تأملى بر پیکره و پیامدهاى فمینیسم اسلامى
آرشیو
چکیده
انقلاب اسلامى و حضور قدرتمند زنان مسلمان در بزرگترین رویداد سیاسى ـ اجتماعى قرن بیستم، توجه جهانیان را به ایران اسلامى و رویکرد تازه زنان جلب کرد و در پى آن تلاشهاى زیرکانهاى براى تغییر چنین نگرشى صورت گرفت، پس از ورود جریانهاى جدید به عرصه مباحث فرهنگى کشور، موضوع دفاع از حقوق زنان بویژه با ویژگیهاى غربى آن مطرح و برجسته شد و جریان جدیدى به نام «فمینیسم» چهره نشان داد. بر اساس آموزههاى فمینیسم، گروهى از زنان براى رسیدن به استقلال مطلق در برابر مردان و رسیدن به حقوقى مشابه و برابر با حقوق مردان، حرکت جدیدى را آغاز کردند و حتى در مواردى براى ایجاد سازگارى بین فرهنگ دینى و غربى، این جنبشهاى وارداتى را، فمینیسم اسلامى! نام نهادند و تلاش براى توجیه مبانى و حقوق اسلامى بر پایه فرهنگ غربى را در دستور کار خود قرار دادند. اما در نهایت، حاصل این تلاشها موجب به وجود آمدن فاصلهاى عمیق بین زنان و مردان، تضعیف نهاد خانواده، بالا رفتن معنادار آمار طلاق، افزایش خشونت خانگى و... گردیده است. چنین نگرشى در زمینه مشارکت اجتماعى، زن را از هسته اجتماعى به پوسته آورده و نقش کلیشهاى مردانه به وى داده است. این نوشتار در صدد بازخوانى فمینیسم، بویژه فمینیسم به اصطلاح اسلامى و بررسى آسیبها و پیامدهاى چنین جنبشى با تکیه بر نگرشها و گرایشهاى مختلف فمینیستى در ایران و شاخصههاى اصلى آن است.متن
درآمد
در چند سده اخیر، شاهد تحولات عظیمى در غرب بودهایم که امروزه در سراسر دنیا تقریبا جنبه همگانى یافته است. تا اواخر قرن نوزدهم، غربیان در تکاپوى گذار به دنیایى بودند که از آن به نوسازى یا مدرنیزاسیون تعبیر مىکردند، اما از آغاز قرن بیستم به بعد، سایر ملل جهان را به پذیرش و التزام به فرهنگ و تمدن غربى فراخواندند؛ به گونهاى که در اذهان بسیارى از ملل غیر غربى، غربى شدن به مثابه الگوى توسعه و ترقى معرفى شد، تا بدانجا که امروز کمتر کشورى را مىتوان یافت که خود را درون این دنیاى مدرن احساس نکند.
در این رهگذر، در طول سالیان دراز، کشور ما خواسته یا ناخواسته به تبع فرهنگ مدرنیته و تحت تأثیر شرایط فرهنگى ـ اجتماعى حاکم بر کل جهان، الگوهایى را در زمینه حضور اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى زنان پذیرفته و در برخى موارد به باور عمومى تبدیل کرده است. اما سؤال این است که آیا این الگوها که ملاک تعیین و تشخیص مسائل و مشکلات زنان قرار گرفتهاند و به تصور بعضیها، در صورت تغییر و تبدیل احکام شرعى و هماهنگ شدن آنها با این الگوها، زنان به وضع مطلوب خود دست مىیابند، با اهداف و مقاصد اساسى مورد نظر شرعمقدسهماهنگى دارد یا خیر؟
با این وصف، روشن نمودن جایگاه فردى و اجتماعى زنان بر اساس مبادى، مبانى و منابع دینى و تعیین وضع مطلوب زنان در عرصههاى مختلف فرهنگى، اجتماعى، حقوقى و اقتصادى بر اساس موازین دینى ضرورى است. نبود سیاست کلان در هر یک از حوزههاى اجتماعى بویژه مسائل زن و خانواده، باعث درهمریختگى، سردرگمى، روزمرگى و در نتیجه، تلف شدن امکانات مادى و انسانى است و مانع تحقق اهداف و آرمانهاى مورد نظر مىشود؛ زیرا مسائل زنان و کاستیهاى مربوط به آن، از دیرباز جزء مسائل مهم جوامع مختلف از جمله ایران بوده است. این امر در سالهاى پس از انقلاب صنعتى و تحقق مدرنیته در همه جوامع، امتیاز بیشترى را به خود اختصاص داده است. در ایران ـ بویژه پس از انقلاب ـ که تعریف صحیحى از رسالت زنان در جامعه اسلامى شده و بستر مناسبى نیز براى مشارکت آنان در امر حکومت ایجاد شده است، اهمیت مضاعفى یافته است.
اکنون حدود نیمى از جمعیت فعال کشور را بانوان تشکیل مىدهند. اگر به گونه مناسب از استعداد این مجموعه عظیم انسانى استفاده شود، نیروى عظیمى براى باز کردن گرههاى ناگشوده جامعه به شمار مىآیند. در مقابل، اگر این نیروى انسانى، درست هدایت نگردد، مىتواند به صورت سد عظیمى در مقابل موج انقلاب قرار گیرد.
تعریف لفظى و اصطلاحى فمینیسم (Feminism)
واژه فمینیسم از ریشه Feminine (زنانه، مادینه، زنآسا، مونث) که در اصل از زبان فرانسه از ریشه لاتینى Feminaاخذ شده است.(2) این واژه اولین بار در سال 1873 وارد زبان فرانسه شد. واژه یاد شده در فارسى به معانى زیر آمده است:(3) طرفدارى از زنان، هوادارى از حقوق و آزادى زنان، همچنین آزادى خواهى زن، زنورى، زنگرایى و مؤنثگرایى.
در اصطلاح شاید بتوان از مجموع تعریفها، چنین برداشتى کرد که فمینیسم به مجموعهاى از حرکتها و فعالیتهاى اجتماعى گفته مىشود که با هدف احقاق حقوق زنان و رفع تبعیض و تضییق از آنان ـ غالبا به وسیله خود زنان ـ انجام مىگیرد.
تمام فمینیستها، در این باره که زنان فرودستند و براى آزادى آنان باید استراتژى مناسبى اتخاذ کرد، همعقیدهاند؛ ولى در مورد علل این ستمدیدگى و استراتژیها و رسیدن به آزادى بین آنان، اختلافنظرهاى اساسى مشاهده مىشود.(4)
نگاهى به نگرشهاى رایج فمنیستى
اساسا هدف از شناخت مسأله فمینیسم به عنوان یک مسأله فرهنگى و احساس خطر افراطىگرى، ظهور پدیده فمینیسم و همچنین ترویج راهحلهاى غربى در جامعه اسلامى براى رهایى زنان از ستمها و تعدیهایى است که به اصطلاح بر آنان روا داشته شده است.
امروزه، زنگرایى در بعضى از کشورها به مرحله افراطى رسیده و حتى در کشورهاى خارجى به صورت جنبشهاى مبارزاتى در برابر ساختار اجتماعى و سیاسى، ظاهر شده است. در داخل کشور نیز در محافل خودى و غیر خودى مطرح گردیده است. به طور کلى اساس مبارزههاى فمنیستها این است که زنان به دلیل جنسیت، گرفتار تبعیض شدهاند و نیازهاى مشخصى دارند که ارضا نشده است و براى دستیابى به حقوق اولیه و نیازهاى اساسى باید تغییرهاى بنیادى در نظام اجتماعى، اقتصادى و سیاسى فراهم آید.
فمینیسم در متن نحلههاى فکرى لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم متولد گردید و فمنیستها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال با مقدمات اساسى و بنیادى ایسمهاى موجود همراه شدند و عمده تفاوت و جدایى فمنیستها از یکدیگر، ناشى از انتخاب یکى از ایدئولوژیهاى مرسوم است؛ اما آنچه نقطه عطف فمینیسم به شمار مىآید خصوصیات مذکر برتر و مؤنث فروتر است و بیشتر برنامهها و تلاش این گروه جدید آشکار نمودن این دوگانگیهاست. بر این اساس بعضیها، استراتژى مذکرمدارانه و تشویق زنان به گزینش صفاتى که جامعه به مردان نسبت داده است، را اتخاذ کردهاند و بعضى دیگر، استراتژى مؤنثمدارانه را در پیش گرفتهاند. دامنه پراکندگى این استراتژى تا حد زیادى، تحت تأثیر اهمیت دادن فمنیستها به جنسیت و جنس در معانى جسمى و فرهنگى است.
در واقع، مىتوان گفت مبناى نظرى فمینیسم مبتنى بر تقسیم ارزشها به زنانه و مردانه است.
این دیدگاهها، نوعى رابطه مبتنى بر تضاد و خصومت و رقابت بین دو جنس برقرار مىکند. در حقیقت نظریه فمنیستى از دو منظر به مسائل زنان مىنگرد:
1ـ نگرش آسیبشناسانه: در طول تاریخ و در متن این آسیبشناسى، بسیارى از نظریههاى فمنیستى شکل مىگیرد که مهمترین آنها، تفاوت «نابرابرى» و «ستمگرى» است که در روند آن فمینیسمهاى مارکسیسم و لیبرالیسم نگرش آسیبشناسانه خود را از زن بیان مىکنند و هسته مرکزى این آسیبشناسى، نظام پدرشاهى است.
2ـ نگرش راه حلطلبانه که مبتنى بر ارائه راهحلهاى فمنیستهاى مارکسیسم و لیبرالیسم و رادیکالیسم و سوسیالیسم براى رهایى زن از قیدهاى نظام مردسالارى است. این روشها بر محور آزادى و بىقیدى زن نسبت به هرگونه توصیهاى است که طبیعت و دین و ساختارهاى جامعه و خانواده و روابط بین زن و مرد ارائه مىدهد. در حقیقت، نقطه آسیبپذیر فمینیسم از همین جا شکل مىگیرد؛ زیرا نقش مادرى، همسرى، روابط طبیعى جنسى و ساختار مذهب و خانواده را به عنوان نمودهاى پدرشاهى و بىاعتبار معرفى مىکند و همه ارزشهاى جامعه و خانواده را نفى مىنماید.
در میان نظریههاى گوناگون فمنیستى، سه نظریه مهم و قابل توجه است که بر «تفاوت جنسى» و «نابرابرى جنسى» و «ستمگرى جنسى» تاکید دارد.
1ـ نظریه تفاوت جنسى: صاحبان این نظریه معتقدند جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها برابر و مساوى نیست.
2ـ نظریه نابرابرى جنسى: بر اساس این نظریه، نه تنها جایگاه زنان در موقعیت یکسان با مردان متفاوت است، که کمارزشتر نیز هست. از این رو، زنان در مقایسه با مردانى که جایگاه اجتماعى برابرى دارند، منابع مادى، منزلت اجتماعى، قدرت و فرصتهاى کمترى را نیز دارا هستند.
3ـ نظریه ستمگرى جنسى: در این دیدگاه، زنان علاوه بر تفاوت و نابرابرى جنسى، تحت ستم نیز قرار دارند، یعنى تحت انقیاد و تبعیت و بدرفتارى مردان به سر مىبرند.
دیدگاه اول متکى بر تفاوتهاى جنسى درجنس زن و مرد در بدو تولد است و بر این اساس، زنان از کودکى تا پیرى تفاوتهاى بنیادى را که پایه زیستشناختى دارد را طى مىکنند. بنابراین، مسؤولیتهاى مادرى و نقشهاى همسرى و توجه به حریم خصوصى خانه و خانواده را ناشى از تفاوتهاى بنیادى زیستشناختى مردان و زنان مىدانند.
در دیدگاه دوم (نابرابرى جنسى)، با دو رهیافت فمنیستى لیبرال و فمنیستى مارکسیستى به تبیین نابرابرى مىپردازند. محور رهیافت لیبرالى در درجه اول تبعیض جنسى است. آنها معتقدند که تبعیض جنسى، سرشار از پیش داورى عادتها و باورهاى تبعیضآمیز علیه زنان است و تبعیض جنسى باعث مىشود که زنها از کودکى براى نقشهاى پستتر به عنوان نمادهاى اخلاق زنانه آماده شوند. به همین جهت، زنان همیشه در موقعیتى یکسان با مردان، در درجه دوم و پایینتر قرار مىگیرند و دسته دیگر، سرچشمه این نابرابریها را در سازمان جامعه جست و جو مىکنند و مىگویند این تفاوتها ناشى از مسائل زیستشناختى یا شخصیتى نیست.
دیدگاه سوم، دیدگاه اکثر فمنیستهاى معاصر است. در این دیدگاه، ستمگرى جنسى، بر پایه مردسالارى، اساس و بنیاد ساختارهاى جامعه را تشکیل مىدهد. بر این اساس، مردسالارى متکى بر ذاتى بودن تفاوتهاى زیستشناختى است و مردان همواره به دلیل قدرت بیشتر، در برآوردن نیازهاى خود بر زنان اعمال قدرت مىنمایند و هیچ علاقهاى هم در کاهش کنترل خویش نشان نمىدهند. مردان پیوسته خواهان تسلط بر زنان بودهاند و مردسالارى از این منظر، به عرصه سیاست و کار اقتصادى محدود نمىشود؛ بلکه تا قلمرو خصوصى خانواده هم ادامه مىیابد. نظریهپردازان این دیدگاه، زنان را قربانیان صبور و مظلوم ستم چنین مردانى مىدانند. نمایندگان این نظریه معتقدند که زنان باید خود را از شرایط و زمینههاى ستمکشى آزاد سازند و دنیاى جدیدى براى خود، جداى از دنیاى مردان به وجود آورند تا به شالودههاى اجتماعى معانى جدیدى ببخشند. بر همین اساس، وظیفه فمینیسم مىدانند که زنان را براى چیره شدن بر ستمى که به آنها مىرود و نیز رهایى از جنس دوم بودن، تشویق نمایند.
به نظر مىرسد که محور اصلى نظریه طرفدارى از حقوق زنان، جنسیت و رابطه میان جنس و جنسیت است. اگر جنس (Sex)، مجموعهاى از ویژگیهاى فیزیولوژیک و بیولوژیک تعریف شود، جنسیت، ویژگیهاى اجتماعى مرتبط با تقسیمبندى مردانه و زنانه تلقى مىشود. ارتباط ایندو در طول تاریخ بشر در اکثر جوامع، امرى طبیعى قلمداد شده است. زن به عنوان جنس مؤنث که قدرت بازآورى دارد متفاوت با مرد و نقطه مقابل او تلقى شده است. طبق قاعده، زنان به تناسب، نقشهاى متفاوتى هم که در زندگى اجتماعى دارند، به عنوان مادر، موجوداتى احساساتى، پرعاطفه و با ملاطفت، مناسب با ساحت حیات خصوصى و خانوادگى و مردان، خردورز، ستیزهجو، منطقى و ••• متناسب با حیات عمومى و اجتماعى تلقى مىشوند.(5)
بر این اساس، تفاوت بیولوژیک، مبناى تفاوت اجتماعى و جنسیتى قرار مىگیرد. به این ترتیب، جنس به تفاوتهاى زیستشناختى و کالبدشناختى و فیزیکى بدن اشاره دارد و جنسیت به تفاوتهاى روانشناختى، اجتماعى و فرهنگى بین زنان و مردان مربوط مىشود. در نظام اجتماعى نیز، منابع، اموال و امتیازها بر اساس نقشهاى جنسیتى که بر مبناى فرهنگى تعریف مىشوند، تخصیص مىیابد و جایگاه فرودست زنان از نظر دسترسى به منابع و امتیازات تعیین مىشود.
در حقیقت، فمینیسم واکنشى در برابر برداشت فرودستى طبیعى زنان و قشربندى اجتماعى مبتنى بر آن و گفتمان توجیه کننده آن بوده است و به روشن نمودن آنچه ستم تاریخى بر زنان تلقى مىشود و همچنین رفع آن، تاکید دارد؛ اما در میان شاخههاى گوناگون فمینیسم، درباره چگونگى مفهوم بندى و توضیح جنسیت و روابط اجتماعى مبتنى بر آن اختلاف نظر وجود دارد.
رهیافتهاى سه گانه بر اساس جنس و جنسیت
1ـ جنس، امرى طبیعى است که در تعیین تمایز بیولوژیک و فیزیولوژیک میان زن و مرد مؤثر است. تفاوتهایى هم که در نقشها و ویژگیهاى اجتماعى آنان وجود دارد در نتیجه روندها و نهادهاى اجتماعى، بویژه تفاوت در فرایند اجتماعى شدن و جامعهپذیرى است.
2ـ جنس، امرى طبیعى است که تا حد زیادى در ویژگیها و نقشهاى اجتماعى زن و مرد عامل تعیینکننده است و این تفاوتهاى جوهرى میان زنانو مردان به برترىاخلاقى و شناختى منجر مىشود.
3ـ جنس و جنسیت هر دو مبتنى بر ساختههایى اجتماعى است و هویتهایى مانند زن و مرد به عنوان مقولاتى جوهرى نفى مىشود.
با توجه به این سه رهیافت سه دیدگاه اساسى در جنبش فمینیسم وجود دارد:
الف) دیدگاه تساوى گرا
طرفداران این دیدگاه برابرىطلب بوده و معتقدند تفاوتهاى فیزیولوژیک زن و مرد در حدى نیستند که در تعیین جنسیت نقش داشته باشند. زنانگى و مردانگى ماهیتى اجتماعى و طبیعى دارند.
بر اساس این نظریه، مردان و زنان با هم برابرند نه متفاوت و نه متضاد. این گروهها براى حل مشکلات زنان، بر آموزش تاکید دارند و معتقدند فرودستى زنان در جامعه نتیجه سنتها، عرف، قوانین و عادات بشرى است که فکر برابرى ذاتى زن و مرد آنان را به عرصه خصوصى رانده و مانع از دستیابى به موقعیت برابر با مردان در جامعه شده است. در این دیدگاه اگر تفاوتى در ویژگیهاى شخصیتى زنان و مردان دیده مىشود، نتیجه برخورد و تربیت نابرابر با زنهاست نه نابرابرى ذاتى زنان و مردان. این گروه خواهان حق رأى سیاسى با استفاده از روشهاى مسالمتآمیز و نفوذ در دولت و حکومت به منظور تحقق اهداف خود است.
ب) دیدگاه فمینیسم اجتماعى و رادیکال
این گروه از طرفداران حقوق زنان، به تفاوت بین زن و مرد قائل بودند و وجود خصلتهاى زنانه مانند عطوفت و احساسات را نشانه برترى اخلاقى زنان مىدانستند و معتقد بودند باید از طریق رواج خصوصیتهاى زنانه مانند صلح، سوء مدیریت مردان را در جامعه از بین برد.
بین سالهاى 1960ـ1920 گرایشهاى مختلف در جنبش زنان شکل گرفت. در طى این دوره، گرایش عمده در جنبش زنان اصلاحهاى اجتماعى است. برابرى زن و مرد در اشتغال و استخدام و کاهش ساعت کار زنان و افزایش تأمین اجتماعى، جلوگیرى و مخالفت با جنگ و مخالفت با کار کودکان، در دستور کار نهضتهاى زنان این دوره است. احزاب سیاسى با توجه به این خواستهها سعى در جلب آراى زنان داشتند و به این ترتیب جنبشهاى زنان علاوه بر حق رأى که به طور مستقیم در سیاست تأثیر داشت به طور غیر مستقیم نیز بر تغییر سیاست تأثیر گذاشتند.(6)
در دهه 1960 در آفریقا سازمان ملى زنان (N.O.W) و سایر گروههاى زنان از راه تاکید بر حقوق برابر در زمینه کار، آزادى سقط جنین و تغییر قانون خانواده و طلاق و حقوق زنان همجنس خواه، مسائل زنان را از حاشیه مسائل سیاسى به مرکز سیاست آورد.
ج) دیدگاه نفى تفاوت جوهرى
گروههایى از زنان معتقد بودند بین زن و مرد روابط سلطهآمیزى وجود دارد. بر این اساس، شاخههاى متعددى چون «جنبش زنان سیاهپوست» با تاکید بر رفع تبعیض، «زنان صلح طلب» با تاکید بر نقش مادرى و صلحطلبى زنان و «جنبش طرفداران محیط زیست» براى جلوگیرى از تخریب طبیعت توسط مردان، شکل گرفت.
این گروه مىگویند آنچه در نظریههاى طرفدارى از حقوق زنان به عنوان ویژگیهاى ذاتى براى زنان و مردان فرض شده در اصل، محصول شرایط تاریخى، اجتماعى و سیاسى جامعه خاصى است که آن را بر تمام جوامع تعمیم دادهاند. پس در کنار جنسیت باید تفاوتهاى نژادى، طبقاتى و قومى نیز مدنظر قرار گیرند و به زمینههاى تاریخى و فرهنگى توجه شود. در کنار این تفاوتها باید از سرایت دادن تجربههاى گروههاى خاص زنان به همه زنان و جوامع اجتناب کرد. به این ترتیب، جنبش زنان با مفهوم سابق، دیگر معنا ندارد. مشکلات زنان ممکن است تاریخى، جغرافیایى و معرفت شناختى باشد، در نتیجه خواهان تغییر در این موارد هستند.
هر یک از دیدگاهها با نفى سایر نظریهها، سعى در تثبیت خود داشتند که سبب به حاشیه راندن گروههایى از زنان فعال مىشدند. طرفداران برابرى با تاکید بر استانداردهاى مردانه و برترى آن، خواهان همین استانداردها براى زنان بودند و اصرار داشتند که مانند مردان در عرصه اجتماعى و عمومى به این برترى دست یابند. در این صورت، حتى زنانى که آگاهانه خواهان نقشهاى مادرى و همسرى و خانهدارى بودند به عنوان این که تحت سلطه پدرسالارى هستند به حاشیه رانده مىشدند.
دیدگاههاى اجتماعى در جنبش زنان منجر به گسترش مبارزه علیه دولتها شد و اصلاح قوانین، زمینه نیل به برابرى تلقى گردید. بنابراین، با حمایت این جنبشها، گرچه خدمات رفاهى و تامین اجتماعى براى دولت، همراه با افزایش بار مالى بود؛ ولى این اقدامها به بهبود شرایط زنان ـ که بیشتر از فرودستان جامعه بودند ـ کمک کرد.
فمنیستهاى رادیکال با فرض خود مبنى بر نفوذ فراگیر پدرسالارى در همه عرصههاى حیات اجتماعى، عملاً تجربه زنانى را که قرائت دیگرى از موفقیتهاى اجتماعى و شخصى داشتند رد کرده و آنها را گرفتار خودآگاهى کاذب مىدانستند. این گرایش در بین محافل آکادمیک نفوذ داشت و باعث جدایى در جنبشهاى زنان و طرد اجتماعى آنان شد.(7)
هر یک از رهیافتهاى نظرى در جنبش طرفدارى از حقوق زنان در مورد روابط پدرسالارانه، بصیرتهاى مختلفى به زنان مىدهد و راه را براى تغییرهاى اجتماعى هموار مىکند. پیامدها و آثار مثبت و منفى نظریههاى مختلف جنسیتى در جوامع مختلف و براى گروههاى اجتماعى مختلف یکسان نبوده است. بنابراین، هرگونه تلاشى براى عمومى کردن آنها، حداقل به زیان برخى از گروههاى زنان است.
گرایشهاى فمنیستى در ایران
این مباحث در ایران به خصوص در دهههاى اخیر، همزمان با برنامه توسعه کشور و حرکت به سوى صنعتى شدن شکل منسجمترى یافت. طرفداران فمینیسم در ایران به دو گروه تقسیم مىشوند:
1ـ فمنیستهاى غرب گرا (غیر دینى)
2ـ فمنیستهاى به اصطلاح مذهبى!
گروه اول، فعالیتهاى خود را بر پایه تفکرهاى فمینیسم غربى بنا کرده و اهداف خود را در قالب ساختارهاى اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى و سیاسى غرب دنبال مىکنند و به دنبال حذف نهاد دین در جامعه هستند و راهحل نهایى براى زنان را پیروى از روشهاى غربى مىدانند.
گروه دوم خواهان تجدید نظر در قوانین و ساختار جامعه هستند و معتقدند که جامعه ایران سالها تحت سلطه نظام مردسالارى بوده و لازمه دگرگونى، اصلاح قوانین و دیدگاه فرهنگى جامعه است. این گروه، درون مایه مذهبى دارند و بعضى قوانین و ارزشهاى موجود در جامعه را مطابق با دستورات اسلامى نمىدانند و درخواست اصلاح دارند. اینان خواستار برابرى انسانها و عدالت اجتماعى میان زن و مرد هستند و تغییر در قوانین مربوط به حقوق ارث، دیه، حق شهادت در محاکم، حضانت طفل، حق طلاق را طالبند. همچنین خواستار استفاده از امتیازات اجتماعى مانند حضور در پستهاى سازمانى و مدیریتى، دستمزد برابر با مردان در شرایط یکسان کار و حضور در عرصههاى مختلفى که بیشتر در اختیار مردان است، هستند. این گروه، به لحاظ دیدگاهها و خط مشى اصلاح طلبانه آنها به سه دسته تقسیم مىشوند:
1ـ فمنیستهاى رادیکال (به اصطلاح مذهبى)
2ـ فمنیستهاى میانهرو (به اصطلاح مذهبى)
3ـ فمنیستهاى محافظه کار (به اصطلاح مذهبى)
1ـ فمنیستهاى رادیکال (به اصطلاح مذهبى)
اینان معتقدند که شریعت پاسخگوى تمام سؤالهاى جامعه زنان نیست و باید برخى از نیازها و پرسشهاى آنان از طریق دیگرى پاسخ داده شود. این گروه معتقدند قانونگذارى تحت نظام مردسالارى بنا شده است و براى رفع مظلومیت زنان چارهاى جز تغییر قوانین مربوط به زنان وجود ندارد. در عمل نیز خواهان افزایش مهارت و فنون زنان براى استقلال کامل و خود اتکایى و عدم وابستگى به مردانند.
دیدگاههاى این دسته به تدریج جنبه سیاسى یافته به طورى که محدودیتهاى اجتماعى را ناشى از ساختار حکومتى مىدانند. شیرین عبادى در این باره مىگوید:
«به نظر من مهمترین مسأله زنان ما در کشور، تفکر مردسالارانه حاکم بر نظام حقوقى است و همه مىدانیم که قانون، زبان گویاى حکومتهاست. قوانین ما بشدت ضد زن هستند. حتى تا آنجایى که حق حیات که مهمترین منشأ حقوق انسان است در مورد زن و مرد یکسان نیست.»(8)
2ـ فمنیستهاى میانه رو (به اصطلاح مذهبى)
این عده خواستار حضور زنان در عرصههاى مختلف ورزشى، مدیریتى، ایجاد فرصتهاى شغلى و تحصیلى برابر، عدم تبعیض در ارتقاى شغلى بین مرد و زن، حضور زنان در پستهاى عالى دولتى، تعریف مجدد از حجاب سنتى و اسلامى، کسب مهارتهاى اجتماعىاند و براى تحقق ایده خود به همایشهاى مختلفى مانند «زن و برنامهریزى توسعه» و شرکت در کنفرانسهاى داخلى و خارجى پاى مىفشارند.
3ـ فمنیستهاى محافظه کار (به اصطلاح مذهبى)
این گروه دیدگاههایى تقریبا مشابه میانهروها دارند؛ اما در خط مشى و روشها با یکدیگر متفاوتند. به همین جهت، نتوانستهاند تشکیلات مشترکى با میانهروها ایجاد کنند.
این دسته خواستار تعدیل برخى قوانین و تصویب قوانین معتدلتر درباره زنان هستند. بیشتر فعالیت آنها در رابطه با حقوق زن در خانواده و حمایتهاى قانونى از زن در برابر شوهر، ایجاد تغییراتى در قوانین مربوط به طلاق، مهر، اجرت المثل و نیز قوانین مربوط به زنان کارمند است و البته به نقشهاى سنتى زن در جامعه نیز تاکید مىورزند.
رد پاى این دیدگاهها بشدت در رسانههاى جمعى بویژه در آثار ادبیات معاصر مانند زنان بدون مردان، طوبا و معناى شب، خواب زمستانى، خاطرههاى پراکنده و نیز برخى از مطبوعات داخلى به شکلى نامتعارف و ضد هنجارهاى اجتماعى در قالب شعارهاى اجتماعى استقلال طلبانه، رواج بىبندوبارى و آزادى مطلق و برترىطلبى زنانه، مخالفت با ازدواج و نفى نقش همسرى و مادرى و در نهایت تضعیف نهاد خانواده دیده مىشود.
در رمانهاى نام برده، اغلب قهرمانان داستان را زنان تشکیل مىدهند که این امر به تازگى در برنامههاى مختلف رسانههاى تصویرى نیز جایى براى خود باز کرده است. در این آثار، مردان به عنوان ستمگران تاریخ حیات بشرى، همواره زنان را در اسارت و بردگى خود دارند.
شهرنوش پارسىپور در رمانهاى زنان بدون مردان و طوبا و معناى شب اغلب شخصیتهاى محورى را به زنان و دختران داده است و در پسزمینههاى آثارش به نظام مردسالارى ناشى از سنتهاى اجتماعى و مذهبى اعتراض مىکند. نسخه رهایى وى براى زنان ایرانى، تقلید آنها از غرب است. این نویسنده در طوبا و معناى شب در واقع، به بن بست رسیدن مذهب در پاسخگویى به سؤالهاى انسان، به خصوص زنان را به تصویر مىکشد و بیش از همه بر ضرورت استقلال زنان و آزادى از قیدهاى مذهبى و سنتهاى اجتماعى تاکید مىکند.
در داستانهاى خواب زمستانى و خاطرههاى پراکنده نوشته گلى ترقى، شخصیتهاى مرد و زن جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرند و شخصیتهاى مردان، ناتوان، غافل، ضعیف، احمق و پلید، سرخورده، ضدقهرمان و... معرفى مىشوند و در مقابل، زنان، عاقل، اندیشمند و با احساسند که همواره در طول تاریخ تحت سلطه نظام مردسالارى بودهاند و به دلیل نظام حاکم بر جامعه، مردان با استفاده از خشونت بر زنان حکومت کردهاند.
مهشید امیرشاهى نیز در باران و تنهایى جلوه دیگرى از فمینیسم را ارائه مىدهد. در این رمان، زنى منتظر است تا شوهرش برگردد و او را از تنهایى نجات دهد؛ اما در پایان داستان، سگ باران خوردهاى از راه مىرسد و خلأ فقدان شوهر را پر مىکند. این نوع آثار ایجاد کننده نوعى تضاد و تعارض بین جنس مرد و زنند و خاصیت برهم زنندگى تعادل و آرامش خانواده و جامعه را دارند.
دیدگاههاى فمنیستى همچنین در بعضى از مطبوعات داخلى نیز، نمود نامبارکى یافته است؛ به گونهاى که گرایش به فرهنگ غربى و خط مشى جریانهاى زنگرا و جریانسازى را جهت رهایى و برآوردن حقوق زنان پیشنهاد مىکنند. همچنین انتساب نظام مردسالارى به ارزشهاى اسلامى و تعریف دیگر از خانواده و نقش همسرى، مادرى و بازنگرى در ارزشها و سنتهاى اسلامى و اجتماعى و... را ارائه مىدهند.
نشریه زنان در شماره 27، بیش از همه به ارائه راه حلهاى غربى پرداخته و مىنویسد:
«انطباق با جوامع مدرن مىتواند جامعه را از غلتیدن در دام سنتگرایى افراطى و رفتارهاى ضداجتماعى حفظ کند.»
در تعارض با نظام خانواده در شماره 14 نشریه زنان با اشاره به فیلم سینمایى «سارا»، زنى که بعد از پشت سر گذاشتن مشکلات زندگى، سرانجام با ترک خانه و همسر، خود را رها مىکند، مىخوانیم:
«او با از دست دادن یک کانون مهم به کانونى مهمتر دست مىیابد؛ کانونى که نیروى سمبلیک آن مىتواند نمادى براى هویتیابى و رهایى زنان از قراردادهاى وضع شده جامعه سنتى باشد.»
همچنین در شماره 24 نشریه جامعه در نسبت دادن نظام مردسالارى به اسلام آمده است:
«رک بگویم در اسلام مرد مسلمان، کاملترین شخصیت حقوقى را در اجتماع دارد و به همین دلیل دیه کامل نیز به او تعلق مىگیرد و برترى مرد مسلمان در جامعه اسلامى یک واقعیت اجتماعى نیست؛ یک حقیقت شرعى است.»
پیشینهشناسى و خاستگاه فمینیسم اسلامى
طرح مباحث فمنیستى در جهان اسلام از اواخر قرن نوزدهم و در پى نفوذ فرهنگ مدرن در کشورهاى اسلامى صورت گرفت. طرح مباحث زنان در ایران نیز به اوایل مشروطه باز مىگردد؛ اما تبدیل مباحث زنان به یک جریان ممتاز که نگاه خود را از اصلاحات موردى به گسترش برابرى در عرصههاى مختلف و به نقد فرهنگ اسلامى از درون و بر اساس فرهنگ مدرن معطوف کرده است به دوران اوج اسلامگرایى در خاورمیانه از یک سو و رواج دیدگاه متفاوت در اندیشه فمنیستى از سوى دیگر بازمىگردد.
فمینیسم به اصطلاح اسلامى برآیند فعالیت دو گروه است:
گروه اول، افرادى هستند که توجه به اسلام را به عنوان یک سیاست راهبردى براى توسعه مفاهیم فرهنگى غرب و مقابله با اصولگرایى در کشورهاى اسلامى برگزیدهاند. در جوامع اسلامى ادبیات فمینیسم رادیکال و لیبرال به شکل عریان مورد پذیرش قرار نمىگیرد. به کار گرفتن ادبیات دینى در طرح دیدگاههاى فمنیستى و اعمال تعدیلى در این دیدگاهها، تنها راه دفاع از آموزههاى فمنیستى و ایجاد جنبشهاى زنانهاى است که مقابله با اصولگرایى اسلامى را در دستور کار خود قرار مىدهند و به ایجاد تشکلهاى زنانه و شرکت در مطالعه زنان اقدام مىکنند.
گروه دیگر دستهاى از روشنفکران مسلمانند که آشنایى با فرهنگ مدرن، آنان را با یک چالش اساسى درباره رابطه میان تجدد و سنت مواجه ساخته است. آنان از یک سو به دلیل داشتن پیوندى عاطفى با دین و از سوى دیگر با پذیرش بن مایههاى فرهنگ مدرن به عنوان محصول عقل بشرى، سنجش اصطلاحات دینى را با ترازوى فرهنگ مدرن، ضرورى مىدانند. بر این اساس، با عاریت گرفتن از مفاهیم پایهاى فرهنگ مدرن، چون: آزادى، فردگرایى، برابرى و عرفىگرایى، سعى در معرفى کردن دین در عرصه اجتماع، جداسازى قرآن و سنت و... دارند.
این دو گروه با وجود زمینههاى متفاوت، برنامههاى کم و بیش یکسانى براى بومى کردن مدرنیسم غربى دارند. پسوند اسلامى پس از واژه فمینیسم نشانگر تفسیرى فمنیستى از اسلام است نه تلاش براى دفاع از حقوق زنان بر اساس آموزههاى اسلامى؛ چنان که یکى از فمنیستهاى اسلامى خارج از کشور بصراحت به این نکته اشاره دارد:
«فمینیسم اسلامى، اصطلاحى است که در سالیان اخیر به ادبیات دفاع از حقوق زنان راه یافته و در برخى از کشورهاى اسلامى همچون ایران، جایى براى خود باز کرده است. این گرایش شاخهاى از فمینیسم است که به تفسیر زنمدارانه از اسلام مىپردازد و از آنجا که دین را نافذترین و مهمترین رکن فرهنگ در کشورهاى اسلامى مىبیند در این کشورها دستیابى به اهداف تساوىطلبانه خویش را در گرو همسویى و همراهى با فرهنگ دینى مىپندارد. از این رو، آرمانها و راهکارهاى خود را در حال و هواى مباحث دینى و از زاویهاى درون دینى پى مىگیرد؛ هرچند اساس اندیشه و راهکار خود را برآمده از آموزههاى دینى نمىداند. به عبارت دیگر، در این انگاره، ادبیات دینى، بستر طرح مباحث فمنیستى قرار مىگیرد نه آن که تفکر دینى، منشأ حرکت دفاع از حقوق زنان باشد؛ چنان که در تعریف فمینیسم اسلامى آن را تلاش نظرى، عملى و سیاسى خواندهاند که در این مقطع از تاریخ جنبش زنان ایران، نوگرایى، اصلاح و حتى شالودهشکنى را از زاویه درون دینى نمایندگى مىکند.»(9)
به راستى آیا مىتوان بر اساس الگوى دینى، نظریهاى فمنیستى تولید کرد؟ اگر فمینیسم را نظریهاى که برابرى میان زن و مرد را در عرصههاى مختلف حیات بشرى پى مىگیرد، بدانیم، در این صورت، ترکیب میان اسلام و فمینیسم، پارادوکسى ایجاد مىکندکه جز با تفسیر مجدد اسلام بر اساس آموزههاى غربى و به قیمت تفسیر به راى متون دینى و تحریف در آن، قابل رفع نیست. البته بازشناسى متون دینى واستفاده از ظرفیتهاى نهفته دین در دفاع از زنان به معناى پذیرش مؤلفههاى فرهنگ بیگانه و قبول ادبیات فمنیستى در دفاع از زنان نیست.
ماهیت فمینیسم به اصطلاح اسلامى
جنبشهاى دفاعى از حقوق زنان چه در جهان غرب و چه کشورهاى اسلامى در بدو تولد خود در اعتراض به برخى نابرابریهاى اجتماعى شکل گرفتند؛ اما با گذشت زمان به جریانى فرهنگى تبدیل شدند که بر اساس انگارههاى مشخص اعتقادى به تحلیل نابرابرى زنان و آرمانهاى زنانه پرداخته و راهبردهاى خاصى را مطرح کردند.
فمینیسم اسلامى اصطلاحى است که در چند سال اخیر به ادبیات دفاع از حقوق زنان راه یافته و در برخى کشورهاى اسلامى نگاه قشرى از زنان را به خود معطوف داشته است. در هر حال این واژه پدیدهاى نوظهور در کشورهاى اسلامى بویژه ایران است که عمر آن در کشور ما به کمتر از دو دهه مىرسد. برخى آن را روشها و رفتارهایى در زمینه اجراى مساوات و عدالتجنسى در قالب ارزشهاى اسلامى دانستهاند.(10) البته این تعریف نارساست و بهتر است فمینیسم اسلامى را به تفسیرى زن مدارانه از اسلام تعریف کنیم. گروهى که پس از انقلاب اسلامى کوشیدند تا با تفکر لائیکى به دفاع از حقوق زنان بپردازند، دریافتند که گرایشهاى مذهبى در زنان ایرانى قوى است و هیچ تحول اساسى در ایران بدون در نظر گرفتن مذهب، نمىتواند راهگشا باشد. بر این اساس، به طرح فمینیسم اسلامى پرداختند.(11)
در بازخوانى این جریان باید گفت، گروهى در تعامل فرهنگ اسلامى و غربى با بحران هویت مواجه شدند. در این تقابل، جمعى با دلبستگى به فرهنگ غربى به انکار آموزههاى دینى پرداختند و با طبقاتى یا خرافى دانستن این اعتقادات به ترویج دیدگاههاى ماتریالیستى پرداختند و برخى دیگر هم که به اسلام ایمان داشتند و هم متأثر از فرهنگ غرب بودند، دیدگاه رایج اسلامى و قوانین مدنى و جزایى جمهورى اسلامى را مورد انتقاد قرار دادند. آنان براى خروج از این بحران، تفسیر متون دینى را به گونهاى هماهنگ با فرهنگ جدید ارائه دادند؛ در نتیجه پایه گذار فمینیسم اسلامى (با مشارکت روشنفکران دینى) داخل و خارج کشور شدند و نهادهاى بین المللى هم که در صدد تحمیل دیدگاههاى خود در عرصه مسائل زنان و ایجاد الگویى جدید در روابط زنان و مردان بودند، این جریان (فمینیسم اسلامى) را در دستور کار خود قرار دادند.
این دیدگاه، مردسالارى را مسأله اساسى زنان در خانواده اجتماعى مىداند و به سمت آرمانهاى تساوى طلبانه به پیش مىرود و تفاوتهاى زن و مرد مسلمان را در احکام و قوانین مورد انتقاد قرار مىدهد. نظریهپردازان این دیدگاه، مفاهیمى چون اومانیسم، سکولاریسم، حقوق بشر و تشابه زن و مرد را با تفسیرهاى متداول در جهان غرب به عاریت گرفتند، و تلاش کردند با ارائه برداشتهاى جدید از آیات قرآن، قرائتى از دین ارائه دهند که با نگرشها و الگوهاى غربى سازگار باشد.
فمنیستهاى اسلامى براى تطبیق متون دینى با اعتقادات و اندیشههاى پیش ساخته خود به تأویل آیات قرآنى مىپردازند؛ در حالى که روش اجتهادى تفسیر آیات قرآنى و روایات تنها در چارچوب اصول پذیرفته شده عقیدتى و شرعى معتبر است. همچنین، دخالت دین در شؤونات زندگى اجتماعى از مواردى نیست که خردمندان دین آشنا در آن تردیدى داشته باشند. با این حال شاخصههاى اصلى این تفکر را مىتوان در محورهاى زیر جست و جو نمود:
1ـ جدانگارى دین دارى و دین مدارى
آنان بصراحت مىگویند اعتقاد به دین ضرورتا به معناى حاکم بودن دین در شؤون اجتماعى بشر نیست. دین رابطه خالق و مخلوق را ترسیم مىکند و نباید حوزه دخالت دین را به مسائل اجتماعى و تنظیم قوانین سرایت داد. حکومت نباید تحت نظر هیچ دین و مذهبى باشد، حتى باید شهروندان را از دخالت دادن گرایشهاى مذهبى در حوزه مسائل سیاسى پرهیز داد.(12)
اینان مىگویند مصالح و مفاسد در احکام اجتماعى امرى قابل شناسایى است. بر اساس این باور و بر طبق آن به جعل احکام و قوانین مىپردازند و مىگویند احکامى که در شرایط خاص زمانى و مکانى جزیرةالعرب وضع شد و مصالح خاص خود را داشت، در دنیاى کنونى قابل اجرا نیست. صاحبان این تفکر، احکام مسلم اسلامى مانند تفاوت زن و مرد در ارث، دیه، پرداخت مهریه به زن، لزوم نفقه، سرپرستى مرد در خانه را مورد خدشه و تردید قرار مىدهند.
2ـ انکار احکام ثابت
از نگاه آنان دفاع از حقوق زن از هیچ الگوى ثابتى تأثیر نمىپذیرد؛ زیرا اعلام مواضع یکپارچه ابدى بر مبناى خصوصیتهاى همگانى و جهان شمول، بدون تاثیرپذیرى از شرایط اجتماعى و تاریخى را برنمىتابند و در نتیجه وجود احکام ثابت را انکار مىکنند. از دید آنان، اعتقاد به ناپایدار بودن گوهر دین و اعتقاد به جدایى دین از شؤونات اجتماعى در رسیدن به آرمانهاى فمینیسم اسلامى، لازم و ملزوم یکدیگرند.(13)
برخى از طرفداران این دیدگاه با ناکارامد دانستن روش اجتهاد فقهى، اجتهاد مدرن و سازگار با پیشرفتهاى جهان غرب را جانشین اجتنابناپذیر آن، براى دفاع از حقوق زنان معرفى مىکنند.(14)
3ـ نگاه منفى به نقش زنان در خانواده
آنان با سنتى پنداشتن خانواده مذهبى، انتقادهاى خود را متوجه خانواده ساخته و خواهان برقرارى برابرى نقش، مشارکت مرد در فعالیتهاى خانگى و نفى سرپرستى مرد در خانوادهاند. البته از فمنیستهاى غربى انتقاد مىکنند که مصالح جامعه و خانواده را در پاى اعتقاد به فردگرایى افراطى قربانى مىکنند.(15) با این مبنا، همجنسگرایى به نظر آنان گرایش انحرافى به حساب مىآید.
افزون بر ایران اسلامى ما، کشورهاى اسلامى دیگر نیز کم و بیش با این پدیده مواجهاند. نویسنده زن مصرى نوال السعداوى و نویسنده زن مراکشى فاطمه مرنیسى از مروجان این تفکر در کشور خود هستند. ناگفته نماند که فمنیستهاى پستمدرنیسم، فمنیستهاى اسلامى را متهم مىکنند که خواهان ارتقاى حقوق زنان و ایدههاى تساوىطلبانه در چارچوب حفظ نظام اسلامىاند.(16) برخى نیز پاى از این فراتر نهاده و اسلام را مخالف با حقوق و هویت زنان مىدانند. به نظر آنان، با تفسیر زنمدارانه از متون اسلامى، نمىتوان روى ماهیت زن ستیز دین اسلام سرپوش گذاشت.(17)
بر این اساس، گروهى از فمنیستهاى اسلامى که جمعى از ایرانیان خارج از کشور و گروهى از زنان داخلى را تشکیل مىدهند معتقد به جدایى حوزه دین از سیاستند و گروهى دیگر ـ که بعضى از آنها سابقه انقلابى دارند متدینند ـ بر اساس گرایشهاى نواندیشانه دینى به دفاع از زنان مىپردازند.
فمنیستهاى اسلامى، فمینیسم غربى را به صورت انتقادى مورد مطالعه قرار مىدهند. انتقاد عمده فمنیستهاى مسلمان را مىتوان در تاکید بر خانواده، انتقاد از فردگرایى افراطى فمنیستهاى غربى و لزوم توجه به شرایط فرهنگى و منطقهاى زنان هر کشور و در نتیجه عدم امکان ارائه راهبردهاى واحد براى تمام زنان، پىگیرى کرد. در مورد اخیر، فمنیستهاى مسلمان بیش از آن که به تحولى در مفهوم فمینیسم دست زده باشند به تحولاتى اساسى در روشها و برخى راهبردها چشم دوختهاند. به گفته برخى از فمنیستهاى مسلمان باید با استفاده از تجربههاى گذشته، سعى در تلفیق و تطبیق خلاّق و نقادانه تئوریها بر واقعیتهاى جامعه داشته باشیم.
ناگفته نماند که برخى، فمینیسم اسلامى را به «روشها و رفتارهایى در زمینه مساوات و عدالت جنسى در قالب ارزشهاى اسلامى» تفسیر کردهاند.(18) بر این اساس، فمینیسم اسلامى مىکوشد تا در چارچوب آموزههاى دینى به دفاع از حقوق زنان و ارزشهاى مورد نظر دست یابد. بسیارى از فمنیستهاى اسلامى نیز در مقام اظهار نظر، خود را متدین و مقید به شرع مىدانند و در عمل هم سعى در اجراى احکام دینى دارند.
اما بر اساس آراى نظریهپردازان در صحت این امر، باید با دیده تردید نگریست؛ زیرا کسانى که به طور صریح به ارائه نظر پرداختهاند؛ معتقدند که باید بین دینسالارى و دیندارى تفکیک نمود.(19) از نظر آنان دین پدیدهاى قابل احترام است و مىتواند در ترسیم رابطه خالق و مخلوق نقشآفرین باشد؛ اما اعتقاد به دین الزاما به معناى حاکم بودن دین در شؤون اجتماعى بشر نیست. سکولاریسم؛ یعنى جدایى حوزه دخالت دینى از حوزه امور اجتماعى بشر، جانشین مناسبى براى دینمدارى است، پس باید از دخالت دادن گرایشهاى مذهبى در حوزه مسائل سیاسى پرهیز کرد.
فمنیستهاى گروه دوم (نوگرایان دینى) هم به قرائتى نواندیشانه از دین فکر مىکنند که همسویى دین را با فرهنگ جدید تا حدود زیادى تضمین مىکند و آن، قرائتى از دین است که امور اجتماعى را جایگاه جولان عقل و امرى عرفى بداند. پس، پسوند اسلامى به معناى آن نیست که این گروه تمام آرمانها و راهکارهاى خود را از اسلام گرفته باشد؛ بلکه مىکوشند تا راهکارهاى مورد نظر خود را با ادبیاتى کم و بیش دینى پىگیرى نمایند؛ نه آن که دین را پالایشگاه اندیشه بشرى بدانند.
از سخنان و نوشتههاى صاحب نظران و مروجان این نظریه برمىآید که در صددند تا به تفسیر مجدد آموزهها و احکام دینى پرداخته و به تغییرات وسیعى در احکام دین تن دردهند. جا دارد به بخشى از این تفسیرها اشاره کنیم:
1ـ در مفهوم عدالت، آنان عدالت عرفى را مىپسندند نه عدالت عقلى را. در اعتقادات شیعه، عدالت یک اصل محورى است که بر تمام دین، تکوین و تشریع حاکم است. مفهوم عدالت در دیدگاه اسلامى عقلى است و در بستر زمان و مکان تغییر نمىکند؛ زیرا از مستقلات عقلیه است؛ یعنى عقل بدون کمک گرفتن از شرع به حسن آن حکم مىکند. در مقابل، به مفهومى از عدالت بر مىخوریم که عدالت عرفى نام دارد؛ تعبیرى از عدالت که جامعه علمى هر زمان بر آن(20) صحه بگذارد اگر چه در زمانهاى دیگر مورد تایید نبوده باشد. در این حال، عدالت عرفى مفهومى تغییرپذیر است. از اینجا معلوم مىشود که عدالت از نگاه روشنفکران و فمنیستهاى اسلامى گرچه از اهداف مورد نظر دین است؛ اما این مفهوم در ذات خود تغییرپذیر است و با این تعبیر از عدالت مىتوان بسیارى از احکام زنان را که در ذهن کنونى جامعه ما عادلانه تلقى نمىشود، لغو شده اعلام کرد؛ اما آیا چنین برداشتى از عدالت به معناى آن نیست که آموزههاى دینى را تابع دیدگاههاى فلسفى غرب و تفسیرى مطابق با اومانیسم، سکولاریسم، فردگرایى و نسبیت گرایى بدانیم. به علاوه دلیل اعتبار عدالت عرفى چیست و چگونه مىتوان آن را به دین نسبت داد؟
2ـ در مفهوم تساوى، آنان این مفهوم را دقیقا به معناى تشابه مىگیرند و به سوى برداشتن مرزهاى جنسیتى گام برمىدارند. برخى از فمنیستهاى مسلمان تصریح کردهاند که تفاوتهاى تکوینى میان زن و مرد نباید به تفاوتهاى تشریعى و حقوقى میان آنان منجر شود.(21) نگاه تشابهگرا به احکام حقوقى زن و مرد در ارثبرى، دیه، قصاص، سرپرستى خانواده و مسائلى از این دست، نتیجه این نگرش است. البته این تفسیر از تساوى برخلاف آموزههاى روشن دینى است. آنچه در دین مورد تأکید است اقامه قسط و عدل است. زن همچون مرد انسانى است که از استعداد برخوردارى از کمالات انسانى، بهرهمند است؛ اما خداوند بر اساس حکمت سرشار خود براى ساماندهى به امور اجتماعى تفاوت را در بین زن و مرد قرار داده است و خواستههاى متفاوتى نیز از این دو جنس دارد. تمام این تفاوتها، عادلانه و همسو با تعالى هر دو جنس است.
3ـ مفهوم آزادى، که بیشتر فمنیستهاى اسلامى تندرو بر آن پاى مىفشارند ناظر به مسأله حجاب است؛ چنان که نیره توحیدى حجاب را حربهاى در خدمت سیاستهاى جنسى و از قید و بندهاى محدودکننده مىداند و در عین حال سیاست رضاخانى کشف حجاب را به دلیل آن که زورمدارانه است برنمىتابد.(22) این تفسیر هم پایگاه دینى ندارد. کشف حجاب چنان که تجربه تاریخى ملت ایران نیز مؤید آن است زمینهساز نگاه ابزارى به زن و محدود کننده زن و مرد است. زنان را از تأثیرگذارى مفید اجتماعى و مردان را از توجه به خلاقیتها و هدایتگرى زنان باز مىدارد.
4ـ اما در مورد خانواده، فمنیستهاى اسلامى برخلاف فمنیستهاى غربى که نهاد خانواده و مادرى را ساخته نظام مرد سالارى و براى تحکیم اقتدار خویش مىدانند، بر حفظ کیان خانواده اصرار و به نقش زن در خانه به عنوان همسر و مادر توجه دارند و گاه از دیدگاههاى لیبرالیستى به دلیل آن که مصالح جامعه و خانواده را در پاى اعتقاد به فردگرایى افراطى قربانى مىکنند، انتقاد مىنمایند. به همین دلیل، مخالفت خود را با همجنسگرایى که به نظر آنان گرایش افراطى به حساب مىآید، اعلام کردهاند.از دید آنان نهاد خانواده و مادرى در ذات خود مشکلزا نیست. با این حال از خانواده سنتى که مبتنى بر سلسله مراتب و سرپرستى مرد و حامل ارزشهاى جامعه سنتى است، انتقاد مىکنند و خواهان خانوادهاى بر اساس برابرى نقشها و نفى سرپرستى مرد هستند.
هرچند این دفاع از خانواده در مرحله نظر است که به مرحله عمل مىرسند راهبردهایى پیشنهاد مىکنند که در موارد در جهت تزلزل خانواده است. از این رو بهتر است که تعریف خود از خانواده را روشنتر بیان کنند تا امکان داورى بهتر فراهم آید. استقلال اقتصادى و اشتغال از مهمترین شعارهاى فمنیستهاست که فمنیستهاى اسلامى هم بر آن پاى مىفشارند. به نظر آنان این راهبرد، خودباورى زنان را افزایش مىدهد، نگرانى آنان را از آینده کمتر مىکند و آنان را براى مقابله با تعدیات احتمالى همسر آماده مىسازد؛ اما آیا به راستى تاکید بر اشتغال زنان به طور اساسى به تقویت نظام خانواده کمک کرده است؟
براى پاسخ به این سؤال به جهت اهمیّت فوق العاده خانواده در نظام اجتماعى و آموزههاى دینى، بهتر است تاثیر مدرنیزاسیون بر خانواده را به تفصیل بررسى کنیم. باشد که مروجان ایده کمرنگ کردن بنیاد خانواده، بازنگرى جدیترى به ایده و افکار خویش داشته باشند.
تأثیر مدرنیزاسیون بر خانواده
آثار دگرگونى در زیست بشر، ابتدا در خانواده بروز مىکند؛ زیرا آغاز زندگى از درون خانواده شکل مىگیرد و سپس توسعه و تنوع مىیابد. در حالت متعادل، خانواده داراى هویت و اصالت است؛ اما با تغییر شرایط، خانواده از معنادارى مىافتد و با بحران پوچى درگیر مىشود.
نقطه عطف بحران خانواده در دنیاى امروز، از دست دادن ارزشهاى ذاتى خانواده است. خانواده در جوامع غیر صنعتى، مسؤولیتهاى چندگانهاى داشته است. مراقبت، نگهدارى و تربیت فرزندان، تغذیه، کار در منزل، نگهدارى از سالمندان از جمله مسؤولیتهاى خانواده و بویژه زنان بود؛ اما با صنعتى شدن و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیارى از این وظایف به نهادهاى صنعتى، خدماتى، بهداشتى و آموزشى که مستقل از خانواده بودند، محول شده است. اعضاى خانواده غذاهاى آماده را از فروشگاههاى بزرگ در بستهبندیهاى معین مىخرند و در مدت زمان کوتاهى با وسائل برقى آماده خوردن مىکنند. گفتوگوهاى پس از شام به سرگرمى در بازیها، گوش دادن به موزیک و دیدن برنامههاى ارائه شده رادیو و تلویزیون و بازیهاى ویدیویى و فیلمهاى تلویزیونى یا سینمایى تبدیل شده و پیران خانواده نیز با سپرى نمودن بقیه عمر خویش در خانههاى سالمندان از دیگر اعضاى خانواده جدا مىشوند و کمتر امکانى براى حمایت جمعى مىیابند. در این صورت حمایت روانى، روحى و انسانى دیگر اعضاى خانواده براى هر یک از اعضاى نیازمند وجود ندارد؛ بلکه به مؤسسههاى روانکاوى، روان درمانى سپرده شده است. آنها با دریافت پول موظفند تا به رفع مشکلات روانى و اخلاقى افراد مبتلا به آسیبهاى روانى و اجتماعى بپردازند.(23)
با بحرانى شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازى شده صنعتى، بیشترین زیان آن متوجه زنان است؛ زیرا حتى در خانوادههایى که زن منزلتى نداشت دستکم به عنوان مادر خانواده، نقش محورى داشت؛ اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیاى مدرن، به طور طبیعى چنین نقشى از زنان گرفته شد. به راستى باید دید بر اثر دگرگونیهاى نو چه نقشى به زنان داده شده که هم سنگ با نقش مادرى باشد!
در واقع نگاه سرمایهدارى جدید به زنان، از جنبه زنانگى آنها نیست، بلکه به واسطه پیشرفت و تداوم چرخه صنعت است و در این میان هر کدام، مرد یا زن به نحو مطلوبتر و مطبوعتر ایفاى نقش کنند، محبوبترند.
بعضى از گرایشهاى فمنیستى، نتیجه اعتراضى است که زنان جوامع غربى به نگرش سوداگرانه صاحبان سرمایه به زنان داشتهاند. بنابراین، نباید تصور کرد که موقعیت اجتماعى زنان در جامعه صنعتى بهتر از دیروز است. یکى از صاحب نظران غربى مىگوید:
«من منکر آن نیستم که زنان قبلاً مورد رفتار ناشایست و حتى در معرض شکنجه قرار مىگرفتند، ولى به عقیده من وضع آنها هیچگاه به اندازه امروز که فرمانرواى خانه و نیز رقیب ادارى مرداناند، رقت بار نبوده است.»(24)
اصولاً در نظام سرمایهدارى جدید، زنان به دو دلیل باید در بیرون از خانواده اشتغال یابند: نخست، حفظ ماهیت مصرف کنندگى خانواده هستهاى است و دلیل دیگر این که اشتغال زنان، ارزانتر و بىدردسرتر است، زیرا بسیارى از آنان براى باقى ماندن در کار، حاضر به قبول دستمزدهاى پایینتر از مردانند.
صنعتى شدن در اوایل، باعث تعارضهاى شدید میان کارگران، به خصوص کارگران مرد و زن شد. زنان براى باقى ماندن در کار، حاضر به قبول دستمزدهاى پایینتر از مردان بودند. زن بافنده ماهر، روزى یک فرانک و مرد ماهر روزى چهار فرانک مزد مىگرفت. در سال 1870 متوسط دستمزد زن در پاریس 14/2 فرانک و متوسط دستمزد مردان 75/4 فرانک بود.(25)
در واقع نگاه سرمایه دارى جدید به زنان از آن رو که زن هستند، نیست؛ چنان که به مردان هم نگاه مردانه نمىکند. در چنین نظامى جنبههاى زنانگى و مردانگى کنار گذاشته مىشود؛ بلکه پیشرفت و تداوم چرخه صنعت مهم است و هرکدام نقش مطلوبترى ایفا کنند محبوبترند. در حقیقت، آنچه در جامعه صنعتى دیده مىشود مهندس، تکنسین، مدیر، نقاش، هنرپیشه، فروشنده، دلال، کارگر و... است، نه مرد یا زن. تنها زمانى مسائل زنانه اهمیت مىیابد که چرخه صنعت با بحران مواجه شود!
نگاهى به جوامع غربى نشان مىدهد که در حال حاضر، جوامع انسانى به موازات صنعتیتر شدن با ابعاد وسیع و پیچیدهترى از خشونت درگیر است. اگر تا دو سه دهه قبل در آمریکا، خشونت را چندان جدى نمىگرفتند، امروزه بدان توجه پیدا کردهاند:
«در سال 1976 تنها 10% آمریکا بیان این پدیده را جدى مىدانستند و در سال 1983، 90% آنها خشونت را مهم تلقى کردهاند.»(26)
بعد از تحقیقى که درباره خشونت در خانوادههاى آمریکایى انجام گرفته است؛ اظهار داشتهاند که: «ما در خانوادههاى منحرف زندگى مىکنیم.» چرا که در سال 1975 حدود دو میلیون نفر از زنان آمریکایى توسط همسرانشان کتک خوردهاند. در سال 1970 بیش از نوزده میلیون نفر از کودکان مورد آزار قرار گرفتهاند.(27)
همچنین تازهترین آمارها در کشور صنعتى شده ژاپن، نشاندهنده افزایش شمار همسران قربانى خشونت است:
«در نیمه نخست سال جارى (2000) 443 فقره گزارش در زمینه اعمال خشونت از سوى شوهران ژاپنى نسبت به همسرانشان تحویل پلیس شده که نسبت به سال پیش دو برابر افزایش یافته است.»(28)
خشونت در محل کار نیز شایعترین اشکال خشونت در جوامع پیشرفته صنعتى است. در این خشونتها زنان بیشترین قربانیان را دارند. آنان با خشونتهایى مانند تجاوز جنسى، کتک خوردن و مجروح شدن، تهدید و ارعاب، آزار و اذیتهاى فیزیکى و روحى و اهانتهاى زبانى و غیر زبانى رو به رو هستند. نکته مهم در تحقیقات انجام گرفته نشان مىدهد که در دنیاى جدید، مشکل زنان، تنها کمتر بودن فرصتهاى شغلى و تبعیض در دستمزدها نیست؛ بلکه سوءاستفاده جنسى در محل کار نیز مشکل دیگرى است.(29)
البته از تجارت فحشا به عنوان کثیفترین و ستمگرانهترین نوع خشونت نمىتوان چشم پوشید. این که انسانى را از کرامت، شرافت و حرمت خدادادىاش به زور و خشونت محروم سازند واو را براى ارضاى تمایلات نفسانى نامشروع دیگران مجبور سازند.
سوگمندانه باید گفت:
«زن اروپایى در غفلت تفکر و تمدن جدید، چنان به بند کشیده شد که نتوانست درک کند عامل پیشرفتهاى اقتصادى یا سودآورى هرچه بیشتر صاحبان ثروتهاى انبوه گردیده است؛ بدون آن که در آن سود سهیم باشد.»(30)
ناگفته نماند که حضور فیزیکى زن در بیرون از خانه با شعار آزادى و نیاز کارخانهداران به آنها و حمایت نظرى پرزرق و برق از زنان، جنگى آشکار را بین زنان و مردان به وجود آورد که تا اعماق خانوادهها رسوخ کرده است. در پرتو این آزادى و تساوى و مقررات حمایتى، زن فارغ از هرگونه مسؤولیت خانوادگى و هم پاى مردان در کارخانهها، ساعات بسیارى از عمر خود را هدر داده است؛ اما در واقع آنچه که ثمره زنان گردیده، محروم شدن از کرامت انسانى است. در این راه، در کارخانهها، بردگى ماشین و صاحبان ماشین، ارزشى بود که زنان به جاى کرامت انسانى به آن دست یافتند. از تولیدات دستى و خلاقیتهاى هنرى و به کارگیرى ذوق خویش محروم شده و به واژگونى نگرشى و ارزش دست یافتند.
شغل و درآمدهاى ناچیز، جانشین ارزشهاى معنوى گردید. زنى که تا پیش از تولد کارخانهها، محور و ستون خانواده محسوب مىشد و خویش را منبع برآورده شدن نیازهاى معنوى خانواده مىدید، در بازارهاى کار خود را غرق دیده و از چشمه جوشان مهر، عشق و ایثار به موجودى بى احساس، خسته و بىرمق تبدیل شد. از مهر مادرى تهى گردیده و با همسر و فرزندان بیگانه شده، به جاى تکیه بر همسر، وابسته به کارخانهها شد و براى کار بیشتر، نداشتن فرزند را حسنى بزرگ و گامى اساسى در راستاى آزادى کامل خود برشمرد.
خانه خوابگاهى شد که اعضاى بیگانه با هم، خسته و بىنشاط در حد ضرورت در آن حاضر مىشوند. فرهنگ تجدد با مبانى و اصول خرد و کلان خود، زن را بدین گونه از قالب خویش خارج ساخت و در غفلتى مهیب او را به طرد غریزه مادرى دعوت کرد و زن به گمان خود، جاده پیروزى را پیمود و بتدریج به ابزار وحشتناک تبلیغات تجارى تبدیل گردید و در این عرصه بیش از همه «انسانیت» او لگد مال گردید:
«زن آزاد شده غربى، امروزه خود را همپاى مردان و شاید بالاتر از آنها مىداند و در نهایت آزادى، شغلهاى محترم دزدى، آدمکشى و سیاست را نیز فراگرفته است.»(31)
زنان البته آنچه که از دست دادهاند، قدرت فکرى مستقل، شخصیت کریم و جایگاه رفیع خانواده است:
«زن امروزى نمىداند که این آزادى نو، برایش مشکل پیچیدهاى مانند دوران اسارت و بندگى به بار آورده است.»(32)
5ـ برابرى حقوقى زن و مرد، دغدغه اصلى فمنیستهاى اسلامى در حوزه مسائل حقوقى است. دستیابى به نظام حقوقى در مواردى چون قضاوت، شهادت، ارث، دیه، ازدواج، طلاق و سرپرستى خانوادهها آرمانهایى هستند که براى تحقق آنها تلاشهاى چشمگیرى کردهاند. کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان از آنجا که بر مفهوم تشابه بنیان شده است مورد حمایت جدى آنان است. نگاه انتقادى آنان به قانون مدنى و مجازات با محور قرار گرفتن مفهوم تشابه شکل گرفته است. و در سالهاى اخیر، تحرکهایى نیز در زمینه اصلاح قوانین و مقررات داخلى صورت گرفته است.
فمنیستهاى اسلامى بر روشهاى حقوقى براى استیفاى حقوق زنان تاکید مىکنند و اصلاحات مورد نظر آنان بویژه در محور روابط خانوادگى بیشتر رنگ و بوى حقوقى دارد. آموزش حقوق به زنان از ابتدایىترین پیشنهادهاى آنان به منظور آشنایى زنان با حقوق خود و استیفاى آن، بویژه در خانواده است؛ اما استیفاى حقوق از طریق آموزش حقوق زنان تا چه حد مؤثر بوده است؟ مگر نه این که این آموزش زمینه تقابل را فراهم آورده و آشنا شدن زنان با حقوق خود، موجب بالا رفتن معنادار آمار طلاق، خشونت خانگى و اختلافات شده است که خود نشاندهنده آن است که در ارتقاى وضعیت چندان موفق نبودهایم؛ در نتیجه باید به شیوهاى دست یابیم که ضمن استیفاى حقوق احتمالى زنان آرامش خانوادگى زن و شوهر و فرزندان خدشهدار نشود.
6ـ در زمینه مشارکت اجتماعى، نگاه فمنیستى به زن آن است که وى را از هسته تحولات اجتماعى به پوسته آورده و نقشهاى کلیشهاى مردانه به وى واگذار مىکند و نقشهاى مادرى و همسرى را کسالتآور و حقیر جلوه مىدهد و در عوض نقشهایى مثل رانندگى کامیون، فروشندگى و تاکسى سرویس را به وى پیشنهاد مىکند و او را تشویق مىکند که محیط خانه را به نفع موقعیت اجتماعى رها کند. البته حضور زن در اجتماع با محور قرار دادن خانواده و حفظ پویایى روابط خانوادگى از یک سو و حفظ احترام و امنیت زن در فعالیتى متناسب با شؤونات زنانه دیگر مىتواند مفید باشد؛ اما نقطه ایدهآل براى فمنیستها این است که زنان، مرزهاى جنسیتى را در نوردیده و برابر در موازنه اجتماعى، حضور در مدیریتها و مشاغل را پذیرا گردند و مرزهاى جنسیتى به هر شکل ممکن برداشته شود. روشن است بحث اختلاط، چگونگى روابط زن و مرد در جامعه و در محیط کار، امنیت اخلاقى و خرد نشدن زنانگى زن در زیر چرخ ماشینها دغدغه اصلى آنان نیست.
جان کلام این که، آنان مىخواهند زنان را در روابط حقوقى واجتماعى، خانوادگى و اقتصادى به گونهاى مشابه و بدون مرزهاى جنسیتى تعریف کنند و زنان آزادانه به هر آن چه متمایلند، دسترسى داشته باشند و از نظر ما چنین آرمانى نه صحیح است و نه دست یافتنى؛ صحیح نیست، چون بر معیارهاى عقلى و شرعى استوار نیست و چیزى که بر این معیار استوار نباشد، سعادتآور نخواهد بود. الگوى تشابه نیز دستیافتنى نیست، چون خداوند بر اساس حکمت خویش، زن و مرد را با تفاوتهایى خلق کرده و انتظارهاى متفاوتى از آنان دارد. چنانچه جارى کردن الگوهاى برابرى در بعضى کشورها آمار طلاق، روابط جنسى خارج از چارچوب ازدواج، خانوادههاى تک والد، تک زیستى انسانها و خشونتهاى خانوادگى و... را ایجاد کرده است.
از نگاه ما ارزشمندى واقعى هر انسان به بهرهمندى وى از قدرت و کمال و تقرب به خداوند است که در این جهت، تفاوتى بین زن و مرد نیست و ضرورتا هر دو دستیابى به تقرب را از یک مسیر نمىپیمایند. برخى از امور براى مردان و بعضى براى زنان ارزشمند است؛ چنان که تامین مخارج اقتصادى خانواده از وظایف مرد، تنظیم اقتصاد مصرفى از وظایف زنان، جهاد با نفس و مال در برابر دشمنان از راههاى تقرب مرد و نقشآفرینى در تربیت نیروى سازنده و رزمنده از وظایف زنان شمرده شده است. فمنیستهاى اسلامى چون از زاویه نگاه غربى به مسائل و مشکلات زنان مىنگرند بسیارى از مشکلات مانند بحران جنسى با بالارفتن سن ازدواج، نگاه ابزارى به زن، شکاف نسلها، بالا رفتن آمار طلاق را جدى نمىگیرند.
به مسأله فرار دختران کلیشهاى مىنگرند و آن را مسألهاى طبیعى در گذار از جامعه سنتى به مدرن تلقى مىکنند؛ در حالى که این امر در جوامعى که مرحله گذار را نیز گذراندهاند نه تنها کاهش نیافته؛ بلکه به آمار آن افزوده شده است. به وضوح مىتوان دریافت که در مورد حضور اجتماعى و اشتغال و حتى روابط خانوادگى با توصیههاى این نظریهپردازان به نوعى تزلزل در بنیان خانواده دست یافتهایم و حتى کسانى که خود را به مبانى دینى ملتزم نشان مىدهند رفته رفته به بحران تئوریک نزدیک مىشوند و باید میان آموزههاى دینى و الگوهاى تجددطلبى یکى را برگزینند؛ زیرا تفسیرهاى تاویل گونه از آیات و احکام دینى همیشه ممکن نخواهد بود و در نهایت به جدایى دین از حوزه امور اجتماعى و عرفى گرایى و تردید در جهت کتاب و سنت خواهد انجامید.
ارائه پیشنهادها
جنبش زنان در اغلب راهکارهاى خود، راه خشک قانونى را مىطلبد و دستیابى به مراجع قانونگذارى و اجرایى را یکى از مهمترین راهحلهاى مشکلات زنان مىداند؛ در حالى که اگر قانون به وسیله نظام ارزشى تلطیف نگردد، در تمام عرصهها، انگیزه لازم را براى رعایت حقوق ایجاد نمىکند.(33)
براى مثال در نظام ارزشى اسلام، زن انسانى است که تمام لوازم وابزار را براى ارتقاى انسانى و رسیدن به اوج قله بندگى را داراست. در این نظام خروج از خانه در حقیقت به معناى رسیدن به مقصد رشد انسانى نیست.
از این دیدگاه، ارزش نه جلوس در خانه است و نه خروج از آن، مهم آن است که زن مسلمان با توجه به وظایف خود و شرایط حاکم بر اجتماع به دنبال رعایت ارزشهاى اساسى باشد، مثلاً پزشک، معلم، فقیه و کارشناس دین شدن زنان، مستلزم خروج از خانه است که در این صورت باقى ماندن زن در منزل ضد ارزش خواهد شد؛ زیرا مستلزم آن است که در تمام آن موارد، زنان جامعه به مردان مراجعه نمایند در حالى که اگر ما نظام ارزشى خود را از فرهنگ بیگانه اخذ کنیم و نفس خروج از خانه را یک ارزش بدانیم طبیعى است که در آن صورت نظام حقوقى دینى از منظر ما نظامى تبعیضآمیز خواهد بود.
قدر مسلم، ترویج دیدگاههاى فمنیستى با راه حلهاى غربى آن در جامعه ایران که بستر و زمینه این جریانسازى را نیز برخى از قوانین نارسا هموار کردهاند و همچنین، نبود تعریف مشخصى از حضور زن در عرصههاى سیاسى، اجتماعى، فکرى و عدم سازماندهى نیروى عظیم زنان در جامعه اسلام، تنها زنهاى جامعه را به سوى نوع دیگرى از ستم و از دست دادن حقوق آنها سوق مىدهد؛ زیرا غرب حتى نتوانسته به زنان جامعه خود امنیت و آرامش ببخشاید و به رغم شعارهاى پرزرق و برق جهان غرب، امروزه وضعیت زنان مغربزمین اسف بار گزارش مىشود.
به گزارش خبرگزارى فرانسه یک سوم زنان در نروژ، امریکا، هلند و زلاندنو مورد سوءاستفاده جنسى قرار مىگیرد و در امریکا در هر 8 ثانیه یک زن مورد بدرفتارى قرار مىگیرد و در هر 6 دقیقه به یک زن تجاوز مىشود. بر اساس تحقیقى که توسط وزارت دادگسترى امریکا صورت گرفته است هر سال حدود 310 هزار مورد تجاوز و یا تلاش براى تجاوز (در این کشور) صورت مىگیرد.
با این همه، آنچه در زمینه مشکلات اجتماعى، اقتصادى و سیاسى زنان به اجمال مورد توجه قرار گرفته در واقع ریشه در یک معضل فراگیر و جهانى به نام باورهاى کلیشهاى درباره نقشهاى سنتى زنان دارد که زاییده فرهنگ هر جامعهاى است. از این رو، حرکت اصلى باید حرکتى فرهنگى در جهت تغییر نگرشها در سطوح زیر باشد:
1ـ تغییر نگرش فردى
در ایران پس از پیروزى انقلاب اسلامى، چنین تغییر نگرشى در حد بسیار فراوان در زنان به وجود آمده و آنان را به سمت مثبت نگرى به خود سوق داده است. افزایش حضور زنان در انشگاهها، احساس مفید بودن و اعتماد به نفس را در آنان تقویت کرده است؛ در عین حال هنوز کاستیهایى در این باره وجود دارد تا گامهاى سنگین و اساسى متناسب با شؤون زنان مسلمان برداشته شود.
2ـ تغییر نگرش خانوادگى
باید پذیرفت که تقسیم کار در خانواده یک امر قراردادى مبتنى بر عرف و عادت و سنتهاست و به طور زیستى و طبیعى شکل نگرفته است لذا با پذیرش تفاوتهاى بیولوژیک زنان و مردان، باید با برنامهریزى فرهنگى و دادن آگاهیهاى مورد نیاز، سهم بیشترى به مردان در کارهاى مربوط به خانواده نسبت به گذشته داده شود. تا امکان فعالیت اجتماعى بهترى براى زنان فراهم آید.
3ـ تغییر نگرش اجتماعى
در ایجاد برخى از نگرشهاى منفى، باورهاى مذهبى جوامع نیز تا حدودى مؤثر است. طبیعتا وقتى که مذهبى همچون بودا، زن را تجسم شر قلمداد مىکند،(34) پیروان آن اجازه ندارند دیدى مثبت به زن داشته باشند و این در حالى است که در کتاب آسمانى ما مسلمانان از زنانى یاد شده است چون مریم، آسیه و بلقیس که نمونه هایى از انسانهاى کامل هستند.
همچنین در قرآن از این عقیده شایع در برخى از ادیان تحریفشده یعنى فریفتن حضرت آدم توسط حوا به واسطه فریب شیطان خبرى نیست.(35) متأسفانه با وجود این نگرش قرآنى، زنان مسلمانان در برخى موارد از حق مسلم خود در بعضى از کشورهاى اسلامى بهرهمند نمىشوند. البته در ایران اسلامى دیدگاه روشنگرانه حضرت امام و مقام معظم رهبرى زمینه رشد شخصیت و مشارکت زنان را در حوزههاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى فراهم آورده است. هر چند انتظار مىرود که نهادهاى آموزشى، تبلیغى، فرهنگى و مذهبى به بررسى مشکلات فقهى و حقوقى زنان بپردازند و با بهرهگیرى از ویژگى پویاى اجتهاد در فقه شیعى براى رفع و حل مشکلات تدابیرى بیندیشند.
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ جمعى از نویسندگان، فرهنگ واژهها، ص 423.
3ـ فرهنگ عمید، ج 2، ص 1551، فرهنگ فارسى امروز، ج 2، ص 838.
4ـ ابوت پاملا و والاس کلر، درآمدى بر جامعهشناسى نگرشهاى فمینیستى، ترجمه مریم خراسانى و حمید احمدى، ص15.
5ـ همان، ص 175.
6ـ همان، صص 188، 189، 200، 347 و 348.
7ـ تقى آزاد ارمکى، تئورى جامعهشناختى دفاع از حقوق زنان، کیهان فرهنگى، ش 1، سال 1371، ص 16 و 20.
8ـ نشریه زنان، ش 34.
9ـ نیره توحیدى، فمینیسم اسلامىچالشى دموکراتیک یا چرخشى تئوکراتیک، کنکاش، آمریکا، پاییز 1376، ش 3، ص129.
10ـ حامد شهیدیان، فمینیسم اسلامى و جنبش ایران، ایراننامه، امریکا، پاییز 1377، ص 612.
11ـ افرادى چون نیره توحیدى، افسانه نجمآبادى، پروین پایدار (ناهید یگانه)، مروج این تفکرند. ر.ک.: نیره توحیدى، جنسیت، مدرنیت و دموکراسى، جنس دوم، ش 3.
12ـ نیره توحیدى، فمینیسم اسلامى چالش دموکراتیک یا چرخشى تئوکراتیک، ص106.
13ـ همان، ص 108.
14ـ سعید محسنزاده، شیوه استنباط در مکتب فقهى مدون، پیام هاجر، ش 335.
15ـ حامد شهیدیان، پیشین.
16ـ هایده مغیثى، فمینیسم پوپولیستى و فمینیسم اسلامى، کنکاش، امریکا، 1376، ص 57.
17ـ ناهید یگانه، فمینیسم اسلامى، راه آزادى، ش 46، ص 12.
18ـ نیره توحیدى، فمینیسم دموکراسى و اسلامگرایى، لوس آنجلس، چاپ اول، 1996 م.، ص 12.
19ـ همان، ص 23.
20ـ براى آشنایى بیشتر با عدالت عرفى، ر.ک.: مصاحبه با حجةالاسلام محمد مجتهد شبسترى، مجله زنان، ش 57، ص21.
21ـ افسانه نجمآبادى، فضاى تنگ ناسازگارى، نشر امریکا، 1990 م.، ش 11، ص 20.
22ـ نیره توحیدى، پیشین، ص 104.
23ـ تقى آزادى ارمکى و مهرى بهار، بررسى مسائل اجتماعى، نشر جهاد، چاپ اول، 1377، ص 193.
24ـ باقر ساروخانى، جامعهشناسى خانواده، سروش، تهران، چاپ دوم، 1375، ص 169.
25ـ شهلا اعزازى، جامعهشناسى خانواده، روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1376، ص 141.
26ـ همان، ص 203.
27ـ محمد صفوى، کارگران جنسى، (مجموعه مقالات جنس دوم)، 1371، ج 8، ص 96.
28ـ تقى آزاد ارمکى و مهرى بهار، پیشین، ص 218.
29ـ رنکن کپل، خشونت در کار، ترجمه معاونت فرهنگى و امور بینالملل وزارت کار و امور اجتماعى، ص 23.
30ـ ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب خویى، ص 154.
31ـ همان، ص 158.
32ـ همان، ص 147.
33ـ گفتوگو با استاد محمد حکیمى، فصلنامه زنان، 1377، ش 1.
34ـ جلال ستارى، سیماى زن در فرهنگ ایران، نشر مرکز، تهران، چاپ اول، 1373، ص 38.
35ـ همان، ص 39.