روشنفکرى و موءلفه هاى آن در فرهنگ اسلامى
آرشیو
چکیده
روشنفکرى به معنى واقعى کلمه از ارزشهاى والاى فرهنگ اسلامى است. شروع خط روشنفکرى و روشنگرى در تعلیم انبیاى الهى، بویژه پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله و معصومین علیهمالسلام بوده و استمرار صحیح نیز در تعالیم آنان نهفته است. متأسفانه در دو قرن اخیر واژه روشنفکر از بدو ورود به جوامع اسلامى از جمله ایران، دچار بیمارى شده و مورد سوء استفاده قرار گرفته است و به تارى از شبکه عنکبوتى مفهومى استعمارگران تبدیل شده است. بسا کسانىکه از نظر فرهنگ اسلامى فاقد بصیرت و روح روشنفکرى هستند؛ اما نام خود را روشنفکر گذاشتهاند. اگرچه در قرآن و احادیث واژهاى که به طور دقیق به روشنفکر ترجمه شود یافت نمىشود؛ اما واژههایى را مىیابیم که مفهوم درست روشنفکرى را در خود دارند و محتوا و موءلفههاى دینى روشنفکرى را بیان مىکنند. مىتوان در فرهنگ اسلامى ده عنصر و مفهوم ارزشى ( رحمت، سلام، رشد ، صلح، شرح صدر، ابدى بودن، جامعگرایى، یقینگرایى، حقگرایى و دشمنشناسى) را در موءلفههاى روشنفکرى دینى ذکر کرد که جمع آنها در یک متفکر، نشاندهنده یک روشنفکر حقیقى است. فقدان هر یک از موءلفههاى مزبور، آفتى در روشنفکر پدید مىآورد که جامعه به سبب آن دچار زیان مىشود. در واقع، آفات روشنفکرى در ایران در دو قرن اخیر ناشى از فقدان همین عناصر، بویژه حقگرایى و جامعگرایى بوده است. در این مقاله ضمن تبیین موءلفههاى نامبرده، بیان شده که چگونه جمع آن عناصر، روشنفکر الهىو حقیقى را بهوجود مىآورد و فقدان هر یک در روشنفکرنماها منشأ چه آفات و آسیبهایى است.متن
مقدمه
خصیصه روشنفکرى نه تنها مورد تأکید ادیان الهى بوده و هست، بلکه منشأ پیدایش چنین مقولهاى در اجتماع بشرى، تعالیم پیامبران، بویژه پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله و معصومین علیهالسلام بوده است و مىتوان شخص پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را در رأس روشنفکران الهى و حقیقى عالم قرار داد. اگرچه در قرآن و احادیث واژه معادل و قابل ترجمه دقیق به روشنفکر نمىیابیم؛ اما واژههایى یافت مىشود که مفهوم صحیح و الهى روشنفکرى را در خود دارند؛ بلکه رسایى و عمق و محتواى بیشترى را دارا هستند. با بررسى و ترکیب مفاهیم مزبور مىتوان تصدیق کرد که یکى از انگیزههاى تعالیم اسلامى، ایجاد زمینه روشنفکرى در هر انسان مسلمان و موحدى است و براى متفکران و قشر دانشگاهى به جهت هویت خاص آنان، نه تنها مد نظر دین است؛ بلکه امرى ضرورى است.
متأسفانه، کلمه روشنفکر از بدو ورود به کشورهاى مورد هجوم استعمار قرار گرفته و در قرن اخیر نیز دچار بیمارى و تنگنظرى فراوانى شده است. علاوه بر این در جهان اسلام خصوصاً ایران مورد سوء استفاده قرار گرفته و جنبه ابزارى پیدا کرده است. به همین جهت، یک مفهوم ناقص و اغوا کننده و دردسر آفرین براى مردم، بویژه قشر تحصیلکرده و دانشگاهى پیدا کرده است و ابزارى براى حکومتهاى جائر و بیگانه در جهت ستیزه با دین و دینگرائى و یا نفوذ در نخبگان در راستاى فریفتن و وابستگى آنان به غرب شده است.
اگر زندگى آنان را که در ایران روشنفکر نام گرفتهاند یا خود را بدین عنوان ستودهاند، مشاهده کنیم، چیزى جز خیانت به ملّت و خدمت به بیگانه نمىیابیم.(2) بیگانگان چنین روشنفکران مصنوعى را به وجود آوردند.(3) این روشنفکران نه تنها خدمت قابل توجّهى به اسلام نکردهاند؛ بلکه عاملى براى جدا کردن دین از سیاست و ابزارى در جهت تفرقهانداختن بین قشر دانشگاهى و حوزوى بودهاند.
اگر روشنفکران در مملکت ما بیشترین نقش را در ایجاد بستر تهاجم فرهنگى داشتهاند و یا عامل موءثرى در ایجاد تردید در اعتقادات مذهبى و سست کردن ایمان مردم و زدودن غیرت دینى بودهاند؛ اگر روشنفکرنمایان از بدو پیدایش در ایران، هم دچار بحران هویت بودهاند و هم خود بحران هویت ایجاد کردهاند و روحیه «خود هیچانگارى» و «غرب را همه چیز انگارى» و خود باختگى و غربزدگى را ترویج کردهاند؛ اگر امروز برخى روشنفکران مروج ارتباط با آمریکایند و در روءیاى آن نیز مفرحند؛ یا بر دست کشیدن از اصول و آرمانهاى اسلام و انقلاب و امام رحمهالله اصرار مىورزند؛ یا بحث قرائت یا قرائتهاى جدید از اسلام را براى خلاصى از حدود الهى و وارد کردن عقاید و آراء باطل خود در اسلام مطرح مىکنند و آن را ابزارى براى ترفندى نو براى زدودن اسلام ناب و کوبیدن روحانیان اصیل و فقها و دورکردن مردم به خصوص قشر دانشگاهى از آنها قرار دادهاند، نتیجه همین نقص در مفهوم روشنفکرى و ابزارى شدن آن است. افزون بر این که اصطلاح وارداتى روشنفکر یکى از تارهاى شبکهعنکبوتى مفاهیم براى به دام کشیدن ممالک جهان سوم است.(4)
آنچه گذشت نشان مىدهد که ما با دو رویکرد در خصوص واژه روشنفکر مواجه هستیم: اول روشنفکرى به معنى مصطلح که بعد از انقلاب اسلامى بشدت مورد مذمت و انتقاد امام رحمهالله قرار گرفت.(5) آن روشن بین الهى، از این قبیل روشنفکرنماها در سخنان خود با تعابیرى همانند تفاله غرب(6)، روشنفکر مصنوعى(7)، وارداتى(8)، غربزده و اجیرشده(9)، عمال ابرقدرتها(10)، ناآگاه(11)، فاقد رشد(12)... یاد نمودند همواره، خطر وجود آنان را گوشزد مىکردند. تا زمانى که به طور مطلق آنان را نفى کرده و فرمودند:
«ما انسان رزمنده مىخواهیم؛ ما جوانهاى حماسهجو مىخواهیم؛ ما روشنفکر نمىخواهیم.»(13)
و در جاى دیگر اظهار داشتند که اکثر ضربههاى مهلکى که به این اجتماع وارد شده از دست همین روشنفکران بوده است و آنان علّت تمام عقبماندگیها... هستند.(14) سخن مقام معظم رهبرى نیز در خصوص تولد بیمار روشنفکرى در ایران(15)، توجه به همین رویکرد اول است.
رویکرد دوم واژه روشنفکرى مربوط به معنى حقیقى و الهى آن است که همواره مد نظر مقام معظم رهبرى بوده است. از دانشجویان و قشر دانشگاهى مىخواهند که هر یک روشنفکر متدین و تمام عیار مسلمان باشند.(16) بزرگان حوزه را با عنوان روشنفکر مىستایند.(17) و حتى فضلا و طلاب جوان(18) و ملت مسلمان ایران را که بین تجدد و سنن الهى جمع مىکنند(19) روشنفکر مىدانند.
این رویکرد از روشنفکرى، مطلوب اسلام و دغدغه متدینان دانشگاهى و متفکران الهى است که رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله در رأس آنان است و باید با رجوع به منابع اسلامى مؤلفههاى آن را شناخت و تبیین نمود تا بتوان به تعریفى دقیق از آن دست یافت.
بنابراین، امروزه مىتوان اولین رسالت روشنفکر الهى و دینى را تأمل و بازبینى در خود واژه روشنفکر و باز گرداندن، بلکه اعطاى محتواى انسانى و دینى به آن دانست.
با تدبر در آیات قرآن و احادیث معصومین علیهالسلام مىتوان موءلفههاى روشنفکرى را ده عنصر و مفهوم دانست که عبارتند از: 1ـ رحمت؛ 2ـ سلام؛ 3ـ رشد؛ 4ـ صلح؛ 5ـ شرح صدر؛ 6ـ ابدیتگرائى؛ 7ـ یقینگرائى؛ 8ـ دشمنشناسى و دوستشناسى؛ 9ـحقگرائى و 10ـ جامعیت.
از تلفیق مفاهیم فوق، مفهوم و معنى صحیح و الهى روشنفکرى به دست مىآید؛ چه بسا، روشنفکر را باید شخصى دانست که از هر ده خصلت یاد شده حظ و بهره وافرى داشته باشد. هریک از خصیصههاى مزبور، آثار و علایمى در شخص روشنفکر دارد؛ همچنان که فقدان هر یک مىتواند نتایج زیانبارى از روشنفکر بر جاى گذارد.
در این گفتار، ابتدا موءلفههاى دهگانه مزبور با توجه به آیات و روایات تبیین مىشود. سپس آثار و علائم آنها را در روشنفکر دینى را بیان کرده و پىآمدهاى فقدان هر یک را در شخص روشنفکر بیان مىنماییم. و زیان چنین روشنفکرى را براى جامعه مورد اشاره قرار مىدهیم.
1ـ رحمت
این موءلفه با محتواى عمیق آن مختص به فرهنگ اسلامى است. قرآن و روایات، رحمت را از اوصاف فعل خداوند متعال دانستهاند.(20) قرآن خود را رحمت معرفى کرده است؛(21) همانگونه که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را رحمت براى عالمیان دانسته است.(22) درتفسیر و شأن نزول برخى آیات، على علیهالسلام نیز رحمت نامیده شده است.(23) در جاى دیگر آیهاى در مورد رحمت بین زن و شوهر آمده است.(24) برخى مفسّران گفتهاند: رحمت یک امر فطرى در جان همه انسانها بوده(25) و سراسر عالم خلقت را رحمت خداوند، فراگرفته است.(26) اهل لغت رحمت را رقت قلب که نتیجه آن عطوفت، احسان و نیکى است دانستهاند.(27)
از مجموعه تعالیم قرآن و احادیث درباره این واژه و کاربردهاى مختلف آن مىتوان فرهنگ و محتواى خاصى را از آن درک کرد. اصولاً رحمت بین دو موجود هم تحقق پیدا مىکند. بدین صورت که موجودى که قویتر است یا دست کم از یک جهت برترى دارد؛ سعى مىکند تا با کمک به موجود ضعیفتر، او را به قوّت و درجه خود برساند. بدون این که طمعى در کارش داشته باشد. در اینجا گونهاى از محبت، تحقق یافته است. یا شخص عالمى وقتى سعى مىکند علمش را به دیگرى که فاقد آن است بدون هیچ ترس و چشمداشتى، انتقال دهد. در واقع محبت را به او ارزانى داشته است.
این که خداوند را داراى رحمت عامه و خاصه مىدانیم بدین معنى است که موجودات معدوم را وجود بخشید و آنها را یک قدم به خود نزدیک کرد. به آنها حرکت داد و هدایت نمود(28) تا شاید به کمال مطلق نائل شوند و در این زمینه باب وحى تکوینى و تشریعى خود را بر موجودات و انسانها گشود. اگر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و مولا على علیهالسلام رحمت براى عالمیان معرفى شدهاند از این جهت است که آنان بدون ترس و طمع به تلاش طاقتفرسا(29) دست زدند تا بشر را به مقام و منزلت عصمت و طهارت والاى خود نزدیک سازند.
اگر آیهاى از قرآن در باب رحمت بین زن و شوهر نازل شده، شاید بدین جهت باشد که زن و شوهر بدون ترس یا طمع، تمامى تلاش خود را به کار مىبرند تا ضعفهاى یکدیگر را جبران کنند و قوت و برترى خود را به دیگرى منتقل سازند و یکدیگر را همسر و همسنگ هم سازند.
با این معنى روشنفکر کسى است که داراى رحمت باشد؛ چرا که اولاً روشنفکر باید از جهاتى جلوتر و قویتر از سایر افراد جامعه باشد؛ مثلاً در فهم، علم، شناخت دوست و دشمن، مصالح و مفاسد، دشمن ستیزى و دوستگرایى و اصلاح... ثانیاً بدون ترس و یا طمع تمامى همّت خود را به کار بندد تا دیگران را به درجه خود در آن نقطه قوت برساند.
بدون شک اگر شخصى داراى نقطه قوت خاصى نباشد یا نقطه قولى داشته باشد؛ اما در صدد انتقال آن به دیگران برنیاید، یا به دلیل ترس از دیگران و یا ترس از دست دادن چیزى و یا به انگیزه دستیابى به مال و مقامى و شهرتى در انتقال برجستگى خود به دیگران تلاش نماید، وى فاقد رحمت بوده و روشنفکر نیست.
روشنفکرى که صاحب رحمت است داراى 3 ویژگى است: 1ـ حداقل در یک امر قویتر و جلوتر از بقیه افراد جامعه است؛ 2ـ در یک تلاش مستمر و دلسوزانه به دنبال بهرهگیرى از آن امر به نفع جامعه است؛ 3ـ هرگز جامعه و اشخاص را به عنوان طعمه براى نیل به مقاصد دنیایى و یا دفع ضرر از خود نمىپندارد. اگر موءلفه رحمت از یک روشنفکر رخت بربست هر سه ویژگى یاد شده نه تنها از بین مىرود، بلکه عکس آن در وجود روشنفکرنما پدید مىآید. بسا در لوازم روشنفکرى از سایر احاد جامعه ضعیفتر باشد و یا در پیشبرد جامعه و رساندن دیگران به موقعیت خود بخل ورزد و مانعتراشى کند؛ یا از سر طمع و به انگیزه نیل به شهوتها و ترس از دست دادن میلهاى مادى خود به تلاش و ایفاى وظایف روشنفکرى مبادرت ورزد.
2ـ سلام
سلام از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامى است و از مجموع مواردى که در قرآن و روایات آمده؛ استنباط مىشود که داراى فرهنگ و محتواى عمیقى است. قرآن سلام را یکى از صفات و نامهاى خداوند معرفى کرده است، «السلام الموءمن».(30) برخى مفسرین گفتهاند : «هو السلام» یعنى: «ذوالسلام»! چرا که خداوند از هر عیب و آفت و نقص و فنا سالم است.(31) خداوند، در آیهاى دیگر بهشت را «دارالسلام»(32) نامیده است که برخى گفتهاند: بدین جهت قرآن، بهشت را دارالسلام نامیده که ساکنان آن از هر آفت و گزندى در امان هستند. یا در آیهاى دیگر مىخوانیم: اهل بهشت با دریافت سلام وارد بهشت مىشوند(33) و به یکدیگر جز سلام چیزى نمىگویند و با سلام، با یکدیگر گفتگو مىکنند.
در روایات نبوى آمده است که بهترین اخلاق اهلدنیا و آخرت، علنى کردن سلام در عالم است(34) و همچنین نقل شده است که سلام از اسماء خداست پس بین خود افشا نمایید و ترویج کنید.(35) اسلام اصرار زیادىدارد که مردم در مواجهه با یکدیگر به هم سلام نمایند؛ زیرا در حقیقت این سلام یک ابلاغى مبنى بر آسایش و امنیت از ناحیه یکدیگر در جامعه است.
از مجموع موارد یاد شده در مىیابیم که سلام حاوى یک پیام و یک ویژگى در اشخاص است. و آن این که، جامعه و افرادش از جانب شخص صاحب سلام در امنیت هستند. از ناحیه اعضا و جوارحش؛ از گفتارش از قلمش و از اهل و خانوادهاش به آنها گزندى نمىرسد.
روشنفکر کسى است که ویژگى سلام را دارا باشد تا بتواند جامعه خود را به سوى دارالسلام هدایت کند و سلام را در عالم و جامعه خود علنى نماید. ویژگى سلام در روشنفکر موجب مىشود اولا خود از عیوب و آفات و نقایص سالم باشد و ثانیاً در ارتباط اجتماعى از ضرر و زیان رساندن به دیگران سالم باشد و جامعه و اشخاص از قلم و زبان او ایمن باشند و امنیت اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و نظامى جامعه از ناحیه روشنفکر به مخاطره نیفتد. فقدان ویژگى سلام در روشنفکر، موجب مىشود هر از گاهى قلم خود را به سان نیش زهرآگین در بدن جامعه یا اشخاص فرو نماید و سلامت و امنیت آنان را به مخاطره اندازد و زبان خود را در محفلى علیه دیگران به کار بندد. یا قلم و زبان او ابزارى به دست دشمنان همکیش و هموطنش قرار گیرد و او مبدل به روشنفکر خود فروخته یا خودباخته شود.
3ـ صلح
صلح مفهومى است که صالح، اصلاح و مصلح از آن ریشه و نشأت مىگیرد. اگر چه این واژه مختص فرهنگ اسلامى نیست؛ اما اسلام محتواى خاص و متعالى بدان بخشیده و از مسلمانان خواسته است که اهل صلح، اصلاح و صلاح و بالاخره، صالح باشند. بدون تردید باید دارا بودن موءلفه صلح را یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر ذکر نمود که به دنبال آن روشنفکر اهل اصلاح و صلاح و خود یک مصلح و صالح خواهد بود.
در قرآن قریب شش آیه وارد شده که خبر از صلح و صلاح مىدهد و بدان امر مىکند. فقها از مجموع این آیات ـ مشروع بودن عقد صلح به عنوان مادر قراردادها و وسیعترین آنها ـ نتیجه گرفتهاند که در هر نزاع و اختلافى چه مالى، چه جانى، چه خانوادگى چه سیاسى و اجتماعى مىتوان از آن بهره گرفت.(36) با توجه به روایات وارده و سایر آیات که در خصوص صالحان آمده مىتوان نتیجه گرفت که صلح یک فرهنگ و ویژگى خاص در تعالیم اسلامى است؛ زیرا کسى که از صالحان است اولاً هیچگاه با اهل حق، اختلاف پیدا نمىکند و فقط نزاعش با باطل و اهل آن خواهد بود، چون در معنى صالح گفتهاند:
«کسى که فرائض خدا و حقوق مردم را ادا مىکند».(37)
ثانیاً اهل اصلاح و صلاح است. در ذیل آیه شریفه «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النّاسِ»(38) یعنى: هیچ خیر و فایدهاى در بسیارى از گفتگوهاى آنان نیست مگر آن که به نحوى امر به صدقه یا معروف یا اصلاح بین مردم باشد.
على علیهالسلام فرمودهاند:
«خداوند همان گونه که زکات مال را براى شما واجب کرده است زکات جاه و مقام را نیز بر شما واجب کرده است و آن عبارت است از اصلاح بین مردم؛ بدین صورت که بین آنان الفت و مودت بر قرار کنید».(39) در آیه دیگر آمده است که «از خدا بترسید و آنچه بین خود دارید اصلاح کنید»(40) و یا «إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ».(41)
اما اهل صلح بودن یعنى این که در نزاعهاى خود با دیگران راه صلح را در پیش گرفتن؛ بدین ترتیب که روشنفکر اهل صلح ادعاى خود را به صورت شفاف و خالى از کذب بیان و آشکار مىکند و ادعاى طرف مقابل را از سر صفا و صمیمیت مىشنود؛ وجوه مشترک ادعاى خود و دیگرى را مىپذیرد. در عمل به آن پایبند است و تا قانع شدن طرف مقابل در وجوه افتراق به آن وجوه مشترک اکتفا نموده و آن را بستر ادامه گفتگوهاى خود قرار مىدهد؛ اما به آن قسمت از ادعاى مخالف که با ادعاى خودش موافق نیست به دیده احترام مىنگرد و از موارد ادعایش که مورد قبول طرف مخالف نیست استفاده ابزارى بر ضد وى نمىکند. بدین ترتیب اهلصلح به راحتى مىتوانند با مخالفان خود از اهل حق کنار آیند و زندگى توأم با سلام داشته باشند و از نزاعهاى خانمانسوز جامعه دور بمانند.
اهل اصلاح بودن یعنى: همین مفهوم صلح را در بین دو مخالف از اهل حق جارى ساختن و آنها را در مسیر صلح و صلاح و همزیستى مسالمتآمیز قرار دادن. بدین بیان، روشنفکر اگر اهل صلح ، صلاح و اصلاح بود مىتواند بستر زیستن مسالمتآمیز توأم با صفا را در جامعه خود فراهم آورد. نظرها و اندیشههاى خود را به طور شفاف از سر صدق با دیگران و براى جامعه مطرح سازد، اندیشههاى مشترک با مخالفانش را برجسته نماید و به وجوه افتراق احترام بگذارد و از تخطئه کردن آن بپرهیزد و از وجه افتراق آراى خود، استفاده ابزارى علیه دیگران و کوبیدن و قلع و قمع معنوى آنان ننماید و وسیله مباهات و یکهتازى خود قرار ندهد.
از طرف دیگر روشنفکر اهل اصلاح در رویارویى و نزاع فکرى دیگران خود را متعهد به دخالت مىبیند و تمام تلاش خود را براى جارى ساختن صلح بین آنان به کار مىبندد. بدین ترتیب یک روشنفکر نه تنها خود منشأ اختلاف و تنازع منفى در جامعه نیست؛ بلکه باعث ایجاد وفاق و مدارا و نزدیکى مخالفان با یکدیگر است. امرى که توسعه و تعالى جامعه بدان وابسته است؛ اما اگر روشنفکر فاقد روح صلح، اصلاح بود اولا دائم در نزاع بىسرانجام با دیگران است. ثانیاً از وهن هر اندیشه مخالف ابایى ندارد و ثالثاً یا نسبت به اختلاف دیگران بىتفاوت است یا قادر به برقرارىصلح بین اشخاص در نزاعهاى فکرى و سیاسى نیست؛ البته اگر خود موجب تشدید نزاع دیگران نشود.
4ـ رشد
رشد یکى از مفاهیم مختص فرهنگ اسلامى است و در قرآن و روایات به شکلهاى مختلفى درباره آن سخن گفته شده است. بررسى یکپارچه جمیع آیات و روایات و مطالبى که در فقه و اخلاق و تعالیم اجتماعى اسلام درباره رشد وارد شده است نشاندهنده مهم بودن این ویژگى است. اگر چه در فقه و نظام حقوقى و اقتصادى اسلام و در مرحله بعد احکام اجتماعى و روابط انسانى بیشتر و پررنگتر به کلمه رشد برمىخوریم؛ اما این مفهوم در سرتاسر فرهنگ اسلامى جریان دارد. در فقه و حقوق اسلامى نیز یکى از شرایط مهم دو طرف معامله، به شمار مىآید.(42) در موارد مختلفى، وجود این ویژگى شرط شده است؛ رشد دختر و پسر به هنگام ازدواج(43)؛ وجود صفت رشد براى وکیل، وصى، حاکم، قاضى و... و این که وجود صفت رشد، حجر را بر مىدارد.(44)
فرهنگ اسلامى مفهوم رشد را توسعه داده و بیش از آنچه در فقه آمده براى آن محتوا قائل است؛ مثلاً قرآن رشد را به عنوان یک راه و شیوه در زندگى اجتماعى(45) در مقابل راه غىّ،(46) معرفى کرده است. در روایات آمده است که سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله رشد بود(47) و اساساً پیامبر صلىاللهعلیهوآله به سوى رشد هدایت مىنمود.(48)
از مجموع تعالیم و مسائلى که در قرآن و سنت به خصوص در فقه پیرامون رشد آمده؛ مىتوان رشد را چنین تعریف کرد : «قدرت، هنر، لیاقت و استعداد بهرهبردارى و به سود رساندن سرمایهها.»(49) و مىتوان بر اساس همان تعالیم نکات زیر را درباره آن مطرح کرد :
اولاً: رشد یک امر اکتسابى بوده(50) و مانند عقل یا بلوغ نیست که در یک جریان غریزى تکامل پیدا مىکند، بلکه در پرتو شناخت و پرورش و تعلیم و تربیت صحیح به دست مىآید.
ثانیاً: رشد هم درباره فرد مطرح است هم در خصوص جامعه.
ثالثاً: رشد امرى تشکیکى و داراى مراتب و درجههاى مختلفى است و حد معین و محدودى ندارد و انسان به هر درجه از رشد که برسد مراتب بالاترى در جلوى وى قرار دارد.
رابعاً: رشد و راه رشد درباره سرمایهها مطرح است.
خامساً: سرمایهها که در بستر رشد به جریان مىافتند و به سود مىنشینند منحصر به سرمایههاى مادى نیست؛ بلکه سرمایههاى معنوى را هم در بر مىگیرد،(51) امورى مانند علم و دانش؛ فرهنگ و تمدن؛ دین و قانون؛ نیروى انسانى؛ آثار باستانى و تاریخ گذشته ملتها؛ حساسیتها... همه سرمایه مورد نظر در مسأله رشد و تعریف آن هستند.
با توجه به آنچه گذشت باید یکى از ویژگیها و موءلفههاى مهم روشنفکر حقیقى و دینى را رشید بودن در نظر گرفت. در پرتو رشد است که روشنفکر قادر به درک و شناخت صحیح سرمایههاى مختلف خود و جامعه است. چه بسا همین ویژگى است که به روشنفکر توانایى مىدهد تا سرمایهها را در جاى مناسب، در زمان مناسب با شرایط و وضعیت مناسب به جریان اندازد و آنها را به نفع جامعه خود به مرحله سوددهى برساند.
روشنفکر فاقد رشد یا در شناخت سرمایهها ضعیف ظاهر مىگردد یا در حفظ و بهرورى از آنها ناتوان است و در اولویتبندى در پرداختن به سرمایهها دچار کجروى مىشود. مشکل روشنفکرنمایان در دهههاى اخیر در تکبعدى آنها نسبت به سرمایههاست؛ به طورى که روى یک مسأله حساسیت نشان مىدهند و از صدها امر ضرورى دیگر غافل مىمانند و به تبع آنها، مردم نیز به غفلت دچار مىشوند. اینها نشان فقدان رشد در این روشنفکرهاست.
ناتوانى روشنفکران ما در اولویتبندى دقیق و صحیح مسائل و پرداختن به موقع و مناسب به آنها و غفلت عمده آنها از سرمایههاىمعنوى در مواجهه با امریکا و سایر قدرتهاست که سبب رعب و ذلتپذیرى آنان مقابل این قدرتها شده است. این ناتوانى در حقیقت نوعى سفاهت و ناتوانى در به بار نشاندن سرمایه است. این که روشنفکرنمایان ما در رژیم پهلوى در فضاى اختناق مشغول تفرج بودند و هرگز دم از نبود آزادى بر نمىآوردند؛ اما بلافاصله بعد از پیروزى انقلاب اسلامى که فضاى استثنایى آزادى براى همه به ارمغان آورد؛ داد فقدان آزادى سر دادند نتیجه مستقیم سفاهت آنان یا نتیجه عقده گشایى آنان که خود نوعى سفاهت است؛ بود، در هر حال عدم درک درست از بود یا نبود آزادى و عدم بهرهمندى درست از آزادى که مهمترین سرمایه معنوى یک جامعه است ناشى از فقدان رشد است که هماکنون نیز روشنفکران غیر دینى ما به آن دچارند و موجب رنج جامعه و مردم مىشوند.
5ـ شرح صدر
شرح صدر و یا سعه صدر از مفاهیم خاص فرهنگ اسلامى بوده و در قرآن حکیم آمده است که فقط کسانى که داراى شرح صدر هستند، اهل هدایت و نجاتند و فقط اینان مىتوانند به درک، تبیین و دفاع از اسلام بپردازند.(52) مهمترین ویژگى پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله که با آن توانست بار سنگین رسالت را به پیش ببرد، شرح صدر معرفى شده(53) و نیز حضرت موسى علیهالسلام وقتى به وظیفه خطیر حرکت به سوى فرعون و دعوت او به سوى عبودیت پروردگار امر شد، از خداوند در خواست شرح صدر نمود.(54) قرآن عاقبت کسانىکه فاقد شرح صدر بلکه دچار ضیق صدرند را انحراف و کفر دانسته است.(55)
صاحب المیزان در بیان شرح صدر مىفرماید:
«قلب به نحو مخصوصى انبساط پیدا مىکند و در نتیجه بدون هیچ سختى قول حق را پذیرفته، به عمل مىگراید و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابایى ندارند. دین، این حالت را نور خداوند خوانده است، چون قلب با داشتن این حالت نسبت به اینکه چه چیزهایى را باید در خود جاى دهد و چه چیزهایى را قبول نکند روشن و بیناست»(56)
راغب مىفرماید:
کلمه شرح در اصل به معنى باز کردن گوشت و امثال آن است. بنابراین، شرح صدر یعنى باز شدن و گستردگى سینه به نور الهى و آرامشى از ناحیه خدا و روحى از اوست.(57)
صاحب المیزان در ذیل آیه «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» مىفرماید:
«شرح صدر رسول خدا گستردگى و وسعت نظر وى است؛ به طورى که ظرفیت تلقى وحى را داشته باشد و نیز نیروى تبلیغ آن و تحمل ناملایماتى را که در این راه مىبیند را داشته باشد، به عبارت دیگر، نفس شریف آن جناب را طورى نیرومند کند که نهایت درجه استعداد را براى قبول فرمایشهاى الهى پیدا کند.»(58)
در تفسیر نمونه در بیان شرح صدر آمده:
«سعه صدر یکى از مواهب بزرگ و ضیق صدر یکى از کیفرهاى الهى شمرده شده است. برخى روحشان آن چنان گشوده است که آمادگى پذیرش هر واقعیتى هر چند بزرگ باشد را دارند؛ اما برعکس، بعضى روحشان آنچنان تنگ و محدود است که گویا راهى و جایى براى نفوذ هیچ حقیقتى در آن نیست؛ افق دید آنها محدود به زندگى روزمره و خواب و خور آنهاست؛ اگر به آنها برسد در نظر آنان همه چیز درست است و اگر کمترین تغییرى در آن پیدا شود گویا همه چیز پایان یافته و یا خراب شده است.»
با توجه به آنچه اهل لغت و مفسران گفتهاند و در آیات قرآن آمده است، شرح صدر یک ویژگى روحى و روانى است که
اولا: نفس انسان را آماده پذیرفتن حق و دفع باطل مىنماید.
ثانیاً: انسان را در راه تحمل سختیها و گرفتاریهاى ناشى از پایبندى به حق و حقیقت و ترویج آن تقویت کرده و صبور مىسازد.
ثالثاً: به انسان قدرت حفظ اسرار مردم و عیبهاى آنان مىبخشد.
رابعاً: افق دید را از زمان حال و فردى بودن خارج مىسازد و به سوى آینده، ابدیت و بى نهایتها باز مىنماید.
بدون شک یک شخص فاقد شرح صدر هرگز نمىتواند روشنفکر به معنى واقعى باشد. با برخوردارى از این ویژگى، یک روشنفکر در فرهنگ اسلامى همواره آماده پذیرش حق و حقیقت، دفاع، تبیین، التزام و پایبندى به آن است. همانگونه که در راستاى آن به مقابله با باطل و محو آن مبادرت مىکند و روحى محکم و استوار و ثابت قدم در مقابل مصائب و گرفتاریهاى این مسیر دارد. روشنفکر با این ویژگى وقتى بر اسرار و عیبهاى مردم و جامعهاش اطلاع پیدا کرد قادر به حفظ آنها مىگردد و بىمهابا به افشا و پردهدرى و هتک حیثیت نمىپردازد و اسرار جامعه را به هیچ وجه عمدى یا سهوىدر اختیار دشمن قرار نمىدهد. چنین روشنفکرى قادر به هدایت جامعه و پیشبرد حق و حقیقت است و الا در صورت فقدان ویژگى شرح صدر، هم خود به باطل و ضلالت کشیده مىشود و هم جامعه خود را به هلاکت مىکشاند.
روشنفکرنماى فاقد شرح صدر یا کارى به دین ندارد و یا اگر خواست به دین بپردازد دچار کجفهمى و انحراف و التقاط مىشود و در حد لقلقه زبان اداى دیندارى و دفاع از دین درمىآورد و اساسا قادر به دفاع موءثر و تبیین صحیح از دین نیست. تکبعدى بودن روشنفکران ما در دهههاى اخیر و این که گاهى روى یک موضوع توقف کرده و دهها موضوع دیگر را رها مىکنند. یا به عیب و نقص خاص پرداخته و دهها نقص دیگر را نادیده مىانگارند. یا در مقابل یک مسأله نه چندان مهم با شتاب و عجله حساسیت و عکسالعمل زیاد و غیر شایسته از خود نشان مىدهند و از کنار مسائل بسیار مهم و اساسى به سادگى مىگذرند، همه ریشه در عدم شرح صدر روشنفکرنماها دارد.
6ـ ابدى بودن
جاودانهطلبى ویژگى مهم فطرى انسانهاست و اگر فطرت دچار خمودى نشده باشد هر خواستهاى و هر هدفى که انسان براى خود اتخاذ بکند. رنگ جاودانگى پیدا مىکند. این واژه و خصلت منحصر به فرهنگ اسلامى نیست و سایر ادیان و حتى مکاتب بشرى بدان اشاره و توجه کردهاند؛ مثلاً جبران خلیل جبران مسیحى در داستانهاى خود بر آن اصرار دارد و در جایى مىگوید:
«آن که از ابدیت نیامده است هرگز به سوى ابدیت باز نمىگردد.»(59)؛ اما معنى و مصداق واقعى آنرا باید در فرهنگ اسلامى جستجو نمود.
حضرت على علیهالسلام در نهجالبلاغه در موارد متعددى بر جاودانهطلبى و ابدیت گرایى تأکید مىورزد:
«فاتقوا الله عباد الله... و ابتاعوا ما یبقى بما یزول عنکم و ترحلوا»
یعنى: آن چه باقى و ابدى است با آنچه زوال مىپذیرد به دست آورید و معامله کنید.(60) یا در وصف متقین مىفرماید: «فمن علامه احدهم... قره عینه فیما لایزول و زهادته فیما لایبقى.» یعنى: از علامت انسانهاى وارسته و متقى این است که جاودانه طلبى و ابدیت گرایىنور چشم آنان است.(61) همچنین در وصیت خود به امام حسن علیهالسلام مىفرماید: «یا بنى ولتکن مسألتک فیما یبقى لک جماله.» یعنى: اى پسر خواسته و خواستگاه تو در حوزهى امورى باشد که جمال و زیبایى و آثار آنها ابدى است.»(62) قرآن کریم مصادیق امور جاودانه و ابدى به دست مىدهد مانند: «وَ اللّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(63) «وَ الْباقِیاتُ الصّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً»(64) یا «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ»(65) یا «وَ الآْخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(66) در این آیات خداوند آخرت، اعمال صالح، آنچه در نزد خداست را امورى ابدى و جاودانه معرفى کرده و آنها را مطلوب واقعى انسانها دانسته است.
اگر روشنفکر به معنى صحیح و واقعى ابدیتگرا و جاودانه طلب شد؛ اهداف متعالى و ارزشمند را وجهه همت خود قرار مىدهد و براى آنها تلاش مىکند و از بند اسارت دنیا و لذتهاى مادى خارج مىشود. افق دیدش به آیندههاى دور گشوده مىشود و از زمان خودش سالها بلکه قرنها جلوتر مىافتد، از گذشته به نحوى عبرت مىگیرد و زمان حال را در مىیابد و آینده را درک مىکند و بین گذشته، حال و آینده پیوند برقرار مىکند. گرفتار روزمرگى نمىشود. چنین شخصى مىتواند آثار جاودانه در علم و عمل از خود بجاى گذارد و راهى از حقیقت را به روى مردم بگشاید تا به قول علامه طباطبایى «از دنیا و چیزهاى در آن برایش ارزندهتر باشد».(67)
اگر روشنفکر روح ابدیت گرایى نداشته باشد؛ اولاً پس از چندى فراموش مىشود و نامى از او در قلبها و در ذهنها باقى نمىماند و به تعبیر مرحوم امام رحمهالله محو خواهند شد.(68) ثانیاً به اهداف پست مىاندیشد و دنیاطلبى را وجهه همت خود قرار مىدهد، گرفتار شهوتها مىشود و افق دیدش از زمان حالش هرگز فراتر نمىرود و درب گذشته نیز براى عبرت به رویش بسته مىشود. چنین روشنفکرى به سرعت ابزار دست دنیاطلبها و قدرتگرایان مىگردد. ضررى که چنین روشنفکرى به جامعه و مردم وارد مىکند از جانیان بىسواد و عادى به مراتب بیشتر است.
7ـ یقین گرایى
اسلام به شدت از تکیه بر ظن، گمان و تخمین نهى کرده است. بویژه در عقاید، اندیشهها، نظریهپردازى و قضاوت کردن درباره آراء و اندیشههاى حقیقى بر پیروى کردن از علم و یقین بیشتر پافشارى کرده است. قرآن مىفرماید: «إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً»(69) راه ظن و گمان به حق و حقیقت ختم نمىشود و طى نمودن راهى بر اساس آن ما را از حق و حقیقت بىنیاز نمىسازد و در جاى دیگر آمده «لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ».(70) قرآن از بنا نمودن آرا و اندیشهها و قضاوتها بر پایه بسترهاى غیر علمى به شدت نهى مىکند.
قرآن در جاهاى مختلف تأکید کرده که دین و تمسک به کتاب باید به قوّت باشد: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ»(71) یا «فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(72) یا «وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ»(73) یا «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ»(74)، مفسران در خصوص آیه اول گفتهاند:
مراد آیه این است که اى یحیى، حقیقت کتاب را با قدرت علمى و عملى بگیر و در خصوص آیه اخیر چنین نظر دادهاند که خداوند فرموده: معارف و احکام الهى را با قوت علمى و عمل بگیرید.(75)
خلاصه این که دریافت مسائل علمى بدون برهان و استدلال و یقین، اخذ به قوت نیست و راه القاى شبهه را نمىبندد.
از مجموع آنچه گذشت، در مىیابیم که روشنفکر واقعى از نظر اسلام کسى است که یقینگرا باشد. چنین شخصى با قلم و اندیشه بازى نمىکند و مردم را به بازى نمىگیرد. دردش در نوشتن و گفتن نیست؛ زیرا ارائه اندیشهها و آراى مبنى بر یقین، مجال بازى و بازى دادن اندیشه و قلم براى روشنفکر باقى نمىگذارد و زمینه بیمارى نوشتن و گفتن را مىخشکاند. روشنفکر یقین گرا، عمیق مىفهمد؛ عمیق مىگوید و عمیق مىنویسد؛ به همین جهت، براى اندیشه خود ارزش واقعى قائل است و به سادگى از آن دست نمىکشد؛ حتّى خون خود را نیز نثار اندیشههاى متقن خود مىکند. اگر برخى از روشنفکرنمایان با کوچکترین تطمیع یا تهدیدى دست از عقاید و اندیشههاى خود بر مىدارند، غالباً ریشه در عدم یقین گرایى آنان در فهم و ابراز عقایدشان دارد و چنانچه روشنفکرنمایى در همان برخورد اول با اندیشهها و آراى دیگر به نقد، تفکیر و توهین دست مىزند و آنها را تخطئه مىکند یا ناروا یا نادرست مىشمرد.
اگر تاریخ روشنفکرى در ایران را همواره در مخالفت با وضع و عقاید موجود یا گذشته مىبینیم و اکنون شاهد تنور داغ نواندیشى یا دگراندیشى هستیم همه ریشه در قدم نهادن روشنفکر نمایان در وادى ظن و فقدان روحیه یقینگرایى آنان دارد.قصه تکثرگرایى دینى و پلورالیزم و قرائتهاى متعدد در دین و نسبىگرایى روشنفکران غیردینى نیز به نوعى به فقدان روح یقینگرایى آنان بستگى دارد. این ضایعه نیز ریشه در شکاکیت غربى و علم زدگى به معناىتجربى آن و نفوذ آن در حوزه مسائل عقلى دارد.
8ـ دشمن شناسى و دوست شناسى
از ضعفهاى اساسى عامه مسلمانان از صدر اسلام ـ بویژه زمان حکومت امیر الموءمنین علیهالسلام ـ تاکنون، ناتوانى در شناخت دشمن بوده است. همین امر موجب شکست و از دست دادن حکومت و بر جاى ماندن بسیارى از احکام اسلامى شده است.
دشمنشناسى در تعالیم اسلام آنقدر اهمیت دارد که قرآن کریم در آیات متعدد(76) به بیانهاى مختلف به این موضوع پرداخته است. سخنان معصومین علیهمالسلام بویژه پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام مملو از بحث دشمنشناسى و هشدار نسبت به خطرهاى آنان است. از این رو امام خمینى آن را یک تکلیف شرعى(77) دانسته و همواره بر آن تاکید نموده است. امام رحمهالله ، عدم شناخت و درک ماهیت دشمن را توسط مسلمانان دنیا، مستضعفان؛ مردم ایران بویژه قشر جوانان دانشگاهى روشنفکر را یکى از بزرگترین موانع و آفت براى رسیدن به اهداف متعالى اسلام و انقلاب اسلامى مىدانستند. ایشان در موردى فرمودند:
«... سران ، روشنفکران، علماى بلاد و کشور باید توجه بکنند به این که دشمن چه کسى است و دوست کیست؟»(78) یا «توصیه این جانب آن است که نسل حاضر و آینده غفلت نکنند. دانشگاهیان و جوانان برومند، هر چه بیشتر با روحانیان و طلاب علوم اسلامى پیوند دوستى و تفاهم را محکمتر و استوارتر نمایند و از نقشهها و توطئههاى دشمن غدار غافل نباشند.»(79) یا «هر قشر محترم که متفکر جامعه هستند؛ باید مواظب باشند؛ باید هوشیار باشند و بیدار و مراقب باشند که سیاست بازان پیوسته به غرب و شرق با وسوسههاى شیطانى، شما را به سوى این چپاولگران بین المللى نکشند»(80).
عامه مردم ایران بویژه قشر روشنفکر، دانشجویان و جوانان ما از این نقص مبرا، نیستند، بویژه در درجهبندى دشمنان و اولویتبندى در مقابله و درک اهداف، ماهیت و روشهاى آنان دچار یک ناتوانى اساسى هستند.
ضعف روشنفکران ما در مسأله دشمنشناسى عامل بسیارى از مشکلات و نقصها و بیماریهاى روشنفکران در ایران بوده و هست، تا جایى که به گفته امام راحل:
«در نیم قرن اخیر، آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلکزده است قسمت عمدهاش از دانشگاهها که محل رویش غالب روشنفکران است؛ بوده است.»(81)
یکى از کارهاى مهم بزرگان روحانى در دو قرن اخیر شناخت دوست و دشمن بوده است. از باب نمونه مىتوان امام راحل را نام برد که در کنار براندازى رژیم منحوس پهلوى، توانست توطتههاى دشمنان را در قبال انقلاب خنثى نماید و این نشاندهنده شناخت عمیق ایشان از دشمنان بوده است.
اصولاً یکى از عوامل وابستگى روشنفکران و خدمات آگاهانه یا ناآگاهانه آنان به دشمنان و غرب، همین ضعف در دشمنشناسى و دوستشناسى بوده و هست. اگر امروزه برخى از روشنفکران مسأله توطئه خارجى را توهم دانسته و دنبال تسامح و تساهل با همه حکومتهاى دنیا هستند و آمریکا و اسرائیل را خطر جدى براى ایران و انقلاب اسلامى نمىدانند. اگر خود را به شکل جدید، برده غرب مىکنند، همه ریشه در ضعف روشنفکران در مقوله دشمنشناسى؛ عدم درک صحیح از نقشهها و شیوههاى دشمنان دارد. از این رو یکى از مهمترین موءلفههاى روشنفکرى در فرهنگ اسلامى، توانایى زیاد در امر دشمنشناسى است که غالب روشنفکران امروزى ما از آن محرومند.
9ـ حق گرایى
حق و حقگرایى جایگاه بسیار والایى در فرهنگ اسلامى دارد. قرآن، خداوند و افعال او را حق نامیده است.(82) در قرآن رابطه خداوند با عالم مخلوقات بر اساس حق و حقگرایى معرفىشده است،(83) همان طور که خلقت عالم(84)، انسان، ارسال پیامبران و نزول رحمت و غضب. همه بر اساس حق بنا شده است. فرهنگ اسلامى، حقگرایى را امرى فطرى و حکم مسلم عقل مىداند(85) و قبول حق را از امور فطرى انسان دانسته،(86) از آنها خواسته که براساس حق مشى کنند و در جامعه خود نیز توصیه به حق نمایند. و اصولاً عنصر صبر را در جریان توصیه و تواصى به حق مطرح مىکند.(87)
قرآن، غیر از حق و حقگرایى را چیزى باطل و ضلالت و کفر گرایى مىداند.(88) حقگرایى اگر چه نتیجه قهرى موءلفههاى پیشین است و چنانچه عناصر و خصیصههاى قبلى در شخص جمع شد، موءلفه حق گرایى نیز پدید مىآید؛ اما به جهت تاکید و طرح مستقل آن در قرآن و روایات، باید آن را در کنار سایر موءلفههاى یک روشنفکر واقعى دانست؛ بلکه یکى از اساسىترین و مهمترین آنها به حساب آورد.
از آنجا که یک روشنفکر باید خود را از خسران عمومى که قرآن در سوره عصر بدان اشاره مىکند، «إِنَّ الإِْنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»؛ برهاند و حق گرایى را که مرحله سوم سلوک و راه رهایى از خسران است را وجهه همت خود قرار دهد، باید همواره در مدار حق و حقیقت نیز باشد. این ویژگى عامل بسیار مهمى در اصلاح روشنفکرى در ایران است. اگر ادعا کنیم غالب زیانهایى که در یک قرن اخیر از ناحیه روشنفکرنمایان یا روشنفکران غیر دینى به این مملکت وارد شده است. یا دانشگاه و حوزه از یکدیگر فاصله گرفته و روشنفکر نمایانى نیز در فکر جدایى بین حکومت و سیاست، دین و علم، حوزه و دانشگاه، روحانى و دانشجو هستند، ناشى از فقدان حقگرایى آنان است، حرفى نامربوط نزدهایم.
10ـ جامع گرایى
بحث جامعگرایى در اسلام، یک مقوله پردامنه و وسیع است که خود مىتواند گفتار و کتاب مستقلى تشکیل دهد. خدواند متعال در شدیدترین درجه جامعگرایى که قابل قیاس با غیر نیست؛ قرار دارد و در وصف قرآن و پیامبر صلىاللهعلیهوآله و معصومین صلىاللهعلیهوآله ، عباراتى از قبیل جوامع الکلم(89)، کلمه تامه(90)، نعمت تمام و کمال(91)،... آمده که همه از جامعگرایى قرآن، پیامبر صلىاللهعلیهوآله و معصومین علیهمالسلام حکایت مىکند. اگر على علیهالسلام را جامع اضداد معرفى کردهاند(92) و قرآن خود را جامع رطب و یابس دانسته همه اشاره به جامع بودن على علیهالسلام و قرآن دارد.
با توجه به آنچه در این خصوص در تعالیم اسلامى آمده، مىیابیم که جامع بودن یک وصف است که موصوف آن موجودى همهجانبه و همهبعدى. از جمیع صفات جمال و جلال در حد رتبه وجودى خود بهره دارد، قادر به دیدن همه جهات جلال و جمال عالم، جامعه و انسانهاست. هم جاذبه دارد و هم دافعه؛ هم شدت دارد و هم رحمت؛ هم اثبات مىکند و هم نفى؛ هم تساهل و تسامح و مدارا دارد هم شدت، دقت و ستیز؛ هم دوست دارد و هم دشمن؛ هم تولى دارد و هم تبرى؛ هم گرایش دارد و هم گریز.
متأسفانه فقدان آن در روشنفکران ما در یک قرن اخیر، همواره روشنفکران را چون خاشاک، گاهى فقط به سوى ستیز، خشونت، نفى، دفع، شدت، کشانده و گاه دیگر، فقط در وادى تساهل، تسامح، اثبات، گرایش، تولى... انداخته است.
این که روشنفکرنمایان همواره مخالف وضع موجود بودهاند و فرقى بین رژیم ستمشاهى و رژیم عدالتجوى فقهى امروز قائل نیستند و در هر دو رژیم تسلیم و خود باخته غرب هستند؛ ریشه در عدم جامعگرایى این قشر دارد. از این رو مىتوان این خصیصه را از ضرورىترین موءلفههاى روشنفکر واقعى در فرهنگ اسلامى دانست.
جامعگرایى و حق گرایى با سایر موءلفههاى قبلى یک ارتباط و تأثیر دوسویه دارند، بدین معنى که این دو ویژگى موءلفههاى قبلى را پدید مىآورند و موءلفههاى قبلى این دو را تشدید و تقویت مىنمایند.
نتیجه گیرى
روشنفکر دینى داراى ویژگیهایى است که وى را از سایر اقشار ممتاز مىکند. اسلام از تمام افراد جامعه خواسته تا با تبلور آن ویژگیها در خود، روشنفکر دینى باشند.
رحمت از این جهت که سبب مىشود روشنفکر دغدغه مردم را داشته باشد، جلوتر از دیگر خصیصههاى روشنفکرى است. روشنفکر با برخوردارى از سلام، امین جامعه و مردم قرار مىگیرد و هرگز از ناحیه وى ضرر یا زیانى به کشور و مردم نمىرسد. روح صلح، رشنفکر را صالح در جامعه و مصلح در اجتماع مىگرداند. با وجود خصیصه صلح نه تنها روشنفکر منشأ تفرقه و اختلاف نیست؛ بلکه همواره محور وفاق و وحدت است. روشنفکر رشید تمام سرمایه را درک مىکند و در حفظ و به سود رساندن آنها دچار تحجر و تکبعدى نمىشود. شرح صدر به روشنفکر، اهداف متعالى مىبخشد و به وى در رسیدن به آنها، قوت و پایدارى مىدهد و حساسیتهاى وى را متناسب و بجا مىنماید. ویژگى ابدیتگرایى براى روشنفکر اهداف متعالى مىسازد و وى را از بند اسارت دنیا و لذات مادى خارج مىکند و او را عبرتپذیر از گذشته، یابنده حال و آینده مىگرداند. عنصر یقین گرایى، روشنفکر را از پرتگاه ظن و گمان دور مىنماید و از نسبتهاى نادرست علمى و عملى به غیر باز مىدارد. باعث مىشود عمیق بفهمد و به سداد بگوید و بنویسد.
دو عنصر جامعگرایى و حق گرایى اگرچه نتیجه موءلفههاى پیشینند اما بسیار مهم و اساسسیند که باید به طور مستقل مورد بحث و توجه قرار گیرند. جامعیت باعث مىشود روشنفکر زمان و مکانشناس باشد و موقعیتهاى مردم، کشور و دینش را درست بازشناسى کند. به وى هم روح جاذبه و هم روح دافعه و هم شأن تولى و هم شأن تبرى مىبخشد. عدم جامعیت باعث شده که همواره روشنفکران، مخالف وضع موجود جامعه خود در گفتار و قلم باشند. حقگرایى باعث مىشود روشنفکر از تحجر روشنفکرى رایج دور بماند و ابزار قرار نگیرد و یک اصلاحگر واقعى باشد. همچنین نبود حقگرایى باعث شده این قشر غالباً فریفته و تسلیم در مقابل غرب و ابر قدرتها و بیگانه و ابزار آنان شوند.
________________________________________
1ـ استادیار دانشگاه شیراز، محقق و نویسنده.
2ـ ر.ک.: جلال آل احمد، خدمت و خیانت روشنفکران، انتشارات فردوس، تهران، 1376، ص76؛ شفیعى سروستانى، تهاجم فرهنگى و نقش روشنفکران؛ صحیفه نور، ج15، صص203ـ150 و ج14، ص144.
3ـ صحیفه نور، ج17، صص55ـ36 و ج15، ص145.
4ـ در آغاز قرن نوزدهم زعماى صهیونیست طى جلساتى خطمشى خود را براى غلبه نهایى بر جهان و اعمال سلطه جهانى خود مشخص کردهاند. این برنامههاى سرّى تحت عنوان پروتکلهاى جلسههاى زعماى صهیونیزم به دست شخصى روسى به نام سرگى نیلوسن افتاد. وى آن را در 1905 میلادى در روسیه منتشر کرد. در این پروتکلها محور اساسى استراتژى صهیونیستها تسلط بر رسانهها، سیاست و اقتصاد دنیا طى چند قرن آینده بیست و بیست و یک براى سلطه جهانى یهود معرفى شده است. مفاد پروتکلها نشان مىدهد صهیونیستها نقشه خود را ابتدا از اروپا و آمریکا شروع کردند و تا پایان قرن بیست بر آمریکا و اروپا بویژه انگلیس سلطه پیدا کردند. در اینجا ابتدا قسمتى از پروتکلها که ـ غالباٌ سخنان هرزل بنیانگذار صهیونیست است ـ استراتژى آنها در صادر کردن مفاهیم پر جاذبهاى مانند روشنفکر، آزادى، دموکراسى، توسعه، پیشرفت و... و تبدیل آنها به ابزارى براى اعمال سیاستهاى خود به کشورهاى مورد نظر آورده مىشود. آنان ازدهه آخر قرن بیستم به طور جدى به دنبال عملى کردن اهداف خود و ایجاد زمینههاى لازم براى اعمال سلطه و برداشتن موانع آن در خارج از اروپا بویژه خاورمیانه هستند.
در پروتکلهاى زعماى صهیونیسم آمده است: «نقشى را که آزادىخواهان، لیبرالیست، خیال پردازان، افراد رویائى باید ایفا کنند تا زمان قبول همگانى حکومت ما بر جهان باید در جوامع غیر صهیونیست به اجرا درآید. ما مىکوشیم که ذهن اینگونه افراد را به مسائل بیهوده و تئوریهاى خیالى و به ظاهر مترقیانه مشغول کنیم. ما باید آنقدر غیر صهیونیستها را به مسائلى چون پیشرفت سرگرم کنیم تا سرانجام از فهم هر مسألهاى اظهار عجز کنند. کلمه پیشرفت مانند یک عقیده سفسطه آمیز حقیقت را لوث مىکند و این موضوع را کسى جز ما، قوم برگزیده خدا، نمىتواند درک کند (صهیونیست چه مىخواهد، ص63).
«واژه پیشرفت و توسعه، آزادى از هر نوع قید و بندى را در ذهن ایجاد مىکند و هر نوع محدودیتى را مىشکند. اگر این اصل در همه موارد صدق نکند، لااقل در زمینه هرج و مرج فکرى مصداق دارد. در چنین شرایطى هر کس به تصور آزادى به شکار رقیب خویش مىپردازد و همگى در شبکهاى از هرج و مرج گرفتار مىشوند و همه به یکدیگر اعتراض مىکنند. (همان، ص58).
«سیاست ما ایجاب مىکند هنگامى که درباره مسائلى چون تفویض اختیار، آزادى بیان، آزادى مطبوعات، آزادى مذهب، تساوى در برابر قانون، احترام به مالکیت فردى، آزادى انتخاب مسکن، عدالت و تعیین مالیاتها صحبت مىکنیم؛ باید به معنى دقیق این واژهها توجه داشته باشیم؛ اما براى دیگران به طور صریح و بى پرده و قاطع از آنها اسم نبریم، بلکه خیلى سربسته و بدون ذکر جزئیات درباره آنها صحبت کنیم تا غیر صهیونیستها تصور دقیقى از آنها نداشته باشند. در این صورت قطعاٌ دستمان باز خواهد بود که هر چه خواستیم به آنها اضافه یا کم کنیم بدون آن که مردم متوجه چنین تغییراتى شوند». (همان، ص48).
«کلماتى چون آزادى، برابرى و برادرى در واقع اسمهاى مستعارى هستند که فراماسونرهاى ما آن را بهکار مىبرند» (همان ص44)
«ما باید پیچیده ترین واژههاى حقوقى را از میان کتب قانونگذارى بیرون بکشیم تا به هنگام داورى و قضا از آنها استفاده کنیم. کادر رهبرى جامعه ما باید خود را به تمام مظاهر تمدن دنیا مجهز کنند.» ( همان ص42).ک
صهیونیستها پس از پیشرفت در تسلط بر آمریکا و انگلیس از اواسط قرن بیست به طور جدّى با ترفندهاى خود براى بسط و تکمیل سلطه خود بر جهان به سراغ کشورهاى اسلامى و جهان سوم آمدند. از جمله آن ترفندها صدور مفاهیم مدنظرشان بود. هر کدام از این مفاهیم صادراتى وقتى وارد کشورهاى هدف مىگردد؛ آنان را وارد یک شبکه به هم پیوسته مفاهیم مىکند که گریزى از آن شبکه نیست. در این شبکه یا باید تسلیم قالبها و تعریفهاى از پیشساخته سازمانهاى صهیونیستى یا صهیونیست زده سازنده این مفاهیم بشوند یا با دست و پا زدن در ترجمههاى کتابها و مقالههاى علوم انسانى غرب صهونیست زده و همایشها و سمینارها، به تعریف هر یک از این واژههاى شبکه اى بپردازند و قالبى جدید براى آنها بسازند که خود تولید نابهنجارى و تضاد درون نظام آنان مىکند. گذشته از آن که هرگز نخبگان و مدیران چنین نظامهایى بر سر تعریفهاى این مفاهیم به وحدت نظر نمىرسند در نتیجه، سبب فرسایش همدیگر مىشوند و فرصتها را از دست مىدهند. بنابراین، کشورهاى هدف با اخذ این واژهها وارد دامى شده اند که به سلطهپذیرى صهیونیسم آمریکایى مىانجامد. یکى از کاراترین این مفاهیم که در آغاز شبکه عنکبوتى مفهومى قرار دارد اصطلاح روشنفکر است. استعمارگران و صهونیست با صادر کردن این اصطلاح به کشورهاى مورد هدف و ساختن اشخاصى طبق همان مفهوم صادراتى به نام روشنفکر، موفق به صادر کردن بقیه تارهاى شبکه عنکبوتى مفهومى خود به دست روشنفکرنمایان به کشورهاى هدف شدند.
متأسفانه در دهه اخیر این واژهها چون سیل سرازیر محافل فرهنگى، سیاسى و اجتماعى ما شد، واژههاى مبهمى که هرگز نخبگان ما با همه تلاش علمى خود نتوانسته اند بر سر تعریف و قالب آنها به وحدت برسند؛ حتى در اولویتبندى آنها دچار اختلاف و فرسایش و هدر دادن سرمایهها و فرصتها شدند. (ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، کجروى و کجنگرى در توسعه سیاسى و نقش آن در اعمال منافى عفت، بازتاب، 1383). این است که ما از این قبیل مفاهیم به شبکه عنکبوتى مفهومى استعمار تعبیر کردهایم.
5ـ ر.ک.: صحیفه نور، ج 17، ص 36، 55 و 70؛ ج 15، ص 145، 150 و 203؛ ج 14، ص 144؛ ج 13، ص 83، 171 و 196؛ ج 12، ص 232، 119، 84 و 22؛ ج11، ص 130؛ ج 10، ص 272، 203 و 27؛ ج 7، صص 58ـ24.
6ـ همان، ج 8، ص 27.
7ـ همان، ج 17، صص 55ـ36.
8ـ همان، ج 7، ص 58.
9ـ همان، ج 13، ص 83.
10ـ همان، ج 13، ص 196.
11ـ همان، ج 15، ص 203.
12ـ همان، ج 9، ص 168.
13ـ همان، ج 8، ص 272.
14ـ همان، ج 12، ص 12.
15ـ مقام معظم رهبرى فرمودهاند: «روشنفکرى در ایران، بیمار متولد شد و هنوز هم گریبان روشنفکرها در قبضه همان بیمارى است.» (سخنان در دیدار با اعضاى شوراهاى فرهنگ عمومى استانها، 19/4/74). در دیدار مطبوعاتى مورخ 13/2/75 فرمودند: «... جریان روشنفکرى به طور کلى در ایران، بیمار متولد شد.» یا در دیدار با دانشجویان و استادان دانشگاه تهران مورخ 22/2/77 فرمودند: «... روشنفکرى در ایران اصولاً بیمار متولد شد.»
16ـ سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با دانشجویان ممتاز دانشگاهها (مورخ 7/9/81) و در دیدار مسؤولان نمایندگى ولى فقیه در دانشگاهها (مورخ 15/9/75).
17ـ مقام معظم رهبرى از کسانى مانند شهید مفتح (خطبه نماز جمعه 26/9/78) و آیةالله شاهرودى (در دیدار مسؤولان قوه قضائیه مورخ 7/4/80) به عنوان روشنفکر یاد نمودند.
18ـ مقام معظم رهبرى از فضلاى جوان و بلند همت و دلگرم و پرامید حوزه علمیه به عنوان روشنفکر حوزه یاد کردند (در نامه خطاب به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 25/8/71)
19ـ ایشان، ملت و جامعه اسلامى ایران را سبب اینکه در این قرن توانستند بین تجدد و دیندارى جمع کنند، روشنفکر مىدانند (در دیدار با اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى مورخ 15/10/77).
20ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ دوم، 1390 ق.، ج 17.
21ـ اسراء / 82.
22ـ انبیاء / 107.
23ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 10، ص 141.
24ـ روم / 21.
25ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 5، ص 299.
26ـ همان، ج 7، ص 589.
27ـ طریحى، مجمع البحرین، مکتبة المرتضوى، تهران، 1362، ج 6، ص 70.
28ـ فصلت / 11؛ طه / 50.
29ـ فصلت / 41؛ نجم / 53؛ اعراف / 117.
30ـ حشر / 23.
31ـ طریحى، پیشین، ص 127.
32ـ یونس / 10.
33ـ طریحى، پیشین، ص 71.
34ـ محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، 1403 ق.، ج 4، ص 535.
35ـ همان، ص 525.
36ـ کنز العرفان، ج2، ص67؛ بجنوردى، قواعد الفقهیه، مطبع الاداب، نجف، چاپ دوم، 1402 ق.، ج 5، ص 7.
37ـ طریحى، پیشین، ج 2، ص 387.
38ـ نساء / 114.
39ـ طریحى، پیشین، ص 388.
40ـ انفال / 1.
41ـ حجرات / 49.
42ـ شیخ انصارى، المکاسب، انتشارات علامه، قم، چاپ دوم، 1367.
43ـ شهید ثانى، شرح لمعه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1403 ق.، ج 5، ص 176.
44ـ همان، ج 3.
45ـ اعراف / 146.
46ـ اعراف / 146؛ بقره / 256.
47ـ نهج البلاغه، خطبه 94.
48ـ نهجالبلاغه، خطبه 195.
49ـ مرتضى مطهرى، امدادهاى غیبى در زندگى بشر، انتشارات صدرا، قم، ص 130.
50ـ همان، ص 128.
51ـ همان، ص 147.
52ـ انعام / 125.
53ـ انشراح / 1.
54ـ طه / 20.
55ـ انعام / 125.
56ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج7، ص463.
57ـ راغب اصفهانى، مفردات، کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، 1362، ص 264.
58ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج20، تفسیر سوره انشراح.
59ـ جبران خلیل جبران، حمام روح، ترجمه حسن حسینى، انتشارات حوزه هنرى، 1364، ص 33.
60ـ نهج البلاغه، خطبه64.
61ـ نهج البلاغه، خطبه193.
62ـ نهج البلاغه، نامه 31.
63ـ طه / 73.
64ـ کهف / 46.
65ـ نحل / 96.
66ـ اعلى / 17.
67ـ عبدالکریم سروش، یادنامه شهید مطهرى، سازمان انتشارات انقلاب اسلامى، تهران، 1360، ج 1، ص106.
68ـ صحیفه نور، ج 9، ص 170.
69ـ نجم / 28.
70ـ اسراء / 36.
71ـ مریم / 12.
72ـ زخرف / 43.
73ـ اعراف / 170.
74ـ اعراف / 171.
75ـ عبدالله جوادى آملى، هدایت در قرآن، انتشارات دفتر تبلیغات، قم، 1365، ص 57.
76ـ سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 4، ص 433 و ج 2، ص 60.
77ـ ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، دشمنشناسى و دشمن ستزى از دیدگاه امام خمینى، فصلنامه مصباح، ش 20، صص82ـ59.
78ـ صحیفه نور، ح 6، ص256.
79ـ وصیتنامه امام، ص14.
80ـ صحیفه نور، ج6، ص245.
81ـ همان، ص 23.
82ـ یونس / 108؛ حج / 62؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج14، ص441.
83ـ ابراهیم / 19؛ حجر / 8.
84ـ نحل / 3؛ حجر / 15؛ ابراهیم / 19.
85ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 6، ص 175.
86ـ همان، ج اول، ص 438.
87ـ عصر / 2.
88ـ یونس / 32؛ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 10، ص 49.
89ـ کلینى، اصول کافى، دارالتعارف، بیروت، 1401 ق.، ج 2، ص 303؛ عباس قمى، مفاتیح الجنان(زیارت جامعه)، نشر حر، تهران، ص 852.
90ـ کلینى، همان، ج 1، ص 112ـ528؛ ج 2، ص 569، 571 و 577.
91ـ مائده / ر.ک.: محمدجواد سلمانپور، على قرآن ناطق و فاطمه نور على نور، عابد، تهران، 1380.
92ـ مرتضى مطهرى، جاذبه و دافعه على علیهالسلام ، انتشارات صدرا، ص22.