آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

روشنفکرى به معنى واقعى کلمه از ارزشهاى والاى فرهنگ اسلامى است. شروع خط روشنفکرى و روشنگرى در تعلیم انبیاى الهى، بویژه پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معصومین علیهم‏السلام بوده و استمرار صحیح نیز در تعالیم آنان نهفته است. متأسفانه در دو قرن اخیر واژه روشنفکر از بدو ورود به جوامع اسلامى از جمله ایران، دچار بیمارى شده و مورد سوء استفاده قرار گرفته است و به تارى از شبکه عنکبوتى مفهومى استعمارگران تبدیل شده است. بسا کسانى‏که از نظر فرهنگ اسلامى فاقد بصیرت و روح روشنفکرى هستند؛ اما نام خود را روشنفکر گذاشته‏اند. اگرچه در قرآن و احادیث واژه‏اى که به طور دقیق به روشنفکر ترجمه شود یافت نمى‏شود؛ اما واژه‏هایى را مى‏یابیم که مفهوم درست روشنفکرى را در خود دارند و محتوا و موءلفه‏هاى دینى روشنفکرى را بیان مى‏کنند. مى‏توان در فرهنگ اسلامى ده عنصر و مفهوم ارزشى ( رحمت، سلام، رشد ، صلح، شرح صدر، ابدى بودن، جامع‏گرایى، یقین‏گرایى، حق‏گرایى و دشمن‏شناسى) را در موءلفه‏هاى روشنفکرى دینى ذکر کرد که جمع آنها در یک متفکر، نشان‏دهنده یک روشنفکر حقیقى است. فقدان هر یک از موءلفه‏هاى مزبور، آفتى در روشنفکر پدید مى‏آورد که جامعه به سبب آن دچار زیان مى‏شود. در واقع، آفات روشنفکرى در ایران در دو قرن اخیر ناشى از فقدان همین عناصر، بویژه حق‏گرایى و جامع‏گرایى بوده است. در این مقاله ضمن تبیین موءلفه‏هاى نام‏برده، بیان شده که چگونه جمع آن عناصر، روشنفکر الهى‏و حقیقى را به‏وجود مى‏آورد و فقدان هر یک در روشنفکرنماها منشأ چه آفات و آسیبهایى است.

متن

مقدمه
خصیصه روشنفکرى نه تنها مورد تأکید ادیان الهى بوده و هست، بلکه منشأ پیدایش چنین مقوله‏اى در اجتماع بشرى، تعالیم پیامبران، بویژه پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معصومین علیه‏السلام بوده است و مى‏توان شخص پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را در رأس روشنفکران الهى و حقیقى عالم قرار داد. اگرچه در قرآن و احادیث واژه معادل و قابل ترجمه دقیق به روشنفکر نمى‏یابیم؛ اما واژه‏هایى یافت مى‏شود که مفهوم صحیح و الهى روشنفکرى را در خود دارند؛ بلکه رسایى و عمق و محتواى بیشترى را دارا هستند. با بررسى و ترکیب مفاهیم مزبور مى‏توان تصدیق کرد که یکى از انگیزه‏هاى تعالیم اسلامى، ایجاد زمینه روشنفکرى در هر انسان مسلمان و موحدى است و براى متفکران و قشر دانشگاهى به جهت هویت خاص آنان، نه تنها مد نظر دین است؛ بلکه امرى ضرورى است.
متأسفانه، کلمه روشنفکر از بدو ورود به کشورهاى مورد هجوم استعمار قرار گرفته و در قرن اخیر نیز دچار بیمارى و تنگ‏نظرى فراوانى شده است. علاوه بر این در جهان اسلام خصوصاً ایران مورد سوء استفاده قرار گرفته و جنبه ابزارى پیدا کرده است. به همین جهت، یک مفهوم ناقص و اغوا کننده و دردسر آفرین براى مردم، بویژه قشر تحصیل‏کرده و دانشگاهى پیدا کرده است و ابزارى براى حکومتهاى جائر و بیگانه در جهت ستیزه با دین و دین‏گرائى و یا نفوذ در نخبگان در راستاى فریفتن و وابستگى آنان به غرب شده است.
اگر زندگى آنان را که در ایران روشنفکر نام گرفته‏اند یا خود را بدین عنوان ستوده‏اند، مشاهده کنیم، چیزى جز خیانت به ملّت و خدمت به بیگانه نمى‏یابیم.(2) بیگانگان چنین روشنفکران مصنوعى را به وجود آوردند.(3) این روشنفکران نه تنها خدمت قابل توجّهى به اسلام نکرده‏اند؛ بلکه عاملى براى جدا کردن دین از سیاست و ابزارى در جهت تفرقه‏انداختن بین قشر دانشگاهى و حوزوى بوده‏اند.
اگر روشنفکران در مملکت ما بیشترین نقش را در ایجاد بستر تهاجم فرهنگى داشته‏اند و یا عامل موءثرى در ایجاد تردید در اعتقادات مذهبى و سست کردن ایمان مردم و زدودن غیرت دینى بوده‏اند؛ اگر روشنفکرنمایان از بدو پیدایش در ایران، هم دچار بحران هویت بوده‏اند و هم خود بحران هویت ایجاد کرده‏اند و روحیه «خود هیچ‏انگارى» و «غرب را همه چیز انگارى» و خود باختگى و غربزدگى را ترویج کرده‏اند؛ اگر امروز برخى روشنفکران مروج ارتباط با آمریکایند و در روءیاى آن نیز مفرحند؛ یا بر دست کشیدن از اصول و آرمانهاى اسلام و انقلاب و امام رحمه‏الله اصرار مى‏ورزند؛ یا بحث قرائت یا قرائتهاى جدید از اسلام را براى خلاصى از حدود الهى و وارد کردن عقاید و آراء باطل خود در اسلام مطرح مى‏کنند و آن را ابزارى براى ترفندى نو براى زدودن اسلام ناب و کوبیدن روحانیان اصیل و فقها و دورکردن مردم به خصوص قشر دانشگاهى از آنها قرار داده‏اند، نتیجه همین نقص در مفهوم روشنفکرى و ابزارى شدن آن است. افزون بر این که اصطلاح وارداتى روشنفکر یکى از تارهاى شبکه‏عنکبوتى مفاهیم براى به دام کشیدن ممالک جهان سوم است.(4)
آنچه گذشت نشان مى‏دهد که ما با دو رویکرد در خصوص واژه روشنفکر مواجه هستیم: اول روشنفکرى به معنى مصطلح که بعد از انقلاب اسلامى بشدت مورد مذمت و انتقاد امام رحمه‏الله قرار گرفت.(5) آن روشن بین الهى، از این قبیل روشنفکرنماها در سخنان خود با تعابیرى همانند تفاله غرب(6)، روشنفکر مصنوعى(7)، وارداتى(8)، غربزده و اجیرشده(9)، عمال ابرقدرتها(10)، ناآگاه(11)، فاقد رشد(12)... یاد نمودند همواره، خطر وجود آنان را گوشزد مى‏کردند. تا زمانى که به طور مطلق آنان را نفى کرده و فرمودند:
«ما انسان رزمنده مى‏خواهیم؛ ما جوانهاى حماسه‏جو مى‏خواهیم؛ ما روشنفکر نمى‏خواهیم.»(13)
و در جاى دیگر اظهار داشتند که اکثر ضربه‏هاى مهلکى که به این اجتماع وارد شده از دست همین روشنفکران بوده است و آنان علّت تمام عقب‏ماندگیها... هستند.(14) سخن مقام معظم رهبرى نیز در خصوص تولد بیمار روشنفکرى در ایران(15)، توجه به همین رویکرد اول است.
رویکرد دوم واژه روشنفکرى مربوط به معنى حقیقى و الهى آن است که همواره مد نظر مقام معظم رهبرى بوده است. از دانشجویان و قشر دانشگاهى مى‏خواهند که هر یک روشنفکر متدین و تمام عیار مسلمان باشند.(16) بزرگان حوزه را با عنوان روشنفکر مى‏ستایند.(17) و حتى فضلا و طلاب جوان(18) و ملت مسلمان ایران را که بین تجدد و سنن الهى جمع مى‏کنند(19) روشنفکر مى‏دانند.
این رویکرد از روشنفکرى، مطلوب اسلام و دغدغه متدینان دانشگاهى و متفکران الهى است که رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در رأس آنان است و باید با رجوع به منابع اسلامى مؤلفه‏هاى آن را شناخت و تبیین نمود تا بتوان به تعریفى دقیق از آن دست یافت.
بنابراین، امروزه مى‏توان اولین رسالت روشنفکر الهى و دینى را تأمل و بازبینى در خود واژه روشنفکر و باز گرداندن، بلکه اعطاى محتواى انسانى و دینى به آن دانست.
با تدبر در آیات قرآن و احادیث معصومین علیه‏السلام مى‏توان موءلفه‏هاى روشنفکرى را ده عنصر و مفهوم دانست که عبارتند از: 1ـ رحمت؛ 2ـ سلام؛ 3ـ رشد؛ 4ـ صلح؛ 5ـ شرح صدر؛ 6ـ ابدیت‏گرائى؛ 7ـ یقین‏گرائى؛ 8ـ دشمن‏شناسى و دوست‏شناسى؛ 9ـحق‏گرائى و 10ـ جامعیت.
از تلفیق مفاهیم فوق، مفهوم و معنى صحیح و الهى روشنفکرى به دست مى‏آید؛ چه بسا، روشنفکر را باید شخصى دانست که از هر ده خصلت یاد شده حظ و بهره وافرى داشته باشد. هریک از خصیصه‏هاى مزبور، آثار و علایمى در شخص روشنفکر دارد؛ همچنان که فقدان هر یک مى‏تواند نتایج زیانبارى از روشنفکر بر جاى گذارد.
در این گفتار، ابتدا موءلفه‏هاى ده‏گانه مزبور با توجه به آیات و روایات تبیین مى‏شود. سپس آثار و علائم آنها را در روشنفکر دینى را بیان کرده و پى‏آمدهاى فقدان هر یک را در شخص روشنفکر بیان مى‏نماییم. و زیان چنین روشنفکرى را براى جامعه مورد اشاره قرار مى‏دهیم.
1ـ رحمت
این موءلفه با محتواى عمیق آن مختص به فرهنگ اسلامى است. قرآن و روایات، رحمت را از اوصاف فعل خداوند متعال دانسته‏اند.(20) قرآن خود را رحمت معرفى کرده است؛(21) همانگونه که پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را رحمت براى عالمیان دانسته است.(22) درتفسیر و شأن نزول برخى آیات، على علیه‏السلام نیز رحمت نامیده شده است.(23) در جاى دیگر آیه‏اى در مورد رحمت بین زن و شوهر آمده است.(24) برخى مفسّران گفته‏اند: رحمت یک امر فطرى در جان همه انسانها بوده(25) و سراسر عالم خلقت را رحمت خداوند، فراگرفته است.(26) اهل لغت رحمت را رقت قلب که نتیجه آن عطوفت، احسان و نیکى است دانسته‏اند.(27)
از مجموعه تعالیم قرآن و احادیث درباره این واژه و کاربردهاى مختلف آن مى‏توان فرهنگ و محتواى خاصى را از آن درک کرد. اصولاً رحمت بین دو موجود هم تحقق پیدا مى‏کند. بدین صورت که موجودى که قویتر است یا دست کم از یک جهت برترى دارد؛ سعى مى‏کند تا با کمک به موجود ضعیفتر، او را به قوّت و درجه خود برساند. بدون این که طمعى در کارش داشته باشد. در اینجا گونه‏اى از محبت، تحقق یافته است. یا شخص عالمى وقتى سعى مى‏کند علمش را به دیگرى که فاقد آن است بدون هیچ ترس و چشم‏داشتى، انتقال دهد. در واقع محبت را به او ارزانى داشته است.
این که خداوند را داراى رحمت عامه و خاصه مى‏دانیم بدین معنى است که موجودات معدوم را وجود بخشید و آنها را یک قدم به خود نزدیک کرد. به آنها حرکت داد و هدایت نمود(28) تا شاید به کمال مطلق نائل شوند و در این زمینه باب وحى تکوینى و تشریعى خود را بر موجودات و انسانها گشود. اگر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و مولا على علیه‏السلام رحمت براى عالمیان معرفى شده‏اند از این جهت است که آنان بدون ترس و طمع به تلاش طاقت‏فرسا(29) دست زدند تا بشر را به مقام و منزلت عصمت و طهارت والاى خود نزدیک سازند.
اگر آیه‏اى از قرآن در باب رحمت بین زن و شوهر نازل شده، شاید بدین جهت باشد که زن و شوهر بدون ترس یا طمع، تمامى تلاش خود را به کار مى‏برند تا ضعفهاى یکدیگر را جبران کنند و قوت و برترى خود را به دیگرى منتقل سازند و یکدیگر را همسر و همسنگ هم سازند.
با این معنى روشنفکر کسى است که داراى رحمت باشد؛ چرا که اولاً روشنفکر باید از جهاتى جلوتر و قویتر از سایر افراد جامعه باشد؛ مثلاً در فهم، علم، شناخت دوست و دشمن، مصالح و مفاسد، دشمن ستیزى و دوست‏گرایى و اصلاح... ثانیاً بدون ترس و یا طمع تمامى همّت خود را به کار بندد تا دیگران را به درجه خود در آن نقطه قوت برساند.
بدون شک اگر شخصى داراى نقطه قوت خاصى نباشد یا نقطه قولى داشته باشد؛ اما در صدد انتقال آن به دیگران برنیاید، یا به دلیل ترس از دیگران و یا ترس از دست دادن چیزى و یا به انگیزه دست‏یابى به مال و مقامى و شهرتى در انتقال برجستگى خود به دیگران تلاش نماید، وى فاقد رحمت بوده و روشنفکر نیست.
روشنفکرى که صاحب رحمت است داراى 3 ویژگى است: 1ـ حداقل در یک امر قویتر و جلوتر از بقیه افراد جامعه است؛ 2ـ در یک تلاش مستمر و دلسوزانه به دنبال بهره‏گیرى از آن امر به نفع جامعه است؛ 3ـ هرگز جامعه و اشخاص را به عنوان طعمه براى نیل به مقاصد دنیایى و یا دفع ضرر از خود نمى‏پندارد. اگر موءلفه رحمت از یک روشنفکر رخت بربست هر سه ویژگى یاد شده نه تنها از بین مى‏رود، بلکه عکس آن در وجود روشنفکرنما پدید مى‏آید. بسا در لوازم روشنفکرى از سایر احاد جامعه ضعیفتر باشد و یا در پیشبرد جامعه و رساندن دیگران به موقعیت خود بخل ورزد و مانع‏تراشى کند؛ یا از سر طمع و به انگیزه نیل به شهوتها و ترس از دست دادن میلهاى مادى خود به تلاش و ایفاى وظایف روشنفکرى مبادرت ورزد.
2ـ سلام
سلام از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامى است و از مجموع مواردى که در قرآن و روایات آمده؛ استنباط مى‏شود که داراى فرهنگ و محتواى عمیقى است. قرآن سلام را یکى از صفات و نامهاى خداوند معرفى کرده است، «السلام الموءمن».(30) برخى مفسرین گفته‏اند : «هو السلام» یعنى: «ذوالسلام»! چرا که خداوند از هر عیب و آفت و نقص و فنا سالم است.(31) خداوند، در آیه‏اى دیگر بهشت را «دارالسلام»(32) نامیده است که برخى گفته‏اند: بدین جهت قرآن، بهشت را دارالسلام نامیده که ساکنان آن از هر آفت و گزندى در امان هستند. یا در آیه‏اى دیگر مى‏خوانیم: اهل بهشت با دریافت سلام وارد بهشت مى‏شوند(33) و به یکدیگر جز سلام چیزى نمى‏گویند و با سلام، با یکدیگر گفتگو مى‏کنند.
در روایات نبوى آمده است که بهترین اخلاق اهل‏دنیا و آخرت، علنى کردن سلام در عالم است(34) و همچنین نقل شده است که سلام از اسماء خداست پس بین خود افشا نمایید و ترویج کنید.(35) اسلام اصرار زیادى‏دارد که مردم در مواجهه با یکدیگر به هم سلام نمایند؛ زیرا در حقیقت این سلام یک ابلاغى مبنى بر آسایش و امنیت از ناحیه یکدیگر در جامعه است.
از مجموع موارد یاد شده در مى‏یابیم که سلام حاوى یک پیام و یک ویژگى در اشخاص است. و آن این که، جامعه و افرادش از جانب شخص صاحب سلام در امنیت هستند. از ناحیه اعضا و جوارحش؛ از گفتارش از قلمش و از اهل و خانواده‏اش به آنها گزندى نمى‏رسد.
روشنفکر کسى است که ویژگى سلام را دارا باشد تا بتواند جامعه خود را به سوى دارالسلام هدایت کند و سلام را در عالم و جامعه خود علنى نماید. ویژگى سلام در روشنفکر موجب مى‏شود اولا خود از عیوب و آفات و نقایص سالم باشد و ثانیاً در ارتباط اجتماعى از ضرر و زیان رساندن به دیگران سالم باشد و جامعه و اشخاص از قلم و زبان او ایمن باشند و امنیت اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى جامعه از ناحیه روشنفکر به مخاطره نیفتد. فقدان ویژگى سلام در روشنفکر، موجب مى‏شود هر از گاهى قلم خود را به سان نیش زهرآگین در بدن جامعه یا اشخاص فرو نماید و سلامت و امنیت آنان را به مخاطره اندازد و زبان خود را در محفلى علیه دیگران به کار بندد. یا قلم و زبان او ابزارى به دست دشمنان هم‏کیش و هم‏وطنش قرار گیرد و او مبدل به روشنفکر خود فروخته یا خودباخته شود.
3ـ صلح
صلح مفهومى است که صالح، اصلاح و مصلح از آن ریشه و نشأت مى‏گیرد. اگر چه این واژه مختص فرهنگ اسلامى نیست؛ اما اسلام محتواى خاص و متعالى بدان بخشیده و از مسلمانان خواسته است که اهل صلح، اصلاح و صلاح و بالاخره، صالح باشند. بدون تردید باید دارا بودن موءلفه صلح را یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر ذکر نمود که به دنبال آن روشنفکر اهل اصلاح و صلاح و خود یک مصلح و صالح خواهد بود.
در قرآن قریب شش آیه وارد شده که خبر از صلح و صلاح مى‏دهد و بدان امر مى‏کند. فقها از مجموع این آیات ـ مشروع بودن عقد صلح به عنوان مادر قراردادها و وسیع‏ترین آنها ـ نتیجه گرفته‏اند که در هر نزاع و اختلافى چه مالى، چه جانى، چه خانوادگى چه سیاسى و اجتماعى مى‏توان از آن بهره گرفت.(36) با توجه به روایات وارده و سایر آیات که در خصوص صالحان آمده مى‏توان نتیجه گرفت که صلح یک فرهنگ و ویژگى خاص در تعالیم اسلامى است؛ زیرا کسى که از صالحان است اولاً هیچ‏گاه با اهل حق، اختلاف پیدا نمى‏کند و فقط نزاعش با باطل و اهل آن خواهد بود، چون در معنى صالح گفته‏اند:
«کسى که فرائض خدا و حقوق مردم را ادا مى‏کند».(37)
ثانیاً اهل اصلاح و صلاح است. در ذیل آیه شریفه «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ»(38) یعنى: هیچ خیر و فایده‏اى در بسیارى از گفتگوهاى آنان نیست مگر آن که به نحوى امر به صدقه یا معروف یا اصلاح بین مردم باشد.
على علیه‏السلام فرموده‏اند:
«خداوند همان گونه که زکات مال را براى شما واجب کرده است زکات جاه و مقام را نیز بر شما واجب کرده است و آن عبارت است از اصلاح بین مردم؛ بدین صورت که بین آنان الفت و مودت بر قرار کنید».(39) در آیه دیگر آمده است که «از خدا بترسید و آنچه بین خود دارید اصلاح کنید»(40) و یا «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ».(41)
اما اهل صلح بودن یعنى این که در نزاعهاى خود با دیگران راه صلح را در پیش گرفتن؛ بدین ترتیب که روشنفکر اهل صلح ادعاى خود را به صورت شفاف و خالى از کذب بیان و آشکار مى‏کند و ادعاى طرف مقابل را از سر صفا و صمیمیت مى‏شنود؛ وجوه مشترک ادعاى خود و دیگرى را مى‏پذیرد. در عمل به آن پایبند است و تا قانع شدن طرف مقابل در وجوه افتراق به آن وجوه مشترک اکتفا نموده و آن را بستر ادامه گفتگوهاى خود قرار مى‏دهد؛ اما به آن قسمت از ادعاى مخالف که با ادعاى خودش موافق نیست به دیده احترام مى‏نگرد و از موارد ادعایش که مورد قبول طرف مخالف نیست استفاده ابزارى بر ضد وى نمى‏کند. بدین ترتیب اهل‏صلح به راحتى مى‏توانند با مخالفان خود از اهل حق کنار آیند و زندگى توأم با سلام داشته باشند و از نزاعهاى خانمان‏سوز جامعه دور بمانند.
اهل اصلاح بودن یعنى: همین مفهوم صلح را در بین دو مخالف از اهل حق جارى ساختن و آنها را در مسیر صلح و صلاح و همزیستى مسالمت‏آمیز قرار دادن. بدین بیان، روشنفکر اگر اهل صلح ، صلاح و اصلاح بود مى‏تواند بستر زیستن مسالمت‏آمیز توأم با صفا را در جامعه خود فراهم آورد. نظرها و اندیشه‏هاى خود را به طور شفاف از سر صدق با دیگران و براى جامعه مطرح سازد، اندیشه‏هاى مشترک با مخالفانش را برجسته نماید و به وجوه افتراق احترام بگذارد و از تخطئه کردن آن بپرهیزد و از وجه افتراق آراى خود، استفاده ابزارى علیه دیگران و کوبیدن و قلع و قمع معنوى آنان ننماید و وسیله مباهات و یکه‏تازى خود قرار ندهد.
از طرف دیگر روشنفکر اهل اصلاح در رویارویى و نزاع فکرى دیگران خود را متعهد به دخالت مى‏بیند و تمام تلاش خود را براى جارى ساختن صلح بین آنان به کار مى‏بندد. بدین ترتیب یک روشنفکر نه تنها خود منشأ اختلاف و تنازع منفى در جامعه نیست؛ بلکه باعث ایجاد وفاق و مدارا و نزدیکى مخالفان با یکدیگر است. امرى که توسعه و تعالى جامعه بدان وابسته است؛ اما اگر روشنفکر فاقد روح صلح، اصلاح بود اولا دائم در نزاع بى‏سرانجام با دیگران است. ثانیاً از وهن هر اندیشه مخالف ابایى ندارد و ثالثاً یا نسبت به اختلاف دیگران بى‏تفاوت است یا قادر به برقرارى‏صلح بین اشخاص در نزاعهاى فکرى و سیاسى نیست؛ البته اگر خود موجب تشدید نزاع دیگران نشود.
4ـ رشد
رشد یکى از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامى است و در قرآن و روایات به شکلهاى مختلفى درباره آن سخن گفته شده است. بررسى یک‏پارچه جمیع آیات و روایات و مطالبى که در فقه و اخلاق و تعالیم اجتماعى اسلام درباره رشد وارد شده است نشان‏دهنده مهم بودن این ویژگى است. اگر چه در فقه و نظام حقوقى و اقتصادى اسلام و در مرحله بعد احکام اجتماعى و روابط انسانى بیشتر و پررنگتر به کلمه رشد برمى‏خوریم؛ اما این مفهوم در سرتاسر فرهنگ اسلامى جریان دارد. در فقه و حقوق اسلامى نیز یکى از شرایط مهم دو طرف معامله، به شمار مى‏آید.(42) در موارد مختلفى، وجود این ویژگى شرط شده است؛ رشد دختر و پسر به هنگام ازدواج(43)؛ وجود صفت رشد براى وکیل، وصى، حاکم، قاضى و... و این که وجود صفت رشد، حجر را بر مى‏دارد.(44)
فرهنگ اسلامى مفهوم رشد را توسعه داده و بیش از آنچه در فقه آمده براى آن محتوا قائل است؛ مثلاً قرآن رشد را به عنوان یک راه و شیوه در زندگى اجتماعى(45) در مقابل راه غىّ،(46) معرفى کرده است. در روایات آمده است که سنت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رشد بود(47) و اساساً پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به سوى رشد هدایت مى‏نمود.(48)
از مجموع تعالیم و مسائلى که در قرآن و سنت به خصوص در فقه پیرامون رشد آمده؛ مى‏توان رشد را چنین تعریف کرد : «قدرت، هنر، لیاقت و استعداد بهره‏بردارى و به سود رساندن سرمایه‏ها.»(49) و مى‏توان بر اساس همان تعالیم نکات زیر را درباره آن مطرح کرد :
اولاً: رشد یک امر اکتسابى بوده(50) و مانند عقل یا بلوغ نیست که در یک جریان غریزى تکامل پیدا مى‏کند، بلکه در پرتو شناخت و پرورش و تعلیم و تربیت صحیح به دست مى‏آید.
ثانیاً: رشد هم درباره فرد مطرح است هم در خصوص جامعه.
ثالثاً: رشد امرى تشکیکى و داراى مراتب و درجه‏هاى مختلفى است و حد معین و محدودى ندارد و انسان به هر درجه از رشد که برسد مراتب بالاترى در جلوى وى قرار دارد.
رابعاً: رشد و راه رشد درباره سرمایه‏ها مطرح است.
خامساً: سرمایه‏ها که در بستر رشد به جریان مى‏افتند و به سود مى‏نشینند منحصر به سرمایه‏هاى مادى نیست؛ بلکه سرمایه‏هاى معنوى را هم در بر مى‏گیرد،(51) امورى مانند علم و دانش؛ فرهنگ و تمدن؛ دین و قانون؛ نیروى انسانى؛ آثار باستانى و تاریخ گذشته ملتها؛ حساسیتها... همه سرمایه مورد نظر در مسأله رشد و تعریف آن هستند.
با توجه به آنچه گذشت باید یکى از ویژگیها و موءلفه‏هاى مهم روشنفکر حقیقى و دینى را رشید بودن در نظر گرفت. در پرتو رشد است که روشنفکر قادر به درک و شناخت صحیح سرمایه‏هاى مختلف خود و جامعه است. چه بسا همین ویژگى است که به روشنفکر توانایى مى‏دهد تا سرمایه‏ها را در جاى مناسب، در زمان مناسب با شرایط و وضعیت مناسب به جریان اندازد و آنها را به نفع جامعه خود به مرحله سوددهى برساند.
روشنفکر فاقد رشد یا در شناخت سرمایه‏ها ضعیف ظاهر مى‏گردد یا در حفظ و بهرورى از آنها ناتوان است و در اولویت‏بندى در پرداختن به سرمایه‏ها دچار کج‏روى مى‏شود. مشکل روشنفکرنمایان در دهه‏هاى اخیر در تک‏بعدى آنها نسبت به سرمایه‏هاست؛ به طورى که روى یک مسأله حساسیت نشان مى‏دهند و از صدها امر ضرورى دیگر غافل مى‏مانند و به تبع آنها، مردم نیز به غفلت دچار مى‏شوند. اینها نشان فقدان رشد در این روشنفکرهاست.
ناتوانى روشنفکران ما در اولویت‏بندى دقیق و صحیح مسائل و پرداختن به موقع و مناسب به آنها و غفلت عمده آنها از سرمایه‏هاى‏معنوى در مواجهه با امریکا و سایر قدرتهاست که سبب رعب و ذلت‏پذیرى آنان مقابل این قدرتها شده است. این ناتوانى در حقیقت نوعى سفاهت و ناتوانى در به بار نشاندن سرمایه است. این که روشنفکرنمایان ما در رژیم پهلوى در فضاى اختناق مشغول تفرج بودند و هرگز دم از نبود آزادى بر نمى‏آوردند؛ اما بلافاصله بعد از پیروزى انقلاب اسلامى که فضاى استثنایى آزادى براى همه به ارمغان آورد؛ داد فقدان آزادى سر دادند نتیجه مستقیم سفاهت آنان یا نتیجه عقده گشایى آنان که خود نوعى سفاهت است؛ بود، در هر حال عدم درک درست از بود یا نبود آزادى و عدم بهره‏مندى درست از آزادى که مهمترین سرمایه معنوى یک جامعه است ناشى از فقدان رشد است که هم‏اکنون نیز روشنفکران غیر دینى ما به آن دچارند و موجب رنج جامعه و مردم مى‏شوند.
5ـ شرح صدر
شرح صدر و یا سعه صدر از مفاهیم خاص فرهنگ اسلامى بوده و در قرآن حکیم آمده است که فقط کسانى که داراى شرح صدر هستند، اهل هدایت و نجاتند و فقط اینان مى‏توانند به درک، تبیین و دفاع از اسلام بپردازند.(52) مهمترین ویژگى پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که با آن توانست بار سنگین رسالت را به پیش ببرد، شرح صدر معرفى شده(53) و نیز حضرت موسى علیه‏السلام وقتى به وظیفه خطیر حرکت به سوى فرعون و دعوت او به سوى عبودیت پروردگار امر شد، از خداوند در خواست شرح صدر نمود.(54) قرآن عاقبت کسانى‏که فاقد شرح صدر بلکه دچار ضیق صدرند را انحراف و کفر دانسته است.(55)
صاحب المیزان در بیان شرح صدر مى‏فرماید:
«قلب به نحو مخصوصى انبساط پیدا مى‏کند و در نتیجه بدون هیچ سختى قول حق را پذیرفته، به عمل مى‏گراید و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابایى ندارند. دین، این حالت را نور خداوند خوانده است، چون قلب با داشتن این حالت نسبت به این‏که چه چیزهایى را باید در خود جاى دهد و چه چیزهایى را قبول نکند روشن و بیناست»(56)
راغب مى‏فرماید:
کلمه شرح در اصل به معنى باز کردن گوشت و امثال آن است. بنابراین، شرح صدر یعنى باز شدن و گستردگى سینه به نور الهى و آرامشى از ناحیه خدا و روحى از اوست.(57)
صاحب المیزان در ذیل آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» مى‏فرماید:
«شرح صدر رسول خدا گستردگى و وسعت نظر وى است؛ به طورى که ظرفیت تلقى وحى را داشته باشد و نیز نیروى تبلیغ آن و تحمل ناملایماتى را که در این راه مى‏بیند را داشته باشد، به عبارت دیگر، نفس شریف آن جناب را طورى نیرومند کند که نهایت درجه استعداد را براى قبول فرمایشهاى الهى پیدا کند.»(58)
در تفسیر نمونه در بیان شرح صدر آمده:
«سعه صدر یکى از مواهب بزرگ و ضیق صدر یکى از کیفرهاى الهى شمرده شده است. برخى روحشان آن چنان گشوده است که آمادگى پذیرش هر واقعیتى هر چند بزرگ باشد را دارند؛ اما برعکس، بعضى روحشان آنچنان تنگ و محدود است که گویا راهى و جایى براى نفوذ هیچ حقیقتى در آن نیست؛ افق دید آنها محدود به زندگى روزمره و خواب و خور آنهاست؛ اگر به آنها برسد در نظر آنان همه چیز درست است و اگر کمترین تغییرى در آن پیدا شود گویا همه چیز پایان یافته و یا خراب شده است.»
با توجه به آنچه اهل لغت و مفسران گفته‏اند و در آیات قرآن آمده است، شرح صدر یک ویژگى روحى و روانى است که
اولا: نفس انسان را آماده پذیرفتن حق و دفع باطل مى‏نماید.
ثانیاً: انسان را در راه تحمل سختیها و گرفتاریهاى ناشى از پایبندى به حق و حقیقت و ترویج آن تقویت کرده و صبور مى‏سازد.
ثالثاً: به انسان قدرت حفظ اسرار مردم و عیبهاى آنان مى‏بخشد.
رابعاً: افق دید را از زمان حال و فردى بودن خارج مى‏سازد و به سوى آینده، ابدیت و بى نهایتها باز مى‏نماید.
بدون شک یک شخص فاقد شرح صدر هرگز نمى‏تواند روشنفکر به معنى واقعى باشد. با برخوردارى از این ویژگى، یک روشنفکر در فرهنگ اسلامى همواره آماده پذیرش حق و حقیقت، دفاع، تبیین، التزام و پایبندى به آن است. همانگونه که در راستاى آن به مقابله با باطل و محو آن مبادرت مى‏کند و روحى محکم و استوار و ثابت قدم در مقابل مصائب و گرفتاریهاى این مسیر دارد. روشنفکر با این ویژگى وقتى بر اسرار و عیبهاى مردم و جامعه‏اش اطلاع پیدا کرد قادر به حفظ آنها مى‏گردد و بى‏مهابا به افشا و پرده‏درى و هتک حیثیت نمى‏پردازد و اسرار جامعه را به هیچ وجه عمدى یا سهوى‏در اختیار دشمن قرار نمى‏دهد. چنین روشنفکرى قادر به هدایت جامعه و پیشبرد حق و حقیقت است و الا در صورت فقدان ویژگى شرح صدر، هم خود به باطل و ضلالت کشیده مى‏شود و هم جامعه خود را به هلاکت مى‏کشاند.
روشنفکرنماى فاقد شرح صدر یا کارى به دین ندارد و یا اگر خواست به دین بپردازد دچار کج‏فهمى و انحراف و التقاط مى‏شود و در حد لقلقه زبان اداى دین‏دارى و دفاع از دین درمى‏آورد و اساسا قادر به دفاع موءثر و تبیین صحیح از دین نیست. تک‏بعدى بودن روشنفکران ما در دهه‏هاى اخیر و این که گاهى روى یک موضوع توقف کرده و ده‏ها موضوع دیگر را رها مى‏کنند. یا به عیب و نقص خاص پرداخته و ده‏ها نقص دیگر را نادیده مى‏انگارند. یا در مقابل یک مسأله نه چندان مهم با شتاب و عجله حساسیت و عکس‏العمل زیاد و غیر شایسته از خود نشان مى‏دهند و از کنار مسائل بسیار مهم و اساسى به سادگى مى‏گذرند، همه ریشه در عدم شرح صدر روشنفکرنماها دارد.
6ـ ابدى بودن
جاودانه‏طلبى ویژگى مهم فطرى انسانهاست و اگر فطرت دچار خمودى نشده باشد هر خواسته‏اى و هر هدفى که انسان براى خود اتخاذ بکند. رنگ جاودانگى پیدا مى‏کند. این واژه و خصلت منحصر به فرهنگ اسلامى نیست و سایر ادیان و حتى مکاتب بشرى بدان اشاره و توجه کرده‏اند؛ مثلاً جبران خلیل جبران مسیحى در داستانهاى خود بر آن اصرار دارد و در جایى مى‏گوید:
«آن که از ابدیت نیامده است هرگز به سوى ابدیت باز نمى‏گردد.»(59)؛ اما معنى و مصداق واقعى آنرا باید در فرهنگ اسلامى جستجو نمود.
حضرت على علیه‏السلام در نهج‏البلاغه در موارد متعددى بر جاودانه‏طلبى و ابدیت گرایى تأکید مى‏ورزد:
«فاتقوا الله عباد الله... و ابتاعوا ما یبقى بما یزول عنکم و ترحلوا»
یعنى: آن چه باقى و ابدى است با آنچه زوال مى‏پذیرد به دست آورید و معامله کنید.(60) یا در وصف متقین مى‏فرماید: «فمن علامه احدهم... قره عینه فیما لایزول و زهادته فیما لایبقى.» یعنى: از علامت انسانهاى وارسته و متقى این است که جاودانه طلبى و ابدیت گرایى‏نور چشم آنان است.(61) همچنین در وصیت خود به امام حسن علیه‏السلام مى‏فرماید: «یا بنى ولتکن مسألتک فیما یبقى لک جماله.» یعنى: اى پسر خواسته و خواستگاه تو در حوزه‏ى امورى باشد که جمال و زیبایى و آثار آنها ابدى است.»(62) قرآن کریم مصادیق امور جاودانه و ابدى به دست مى‏دهد مانند: «وَ اللّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(63) «وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً»(64) یا «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»(65) یا «وَ الآْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(66) در این آیات خداوند آخرت، اعمال صالح، آنچه در نزد خداست را امورى ابدى و جاودانه معرفى کرده و آنها را مطلوب واقعى انسانها دانسته است.
اگر روشنفکر به معنى صحیح و واقعى ابدیت‏گرا و جاودانه طلب شد؛ اهداف متعالى و ارزشمند را وجهه همت خود قرار مى‏دهد و براى آنها تلاش مى‏کند و از بند اسارت دنیا و لذتهاى مادى خارج مى‏شود. افق دیدش به آینده‏هاى دور گشوده مى‏شود و از زمان خودش سالها بلکه قرنها جلوتر مى‏افتد، از گذشته به نحوى عبرت مى‏گیرد و زمان حال را در مى‏یابد و آینده را درک مى‏کند و بین گذشته، حال و آینده پیوند برقرار مى‏کند. گرفتار روزمرگى نمى‏شود. چنین شخصى مى‏تواند آثار جاودانه در علم و عمل از خود بجاى گذارد و راهى از حقیقت را به روى مردم بگشاید تا به قول علامه طباطبایى «از دنیا و چیزهاى در آن برایش ارزنده‏تر باشد».(67)
اگر روشنفکر روح ابدیت گرایى نداشته باشد؛ اولاً پس از چندى فراموش مى‏شود و نامى از او در قلبها و در ذهنها باقى نمى‏ماند و به تعبیر مرحوم امام رحمه‏الله محو خواهند شد.(68) ثانیاً به اهداف پست مى‏اندیشد و دنیاطلبى را وجهه همت خود قرار مى‏دهد، گرفتار شهوتها مى‏شود و افق دیدش از زمان حالش هرگز فراتر نمى‏رود و درب گذشته نیز براى عبرت به رویش بسته مى‏شود. چنین روشنفکرى به سرعت ابزار دست دنیاطلبها و قدرت‏گرایان مى‏گردد. ضررى که چنین روشنفکرى به جامعه و مردم وارد مى‏کند از جانیان بى‏سواد و عادى به مراتب بیشتر است.
7ـ یقین گرایى
اسلام به شدت از تکیه بر ظن، گمان و تخمین نهى کرده است. بویژه در عقاید، اندیشه‏ها، نظریه‏پردازى و قضاوت کردن درباره آراء و اندیشه‏هاى حقیقى بر پیروى کردن از علم و یقین بیشتر پافشارى کرده است. قرآن مى‏فرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»(69) راه ظن و گمان به حق و حقیقت ختم نمى‏شود و طى نمودن راهى بر اساس آن ما را از حق و حقیقت بى‏نیاز نمى‏سازد و در جاى دیگر آمده «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ».(70) قرآن از بنا نمودن آرا و اندیشه‏ها و قضاوتها بر پایه بسترهاى غیر علمى به شدت نهى مى‏کند.
قرآن در جاهاى مختلف تأکید کرده که دین و تمسک به کتاب باید به قوّت باشد: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ»(71) یا «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(72) یا «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ»(73) یا «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ»(74)، مفسران در خصوص آیه اول گفته‏اند:
مراد آیه این است که اى یحیى، حقیقت کتاب را با قدرت علمى و عملى بگیر و در خصوص آیه اخیر چنین نظر داده‏اند که خداوند فرموده: معارف و احکام الهى را با قوت علمى و عمل بگیرید.(75)
خلاصه این که دریافت مسائل علمى بدون برهان و استدلال و یقین، اخذ به قوت نیست و راه القاى شبهه را نمى‏بندد.
از مجموع آنچه گذشت، در مى‏یابیم که روشنفکر واقعى از نظر اسلام کسى است که یقین‏گرا باشد. چنین شخصى با قلم و اندیشه بازى نمى‏کند و مردم را به بازى نمى‏گیرد. دردش در نوشتن و گفتن نیست؛ زیرا ارائه اندیشه‏ها و آراى مبنى بر یقین، مجال بازى و بازى دادن اندیشه و قلم براى روشنفکر باقى نمى‏گذارد و زمینه بیمارى نوشتن و گفتن را مى‏خشکاند. روشنفکر یقین گرا، عمیق مى‏فهمد؛ عمیق مى‏گوید و عمیق مى‏نویسد؛ به همین جهت، براى اندیشه خود ارزش واقعى قائل است و به سادگى از آن دست نمى‏کشد؛ حتّى خون خود را نیز نثار اندیشه‏هاى متقن خود مى‏کند. اگر برخى از روشنفکرنمایان با کوچکترین تطمیع یا تهدیدى دست از عقاید و اندیشه‏هاى خود بر مى‏دارند، غالباً ریشه در عدم یقین گرایى آنان در فهم و ابراز عقایدشان دارد و چنانچه روشنفکرنمایى در همان برخورد اول با اندیشه‏ها و آراى دیگر به نقد، تفکیر و توهین دست مى‏زند و آنها را تخطئه مى‏کند یا ناروا یا نادرست مى‏شمرد.
اگر تاریخ روشنفکرى در ایران را همواره در مخالفت با وضع و عقاید موجود یا گذشته مى‏بینیم و اکنون شاهد تنور داغ نواندیشى یا دگراندیشى هستیم همه ریشه در قدم نهادن روشنفکر نمایان در وادى ظن و فقدان روحیه یقین‏گرایى آنان دارد.قصه تکثرگرایى دینى و پلورالیزم و قرائتهاى متعدد در دین و نسبى‏گرایى روشنفکران غیردینى نیز به نوعى به فقدان روح یقین‏گرایى آنان بستگى دارد. این ضایعه نیز ریشه در شکاکیت غربى و علم زدگى به معناى‏تجربى آن و نفوذ آن در حوزه مسائل عقلى دارد.
8ـ دشمن شناسى و دوست شناسى
از ضعفهاى اساسى عامه مسلمانان از صدر اسلام ـ بویژه زمان حکومت امیر الموءمنین علیه‏السلام ـ تاکنون، ناتوانى در شناخت دشمن بوده است. همین امر موجب شکست و از دست دادن حکومت و بر جاى ماندن بسیارى از احکام اسلامى شده است.
دشمن‏شناسى در تعالیم اسلام آنقدر اهمیت دارد که قرآن کریم در آیات متعدد(76) به بیانهاى مختلف به این موضوع پرداخته است. سخنان معصومین علیهم‏السلام بویژه پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام مملو از بحث دشمن‏شناسى و هشدار نسبت به خطرهاى آنان است. از این رو امام خمینى آن را یک تکلیف شرعى(77) دانسته و همواره بر آن تاکید نموده است. امام رحمه‏الله ، عدم شناخت و درک ماهیت دشمن را توسط مسلمانان دنیا، مستضعفان؛ مردم ایران بویژه قشر جوانان دانشگاهى روشنفکر را یکى از بزرگترین موانع و آفت براى رسیدن به اهداف متعالى اسلام و انقلاب اسلامى مى‏دانستند. ایشان در موردى فرمودند:
«... سران ، روشنفکران، علماى بلاد و کشور باید توجه بکنند به این که دشمن چه کسى است و دوست کیست؟»(78) یا «توصیه این جانب آن است که نسل حاضر و آینده غفلت نکنند. دانشگاهیان و جوانان برومند، هر چه بیشتر با روحانیان و طلاب علوم اسلامى پیوند دوستى و تفاهم را محکمتر و استوارتر نمایند و از نقشه‏ها و توطئه‏هاى دشمن غدار غافل نباشند.»(79) یا «هر قشر محترم که متفکر جامعه هستند؛ باید مواظب باشند؛ باید هوشیار باشند و بیدار و مراقب باشند که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق با وسوسه‏هاى شیطانى، شما را به سوى این چپاولگران بین المللى نکشند»(80).
عامه مردم ایران بویژه قشر روشنفکر، دانشجویان و جوانان ما از این نقص مبرا، نیستند، بویژه در درجه‏بندى دشمنان و اولویت‏بندى در مقابله و درک اهداف، ماهیت و روش‏هاى آنان دچار یک ناتوانى اساسى هستند.
ضعف روشنفکران ما در مسأله دشمن‏شناسى عامل بسیارى از مشکلات و نقصها و بیماریهاى روشنفکران در ایران بوده و هست، تا جایى که به گفته امام راحل:
«در نیم قرن اخیر، آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلک‏زده است قسمت عمده‏اش از دانشگاه‏ها که محل رویش غالب روشنفکران است؛ بوده است.»(81)
یکى از کارهاى مهم بزرگان روحانى در دو قرن اخیر شناخت دوست و دشمن بوده است. از باب نمونه مى‏توان امام راحل را نام برد که در کنار براندازى رژیم منحوس پهلوى، توانست توطته‏هاى دشمنان را در قبال انقلاب خنثى نماید و این نشان‏دهنده شناخت عمیق ایشان از دشمنان بوده است.
اصولاً یکى از عوامل وابستگى روشنفکران و خدمات آگاهانه یا ناآگاهانه آنان به دشمنان و غرب، همین ضعف در دشمن‏شناسى و دوست‏شناسى بوده و هست. اگر امروزه برخى از روشنفکران مسأله توطئه خارجى را توهم دانسته و دنبال تسامح و تساهل با همه حکومت‏هاى دنیا هستند و آمریکا و اسرائیل را خطر جدى براى ایران و انقلاب اسلامى نمى‏دانند. اگر خود را به شکل جدید، برده غرب مى‏کنند، همه ریشه در ضعف روشنفکران در مقوله دشمن‏شناسى؛ عدم درک صحیح از نقشه‏ها و شیوه‏هاى دشمنان دارد. از این رو یکى از مهمترین موءلفه‏هاى روشنفکرى در فرهنگ اسلامى، توانایى زیاد در امر دشمن‏شناسى است که غالب روشنفکران امروزى ما از آن محرومند.
9ـ حق گرایى
حق و حق‏گرایى جایگاه بسیار والایى در فرهنگ اسلامى دارد. قرآن، خداوند و افعال او را حق نامیده است.(82) در قرآن رابطه خداوند با عالم مخلوقات بر اساس حق و حق‏گرایى معرفى‏شده است،(83) همان طور که خلقت عالم(84)، انسان، ارسال پیامبران و نزول رحمت و غضب. همه بر اساس حق بنا شده است. فرهنگ اسلامى، حق‏گرایى را امرى فطرى و حکم مسلم عقل مى‏داند(85) و قبول حق را از امور فطرى انسان دانسته،(86) از آنها خواسته که براساس حق مشى کنند و در جامعه خود نیز توصیه به حق نمایند. و اصولاً عنصر صبر را در جریان توصیه و تواصى به حق مطرح مى‏کند.(87)
قرآن، غیر از حق و حق‏گرایى را چیزى باطل و ضلالت و کفر گرایى مى‏داند.(88) حق‏گرایى اگر چه نتیجه قهرى موءلفه‏هاى پیشین است و چنانچه عناصر و خصیصه‏هاى قبلى در شخص جمع شد، موءلفه حق گرایى نیز پدید مى‏آید؛ اما به جهت تاکید و طرح مستقل آن در قرآن و روایات، باید آن را در کنار سایر موءلفه‏هاى یک روشنفکر واقعى دانست؛ بلکه یکى از اساسى‏ترین و مهمترین آنها به حساب آورد.
از آنجا که یک روشنفکر باید خود را از خسران عمومى که قرآن در سوره عصر بدان اشاره مى‏کند، «إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ برهاند و حق گرایى را که مرحله سوم سلوک و راه رهایى از خسران است را وجهه همت خود قرار دهد، باید همواره در مدار حق و حقیقت نیز باشد. این ویژگى عامل بسیار مهمى در اصلاح روشنفکرى در ایران است. اگر ادعا کنیم غالب زیانهایى که در یک قرن اخیر از ناحیه روشنفکرنمایان یا روشنفکران غیر دینى به این مملکت وارد شده است. یا دانشگاه و حوزه از یکدیگر فاصله گرفته و روشنفکر نمایانى نیز در فکر جدایى بین حکومت و سیاست، دین و علم، حوزه و دانشگاه، روحانى و دانشجو هستند، ناشى از فقدان حق‏گرایى آنان است، حرفى نامربوط نزده‏ایم.
10ـ جامع‏ گرایى
بحث جامع‏گرایى در اسلام، یک مقوله پردامنه و وسیع است که خود مى‏تواند گفتار و کتاب مستقلى تشکیل دهد. خدواند متعال در شدیدترین درجه جامع‏گرایى که قابل قیاس با غیر نیست؛ قرار دارد و در وصف قرآن و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معصومین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، عباراتى از قبیل جوامع الکلم(89)، کلمه تامه(90)، نعمت تمام و کمال(91)،... آمده که همه از جامع‏گرایى قرآن، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معصومین علیهم‏السلام حکایت مى‏کند. اگر على علیه‏السلام را جامع اضداد معرفى کرده‏اند(92) و قرآن خود را جامع رطب و یابس دانسته همه اشاره به جامع بودن على علیه‏السلام و قرآن دارد.
با توجه به آنچه در این خصوص در تعالیم اسلامى آمده، مى‏یابیم که جامع بودن یک وصف است که موصوف آن موجودى همه‏جانبه و همه‏بعدى. از جمیع صفات جمال و جلال در حد رتبه وجودى خود بهره دارد، قادر به دیدن همه جهات جلال و جمال عالم، جامعه و انسان‏هاست. هم جاذبه دارد و هم دافعه؛ هم شدت دارد و هم رحمت؛ هم اثبات مى‏کند و هم نفى؛ هم تساهل و تسامح و مدارا دارد هم شدت، دقت و ستیز؛ هم دوست دارد و هم دشمن؛ هم تولى دارد و هم تبرى؛ هم گرایش دارد و هم گریز.
متأسفانه فقدان آن در روشنفکران ما در یک قرن اخیر، همواره روشنفکران را چون خاشاک، گاهى فقط به سوى ستیز، خشونت، نفى، دفع، شدت، کشانده و گاه دیگر، فقط در وادى تساهل، تسامح، اثبات، گرایش، تولى... انداخته است.
این که روشنفکرنمایان همواره مخالف وضع موجود بوده‏اند و فرقى بین رژیم ستمشاهى و رژیم عدالت‏جوى فقهى امروز قائل نیستند و در هر دو رژیم تسلیم و خود باخته غرب هستند؛ ریشه در عدم جامع‏گرایى این قشر دارد. از این رو مى‏توان این خصیصه را از ضرورى‏ترین موءلفه‏هاى روشنفکر واقعى در فرهنگ اسلامى دانست.
جامع‏گرایى و حق گرایى با سایر موءلفه‏هاى قبلى یک ارتباط و تأثیر دوسویه دارند، بدین معنى که این دو ویژگى موءلفه‏هاى قبلى را پدید مى‏آورند و موءلفه‏هاى قبلى این دو را تشدید و تقویت مى‏نمایند.
نتیجه‏ گیرى
روشنفکر دینى داراى ویژگیهایى است که وى را از سایر اقشار ممتاز مى‏کند. اسلام از تمام افراد جامعه خواسته تا با تبلور آن ویژگیها در خود، روشنفکر دینى باشند.
رحمت از این جهت که سبب مى‏شود روشنفکر دغدغه مردم را داشته باشد، جلوتر از دیگر خصیصه‏هاى روشنفکرى است. روشنفکر با برخوردارى از سلام، امین جامعه و مردم قرار مى‏گیرد و هرگز از ناحیه وى ضرر یا زیانى به کشور و مردم نمى‏رسد. روح صلح، رشنفکر را صالح در جامعه و مصلح در اجتماع مى‏گرداند. با وجود خصیصه صلح نه تنها روشنفکر منشأ تفرقه و اختلاف نیست؛ بلکه همواره محور وفاق و وحدت است. روشنفکر رشید تمام سرمایه را درک مى‏کند و در حفظ و به سود رساندن آنها دچار تحجر و تک‏بعدى نمى‏شود. شرح صدر به روشنفکر، اهداف متعالى مى‏بخشد و به وى در رسیدن به آنها، قوت و پایدارى مى‏دهد و حساسیتهاى وى را متناسب و بجا مى‏نماید. ویژگى ابدیت‏گرایى براى روشنفکر اهداف متعالى مى‏سازد و وى را از بند اسارت دنیا و لذات مادى خارج مى‏کند و او را عبرت‏پذیر از گذشته، یابنده حال و آینده مى‏گرداند. عنصر یقین گرایى، روشنفکر را از پرتگاه ظن و گمان دور مى‏نماید و از نسبتهاى نادرست علمى و عملى به غیر باز مى‏دارد. باعث مى‏شود عمیق بفهمد و به سداد بگوید و بنویسد.
دو عنصر جامع‏گرایى و حق گرایى اگرچه نتیجه موءلفه‏هاى پیشینند اما بسیار مهم و اساسسیند که باید به طور مستقل مورد بحث و توجه قرار گیرند. جامعیت باعث مى‏شود روشنفکر زمان و مکان‏شناس باشد و موقعیت‏هاى مردم، کشور و دینش را درست بازشناسى کند. به وى هم روح جاذبه و هم روح دافعه و هم شأن تولى و هم شأن تبرى مى‏بخشد. عدم جامعیت باعث شده که همواره روشنفکران، مخالف وضع موجود جامعه خود در گفتار و قلم باشند. حق‏گرایى باعث مى‏شود روشنفکر از تحجر روشنفکرى رایج دور بماند و ابزار قرار نگیرد و یک اصلاحگر واقعى باشد. همچنین نبود حق‏گرایى باعث شده این قشر غالباً فریفته و تسلیم در مقابل غرب و ابر قدرتها و بیگانه و ابزار آنان شوند.

________________________________________
1ـ استادیار دانشگاه شیراز، محقق و نویسنده.
2ـ ر.ک.: جلال آل احمد، خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات فردوس، تهران، 1376، ص76؛ شفیعى سروستانى، تهاجم فرهنگى و نقش روشنفکران؛ صحیفه نور، ج15، صص203ـ150 و ج14، ص144.
3ـ صحیفه نور، ج17، صص55ـ36 و ج15، ص145.
4ـ در آغاز قرن نوزدهم زعماى صهیونیست طى جلساتى خط‏مشى خود را براى غلبه نهایى بر جهان و اعمال سلطه جهانى خود مشخص کرده‏اند. این برنامه‏هاى سرّى تحت عنوان پروتکلهاى جلسه‏هاى زعماى صهیونیزم به دست شخصى روسى به نام سرگى نیلوسن افتاد. وى آن را در 1905 میلادى در روسیه منتشر کرد. در این پروتکلها محور اساسى استراتژى صهیونیستها تسلط بر رسانه‏ها، سیاست و اقتصاد دنیا طى چند قرن آینده بیست و بیست و یک براى سلطه جهانى یهود معرفى شده است. مفاد پروتکلها نشان مى‏دهد صهیونیستها نقشه خود را ابتدا از اروپا و آمریکا شروع کردند و تا پایان قرن بیست بر آمریکا و اروپا بویژه انگلیس سلطه پیدا کردند. در اینجا ابتدا قسمتى از پروتکلها که ـ غالباٌ سخنان هرزل بنیانگذار صهیونیست است ـ استراتژى آنها در صادر کردن مفاهیم پر جاذبه‏اى مانند روشنفکر، آزادى، دموکراسى، توسعه، پیشرفت و... و تبدیل آنها به ابزارى براى اعمال سیاستهاى خود به کشورهاى مورد نظر آورده مى‏شود. آنان ازدهه آخر قرن بیستم به طور جدى به دنبال عملى کردن اهداف خود و ایجاد زمینه‏هاى لازم براى اعمال سلطه و برداشتن موانع آن در خارج از اروپا بویژه خاورمیانه هستند.
در پروتکلهاى زعماى صهیونیسم آمده است: «نقشى را که آزادى‏خواهان، لیبرالیست، خیال پردازان، افراد رویائى باید ایفا کنند تا زمان قبول همگانى حکومت ما بر جهان باید در جوامع غیر صهیونیست به اجرا درآید. ما مى‏کوشیم که ذهن اینگونه افراد را به مسائل بیهوده و تئوریهاى خیالى و به ظاهر مترقیانه مشغول کنیم. ما باید آنقدر غیر صهیونیستها را به مسائلى چون پیشرفت سرگرم کنیم تا سرانجام از فهم هر مسأله‏اى اظهار عجز کنند. کلمه پیشرفت مانند یک عقیده سفسطه آمیز حقیقت را لوث مى‏کند و این موضوع را کسى جز ما، قوم برگزیده خدا، نمى‏تواند درک کند (صهیونیست چه مى‏خواهد، ص63).
«واژه پیشرفت و توسعه، آزادى از هر نوع قید و بندى را در ذهن ایجاد مى‏کند و هر نوع محدودیتى را مى‏شکند. اگر این اصل در همه موارد صدق نکند، لااقل در زمینه هرج و مرج فکرى مصداق دارد. در چنین شرایطى هر کس به تصور آزادى به شکار رقیب خویش مى‏پردازد و همگى در شبکه‏اى از هرج و مرج گرفتار مى‏شوند و همه به یکدیگر اعتراض مى‏کنند. (همان، ص58).
«سیاست ما ایجاب مى‏کند هنگامى که درباره مسائلى چون تفویض اختیار، آزادى بیان، آزادى مطبوعات، آزادى مذهب، تساوى در برابر قانون، احترام به مالکیت فردى، آزادى انتخاب مسکن، عدالت و تعیین مالیاتها صحبت مى‏کنیم؛ باید به معنى دقیق این واژه‏ها توجه داشته باشیم؛ اما براى دیگران به طور صریح و بى پرده و قاطع از آنها اسم نبریم، بلکه خیلى سربسته و بدون ذکر جزئیات درباره آنها صحبت کنیم تا غیر صهیونیستها تصور دقیقى از آنها نداشته باشند. در این صورت قطعاٌ دستمان باز خواهد بود که هر چه خواستیم به آنها اضافه یا کم کنیم بدون آن که مردم متوجه چنین تغییراتى شوند». (همان، ص48).
«کلماتى چون آزادى، برابرى و برادرى در واقع اسمهاى مستعارى هستند که فراماسونرهاى ما آن را به‏کار مى‏برند» (همان ص44)
«ما باید پیچیده ترین واژه‏هاى حقوقى را از میان کتب قانونگذارى بیرون بکشیم تا به هنگام داورى و قضا از آنها استفاده کنیم. کادر رهبرى جامعه ما باید خود را به تمام مظاهر تمدن دنیا مجهز کنند.» ( همان ص42).ک
صهیونیستها پس از پیشرفت در تسلط بر آمریکا و انگلیس از اواسط قرن بیست به طور جدّى با ترفندهاى خود براى بسط و تکمیل سلطه خود بر جهان به سراغ کشورهاى اسلامى و جهان سوم آمدند. از جمله آن ترفندها صدور مفاهیم مدنظرشان بود. هر کدام از این مفاهیم صادراتى وقتى وارد کشورهاى هدف مى‏گردد؛ آنان را وارد یک شبکه به هم پیوسته مفاهیم مى‏کند که گریزى از آن شبکه نیست. در این شبکه یا باید تسلیم قالبها و تعریفهاى از پیش‏ساخته سازمانهاى صهیونیستى یا صهیونیست زده سازنده این مفاهیم بشوند یا با دست و پا زدن در ترجمه‏هاى کتابها و مقاله‏هاى علوم انسانى غرب صهونیست زده و همایشها و سمینارها، به تعریف هر یک از این واژه‏هاى شبکه اى بپردازند و قالبى جدید براى آنها بسازند که خود تولید نابهنجارى و تضاد درون نظام آنان مى‏کند. گذشته از آن که هرگز نخبگان و مدیران چنین نظامهایى بر سر تعریفهاى این مفاهیم به وحدت نظر نمى‏رسند در نتیجه، سبب فرسایش همدیگر مى‏شوند و فرصتها را از دست مى‏دهند. بنابراین، کشورهاى هدف با اخذ این واژه‏ها وارد دامى شده اند که به سلطه‏پذیرى صهیونیسم آمریکایى مى‏انجامد. یکى از کاراترین این مفاهیم که در آغاز شبکه عنکبوتى مفهومى قرار دارد اصطلاح روشنفکر است. استعمارگران و صهونیست با صادر کردن این اصطلاح به کشورهاى مورد هدف و ساختن اشخاصى طبق همان مفهوم صادراتى به نام روشنفکر، موفق به صادر کردن بقیه تارهاى شبکه عنکبوتى مفهومى خود به دست روشنفکرنمایان به کشورهاى هدف شدند.
متأسفانه در دهه اخیر این واژه‏ها چون سیل سرازیر محافل فرهنگى، سیاسى و اجتماعى ما شد، واژه‏هاى مبهمى که هرگز نخبگان ما با همه تلاش علمى خود نتوانسته اند بر سر تعریف و قالب آنها به وحدت برسند؛ حتى در اولویت‏بندى آنها دچار اختلاف و فرسایش و هدر دادن سرمایه‏ها و فرصتها شدند. (ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، کجروى و کج‏نگرى در توسعه سیاسى و نقش آن در اعمال منافى عفت، بازتاب، 1383). این است که ما از این قبیل مفاهیم به شبکه عنکبوتى مفهومى استعمار تعبیر کرده‏ایم.
5ـ ر.ک.: صحیفه نور، ج 17، ص 36، 55 و 70؛ ج 15، ص 145، 150 و 203؛ ج 14، ص 144؛ ج 13، ص 83، 171 و 196؛ ج 12، ص 232، 119، 84 و 22؛ ج11، ص 130؛ ج 10، ص 272، 203 و 27؛ ج 7، صص 58ـ24.
6ـ همان، ج 8، ص 27.
7ـ همان، ج 17، صص 55ـ36.
8ـ همان، ج 7، ص 58.
9ـ همان، ج 13، ص 83.
10ـ همان، ج 13، ص 196.
11ـ همان، ج 15، ص 203.
12ـ همان، ج 9، ص 168.
13ـ همان، ج 8، ص 272.
14ـ همان، ج 12، ص 12.
15ـ مقام معظم رهبرى فرموده‏اند: «روشنفکرى در ایران، بیمار متولد شد و هنوز هم گریبان روشنفکرها در قبضه همان بیمارى است.» (سخنان در دیدار با اعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى استانها، 19/4/74). در دیدار مطبوعاتى مورخ 13/2/75 فرمودند: «... جریان روشنفکرى به طور کلى در ایران، بیمار متولد شد.» یا در دیدار با دانشجویان و استادان دانشگاه تهران مورخ 22/2/77 فرمودند: «... روشنفکرى در ایران اصولاً بیمار متولد شد.»
16ـ سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با دانشجویان ممتاز دانشگاهها (مورخ 7/9/81) و در دیدار مسؤولان نمایندگى ولى فقیه در دانشگاهها (مورخ 15/9/75).
17ـ مقام معظم رهبرى از کسانى مانند شهید مفتح (خطبه نماز جمعه 26/9/78) و آیة‏الله شاهرودى (در دیدار مسؤولان قوه قضائیه مورخ 7/4/80) به عنوان روشنفکر یاد نمودند.
18ـ مقام معظم رهبرى از فضلاى جوان و بلند همت و دل‏گرم و پرامید حوزه علمیه به عنوان روشنفکر حوزه یاد کردند (در نامه خطاب به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 25/8/71)
19ـ ایشان، ملت و جامعه اسلامى ایران را سبب این‏که در این قرن توانستند بین تجدد و دیندارى جمع کنند، روشنفکر مى‏دانند (در دیدار با اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى مورخ 15/10/77).
20ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، 1390 ق.، ج 17.
21ـ اسراء / 82.
22ـ انبیاء / 107.
23ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 10، ص 141.
24ـ روم / 21.
25ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 5، ص 299.
26ـ همان، ج 7، ص 589.
27ـ طریحى، مجمع البحرین، مکتبة المرتضوى، تهران، 1362، ج 6، ص 70.
28ـ فصلت / 11؛ طه / 50.
29ـ فصلت / 41؛ نجم / 53؛ اعراف / 117.
30ـ حشر / 23.
31ـ طریحى، پیشین، ص 127.
32ـ یونس / 10.
33ـ طریحى، پیشین، ص 71.
34ـ محمد محمدى رى‏شهرى، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، 1403 ق.، ج 4، ص 535.
35ـ همان، ص 525.
36ـ کنز العرفان، ج2، ص67؛ بجنوردى، قواعد الفقهیه، مطبع الاداب، نجف، چاپ دوم، 1402 ق.، ج 5، ص 7.
37ـ طریحى، پیشین، ج 2، ص 387.
38ـ نساء / 114.
39ـ طریحى، پیشین، ص 388.
40ـ انفال / 1.
41ـ حجرات / 49.
42ـ شیخ انصارى، المکاسب، انتشارات علامه، قم، چاپ دوم، 1367.
43ـ شهید ثانى، شرح لمعه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1403 ق.، ج 5، ص 176.
44ـ همان، ج 3.
45ـ اعراف / 146.
46ـ اعراف / 146؛ بقره / 256.
47ـ نهج البلاغه، خطبه 94.
48ـ نهج‏البلاغه، خطبه 195.
49ـ مرتضى مطهرى، امدادهاى غیبى در زندگى بشر، انتشارات صدرا، قم، ص 130.
50ـ همان، ص 128.
51ـ همان، ص 147.
52ـ انعام / 125.
53ـ انشراح / 1.
54ـ طه / 20.
55ـ انعام / 125.
56ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج7، ص463.
57ـ راغب اصفهانى، مفردات، کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، 1362، ص 264.
58ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج20، تفسیر سوره انشراح.
59ـ جبران خلیل جبران، حمام روح، ترجمه حسن حسینى، انتشارات حوزه هنرى، 1364، ص 33.
60ـ نهج البلاغه، خطبه64.
61ـ نهج البلاغه، خطبه193.
62ـ نهج البلاغه، نامه 31.
63ـ طه / 73.
64ـ کهف / 46.
65ـ نحل / 96.
66ـ اعلى / 17.
67ـ عبدالکریم سروش، یادنامه شهید مطهرى، سازمان انتشارات انقلاب اسلامى، تهران، 1360، ج 1، ص106.
68ـ صحیفه نور، ج 9، ص 170.
69ـ نجم / 28.
70ـ اسراء / 36.
71ـ مریم / 12.
72ـ زخرف / 43.
73ـ اعراف / 170.
74ـ اعراف / 171.
75ـ عبدالله جوادى آملى، هدایت در قرآن، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1365، ص 57.
76ـ سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 4، ص 433 و ج 2، ص 60.
77ـ ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، دشمن‏شناسى و دشمن ستزى از دیدگاه امام خمینى، فصلنامه مصباح، ش 20، صص82ـ59.
78ـ صحیفه نور، ح 6، ص256.
79ـ وصیت‏نامه امام، ص14.
80ـ صحیفه نور، ج6، ص245.
81ـ همان، ص 23.
82ـ یونس / 108؛ حج / 62؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج14، ص441.
83ـ ابراهیم / 19؛ حجر / 8.
84ـ نحل / 3؛ حجر / 15؛ ابراهیم / 19.
85ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 6، ص 175.
86ـ همان، ج اول، ص 438.
87ـ عصر / 2.
88ـ یونس / 32؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 10، ص 49.
89ـ کلینى، اصول کافى، دارالتعارف، بیروت، 1401 ق.، ج 2، ص 303؛ عباس قمى، مفاتیح الجنان(زیارت جامعه)، نشر حر، تهران، ص 852.
90ـ کلینى، همان، ج 1، ص 112ـ528؛ ج 2، ص 569، 571 و 577.
91ـ مائده / ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، على قرآن ناطق و فاطمه نور على نور، عابد، تهران، 1380.
92ـ مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على علیه‏السلام ، انتشارات صدرا، ص22.

 

تبلیغات