آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۸

چکیده

متن

بى گمان مکانهاى مقدس اسلامى, صرف نظراز قدس و معنویتى که دارند, نمایشگاهى از هنر و نمادى از تمدن و فرهنگ اسلامى اند.
هنرمندان بى نام و نشان که از سر عشق و ایمان تمام هستى خویش راوقف خدمت به این مکانها کرده اند, مى کوشیده اند تا بهترین انگار و اندیشه اى را که از زیبایى داشته اند در پیکره این بناهاى مقدس تحقق بخشیده وجلوه گر سازند.
هنرمند مسلمان هر زیبایى را که پیرامون خویش مى دید اگر آن را درخور بزرگى و شکوه این آثار مقدس مى دید سعى مى کرد تا به هنگام فرصت براى آن در این مکانها جایى باز کند; از این روى, در بناى بسیارى از این مکانها هنرهاى گوناگون به هم در آمیخته است: معمار, در توازن اجزاء کوشیده است, نقاش به نقوش و رنگهاى کاشیها توجه کرده است, خوشنویس لوحها و کتبیه ها را جلوه بخشیده است, صنعتهاى دستى هم براى آراستن این مجموعه الهى به میدان آمده اند, فرشهاى عالى, پرده هاى گرانبها, قندیلهاى عظیم و درخشان, منبت کاریها و ملیله دوزیها و… همه وهمه در کامل کردن زیبایى و چشم نواز کردن این مکانهاى مقدس نقش داشته اند. بدین گونه جلوه هاى گوناگون فرهنگ و هنر اسلامى در قرنهاى دراز در بناى این مکانها مجال ظهور یافته است و براى هنر اسلامى پناهگاهى پاک و نمایشگاهى اَمن در این مکانها به وجود آمده است.
امروز یک گردشگر دقیق و روشن بین مى تواند از دیدن و مطالعه در این آثار, تصویر روشنى از تمدن و تاریخ قومها و ملتهاى گوناگون مسلمان پیش چشم خویش مجسم نماید.
در حال حاضر خوشبختانه در جاى جاى جهان اسلام و بویژه در ایران اسلامى از این گونه مکانها و بناها فراوان است وکشور پهناور ما از این میراث بزرگ فرهنگى برخوردار است.
این جاذبه هاى هنرى و فرهنگى مى تواند خیل عظیم گردشگرانى که کنجکاوى و تنوع طلبى انسان امروز و آسانى و راحتى رفت و آمدها وملالت آفرینى زندگى ماشینى آنان را از این سو به آن سو مى کشاند, به سوى خود فرا خواند و حضور این گردشگران درکشور ما بویژه با توجه به فضاى اسلامى حاکم بر آن, که بیش تر افراد فرهنگى خواهند بود, مى تواند صرف نظر از منافع اقتصادى فراوان آن, که به سود جامعه اسلامى است, زمینه را براى بهره وریهاى فرهنگى و معنوى فراهم سازد. اگر برنامه ریزى درست داشته باشیم مى توانیم ضمن معرفى آثار فرهنگى و تاریخى اسلام, سخن حق و پیامهاى حیات بخش اسلام را به گوش آنان برسانیم. آنان را از نزدیک با ارزشهاى معنوى و انسانى تجلى یافته در جامعه اسلامى آشنا سازیم و تأثیر غیر مستقیم ارزشهاى الهى را در انسانهاى تشنه امروز که با پاى خود به کشور ما آمده اند بیازماییم و زمینه ساز عمل به این آموزه شریعت باشیم که (کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم.)1
و دست کم این حضور مى تواند بسیارى از تهمتهایى را که دشمنان اسلام ونظام به ما زده اند, بزداییم.
اکنون نخستین پرسشى که فرا روى قرار مى گیرد این است که آیا غیر مسلمان مى تواند در این مکانهاى مقدس پاى نهد؟ مگر نه این است که غیرمسلمان ناپاک است و زدودن ناپاکى از این مکانهاى پاک لازم و مگر نه این است که این مکانها مقدسند و حفظ حرمت و قداست آنها واجب؟ پرسش آنگاه جدى تر مى شود که نظرى اجمالى به فقه و انظار فقیهان بیفکنیم. اگر نگوییم اجماع و اتفاق فقیهان دست کم مشهور آنان بر این باورند که غیرمسلمان حق ورود به مساجد را ندارند. و دیگر مکانهاى مقدس, مانند حرم امامان(ع) را فقیهى همچون صاحب جواهر به هنگام بحث از آمدن کافران به مسجدها و محدوده حرم درمکه, همانند آنها دانسته است2. این جاست که بحث و بررسى در این موضوع از ضروى ترین و پایه اى ترین بحثهاى جهانگردى خود را مى نمایاند.
باید دید این دیدگاه به ظاهر محکم مبتنى بر چیست؟ دلیل این حرام بودن و ناروایى کدام است آیا مى توان دردلالت آنها تردید کرد آیا در اساس حرام بودنى در کار هست, اگر هست مربوط به همه مکانهاى مقدس است یا ویژه برخى از آنها. اگر دلیل بر حرام بودن وجود نداشت, باید دید منشأ این فتوا چه بوده است, آیا فایده هایى که امروز براى جهانگردى شمرده مى شود مى تواند در تغییر این فتوا کارگر باشد؟
نگارنده بر این باوراست که دلیلهاى اقامه شده بر حرام بودن ورود کافران به مکانهاى مقدس ناتمام و قابل نقد و بررسى است و چنان قوتى ندارد که بتوان از آن حرام بودن قطعى آن هم نسبت به همه مکانهاى مقدس را به دست آورد. بنابراین, باب گفت وگو و نقد و بررسى همچنان به روى فقه پژوهان باز است.
از آن جا که سخنان فقیهان بر محور (ورود کافران به مساجد) چرخیده است و دیگر مکانهاى مقدس را اگر متعرض شده اند, همانند مساجد دانسته اند و دلیلها را نیز همان دلیلها دانسته اند ما نیز همان روش را پیروى کرده مدار بحث را در موضوع (ورود جهانگرد غیرمسلمان به مسجد ها) قرار مى دهیم و بر این باوریم که با روشن شدن حکم مسجد ها, دیگر مکانهاى مقدس نیز تکلیفشان مشخص خواهد شد. به امید آن که بتوانیم با این مایه اندک گامى در جهت روشنگرى موضوع برداریم.
دیدگاهها
آیا کافران, مشرک یا غیر مشرک, مى توانند به مسجد ها آمد و شد داشته باشند یا خیر؟ میان فقهاى اسلام اختلاف نظر است.
شیخ طوسى, به پاره اى از این دیدگاهها اشاره مى کند:
(لایجوز للمشرکین دخول المسجد الحرام ولابشیئ من المساجد لابأذن ولابغیر اذن و به قال مالک و قال الشافعى لایجوز لهم ان یدخلوا المسجد الحرام بحال لاباذن الأمام ولابغیر اذنه وما عداه من المساجد لابأس ان یدخلوها بالأذن و قال: ابوحنیفه: یدخل الحرم و المسجد الحرام و کل المساجد باذن…)3
بر مشرکان روا نیست به مسجد الحرام و هیچ مسجدى, با اجازه و بدون اجازه وارد شوند. مالک هم بر این نظر است.
شافعى مى گوید: ورود آنان به مسجدالحرام, به هیچ روى روانیست, نه با اجازه و نه بدون اجازه, ولى به غیرمسجد الحرام با اجازه رواست.
ابوحنیفه مى گوید: با اجازه هم به حرم و مسجد الحرام و هم به دیگر مساجد مى توانند وارد شوند.
شکى نیست که مقصود شیخ از واژه مشرکان, تمامى کافران است; زیرا در بحث احکام اهل ذمه بیان شده است. و درمبسوط نیز, با همین تعبیر, در بحث احکام اهل ذمه, با شرح بیش تر موضوع را مطرح کرده است.4
فخررازى نیز بر اختلاف نظر فقیهان اهل سنت, اشاره دارد:
(المسألة الخامسة: قال الشافعى(رض) الکفار یمنعون من المسجدالحرام خاصة و عند مالک: یمنعون من کل المساجد و عند ابى حنیفة لایمنعون من المسجدالحرام ولامن سائر المساجد…)5
پنجمین مسأله این که: شافعى مى گوید: کافران تنها از رفتن به مسجدالحرام بازداشته شده اند. مالک مى گوید: از تمامى مسجد ها و ابى حنیفه مى گوید: از ورود به هیچ مسجدى باز داشته نشده اند.
مجموعه دیدگاههاى فقیهان, بدین قرار است:
1 . هیچ غیر مسلمانى حق ورود به مسجد ها را ندارد.
2 . غیر مسلمانان, تنها از ورود به مسجدالحرام بازداشته شده است.
3 . هیچ مسجدى براى هیچ کافرى, منطقه باز داشته شده نیست.
شیخ طوسى در تفسیر تبیان, دیدگاه چهارمى نیز نقل مى کند و آن, جایز بودن ورود کافران ذمى و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام:
(واختلفوا فى هل یجوز دخولهم المسجد الحرام بعد تلک السنة ام لا؟ فروى عن جابر بن عبداللّه و قتادة انه لا یدخله احد الا ان یکون عبداً او احداً من اهل الذّمّة….)6
در این که آیا مشرکان مى توانند پس از سال نهم هجرت به مسجدالحرام وارد شوند یا نه؟ اختلاف نظر دارند. از جابر بن عبداللّه و قتاده روایت شده است که کسى از کافران حق ورود ندارد, مگر آن که اهل ذمّه باشد یا برده شخص مسلمان باشد.
درتفسیر مجمع البیان نیز, دیدگاه پنجمى به چشم مى خورد که ممنوع بودن ورود کافران به مسجد ها, یک حکم حکومتى است, آن هم مربوط به هنگام حج و عمره:
(وقیل منعهم من دخول المسجدالحرام على طریق الولایة للموسم والعمرة.)7
گفته شده ممنوع بودن ورود کافران به مسجدالحرام, حکم حکومتى است, ویژه روزهاى حج و عمره.
دیدگاه فقیهان شیعه
مشهور فقیهان شیعه, بر این باورند که غیرمسلمان به هیچ عنوان نمى تواند داخل مسجد شود.
فقیهان, در بحث جهاد, آن جا که به احکام اهل ذمه مى رسند, این موضوع را مطرح مى کنند و وارد نشدن به مسجد ها را به عنوان یک وظیفه اى که هر کافر ذمّى باید رعایت کند, بر مى شمارند. وقتى که کافران ذمى, که در حمایت حکومت اسلامى مى زیند, نتوانند به مسجد ها وارد شوند, تکلیف مشرکان و ملحدان و کافرانى که در شهرهاى کفر زندگى مى کنند, روشن است که ممنوع بودن براى آنان شدیدتر خواهد بود.
و آنانى که در بحث احکام مسجد ها نیز به موضوع پرداخته اند, نظر به ممنوع بودن همه کافران از ورود به مسجد ها دارند. در هر صورت, لازم است پیش از بررسى دلیلهاى این دیدگاه, نگاهى به گفتار آنانى داشته باشیم که ورود غیرمسلمانان را به مسجد, ناروا مى دانند:
* نظام الدین صهرشتى در اصباح الشیعه:
(ولا دخول مشرک فیه ذمیا کان او غیره.)8
وارد شدن مشرک به مسجد روانیست, ذمّى باشد یا غیرذمّى.
* قطب راوندى:
(… وظاهر الآیه ان الکفار انجاس لایمکنون من دخول مسجد.)9
ظاهر آیه [انما المشرکون نجس] این است که کافران نجسند و اجازه ورود به هیچ مسجدى را ندارند.
* علامه حلّى:
(ولایجوز ان یدخلو المساجد.)10
روا نیست کافران به مساجد وارد شوند.
* همو:
(ولایجوز لهم دخول المساجد وان اذن لهم.)11
روانیست براى کافران ورود به مساجد, هر چند با اجازه باشد.
* همو:
(ویحرم علیهم دخول المساجد ولو اذن لهم.)12
حرام است بر کافران ورود به مسجد ها, هر چند با اجازه باشد.
* محقق حلّى:
ولایجوز لأحدهم دخول المسجد الحرام ولاغیره ولو اذن له مسلم.)13
روانیست براى کافرى ورود به مسجدالحرام و نه دیگر مسجد ها, هر چند مسلمانى اجازه دهد.
شیخ طوسى درخلاف و مبسوط, محقق در شرائع, علامه در تذکرة و صاحب جواهر و بزرگانى دیگر از فقها بر همین نظرند که ضمن بررسى دلیلها, به گفتار آنان نیز خواهیم پرداخت.
دلیلها
از میان پیشینیان, مى توان گفت: شیخ طوسى تنها کسى است که به دلیلهاى دیدگاه خود, اشارتى دارد. وى در خلاف, پس از نقل آراى گوناگون, مى نویسد:
(دلیلنا قوله تعالى ( یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا…) فحکم علیهم بالنجاسة. واذا ثبت نجاستهم فلایجوز این یدخلوا شیئاً من المساجد لأنه لاخلاف فى ان المساجد یجب ان تجنّب النجاسات.)14
دلیل ما [بر ممنوع بودن کافران از ورود به مسجد ها] این سخن خداوند است: (اى مؤمنان, مشرکان نجسند از این سال به بعد, نزدیک مسجدالحرام نشوند) خداوند آنان را محکوم به نجاست کرده است. وقتى ثابت شد نجسند, روا نیست وارد هیچ مسجدى شوند; زیرا خلافى نیست که مسجد ها باید از ناپاکیها به دور باشند.
استدلال شیخ در این جا بر دو پایه استوار است:
1 . کافران به حکم آیه شریفه ناپاکند.
2 . مساجد باید از ناپاکیها به دور باشند.
در مبسوط نیز, با شرح بیش ترى به موضوع پرداخته است. ابتدا مسجد ها را به سه دسته تقسیم مى کند: مسجد الحرام, مسجد هاى حجاز و دیگر مسجد ها. براى ممنوع بودن درآمدن به مسجدالحرام به آیه شریفه (انما المشرکون نجس…) استدلال مى کند و براى ممنوع بودن درآمدن به دیگر مسجد ها مى نویسد:
(لأنهم انجاس والنجاسة تمنع المساجد.)
آن گاه مى نویسد:
(فرقى نیست بین آن که هدف از ورود به مسجد انجام کار روایى مانند خوردن و خوابیدن باشد, یا کار شایسته اى مانند شنیدن قرآن, فراگیرى دانش و حدیث.)
سپس مى افزاید:
(اگر گروهى از کافران و مشرکان بر امام مسلمانان وارد شدند, باید آنان را در منزلهاى مسلمانان یا میهمانخانه ها جاى دهد و اگر ناگزیر شد, مى تواند در مسجد جاى دهد, چرا که پیامبر(ص) اسراى یهود بنى قریظه و بنى نضیر را در مسجد النبى جاى داد, هر چند احتیاط آن است که این کار را نکند; زیرا این عمل پیامبر(ص) پیش از نزول آیه شریفه (انما المشرکون نجس…) بوده است15.
بنابراین, اصل استدلال در مبسوط همان استدلال در کتاب خلاف است. افزون بر آن, در این جا سیره پیامبر(ص) را بر جاى دادن کافران درمسجد, پذیرفته, ولى از استناد به آن سرباز زده, به این دلیل که این سیره تا پیش از نازل شدن آیه شریفه بوده است.
علامه, در تذکره بیش ترین استدلال را دارد و پس ازجدا کردن مسجدالحرام از دیگر مسجد ها, درباره ناروایى ورود کافران به مسجدالحرام چنین مى نویسد:
(لایجوز لمشرک ذمى او حربى دخوله اجماعاً لقوله تعالى: فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا.)
به اجماع علما, روا نیست مشرک, ذمى یاحربى, وارد مسجدالحرام شود به دلیل فرموده خداوند: مشرکان, از این سال به بعد, نزدیک مسجدالحرام نشوند.
وى درباره ناروایى ورود به دیگر مساجد, چنین استدلال مى کند:
1 . احترام به مسجد: (لأنه مسجد فلایجوز لهم الدخول کالحرم).
2 . بایستگى دور نگه داشتن مسجد ها از ناپاکیها: (ولقوله(ص) جنبوا مساجدکم النجاسة).
چنانکه پس از این شرح خواهیم داد, این دو دلیل, از شاخه هاى استدلال به همان آیه شریفه است.
3 . مشهور بودن ناروایى ورود کافران به مسجد ها, درصدر اسلام: (ولأن منعهم کان مشهوراً.)
4 . همراه بودن کافران با آلودگیهایى چون جنابت که آنان را از ماندن درمساجد باز مى دارد: (ولعدم انفکاکهم من حدث الجنابة و…).
5 . بستگى نداشتن آنان با مسجد ها: (ولأنهم لیسوا من اهل المساجد).
6 . جلوگیرى از ورود آنان به مسجد ها, به گونه اى کوچک شمردن آنان است که ما وظیفه داریم آن را انجام دهیم: (ولأن منعهم من الدخول فیه اذلال وقد امرنا به).
و همو مى نویسد:
(اگر سیره اى از پیامبر(ص) بر جاى دادن کافران در مسجد ثابت شود, مربوط به صدر اسلام است.)16
صاحب جواهر نیز, همانند همین دلیلها را مى آورد با این فرق که بر ناروایى ورود کافران به دیگر مسجد ها, اجماع فقیهان شیعه را نقل مى کند:
(… کما صرح با جماعهم علیه فى المسالک بل فى المنتهى نسبته الى مذهب اهل البیت (ع).)
چنانکه در مسالک به اجماع تصریح شده, بلکه در منتهى آن را به مذهب اهل بیت نسبت داده است.
شیخ یوسف بحرانى درحدائق, در بحث احکام مسجد ها, بر حرام بودن ورود یهود و نصارا به مسجد ها, تنها به دو روایت استدلال مى کند که مضمون هر دو روایت, یکى است.
بنابراین, مجموع دلیلهایى را که فقیهان بر ناروایى ورود کافران به مسجد اقامه کرده اند, مى توان این چنین دسته بندى کرد:
1 . کتاب.
2 . حدیث.
3 . اجماع.
4 . سیره یا شهرت عملى.
5 . دیگر تأیید کننده ها.
بررسى دلیلها
فقیهان, به هنگام بحث و بررسى, بین مسجد الحرام و دیگر مسجد ها جدا کرده اند. هر چند در نتیجه که همان ناروایى ورود به مسجد ها باشد, یکسان نظر داده اند, ولى در دلیلهایى که اقامه کرده اند و چگونگى استدلال فرق گذاشته اند. ما نیز, به پیروى از آن بزرگان, بحث و بررسى دلیلها را در دو مورد دنبال مى کنیم:
1 . ناروایى ورود کافران به مسجدالحرام.
2 . ناروایى ورود کافران به دیگر مسجد ها.
ناروایى ورود کافران به مسجدالحرام
مهم ترین دلیلى که هم فقهاى شیعه و هم سنى برناروایى ورود کافران به مسجدالحرام اقامه کرده اند, این آیه شریفه است:
(یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا.)18
بى گمان آیه شریفه در مورد مشرکانى نازل شده است که در هنگام حج, براى انجام مراسم خود به مسجدالحرام مى آمدند و در کنار آن به کار تجارت و بازرگانى نیز مى پرداخته اند, تا این که در ذیحجه سال نهم هجرت على(ع) از سوى پیامبر(ص) مأموریت مى یابد با ابلاغ این دستور خداوند آنان را از آمدن به مسجدالحرام و مکه باز دارد.
بنابراین, مخاطبان اصلى آیه شریفه مشرکان و بت پرستانى هستند که براى انجام مراسم حج, همه ساله به مکه مى آمدند. گستردن حکم ناروایى ورود به مسجدالحرام, به دیگر کافران: چه از دین برگشتگان و بى دینان و چه اهل کتاب, نیاز به دلیل دارد, هر چندمورد مخصص نیست, ولى این بدان معنى نیست که گستردن و الغاى خصوصیت نیاز به دلیل ندارد, بویژه این جا که در خود آیه شواهدى بر ویژه بودن حکم نیز وجود دارد.
راههاى گسترش حکم
براى گسترش حکم از مشرکان به دیگر کافران دو راه را مى توان از سخنان فقهاء استفاده کرد:
1 . از راه گسترش درمعناى شرک.
2 . گسترش درعلت.
به بیان دیگر, با گسترش در موضوع حکم و یا درعلّت حکم.
الف . گسترش در معناى شرک:
به این معنى که مشرک اختصاص به بت پرستان و آنان که براى خداوند درالوهیت شریک مى پندارند, ندارد, بلکه اهل کتاب را نیز در بر مى گیرد. بسیارى از فقیهان ما بر این نظرند, چه آنان که در بحث نجس بودن اهل کتاب به این آیه تمسک مى جویند و چه آنان که در بحث احکام اهل ذمه, براى ناروایى ورود اهل کتاب به مسجدالحرام به این آیه استدلال مى جویند, همه پذیرفته اند که اهل کتاب مشرک هستند و حتى شمارى به روشنى گفته اند:
(ولا دخول مشرک فیه ذمیا کان او غیره.)
(لایجوز لمشرک ذمى او حربى دخوله اجماعاً.)
در این دو عبارت, اهل کتاب, فرد مسلّم و حتمى مشرک, به شمار آمده است. شمارى از فقها, نیز در مقام استدلال برآمده اند که چرا اهل کتاب جزء مشرکان هستند.
صاحب جواهر براى اثبات مشرک بودن اهل کتاب آیاتى را از قرآن کریم شاهد مى آورد:
(… او لما یشمل (المشرک] الیهود و النصارى, لقوله تعالى: (وقالت الیهود عزیر الى قوله تعالى عما یشرکون و لما یشعر به قوله تعالى لعیسى(ع) أ أنت قلت للناس اتخذونى وامى الهین, من شرکهم ایضاً ولقولهم ایضاً: (انه ثالث ثلاثة…)19
شرک, یهودى و مسیحى را در برمى گیرد, به دلیل این قول خداوند: (یهود مى گوید: عزیر پسر خداست و مسیحى مى گوید: مسیح فرزند خداست) تا آن جا که مى فرماید: (خداوند از آنچه به او شرک مى ورزند مبراست.) و نیز خطاب خداوند به عیسى: (آیا تو گفته اى من و مادرم را دو معبود بگیرید) و این سخن مسیحیان که مى گویند: (او سوّمین سه تاست.
بنابراین تفسیر از شرک, آیه شریفه مشرکان را از ورود به مسجدالحرام مانع شده است و مشرک, هم بت پرست را در بر مى گیرد و هم اهل کتاب را.
پاسخ:
نخست آن که آیا اهل کتاب مشرکند یا نه؟ سخنى است که همواره بین علماى اسلام درکلام, تفسیر و فقه مطرح بوده است ومورد اختلاف نظر. شمارى از فقیهان در این که آنان مشرک باشند, تردید کرده اند. محقق اردبیلى در بحث دلالت آیه شریفه بر نجس بودن اهل کتاب مى نویسد:
(فدلالته على الکل موقوف على اثبات کونهم جمیعاً مشرکین و هو لایخلو عن اشکالٍ.)20
دلالت این دلیل بر این که تمامى کافران نجسند بستگى دارد بر ثابت کردن این که همه آنان مشرکند و چنین سخنى بى اشکال نیست.
سید احمد خوانسارى درجامع المدارک مى نویسد:
(ونوقش بعدم صدق المشرک على جمیع اصناف الکافر على نحو الحقیقة.)21
[در استدلال به این آیه] مناقشه شده است به این که مشرک حقیقى بر همه کافران صادق نیست.
امام خمینى(ره) به گونه روشن تر مى نویسد:
(وکیف کان لایمکن لنا اثبات الشرک لجمیع طوائفهم و مجرد القول بان عزیر ابن اللّه لایوجب الشرک.)22
در هرصورت, ثابت کردن این که همه گروههاى کافران, مشرکند, ممکن نیست و تنها گفتن این که عزیر فرزند خداست سبب شرک نمى شود.
دو دیگر, ما بر آن نیستیم که ببینیم حقیقت شرک چیست؟ مشرک کیست؟ این بحثى است کلامى و در جاى خود ثابت شده که شرک مراتبى دارد, بدترین آن شرک در الوهیت است, تا مى رسد به شرک در پیروى و بندگى که به تعبیر روایات جز معصومان و بندگان خالص خداوند, دیگر مؤمنان گرفتار آنند.
آنچه هم اکنون براى ما فهم آن مهم است, این که بدانیم آیا (مشرکین) که در قرآن کریم در موارد بسیارى از جمله در آیه مورد بحث, به کار رفته است, نظر به فرقه و گروه خاصى دارد یا هر کسى را که به گونه اى بتوان مشرک گفت, در بر مى گیرد؟
بسیارى بر این باورند که (مشرکان) در اصطلاح قرآن کریم, گروه بت پرستان هستند که براى خداوند درالوهیت شریک مى پنداشته اند. شاهد آن, موارد بسیارى است که خداوند (مشرکین) را درردیف دیگر کافران بیان کرده و آنان را از دیگران جدا ساخته است, از جمله:
(لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین…)23.
در ایه دیگر با صراحت بیش تر مى فرماید:
(ان الذین آمنوا و الذین هادوا وَالصابئین والنصارى والمجوس والذین اشرکوا ان اللّه یفصل بینهم یوم القیامة.)24
سید محمد موسوى عاملى در مدارک, بر همین نکته تأکید دارد:
(… اذ المتبادر من معنى الشرک من اعتقد الهاً مع الله وقد ورد فى اخبارنا ان معنى اتخاذهم الأحبار والرهبان ارباباً من دون الله امتثالهم اوامرهم و نواهیهم لا اعتقادهم انهم آلهة و ربما کان فى الآیات المتضمّنه لعطف المشرکین على اهل الکتاب وبالعکس بالواو اشعار بالمغایرة.)25
از معناى شرک ابتدا کسى به ذهن مى آید که خدایى را با خداوند متعال باور دارد. در اخبار آمده است: معناى این که مسیحیان احبار و رهبان را به جاى خداوند ارباب خویش برگزیده بودند این است که: دستورهاى آنان را پیروى مى کردند, نه این که باور داشته باشند آنان خدایانند و این که در آیات قرآن مشرکان و اهل کتاب بر یکدیگر عطف گرفته مى شود, نشانه دوگانگى معناست.
حتى صاحب جواهر نیز, در بحث ازدواج با زنان اهل کتاب, آن جا که براى نادرست بودن این ازدواج به آیه شریفه (ولاتنکحوا المشرکات) استدلال مى شود پاسخ مى دهد که این آیه مربوط به زنان مشرک است و شرک در اصطلاح شریعت, غیر از اهل کتاب است:
(لأن المتبادر من الشرک فى اطلاق الشرع غیر اهل الکتاب, کما یؤیده عطف المشرکین على اهل الکتاب وبالعکس فى کثیر من الآیات وهذا لاینافى اعتقادهم ما یوجب الشرک, اذ لیس الغرض نفى الشرک عنهم, بل عدم تبادره من اطلاق لفظ المشرک…)26
آنچه نخست از واژه شرک در کار بردهاى شریعت به ذهن مى آید, غیر از اهل کتاب است, گواه بر این, عطف مشرکان و اهل کتاب است بر یکدیگر, در بسیارى از آیات قرآن.
البته این ناسازگارى ندارد با این که آنان چیزى را باورداشته باشند که سبب شرک باشد; زیرا مقصود نفى شرک از آنان نیست, بلکه مدعى نفى تبادر ذهنى است در اطلاق لفظ مشرک.
بنابراین, نمى توان با گسترش در معناى شرک, دیگر کافران را مصداق آیه شریفه دانست و مقصود از مشرکان در (انما المشرکون نجس…) گروه بت پرستانى هستند که هماره در قرآن کریم, در کنار اهل کتاب از آنان نام برده مى شود.
آیت اللّه خویى مى نویسد
ان الشرک له مراتب متعدده لایخلو منها غیر المعصومین و قلیل من المؤمنین… فلامناص من ان یراد بالمشرک مرتبة خاصة و هى ما یقابل اهل الکتاب.)27
شرک, مراتبى دارد که غیر از معصومان(ع) و اندکى از مؤمنان, دیگران از پاره اى مراتب آن رهایى ندارند. پس چاره اى نیست جز آن که از شرک در این آیه, آن مرتبه خاصى مقصود باشد که نقطه مقابل اهل کتاب است.
افزون بر این, به فرض آن که کسى گسترش در معناى شرک را بپذیرد, باز آیه همه کافران را در برنخواهد گرفت; زیرا از خدا برگشتگان و مادیگرایان و زنادقه, بى گمان از مشرکان نیستند, مگر از راه اولویت, حکم را بگسترانیم. به این معنى: وقتى آنانى که به خدایى اعتقاد دارند, هر چند با شریک, نتوانند وارد مسجدالحرام شوند, آنانى که به هیچ خدایى اعتقاد ندارند, به طریق اولى.
البته این اولویت نیز جاى تردید دارد; زیرا قرآن مى فرماید: (ان الشرک لظلم عظیم) چیزى در زشتى به پایه شرک نمى رسد.
ب . گسترش در علت:
دومین راهى که براى گسترش حکم ناروایى ورود به مسجدالحرام از مشرکان به دیگر کافران وجود دارد, توجه به علتى است که در آیه شریفه براى حکم بیان شده است. علّت این که مشرک نمى تواند به مسجدالحرام وارد شود, نجس بودن اوست:
(انما المشرکون نجسٌ فلایقربوا المسجدالحرام)بنابراین, هر انسانى که همانند مشرک نجس و ناپاک باشد, نباید وارد مسجدالحرام شود, مشرک باشد یا غیر مشرک. و چون دیگر کافران نیز, مانند مشرکان, ناپاکند, درنتیجه نمى توانند به مسجدالحرام وارد شوند.
آقا ضیاء در شرح تبصره بر ناروایى ورود همه کافران به مسجد الحرام در دیگر مسجد ها, چنین استدلال مى کند:
(ولایجوز ایضا ان یدخل الذمى فضلاً عن غیره من سائر الفرق الکفار المساجد لظهور تفریع عدم دخول المسجد الحرام فى الآیت على نجاسة المشرک الجارى فى غیرهم من اهل الذمه فضلاً عن شموله لهم لقولهم بان عزیر او المسیح ابن اللّه.)28
روانیست کافر ذمى داخل مسجد ها شود, چه رسد به دیگر فرقه هاى کافر; زیراناروایى وارد شدن مشرکان به مسجدالحرام به خاطر ناپاکى آنان است و برآمده از آن, که این در ذمیان نیز وجود دارد. افزون بر آن, واژه شرک نیز, آنان را در برمى گیرد. به خاطر این سخن آنان: عزیر یا مسیح فرزند خدایند.
این استدلال بر پذیرش دونکته استوار است:
1 . واژه (نجس) در آیه کریمه, به معناى ناپاکى اصطلاحى باشد.
2 . همه کافران از نظر شرع ناپاک باشند.
نکته نخست:
(نجس) در لغت به معناى پلیدى است و در شرع, به معناى چیزى است که باید از آن دورى گزید. در این که کلمه (نجس) در آیه شریفه, به کدام یک از دو معنى آمده است, میان فقها و نیز مفسران اختلاف نظروجود دارد. بسیارى بر این باورند که (نجس) در آیه شریفه, به همان معناى لغوى به کار رفته است:
حاج آقا رضا همدانى مى نویسد:
(فلا مانع من ان یکون المراد بالنجس فى الآیت الخباثة الباطنیة والقذارة المعنویة الحاصلة بالشرک.)29
بازدارنده اى نیست از این که مقصود از (نجس) در آیه پلیدى درونى و پلیدى معنوى باشد که نتیجه شرک است.
و اگر نگوییم واژه (نجس) در آیه تنها در همان معناى لغوى به کار رفته است, دست کم دو احتمال وجود دارد: معنى اصطلاحى و معنى لغوى و اراده هر یک از دو معنى, نیاز به نشانه دارد. همین مشترک بودن در دو معنى و نبود نشانه بر تعیین یکى, بسیارى از فقیهان را بر آن داشته تا از استدلال به این آیه براى نجس بودن کافران در بحث نجاست کفار صرف نظر کنند. بلکه بالاتر, شمارى مدعى آن شده اند که در خود آیه, نشانه اى بر تعیین معنى لغوى وجود دارد.
آیت اللّه خوئى مى نویسد:
(بل الظاهر انه فى الایة المبارکة بالمعنى اللغوى وهو القذارة…و هذا المعنى هو المناسب للمنع عن قربهم من المسجد الحرام حیث ان النجس بالمعنى المصطلح علیه لامانع من دخوله المسجد الحرام فیما اذا لم یستلزم هتکه…)30
گویا (نجس), در آیه مبارکه, به معناى لغوى است که همان پلیدى باشد…. و همین معنى, مناسب با حکم ناروایى نزدیک شدن به مسجد الحرام است; چرا که نجس, به معناى اصطلاحى, بازدارنده از ورود به مسجدالحرام نیست, اگر هتک آن نباشد.
و همان گونه که ایشان در بیان دیگرى مى گوید: از این آیه شریفه, نمى توان نجس بودن اصطلاحى مشرکان را استفاده کرد, تا چه رسد به دیگر کافران:
(فالأنصاف ان الآیت لادلالة لها على نجاسة المشرکون فضلاً عن دلالتها على نجاسة اهل الکتاب.)31
انصاف آن است که آیه برنجس بودن مشرکان دلالت ندارد, تا چه رسد به نجس بودن اهل کتاب.
نکته دوّم: به فرض آن که بپذیریم واژه (نجس) در آیه شریفه, همان معنى شرعى اصطلاحى است, ولى مگر همه کافران نجسند؟ دست کم نسبت به نجاست اهل کتاب, هماره بین فقیهان گفت وگو بوده است. هر چند مشهور از فقهاى شیعه بر آنند که اهل کتاب نجسند, ولى بسیارى از فقیهان عقیده به پاکى آنان دارند.
در هر صورت, بنابر دیدگاه کسانى که اهل کتاب را پاک مى دانند, این آیه دلیل ناروایى ورود آنان به مسجد الحرام نخواهد بود.
شیخ محمد جواد مغنیه که از معتقدان به پاکى اهل کتاب است, در ذیل آیه شریفه مى نویسد:
(اطلاق آیه شریفه که مى گوید: نجس نباید وارد مسجدالحرام شود, هر نجسى را در بر مى گیرد, انسان باشد یا حیوان و یا غیر اینها.)
آن گاه مى نویسد:
(ونرید بالأنسان النجس, الجاحد وعابد الأوثان اما اهل الکتاب فقد اثبتنا طهارتهم.)32
مقصود ما از انسان نجس, منکر خداوند و بت پرست است, ولى اهل کتاب, پاکى آنان را پیش از این ثابت کردیم.
از ظاهر این سخن بر مى آید که اهل کتاب, مى توانند وارد به مسجدالحرام و هر مسجدى شوند.
بنابراین, استدلال به این آیه براى گستردن حکم ناروایى ورود به مسجدالحرام, از مشرکان به دیگر کافران, ناتمام است و نیاز به دقت و درنگ بیش ترى دارد.
اجماع
دومین و آخرین دلیلى که برگسترش حکم آورده شده, اجماع است.
صاحب جواهر آن را به عنوان نخستین دلیل یاد کرده بود:
(فلا یجوز ان یدخلوا المسجد الحرام اجماعاً من المسلمین محصلاً و محکیّاً مستفیضاً مضافاً الى قوله تعالى (انما المشرکون نجس…)33.
روا نیست کافران وارد مسجدالحرام شوند, به اجماع به دست آمده و فراوان حکایت شده از مسلمانان. افزون بر آن سخن خداوند: (مشرکان نجسند…).
با توجه به سخن صاحب جواهر, شاید بتوان گفت: اجماع مهم ترین دلیل, بلکه تنها دلیل بر گستردن ناروایى ورود به مسجدالحرام از مشرکان به دیگر کافران است, هر چند این دلیل نیز خالى از چند شبهه نیست.
زیرا:
1 . با وجود مخالفى همچون ابوحنیفه و پیروان وى, نمى توان گفت اجماع مسلمانان.
2 . بر مبناى کسانى که اهل کتاب را پاک مى دانند ورود آنان به مسجدالحرام بى اشکال خواهد بود, ولى مى توان گفت, چون در مقام فتوا نظریه روشنى بر جایز بودن ورود اهل کتاب نیست, تنها وجود مبنى, به اجماع ضررى نخواهد زد.
3 . احتمال این که مدرک این اجماع, همین آیه شریفه باشد, هست. بنابراین, اجماع مدرکى است و چنین اجماعى کاشف از دیدگاه معصوم(ع) نیست و اعتبارى ندارد.
ولى با این حال, با توجه به موقعیت ویژه مسجدالحرام درمیان دیگر مکانها به خاطر داشتن احکام فراوان مخصوص به خود, نمى توان به سادگى از کنار اتفاق نظرها گذشت. بنابراین, براى ناروایى کافران از ورود به مسجدالحرام, مى توان اجماع مسلمانان و دست کم شیعیان را دلیل دانست.
ورود کافران به دیگر مساجد
پیداست که این قسم, به لحاظ آن که بیش تر مورد نیاز است, محور اصلى بررسى و تحقیق ما را تشکیل مى دهد, ولى از آن جا که پایه و اساس حکم ناروایى, ابتدا از مسجد الحرام بوده, آن گاه به دیگر مسجد ها سریان داده شده است, بدون بررسى دلیلهاى ناروایى ورود به مسجدالحرام, تحقیق و بررسى دلیلهاى این موضوع دشوار مى نمود.
در هر صورت, چنانکه اشاره شد, براى ناروایى ورود کافران به مسجد ها, دلیلهایى از قرآن و حدیث و اجماع و… آورده اند که اکنون آنها را نیز مورد بررسى قرار مى دهیم.
1 . قرآن
از قرآن کریم, همان آیه شریفه (انما المشرکون نجس…) را مورد استناد قرار داده اند, البته به دو گونه:
الف. شیخ طوسى, نجس بودن کافران را از آیه شریفه بهره مى گیرد و آن را صغرى براى یک کبراى کلى قرار مى دهد:
(… دلیلنا قوله تعالى: (یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس…) فحکم علیهم بالنجاسة واذا ثبت نجاستهم فلایجوزان یدخلوا شیئاً من المساجد لأنه لاخلاف فى ان المساجد یجب ان تجنّب النجاسات….)
دلیل ما این سخن خداوند است: (انّما المشرکون نجس…) که حکم شده به نجس بودن کافران و اگر ثابت شد ناپاکى آنان, روانیست بر هیچ مسجدى وارد شوند, چون خلافى نیست که مسجد باید از ناپاکیها به دور باشد.
این که ایشان مى نویسد: (فحکم علیهم بالنجاسة), درمباحث گذشته نادرستى آن را روشن ساختیم; زیرا آیه شریفه نظر به نجس بودن بدنى مشرکان ندارد, تا چه رسد به دیگر کافران.
و اما کبرى سخن ایشان که مى نویسد: (مسجد ها باید از ناپاکیها به دور نگهداشته شوند) مقصود چیست؟ اگر مقصود این است که مسجد را نباید نجس کرد, سخنى است بجا و درست, ولى ورود کافر به مسجد, اگر نجس هم باشد, سبب نجس کردن مسجد نمى شود, اگر سرایتى در کار نباشد. اگر مقصود آن است که حتى چیز نجس هم نباید وارد مسجد شود, درست نیست; زیرا دست کم, مشهور فقهاء برآنند که ورود چیز نجس به مسجد, در صورتى که نجاست, سرایت کننده نباشد که سبب نجس شدن مسجد شود, جایز است.
صاحب حدائق مى نویسد:
(حتى نسبت به بردن نجاست سرایت کننده به مسجد, غیر از اجماع دلیلى نداریم; زیرا روایت (جنّبوا مساجدکم النجاسة) از نظر سند, ضعیف است.)
البته اگر سبب هتک مسجد باشد, جایز نخواهد بود, ولى هتک مسجد, موضوع دیگرى است.
ب. گونه دیگر از استدلال به آیه شریفه, برداشتن ویژگى از مسجد الحرام است. به این معنى, که آنچه مشرکان را از ورود به مسجدالحرام باز مى دارد, مسجد بودن آن است. جایگاه والا و بالاى خانه خداست که مشرک نمى تواند در آن وارد شود. این نقطه مشترکى است میان مسجدالحرام و دیگر مسجد ها. همین نقطه مشترک سبب مشترک بودن آنها در حکم ناروایى ورود شده است.
شیخ محمد حسن نجفى مى نویسد:
(… مضافا الى مایستفاد من التفریع فى الآیت المفید للاشتراک بینه و بین غیره من المساجد ایضا خصوصا مسجد النبى(ص) وغیره من المساجد ضرورة اعتبار التعظیم فیها اجمع.)35
افزون بر این, از تفریع (نرفتن به مسجد را بر ناپاکى) در آیه مى توان نقطه اشتراکى را بین مسجدالحرام و دیکر مسجد ها استفاده کرد, بویژه مسجدالنبى چرا که بزرگداشت همه مسجد ها ضرورى است.
بایستگى بزرگداشت مسجد ها, نقطه اشتراکى است که کافران را از ورود به مسجد ها باز مى دارد. علامه نیز, بر همین نکته تکیه کرده است:
(لأنه مسجد فلایجوز لهم الدخول کالحرم.)36
درمسجد بودن بین مسجدالحرام و دیگر مساجد, فرقى نیست و باید در حکم ناروایى نیز یکسان باشند.
همین سخن را شیخ محمد جواد مغنیه, با بیان دیگرى تقریر مى کند. وى پس از طرح این پرسش: که آیا این جمله آیه (فلا یقربوا المسجد الحرام) دلیل درستى دیدگاه شافعى نیست که مى گوید: ناروایى ورود, ویژه مسجدالحرام است, مى نویسد:
(الجواب ان: مجموع الآیه یدل على العموم, لا على الخصوص لأن المتبادر الى الاذهان من الآیه مجموعها ان علة المنع من الدخول هى النجاسة واحترام المسجد عنداللّه ولیس من شک ان کل مسجد هو محترم عند الله لانه منسوب الیه جلّت عظمته…)37
مجموع آیه دلالت بر همگانى بودن حکم دارد, نه خصوصى بودن آن; چرا که از مجموع آیه نخست چنین به ذهن مى آید که انگیزه جلوگیرى از ورود, ناپاکى و احترام مسجد در پیشگاه خداوند است. و بدون شک, هر مسجدى در پیشگاه خداوند, محترم است, چون منسوب به اوست.
خلاصه سخن این بزرگان این است که: جایگاه والا و محترم بودن مسجد, ملاک حکم ناروایى ورود است و این ملاک, در همه مسجد ها, به گونه یکسان وجود دارد.
این استدلال نیز به ثابت کردن دو نکته بستگى دارد:
1 . براى مسجد الحرام ویژگى دیگرى غیر از عنوان مسجد بودن که دخالت در حکم ناروایى ورود داشته باشد نیست و تنها معیار این حکم, مسجد بودن آن است.
2 . ورود کافران به مساجد, به هر انگیزه اى که باشد, برخلاف حفظ حرمت مساجد و قداست شکنى است.
بررسى: این که بگوییم در حکم, ناروایى ورود به مسجدالحرام هیچ ویژگى ندارد, ادعایى بیش نیست. احتمال خصوصیت کافى است براى یکسان ندانستن حکم; زیرا اصل, حرام نبودن ورود است. افزون بر این که شواهد فراوان وجود دارد بر ویژگیهایى براى مسجدالحرام که هر کدام از آنها کافى است بر ویژه بون حکم به مسجد الحرام و دست کم احتمال ویژگى حکم, از جمله:
الف . با توجه به ظاهر آیه و شأن نزول آن, مشرکان نسبت به مسجدالحرام توجه ویژه اى داشته اند. آنان, همه ساله روزهاى حج, براى انجام مراسم بت پرستى و اعمال حج غیر توحیدى, به مسجدالحرام مى آمدند و در کنار مرکز توحید, اعمال مشرکانه انجام مى داده اند:
(ما کان صلاتهم بالبیت الا مکاء و تصدیة.)38
نماز آنان در کنار کعبه, جز صوت کشیدن و کف زدن نبود
بنابراین, خداوند اگر آنان را از ورود به مسجدالحرام, بازداشت, براى جلوگیرى از انجام اعمال مشرکانه آنان بوده است.
آیا مى توان این را سنجید با آن مسجدى که اگر کافرى در آن پاى مى گذارد, براى شنیدن کلام خداست و سخنان مبلغان دین و یا دیدن آثار باستانى و جلوه هاى تمدن اسلامى؟
ب . در فقه براى مسجدالحرام احکام ویژه اى از مستحبها, حرامها و مکروه ها بیان شده است که در دیگر مسجد ها جارى نیست. به عنوان مثال, ورودِ شخص جنب به مسجدالحرام, به هیچ روى جایز نیست و… بنابراین, احتمال این که این حکم نیز از ویژگیهاى مسجدالحرام باشد, احتمالى است عقلایى و چنین احتمالى براى یکسان ندانستن حکم کافى است.
ج . بسیارى از علما بر این باورند که مقصود از مسجدالحرام در آیه شریفه, حرم است. در قرآن کریم مورد دیگرى نیز وجود دارد که مسجدالحرام گفته شده, ولى مقصود حرم است:
(سبحان الذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام.)39
بى گمان پیامبر(ص) از خانه اُم هانى به معراج رفته است, یعنى از حرم, نه از مسجد الحرام. ذیل همین آیه, نیز قرینه است بر این که مقصود از مسجدالحرام, تمامى حرم است: (وان خفتم عیلة…) ترس از تنگناى زندگى در صورتى است که مشرکان از آمدن به مکه نیز باز داشته شده باشند وگرنه, ناروایى ورود به مسجدالحرام, با آمدن براى تجارت و بازرگانى به مکه, ناسازگارى ندارد. اگر مقصود از مسجدالحرام در این آیه, حرم باشد و مشرکان از ورود به آن بازداشته شده باشند که مسجدالحرام هم جزء آن است, در این صورت, احتمال ویژه بودن حکم, به مراتب بیش تر است; زیرا براى منطقه حرم, احکام ویژه اى است که هیچ مکان مقدسى آن احکام را ندارد.
و امّا نکته دوّم: ورود کافران به هر انگیزه اى که باشد, بى احترامى به مسجد است, سخن درستى نیست و آن را نمى پذیریم. چگونه مى توان گفت در سرزمین کفر, جایى که تشنگان حقایق, مى خواهند با اسلام آشنا شوند و پیام وحى را بشنوند و مسجد هم, تنها مرکز رسمى و جایگاهى است که مسلمانان مى توانند پیام خود را به دیگران برسانند, آمدن کافران به مسجد براى شنیدن پیام وحى, بى احترامى به مسجد است؟ آیا در چنین سرزمینى و در چنین شرایطى اگر نامسلمانى به مسجد آمد, هتک مسجد شده است؟ یا آن که راه ندادن به چنین انسانى و دست رد به سینه او زدن, خلاف فلسفه وجودى نخستین مسجدى است که در اسلام بنا شده است؟ اگر مسجدى که نمایشگاه آثار فرهنگى, و اوج ظرافتهاى هنرى مسلمانان در طول تاریخ است و بیانگر عشق و علاقه آنان به دین و مذهب و نشانى از تمدن اصیل آنان, اگر کافرى بخواهد این مظاهر را ببیند و آفرینندگان آن را تحسین و عشق و علاقه آنان را به عقیده و باورهاى دینیشان بستاید, این توهین به مسجد و مقدسات مسلمانان است؟
بنابراین, استدلال به این آیه بر ناروایى ورود کافران به همه مساجد, ناتمام است و شاید سخن علامه مجلسى اشاره به همین نکته باشد:
(فلا یقربوا المسجد الحرام…استدل به على عدم جواز ادخال النجاسة المسجد الحرام وهو غیر بعید للتفریع وان امکن المناقشه فیه واما الأستدلال به على عدم جواز دخلوهم شیئاً من المساجد فهو ضعیف.)40
به این آیه بر ناروایى وارد کردن چیز نجس به مسجدالحرام استدلال شده است. دور هم نیست, هر چند جاى مناقشه دارد. امّا استدلال به آن بر ناروایى ورود کافران به هر مسجدى, ضعیف است.
آیه دیگرى که شاید به آن استدلال شود, این آیه شریفه است:
(ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد اللّه شاهدین على انفسهم بالکفر.)41
به این بیان عمران در لغت به دو معنى آمده است: ساخت و ساز و زیارت و رفت و آمد. بنابراین, مشرکان هم از ساختن وا داشته شده اند و هم از زیارت و رفت و آمد به مسجد ها.
پاسخ: هر چند عمران, به معناى زیارت و رفت و آمد هم آمده, ولى معناى رایج و شایع آن نیست و در قرآن کریم هر جا واژه عمران به کار رفته به معناى شایع آن آمده که ساخت و ساز باشد.
افزون بر این, بر فرض درستى این ادعا, آیه ویژه مشرکان است و بر گسترش آن به دیگر کافران, همان اشکالهایى است که در آیه قبل بدان اشاره شد.
روایات
شیخ طوسى, علامه, صاحب جواهر و… که در مقام استدلال برمدعى بوده اند, به حدیثى در این موضوع استدلال نکرده اند. تنها صاحب حدائق, دو روایت نقل مى کند که مضمون هر دو یکى است: یکى از دعائم الإسلام و دیگرى از راوندى وعلامه مجلسى هر دو روایت را در بحار آورده است.
شایان یادآوردى است که صاحب حدائق, غیر از همین دو روایت, به هیچ دلیل دیگرى, حتى آیه شریفه, که همگان استدلال کرده اند, استناد نمى کند:
(نوادر الراوندى باسناده عن موسى بن جعفر(ع) عن آبائه قال: قال رسول اللّه(ص) لیمنعنّ احدکم مساجدکم یهودکم و نصاراکم وصبیانکم اولیمسخنّ الله تعالى قردة و خنازیر رکعاً و سجداً…)42
موسى بن جعفر(ع) از پدران بزرگوارش نقل مى کند: رسول خدا فرمود: یهودیان, مسیحیان و کودکان را از ورود به مساجد باز دارید وگرنه خداوند به صورت بوزینگان و خوکان شما را مسخ مى کند.
در دعائم الاسلام نیز, به همین مضمون آمده است با افزودن کلمه (مجانینکم) بعد از (صبیانکم).
این دو روایت هم, از نظر سند و هم از نظر دلالت ضعیف هستند. در ضعف سند این دو روایت, همین بس که در هیچ کتاب فقهى مورد استناد واقع نشده اند.
و اما از نظر دلالت: در این دو روایت بچه مسلمان و نیز دیوانه مسلمان برابر روایت دعائم, در کنار یهود و نصارا قرار گرفته است و از آن جا که ورود بچه مسلمان به مسجد, بى گمان حرام نیست, نهایت آن که کراهت خواهد داشت, این خود قرینه است بر این که جلوگیرى از ورود یهود و نصارا به مسجد نیز, واجب نخواهد بود. شاید نقطه اشتراک این سه دسته در مکروه بودن ورودشان به مسجد, بى مبالاتى و بى توجهى به مسائل شرعى و رعایت نکردن پاکیزگى و تمیزى ظاهرى باشد, در صورتى براى ورود بچه مسلمان, که عنوان قوى تر وجود نداشته باشد, مانند آگاه شدن از برنامه هاى اسلام, تعلیم و تعلم و یادگیرى مسائل عبادى که در این صورت, ورود آنان مستحب نیز خواهد بود.
صاحب حدائق, بر این باور است که هر چند ورود دیوانه و بچه مسلمان به مسجد مکروه است, ولى این مانع آن نیست که ورود براى یهود و نصارا به مسجد, حرام باشد; زیرا نهایت یک لفظ (نهى) در دو معنى به کار رفته است, معناى حقیقى (حرام بودن) و معناى مجازى (مکروه بودن) و به کار رفتن یک کلمه در دو معنى, نه تنها بدون اشکال است که مواردى در اخبار و احادیث نیز وجود دارد:
(ویکون النهى هنا مستعملاً فى التحریم والکراهة, استعمال اللفظ فى حقیقته و مجاز, کثیر فى الاخبار…)43
نهى این جا, در حرام و مکروه بودن, هر دو, به کار رفته است و به کار رفتن واژه اى هم در معناى حقیقى و هم مجازى, در اخبار ما فراوان است.
این که یک واژه در بیش تر از یک مورد مى شود به کار رود یا نه؟ از مباحث مهم اصولى است. محققان از اصولیان بر این نظرند که به کار بردن یک لفظ در بیش از یک معنى جایز نیست.44
افزون بر این, چنانکه اشاره خواهیم کرد, شخص پیامبر(ص) نصارا و یهود را از ورود به مسجد النبى باز نداشته است و شواهدى از عصر پیامبر(ص) و امامان معصوم خواهیم آورد که آنان در مسجد با یهود و نصارا و حتى از دین برگشتگان به گفت وگوى علمى پرداخته اند.
بنابراین, اشکال مهم این دو روایت, ضعف سند و دلالت آنهاست که همین نیز, سبب عمل نکردن فقیهان به آن دو شده است.
حدیث دیگرى که گاه به آن استناد مى شود این فرموده رسول گرامى اسلام است:
(جنّبوا مساجدکم النجاسة.)
علامه در تذکرة آن را یکى از دلیلها قرارداده است:
(ولقوله(ع) جنّبوا مساجدکم النجاسة.)45
به این روایت هم نمى شود استناد کرد; زیرا:
نخست این که: سند این روایت, ضعیف است در وسائل الشیعه چنین آمده است:
(روى جماعة من اصحابنا فى کتب الأستدلال عن النبى(ص) انه قال: جنبوا مساجدکم النجاسة.)46
گروهى از اصحاب ما, در کتابهاى استدلالى خود از پیامبر(ص) روایت کرده اند که فرمود: مساجد خود را از ناپاکى به دور دارید.
شیخ یوسف بحرانى نیز, این حدیث را ضعیف و غیر درخور استناد دانسته است.
دو دیگر: از نظر محتوا, روایت اطلاق دارد: مسجد باید از آلودگى دور نگهداشته شود, چه آلودگى سرایت کننده باشد و چه نباشد. به این اطلاق, کسى عمل نکرده است; چرا که دست کم مشهور فقهاء بر آنند که بردن چیز نجس به مسجد, که سبب آلوده شدن و بى احترامى به مسجد نشود, اشکالى ندارد و کافر, به فرض آن که نجس باشد, از آن گونه آلودگیهایى است که سرایت کننده نیست و سبب آلوده شدن مسجد نمى شود.
سه دیگر: استدلال به این روایت, آن گاه تمام خواهد بود که نجس بودن همه کافران امر قطعى و مسلم باشد و حال آن که چنین نیست. دست کم نجس بودن اهل کتاب از کافران مورد مناقشه است و شمارى باور به پاکى آنان دارند.
اجماع
سوّمین دلیلى که فقیهان بر ناروایى ورود کافران به مسجد ها اقامه کرده اند, اجماع است.
محقق حلّى مى نویسد:
(فلا یجوز ان یدخل المسجد الحرام اجماعاً ولا غیره من المساجد عندنا.)47
علما, همه بر این نظرند که روا نیست کافر وارد مسجدالحرام شود و همچنین دیگر مساجد, به نظر فقهاى شیعه.
محققّ حلى, تعبیر به (عندنا) دارد. صاحب جواهر در شرح آن مى نویسد:
(این تعبیر در تحریر و کنزالعرفان نیز آمده و مقصود از آن, جماعت امامیه است, چنانکه در مسالک تصریح به اجماع شده و در منتهى, به مذهب اهل بیت نسبت داده شده است.)
مقصود آن است که این اجماع, با تعبیرهاى گوناگونى در سخنان فقهاء آمده و تنها در مسالک, تصریح به اجماع شده است.
(لایجوز دخول الذمى المسجد باجماع الامامیه.)48
همه فقها امامیه بر این نظرند که کافر ذمى روا نیست وارد مسجد شود.
ییادآورى: توجه به چند نکته, نادرستى و بى پایه بودن اجماع را مى نمایاند:
1 . شیخ طوسى, نه در خلاف و نه در مبسوط, به اجماع تمسک نکرده است, با آن که روش ایشان, بویژه در کتاب خلاف, بر این است که به خاطر رویارویى با دیدگاه فقیهان اهل سنت, همانند آنان به اجماع تمسک مى جوید, از این روى, ادعاى اجماع درخلاف زیاد به چشم مى خورد و به همین سبب, شمارى از فقهاء به اجماعهاى خلاف, اعتبار زیادى نمى دهند و مى گویند اینها اجماعهاى على القاعده اند, چون شیخ برابر اهل سنت قرار داشته, مى خواسته برابر روش خود آنان برخورد کند.
با این حال, در این موضوع نامى از اجماع فقهاى شیعه به میان نمى آورد, که درخور درنگ و توجه است.
2 . بسیارى از پیشینیان, این مسأله را مطرح نکرده اند, تا اظهار نظر کنند, بویژه آنانى که به تعبیر آیت اللّه بروجردى, روششان این بوده است که مسائل را همچنانکه از معصومان(ع) مى گرفته اند, دست نخورده براى ما نقل کنند, مانند: شیخ صدوق در هدایة و مقنع, شیخ مفید در مقنعه, شیخ طوسى در نهایه, سلار بن عبدالعزیز در مراسم و ابى الصلاح حلبى در کافى و… نخستین بار شیخ طوسى این مسأله را در کتابهاى استدلالى خود مطرح کرد و دیگران به پیروى از ایشان, به اجمال و تفصیل به موضوع پرداخته اند. بنابر این, چگونه مى توان ادعاى اجماع کرد؟
3 . علامه مجلسى (بحار, ج350/8) ناروایى ورود یهود و نصارا به مسجد, به مشهور نسبت مى دهد:
(اما منع الیهود والنصارى فهو على الوجوب على المشهور.)
افزون بر این, به فرض وجود چنین اجماعى, مدرک آن معلوم است. دست کم, احتمال دارد که مدرک داشته باشد (محتمل المدرک) وآن همان آیه کریمه یا حدیث شریف است که بیان شد و طبیعى است که دراین صورت, اجماع, اعتبارى نخواهد داشت.
محقق اردبیلى, با توجه به همین نکته پس از آن که ادعاى اجماع مذهب اهل بیت را از (منتهى) نقل مى کند, مى نویسد:
(والمستند فى الجملة هو الآیت.)49
ممکن است مقصود ایشان از این جمله, بى توجهى به اجماع باشد و یا گوشه زدن به این که اجماع مدرکى است و مدرک آن هم, همان آیه شریفه است.
مشهور بودن ناروایى ورود کافران به مسجد, در صدر اسلام
شمارى از فقیهان بر این باورند که ناروایى ورود کافران به مسجد ها در میان مسلمانان صدر اسلام, مشهور بوده است. علامه در تذکره, این شهرت را از دلیلها قرارداده و بر آن شاهدى از تاریخ ارائه داده است:
(ولأن منعهم کان مشهوراً, دخل ابوموسى على عمر و معه کتاب حساب عمله فقال عمر ادع الذى کتبه لیقرأه قال انه لایدخل المسجد قال ولم لایدخل؟ قال لأنه نصرانى فسکت. و هو یدل على شهرته بینهم.)50
زیرا ناروایى ورود کافران به مسجد [در صدر اسلام] مشهور بوده است. ابوموسى با دفتر حسابرسى کارهایش بر عمر وارد مى شود.
عمر مى گوید: نویسنده را بگو بیاید آن را بخواند.
ابو موسى مى گوید: او به مسجد نمى آید.
عمر مى گوید: چرا؟
مى گوید: چون مسیحى است.
عمر ساکت مى شود.
این نشان دهنده شهرت ناروایى ورود کافران به مسجد, در میان آنان است.
بسان همین سخن را صاحب جواهر, با استناد به این قضیه تاریخى دارد و آن را شاهدى بر صدق مدعاى خویش مى داند.51
پاسخ:
صرف نظر از درستى و نادرستى این رخداد, چرا که تنها از طریق اهل سنت نقل شده است, آیا وجود یک چنین پدیده اى مى تواند بیانگر شهرت حکمى در یک زمان باشد و آیا چنین شهرتى حجیت دارد؟ افزون بر این, این شهرتى که برخاسته از یک رخداد تاریخى است, ناسازگارى دارد, با شهرت دیگرى که نقلهاى گوناگون از طریق شیعه و سنى پشتوانه آن است. ما, در تاریخ به مواردى بر مى خوریم که هم در زمان عمر و هم پیش از او, و هم پس از او, افراد مسیحى و یهودى به صورت گروهى (وفد) و فردى به مسجدالنبى مى آمده اند و پرسشهاى خود را براى خلیفه مسلمانان مطرح مى کرده اند و پاسخ مى شنیده اند.
به طور طبیعى این موارد, درگاهِ ناسازگارى, بر آن یک مورد پیش خواهند بود.
دیگر تأیید کننده ها
اما دلیلها و تأیید کننده هایى از این دست:
الف. ورود کافران به مسجد, هر چند براى شنیدن کلام خداوند و یا دیدن آثار تمدن و بناهاى تاریخى اسلام باشد, کوچک شمردن مسجد است و کوچک شمردن مسجد حرام.
ب. باز داشتن آنان از ورود به مسجد ها, گونه اى خوار شمردن آنان است و این, چیزى است که مسلمانان, وظیفه دارند آن را انجام دهند.
ج. این که کافر اهل مسجد نیست و مسجد بستگى با کافر ندارد, تا بخواهد در آن وارد شود.
اگر ما دلیلهاى محکمى برناروایى مى داشتیم اینها مى توانست تقویت کننده دیدگاه ما باشد, ولى با سست بنیاد بودن دلیلها, از این گونه تأیید کننده ها کارى ساخته نیست.
افزون بر این, این سخن, که ورود کافران به مسجد, حتى براى شنیدن پیام اسلام و توحید و دیدن آثار تمدن اسلامى, کوچک شمردن مسجد است, ادعایى بیش نیست; زیرا هتک حرمت, یک امر عرفى است, موارد آن را عرف تعیین مى کند و بى گمان کافرى که جویاى حق و حقیقت است و براى شنیدن کلام خداوند یا هدف عقلایى دیگر, با ادب و فروتنانه, پا در مسجد مى گذارد, عرف آن را خوار شمردن مسجد نمى داند.
و نیز آیا جلوگیرى کافرى که مى خواهد با اسلام و تمدن و تاریخ آن آشنا شود از ورود به مسجد, این همان تحقیر خداپسندانه است؟ و یا نا دیده گرفتن عمومات دعوت و ارشاد مردم! وآنگهى اصل این که مقصود از تحقیر چیست؟ و به چه شکلى باید باشد جاى گفت وگوست. افزون بر این, (عن یدوهم صاغرون) اگر بپذیریم استفاده تحقیر از این آیه را, مربوط به کافران اهل ذمه است, آن هم به هنگام پرداخت ذمّه, نه کافرى که در دارالحرب زندگى مى کند. امّا این که کافر اهل مسجد نیست, بسته به این است که برداشت ما از مسجد چه باشد؟ اگر ما مسجد را تنها مرکز راز و نیاز و نیایش بدانیم, طبیعى است کافر بدان جا راه ندارد, مگر براى دیدن آثار فرهنگى و هنرى اسلامى, ولى اگر مسجد را افزون بر مرکز نماز و عبادت, پایگاه تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم و جلوه گر و درخشندگى فرهنگ و هنر تمدن اسلامى نیز بدانیم, کافرى که جویاى حقیقت و آشنایى با اسلام و تمدن اصیل آن است, بى ارتباط با مسجد نیست و در صورتى که هدف شنیدن پیام حق و آشنایى با اسلام باشد به مصداق این آیه شریفه:
(فبشر عبادى الذى یستمعون القول و یتبعون احسنه.)52
مورد تشویق خداوند نیز هست, تا سخن حق را در هر جا و مکانى از جمله مسجد, بشنود و گزینش کند.
دلیلهاى روایى ورود کافران به مسجد
1 . مقتضاى اصل: چنانکه اشاره شد ورود مشرکان به مسجدالحرام, بلکه محدوده حرم نارواست, به نصّ آیه شریفه, چه ما مشرک را نجس جسمى بدانیم, یا نجس فکرى.
و اما نسبت به دیگر مسجد ها دلیل قانع کننده اى نیافتیم و همین نبود دلیل, کافى است تا حکم به جایز بودن بدهیم; چرا که جایز بودن ورود, برابر با اصل است.
به بیان دیگر, مهم ترین دلیل بر ناروایى ورود کافران به مسجد ها, آیه شریفه و اجماع بود, ولى دلالت این دو دلیل, در محدوده حرم و مسجدالحرام است, نه بیش از آن و نبود دلیل نسبت به سایر مسجد ها, دلیل بر جایز بودن خواهد بود; زیرا مقتضاى اصل اولیه جواز ورود به مسجد ها است براى همگان, همانند دیگر جایها, بویژه آن که اگر هدف ورود عقلایى و شرع پسند باشد, مانند جست وجوى از حق و آشنایى با معارف اسلامى و یا تحقیق و بررسى در آثار و بناهاى اسلامى.
2 . سیره: واقعیتهاى تاریخى دوران رسالت, نشان مى دهد که پیامبر اکرم(ص) پس از استقرار در مدینه و تشکیل حکومت, در جهت پیوند با قبیله هاى خارج و داخل مدینه و نیز صدور و گسترش اسلام تلاش فراوان کرد. بستن قرار دادها و پیمانها با گروهها و قبیله ها از کارهاى اساسى پیامبر بود. دیدارهاى پیامبر(ص) با غیر مسلمانان, چه براى آشنا کردن آنان با اسلام و چه براى بستن پیمانها, بخشى از کار روزانه پیامبر(ص) بود و مرکز این دیدارها مسجدالنبى بود, هر چه بر ثبات و قوام این شجره طیّبه افزوده مى شد, توجه بیگانگان به سوى مدینه بیش تر مى گردید و آنان را وا مى داشت تا براى آشنایى با دین جدید و پیام آور آن, راهى مدینه شوند; از این روى, هر چه زمان به جلو مى رود, بر شمار این دیدارها افزوده مى شود, به گونه اى که سال نهم هجرت را سال وفود (هیأتهاى نمایندگى) مى نامند و (اسطوانة الوفود) (ستون نمایندگان) که هم اکنون نام یکى از ستونهاى داخل مسجد النبى است, اشاره به جایگاه خاص این دیدارها در داخل مسجد پیامبر است. بنابراین, در اصل وجود چنین سیره اى جاى هیچ انکار وتردیدى نیست. شیخ طوسى و دیگران, همان گونه که نقل شد, اصل وجود این سیره را پذیرفته اند, منتهى بر این نظرند که این روش, تا پیش از نزول آیه شریفه بوده است و پس از آن, کافران از ورود به مسجد باز داشته شده اند.
شیخ طوسى مى نویسد:
(… وهذا الفعل من النبى(ص) کان فى صدر الاسلام قبل نزول الآیت…)53
این کار پیامبر(ص) در صدر اسلام بوده است و پیش از نزول آیه.
علامه مى نویسد:
(… لو سلم لکان فى صدرالاسلام.)54
اگر باشد مربوط به صدر اسلام است.
شیخ محمد حسن نجفى مى نویسد:
(… او انه کان قبل نزول الآیت.)55
مربوط پیش از نزول آیه است.
کافرانى که به مسجد النبى وارد شده اند دو دسته بوده اند: شمارى, کسانى بوده اند که پیامبر(ص) آنان را به عنوان اسیر یا میهمان در مسجد جاى مى داده که موارد زیادى نبوده است.
دسته دوّم که شمار آنان بسیار است, کسانى هستند که به صورت فردى یا گروهى, به عنوان نماینده قبیله ها (وفود) براى آشنایى با اسلام یا بستن قرارداد و پیمان, به حضور پیامبر(ص) شرفیاب مى شده اند.
ظاهرکلام علامه و صاحب جواهر اشاره به دسته نخست دارد; زیرا در تذکره (انزل…) آمده; یعنى پیامبر آنان را درمسجد جاى داد و در جواهر (ادخال) آمده; یعنى پیامبر(ص) کافران را به مسجد وارد کرد. و این مورد را هم گفته اند به فرض ثبوت, مربوط به صدر اسلام و پیش از نزول آیه است.
در هرصورت, با توجه به موارد بسیارى از حضور هیأتهاى نمایندگى کافران به حضور پیامبر درمسجد النبى و نیز جاى دادن کافران را درمسجد, بازگفته شود: (اگر ثابت شود), (اگر بپذیریم) و… کم لطفى است.
و اما ادعاى این که حضورکافران در مسجدالنبى, تا پیش از نزول آیه شریفه بوده; یعنى تا آخر سال نهم هجرى و از آن پس, چنین چیزى اتفاق نیفتاده است, درستى و نادرستى آن را باید از تاریخ به دست آورد; زیرا ادعاى تاریخى است و طبیعى خواهد بود که تاریخ باید ادعا را تأیید کند وگرنه نمى شود پذیرفت. باید دید آیا به راستى پیامبر و مسلمانان پس از نزول این آیه کریمه, درِ مسجد را به روى هیأتهاى نمایندگى غیر مسلمانان به این دلیل که آنان کافرند و نجس و نباید به مسجد وارد شوند, بسته اند, یا آن که آن سیره همچنان ادامه داشته است؟
آیه شریفه: (انما المشرکون نجس…) در ذیحجه سال نهم هجرت توسط على بن ابى طالب(ع) در مراسم حج بر مشرکان ابلاغ شده است, ولى آیا بر پیامبر(ص) هم در همان ماه نازل شده یا ماه پیش و… جاى بحث دارد و شاید نتیجه آن, ما را در شمار نمونه هاى تاریخى که ارائه مى دهیم کمک کند, ولى با توجه به بسیارى شاهد و نمونه در سال دهم هجرت به بعد, نیازى به یک چنین بحث و بررسى نیست.
نگاهى به تاریخ سال دهم و یازدهم هجرت, نشان مى دهد که آمد و شد نمایندگان (وفود) پس از آیه شریفه, همچنان ادامه داشته است.
ابن اثیر در تاریخ خود در رخدادهاى سال دهم هجرت, از سیزده هیأت نمایندگى نام مى برد که تنها در سال دهم هجرت به مدینه آمده و به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده اند و آخرین هیأت نمایندگى وفد (نخع) است, قبیله اى از یمن که در نیمه محرم سال یازدهم به حضور پیامبر رسیده اند.56 البته در میان اینان, شمارى از پیش مسلمان شده بودند و براى اظهار حمایت و وفادارى قبیله خود به مدینه مى آمدند و شمارى هم پیش مى آمده که در خارج مسجد با پیامبر(ص) دیدار داشته اند, ولى بسیارى از آنان برابر معمول به مسجد مى آمده اند و خدمت پیامبر(ص) مى رسیده اند. مهم ترین هیأتى که به محضر پیامبر(ص) مشرف شده, که هم شیعه و هم سنى آن را روایت مى کند, هیأت نمایندگى نصاراى نجران است که در سال دهم هجرت به مدینه آمد. در این هیأت شصت تن از علما و شخصیتهاى مهم مسیحیان نجران حضور داشته اند. به مسجدالنبى وارد مى شوند و چون وقت نماز آنان فرا مى رسد, از پیامبر(ص) مى خواهند تا نماز خود را در مسجدالنبى بگزارند. پس از آن, گفت وگوها آغاز مى شود. پیامبر(ص) آنان را به پذیرش اسلام فرا مى خواند.
پس از مجادله و گفت وگوهاى بسیار, نمایندگان مسیحى اظهار مى دارند قانع نشده اند و پیشنهاد مى کنند: مباهله اى انجام شود. پیامبر(ص) مى پذیرد و قرار وقت مباهله را مى گذارند که آیه 61 آل عمران, اشاره به همین واقعه دارد و در منابع تاریخى وروایى تمامى داستان, جزء به جزء آمده است.57
پس از رحلت پیامبر(ص) آمدن غیر مسلمانان به مدینه نیز ادامه مى یابد در تاریخ از گروههاى مختلف یاد مى شود که به انگیزه هاى گوناگون به صورت فردى و گروهى به مسجد پیامبر(ص) وارد مى شدند و از خلیفه وقت پرسشهایى مى کردند که به گواهى تاریخ, در بیش تر این موارد, خلیفه از على(ع) مى خواسته که به پرسشها پاسخ دهد و حضرت با پاسخهاى استوار و دقیق خود شبهه ها را مى زدوده و دلها را نرم مى کرده و گاه زمینه گرایش آگاهانه آنان را به اسلام, فراهم مى آورده است.
در کتابهاى روایى, در بخش احتجاجهاى ائمه(ع) این شواهد به چشم مى خورد, از جمله در بحارالانوار, در بخش احتجاجهاى على(ع) علامه مجلسى, این احتجاجها را در چند باب قرار داده است: باب احتجاج با یهودیان, باب احتجاج با مسیحیان و… اینک اشاره به چند نمونه با پرهیز از شرح جریان:
1 . در آمدن دو یهودى به مسجدالنبى در زمان ابى بکر و درخواست وى از على(ع) که با آنان به گفت وگو بنشیند و به پرسشهاى آنان پاسخ دهد.58
2 . درآمدن عالمى یهودى به مسجدالنبى(ص) و درخواست وى از على(ع) که به پرسشهاى وى, پاسخ دهد59.
3 . درآمدن عالم یهودى به مسجدالنبى و حضور در جمع صحابیان که گرداگرد عمر نشسته بودند و این پرسش که داناترین شما به دانش پیامبر و کتاب خدا کیست؟ و معرفى على(ع) توسط عمر به وى و گفت وگوى وى با على(ع) در مسجد60.
4 . ورود هیأت نمایندگى مسیحیان به سرپرستى یک راهب مسیحى از روم به مدینه و حضور آنان در مسجد النبى و پرسش از ابى بکر به عنوان خلیفه پیامبر(ص) و معرفى وى على(ع) را براى پاسخ به پرسشهاى آنان 61.
5 . آمدن هیأت نمایندگى از مسیحیان نجران به همراه اسقف خود در زمان خلافت عمر براى پرداخت جزیه و مناظره آنان با عمر و دست آخر معرفى على(ع) براى پاسخ دادن به پرسشهاى آنان62.
در روزگار خلافت على(ع) نیز, این روش ادامه داشته است.
شیخ مفید مى نویسد:
(اتى رأس الیهود على بن ابى طالب عند منصرفه من وقعة نهروان و هو جالس فى مسجد الکوفه…)63
هنگام بازگشت على(ع) از نهروان, درحالى که در مسجد کوفه نشسته بود, از سران یهود شخصى به خدمت آن حضرت رسید.
در این دیدار که شمارى از اصحاب آن حضرت حضور داشتند, مرد یهودى پرسشهایى از حضرت کرد از جمله: از رنجها و ایثارگریهاى آن حضرت در زمان پیامبر(ص) و پس از آن پرسید که حضرت با گرمى به پرسشهاى او پاسخ گفت.
در زندگى امامان معصوم(ع) یااصحاب آن بزرگواران به مواردى بر مى خوریم که احتجاجها و گفت وگوهاى علمى با غیرمسلمانان درمسجد داشته اند, از جمله:
در احتجاجهاى امام صادق(ع) با زنادقه آمدهاست:
(روزى ابن ابى العوجا, در هنگام حج, با جمعى از همفکرانش درمسجدالحرام نشسته بود. درهمان هنگام, امام صادق(ع) در میان یاران وزائران خانه خدا به بیان احکام و تفسیر قرآن مشغول بود.
زندیقان به ابن ابى العوجا پیشنهاد مناظره با امام صادق را دادند تا به پندار خود, امام را محکوم و از چشم یاران بیندازد!
پذیرفت و با امام(ع) باب گفت وگو را باز کرد و کعبه و اعمال حج را به ریشخند گرفت و امام هم با پاسخهاى استوار, وى را رسوا ساخت.)64
در صورت درستى این نقل, روشن مى شود غیر از مشرکان نیز, به مسجدالحرام داخل مى شده اند. تأیید بر آن دیدگاهى است که ناروایى ورود به مسجدالحرام را ویژه مشرکان مى دانست.
مفضل مى گوید:
(روزى پس از نماز عصر, در (روضه) مسجدالنبى, مابین قبر و منبر نشسته بودم و در فضائل پیامبر(ص) مى اندیشیدم که ابن ابى العوجاد وارد مسجد شد و با یکى از همفکران خود در نزدیک من نشست و سخنانى را در انکار صانع و… بر زبان راند که من از شنیدن آن به شدت ناراحت شده و بر او پرخاش کردم.
در پاسخ من گفت: اگر از اصحاب جعفر بن محمد(ع) هستى او با ما چنین رفتار نمى کند.
داستان را به امام صادق(ع) عرض کردم, امام آنچه را لازم بود به من آموخت تا بتوانم در برخوردهاى بعدى با استدلال و منطق برخورد کنم.)
از این داستان به خوبى معلوم مى شود که ورود از دین برگشتگان و ملحدانى چون: ابن ابى العوجا به مسجدالنبى, عادى بوده است. آنچه مفضل را بر آشفته, حضور آنان در مسجد نبوده, بلکه سخنان کفرآمیز و الحادى آنان بوده است و امام نیز به مفضل سفارش نمى فرماید تا که این گفت وگو در خارج از مسجد انجام گیرد هم چنانکه خود آن جناب در آن داستان دیگر به ابن ابى العوجا نمى فرماید برویم در بیرون مسجد تا پاسخ پرسشهاى تو را بدهم.
اینها نمونه هایى بود از شواهد تاریخى و حدیثى, بر استمرار سیره پیامبر اکرم(ص) از زمان بناى مسجد تا زمان معصومان(ع). ناگفته نماند که شواهد بیش از اینهاست و اگر تاریخ و احادیث از این زاویه مورد بررسى قرار بگیرند, به موارد بیش ترى دست خواهیم یافت.
و در تأیید این سیره, مى توان گفت, با این که موضوع مورد ابتلایى بوده, ولى هیچ حدیثى در خصوص این موضوع از ائمه(ع) نرسیده است و یا دست کم حدیثِ درخور اعتماد و اعتبارى که در کتابهاى فقهى به آن استناد کرده باشند, با این که در منابع روایى ما, احکام مختلفى درباره روابط با کافران, درزمینه هاى گوناگون: ازدواج, چگونگى معاشرت, دادوستد و… رسیده است.
ریشه یابى فتوا:
موضوع ناروایى ورود کافران به تمامى مساجد, با توجه به آن که دلیل معتبرى نداشت, این پرسش به ذهن مى آید که این سخن از کى و چگونه وارد بحثهاى فقهى شده است؟
آنچه از پاره اى تفسیرها و منابع فقهى اهل سنت بر مى آید: نخستین بار, ناروایى ورود کافران به مسجد ها, در زمان عمر بن عبدالعزیز, به عنوان یک فرمان حکومتى صادر شده است:
(… وقال عمربن عبدالعزیز… ولا یدخل احد من الیهود و النصارى شیئاً من المساجد بحالٍ.)65
عمربن عبدالعزیز گفت… هیچ کس از یهود و نصارا, نباید به هیچ مسجدى وارد شود.
قطب راوندى مى نویسد :
(… وقال عمربن عبدالعزیز: ولایجوز ان یدخل المسجد احد من الیهود والنصارى و غیرهم من الکفار. و نحن نذهب الیه….)66
عمر بن عبدالعزیز گفته است: هیچ کس از یهود و نصارا و دیگر کافران روا نیست به مسجد وارد شوند. ما نیز بر آنیم.
بنابراین, دور نیست که نخستین بار به عنوان یک حکم حکومتى عمر بن عبدالعزیز, کافران را از ورود به مسجد ها بازداشته باشد و پس از آن به منابع فقهى راه یافته است. اگر چنین باشد باید شرایط زمانى عمر بن عبدالعزیز در نظرگرفته شود و این که چرا او چنین تصمیمى را گرفته است؟ و به فرض حجت بودن عمل او! محدود به همان زمان و شرائط حاکم بر آن بوده و در خور گسترش نیست.
رعایت حرمت و قداست:
از آنچه گفته آمد, مى توان نتیجه گرفت که کفر, باز دارنده از ورود به مسجد ها نیست و غیر مسلمان نیز مى تواند به مسجد وارد شود, ولى بدون شک, این بدان معنى نیست که دَرِ مسجد, بدون قاعده و برنامه به روى هر غیرمسلمان گشوده باشد. مسجد, مکانِ عبادت, ارشاد وهدایت, تبلیغ و ترویج دین است. انجام هر کارى که با این شأن و مقام ناسازگارى داشته باشد, در مسجد جایز نیست, حتى براى مسلمان چه رسد به غیرمسلمان. بنابراین, ورود غیرمسلمان به مسجد, در درجه اول باید انگیزه شرع پسند داشته باشد, مانند: آشنایى با معارف اسلامى, شنیدن سخن وحى و آشنایى با آداب و رسوم عبادى مسلمانان و… و یا دست کم انگیزه هاى عقلایى: مانند مشاهده, آثار و تمدن اسلامى برجاى مانده در بناهاى مساجد.
پس باید ورود به مسجد هدف دار باشد و هدف هم شرع پسند و عقلایى. با این همه, حفظ شؤون مسجد نیز لازم است. به این معنى که از نظر پوشش و چگونگى رفت وآمد و نگهداشت ادب و احترام و خلاصه,رفتارها باید به گونه اى باشد که بى احترامى به مسجد و هتک حرمت آن نشود که در این صورت, بى گمان جایز نخواهد بود.
درباره هیأت مسیحیان نجران که به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده بودند, آمده است:
(چون با لباسهاى فاخر و علامتهاى ویژه اى بودند, پیامبر به آنان توجهى نکرد و وقتى علّت بى توجهى را از اصحاب پیامبر جویا شدند, اصحاب گفتند: نوع لباس و پوشش شماست که پیامبر(ص) نمى پسندد. نجرانیها, لباس خود را تغییر دادند و با لباسى ساده و بى آلایش به حضور پیامبر رسیدند و آن حضرت آنان را پذیرفت.)
دور نیست, این که پیامبر در مرتبه نخست به آنان توجهى نکرده, چگونگى پوشش و ورود متکبرانه آنان باشد که با مقام و جایگاه مسجد سازگارى نداشته است.
سرزمین حجاز و منطقه حرم:
از گزاره هاى مورد گفت وگو در فقه, ورود غیر مسلمان به سرزمین حجاز یا دست کم محدوده حرم (منطقه اى با فاصله هاى مختلف تا مسجد الحرام) است.
دراین جا سه گزاره درخور جداسازى وجود دارد: یکى ورود به قصد سکنى گزیدن در سرزمین حجاز یا محدوده حرم است که بسیارى از فقهاء شیعه, بلکه به تعبیر صاحب جواهر اجماع آنان بر حرام بودن آن است67 دیگرى ورود آنان به قصد تجارت و گشت وگذار. در این جا نسبت به محدوده حرم نیز, نظر فقهاء شیعه بر ناروایى آن است, حتى گفته اند اگر پیامى براى حاکم اسلامى داشته باشد, باید مسلمانى را بفرستند به خارج از محدوده حرم, تا آن جا پیام را دریافت کند.68
و اما نسبت به غیراز منطقه حرم, مورد اختلاف است و دست کم با اجازه حاکم اسلام مى تواند وارد شود, چنانکه برخى از فقهاء حتى ورود به محدوده حرم را نیز با اجازه حاکم روا مى دانستند.69
از آن جا که این منطقه اکنون از مورد ابتلاى ما بیرون است و بویژه آن که, آنچه مورد اتفاق فقهاء است حرام بودن ساکن شدن است, نه گشت و گذار و جهانگردى, از طرح تفصیلى موضوع و بررسى دلیلهاى آن صرف نظر مى کنیم, هر چند عمده ترین دلیل آیه شریفه (انما المشرکون نجس…) است که بنابر آنچه گفته شد, در صورتى که مقصود از مسجد الحرام محدوده حرم باشد در این صورت مشرکان به این محدوده, حق ورود ندارند, ولى نسبت به غیر مشرکان از کافران همچنان جاى بحث و گفت وگوست و همان مباحث گذشته این جا نیز جارى است و باید دانست اگر بخواهیم وارد بحث تفصیلى شویم جاى بررسى دارد: که آیا ممنوعیتى وجود دارد یا نه؟ این ممنوع بودن , ویژه محدوده حرم است یا تمامى جزیرة العرب؟ مقصود از جزیرةالعرب کجاست؟ آیا سکنى گزیدن ممنوع است یا گشت وگذار و مسافرت و…؟
حرم امامان و امامزادگان
در ناروایى ورود غیرمسلمانان به حرم امامان(ع) آیه یا روایتى نداریم, فقیهان هم یا از حکم آن سخن نگفته اند و یا آن که به هنگام سخن از ممنوع بودن ورود کافران به محدوده حرم مکه, حرم امامان(ع) را نیز همانند آن دانسته اند.
صاحب جواهر به دنبال نظریه حرام بودن ورود کافران به حرم مى نویسد:
(ویحتمل إلحاق حرم الأئمّة(ع) بذلک فضلاً عن الحضرات المشرفة بل والصحن ولکن السیرة على دخولهم بلدانهم….)70
احتمال پیوست دادن حرم امامان(ع) به حرم مکه هست تا چه رسد به رواقهاى شریف و صحنها, ولى سیره بر ورود آنان بوده است به شهرهاى اینان.
آقا ضیاء عراقى پس از نقل روایت دعائم الاسلام, مبنى بر ناروایى ورود کافران به منطقه حرم مى نویسد:
(وتنقیح المناط یقتضى الحاق حرم النبى(ص) و بقیة الأئمه(ع) بل والمشاهد المعظمة, وحرم الزهراء(س)…)71
تنقیح مناط (دست آورى ملاک) اقتضا دارد پیوست دادن حرم پیامبر(ص) و امامان(ع), بلکه دیگرمشاهد بزرگ و حرم حضرت زهرا(س) را [به حرم مکه].
باید دید مقصود ایشان از این (تنقیح مناط چیست؟ و اساساً جاى تنقیح مناط هست؟
آیا با وجود ویژگیهاى فراوانى که محدوده حرم مکه دارد حتى براى مسلمانان تا چه رسد به کافران, مانند جایز نبودن ورود بدون احرام و کندن درخت و… مى توان این ویژگیها را نادیده گرفت و با یک ملاک و معیار احتمالى حکمى را که براى محدوده حرم مکه آمده آن را به حرمهاى دیگر نیز سریان داد؟
فقیهان ما, پیوست حرم امامان به مسجد ها را درمسأله حرام بودن ورود جنب به آن, مورد تردید قرار داده اند,72 آن هم به این دلیل که چون این حکم براى مسجد است, شاید عنوان مسجد ویژگى داشته باشد که نتوان آن را به غیرمسجد گستراند با آن که همانندى حرم امامان(ع) با مسجد بیش تر است و امکان مشترک بودن ملاک و مناط بهتر.
وقتى در همانندى حرم امامان با مسجد تردید باشد, چگونه مى توان حرم امامان را با حرم مکه که سرزمینى است با احکام و آیینهاى ویژه یکسان دانست. شاید به همین خاطر است که صاحب جواهر از همانندى با تعبیر احتمال (یحتمل) یاد مى کند و همان را نیز با وجود سیره عملى مخالف, سست مى کند.
بنابراین, صرف نظر از آن که اصل ممنوع بودن نسبت به حرم مکه نیز جاى گفت وگو دارد, همانند, دانستن حرم امامان(ع) به آن حرم هیچ دلیل ندارد.
و از آنچه گفته شد حکم پیوست حرم امامان به مسجد ها نیز معلوم شد زیرا:
نخست آن که اصل همانندى مورد تردید و گفت وگوست.
دو دیگر براساس تحقیقى که انجام گرفت, نسبت به خود مسجد ها ممنوعیتى براى ورود غیر مسلمانان نبود تا چه رسد به حرم امامان و یا حرم امامزادگان. البته حفظ حرمت و رعایت مکانت و جایگاه این مکانهاى مقدس امرى است ضرورى و بدون تردید, باید با برنامه ریزى درست, به هنگام ورود گردشگران وجهانگردان غیر مسلمان بر آن پاى فشرد.
________________________________________
پى نوشتها:
1 . (اصول کافى), محمدبن یعقوب کلینى, ج78/2, دارالتعارف, بیروت.
2 . (جواهرالکلام), شیخ محمد حسن نجفى, ج289/21, دار احیاء التراث العربى, بیروت.
3 . (خلاف), شیخ طوسى, ج518/1, مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین قم.
4 . (مبسوط), شیخ طوسى, ج47/2, مرتضویه تهران.
5 . تفسیر (کبیر), امام فخر رازى, ج24/16, داراحیاء التراث العربى, بیروت.
6 . (تبیان), شیخ طوسى, ج201/5, دفتر تبلیغات اسلامى, قم.
7 . (مجمع البیان), طبرسى, ج3, جز دهم 43/, دارمکتبة الحیاة, بیروت.
8 . (اصباح الشیعة), نظام الدین صهرشتى, چاپ شده در(ینابیع الفقهیه), گردآورى على اصغر مروارید, ج638/4, مؤسسه فقه الشیعه, بیروت.
9 . (فقه القرآن) , قطب الدین راوندى, چاپ شده در (ینابیع الفقهیه), ج526/4.
10 . (تبصرة المتعلمین), علامه حلّى, چاپ شد, در (ینابیع الفقهیه), ج186/31.
11 . (ارشاد الأذهان), علامه حلّى,چاپ شده در (ینابیع الفقهیه), ج198/30.
12 . (تلخیص المرام), علامه حلى, چاپ شده در (ینابیع الفقهیه), ج207/31.
13 . (مختصر النافع), محقق حلى, چاپ شده در (ینابیع الفقهیه), ج226/9.
14. (خلاف), شیخ طوسى, ج518/1.
15 . (مبسوط), شیخ طوسى, ج47/2.
16 . (تذکرة الفقهاء), علامه, ج445/1, چاپ سنگى.
17 . (جواهر الکلام), محمد حسن نجفى, ج278/21, داراحیاء التراث العربى, بیروت.
18 . سوره (توبه), آیه 28.
19 . (جواهر الکلام), ج42/6, 43.
20 . (مجمع الفائده والبرهان), مقدس اردبیلى, ج319/1, مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسین قم.
21 . (جامع المدارک), سید احمد خوانسارى, ج201/1, اسماعیلیان, قم.
22 . (کتاب الطهارة), امام خمینى, ج298/3.
23 . سوره (بیّنه), آیه 1.
24 . سوره (حج) آیه 17.
25 . (مدارک الأحکام), سید محمد موسوى عاملى, ج266/2, مؤسسه آل البیت.
26 . (جواهر الکلام), ج35/30.
27 . (التنقیح), تقریرات درس آیت اللّه خویى, ج44/2, علمیه.
28 . (شرح تبصره), آقا ضیاء, ج375/4, مؤسسه نشر اسلامى وابسته, جامعه مدرسین قم.
29 . (کتاب الطهارة), امام خمینى 557.
30 . (التنقیح),ج44/2.
31 .همان مدرک, 46/.
32 . تفسیر (کاشف) محمد جواد مغنیه, ج28/4, دارالعلم للملایین, بیروت.
33 . (جواهر الکلام), ج278/21.
34 .(خلاف), ج518/1.
35 . (جواهر الکلام), ج278/21.
36 . (تذکرة الفقهاء), ج445/1.
37 . تفسیر(کاشف), ج28/4.
38 . سوره (انفال), آیه 35.
39 . سوره (اسراء) آیه 1.
40 .(بحارالانوار), علامه مجلسى, ج44/80. مؤسسة الوفاء, بیروت.
41 . سوره (توبه), آیه 18.
42 . (حدائق الناضرة), شیخ یوسف بحرانى, ج279/7; مؤسسه نشراسلامى وابسته, به جامعه مدرسین قم.
43 . همان مدرک.
44 . (کفایة الاصول), محمد کاظم خراسانى, ج54/1, علمیه اسلامیه, تهران.
45 .(تذکرة الفقهاء), ج45/1.
46 . (وسائل الشیعه), ج504/3.
47 . (شرایع الاسلام),محقق حلى, ج332, دارالأضواء, بیروت.
48 . (مسالک الأفهام), شهید ثانى, ج80/3, مؤسسه معارف اسلامى.
49 . (مجمع الفائده), ج521/7.
50 .(تذکرة الفقهاء), ج445/1.
51 . (جواهر الکلام), ج278/21.
52 . سوره (زمر) آیه 18.
53 . (مبسوط), ج47/2.
54 . (تذکرة الفقهاء, ج445/1.
55 . (جواهر الکلام), ج278/21.
56 .(طبقات الکبرى), ابن سعد, ج364/1, دار صادر, بیروت.
57 . (طبقات الکبرى), ج375/1; (فروغ ابدیت), جعفر سبحانى, ج431/2, دفتر تبلیغات اسلامى, قم.
58 . (بحارالأنوار), ج1/10 ـ 5, باب 1, ح1.
59 . همان مدرک9/ ـ 11, باب 1, ح4.
60 . همان مدرک/20 ـ 22, باب 1, ح10.
61 . همان مدرک52/ ـ 53, باب 3, ح1.
62 . همان مدرک58/ ـ 60; باب 3, ح3.
63 . (اختصاص) 164 ـ 180, کنگره هزاره شیخ مفید.
64 . (بحارالانوار), ج209/1.
65 . تفسیر (تبیان), ج201/5.
66 . (فقه القرآن), راوند, چاپ شده در(ینابیع الفقهیه), ج526/4.
67 . (جواهر الکلام), ج288/21.
68 . همان مدرک.
69 . همان مدرک289/.
70 . همان مدرک.
71 . (شرح تبصرة) , ج376/4.
72 . (مستمسک العروة الوثقى), سید محسن حکیم, ج49/3.

تبلیغات