استراتژى شکستخورده تحریف انقلاب اسلامى
آرشیو
چکیده
از سال 1357 (1979) که انقلاب اسلامى ایران به پیروزى رسید، نظریهپردازان مختلف غرب و شرق درباره آن به تحلیل پرداختهاند. در نوع این تحلیلها تلاش شده است تا انقلاب اسلامى ایران در قالب یک یا چند نظریه از نظریات حاکم و رایج در علوم اجتماعى غربى تعریف شود. این نظریات و تحلیلها بهرغم تفاوت و تنوعشان از چارچوب چند نظریه کلان، از جمله نظریه بسیج منابع (چارلز تیلى)، توسعه نامتوازن (هانتینگتون)، ساختارگرایى (اسکاچپل)، محرومیت نسبى (تدگار)، شیوه تولید اقتصادى (مارکس) و... خارج نمىشوند. صاحبان این نظریات، به شدت در تحلیل انقلاب اسلامى ایران با مشکل روبرو هستند و ناگزیرند بسیارى از مؤلفههاى چارچوب نظریشان را هنگام تطبیق بر انقلاب اسلامى نادیده انگارند و حتى خلاف آنها را معتقد شوند. کتاب ایران بین دو انقلاب که با اقتباس از نظریه توسعه نامتوازن هانتینگتون نوشته شده است، از این قاعده مستثنى نیست. نوشتار حاضر، ضمن گزارش مختصر مهمترین دیدگاههاى نویسنده، به بررسى و نقد و تحلیل آن از انقلاب اسلامى ایران مىپردازد.متن
مقدمه
کتاب ایران بین دو انقلاب اثر دکتر یرواند آبراهامیان(2) است در دهه 90 قرن گذشته براى تحلیل رویدادهاى اجتماعى ـ سیاسى سده اخیر ایران (از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57) در سه بخش نوشته شد. نویسنده داراى گرایشهاى فکرى چپگرایانه است و به همین علت تلاش کرده اولویت تحقیق خود در ایران را به سیر ظهور و افول حزب توده به عنوان یکى از احزاب چپ ایران، اختصاص دهد. به گمان وى، حزب توده از نادرترین احزاب موفقى است که به رغم حساسیت زیاد توده مردم(3) و حکومت(4) توانست دو دهه در فضاى سیاسى ایران تأثیرگذار و نزدیک به چهار دهه در این فضا زنده بماند. نویسنده علت اصلى موفقیت حزب توده را شکست احزاب گذشته و کارنامه سیاه تاریخى و سیاسى آنها مىداند.
وى براى تدوین و تبیین تاریخ سیاسى حزب توده، در بخش نخست کتاب، به زمینه تاریخى ایران نو اشاره مىکند و ضمن بررسى اجمالى ساختار اجتماعى سلسله قاجار، مشخصا به تبیین دو دوره تاریخى عصر مشروطه و عصر رضاخانى مىپردازد. در بخش میانى کتاب، تحت عنوان «سیاست برخوردهاى اجتماعى»، ضمن تبیین دوره تاریخى 1320 تا 1332 ـ که در آن به سیر تبدیل شدن سلطنت متزلزل محمدرضا شاه به سلطنت نظامى مىپردازد ـ به ظهور حزب توده، پایگاههاى طبقاتى و قومى آن اشاره مىکند و در تمام این بخش، به دنبال کشف مبانى اجتماعى سیاست، از لابلاى رفتارهاى سیاسى است. نویسنده در قسمت پایانى کتاب تحت عنوان «ایران معاصر»، در ابتدا به نقد نظریههاى معروف در باب علل پیروزى انقلاب اسلامى مىپردازد و خود، نظریه «سیاست توسعه ناموزون» را مطرح مىکند و براى اثبات آن، از اطلاعات و دادههاى آمارى زیادى در خصوص توسعه اجتماعى ـ اقتصادى و فقدان این توسعه در حوزه سیاست بهره مىگیرد. آبراهامیان سپس در بخش دیگرى، از احزاب سیاسى، روحانیون و سازمانهاى چریکى، به مخالفان برنامههاى شاه یاد مىکند و در پایان، در قالب یک تئورى مارکسیستى بر محور «طبقه ـ اقتصاد ـ سیاست»، سیر گام به گام سقوط شاه و پیروزى انقلاب اسلامى را به قلم مىکشد.
این کتاب، بسیار سریع جاى خود را در میان کتابهاى مهم و مرجع باز کرد و یکى از منابع مهم با نگاه شرقشناسى نوین درباره تاریخ معاصر ایران شناخته شد.
کتاب «ایران بین دو انقلاب»، سه بخش و یازده فصل دارد. بررسى و نقد هر سه بخش کتاب، خود مستلزم نگارش کتاب مستقلى است. از این رو، در این نوشته ـ که بناى آن بر اختصار است ـ تنها به بررسى بخش سوم آن که مربوط به انقلاب اسلامى است مىپردازیم. قبل از بررسى محتوایى کتاب، ذکر برخى از ویژگیهاى آن، ضرورى مىنماید:
1ـ نوع نگاه
در این کتاب مؤلف با دید یک مورخ جامعهشناس به تاریخ نگاه کرده و در نقل رویدادها، اطلاعاتى را گردآورده که از دید جامعهشناختى، ارزش تحلیلى و تفسیرى داشته باشند و به شناخت و درک جامعهشناسى سیاسى ایران کمک کنند. آبراهامیان، جامعه ایران را بر محور طبقات، مورد تحلیل قرار داده است با این توضیح که وى چون بشدت از تامپسن متأثر است، طبقه را نفس رویداد معرفى مىکند:
«فرض اساسى در سراسر این کتاب رویکرد نومارکسیستى ئى. پى. تامپسن است که پدیده طبقه را نباید صرفا بر حسب ارتباط آن با شیوه تولید، بلکه بر عکس، در متن زمان تاریخى و اصطکاک اجتماعى آن با دیگر طبقات معاصر درک کرد.»
در حقیقت، تحلیل طبقات از منظر وى، همان تحلیل رویدادهاست. در این نوع نگاه، بر خلاف مارکس که طبقه را صرفا بر حسب نوع ارتباط آن با روابط تولید، تحلیل مىکرد، مؤلفههاى دیگرى نیز ـ علاوه بر روابط تولید ـ براى تحلیل طبقه در نظر گرفته مىشوند.
2ـ پرسشهاى محورى
در خصوص مباحث مربوط به حزب توده، نویسنده بیشتر به دنبال یافتن جواب براى این پرسش بوده است که «چرا سازمانى آشکارا غیرمذهبى، رادیکال و مارکسیستى در کشورى شیعهمذهب با سلطنت سنتى و حس ملیت شدید، توانست به صورت نهضتى تودهاى درآید؟» به عبارت دیگر، سؤال اساسى آبراهامیان در این بخش، راز توفیق حزب توده بهرغم شکستهاى پىدرپى سایر احزاب است. در مورد کل کتاب، نویسنده معتقد است که بیشتر پژوهشها درباره دولتهاى غیرغربى، در دو قالب مکتب ساختارى ـ کارکردى ـ که در آن بیشتر چگونگى نوسازى جامعه توسط دولت، بررسى بحرانهاى مشروعیت، چگونگى ایجاد نهادهاى جدید مثل بوروکراسیها، ارتشها، احزاب و... مورد بحث قرار مىگیرد ـ(5) و مکتب رفتارى ـ که در آن بیشتر به تحلیل رفتارهاى جامعه پرداخته مىشود ـ(6) جاى مىگیرد. در هر دو مکتب، به این بحث که نظام سیاسى، چگونه نظام اجتماعى را متحول مىکند و نظام اجتماعى چگونه از طریق خشونت، شورش و از خودبیگانگى، نظام سیاسى را از هم مىپاشد، پرداختهاند، اما از این بحث که چگونه مبارزه اجتماعى به برخورد سیاسى شکل مىدهد و به چه ترتیب، نیروهاى اجتماعى که با سازمانهاى سیاسى در تعامل هستند، در روند توسعه کشورهاى غیرغربى اثر مىگذارند، غفلت کردهاند.
آبراهامیان براى نیل به این مقصد، علاوه بر اینکه تلاش دارد تا خود را از قالبهاى دوگانه یاد شده برهاند، از شیوهاى که ایرانشناسى آن متکى بر بررسیهاى مبسوط تاریخى و ناظر به تأثیر رویدادهاى بینالمللى در حوادث داخلى است و نیز از شیوهاى که به وجوه خاصى از نظام سیاسى یا نظام اجتماعى مىپردازد، پرهیز کرده و مدعى است که در این کتاب «در صدد بررسى سیاست در ایران نو، از طریق تحلیل کنش متقابل سازمانهاى سیاسى و نیروهاى اجتماعى» بوده است. وى بر آن بوده تا «مبانى سیاست در ایران را با بررسى برخوردهاى اصلى طبقاتى و قومى صد سال اخیر، رابطه بین نوسازى اجتماعى ـ اقتصادى و توسعه سیاسى، ظهور طبقات جدید و نیز زوال جماعات قدیم و ترکیب اجتماعى و نگرش اعتقادى احزاب عمده سیاسى تحلیل کند». به عبارت دیگر، وى براى تحلیل مقطع مورد بحثش به نوعى جامعهشناسى سیاسى روى آورده است.
3ـ سبک نگارش
در مورد سبک و میزان دقت نگارش این کتاب، به اعتراف مترجمان آن، «نویسنده در چندین مورد، نقل به مضمون کرده و محتواى مطلب را به طور گسیخته از صفحات مختلف، تلخیص و ذکر کرده» است که به طور طبیعى در نقل گزینشى، مضمونى و تلخیصى، امکان تحریف و جهتدهى بیشتر مىشود. علاوه بر این نویسنده در موارد زیادى در ضبط اسامى و اعلام متن به لحاظ آوانگارى مسامحه کرده است؛ تا جایى که مترجمان، تعبیر «خطاى فاحش» را درباره برخى اطلاعات وى به کار بردهاند. این امر، از درصد اعتماد به نویسنده و به محتواى کتاب مىکاهد.
از سوى دیگر، نویسنده براى تاریخنگارى ظهور و سقوط حزب توده، تنها به تولد و مرگ آن توجه نداشته، بلکه براى رسیدن به نتایجى دقیق، چندین دهه قبل از ظهور و مدتى پس از افول کامل حزب توده را در قلمرو تحقیق خود وارد کرده است. این امر باعث شده تا بهتر بتواند زمینههاى تاریخى ـ اجتماعىاى را که منجر به شکلگیرى و در نهایت افول آن مىشود، ارزیابى نماید.
4ـ منابع
بر اساس گزارش نویسنده، منابع مهم کتاب، گنجینه اطلاعات دفتر هند و دفتر امور خارجه بریتانیا، مذاکرات مجلس شوراى ملى، نشریات فارسىزبان داخل و خارج است. مترجمان آن نیز ادعا کردهاند که نویسنده تقریبا از همه منابع فارسى جدید و قدیم که به شکلى با ابعاد گوناگون بحث مرتبط بوده، استفاده کرده است و آن را دستکم از سه لحاظ جامعیت، روش و وسعت اطلاعات، بىنظیر و منحصر بهفرد معرفى کردهاند. اما حقیقت این است که اولاً: به اذعان خود مترجمان، آبراهامیان در این اثر از منابع مختلف انگلیسى که در کشورهاى مختلف انتشار یافته، استفاده کرده؛ حتى براى ارزشگذارى و قضاوت در بسیارى از مسائل مهم تاریخى، به منابع انگلیسى استناد کرده است. به عنوان مثال، مىتوان به استنادات وى به کسانى چون فردریک بارت، آن لمبتن، ادوارد برجس، کنت گوبینو، ادوارد براون، ولادیمیر مینورسکى، جیمز موریه، شیل، استاک، بیشاب، لندور، جاستین پرکنیز، فریزر و... اشاره کرد که بسیارى از این افراد، تنها از بخش خاصى از ایران، آن هم در یک مقطع محدود، مطلع بودند ولى نتایج استنباطى آنان توسط آبراهامیان تعمیم داده شده است. مؤلف مىنویسد:
«این کتاب با مطالعه موردى در مبانى اجتماعى سیاست، امیدوار است هم بر مسائل عمده در توسعه سیاسى ـ بویژه نقش ستیزهاى قومى در کشورهاى در حال ظهور ـ و هم بر مسائل نظرى در جامعهشناسى سیاسى ـ بخصوص مزایا و نیز معایب تحلیل طبقاتى ـ پرتوى افکنده باشد.»
با توجه به این امر که در تمام این مقطع و دورانى که کتاب حاضر به بحث از آن پرداخته، ایران به طور غیررسمى تحت سلطه استعمار و به طور رسمى تحت سلطه انگلیس و شریکش آمریکا بوده است، استناد به منابع انگلیسى و آمریکایى براى ارزیابى و ارزشگذارى در امورى که بیشتر آنها به دولت متبوع نویسندگان آنها مربوط مىشود، غیرعلمى و به دور از روش و رویکرد محققانه و بىطرفانهاى است که مترجمان محترم درباره این کتاب ادعا کردهاند.
ثانیا: دقت در منابع فارسى این کتاب نیز روشن مىکند که بسیارى از منابع آن، یا کتب نویسندگان معلومالحالى است که درجه وابستگى آنها به دولتهاى بیگانه کمتر از خود آبراهامیان نیست و یا روزنامههایى است که با وجود استقلال آنها، بشدت تحت کنترل و سانسور دولتهاى دستنشانده انگلیس و آمریکا بودهاند. علاوه بر این، گزینش نویسنده از منابع داخلى به گونهاى است که در تحلیل هیچ یک از رخدادها، از گفتمانهاى دینى استفاده نکرده است. بسیارى از رخدادهاى مهم در تاریخ گذشته ما ریشه مذهبى داشته که غفلت از آنها، فرد تحلیلگر را از تحلیل واقعى دور مىکند و به کجراهه مىبرد.
ثالثا: با توجه به این که اکثر بخشهاى این کتاب در دهه 1340 شمسى تحقیق و تحریر شده است، مىتوان حدس زد و بلکه یقین داشت که نویسنده از بسیارى از اسناد روشنگر درباره حزب توده، کودتاى 1332، نهضت ملى نفت و... که در فاصله یک یا دو دهه قبل از آن تاریخ بودهاند، اطلاع نداشته است؛ زیرا در دهه 40، بسیارى از اسناد مربوط به این رخدادهاى تاریخى محرمانه و غیرسوخته بوده و سالها بعد از آن تاریخ منتشر شده است و نویسنده هرچند به لحاظ زمانى فرصت ملاحظه آنها را داشته است، اما در برخى موارد، بعمد یا از روى غفلت به این کار مبادرت نورزیده است؛ مثلاً در بخشهاى مربوط به حزب توده، از نوشتهها و اعترافات مهم احسان طبرى در کتاب کژراهه(7) استفاده نشده است. این امر به نوبه خود مىتواند نقصى بر این مدح باشد که نویسنده «تقریبا از همه منابع فارسى جدید و قدیم که به شکلى با ابعاد گوناگون بحث مرتبط بوده استفاده کرده است.»
رابعا: نویسنده خود اذعان دارد که در این کتاب نتوانسته است به منبعى عمده و اسنادى پرارزش یعنى آرشیوهاى اتحاد شوروى درباره ایران دسترسى داشته باشد. نتیجهاى که از این سخن مىگیریم روشن است:
«نویسنده خود اعتراف نموده است که از تکیهگاههاى منبعشناسى او خاطرات، تاریخچه و مقالات فعالان سیاسى، سیاستمداران بازنشسته و تبعیدیان مقیم خارج، پس از 1332 مىباشد. طبیعى است که هر یک از اینها گرایشات خاص خود را دارند و لذا منطق حکم مىکند که بگوییم نویسنده نتوانسته است تحولات ایران را جامعالاطراف نظاره کند.»(8)
خامسا: هرچند همانگونه که ناشر ایرانى این کتاب اذعان مىکند، امتیاز این کتاب به «بهرهجویى آن از منابعى است که پیش از این، به اندازه کافى بدانها توجه و از آنها بهرهبردارى نشده بود»، اما برخلاف ادعاى مترجمان محترم کتاب که هدف از تألیف و ترجمه آن را «معرفى روش و رویکرد محققانه و بىطرفانه در نگارش تاریخ دورانى متلاطم و حساس از تاریخ ایران و تفسیر و نتیجهگیرى مستند و انتقادى» بیان کردهاند و معتقدند که «نویسنده به حق، همه رویداد یا جنبش را صرفا از دیدگاه امر واقع و سندیت تاریخى آن و نه لزوما از جنبه ارزشى و عقیدتى آن بررسى کرده است»، این کتاب، به دلیل وابستگى مؤلفش،(9) نه تنها نتوانسته بر بسیارى از گوشههاى تاریک تاریخ معاصر روشنى بیشترى بیفکند، بلکه در بسیارى موارد به تحریف آشکار وقایع و جهات تاریخ ایران منجر شده است؛ زیرا اساسا رویدادهایى که بر محور ارزشهاى عقیدتى رخ دادهاند ـ که بسیارى از رویدادهاى مقطع مورد بحث این کتاب چنینند ـ واقع امر و سندیت تاریخى آنها بدون در نظر گرفتن و فهمیدن روح این ارزشها قابل فهم نیست و غفلت از این امر و نیز ضعف معرفتى در مورد آن، دامنگیر آبراهامیان شده است. البته در طول تاریخ معاصر ما همواره همه دولتهاى استعمارى ـ که تاریخنگارى و تحلیل تاریخى آنها مادى بوده ـ از فهم این قضیه عاجز بودهاند و شاگردان بومى آنها نیز، هرچند تلاش کردهاند تا در لباس روشنفکر دیندار ظاهر شوند، همچنان در تفسیر این نوع رویدادها راه را غلط پیمودهاند. این در حالى است که بسیارى از محققان ژرفاندیش، اساسا امکان تخلیه اندیشه انسان از هرگونه ایدئولوژى و ارزشى را ـ که در معرفتشناسى جدید غرب از آن به عنوان «ضرورت تفکیک دانش از ارزش» یاد مىکنند ـ زیر سؤال برده و در آن تردید کردهاند،(10) که در این صورت، اذعان به جهتدار نوشته شدن این کتاب موجهتر مىشود.
5ـ تناسب محتوا
از آنجا که کتاب مورد بحث «در آغاز به قصد تألیف اثرى درباره پایگاههاى اجتماعى حزب توده طرح شده و سپس دامنه بررسى آن توسعه یافته» است، محتواى کتاب به مقدار شایان توجهى، تأکیدى نامتناسب بر تحلیل و تاریخ حزب توده دارد که این امر باعث مىشود تا خواننده به راحتى کتاب را به عنوان مرجعى مناسب و متناسب براى مطالعه تاریخ بین دو انقلاب مشروطه و 57 نپذیرد؛ زیرا نویسنده تنها وقایعى را دیده است که به نوعى، به حزب توده و جریان فکرى چپ مربوط مىشده و همان وقایع را هم بیشتر با عینک حزب توده دیده است؛ در حالى که در بسیارى از وقایع مهم تاریخ گذشته، حزب توده یا تأثیرگذار نبوده و یا تنها به شکل یکى از چند عامل عمل کرده است. به عنوان مثال، مىتوان به نقش اربعینهاى مذهبى در سرعت بخشیدن به پیروزى انقلاب اسلامى 1357 اشاره کرد که حزب توده در آن هیچ تأثیرى نداشته و به همین علت، مورد غفلت نویسنده قرار گرفته است. از این رو، کتاب مذکور نمىتواند کتاب جامع و مناسبى براى تحلیل تاریخ انقلاب اسلامى ایران باشد.
گزارشى از تحلیل نویسنده درباره زمینههاى اجتماعى انقلاب اسلامى
1ـ سیاست توسعه ناموزون
الف) تثبیت قدرت (1342ـ1332)
نویسنده معتقد است که پس از کودتاى 28 مرداد، شاه از طریق گماردن رهبران کودتا در پستهاى حساس، راهاندازى ساواک، برقرارى حکومت نظامى، محاکمات نظامى، ممنوعیت مسلک اشتراکى، خاتمه منازعه نفتى با انگلستان، افزایش عواید نفتى، افزایش نیروهاى مسلح، تشکیل دو حزب فرمایشى مردم (به دبیرى عَلَم) و ملّیّون (به دبیرى اقبال)، مهار اعتصابهاى دانشجویى و بخشهاى صنعتى، جلوگیرى از اتحاد خانوادههاى بزرگ مالک و اشراف، تساهل و تسامح با طبقه متوسط سنتى و بازاریان و برخى فعالیتهاى بهظاهر مذهبى، کنترل نسبى بحران اقتصادى دهه 30، اصلاحات ارضى و راهاندازى انقلاب سفید، موفق به تثبیت نسبى قدرت خود شد.
ب) توسعه اجتماعى ـ اقتصادى (1356ـ1342)
به زعم نویسنده، شاه در فاصله زمانى 1356ـ 1342 به طور چشمگیرى برنامههاى اجتماعى و اقتصادى خود را توسعه داد. پشتوانه اصلى این برنامهها عایدات نفتى بود که از 555 میلیون دلار در 1342به 20 میلیارد دلار در 1355رسید. وى معتقد است که هرچند از این عایدات، «مبالغ هنگفتى در دربار، تجملات شاهانه، مصارف بوروکراتیک فساد علنى، تأسیسات هستهاى و تسلیحات بسیار پیچیدهاى که حتى براى بسیارى از کشورهاى عضو ناتو هم گران بود، به هدر مىرفت»، اما بسیارى از این عایدات به برنامههاى سوم، چهارم و پنجم توسعه اختصاص داده شد. تنها برنامههاى سوم و چهارم توسعه بالغ بر 5/9 میلیار دلار هزینه برد که از این میان، 9/3 میلیارد دلار صرف امور زیربنایى (از قبیل سدهاى دزفول، منجیل و کرج، نوسازى بنادر انزلى، شاهپور، بوشهر، خرمشهر و تأسیس بندر چاهبهار، احداث 800 کیلومتر راهآهن، بیش از 20 هزار راه شوسه و آسفالت، افزایش ایستگاههاى رادیویى و تلویزیونى و...)، 2/1 میلیارد دلار صرف امور کشاورزى (در توزیع ناعادلانه میان سه طبقه از کشاورزان)،(11) 9/1 میلیارد دلار صرف منابع انسانى (شامل سرمایهگذارى در بیمارستانها، مراکز آموزش عالى و آموزش و پرورش، افزایش جمعیت و...) شد. این برنامهها منجر به تبدیل اجتماع به چهار طبقه شد: طبقه اعیان، طبقه متوسط متمول، طبقه متوسط حقوقبگیر و طبقه کارگر.
ج) توسعهنیافتگى سیاسى
نویسنده معتقد است که شاه، همچون پدرش به جاى نوسازى نظام سیاسى، قدرتش را بر چهار رکن نیروهاى مسلح و امنیتى،(12) حمایت دربار،(13) بوروکراسى عریض و طویل دولتى(14) و دولت تکحزبى (حزب رستاخیز)(15) استوار کرد. وى مىنویسد:
«در توضیح علل بلندمدت انقلاب اسلامى دو تحلیل مختلف عنوان شده است: تحلیل اول ـ که هواداران رژیم بدان معتقدند ـ مىگوید علت وقوع انقلاب آن بود که نوسازى شاه براى ملتى سنتگرا و عقبمانده بسیار سریع و بسیار زیاد بود . تحلیل دیگر ـ که مخالفان رژیم عنوان مىکنند ـ علت بروز انقلاب را در این مىداند که نوسازى شاه به قدر کافى سریع و گسترده نبود تا بر نقطه ضعف اساسى وى که پادشاهى دستنشانده سیا در عصر ناسیونالیسم، عدم تعهد و جمهورىخواهى بود، فایق آید... هر دو تحلیل نادرست است یا بهتر بگوییم، هر دو نیمى درست و نیمى نادرست است که انقلاب بدان سبب روى داد که شاه در سطح اجتماعى ـ اقتصادى نوسازى کرد و بدینگونه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتى را گسترش داد اما نتوانست در سطح دیگر یعنى سطح سیاسى دست به نوسازى زند و این که این ناتوانى ناگزیر به پیوندهاى بین حکومت و ساختار اجتماعى لطمه زد، مجارى ارتباطى بین نظام سیاسى و توده مردم را مسدود ساخت، شکاف بین محافل حاکم و نیروهاى جدید اجتماعى را عمیقتر کرد و خطیرتر از همه، اندک پلهایى را که در گذشته تشکیلات سیاسى را با نیروهاى اجتماعى سنتى، بویژه بازاریان و مقامات مذهبى ارتباط مىداد، ویران کرد... کوتاه سخن، انقلاب [اسلامى] نه به دلیل توسعه بیش از حد و نه به علت توسعهنیافتگى، بلکه به سبب توسعه ناموزون رخ داد.»(16)
وى تنشهاى سیاسى ناشى از فعالیتهاى حزب رستاخیز و پنج برابر شدن ناگهانى درآمد نفت را تشدیدکننده این شکاف بین توده و حکومت مىداند. به گمان وى، وعدهها، ادعاها و دستاوردهاى رژیم با خواستهها، داشتهها و انتظارات مردم که به علت پنج برابر شدن ناگهانى درآمد نفت افزایش یافته بود، همخوانى نداشت. از سوى دیگر، علاوه بر فقدان توسعه سیاسى متوازن، خود توسعه اقتصادى و اجتماعىاى هم که صورت مىگرفت بر اصل تبعیض قومى و طبقاتى و نابرابرى منطقهاى استوار بود و این امر بیش از پیش به شکاف میان توده و حکومت دامن مىزد و از اعتماد مردم به برنامهها و وعدههاى دولت مىکاست.
2ـ مخالفان
نویسنده سه دسته مخالف براى حکومت شاه شناسایى مىکند: احزاب سیاسى (1356ـ1332) مانند حزب توده، جبهه ملى و نهضت آزادى؛ روحانیان مخالف (1357 ـ 1342)؛ سازمانهاى چریکى (1356ـ1349) مانند فدائیان خلق و مجاهدین خلق. از میان این سه گروه، تنها به دیدگاه وى درباره روحانیون مخالف اشاره مىکنیم.
نویسنده معتقد است در سالهاى پس از قیام 1342 سه گروه سیال، متداخل و در عین حال مشخص، در درون تشکیلات مذهبى به وجود آمد:
گروه اول که بزرگترین گروه بود، از علماى غیرسیاسى به زعامت آیتالله خویى، خوانسارى و مرعشى نجفى تشکیل مىشد که قائل بودند باید از کار پلید سیاست اجتناب کرد و به مسائل معنوى و تربیت طلاب پرداخت. این گروه در سالهاى 1354 به بعد، به دلیل بىبندوبارى اخلاقىاى که رژیم به بار آورده بود عملاً به جنبش انقلابى پیوستند.
گروه دوم که روحانیون مخالف میانهرو به زعامت آیتالله گلپایگانى، میلانى، شریعتمدارى، زنجانى و... بود، هرچند با برخى عملکردهاى دولت مثل حق رأى زنان، اصلاحات ارضى و... مخالف بود، براندازى سلطنت را مطالبه نمىکرد بلکه به امید نظارت پنج فقیه جامعالشرائط بر مصوبات مجلس، صرفا خواستار اجراى کامل قانون اساسى مشروطه بود و معتقد بود نباید باب مذاکره با شاه را بست.
گروه سوم به رهبرى امام خمینى قدسسره در عراق متشکل از شاگردان فعالش در ایران مثل آیتالله منتظرى، بهشتى (هوشمندترین سیاستمدار عضو گروه)، مطهرى (متفکر عمده گروه)، هاشمى رفسنجانى (سازماندهنده اصلى گروه)، سید على خامنهاى (جوانترین سازماندهنده گروه) و...، گروهى رادیکال، سازشناپذیر و انقلابى بود که نه خواهان اصلاحات، بلکه خواهان انقلاب بود.
3ـ انقلاب اسلامى
در حالى که شاه وانمود مىکرد رژیم در دهه 1350 به یک ثبات و پایدارى محکمى رسیده است، دولت با دو بحران جدّى روبرو بود: یکى بحران اقتصادى به شکل تورم و دیگرى بحران سیاسى و تشکیلاتى حاصل از فشارهاى خارجى(17) بر شاه براى کاهش سیطره پلیسى و رعایت حقوق بشر. شاه براى حل بحران نخست، از آنجا که به مسائل اقتصادى هم به شیوه نظامى مىنگریست، به گرانفروشان اعلام جنگ کرد. نتیجه این جنگ، این مطلب را القا کرد که «انقلاب سفید کمکم به صورت انقلاب سرخ درمىآید.» و نیز باعث شد تا پیوند بازار با متحد همیشگىاش یعنى روحانیون، مستحکمتر شود. شاه براى حل بحران دوم، به کاهش سلطه پلیسى روى آورد؛ نمایندگان کمیسیون بینالمللى صلیب سرخ، کمیسیون بینالمللى حقوقدانان، سازمان عفو بینالملل و... را براى نظارت بر ایران پذیرفت؛ جمشید آموزگار ـ تکنوکرات لیبرال تحصیلکرده آمریکا ـ را به جاى هویدا به نخستوزیرى گمارد و... .
کاهش سلطه پلیسى، به مخالفان جرأت حضور بیشتر و پررنگتر داد. مخالفان براى اولین بار در تاریخ مبارزه خود، نهضت نامهپراکنى به راه انداختند و نزدیک به ده نامه سیاسى هشداردهنده از جانب نویسندگان، سیاسیون، مذهبیون، توده و... به مقامات عالیه کشور مخصوصا شخص شاه نوشتند. برخى نهضتها و گروههاى مخالف جدید مثل نهضت رادیکال(18) و شیوهها و متدهاى جدید مثل جلسات شب شعرخوانى کانون نویسندگان در انجمن فرهنگى ایران، آلمان و دانشگاه آریامهر راهاندازى شدند. در برابر اعتراضات روزافزون مردم، رژیم یک «استراتژى دشوار سهوجهى» را به کار گرفت:
نخست با راهاندازى یک نیروى اقدام مخفى موسوم به سپاه پایدارى، به ارعاب فیزیکى (کتک، ربودن و بمب گذاردن) مخالفان غیرمذهبى پرداخت و بر آنان سخت گرفت تا جایى که شاه در مصاحبهاى مطبوعاتى رسما اعلام کرد که جبهه ملى حتى خائنتر از حزب توده است.
دوم آن که با روحانیون و بازاریان سیاست اعتدال را در پیش گرفت و هرچه بیشتر به امور مذهبى بها داد. با تبلیغات فراوان به زیارت امام رضا علیهالسلام رفت. ارتشبد نصیرى را از ریاست ساواک برکنار و سپهبد مقدم ـ افسرى خوشنام از نزدیکان آیتالله شریعتمدارى ـ را به جاى وى گماشت و....
سوم آن که از هزینه فزاینده زندگى معیشتى مردم با کند کردن پویش اقتصاد کاست. بسیارى از هزینههاى کشورى، بویژه برنامه توسعه حذف شد؛ به عنوان مثال، از بیست مجتمع هستهاى پیشبینى شده در برنامه توسعه، هیجده مجتمع را حذف کرد. این استراتژى ـ که در آن، دولت مجبور به باج دادن و عقبنشینى شده بود ـ نیز نتوانست مشکل دولت را حل کند. موارد زیر را مىتوان از علل ناکامى دولت در این زمینه برشمرد:
ـ مذاکره رژیم با احزاب مخالف غیرمذهبى به دلیل پشتوانه مردمى نداشتن آنها سودى نبخشید و آنها فاقد اهرمهایى براى کنترل احساسات عمومى بودند؛
ـ توقف ناگهانى برنامههاى توسعه، باعث بیکار شدن خیل کارگران صنعتى شد که به زودى به جرگه مخالفان پیوستند؛
ـ هرچه تعداد کشتگان بیشتر مىشد، به همان نسبت امکان توفیق رژیم در مهار حرکت انقلابى کاهش مىیافت؛
ـ امام خمینى قدسسره هرگونه سازش با رژیم را در هر شرایطى خیانت به اسلام شمرد؛
ـ مخالفان با تظاهرات، اعتصابات و به دست گرفتن برخى ادارات و کارخانجات، کشور را فلج کردند؛(19)
ـ ارتش دیگر مایل به کشتار مردم نبود. سربازها از پادگانها فرار کردند و افسران، دیگر به اجراى فرامینشان توسط نیروهاى تحت امرشان اعتماد نداشتند؛
ـ بنا به گزارشهاى مختلفى که به واشنگتن داده مىشد، واشنگتن دیگر حاضر به دفاع از شاه نبود.
شاه به مذاکره با رهبران جبهه ملى متوسل شد و به سنجابى پیشنهاد ریاست دولت داد که وى از قبول آن ابا کرد ولى بختیار ـ یکى دیگر از رهبران جبهه ملى ـ آن را پذیرفت. بختیار براى ایجاد آرامش، ضمن قطع فروش نفت به اسرائیل و انحلال ساواک و «گاندى ایران» خواندن امام خمینى قدسسره ، مردم را تهدید کرد که در صورت مخالفت با دولت، او به شیوه شیلى، نوعى دیکتاتورى نظامى برقرار خواهد کرد. آیتالله شریعتمدارى از بختیار حمایت کرد، به خلاف امام خمینى قدسسره که اطاعت از وى را اطاعت از شیطان تلقى کردند. تضعیف روزافزون روحیه ارتش در نتیجه 16 ماه برخوردهاى خیابانى، 6 ماه تظاهرات و 5 ماه اعتصابات فلج کننده، و در نهایت، خروج شاه در 26 دى از کشور، پیروزى مخالفان را قطعى کرد. کمکم در برخى شهرهاى بزرگ، یک نیروى شبه نظامىاى که افراد آن، بعدها «پاسداران انقلاب» نامیده شدند، کنترل شهرها را در دست گرفت.
در 12 بهمن 1357 امام خمینى قدسسره به ایران آمدند و شخصا رهبرى انقلاب را در دست گرفتند. آنچه باعث موفقیت امام خمینى قدسسره شد، عبارتند از: شخصیت بىهمتاى ایشان (سازشناپذیر، زاهد، شجاع، باثبات، فسادناپذیر و...)؛ هوشمندى و موقعیتشناسى ایشان؛ استفاده از ادبیات انقلابى شریعتى که در نزد بسیارى از جوانان و روشنفکران محبوب بود.
نقد و ارزیابى
1ـ تعمیم کلیشههاى غربى براى تحلیل انقلاب اسلامى
پیروزى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام قدسسره و با اصولى برآمده از تفکر ناب اسلامى ـ آن هم به شکلى که نه در شیوه و متد و نه در مبدأ و مقصد خود هیچ اشتراکى با سایر نظامهاى موجود نداشت و نیز محتوایى کاملاً خارج از سلطه و سیطره دو قطب حاکم بر دنیاى سیاسى آن روز داشت ـ به تعبیر حسنین هیکل نویسنده مصرى مشهور و معاصر، دنیاى شرق و غرب را متحیر کرد.(20) زورمداران بزرگ دنیا در ابتدا تصور مىکردند که خواب مىبینند و پس از مدتى که این رؤیا را صادقه یافتند، به خیال این که موجى گذرا و موقتى است، آرام نشستند. گسترش روزافزون انقلاب و تحکیم هرچه بیشتر پایههاى آن، دشمن را گرفتار کابوس بس خطرناکى کرد. آنان براى این که خود را راحت کنند، در صدد برآمدند تا با طرح عوامل فرعى و غیرواقعى، بر عامل اصلى پیروزى انقلاب (مذهب و مکتب) سرپوش بگذارند. به همین علت، سخت تلاش کردند تا بتوانند انقلاب اسلامى را در قالب یکى از تئوریهاى انقلاب در غرب، بگنجانند. کتاب مورد بحث نیز از این قاعده مستثنا نیست:
«نویسنده با توجه به اندیشههاى غیردینى مسلط، به تبیینهاى اجتماعى در غرب بعد از رنسانس و مطرح شدن نظریههاى فلسفى درباره تحول طولى تاریخ که طبق آن برداشت، در دوره معاصر عمر زندگى به پایان مىرسد و هیچگاه با توجه به تکاملى بودن تاریخ عود نخواهد کرد، با لطایفالحیل تلاش فراوان نموده است تا ماهیت انقلاب ایران را هر چیز غیر از مذهب معرفى کند. او همانند سایر اندیشهپردازان غربى معتقد است که انقلاب ایران همانند سایر انقلابها با مضمونى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى اتفاق افتاد، اما شکل مذهبى به خود گرفت. این تناقض تنها به امرى موقتى به نام امام خمینى برمىگشت که توانست مسیر انقلاب را منحرف کند. انقلابکنندگان در واقع بازاریهاى ناراضى از سیاستهاى اقتصادى رژیم، روشنفکران ناراضى از سیاستهاى سیاسى رژیم و طبقات کارگرى بودند، اما فایده موقتى را نیروهاى دینى بردند. برداشت نویسنده با گرایش مارکسیستى او هم کاملاً متناسب است. اندیشههاى مارکسیستى هم، در کلاننظریههاى تاریخى خود جایى را بر عوامل غیرمادى و غیراقتصادى در تحولات اجتماعى باقى نمىگذارد. به نظر مىرسد نویسنده به گونهاى تحت سیطره پیشفرضهاى خود قرار گرفته است که نتوانسته به صدها پدیده سیاسى ـ اجتماعى ایران که هیچگاه نمىتوان تفسیرى درباره آنها ارائه کرد، مگر این که آنها را در گفتمان بومى ـ دینى نگریست، مستقلاً بنگرد. قدر متیقن در تاریخ مبارزات سیاسى مردم ایران این است که سه جریان فکرى، درون سه گفتمان جدا از هم، این مبارزات را به عنوان نیروهاى اجتماعى فعال رهبرى کردهاند. بدون تردید، مبارزات سیاسى ـ اجتماعى در قالب ایدئولوژیهاى لیبرالیستى و مارکسیستى، امرى وارداتى بوده است و ریشه در تاریخ این مرز و بوم نداشته و بدون تردید جریان مبارزاتىاى که با ایدئولوژى اسلامى فعال بوده از ریشه عمیق بومى برخوردار بوده است.»(21)
2ـ فقدان تحلیل گفتمان مذهبى در تحلیل انقلاب اسلامى
نویسنده در تحلیل بسیارى از رخدادها و نتایج آنها به تئوریهاى مادى و غیرمعنوى متمسک مىشود و به نقش دین و مذهب در تحریک احساسات، آگاهى بخشیدن و ایجاد حرکت اشاره نمىکند و یا این که براى آن، اصالت و اولویت قائل نمىشود. براى تأیید این مدعا مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) نادیده گرفتن هیأتهاى مذهبى
نویسنده، مخالفان رژیم پهلوى را به سه دسته احزاب سیاسى (حزب توده، جبهه ملى، نهضت آزادى)، روحانیون و گروههاى چریکى (مجاهدین، فداییان و...) تقسیم مىکند، اما از گروههاى مذهبى غیرروحانى ـ که بیشتر در قالب هیأتهاى مذهبى (مثل هیأتهاى مؤتلفه) ظاهر مىشدند و در بسیارى از جریانات سیاسى نقش کلیدى ایفا مىکردند ـ هیچ سخنى به میان نیاورده است. از مخالفان روحانى نیز تنها به شاخصهاى فکرى آنها مثل حضرت امام قدسسره ، شریعتمدارى، طالقانى و... اشاره کرده و از خیل کثیرى از روحانیون ممنوعالمنبر (آیتالله غفارى، فلسفى، واعظ طبسى و...) و موج خروشان دینىاى که در پاى منابر آنها به وجود مىآمده، هیچ سخنى به میان نیاورده است. این در حالى است که نویسنده خود مىنویسد:
«در واپسین روزهاى پیش از انقلاب، دولت همه احزاب سیاسى را از میان برده و ارگانهاى اصلى آنان را خاموش ساخته بود، اما هنوز نتوانسته بود بر مساجد و منبرهاى مساجد فائق آید.»
در عین حال نویسنده اینگونه اعتراف مىکند که «بنابراین، جاى تعجب نبود که بازار هسته مرکزى انقلاب شد»! و این بوضوح نشاندهنده آن است که نویسنده در نادیده گرفتن نیروهاى مذهبى تعمد دارد.
ب) نادیده گرفتن اعلامیهها و پیامهاى رهبران مذهبى بویژه حضرت امام قدسسره
نویسنده یکى از علل سرعتبخش انقلاب اسلامى در سال 1356 را نهضت نامهپراکنیهاى سیاسى مىداند. وى به بیش از ده مورد از نامههاى سیاسىاى که با امضاى گروههاى متفاوت سیاسى و سرشناس به مسؤولین رده بالاى رژیم از جمله خود شاه نوشته شد و نتایج سیاسى سنگینى را بر رژیم تحمیل کرد، اشاره مىکند، اما از خیل اعلامیهها و پیامهاى رهبران مذهبى، بویژه اعلامیههاى حضرت امام قدسسره ـ که در دست بسیارى از آحاد جامعه مىگشت ـ و تأثیر بسیار زیاد آنها در تهییج و آگاهى بخشیدن به مردم علیه رژیم، هیچ سخنى به میان نیاورده است.
ج) نادیده گرفتن زندانیان سیاسى مذهبى
نویسنده در قسمتهاى مختلف به زندانیان سیاسى غیرمذهبى ـ غیرروحانى و نقش آنها در تهییج افکار عمومى اشاره کرده است و بدین ترتیب، وانمود مىکند که «نه روحانیت، بلکه روشنفکران بودند که توده مردم را در برابر قدرت حاکم سازمان دادند». در مقابل، نویسنده از زندانیان سیاسى مذهبى و روحانى که تعداد آنها بسیار زیاد بود، هیچ سخنى به میان نیاورده است. وى حتى در شمار دستگیریهاى مهم و فراوان پس از 19 دى 1356 و دستگیریهاى 16 شهریور 1357 هیچ اسمى از روحانیون و مذهبىها نمىآورد!
وى تلاش مىکند تا در ذهن خواننده بىاطلاع این سؤال را ایجاد کند که «چگونه ممکن است حوزههاى علمیه و روحانیون که هیچ نقشى در انقلاب نداشتند، میراثخواران اصلى آن شدند؟» و یا این که «چرا انقلاب 1356 ـ 1358 که مضمون آن عمدتا اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بود، شکلى عقیدتى که بىشک مذهبى بود، به خود گرفت»؟ و پس از یک مقدمهچینى طولانى، به این نتیجه مىرسد که اساس و ماهیت انقلاب اسلامى، یک رخداد بىهمتا، پارادوکس و یک استثنا بر قاعده است، و آینده آن نیز روشن است: «به محض این که نیروهاى غیرمذهبى خود را بازیابند و در میان طبقات ناراضى، بویژه در بین روشنفکران، پرولتاریاى شهرى و طبقات پایین روستایى نفوذ کنند، روحانیت بتدریج انحصار تشکیلاتى خود را از دست خواهد داد.»
د) انحصار مخالفان عمده رژیم پهلوى، در مخالفان غیرمذهبى
نویسنده در موارد مختلفى که از مخالفان رژیم سخن به میان آورده، تلاش کرده است تا از طریق معرفى مخالفان غیرمذهبى وانمود کند که مخالفان عمده و اصلى، غیرمذهبىها هستند و همانها مستحق میراثخوارى انقلاب بودند؛ به عنوان مثال، در حالى که نویسنده خود ناخواسته اعتراف کرده است که در کوران بحرانها، رژیم بنا به ماهیت دینى انقلاب و نفوذ قابلتوجه رهبران مذهبى، مجبور بوده تا به امور مذهبى توجه نشان دهد، تلاش کرده است تا در موارد کوتاه آمدن تاکتیکى دولت در برابر مطالبات مخالفان و باج دادن به مردم از طریق آزاد کردن زندانیان سیاسى یا مذاکره، شخص آزاد شده یا طرف مذاکره را یک یا چند تن از رهبران مخالف غیرمذهبى و یا نهادى بیرون از نهاد روحانیت و حوزههاى علمیه قرار دهد. به عبارت دیگر، نویسنده با مطرح کردن مکرر فعالان و مخالفان غیرمذهبى و مسکوت گذاشتن فعالیتهاى نیروهاى مذهبى و رهبران دینى، رهبرى و نقاط ثقل انقلاب را از حوزه مذهب به حوزههاى خارج از آن هدایت کرده است.
ه) جرقه آغازین انقلاب، شب شعر کانون نویسندگان
نویسنده از آنجا که نتوانسته و یا نخواسته است به نقش و تأثیر مسائل معنوى در بسیج تودهها و حرکتآفرینى اجتماعى آن توجه داشته باشد، سرآغاز جنبشهاى مداومى را که منجر به پیروزى انقلاب شد، حمله نیروهاى رژیم در 25 آبان 1356 به سلسله جلسات شب شعر کانون نویسندگان در انجمن فرهنگى ایران و آلمان و دانشگاه آریامهر معرفى مىکند. اما ـ همانگونه که بسیارى از محققین اشاره کردهاند ـ علت نخستین تظاهرات خیابانى مداوم و همهگیر، مقاله توهینآمیز روزنامه اطلاعات علیه روحانیت و شخص حضرت امام قدسسره در تاریخ 17 دى 1356 بود. آن مقاله، روحانیون مخالف رژیم را با عنوان ارتجاع سیاه یاد کرد و آنان را به همکارى پنهان با کمونیسم بینالملل براى محو دستاوردهاى انقلاب سفید متهم نمود. مطالب توهینآمیز دیگرى نیز درباره شخص حضرت امام قدسسره در آن نوشته شده بود. آن مقاله منجر به خشم مردم قم و تظاهراتى با شعارهاى بسیار انقلابى از قبیل «ما حکومت یزید را نمىخواهیم»، «ما خواستار بازگشت آیتالله خمینى قدسسره هستیم» و... در تاریخ 19 دى شد که در آن 70 نفر کشته و 500 نفر زخمى شدند. چهلم کشتار قم در 12 شهر از جمله تهران، قم، اصفهان، رشت، مشهد، اهواز و... و از همه مهمتر در تبریز همراه با تظاهرات و کشتار وسیع مردم برگزار شد. چهلم کشتههاى تبریز در 55 شهر برگزار شد و همینطور مراسم چهلمها ادامه داشت تا منجر به پیروزى انقلاب شد.
در این تحلیل نیز، نویسنده از این که سرآغاز جنبشهاى انقلابى را به مسألهاى معنوى نسبت دهد، ابا کرده و براى این نقطه شروع، از میان دو واقعه؛ مقاله روزنامه اطلاعات و مراسم شب شعر، دومى را انتخاب کرده است. وى از آنجا که انقلاب اسلامى را انقلابى طبقاتى مىداند و براى هر طبقهاى جایگاه اعتراض سیاسى خاصى قائل است، چنین نتیجه مىگیرد:
«این دو حادثه [مقاله روزنامه اطلاعات و مراسم شب شعر] نه تنها حاکى از پیچیدگیهاى کل انقلاب است، بلکه تجلى آن دو نیروى ناهمسوست که در جنبش انقلابى حضور داشت: طبقه متوسط حقوقبگیر و جایگاه اعتراض سیاسى آن یعنى دانشگاهها؛ و طبقه متوسط متمول و مراکز سازمانهاى اجتماعى ـ سیاسى آن یعنى حوزههاى علمیه و بازارهاى سنتى.»
در حالى که اگر نویسنده از تعصب تئوریک طبقاتى خود بیرون مىآمد و تحلیلى مذهبى ـ معنوى از انقلاب ارائه مىداد، هرگز مجبور نبود تا از هماهنگى نیروهاى دانشگاهى با توده مردم، با عنوان هماهنگى نیروهاى ناهمسو یاد کند.
3ـ همعرضسازى و بدلسازى براى تنزل جایگاه رهبران حقیقى انقلاب اسلامى
بر محققین منصف پوشیده نیست که رهبرى انقلاب اسلامى و ساماندهى نیروهاى انقلابى، به طور مستقیم زیر نظر حضرت امام قدسسره و شاگردان وى بوده است. حضرت امام قدسسره اصول تفکر انقلابى خود را به جمع زیادى از شاگردان روحانى خود آموخته بودند و با گسیل داشتن آنها به همه نقاط کشور و نیز ایراد سخنرانى، نوشتن اعلامیه و صادر کردن فتواهاى دینى انقلابى، به توزیع ایدههاى آرمانى و انقلابى خود مىپرداختند. دیگر گروههاى مخالف رژیم، دستکم از 1342 به بعد، پیشوایى حضرت امام قدسسره را پذیرفتند و تلاش کردند تا حد امکان برنامههاى خود علیه رژیم را با برنامههاى ایشان هماهنگ کنند.
پیروزى انقلاب اسلامى و تمام شدن آن به پاى حضرت امام قدسسره که نماد دین و دیندارى بود، بر دشمنان قسمخورده دین گران مىآمد. از این رو، تلاش کردند تا از طریق بدلسازى و همعرضسازى، نقش کمتر و ضعیفترى را براى ایشان در پیروزى انقلاب اسلامى قائل شوند. نویسنده در راستاى همین هدف، دو تن از شخصیتها که یکى حوزوى (آیتالله شریعتمدارى) و دیگرى دانشگاهى (شریعتى) است، در مقابل حضرت امام قدسسره عَلَم کرده است.
همعرضسازى شریعتمدارى با حضرت امام قدسسره
نویسنده در بسیارى از جاهاى حساس و مهم، به هنگام طرح دیدگاه عالىترین مقام علمى، دینى و سیاسى مخالف شاه، یا تنها به ذکر دیدگاه آیتالله شریعتمدارى پرداخته و یا دیدگاه حضرت امام قدسسره را پس از دیدگاه آیتالله شریعتمدارى و در رتبه دوم، مطرح و گاه آن را در حاشیه و به صورت کاملاً فرعى و کماهمیت نقل کرده است. شاید در ابتدا بتوان براى این شیوه نویسنده توجیهى پیدا کرد و گفت از آنجا که حضرت امام قدسسره در آن ایام در خارج از ایران و به صورت تبعید به سر مىبردند، طبیعى بوده است که عکسالعمل ایشان پس از عکسالعمل آیتالله شریعتمدارى صورت گرفته باشد و نویسنده از آنجا که به تحولات داخل ایران به ترتیب وقوع تاریخى آن مىپرداخته، غالبا دیدگاه حضرت امام قدسسره را پس از دیدگاه آقاى شریعتمدارى آورده است. در پاسخ به این توجیه باید گفت اولاً: واقعیت تاریخى، این ادعا را که موضعگیریهاى حضرت امام قدسسره غالبا پس از موضعگیرى آقاى شریعتمدارى بوده است، تأیید نمىکند. در بسیارى از موارد، یا آقاى شریعتمدارى موضعگیرى نکرده و یا پس از حضرت امام قدسسره موضعگیرى کرده است(22) که نویسنده حتى در یک مورد هم دیدگاه حضرت امام قدسسره را مقدم بر دیدگاه آقاى شریعتمدارى نقل نمىکند.
ثانیا: حتى در برخى موارد تاریخى که حضرت امام قدسسره به علت تبعید بودن، پس از آقاىشریعتمدارى موضعگیرى کردهاند نیز، به علت تأثیرگذارى فوقالعاده آن در میان توده مردم و نیز در دربار، زیبنده بود که یا دیدگاههاى آقاى شریعتمدارى در مقابل ایشان مطرح نشود و یا پس از آن ذکر گردد.
ثالثا: نویسنده با ذکر مکرر دیدگاههاى آقاى شریعتمدارى، بویژه در جاهایى که مقتضى ذکر دیدگاههاى رهبران اصلى مخالفین است، بوضوح به خواننده بىاطلاع، رهبرى بلامنازع ایشان را القا مىکند.(23) مخصوصا که نویسنده هیچ اشارهاى به خیل اطلاعیهها و بیانیههاى سایر آیات عظام از قبیل آیات عظام گلپایگانى، مرعشى نجفى، میلانى، خویى، شاهرودى، حکیم، شیرازى و... نمىکند.(24) البته نویسنده در برخى موارد نیز، از دیدگاههاى آیتالله طالقانى قدسسره به عنوان بدیلى در برابر دیدگاههاى حضرت امام قدسسره استفاده کرده است.
4ـ شناخت نادرست نویسنده از حضرت امام قدسسره
کسى که کتاب مورد بحث را به طور دقیق و کامل مىخواند، احساس مىکند نویسنده تلاش کرده است تا همه مؤلفههایى که در مقطع تاریخى دو انقلاب مشروطه و 1357 وجود داشته و از فرهنگ دینى و ملیت تاریخى کشور ما برآمدهاند، یا نادیده انگارد و در حاشیه قرار دهد و یا اساسا با استفاده از حربه تحریف، محوشان کند و در مقابل، همه مؤلفههایى را که به نوعى از خارج از فرهنگ اصیلمان بر ما تحمیل شدهاند، بزرگ معرفى کند. نویسنده با همین شیوه قدم به قدم تاریخ یکصد ساله اخیر کشور ما را پیش آمده است که ناگهان در دهه 1340 به بعد با شخصیتى روبرو مىشود که احساس مىکند با همان تازیانهاى که شخصیتهاى پیشین را رانده نمىتواند او را از سر راهش بردارد. او مات و مبهوت، این شخصیت را برانداز مىکند. گویى خود را در برابر خورشیدى مىبیند که هیچ راهى براى انکار نور فروزانش ندارد و اگر آن را انکار کند، خوانندگان کتابش بر همه آنچه از پیش نوشته، شک مىکنند. اما این خورشید، فروزنده است؛ اگر به او نگاه کند کور مىشود و اگر به او نگاه نکند، ادامه تاریخ ایران را نمىتواند بفهمد. این خورشید، حضرت امام قدسسره است که تاریخ چند دهه اخیر کشور ما با او، رنگ و جهت و غناى تازهاى یافته است و این تازههاست که نویسنده زبردستى چون آبراهامیان را به حیرت واداشته است. حیرانى نویسنده در برابر این شخصیت، او را به طرح این سؤال وا مىدارد که چگونه «انقلاب اسلامى این نظریه مرسوم را که نوسازى، ناگزیر به مذهبزدایى یا غیرمذهبى شدن کمک مىکند، از میان مىبرد؟» یا این که اساسا «چرا انقلاب 1356 تا 1358 که مضمون آن عمدتا اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بود، شکلى عقیدتى که بىشک مذهبى بود، به خود گرفت؟» و یا این که «چرا طبقه متوسط جدید که در گذشته به روحانیت سخت بىاعتماد بود، از آیتالله خمینى پیروى مىکرد؟»
آبراهامیان چندان سؤال خود را در خلأ مطرح نمىکند. او تنها سندى که مىتواند به آن تکیه کند و استدلال خود را بر شالوده آن پىریزى کند، آمار به جامانده از رژیم پهلوى است. آمار، گویاى رشد اقتصادى ـ اجتماعى در بسیارى از جهات است، با این همه توده مردم در کنار حضرت امامند نه شاه! در جبهه شاه، پول است و ثروت و زور و دنیا و در جبهه حضرت امام قدسسره محرومیت است و خون و شهادت، اما باز هم مردم در جبهه حضرت امام قدسسره هستند نه شاه. آیا این انتخاب مردم، شگفتانگیز نیست؟
آبراهامیان بسیار تلاش مىکند تا راز این انتخاب تاریخى مردم را فاش نسازد. او علت اقبال مردم به امام رحمهالله و روىگردانى از شاه را مىداند، اما از گفتن حقیقت در این باره طفره مىرود. وى به دنبال پیدا کردن یک تئورى است که این انتخاب را در قالب یکى از کلیشههاى روانشناسى اجتماعى غرب تحلیل کند. وى از انواع تئوریها استفاده مىکند: انقلاب اسلامى؛ معلول نبرد طبقات سیاسى و اقتصادى ناراضى،(25) انقلاب اسلامى؛ معلول توسعه نامتوازن سیاسى، انقلاب اسلامى؛ استثنایى بر قاعده، انقلاب اسلامى؛ حرکتى موقت و گذرا و... اما خود نیک مىداند که هیچ یک از این تئوریها نمىتواند آرمانهاى بلند انقلاب اسلامى را تحلیل کند. نویسنده در پایان، ناگزیر است حقیقتى را که سخت از آن فرار مىکرد، به قلم آورد. راز پیروى مردم از حضرت امام قدسسره این است که از نظر مردم، او تجسم سجایاى امام على(26) در عصر حاضر بود و این اعتراف، خود گویاترین سند است که انقلاب اسلامى ایران نه یک انقلاب اقتصادى، سیاسى، طبقاتى و...، بلکه انقلابى دینى و مذهبى است. از این رو مقایسه بین انقلاب اسلامى و حکومت پهلوى از جهت اقتصادى و ادعاى برترى موقعیت اقتصادى حکومت پهلوى بر حکومت اسلامى، اساسا یک مقایسه غیرمنطقى است؛ زیرا انقلاب اسلامى، یک انقلاب اقتصادى نبوده است. اگرچه بسیارى از مردم، به برنامههاى اقتصادى حکومت پهلوى و نحوه توزیع ثروت در آن که منجر به کاخدار شدن برخى و کوخنشین شدن برخى دیگر شده بود، اعتراض داشتند، اما تنگى خیابانها و یا فقدان ساختمانهاى آسمانخراش، علت مخالفت مردم با رژیم نبود. آنها به دنبال حاکمیت دین بودند؛ چیزى که بلافاصله پس از پیروزى انقلاب اسلامى در 12 فروردین 1358 با اکثریت قاطع، بر آن مُهر صحت زدند. پس به جرأت مىتوان اظهار کرد که انقلاب اسلامى، نه یک استثنا بر قاعده، بلکه واقعیتى آمیخته با حقیقت است.
این اعتراف، به این حقیقت نیز اشاره دارد که همه دلارهاى آمریکایى هزینه شده در این تحقیق ـ که قرار بود نتیجه آنها به تحریف امام قدسسره بینجامد ـ بىنتیجه ماند.
اگرچه آبراهامیان ناگزیر از این اعتراف مهم مىشود، اما این باعث نشده است تا با تحریف زوایاى مختلف رفتارى ـ فکرى حضرت امام قدسسره ، شیرینى این اعتراف را آغشته به زهر نکند. برخى از زوایاى حیات و اندیشه حضرت امام قدسسره که نویسنده آن را تحریف کرده است، عبارتند از:
1ـ4ـ استراتژى امام قدسسره ؛ انفعال و ابهام
نویسنده در چند جاى کتاب وانمود کرده است که حضرت امام قدسسره براى پیشبرد اهداف خودش هرگاه لازم مىدیده در هالهاى از نفاق، از اصول خود کوتاه مىآمدند و با زبان افراد دیگرى که تا حدّى در مردم نفوذ داشتند سخن مىگفتند. وى براى تأیید ادعاى خود، این مثال را ذکر مىکند:
«وقتى روزنامهنگاران پرسیدند: چه نظامى جایگزین سلطنت خواهد شد؟ [آیتالله[ خمینى ـ براى نخستین بار ـ به جاى پاسخ همیشگى خود یعنى حکومت اسلامى، اصطلاح جمهورى اسلامى را به کار بردند. ایشان آشکارا سعى مىکردند به زبان مخالفان غیرروحانى، بویژه مبارزان نهضت آزادى، جبهه ملى و سازمانهاى مختلف دانشجویى که با ورود [آیتالله [خمینى به پاریس به سرعت در اطرافشان گرد آمدند، سخن گویند.»(27)
نویسنده در جایى دیگر به انفعال حضرت امام قدسسره از شریعتى سخن مىگوید. وى معتقد است که ایشان نه تنها به مخالفت با شریعتى نپرداختند، بلکه سعى کردند تا با ادبیات وى با مردم سخن بگویند:
«بدین ترتیب، [آیتالله] خمینى عمدا پیام مبهمى را رواج دادند و از پیشنهادهاى خاص خوددارى کردند.»(28) آنطور که خبرنگارى بعدها نوشت: براى اطرافیان ایشان عدم صراحت، نوعى شیوه زندگى بود. [آیتالله [خمینى به جاى آن، از کلیاتى مثل بیرون انداختن امپریالیستها، مستقل کردن کشور، تأمین عدل اسلامى براى تهیدستان، کمک به کشاورزان، حمایت از طبقه کارگر، بالا بردن سطح زندگى، ریشهکن کردن فساد، تأمین آزادیهاى اساسى و تشکیل یک دولت اصیل اسلامى؛ دولتى دموکراتیک و متفاوت با سایر دولتهاى اسلامى خودساخته، سخن راندند.»(29)
نویسنده اگر منصفانه به تاریخ انقلاب اسلامى نگاه مىکرد، هیچگاه امام قدسسره را ـ که خود از آن به عنوان سیاستمدارى سازشناپذیر یاد مىکند و مىنویسد: «[آیتالله ]خمینى مصرّانه از هرگونه سازشى، حتى آنگاه که ناگزیر و لازم مىنمود، سرپیچیدند.» ـ تابع و منفعل از دیگران مىدانست، بلکه بر عکس، شخصیت معنوى، علمى و سیاسى حضرت امام قدسسره به قدرى بالا بود که به راحتى توانست همه گروهها را در برابر خود به انفعال کشاند و گروههاى مختلف نیز رهبرى ایشان را پذیرفتند.
در خصوص بحث جمهورى اسلامى نیز نویسنده خود دچار تناقضگویى شده است. وى به رغم این ادعا که حضرت امام قدسسره براى اولین بار درخواست جمهورى اسلامى را در 1356 آن هم به تبع از خواست نهضت آزادى و جبهه ملى مطرح کرد، در جایى دیگر مىنویسد:
«قابل توجه است که در این مراحل اولیه انقلاب، هیچ یک از احزاب عمده مخالف، علنا خواهان برقرارى جمهورى یا جمهورى اسلامى نبودند. برعکس، همگى تأکید داشتند که هدف فورى آنها احیاى قانون اساسى است که مبناى مشروطه سلطنتى بود.»
به علاوه، در جاى دیگر مىنویسد:
«[آیتالله] خمینى فقط در اواخر دهه 1340 بود که درخواست اساسى نابودى سلطنت و برپایى جمهورى اسلامى را مطرح کردند».
با توجه به این که نویسنده تاریخ ائتلاف و اتحاد نهضت آزادى و جبهه ملى با حضرت امام قدسسره را در آبان 1356 ذکر مىکند، اعتراف به مطرح شدن جمهورى اسلامى در اواخر دهه 1340 از سوى حضرت امام قدسسره ، خود گواهى روشن بر این است که ایشان بحث جمهورى اسلامى را تحت تأثیر ادبیات نهضت آزادى و جبهه ملى مطرح نکردهاند.
حقیقت این است که مفهوم جمهورى در اندیشه سیاسى حضرت امام قدسسره جایگاهى ندارد، بلکه تنها به اقتضاى زمان و مکان در نظام سیاسىشان توسط خود ایشان وارد شده است. اندیشه سیاسى حضرت امام قدسسره در سالهاى نجف و در کتابهاى بیع، ولایت فقیه و... رقم خورده است، در این کتابها مفهوم حکومت اسلامى مطرح شده است. در آستانه پیروزى انقلاب که لازم بود اندیشه آن رهبر بزرگ ـ به عنوان تئوریسین انقلاب ـ تبدیل به نظام شود و نهادینه گردد، به اقتضاى زمان و مکان، مفهوم جمهورى اسلامى وارد ادبیات سیاسى حضرت امام قدسسره شد و چیزى بیش از مقبولیت نظام و حاکم اسلامى (و نه مشروعیت آن) را عهدهدار نبود.
2ـ4ـ امام خمینى قدسسره و برقرارى رابطه با آمریکا
از سال 1357 (1979) در سرتاسر دنیا هرجا نام امام خمینى قدسسره شنیده مىشد، به دنبالش فریاد «مرگ بر آمریکا» بلند مىشد. مردم دنیاى معاصر، امام خمینى قدسسره را مظهر مبارزه با آمریکا مىدانند. ایشان از همان ابتداى نهضت دینى خود در سال 1342، ریشه همه بدبختیها را آمریکا و اسرائیل معرفى مىکردند و نه تنها در هیچ مقطعى رابطه با آمریکا را تجویز نکردند، بلکه بر عکس، او را به جهانیان «شیطان بزرگ» معرفى کردهاند. امام خمینى قدسسره از دانشجویان فاتح سفارت آمریکا در تهران (لانه جاسوسى) حمایت کردند و کار آنها را از اصل پیروزى انقلاب مهمتر معرفى کردند و... .
با این همه، نویسنده با زیرکى تمام قصد القاى این نکته را دارد که امام خمینى قدسسره در ابتدا هیچ مشکلى با آمریکا نداشتهاند. وى مىنویسد:
«[امام خمینى] گفتند با سقوط شاه، ایران همچنان به صدور نفت به غرب ادامه خواهد داد، با اردوگاه شرق متحد نخواهد شد و مایل به برقرارى روابط دوستانه با ایالات متحده خواهد بود.»(30)
مسلما این گفته، بهتانى بیش نیست و در هیچ یک از منابع قابل اعتماد نیز یافت نمىشود. مأخذ نویسنده نیز «واشنگتن پست» است که ظاهرا منظورشان از درج چنین مطلب کذبى، القاى محتواى آن بوده است؛ چیزى که هرگز محقق نشد و مورد رضایت حضرت امام قدسسره نیز قرار نگرفت.
3ـ4ـ حضرت امام قدسسره و ویژگیهاى کاریزمایى
نویسنده که سخت در دام کلیشهها و تئوریهاى حاکم بر دنیاى غرب و شرق گرفتار است، تلاش کرده است که پدیده انقلاب اسلامى و رهبرى یکتاى آن را در قالب یکى از همان تئوریها تحلیل کند. وى یکى از تئوریهایى را که براى تحلیل علت موفقیت حضرت امام قدسسره ارائه مىدهد، تئورى «مشروعیتهاى سهگانه ماکس وبر» است که بر اساس آن، یکى از طرق مشروعیت حکومتها، مشروعیت کاریزمایى است. آبراهامیان، ویژگى این حکومت را چنین بیان مىکند:
«سلطه بر محور خصوصیات فردى بویژه روحانى حاکم دور مىزند. مشروعیت حکومت در این فرض، بر اساس استناد به خداوند مطرح مىشود. خداوند است که خود نهایىترین مشروعهاست. از نظر وبر چنین سلطهاى نمىتواند دائمى باشد یا چندان به طول انجامد، چون نیازهاى روزمره زندگى براى نظم پیوستگى و قابل پیشبینى بودن، نمىتواند با ظهور ثابت و دائمى وحى الهى سازگار افتد.»(31)
نویسنده علل موفقیت حضرت امام قدسسره را چهار چیز مىداند که دو تاى آنها (خصوصیات شخصى و موقعیتشناسى) به ویژگیها و خصوصیات روحانى فردى وى برمىگردد و دو تاى دیگر (محبوبیت شریعتى و عدم موفقیت رژیم پهلوى در جذب طبقه کارگر) خارج از اراده و بیرون از حوزه رفتارى اوست. نویسنده با این ترفند ضمن ناچیز شمردن مذهب و تأثیر پایبندى به مکتب حقیقى در موفقیت انسان، مشروعیت نظام اسلامى را پس از رحلت حضرت امام قدسسره به این استناد فحوایى که دیگر شخصیت کاریزمایى در کار نیست تا نظام اسلامى را مشروع جلوه دهد، زیر سؤال مىبرد.
4ـ4ـ حضرت امام قدسسره و عوامل انزواى سیاسى وى در دو دهه 1320 و 1330
نویسنده براى حضرت امام قدسسره در سالهاى پیش از 1340 روحیهاى صوفیانه و منزوى ترسیم مىکند و مىنویسد:
«ایشان اشعار صوفیانه مىسرودند و حالات و عوالم عارفانه داشتند که در میان برخى از مجتهدان مذموم بود.»
وى معتقد است حضرت امام قدسسره در مبارزات دهههاى 1320 و 1330 شرکت نکرده است. و براى این عدم شرکت علت مىآورد:
«این کنارهجویى ناشى از سه عامل بود: هراس از کمونیسم، بىاعتنایى ناسیونالیستها ـ بویژه مصدق ـ به مسائل مذهبى و ممانعت حامى ایشان [آیةالله [بروجردى که در سراسر دهه 1330 همچنان حمایتهاى شایانى از شاه کرد.»(32)
در پاسخ به نویسنده باید گفت اولاً: همانگونه که خود در توصیف حضرت امام قدسسره مىنویسد که او «همچون مرد خدایى عمل مىکرد که نه به دنبال قدرت دنیوى است»، حضرت امام قدسسره مرد خدا بودند و تنها به خداوند متعال تکیه مىکردند و نه هیچ کس یا کسان دیگر. ایشان تنها به تکلیفش عمل مىکردند و خود را مأمور به وظیفه مىدیدند نه نتیجه. اگر ایشان در مقطع تاریخى مورد اشاره، فعالیت سیاسى چشمگیرى نداشتند به این دلیل بود که از سویى شرایط اجتماعى را آماده نمىدیدند و از سویى با وجود بزرگان دیگرى که برخى از آنها مثل آیتالله بروجردى قدسسره حق استادى بر او داشتند، احساس تکلیف و وظیفه نمىکردند؛ نه این که از کمونیسم یا عدم همراهى افرادى چون مصدق هراس داشته باشند.
ثانیا: اگر عدم همراهى مصدق و امثال مصدق براى حرکت سیاسى ـ دینى حضرت امام قدسسره ممانعت ایجاد مىکرد، در دهه 1340 نیز این مسأله وجود داشت؛ زیرا در این دهه نیز که حضرت امام قدسسره حرکت خود را شروع کرد، مصدق همچنان در قید حیات بود، از ایشان حمایت نکرد و حتى پیروان فکرى وى نیز که بزرگترین میراثدار آن، نهضت آزادى بود، در ابتدا با حضرت امام قدسسره که روحیهاى انقلابى داشت، همراهى نکردند و بر شیوه سیاسى خاص خود که سیاست گام به گام بود پافشارى داشتند(33) و بعدها در کوران انقلاب و در شرایطى که موج انقلابى حرکت حضرت امام قدسسره همهجا را گرفته بود از سر ناچارى با آن رهبر فرزانه همراه شدند.
ثالثا: حضرت امام قدسسره حتى پس از شروع حرکت سیاسى خود باز هم اشعار عارفانه خود را مىسرودند، پس روحیه عرفانگرایى نمىتوانست عامل و دلیلى براى عدم فعالیت سیاسى ایشان در دهه 1320 و 1330 باشد؛ چرا که این روحیه را ایشان، پس از 1340 نیز داشتند. نکته بسیار مهم و ظریف این است که چون عرفان حضرت امام قدسسره عرفانى صوفىمنشانه نبود، هیچ منافاتى با فعالیت سیاسى ایشان نداشت. به همین علت، عارفانهترین اشعار باقى مانده از ایشان دقیقا در زمانى سروده شدهاند که کشور ایران به رهبرى آن پیر روشن ضمیر در حال جنگ با استکبار جهانى شرق و غرب بوده است.
________________________________________
1ـ مدرس دانشگاه، محقق و نویسنده.
2ـ وى ارمنى ایرانى الاصل و مقیم آمریکاست که در حال حاضر، استاد تاریخ کالج باروک در دانشگاه شهر نیویورک است.
3ـ توده مردم ایران داراى ایدئولوژى اسلامى بودند که در ذات خود، با ایدئولوژى کمونیستى و مارکسیستى در تضاد بود.
4ـ حکومت ایران دستنشانده آمریکا با ایدئولوژى کاپیتالیستى، رقیب شوروى با ایدئولوژى سوسیالیستى بود. حزب توده روزنهاى بود براى ورود شوروى به منطقه نفوذ آمریکا. از این رو، هرگز آمریکا به شاه اجازه نمىداد که با این حزب کنار آید. حتى پس از کودتاى آمریکایى 28 مرداد 1332 تا حدّ زیادى اعضاى این حزب تارومار شدند.
5ـ «وابستگان مکتب ساختارگرایى مىگویند جوامع نه به چند طبقه اصلى، بلکه به اقشار متعدد شغلى تقسیم مىشوند. این اقشار بنا به تأکید آنان به سبب تقسیم کار به همدیگر وابستهاند اما به واسطه درجات متفاوت حیثیت، حرمت و درآمد، از هم متمایزند.» یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، نشر مرکز، تهران، چاپ سوم، 1379، ص 6.
6ـ «رفتارگرایان ادعا مىکنند که افراد در کشورهاى در حال توسعه غالبا به ایدئولوژىها وابستهاند تا به اعضاى طبقه اجتماعى ـ اقتصادى خود. به گفته آنان، نیروهاى سیاسى را آراى متقابل به وجود مىآورند نه طبقات متنازع. اگر مارکس با این حکم که خودآگاهى انسان با هستى اجتماعى وى تعیین مىشود، هگل را کلهپا کرد، رفتارگرایان معاصر با تأکید بر این که هستى اجتماعى انسان ـ دستکم در جهان سوم ـ با خودآگاهى وى تعیین مىگردد، مارکس را وارونه کردهاند» همان.
7ـ ر.ک.: احسان طبرى، کژراهه (خاطراتى از تاریخ حزب توده)، امیر کبیر، تهران، چاپ چهارم، 1373.
8ـ مقدمه کتاب، ص 8.
9ـ یکى از مهمترین دلایل وابستگى نویسنده، حمایت مالى مؤسسات و دانشگاههاى آمریکایى و انگلیسى از آن است. در نوشتن کتاب مورد بحث، مراکز زیر سهیم بودند: مؤسسه پژوهش در تحولات بینالمللى وابسته به دانشگاه کلمبیا (کمک هزینه پژوهشى از 1346 تا 1348)؛ دانشگاه نیویورک (بورس سفر تابستانى در سالهاى 1351، 1353، 1355، 1358)؛ شوراى تحقیقات اجتماعى (بورس فوق دکترا در 1356)؛ کالج باروخ در دانشگاه نیویورک (بورس ایام تعطیل براى اتمام کتاب) و سرانجام سرپرستى دفتر علیاحضرت ملکه در بریتانیا (اجازه نقل مطلب از اسناد منتشر نشده دفتر امور خارجه موجود در بایگانى کل و دفتر هند در لندن). ایران بین دو انقلاب، صص 3ـ2.
10ـ ر.ک.: محمدتقى جعفرى، حقوق جهانى بشر، دفتر خدمات حقوقى بینالمللى، تهران، 1370، ص 408.
11ـ این سه طبقه عبارت بودند از:
1. کشاورزان غایب؛ شامل خانواده سلطنتى، املاک وقفى، طرحهاى کشت و صنعت، از جمله شرکتهاى چندملیتى و گروهى از اربابان قدیم که جمعا بیش از 9/3 میلیون هکتار (بیش از 20 درصد زمینهاى زیر کشت ایران) را در تصرف خود داشتند.
2. کشاورزان مستقل؛ شامل مالکان روستایى سابق و کسانى که بر اثر اصلاحات ارضى صاحب زمین شده بودند که جمعا 76 درصد روستاییان را تشکیل مىدادند.
3. مزدوران (کارگران) روستایى؛ که اصلاحات ارضى شامل حال آنها نشده بود و جمعا شامل 1/1 میلیون خانواده بودند.
12ـ تعداد نیروهاى مسلح از 200 هزار در 1342 به 410 هزار در 1356 افزایش یافت؛ به گونهاى که ایران در 1356، بزرگترین نیروى دریایى در منطقه خلیج فارس، پیشرفتهترین نیروى هوایى در خاورمیانه و داراى پنجمین ارتش بزرگ جهان بود. در حالى که تعداد نیروهاى ارتش دو برابر شده بود، بودجه ارتش از 493 میلیون دلار در 1342 به 3/7 میلیارد دلار در 1355 (یعنى به بیش از 14 برابر) رسید. سیستم امنیتى (ساواک، سازمان بازرسى شاهنشاهى و سازمان رکن دوى ارتش) نیز گسترش کمّى و کیفى یافت. صص 399ـ398.
13ـ منابع مالى دربار عبارت بود از : زمینهاى رضاخانى، بالغ بر 2 میلیون دلار سهمیه از عواید نفتى که مستقیما به حساب دربار واریز مىشد، تجارت (از طریق وامهاى بسیار کلان و خارج از نوبت) ، بنیاد پهلوى. صص 401 ـ 400.
14ـ تعداد وزارتخانهها از 12 وزارتخانه با 150 هزار کارمند در 1342 به 19 وزارتخانه با 304 هزار کارمند و تعداد استانها از 10 تا به 23 تا در اوایل دهه 1350 افزایش یافت. ص 401.
15ـ حزب رستاخیز که به منظور تثبیت هرچه بیشتر قدرت شاه، در سال 1354 جایگزین دو حزب فرمایشى قبلى (حزب ایران نوین به دبیرى هویدا و حزب مردم به دبیرى علم) شده بود، با متزلزل کردن اوقاف، ساواکى کردن برخى ملایان، مستمرى دادن به روحانیون طرفدار حکومت، انحصار چاپ و نشر کتب دینى، تشکیل سپاه دین بر اساس الگوى سپاه دانش، ملى کردن مذهب، تغییر تقویم اسلامى به شاهنشاهى و... باعث مخالفت حوزههاى علمیه، روحانیت مبارز و توده مردم دیندار شد و هرچه بیشتر به تزلزل پایههاى قدرت شاه منجر شد. صص 408ـ407.
16ـ یرواند آبراهامیان، پیشین، صص 390ـ389.
17ـ برخى از فشارها، از طریق سازمان عفو بینالملل، کمیته مبارزه با سرکوب در ایران، کمیته آزادى هنر و اندیشه در ایران، روزنامه ساندى تایمز، نمایندگان کنگره آمریکا، جیمى کارتر و... براى رعایت حقوق بشر در ایران، به شاه وارد مىشد.
18ـ گروهى از فعالان غیرمذهبى مرتبط با آیتالله شریعتمدارى و با دبیرى مقدم مراغهاى.
19ـ به عنوان مثال، کارگران شرکت نفت گفتند ما فقط وقتى نفت صادر خواهیم کرد که شاه و ژنرالهایش را صادر کرده باشیم.
20ـ حسنین هیکل، امام خمینى را به شمعى تشبیه کرده است که در حال سوختن و رو به خاموشى است ولى قدرت هزار بمب هستهاى دارد. مطبوعات عربى از ایشان چنین یاد کردند: «ان الخمینى حیّر الشرق و اعجز الغرب و احرج العرب و شغل العالم.»: به راستى که خمینى شرق را در حیرت افکنده و غرب را به لرزه درآورده و جهان عرب را در تنگنا قرار داده و افکار همه جهانیان را به خود مشغول ساخته است. انقلاب اسلامى؛ زمنیهها و پیامدها، ص 120.
21ـ یرواند آبراهامیان، پیشین (مقدمه کتاب)، ص 9.
22ـ براى اطلاع از اطلاعیهها و بیانیههاى آقاى شریعتمدارى در فاصله سالهاى 1357ـ1342، ر.ک.: اسناد انقلاب اسلامى، ج 1.
23ـ دفاع از آیتالله شریعتمدارى و معرفى ایشان به عنوان رهبرى بلامنازع انقلاب اسلامى، علاوه بر تحریف یک واقعیت تاریخى، با توجه ضعفهاى اساسى ایشان ـ برخلاف حضرت امام ـ مقدمه و بستر خوبى براى نقد ماهیت انقلاب اسلامى از منظر رهبرى آن است. براى اطلاع از نقش آیتالله شریعتمدارى در انقلاب اسلامى و همکارى وى با رژیم و تلاش رژیم براى جهانى کردن وى به جاى حضرت امام، ر.ک.: انقلاب اسلامى به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 262؛ سید حمید روحانى، شریعتمدارى در دادگاه تاریخ؛ بررسى و تحلیل نهضت امام خمینى، ج 2، صص 796ـ745.
24ـ براى اطلاع از نقش این آیات عظام و اطلاعیهها و بیانیههاى آنها در خصوص انقلاب، ر.ک.: اسناد انقلاب اسلامى،ج5.
25ـ از آنجا که نویسنده، انقلاب اسلامى را بر محور طبقات تحلیل مىکند، معتقد است که نقش مهمى که انقلاب در به هم زدن ساختار اجتماعى ایفا کرد، این بود که در آن، «علقههاى افقى طبقاتى جانشین علایق عمودى طایفهاى، قبیلهاى، فرقهاى و محلى مىشد.» ص 490.
26ـ دقت شود که این جمله، بهرغم هزینههاى ملیون دلارى هشت دانشگاه آمریکا و سفرهاى هشتگانه هیأتى مرکب از 50 نفر، گفته شده است و این، سندى است بر این که انقلاب حضرت امام رحمهالله قویتر از آن است که بهراحتى تحریف و به حساب رقیب، مصادره شود.
27ـ یرواند آبراهامیان، پیشین، ص 481.
28ـ همان، ص 442.
29ـ همان، ص 441.
30ـ همان، ص 484.
31ـ همان، صص 15ـ14.
32ـ این عبارت نویسنده در حق آیتالله بروجردى، جفا به رسالت سنگین و عمیقى است که آن مرحوم در طول حیات مبارکشان براى احیاى اسلام انجام دادند. براى اطلاع از فعالیتهاى زیربنایى ایشان ـ که در حقیقت پیروزى و موفقیت حضرت امام تا حد زیادى مرهون آنها بود، ر.ک.: زندگانى زعیم بزرگ عالم تشیع آیتالله بروجردى؛ خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفى.
33ـ ر.ک.: نهضت آزادى، صص 31ـ24.