیده به این نهضت دوخته‏اند، بلکه دنیا متمدن و غیرمتمدن مى‏خواهد ببیند مردم ما رسالت خود را چگونه پایان مى‏دهند. نهضت امروز ایران نهضتى نیست که بخواهد فکر و عاطفه و احساس مردم ایران را به نفع گروهى خاص برانگیزد، آتش افروخته‏اى است که باید جویندگان اللَّه را در کنار خود گرم نگاهدارد. اما آنچه باید نشان دهد ما تا چه اندازه در گفتار خود راستگو هستیم، کردار ما است. نتیجه‏هاى این نهضت بزرگ - تنها عائد نسل حاضر نمى‏شود. سند قضاوت انسان‏هاى پس از ما، در باره ما در طول تاریخ خواهد بود. آن چنانکه ما امروز بر اساس سندهاى هزار سال پیش درباره حکومت‏هاى گذشته داورى مى‏کنیم. هر یک از ما برابر دیگرى مسئولیم و همه ما برابر خدا. ما وقتى مى‏توانیم بگوییم حق را مى‏طلبیم که حق دیگرى را برسمیت بشناسیم، وقتى نشان مى‏دهیم عدالت خواه هستیم که نخست عدالت را در باره خود، بین خود و خداى خود و خدا و دیگر بندگان خدا رعایت کنیم. وقتى مى‏توانیم ادعاى انسان پرورى کنیم که خود چنانکه خدا فرموده است در شمار «الا الذین» باشیم نه در زمره «ان الانسان»23. امام صادق پیشواى مذهب ما ضمن نامه مفصلى که به شیعیان خود نوشته است چنین مى‏فرماید: بدانید که اسلام تسلیم و تسلیم اسلام است. هر کس تسلیم شد اسلام آورده است و کسیکه تسلیم نشود براى او اسلامى نیست. کسیکه دوست دارد درباره نفس خود احسان کند باید خدا را اطاعت کند، هر کس خدا را اطاعت کند به نفس خود احسان کرده است. از نافرمانى خدا بپرهیزید که هر کس خود را آلوده معصیت کند به نفس خود نهایت بدى کرده است، چه بین بدى و نیکویى واسطه‏اى نیست... در بلاهاى دنیا شکیبا باشید که تحمل این بلا و سختگیرى بر خود در طاعت خدا و ولایت آنکه به ولایت او امر مى‏کند، در آخرت نزد خدا بهتر است از ملک این جهان که نعمت آن پى‏درپى باشد، اما در نافرمانى خدا صرف گردد24. در این نامه مفصل، امام به شیعیان مى‏فرماید که ادب خدا و ادب ما اینست: اگر مى‏خواهید خود را به ما ببندید باید به این ادب خو بگیرید. و امام هشتم به برادرش زید چنین مى‏فرماید: «اى زید، اگر اعتقاد دارى که تو نافرمانى خدا را بکنى و به بهشت بروى و پدرت موسى بن جعفر اطاعت خدا را کند و شبها قائم و روزها صائم باشد و به بهشت برود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامى‏ترى ... به خدا قسم کسى به آن کرامت‏ها که نزد خدا است نمى‏رسد مگر به اطاعت و فرمانبردارى...»25 خدا ما را بخدمت مردمان موفق بدارد. آمین! پاورقى‏ها: 1 . مقصود از نهضت سیاسى چنانکه خواهم نوشت، قیام شیعیان آل محمد علیه حکومت نژادى است که پایان آن به سود خاندان عباسى - عموى پیغمبر - بود. 2 . مسائل کلامى شیعه در عصر ائمه - علیهم‏السّلام - نیز مطرح بوده است. مقصود تدوین و تألیف کتابهاى کلام پس از غیبت کبرى است که دیگر مستقیم یا غیرمستقیم دسترسى به امام ممکن نبود. 3 . خوارتر از قیسى در شهر حمص (که ساکنان آن کلبى بودند). 4 . بازار ستایش را که از این پیش در بازارها جایى نداشت برپا داشتید؛ گویا خدا گرفتن جانها و پخش کردن روزیها را به شما سپرده است. 5 . دلى که در سینه من است آنچه را دیده‏ام دیده و گوشم شنیده مى‏داند، آنچه در شعر خود مرا برترى بخشیده این است که دانسته سخن مى‏گویم، آن را که مى‏خواهم مى‏شناسم؛ حال که مروان و پسر او را بر مردم برترى مى‏نهم، بهترین پدر و پسر را برترى داده‏ام (تاریخ آداب اللغة العربیة، ج 1، ص 2،3). 6 . عقدالفرید، ج 5، ص 284. 7 . مروج الذهب، ج 2، ص 145. و نیز نگاه کنید به کامل مبرد، ج ص 222، ابن ابى‏الحدید، ج 15 ص 242. 8 . ابن اثیر، ج 4، ص 190 و 251. 9 . الاغانى، ص 63 ج 19، تاریخ تمدن اسلامى، ج 4، ص 80. 10 . ابراهیم، 18. 11 . الاغانى، 25/90 چ سعودى، مروج الذهب، ص 134، ج 2. 12 . توبه، 106. 13 . اى کاش ستمکارى مروانیان براى ما بازمى‏گشت و اى کاش دادگرى عباسیان نابود مى‏شد (در آتش بود)، الاغانى: 16/84. 14 . سفرنامه مصحح دکتر دبیر سیاقى، چاپ انجمن آثار ملى، ص 79 - 98. 15 . الفصل، ج 4، ص 181 چاپ افست مکتب. 16 . منهاج السنه، ج 3، ص 148 به بعد. 17 . الفصل، ج 4، ص 141. 18 . الطبقات الکبرى، ج 3، ص 6. 19 . حقیقت این است که شیعه‏گرى پناهگاه کسانى است که مى‏خواهند اسلام را ویران کنند. یهودیان، ترسایان و زرتشتیان تعلیمات دینى خود را بنام شیعه‏گرى در اسلام داخل کردند. 20 . فرقه‏اى از غالبان (دوستان على - ع -) بنام غرابیه داراى چنین عقیده‏اى بودند. بنظر مى‏رسد مؤسس این فرقه مردى یهودى بوده است، زیرا غرابیه و یهود با جبرئیل دشمن‏اند. 21 . مقصود ما از قدرت وسیع الاطراف حکومت مقتدر گسترده است. بدین طریق حکومت‏هاى شیعى محلى چون زیدیه به طبرستان آل عمران در شمال سوریه و سربداران خراسان را بحساب نیاوردیم. 22 . شرح زندگانى من، ج 1، ص 420 - 422. 23 . والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. 24 . کلینى: روضه کافى، چاپ آخوندى، ص 2 به بعد. 25 . منتهى الآمال، احوال امام على بن موسى‏الرضا. و نیز رجوع شود به سفینةالبحار: زیدالنار. 34 . همان، شماره یکم سال دوم و نیز رجوع شود به شماره دوم و ما براى رعایت اختصار از تلخیص مقاله دوم خوددارى کردیم طالبان رجوع کنند. 

تبلیغات