آموزههاى اسلام در جهت توسعه اقتصادى
آرشیو
چکیده
بسیارى از آموزههاى دینى در حوزه تشریع و تبیین، داراى جهتگیرى اقتصادى خاصى است که نگرش کلى اسلام به اقتصاد و بویژه جایگاه توسعه اقتصادى را در دین نشان مىدهد. در این مقاله با نگاهى اجمالى به مسأله رشد، سنت تسخیر طبیعت به وسیله انسان، توصیههاى اسلام در مورد استعمار، استنماء، استثمار، استصلاح زمین و سرمایهها، احیاء موات، حیازت مباحات، وجوب خمس و زکات، نفى سبیل کفار بر مسلمین، فلسفه اموال و فلسفه خلقت انسان، جایگاه توسعه اقتصادى به طور کلى نشان داده شده و بیان شده است که چگونه ادیان الهى بویژه دین اسلام علاوه بر تأکید و اصرار بر توسعه اقتصادى، منشأ پیدایش و بازسازى توسعه سالم و همه جانبه مبتنى بر عدالت و سازگار با سایر ابعاد آن مانند توسعه فرهنگى، سیاسى، اجتماعى... بوده و هست.متن
مقدمه
1ـ مفهومشناسى توسعه
واژه توسعه بیش از نیم قرن اقتصاددانها و جامعهشناسان و... را به خود مشغول کرده و آنان را به طرح مباحث گوناگونى در موضوع توسعه واداشته است که تمام آنها معطوف حل مشکل کشورهاى جهان سوم (یا به اصطلاح توسعه نیافته) و توسعه آنها بوده است.
«نیم قرنى که بر حضور جدى واژه توسعه گذشته، مفهوم آن دچار دگرگونیهاى فراوان و پىدرپى شده است. در دهه آغازین؛ یعنى دهه 1960، مفهوم توسعه به رشد اقتصادى محدود شد. از این رو در سال 1957م، رشد یا توسعه را به افزایش تولید سرانه کالاهاى مادى تعریف کردند».(2)
«در دهه شصت مفهوم دگرگونى نیز به رشد اضافه شد و توسعه را عبارت از رشد به علاوه دگرگونى با هدف بهبود کیفیت زندگى مردم دانستند.».(3)
«دهه سوم، رویکرد انسانگرایانه به توسعه بود و آن را به «توسعه مردم» معنى کردند و متخصصان اعلام کردند، انسان باید نقش بیشترى در توسعه داشته باشد. در این دهه، در سال 1975 م، یونسکو تصریح نمود که توسعه باید یکپارچه و فراگیر باشد و فرایندى تمام عیار و چند وجهى که تمام ابعاد زندگى یک جامعه، روابط آن با دنیاى خارج و وجدان و آگاهى را فراگیرد، باشد. این معنى توسعه مستلزم «فرایند تعدیل» بود.»(4)
«دهه نود، روح توسعهگرایى جدید پدید آمد که در کشورهاى جنوب، مستلزم تخریب بخشهاى گریخته از تیغ فرایند تعدیل در دهه هشتاد بود تا راه براى ورود پسماندههاى کشورهاى شمال و کالاهاى بنجل و ضایع و منسوخ آنها باز شود. بالاخره، در دهه حاضر براى بقاى توسعه، بحث توسعه انسانى مطرح شد که عبارت بود از سطحى از موقعیت یا میزان نسبى دستیابى عملى به گزینههاى مربوط در جوامع مورد نظر در مقایسه با جوامع دیگر.»(5)
در تمام تحولات مفهومى واژه توسعه که صادره غرب به جهان سوم بود، دو چیز ثابت بود: اول، مقایسه کشورهاى توسعه نیافته (کشورهاى جنوب) یا جهان سوم با کشورهاى توسعه یافته (کشورهاى شمال) و معیار قرار گرفتن آنان در تعریف و الگوى توسعه و دوم، نقش و کارکرد واژه توسعه.
البته این سیر تاریخى تحول مفهومى توسعه به ظاهر مانع تلاش نظرى در ارائه تعریف و نظریهپردازى مستقل در باب توسعه نبود؛ اما از آنجا که صدور مفهوم توسعه به جهان سوم به ناگزیر همراه تحمیل یک شبکه از مفاهیم مانند فقر، برابرى، نیاز، تولید، محیط زیست، مشارکت، سطح زندگى، دولت... بود، براى دستیابى به یک تعریف یا نظریه توسعه، باید همه این مفاهیم تعریف مىگردید و این در حالى بود که این مفاهیم از قبل، تعریفهاى گریزناپذیرى را با خود از غرب به همراه داشتند که به سادگى، فرار از آن بار مفهومى وارداتى میسّر نبود. در نتیجه؛ توسعه به هر نحو که تعریف مىگردید یا مدلسازى مىشد، کارکرد استعمارى و نقش فریبکارانه خود را حفظ مىنمود.
نمونهاى از تعاریفى که به طور مشخص از توسعه به معناى عام و یا به معناى اقتصادى آن ارائه شد عبارتند از:
ـ فرایند بهبود بخشیدن به کیفیت زندگى افراد جامعه؛(6)
ـ بهبود و رشد و گسترش همه شرایط و جنبههاى مادى و معنوى زندگى اجتماعى؛(7)
ـ پیشرفت به سوى اهداف رفاهى نظیر کاهش فقر، بىکارى و نابرابرى؛(8)
ـ فرایندى است که طى آن تولید ناخالص ملى افزایش مىیابد و فقر، نابرابرى اقتصادى و بىکارى کاهش پیدا مىکند و رفاه همگانى نسبى به وجود مىآید و این امراز طریق سرمایهگذارى و تغییر و تحول در مبانى علمى ـ فنى تولید حاصل مىشود.(9)
2ـ کارکرد و نقش واژه توسعه
«در واقع، «توسعه» گفتمان حاکم در روابط کشورهاى شمال و جنوب در نیمه دوم قرن بیستم بود و با تمام تحولات مفهومى خود، همواره داراى کارکرد و نقش واحدى بوده است که به نظر مىرسد از آغاز قرن 21، گفتمان «دموکراسى» همان نقش و کارکرد را بر عهده گرفته است. از این رو، اگر ترومن، رئیس جمهور امریکا، در آغاز نیمه دوم قرن بیستم؛ یعنى سال 1949 م، کشورها را به توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم نمود و خود را موظف به بهبود و رشد مناطق کم توسعهیافته دانست».(10)
امروزه نیز رئیس جمهور امریکا ـ بوش ـ کشورها را به صاحب دموکراسى و فاقد دموکراسى تقسیم نمود و خود را موظف به بهبود یا ایجاد دموکراسى در کشورهاى غیر دمکراتیک مىداند. در پشت گفتمان دموکراسى، از آغاز قرن 21، همان نقش فریب کارانه و کارکرد استعمارى گفتمان توسعه نیم قرن گذشته، نهفته است.
نقش واژه تحمیلى توسعه از جانب کشورهاى به اصطلاح توسعهیافته غربى مانند آمریکا همواره فریبکارانه بوده و از همان آغاز، هدف پنهان توسعه، چیزى جز غربىکردن جهان نبود. از این جهت، کارکردى استعمارى در جهت تحقیر جهان سوم و ایجاد زمینه ذهنى ـ روحى لازم براى مداخله و سلطه هر چه بیشتر و به ظاهر خیرخواهانه استعمارگران جدید غربى داشته است. آنان هر مداخلهاى را با پوشش توسعه و به بهانه توسعه دادن در کشورهاى توسعه نیافته را موجه؛ بلکه مقدس و انسانى وانمود مىکردند.
براى درک نقش فریبکارانه و کارکرد استعمارى واژه توسعه کافى است توجه کنیم که در دههاى که ترومن عصر توسعه را اعلام کرد و گفت:
«ما باید برنامه جسورانهاى را در پیش بگیریم تا مزایاى پیشرفتهاى علمى و صنعتى خود را در جهت بهبود و رشد مناطق کمتوسعه قرار دهیم. امپریالیسم کهن که بر اساس استثمار خارجى مبتنى بود در طرحهاى ما جایى ندارد. ما برنامهاى را براى توسعه [کشورهاى توسعهنیافته] در ذهن داریم...»(11)
«یعنى در سال 1960 ثروت کشورهاى شمال بیست برابر؛ ولى در سال 1980، 46 برابر کشورهاى جنوب [کم توسعهیافته [شد.»(12)
و این حاصل دو دهه برنامه توسعهاى بود که ترومن در ذهن داشت و اعلام نمود.
به خاطر همین نقش فریبکارانه و کارکرد توسعه بود که غربیها بویژه آمریکاییها، همواره خود را توسعه یافته و آغازگر توسعه و متولى آن معرفى کردند و اصرار داشتند که منشأ توسعه و توسعهیافتگى، آنان بودهاند. چنان که امروزه درباره دموکراسى نیز چنین ادعا و اصرارى دارند.
اما چنان که خواهد آمد واقعیت چیزى غیر از این ادعا و اصرار است و توسعه به معنى حقیقى و اصیل آن ریشه در تعالیم آسمانى و ادیان الهى دارد. توسعهاى که هرگز نقش فریبکارانه در تاریخ تمدنها نداشته است.
3ـ دین و توسعه
در آیات قرآن و احادیث و آموزههاى دینى، واژه توسعه نیامده است؛ اما آموزههاى متعالى و مفاهیمى غنى در آنها وجود دارد که تا حدى مفهوم توسعه به معنى امروزى را در اختیارمان قرار مىدهند و یا عوامل لازم آن را معرفى مىکنند.
مجموعه مفاهیم و آموزههاى متعالى مزبور در بعد اقتصادى مىتواند مفهوم بسیط و پایهاى از توسعه را در اختیارمان قرار دهد که به دور از نقش فریبکارانه و کارکرد استعمارى واژه توسعه غربى است. مفهومى که در خود رونق اقتصادى، شکوفایى اقتصادى، خود اتکایى اقتصادى، عدالت اقتصادى و معنویت اقتصادى را نهفته دارد.
آنچه در این مقاله در صدد اثبات آن هستیم مبتنى بر این معنى و رویکرد واژه توسعه است و نه توسعه به معنى وارداتى آن.
1ـ3ـ ادیان الهى سرچشمه توسعه
ادیان الهى به خصوص اسلام، نه تنها بر توسعه از جمله توسعه اقتصادى تأکید کردهاند؛ بلکه با تأملى در تاریخ و تعالیم انبیا در مىیابیم که منشأ پیدایش بحث نظرى توسعه در علوم انسانى و حکمت عملى و علم اداره حکومت، پیامبران به خصوص رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله و معصومین علیهمالسلام بودهاند. در عمل نیز توسعه در تمام ابعاد مانند فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى و... ناشى از تلاش و کوشش یا توصیه سفارش آن رسولان الهى و اصحاب صادق آنان بوده است.
2ـ3ـ مفقود شدن حلقه واسطه بین سرچشمه توسعه و مباحث توسعه امروزى
آنچه باعث تأسف است، مفقود شدن حلقههاى واسطه بین سرچشمه توسعه در تعالیم و عملکرد پیامبران و مباحث نظرى توسعه درعصر حاضر و توسعهیافتگى برخى از جوامع امروزى در سلسله زنجیرى تاریخى توسعه است.
مفقود شدن و ندیدن آن حلقههاى واسطهاى، ناشى از ضربه زدن دشمنان به پیامبران و ادیان الهى، به خصوص دین اسلام، بوده است و هنوز هم به شیوه جدید ادامه دارد. از باب نمونه، آنها در نوشتههاى خود براى محافل علمى، سیاسى، دانشگاهى و حتى نظامى به پنهان کردن آن ارتباط مشغول هستند. دلیل دیگر این که، بر اثر عدم آشنائى با تعالیم اصیل ادیان الهى بویژه آموزههاى ناب اسلامى، قادر به یافتن حلقههاى واسطه توسعه امروزى با سرچشمه توسعه در تعالیم و عملکرد انبیا نیستند.
علاوه بر آن، اولاً عقبماندگى جوامع اسلامى از تعالیم وحیانى و ثانیا عملکرد غیر اسلامى حکومتهاى ملل اسلامى، این پندار را به وجود آورده که توسعه یک امر عقلانى صرف است. از همین رو، عدهاى توسعه را امرى جداى از دین تلقى کردهاند؛ حتى بلکه برخى دین را ضد آن قلمداد نمودهاند.
نظر دین افیون تودههاست. تز جدایى حکومت از دین یا جدایى دین از سیاست، همه ریشه در همین حلقههاى مفقوده و دو امر یاد شده، دارد. اغراق نخواهد بود اگر ادعا کنیم امام قدسسره و نظام جمهورى اسلامى این حلقههاى مفقوده را دوباره به فرآیند زنجیرهاى تاریخى توسعه بازگرداندند و آن را براى علما، حکما، ملتها و دولتها آشکار ساختند.
3ـ3ـ چند نمونه از سرچشمه توسعه
«حضرت آدم علیهالسلام اولین شخصى بود که به تعلیم خداوند به کشاورزى و کشت گندم دست زد و هابیل، فرزند صالح او، این کار را توسعه داد.»(13)
سایر انبیا در هزاره اول این کار را ادامه دادند تا این که نوبت به حضرت نبیط یکى از فرزندزادگان حضرت نوح که فردى صالح بود، رسید. وى کشاورزى را به طور گستردهاى توسعه داد و علاوه بر زراعت به کشت درخت و ساختن نهرها و جارى کردن آبها دست زد و صنعت باغدارى و آبیارى را پدید آورد.(14) این آغاز توسعه دو صنعت آبیارى و باغدارى بود که تا امروز ادامه یافته است.
«حضرت داوود علیهالسلام نخستین فردى است که به تعلیم خداوند، صنعت ریختهگرى در فلزات را ابداع نمود. آن حضرت استفاده از فلزات را از حالت بسیط خارج کرد و از طریق ذوب فلزات و ریختهگرى به تجارت فراوردهاى آن پرداخته است.»(15)
«پیشکسوت صنعت دامدارى، انبیا الهى بودهاند، کما این که اولین کسى که توسعه شهرى و اجتماعى و تقسیم جمعیت را ابداع نمود و بدان همت گمارد، حضرت نوح علیهالسلام و سپس حضرت فالغ، یکى از پیامبران پس از هزاره اول، بود.»(16)
فن تجارت به وسیله انبیا علیهمالسلام پدید آمد و در اثر تعلیم و توصیه آنان به اصحاب خود، توسعه پیدا کرده است.
در سایر ابعاد توسعه مانند توسعه فرهنگى، اجتماعى، سیاسى... نشانهها و قراین دقیق و متقن تاریخى در دست است که انبیا الهى و دین اسلام منشأ آنها بودهاند.
در این مقاله با بررسى نه موضوع از معارف فرهنگ اسلامى و تعالیم قرآن، نشان خواهیم داد که چگونه دین اسلام علاوه بر تأکید و اصرار بر توسعه اقتصادى، منشأ پیدایش و بازسازى توسعه سالم و همه جانبه اقتصادى و سازگار با دیگر ابعاد توسعه مانند توسعه فرهنگى، سیاسى، نظامى و... بوده است؛ اما افسوس که مسلمانان با عقب ماندن از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و معصومین علیهمالسلام و از دست دادن هدایت و ولایت آنان از صدر تا به امروز، نه تنها توسعه مورد نظر اسلام را پیدا نکردهاند؛ بلکه جزء جوامع عقبمانده یا در حال توسعه قرار گرفتهاند.
آموزههاى وحیانى در جهت توسعه اقتصادى
1ـ توسعه اقتصادى عنصر اصلى رشد اسلامى
«رشد یکى از مفاهیم فرهنگ اسلامى»(17) و «داراى محتواى بسیار وسیع و پردامنه است(18).»
از این رو رشد در این مقاله، مفهومى جداى از رشد در سیر مباحث توسعه و یا در مباحث اقتصاد کلاسیک است. چنان که در مقدمه گذشت برخى توسعه اقتصادى را معادل رشد اقتصادى و به معناى افزایش تولید تلقى کردند.
در مباحث اقتصادى، رشد متوجه پیشرفت و تحول در برخى جنبههاى اقتصادى است که ابعاد مختلف مفهوم عام توسعه اقتصادى را تشکیل مىدهد. اما رشد در فرهنگ اسلامى، مفهومى بسیار عامتر از توسعه اقتصادى دارد؛ بلکه یک فرهنگ و سنت است که توجه جدى به آن، جایگاه توسعه اقتصادى در اسلام را نشان مىدهد.
بررسى یک پارچه جمیع آیات، روایات و مطالبى که در فقه، اخلاق و تعالیم اجتماعى اسلام درباره رشد وارد شده است، یکى از ابعاد مهم فرهنگ اسلام را بازگو مىکند که مىتوان آن را «فرهنگ رشد» یا «فرهنگ توسعه» نام نهاد. بر اساس این حقیقت اذعان خواهیم کرد که اسلام منشأ تئورى توسعه در تمام ابعاد از جمله توسعه اقتصادى بوده و هست.
اگر چه در فقه و نظام حقوقى و اقتصادى اسلام و سپس در خلال احکام اجتماعى و روابط انسانى، بیشتر و پررنگتر به موضوع رشد برمىخوریم؛ اما این مفهوم در سرتاسر فرهنگ اسلامى جریان دارد. قرآن کریم آن را به عنوان یک راه و شیوه در زندگى اجتماعى(19) و در مقابل راه غى، خسران و باختن(20) معرفى کرده است. در روایات آمده است که سنت پیامبر رشد بود(21) و اساسا پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سوى رشد هدایت مىنمود.(22)
رشد در فقه و نظام اقتصادى داراى جایگاه بسیار با اهمیتى است و یکى از شرایط اساسى صحت معاملات اقتصادى و عقود مانند بیع، اجاره، رهن و.. به حساب مىآید.(23) رشد در اصطلاح فقه از نظر برخى فقها یعنى: کیفیت نفسانى که شخص را از فساد مال و خرج کردن در امورى که شایسته عقلا نیست باز مىدارد.(24) محقق حلى در تعریف شخص داراى رشد مىگوید: «هو ان یکون مصلحا لما له»(25) یعنى: آن است که شخص، قدرت اداره درست اموالش را داشته باشد. و صاحب جواهر درباره رشد مىگوید: «انه العقل و اصلاح المال»(26) یعنى: رشد، همان عقل و قدرت اداره درست مال است.
در نظام اجتماعى و احکام فقهى حاکم بر روابط انسانى، رشد به عنوان شرط اساسى در پدید آمدن وایجاد نهادهاى اجتماعى و روابط قانونى بین اشخاص، گروهها، سازمانها و... تلقى شده است. مثلاً خانواده به عنوان کوچکترین و پراهمیتترین نهاد اجتماعى، زمانى پدید مىآید که دو طرف داراى رشد باشند(27). همانطور که مهمترین و اساسىترین نهاد اجتماع؛ یعنى رهبرى و ولایت جامعه بر احراز رشد رهبر در تمام ابعاد استوار گردیده است.
از شروط مهم قضا و مدیریت و کارگزارى نظام اجتماعى در حکومت و فرهنگ اسلامى وجود و احراز رشد است. از همه بارزتر، بهرغم این که اساس نظام اقتصادى اسلام بر تسلط مالک بر اموالش و اراده آزاد در تصرف آنها استوار شده(28)، قرآن تصریح کرده است که فقط افراد رشید داراى سلطه کامل و اراده آزاد در محدوده تعیین شده نسبت به اموال و دارایى خود هستند و جامعه اسلامى حق ندارد اموال سفها و صغار (یتیمها) و مجانین (دیوانگان) را در اختیار آنان قرار دهد(29). قرآن این حکم را معلل به فلسفه اموال در اسلام کرده است(30) و مىفرماید:
«قیام و استوارى اقتصادى یا به تعبیر دیگر توسعه اقتصادى را در اموال و سرمایههاى اشخاص قرار داده شده است. از این رو، سفیه و صغیر چون نمىتوانند اموال را در جهت قیام و توسعه اقتصادى به کار گیرند حق تصرف در آنها را ندارند؛ بلکه اموالشان باید در اختیار سرپرست رشید یا حاکم اسلامى(31) قرار گیرد، مگر این که رشد آنها احراز گردد.»(32)
از مجموع تعالیم و مسائلى که در قرآن، سنت و فقه بویژه در باب معاملات درباره رشد آمده است به چندین نکته پىمىبریم.
اول: «رشد یک امر اکتسابى است»(33) و مانند عقل یا بلوغ که در جریان غریزى، تکامل پیدا مىکنند، نیست؛ بلکه در پرتو شناخت و پرورش و تعلیم و تربیت صحیح به دست مىآید.
دوم: رشد همدرباره فرد و هم در خصوص جامعه مطرح است. همانگونه که افراد به رشید و سفیه تقسیم مىشوند، جامعه نیز به سفیه و رشید قابل تقسیم است.
سوم: رشد امرى تشکیکى و داراى مراتب مختلفى است. حد معین و محدودى ندارد. ازاینرو،انسان و جامعه به هر مرتبه از رشد که برسند مراتب بالاترى در جلوى آنان قرار دارد. بنابراین، فرد و جامعه توسعه یافته به معنى کامل نخواهیم داشت؛ بلکه فرد و جامعه همواره رو به توسعه خواهند بود یا در حال عدم توسعه، انحطاط و سفاهت. از همین رو، تعبیر جامعه توسعه یافته، تعبیر غلط و نارسایى است.
چهارم: رشد و راه رشد درباره سرمایهها هم مطرح است.
پنجم: سرمایههایى که در بستر رشد به جریان مىافتند و سودآورى مىکنند، منحصر به سرمایههاى مادى و اقتصادى نیست؛ بلکه سرمایههاى معنوى را هم شامل مىشود. از این جهت، اگر بحث رشد در خصوص سرمایههاى مادى را مطرح کنیم به بحث توسعه اقتصادى پرداختهایم و اگر به سرمایههاى معنوى نظر داشته باشیم، وارد مقوله توسعه فرهنگى و اجتماعى شدهایم.
ششم: نتیجه هدایت سرمایهها در بستر رشد، پیروزى، رستگارى، سود، استوارى و استقلال جامعه و فرد است.
هفتم: ویژگى انسان مسلمان و جامعه اسلامى، برخوردارى از رشد و رشید بودن و حرکت در بستر رشد است و در غیر این صورت نمىتوان فرد و جامعه را اسلامى تلقى نمود.
با توجه به آنچه گذشت مىتوان رشد را چنین تعریف نمود:
«قدرت، هنر و لیاقت حفظ، بهرهبردارى و به سود رساندن سرمایهها».(34)
چنانچه گذشت، اگر در تعریف مزبور، سرمایه اقتصادى چون نقدینه (طلا و نقره)، زمین، آب، معادن و جنگلها و... را مد نظر قرار دهیم، فرد و جامعه در حال رشد آن فرد و جامعهاى است که بتواند اولاً از این سرمایهها خوب استفاده کند و ثانیا از آنها کمال بهرهبردارى را بنماید و ثالثا آنها را در جریانى سودآور قرار دهد که موجب استوارى و استقلال اقتصادى فرد و جامعه گردد و در این جهت بتواند ابزارهاى لازم صنعتى و خدماتى را فراهم سازد و با برنامهریزى و سازماندهى، موانعرا از سر راه بردارد. این امر جز توسعه اقتصادى، که امروزه بحث حکومتها، جوامع و استادان فن است، نیست.
آنچه گذشت، روشن مىنماید که اسلام با طرح موضوع رشد، علاوه بر توسعه در تمام ابعاد، با تأکید بیشتر به دنبال توسعه اقتصادى بوده و هست. بدون تردید اگر تمام زوایاى مسأله رشد در خصوص سرمایههاى اقتصادى بررسى گردد، تمام ابعاد موضوع توسعه اقتصادى در فرهنگ اسلام تا حدودى روشن خواهد شد.
2ـ توسعه اقتصادى پیام نهفته در حقیقت مسخر ساختن طبیعت براى انسان
قرآن و روایات متعددى خبر داده است که خداوند، طبیعت و آنچه در زمین و آسمان است. دریاها و آنچه در دریاهاست و خورشید، ماه، شب و روز(35) را مسخر انسانها کرده است. این تعالیم بیان مىدارد که انسان مىتواند به دورترین کرات آسمانى و آنچه در آنهاست و به اقیانوسها و دریاها و ذخایر نهفته در آنها دست یابد و در جهت هدف یا اهداف معینى بهرهبردارى کند و به طریق اولى، سرمایهها و مواهب زمین را کسب کند و در بستر سالمى که دین و احکام اسلام تعیین کرده است، مورد استفاده و بهرهبردارى قرار دهد.
«از آنجا که سلطه دادن انسان بر زمین و آسمان و... با جملات خبرى آمده است، در حالى که هنوز انسان اندک سلطهاى هم بر طبیعت ندارد و در آغاز راه تسخیر زمین و آسمان و مواهب آنهاست، درمىیابیم که آیات مزبور در مقام بیان یک حکم تکلیفى و امر واجب مؤکد است.»(36)
بدین معنى که انسان مکلف است استعداد تسلط و تسخیر خود را بر «ما فى السموات و ما فى الارض» شکوفا نماید و سرمایههاى نهفته در زمین و آسمان را اسیر و رام خود نماید و آنها را در جهت اهداف الهى و انسانى به کار گیرد و بهره ببرد و در انجام این تکلیف، از باب مقدمه واجب، ابزار لازم را در پرتو صنعت و تکنولوژى فراهم نماید و با برنامهریزى لازم و اعمال مدیریت اقتصادى مناسب، موانع را مرتفع و راه انجام آن واجب را هموار نماید.
قرآن در این زمینه به نکته ظریفى اشاره مىکند و مىفرماید: «شما قادر نیستید در آسمانها رخنه کنید مگر به سلطان(37).»؛ یعنى اگر چه در جاى دیگر خبر از سلطه دادن شما بر آسمانها دادهایم؛ اما این تسخیر و نفوذ باید به وسیله سلطان باشد.
ما در این مختصر در صدد تفسیر و تأویل «سلطان» نیستیم؛ اما هر چه مراد باشد اشاره به ابزار و تکنولوژى تسخیر و سلطه بر فضا دارد که بیان یک حکم تکلیفى دیگر با جمله خبریه است؛ یعنى در جهت تکلیف دستیابى به سرمایههاى موجود در طبیعت، باید ابزار و برنامهریزى و مدیریت صحیح را به دست آورد.
آنچه در بالا گذشت، دقیقا از مباحث اساسى بحث توسعه اقتصادى است. بنابراین، در حقیقت و ماهیت بحث قرآنى تسلیم و تسخیر «ما فى السموات و الارض» بحث توسعه اقتصادى و برخى از اصول اساسى آن نهفته است. به تعبیر دیگر امر و تکلیف به توسعه اقتصادى از آن استنباط مىشود.
3ـ امر به استعمار و تمکن بر زمین دستور به توسعه اقتصادى
برخى آیات و روایات انسان را به آباد کردن زمین(38) و تمکن بخشیدن به امت اسلام در زمین و به دست آوردن ابزار و اسباب معاش امر کرده است.(39) بالاتر این که قسمتى از فلسفه فرستادن پیامبر صلىاللهعلیهوآله را استعمار زمین و تمکن یافتن و به دست آوردن معاش و وسایل لازم زندگى سعادتمندانه در زمین معرفى کرده است.
در وصف دین اسلام آمده است: «فیه مرابیع النعم» یعنى: دین اسلام بستر رویش و ازدیاد نعمت و سرمایههاست و راههاى صحیح و مؤثر آبادى سرمایهها و زمین در اسلام نهفته است.
با تحلیل دقیق و بررسى ابعاد مختلف سه امر مزبور (آباد کردن زمین، تمکن بخشیدن و اسلام بستر بار آمدن سرمایهها) در مىیابیم که توسعه اقتصادى از اهداف پیامبران و قسمتى از تعالیم اسلامى است که جزء وظایف جامعه اسلامى اعم از افراد و حکومت آن است.
4ـ استنماء، استثمار و استصلاح سه بعد توسعه اقتصادى و عین دیندارى و مروت
از وظایف و تکالیف مهم در اسلام، اصلاح، ازدیاد اموال و پرهیز از تضییع (هدر دادن) سرمایههاست. از طرف دیگر به کسانى که به تباه کردن اموال مىپردازند عناوینى چون مسرف، مبذر، مترف و خائن داده است و همگى را ظالم و مستحق عقوبت دانسته است.
از طرف دیگر به سه امر استنماء زمین و استثمار اموال و استصلاح دارایى و سرمایه تصریح کرده و آن را عین مروت دانسته و اعلام داشته است که هر کس مروت ندارد، دین ندارد.(40)
به بیان دیگر استنماء زمین و استثمار اموال و استصلاح سرمایهها را عین دیندارى تلقى کرده است و از آنجا که این سه امر از ابعاد توسعه اقتصادى است، مىتوان گفت: توسعه اقتصادى عین مروت و دیندارى است.
5ـ توصیه به احیاء و حیازت، توصیه به توسعه اقتصادى
احیاء و حیازت مباهات و بهرهورى از زمین، جایگاه مهمى در اقتصاد اسلامى دارد و به شدت به آن توصیه شده است تا آنجا که قسمتى از فقه را تشکیل داده است.(41)
آیات قرآن به صورت دستور به بهرهورى از زمین، اشاره کرده است مانند:
1ـ «یا أَیُّهَا النّاسُ کُلُوا مِمّا فِی الأَْرْضِ حَلالاً طَیِّباً»(42) یعنى: اى مردم، آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه را بخورید.
2ـ «کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ»(43) یعنى: و دستور دادیم که از این روزى حلال و پاکیزه که نصیبتان کردیم، تناول کنید.
3ـ «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأَْرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ»(44) یعنى: او آن خدایى است که زمین را براى شما نرم و هموار گردانید. پس شما در پست و بلندیهاى آن حرکت کنید و روزى او خورید و شکرش گویید که بازگشت خلق به سوى اوست.
4ـ «نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً مُبارَکاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِیدِ وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ رِزْقاً لِلْعِبادِ»(45)
مفسران و فقها در این که امر «کلوا» در سه آیه اول براى وجوب است یا استحباب، اختلاف نظر دارند. برخى حمل بر وجوب و برخى حمل بر استحباب کردهاند. ما در اینجا وارد بحث تخصصى فقهى و تفسیرى نمىشویم؛ چرا که اگر آیه را حمل بر استحباب هم کنیم که بیشتر فقها و مفسران نیز بر این نظر هستند.(46) باز به بحث و مقصود ما لطمه وارد نمىشود.
در سه آیه اول، قرآن اشاره مىکند که شایسته است که از آنچه در روى زمین و زیرزمین مىروید، بخورید (بهرهبردارى کنید). بدون شک این توصیه مؤکد، شامل تمام سرمایههاى خدادادى در روى زمین، جنگلها، مراتع، معادن و ذخایر دریایى مىشود.
در آیه چهارم در واقع امر به مهار آبهاى زیرزمینى، جارى بر روى زمین و آب باران و احیاء زمین از طریق کشاورزى و باغدارى مىنماید. تمام این امور، امروزه در قالب بحث توسعه اقتصادى مطرح و قابل بررسى و مطالعه است. بنابراین مىتوان ادعا کرد این قبیل آیات و روایات در تعالیم اسلامى در واقع امر به برخى از ابعاد مهم توسعه اقتصادى است.
6ـ خمس و زکات نتیجه توسعه اقتصادى
خمس و زکات دو نهاد فقهى بسیار مهم فرهنگ اسلامى است که در قرآن و روایات بدان تصریح شده و از ضروریات دین اسلام است و به هیچ عنوان، مالیاتى جز این دو، در تعالیم اسلامى بدین صورت تصریح و تأکید نشده است. به طور کلى، راه جبران درماندگیهاى اقتصادى افراد و چالشهاى حکومت اسلامى و از مهمترین راههاى درآمد امام مسلمانها و حکومت، خمس و زکات دانسته شده است و با وجود کفایت آن، راه اخذ سایر مالیاتها بر حکومت اسلامى بسته شده است.
بنابراین، اسلام در مرحله اول و از باب احکام اولیه، اقدام به اخذ خمس و زکات مىکند و چنانچه براى چالشهاى اقتصادى دولت و ملت کفایت نکرد، راه اخذ سایر مالیاتها را از باب ضرورت و احکام حکومتى، باز مىنماید. از این رو، نظام اقتصادى اسلامى مطلوب این است که سایر راههاى اخذ مالیات بسته و منحصر در خمس و زکات شود؛ چرا که این دو نهاد هم جنبه اصلاح و بهبود وضع اقتصادى جامعه و افراد را دارند و هم داراى بعد معنوى و سازندگى دینى و تقرب به خداوند متعال هستند، بر خلاف سایر مالیاتها که نه تنها داراى بعد دوم نیستند؛ بلکه ممکن است مخرب این بعد هم باشند.
با این مقدمه و تحلیل دقیق تمام جوانب مسأله خمس و زکات، در مىیابیم که پیشفرض فرهنگ اسلامى و شارع مقدس در ایجاد این دو نهاد فقهى و انحصار اخذ مالیات در آن دو، وجود اقتصاد سالم و توسعهیافته و درآمدزاست.
اسلام با فرض این که افراد و جامعه در استخراج معادن، استخراج ذخایر دریایى، استخراج منابع زیرزمینى و تجارت و صنعت سودآور، فعال و توسعه یافتهاند؛ نهاد خمس را استوار نموده است و با فرض توسعه در دامدارى، کشاورزى، تجارت طلا و نقره و فعال بودن جامعه در این سه زمینه نهاد زکات را تأسیس کرده است.
بنابراین، با قبول این که حکم اولیه اسلام، انحصار مالیاتها در خمس و زکات است و بدین صورت نظام مالیاتى اسلام با سایر نظامهاى فرهنگى، سیاسى، اجتماعى و... اسلام هماهنگى دارد و پذیرش این که پیشفرض تأسیس این نظام مالیاتى، توسعه اقتصادى است، به این نتیجه مىرسیم که از باب مقدمه واجب و هماهنگ کردن نظام مالیاتى و ایجاد هنجار آن با سایر بخشهاى حکومت اسلامى، موظف به توسعه اقتصادى هستیم.
7ـ فلسفه مال در اسلام هدایتگر به سوى توسعه اقتصادى
در فرهنگ اسلامى نگرش خاصى نسبت به اموال و سرمایههاى اشخاص وجود دارد. بر اساس همین بینش مىتوان به یکى از جهات ممتاز فرهنگ اسلامى در بعد اقتصادى آن از سایر نظامهاى اقتصادى پرداخت.
نگرش نظام اقتصاد اسلامى به اموال را مىتوان از مجموع نکات زیر به دست آورد و ترسیم نمود.
اول: مالکیت، یک امر اعتبارى نسبت به صاحبان سرمایه تلقى مىشود و مالک حقیقى اموال، خداوند متعال و کسانى هستند که ولایت خداوند به آنان تفویض شده است (پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، معصومین، ولى فقیه). از این رو، اینها نسبت به صاحب مال، اولى به تصرف هستند و چنانچه لازم دیدند یا ضرورت ایجاب کرد، اولویت مزبور را اعمال مىکنند.
دوم: در محدوده همین مالکیت اعتبارى، اشخاص بر اموال خود سلطنت دارند و بر اساس احکام اولیه اسلام و طبق قاعده فقهى «الناس مسلطون على اموالهم» بر اساس اراده آزاد مىتوانند در اموال خود هر نوع تصرفى بنمایند.(47)
سوم: سلطه اشخاص بر اموال طبق احکام اولیه، احکام ثانویه، ضرورت و احکام حکومتى داراى یک سلسله محدودیتهاست که برخى مربوط به حقوق خداوند، برخى مربوط به حقوق سایر انسانها و برخى متأثر از حقوق حکومت اسلامى و امام مسلمانان است.(48)
چهارم: فلسفه اساسى اموال اشخاص قیام و استقلال جامعه اسلامى است(49) که به نوبه خود از عوامل محدودکننده اراده اشخاص در تصرف اموال است.(50)
پنجم: اشخاص سفیه، صغیر، مجنون مصادیق روشن اشخاصى هستند که نمىتوانند اموال خود را در جهت قیام و استقلال جامعه به کار گیرند. از این جهت، حق تصرف در اموال خود را ندارند و به عنوان محجور شناخته مىشوند.(51) از این رو، حاکم اسلامى یا ولى قهرى موظف است اموال آنان را در اختیار گیرد و در جهت مصالح فرد که آن هم باید در جهت مصالح کلى اجتماع باشد، به جریان اندازد.
با توجه به این پنج ویژگى روشن مىگردد که در نظام اقتصاد اسلامى، استقلال و قیام جامعه و امت اسلامى اصل مهمى است و آنچه مانع تحقق این امر است و آن را نقض مىکند، باید توسط حکومت اسلامى مرتفع گردد و فرض اعتبار مالکیت براى اشخاص بر اساس همین اصل و در جهت نیل به آن است. همانگونه که اساس محدودیت اراده اشخاص در تصرف اموال خود نیز همین اصل است. بدون تردید هدف مهم توسعه اقتصادى نیز نیل به همین هدف است. از این رو، مىتوان استنباط نمود که توسعه اقتصادى از وظایف مهم اشخاص و حکومت اسلامى است.
نکته قابل ذکر و شایان توجه این است که با عنایت به نگرش خاص فرهنگ اسلامى به اموال و بحثى که در مسأله رشد گذشت، عنصر مهم توسعه اقتصادى، انسان رشید و جامعه و حکومت رشد یافته است و حکومت باید ملاک مزبور را در ارائه مسؤولیتها و تفویض اختیارات به اشخاص، به خصوص در مدیریتهاى اقتصادى لحاظ کند و آن را اساس قرار دهد.
8ـ توسعه اقتصادى تکلیفى در جهت نفى سبیل کفار بر مسلمین
یکى از امور مسلم، بلکه ضرورى دین اسلام، نفى سبیل و قطع راههاى سلطه کفار و اجانب بر مسلمانان و جامعه اسلامى است. این تکلیف در قرآن به صورت خبر آمده است: «لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُوءْمِنِینَ سَبِیلاً»(52) نه به شکل جمله انشایى و امرى.
در جاى خود در اصول فقه(53) ثابت شده که اینگونه واجبات با اهمیتتر و مورد تأکید بیشتر شارع هستند. خداوند متعال در این آیه فرموده است که کفار راهى براى سلطه بر مسلمانان و جوامع اسلامى ندارند. اگر این آیه را به عنوان خبر تلقى کنیم از آن کذب لازم مىآید و تعالى الله عن ذلک. از این جهت، باید آیه را حمل بر جمله انشایى و امر نموده و قایل شویم به این که خداوند از این بیان مىخواسته است یک تکلیف و امر مؤکد بر مسلمانان و حکومت اسلامى را بیان نماید که آنان باید تمام راههاى تسلط کفار بر خود و جامعه خود را قطع و سد نمایند.
این امر آن قدر مورد تأکید خداوند است که تحقق آن به وسیله مسلمانان، مفروغ عنه گرفته شده و به صورت یک خبر القا شده است.
فقها این اصل رکین فرهنگ اسلامى را به صورت یک قاعده مهم فقهى در آوردهاند و تحت عنوان «نفى سبیل» درباره آن و از جزئیات آن بحث مىکنند(54)و مبناى استنباط و اجتهاد بسیارى از احکام فرعى در موضوعات مختلفى در باب معاملات، روابط بین مسلم و غیرمسلم، اجراى حدود و مجازاتها... قرار دادهاند.
جریان این قاعده در باب معاملات و مسائل اقتصادى دو ویژگى مهم نظام اقتصاد اسلامى را به دست مىدهد، اول: استقلال اقتصادى نظام اسلامى و دوم: برترى نظام اقتصادىاسلام بر سایر نظامها.
متأسفانه کشورهاى اسلامى به خاطر عقبماندگى از آیات قرآن و تعالیم اسلام هنوز نتوانستهاند این دو ویژگى را براى نظام اقتصادى خود دست و پا کنند.
بدون شک اقتصاد جوامع اسلامى یکى از راههاى نفوذ و سلطه کفار است. از این رو، استقلال و برترى اقتصادى جامعه اسلامى یکى از مهمترین راههاى نفى سبیل و قطع کانال نفوذ و سلطه کفار بر مسلمین است. آنچه مسلم است استقلال و برترى اقتصادى در گرو توسعه اقتصادى و برخوردارى از نظام اقتصادى سالم و رو به رشد اسلامى است.
بر این اساس از قاعده نفى سبیل وجوب توسعه اقتصادى در جوامع اسلامى بر مسلمانان و حکومت اسلامى استنباط مىگردد.
9ـ توسعه اقتصادى ناشى از دریافت امانت الهى
با تحلیلى از مسؤولیت انسان که ناشى از دریافت امانت الهى است(55)، مىیابیم که اولاً امنیت اقتصادى یکى از بسترهاى مهم حفظ و بهرهبردارى از امانت الهى است. اگر چه تعداد کمى از انسانهاى الهى در خروج از خسران و از کف دادن سرمایه معنوى و خیانت در امانت الهى از این قید هم آزادند؛ اما غالب انسانها در سایه امنیت اقتصادى از خسران خارج شده و ایمان خود را حفظ و به عمل صالح، توصیه به حق و توصیه به صبر مىپردازند:
«إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(56)
و چنانچه چنین امنیتى وجود نداشته باشد، ایمان که اولین عنصر حفظ امانت الهى است را از دست مىدهند «کاد الفقران یکون کفرا»(57).
ثانیا قسمت مهمى از مسؤولیت انسان که با دریافت امانت الهى «إِنّا عَرَضْنَا الأَْمانَةَ»(58) براى او ایجاد شده در خصوص طبیعت و مواهب آن است. وى باید طبیعت و مواهب آن را به چنگ آورد و در بستر قوانین اسلام به جریان اندازد و آنها را به مقصود اعلاى خود برساند.
عشق طبیعت و موجوداتى غیر از انسان به خدا و نیل به سوى کمال مطلق، مقولهاى است که از گنجایش این نوشتار خارج است؛ اما واسطه نیل و وصول طبیعت و موجودات به کمال مطلق، انسان است که در پرتو دریافت امانت الهى این نقش را به انسان دادهاند. همین واسطهگرى مسؤولیت خطیر انسان در رابطه با طبیعت است که فرداى قیامت از آن مسؤولیت مورد سؤال قرار خواهد گرفت.
این قسمت از مسؤولیت انسان زمانى تحقق پیدا خواهد کرد که در جامعه، اقتصاد سالم و رو به توسعه حاکم باشد تا بتوانند در آن نظام اقتصادى، آنچه در زمین و خارج از زمین به دست مىآورند را با دست دیگر در جریانى سالم، براى خود و جامعه بهرهگیرى کنند و در نهایت آنها را به مقصد آفرینش برسانند و چنانچه لازمه این مسؤولیت پدید آوردن اقتصاد سالم و رو به توسعه باشد، به ناگزیر باید آن را به وجود آورد و وظیفه حکومت است که در این جهت اقدام نماید.
نتیجهگیرى
1ـ اسلام خواستار انسان و جامعه رشید است. رشد مورد نظر اسلام در زمینه سرمایههاى مادى همان توسعه اقتصادى است که انسان و جامعه رشید در مسیر آن قرار دارند.
2ـ پیام نهفته در دستور مؤکد خداوند به تسخیر زمین و آسمان، داشتن اقتصاد رو به توسعه است.
3ـ اسلام به دنبال آباد کردن دنیا و تمکن بخشیدن به امت اسلامى است و محل به بار آمدن نعمتها معرفى شده است. لازمه چنین هدفى توسعه اقتصادى است.
4ـ نفى سبیل و قطع راههاى سلطه کفار بر جامعه اسلامى از مهمترین واجبات الهى بر افراد جامعه اسلامى است. لازمه انجام این تکلیف برخوردارى از توسعه اقتصادى است.
5ـ جهتگیرى اساسى بسیارى از احکام شرعى مانند استحباب، اصلاح و ازدیاد مال، آبادانى و احیاء موات، حیازت مباحات، حرمت تضیع اموال به سوى توسعه اقتصادى است.
6ـ خمس و زکات در اسلام دو مالیاتى است که علاوه بر جهتگیرى مالى داراى جهتگیرى معنوى هم بوده و بر پایه توسعه اقتصادى استوار شده است.
7ـ فلسفه مال در اسلام قیام و استوارى جامعه اسلامى است و این فلسفه زمانى تحقق پیدا مىکند که جامعه اسلامى همواره داراى اقتصادى رو به توسعه باشد.
8ـ یکى از مسؤولیتهاى انسان که ناشى از دریافت امانت الهى است، به بار نشاندن مواهب مادى است. از این رو، توسعه اقتصادى جزئى از فلسفه وجودى انسان است.
________________________________________
1ـ استادیار دانشگاه شیراز، محقق و نویسنده.
2ـ وافگانگ زاکس، نگاهى نو به مفاهیم توسعه، ترجمه دکتر فریده فرهى، نشر مرکز، تهران، 1377، ص 23.
3ـ همان، ص 24.
4ـ همان، ص 27.
5ـ همان، ص 30.
6ـ علىرضا شایانمهر، تطبیقى علوم اجتماعى، تهران، 1377، ص 204.
7ـ همان.
8ـ همان، ص 182.
9ـ مایکل تودارو، توسعه اقتصادى در جهان سوم، ترجمه غلامعلى فرجادى، سازمان برنامه و بودجه، تهران، 1370، ص134.
10ـ وافگانگ زاکس، پیشین، ص 14.
11ـ همان.
12ـ همان، ص 8.
13ـ احمد ابى یعقوب (ابن واضح یعقوبى)، تاریخ یعقوبى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1371، ج 1، ص 4.
14ـ همان، ص 18.
15ـ کلینى، الکافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1363، ج 5، ص 74.
16ـ احمد ابى یعقوب (ابن واضح یعقوبى)، پیشین، ص 18.
17ـ مرتضى مطهرى، امدادهاى غیبى در زندگى بشر، صدرا، تهران، ص 127.
18ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1397 ق.، ج 13، ص 264 و ج 2، ص260.
19ـ اعراف / 146؛ جن / 2.
20ـ اعراف / 147.
21ـ نهجالبلاغه، خطبه 94. «و سنّته الرشد: و روش و زندگى او صحیح و پایدار»
22ـ نهجالبلاغه، خطبه 195. و هدى الى الرشد: همه را به رستگارى هدایت کرد.
23ـ شهید ثانى، شرح لمعه، دار العلم الاسلامى، بیروت، ج 4 و3.
24ـ حسن بن یوسف حلى (علامه حلى)، قواعد الاحکام، کتاب حجر، قم، 1389 ق.
25ـ جعفر بن حسن حلى (محقق حلى)، شرایع الاسلام، کتاب حجر، مطبعة الآداب، نجف، 1961 م.
26ـ صاحب جواهر، جواهر الکلام، دار المکتب الاسلامیه، تهران، 1365، ج 26، ص 48.
27ـ شهید ثانى، پیشین، ج 5، ص 116.
28ـ الناس مسلطون على اموالهم، سید حسن بجنوردى (ترجمه ناصر مکارم شیرازى)، القواعد الفقهیه، مدرسه الامام امیرالمؤمنین علیهالسلام ، قم، 1411 ق.، ج2، ص19.
29ـ نساء / 65.
30ـ نساء / 5.
31ـ شهید ثانى، پیشین، ج 4، ص 104.
32ـ همان، ص 107.
33ـ مرتضى مطهرى، پیشین، ص 130.
34ـ همان.
35ـ لقمان / 20؛ حج / 65؛ جاثیه / 13؛ ابراهیم / 32 و 33.
36ـ آخوند خراسانى، کفایة الاصول، مؤسسه نشر اسلامى، قم، 1412 ق.، ص 92.
37ـ رحمان / 33.
38ـ هود / 61.
39ـ اعراف / 10.
40ـ محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، مکتبة الاعلام الاسلامى، تهران، 1362، ج 9، ص 116.
41ـ شهید ثانى، پیشین، ج 7، ص 132 به بعد.
42ـ بقره / 168.
43ـ طه / 81.
44ـ ملک / 15.
45ـ ق / 11.
46ـ جمال الدین فاضل مقداد، کنز العرفان، انتشارات مرتضوى، تهران، 1373، ج 2، ص 8.
47ـ سید حسن بجنوردى (ترجمه ناصر مکارم شیرازى)، پیشین.
48ـ به عنوان مثال حکومت قاعده لا ضرر بر قاعده تسلیط. شیخ محمدتقى الفقیه، قواعد الفقیه، دارالاضواء، بیروت، 1407ق.، ص 226.
49ـ نساء / 5.
50ـ به عنوان مثال صغار و سفها. شهید ثانى، پیشین، ج 4، ص 105 و ملا احمد نراقى، عوائد الایام، مکتبه بصیرتى، قم، 1408 ق.، ص 253.
51ـ همان.
52ـ نساء / 140.
53ـ آخوند خراسانى، پیشین.
54ـ سید حسن بجنوردى، القواعد الفقهیه، مکتبه بصیرتى، قم، ج 1، ص 157.
55ـ احزاب / 72.
56ـ عصر / 1.
57ـ محمدى رىشهرى، پیشین، ص 498.
58ـ احزاب / 72.