آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

وجود ادیان گوناگون در جهان، بشر را به تفکر وا مى‏دارد. این تفکر از آن روى، پر ارج است که انسان را به سمت انتخاب دین مطلوب خداوند مى‏کشاند. تعامل بین ادیان (البته ادیان آسمانى) نیز، مسأله‏اى است که باید ارزیابى شود و اگر بدانیم که مسائلى همچون کثرت‏گرایى دینى، از پیامدهاى تحلیل نادرست از این موضوع است، اهمیت آن، دو چندان جلوه مى‏کند. این نوشتار، به بررسى رابطه احکام اسلام با ادیان پیشین مى‏پردازد.

متن

از منظر اسلام، ادیان توحیدى از یک منبع سرچشمه گرفته و در طول حیات بشر به تکامل رسیده‏اند و عدم توانایى پذیرش دین کامل توسط بشر اولیه موجب شد دین به صورت تدریجى بر بشر نازل شود و دین اسلام آخرین حلقه از ارسال دین توسط ذات اقدس الهى به شمار مى‏رود. نکته‏اى که اینجا به ذهن مى‏رسد آن است که آیا احکام اسلام به طور مستقیم از ادیان دیگر اقتباس شده، یا آن که این احکام توسط ذات اقدس الهى در قالب جدید اما کامل به صورت وحى در اختیار نبى مکرم اسلام(ص) قرار گرفته است؟ آیا احکامى که در ادیان گذشته بوده با همان شکل و محتوا یا با اندکى تغییر در اسلام مطرح شده، یا دچار تغییرات شکلى و محتوایى شده است؟
عدم تبیین کامل این مطلب ـ چگونگى تعامل احکام اسلام با ادیان دیگر ـ مى‏تواند علت طرح مباحثى چون اقتباس احکام اسلام از ادیان دیگر، نبود مطلب جدید در اسلام و... در نتیجه، عدم برترى اسلام بر ادیان دیگر و جواز تبعیت از هر دینى ـ پلورالیسم دینى ـ گردد؛ از این رو لازم است رابطه احکام اسلام با ادیان دیگر مورد بررسى قرار گیرد تا راهگشاى مناسبى براى پاسخ به پرسشهاى یاد شده باشد.
در این نوشتار، به مسائل زیر مى‏پردازیم:
ـ تبیین چگونگى رابطه احکام اسلام با ادیان دیگر؛
ـ بررسى یکى از احکام مشترک، براى تبیین این تعامل بین اسلام و ادیان دیگر؛
ـ بررسى بخشى از احکام ویژه اسلام براى تبیین وجود احکام جدید در این دین.
1ـ تبیین چگونگى رابطه احکام اسلام با ادیان دیگر
دین مقدس اسلام، آخرین دین آسمانى است که از طرف پروردگار یکتا براى هدایت بشر نازل شده است و پیامبر گرامى اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله نیز آخرین سفیر الهى است که از طرف خداوند متعال براى ابلاغ و تعلیم این دین مقدس برگزیده شده است. در کتب آسمانى پیشین، اغلب به پیامبر بعدى اشاره مى‏شد و مردم به آمدن آن پیامبر، بشارت داده مى‏شدند؛ همان گونه انجیل به آمدن پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بشارت داده است اما قرآن کریم از یک طرف اعلام مى‏کند که دین کامل شده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِْسْلامَ دِیناً»(2) و از طرف دیگر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را آخرین پیامبر معرفى مى‏کند: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ»(3) هر چند از دیدگاه شیعه این به معناى قطع ارتباط با آفریدگار هستى نیست بلکه اوصیاى نبى مکرم اسلام صلى الله علیه و آله ـ که دوازده نفرند و اول آنها حضرت امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب7 و آخر آنها حضرت حجة بن الحسن العسکرى(عج) است ـ حاملان دین تحریف نشده الهى در هر عصرى بوده و هستند و وظیفه تفسیر، تطبیق و اجراى احکام الهى را بر عهده دارند(4) اما دین اسلام، دین کامل شده‏اى است که بعد از اتمام رسالت پیامبر اکرم9 و رحلت آن بزرگوار چیزى بر آن اضافه نخواهد شد: «حلال محمد صلى الله علیه و آله حلال الى یوم القیامه و حرامه حرام الى یوم القیامه.»(5)
از آنجا که هر دین جدید آسمانى کاملتر از دین سابق بوده و به عنوان دین زنده از سوى ذات اقدس الهى بر بشر عرضه مى‏شد و مى‏بایست طبق آن، عمل شود، طبعا دین گذشته را نسخ مى‏نمود و دیگر عمل به احکام آن مجزى نبود. بر این اساس، دین اسلام نیز به عنوان آخرین دین آسمانى ادیان گذشته را نسخ نموده وتنها دین معتبر الهى براى تمام اعصار است.
حال این پرسش مطرح مى‏شود که آیا اسلام، رابطه خویش را با ادیان گذشته به طور کامل قطع کرده است یا آن که بین اسلام و ادیان گذشته رابطه تکاملى وجود دارد؟ به دیگر سخن، آیا بعد از نزول اسلام هیچ گونه مباحثى از ادیان گذشته به رسمیت شناخته نشده است یا مى‏توان گفت دین نزد خداوند متعال یک چیز بیشتر نبوده و نیست ولى براى عدم آمادگى بشر آرام آرام و طى قرون متمادى و به وسیله انبیا بر بشر عرضه شده است تا آن که در عصر ظهور اسلام که مردم به رشد و بلوغ کافى رسیدند، دین نیز در مرحله عالى و کامل خویش ظاهر شد؟
در پاسخ باید گفت اصل دین در نزد خداوند یک چیز بیشتر نیست: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ الإِْسْلامُ»(6) اما شرایع متعدد بود: «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً»(7) چرا که فهم و ادراک مردم تفاوت داشت.
توضیح، این که ادیان توحیدى، داراى اصول مشترک بسیارى هستند مانند توحید، نبوت، معاد و...؛ این اصول مشترک، در همه ادیان وجود دارد؛ هر چند مباحث همین اصول مشترک نیز در ادیان رو به رشد، نسبت به ادیان گذشته عمیقتر است. به همین جهت، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله آنچه در کتب آسمانى دیگر آمده است را تصدیق مى‏کند: «وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ»(8)
استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مى‏نویسد:
«تفاوت ادیان الهى هرگز در اصل دیانت که همان اسلام است، نمى‏باشد بلکه تفاوت، در مذاهب و شرایع است؛ زیرا اصل دین که همان توحید، وحى، رسالت، عصمت، امامت، عدالت، برزخ، قیامت و امورى از این قبیل است، همان خطوط کلى است که انسان بر اساس فطرت و سرشت الهى خویش مسیر و هدف و حرکت خود را بر آن استوار مى‏سازد.... و در آیات قرآن کریم تا آنجا که محور گفتار اصول دین یا خطوط کلى فروع آن است، سخن از تصدیق انبیا نسبت به یکدیگر است: «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ»(9) قرآن کتب الهى را که پیش روى دارد تصدیق کرده و مهمین بر آنهاست و اما آنجا که محور گفتار، فروع جزئى دین است سخن از تعدد، تبدیل، تغییر و نسخ است.»(10)
نتیجه آن که ادیان آسمانى، داراى مشترکات فراوانى هستند و آنچه موجب تمایز آنهاست احکام فرعى و جزئى است که همین احکام فرعى و جزئى چون به اصل دین برمى‏گردد موجب فهم بیشتر و عمیقتر آن اصول مى‏شود. بر همین اساس، ادیان گذشته منسوخ شده و دین جدید جایگزین آنها مى‏گردد. دین اسلام نیز داراى مشترکات فراوانى با ادیان آسمانى پیشین همچون مسیحیت و یهودیت است اما مبانى عمیقتر و دقیقترى دارد. از این رو بعد از ظهور اسلام تدین به ادیان پیشین روا نبوده و نمى‏توان گفت چون آسمانى است پس قابل عمل است؛ زیرا همان گونه که گذشت آن ادیان به سبب انطباق با افراد آن عصر داراى احکام کمتر و کم عمقتر است. صرف آسمانى بودن دین نیز، مجوّزى براى عمل به آن ادیان نیست؛ زیرا اولاً: انبیاى آن ادیان گذشته مقدار زمان عمل به دین خود را تا آمدن دین جدید مى‏دانستند. از این رو، به پیامبر بعدى و دین بعدى بشارت مى‏دادند.
ثانیا: احکام آن ادیان، براى انسانهاى این عصر مفید نیستند. به همین جهت، فسخ شده و از درجه اعتبار ساقط گردیده‏اند.
ثالثا: ادیان گذشته دچار تحریف جدى شده‏اند؛ به گونه‏اى که از کتابهاى آسمانى چون تورات و انجیل چیزى جز نام نمانده است و دخالت انسان در این کتابها آنقدر آشکار است که حتى یهودیان و مسیحیان به آن اعتراف دارند.
بنابراین، قول به پلورالیسم دینى و تکثر در دین، امرى موهوم و بیشتر بازى با الفاظ است؛ چرا که دین در هیچ عصرى داراى کثرت نبوده و نیست بلکه دین یک امر واحد است (اسلام) اما این که شریعتهاى مختلفى وجود دارد و حتى امورى زمینى چون بودایى، شینتو دین شمرده مى‏شود، هرگز به معناى دین آسمانى نبوده و نیست.(11) در اینجا بحث در ادیان آسمانى است که در هر عصرى یکى بیشتر نبوده و بعد از نزول قرآن کریم و رسالت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله تنها دین قابل تبعیت، دین اسلام است و دینهاى طبیعى چون بودایى و شینتو، دین محسوب نمى‏شوند.
2ـ بررسى بخشى از احکام مشترک بین اسلام و ادیان دیگر
آنچه گفتیم بخوبى روشن مى‏سازد که برخى از احکام بین ادیان آسمانى مشترک است و این احکام در هر دین جدید نسبت به دین دیگر تکامل یافته‏تر است تا با خصوصیات قوم و ملت جدید منطبق باشد. از آنجا که دین اسلام، آخرین دین الهى است این احکام در اسلام به گونه‏اى طرح شده که بر همه اعصار منطبق باشد و این به معناى اقتباس دین جدید از دین پیشین نیست اما برخى، به دلیل عدم درک این حقیقت، اشتراک بعضى احکام با ادیان سابق را نشانه نقص اسلام مى‏دانند. عدم پاسخ درست به این نکته، ممکن است منشأ سخنانى چون عدم فرق بین ادیان و موجه بودن عمل به هر دینى گردد. از این رو، به بررسى برخى از این سخنان مى‏پردازیم تا روشن شود صرف اشتراک احکام در ادیان به معناى یکسان بودن آن احکام نیست.
الف) روزه
برخى، در مورد روزه نوشته‏اند:
«روزه از یهود به اسلام آمده است؛ نهایت از مجراى عادات اعراب جاهلیت که روز دهم «عاشورا» یعنى کبور را روزه مى‏گرفتند. سپس از هجرت به مدینه هنگامى که قبله تغییر کرد، روزه نیز به ایام معدود مبدل شده است؛ یعنى ده روز اول محرم را روزه مى‏گرفتند و پس از آن که مسلمانان خرج خود را از یهود کاملاً جدا کردند، ماه رمضان به روزه اختصاص یافت.»(12)
بررسى
1ـ این که گفته شده اعراب جاهلیت روز دهم محرم را روز مى‏گرفتند، مشخص نیست از چه منبعى ذکر شده است؛ زیرا آنچه در کتابهاى مختلف مى‏خوانیم، آن است که روزه این روز مربوط به یهودیان است. در لغت‏نامه دهخدا آمده است:
«[کب بو] (کلمه عبرى به معناى کفاره گناه) دهم روز از تشرین که جهودان در آن روز روزه دارند در مدت بیست و پنج ساعت و ابتدا کنند روز نهم پیش از آفتاب فرو شدن نیم ساعت و تمام شود بر روز دهم نیم ساعت گذشته از غروب و شاید که این کبور به روز یکشنبه افتد یا سه‏شنبه یا به روز آدینه و نام دیگر آن عاشورا باشد.»(13)
2ـ در روایات شیعه و سنى به اخبارى برخورد مى‏کنیم که روزه روز دهم را مستحب مى‏دانند(14) و از طرفى در برخى احادیث شیعه روزه گرفتن این روز، مذمت شده است. برخى، سعى در جمع بین این دو دسته روایات نمودند که مواردى از این وجه جمعها را نقل مى‏کنیم:
ـ مرحوم شیخ طوسى، بعد از نقل احادیث دالّ بر استحباب و احادیث دالّ بر منع از روزه در روز دهم محرم بین آنها چنین جمع مى‏کند که اگر روزه براى حزن باشد خوب است و اگر براى سرور و فضل این روز باشد که بنى امیه مى‏گویند، ممنوع است.(15)
ـ در حاشیه من لا یحضره الفقیه به نقل از مرحوم شعرانى مى‏فرماید:
«اظهر نزد من این است که اخبار وارده بر فضل روزه روز دهم، محمول بر تقیه است و استحباب، آن است که امساک بر وجه حزن تا عصر، بدون قصد روزه باشد.»(16)
ـ محدث کبیر مرحوم حاج شیخ عباس قمى در مفاتیح الجنان روایات دال بر استحباب روزه در روز عاشورا را اثر وضع و جعل بنى امیه مى‏داند و مى‏نویسد:
«تبرک بنى امیه به این یوم مشئوم بر چند وجه است... و دیگر التزام به روزه این روز است که اخبار کثیره در فضل او وضع کرده‏اند.»(17)
و مرحوم مجلسى قدس سره در بحارالانوار مى‏نویسد:
«در جلد سوم تاریخ نیشابور حاکم دیدم که در ترجمه نصر بن عبدالله نیشابورى به اسنادش به سعید بن مسیب از سعد نقل کرد که پیامبر صلى الله علیه و آله در روز عاشورا روزه نگرفت.»(18)
با توجه به آنچه گذشت، انتساب گرفتن روزه عاشورا به مسلمانان، آن هم بدون هیچ گونه احتمال خلافى جاى تأمل دارد؛ مگر آن که مراد منتقد بنى امیه باشند که با ظاهر کلام وى سازگار نیست.
3ـ این که گفته شد: «روزه، اول بار در ده روز اول ماه محرم واجب شد و بعد به ماه رمضان انتقال پیدا کرد.» منطبق بر اسناد تاریخى نیست؛ چرا که در کتابهاى شیعیان و سنّیان، روزه از ابتدا در ماه رمضان واجب شد؛ به عنوان نمونه در تاریخ یعقوبى آمده است: خداوند در ماه رمضان روزه را واجب کرد.(19) و در شذرات الذهب آمده است: در سال دوم قبله مسلمانان تغییر پیدا کرد و این در ظهر روز سه‏شنبه نیمه شعبان بود و در آن سال روزه واجب شد.(20)
4ـ قرآن کریم به وجود روزه در امتهاى گذشته تصریح مى‏کند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(21) مفسرین نیز معتقدند اصل روزه در تمام ادیان آسمانى بوده است و حتى از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که از زمان آدم روزه واجب بوده است.(22) اما در کیفیت و کمیت آن در ادوار گذشته تفاوت داشت. در برخى ادیان، روزه به معناى خوددارى از بعضى از امور چون خوردن گوشت و سخن نگفتن آمده است.(23) گاهى ایام روزه چهل روز بوده است(24). گاهى شب و روز را روزه مى‏گرفتند و گاهى دو روز را به هم متصل مى‏کردند که به آن، روزه وصال مى‏گفتند.(25)
نکاتى که یادآور شدیم روشن مى‏سازد که اولاً: وجود روزه در امتهاى گذشته مورد تأیید قرآن کریم است اما این نه به معناى اقتباس از آنها بلکه به دلیل یکى بودن منبع ادیان یعنى وحى است و اختلاف در چگونگى و تعداد روزهاى روزه هم به دلیل شرایط خاص هر دوره بود.
ثانیا: اختلاف کمّى و کیفى روزه در امتهاى گذشته با وجود اصل روزه در ادیان مختلف بهترین گواه بر عدم جعل روزه توسط متدینین است. به دیگر سخن، اختلاف در کمیت و کیفیت به نوع تشریع روزه در هر دینى، بر مى‏گردد؛ نه این که دینى از دین دیگر اقتباس کرده باشد.
5ـ حکمت روزه و ارزش آن را باید در کتابهاى مربوط جستجو نمود،(26) اما توجه به این نکته مفید است که اسلام، دینى است منطبق بر فطرت انسانى و انسان نیز فطرت خداجو دارد.(27)
از طرف دیگر، در هر دین آسمانى اعتقاد به مبدأ و معاد دو رکن اصلى به شمار مى‏رود و یکى از راه‏هاى شناخت مبدأ و معاد روزه است؛ چرا که توجه به امور مادى، بویژه پرخورى و شکم‏بارگى موجب مشغول شدن روح به تدبیر بدن مى‏شود؛ در نتیجه انسان را از رسیدن به شناخت حقایق باز مى‏دارد که بزرگترین حقیقت، شناخت ذات اقدس الهى است. از این رو، هرگاه شکم بارگى کمتر باشد، راه رسیدن به شناخت الهى هموارتر مى‏شود. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: از خداوند پرسیدم میراث روزه‏دار چیست؟ خداوند فرمود: «الصوم یورث الحکمة و الحکمة تورث المعرفة و المعرفة تورث الیقین و اذا الیقین العبد لایبالى کیف اصبح بعسر ام بیُسر.»(28) ارزش روزه به این است که انسان را به مرحله‏اى از یقین مى‏رساند که بپذیرد هر چه دارد از آن خداوند است و آنچه به او مى‏رسد با علم اوست پس دیگر نگران نیست؛ هر چند امور تلخ و ناگوار به او برسد.
علاوه بر آن، غرق شدن در امور مادى، منفعت‏طلبى را در انسان تقویت مى‏کند و منفعت‏طلبى، آرام آرام انسان را به فراموش کردن حقوق دیگران مى‏کشاند. اما وقتى بداند قیامتى هست و باید در محضر مالک مطلق ایستاده و پاسخگوى کارهایش باشد سعى مى‏کند تا حقوق دیگران را رعایت کند. بنابراین، یاد قیامت موجب احترام به حقوق دیگران مى‏شود.(29)
در حدیثى که مرحوم صدوق از امام رضا علیه السلام نقل مى‏کند، یکى از فواید روزه، یادآورى روز قیامت شمرده شده است:
«خاصیت روزه این است که انسان به وسیله روزه، درد گرسنگى و تشنگى را بشناسد و بفهمد که آخرت چه خبر است و آنجا مصائب از این دست خواهد داشت... خاصیت روزه این است که امیالها را مى‏شکند و انسان را براى کنترل این امیال، قوى بار مى‏آورد و روزه، واعظ و اندرز دهنده خوبى است که بتواند آنچه از خمس و زکات در اموال آنها از حق فقرا قرار گرفته است را ادا کند و باعث مى‏شود که توشه و زادى براى آخرت خویش برگیرد.»(30)
ب) حج
«حج تحقیقا براى تأیید و تثبیت عادات قومى عرب مقرر شده است. تمام مناسک حج و عمره... همگى در دوره جاهلیت متداول بود و تنها تعدیلات در حج اسلامى نسبت به دوره جاهلیت روى داده است. اعراب قبل از اسلام هنگام طواف لبیک یا لات و لبیک یا عزى و لبیک یا مناة مى‏گفتند؛ اسلام اللهم جاى بتها را گرفت. عربها گاهى لخت به طواف کعبه مى‏پرداختند؛ اسلام آنرا منع کرد.»(31)
بررسى
1ـ جمله‏اى که عربها در دوران جاهلیت به کار مى‏بردند، چنین بود: «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و یا ملک.»(32)
قرآن کریم مى‏فرماید: «وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً»(33) برخى نوشته‏اند:
«از صد قدمى کعبه شروع به سوت کشیدن و کف زدن مى‏کردند و دور کعبه مى‏گشتند به همین شکل تا طواف تمام شود.»(34)
2ـ تأیید حج از سوى اسلام نه براى تثبیت عادات جاهلیت که براى احیاى سنت ابراهیمى بود؛ زیرا حج از مسائل مهم دین حنیف حضرت ابراهیم علیه السلام بود و حتى گذشت زمان هم نتوانست آن را از بین ببرد. اما در دوران جاهلیت حج از محتوا افتاد و تنها ظاهرى از آن باقى ماند و در دوران اسلام آنچه با توحید سازگار بود، در حج باقى ماند و آنچه از مظاهر شرک و بت‏پرستى بود، حذف شد. جملات توحیدى جانشین جملات شرک آلود گردید و قربانى گوسفند و شتر جایگزین قربانى انسان شد و ذکر خداوند به جاى کف و سوت نشست.(35)
فضیل مى‏گوید: از امام جعفر صادق7 پرسیدم: آیا چیزى از جاهلیت معتبر است؟ حضرت فرمود: اهل جاهلیت همه چیز را از دین ابراهیم علیه السلام ضایع کرده‏اند و از بین بردند جز ختنه کردن، ازدواج و حج گزاردن.(36)
بنابراین، حج از سوى اعراب دوران جاهلیت بنیان گذاشته نشد بلکه توسط حضرت ابراهیم، این قهرمان توحید، بنا نهاده شده است و به دلیل گذشت زمان، دچار انحرافهاى زیادى شد و اسلام با پالایش آن، این نداى توحیدى را دوباره احیا کرد.
آرى! حذف طواف برهنه که گاهى زنان نیز چنین مى‏کردند،(37) خارج شدن از در خانه به جاى سوراخ کردن دیوار براى کسانى که در مکه احرام مى‏بستند(38) و قربانى کردن بدون این که باید اولین نتاج یا شترى باشد که ده شکم زائیده باشد و...(39) امورى بود که اسلام با حذف آنها حج را به سوى حج توحیدى سوق داد.
3ـ بررسى یکى از احکام مختص به اسلام
بخشى از احکام اسلامى، از مختصات این دین بوده و در ادیان گذشته وجود نداشته است و علت آن را در کاملتر بودن اسلام از ادیان دیگر مى‏توان جستجو کرد. بنابراین، اسلام مجموعه‏اى از احکام مشترک و مختص است که لازم الاتباع است. در اینجا به عنوان نمونه، به یک مورد از احکام مختص اسلام اشاره، و سر تشریع آن را بررسى مى‏کنیم.
جهاد
جهاد یکى از احکام مختص اسلام است که در ادیان گذشته نبوده و وجود آن در اسلام اعتراض مخالفین را در پى داشته است؛ به گونه‏اى که ویل دورانت وقتى به بحث اسلام مى‏رسد از تعبیر «شمشیر اسلام»(40) استفاده مى‏کند. مخالفین اسلام معتقدند جهاد یعنى مردم را با زور مسلمان کردن و این با آزادى عقیده منافات دارد.(41)
باید گفت واژه جهاد در قرآن کریم چهل و یک بار آمده است؛ در حالى که واژه عقل و لُبّ حدود هشتاد و سه بار به کار رفته که نشان از اهمیت تفکر و تعقل در اسلام است و این که اسلام زمانى ارزش دارد که با فکر و اندیشه باشد نه با زور و شمشیر.
در دوران سیزده سال رسالت در مکه دستور جهاد نیامد بلکه به پیامبر صلى الله علیه و آله دستور داده مى‏شد که با گذشت با دشمن برخورد نماید(42) نزدیک به هفتاد آیه در نهى از جنگ و قتال وارد شده است.(43) تا آن که حضرت را از مکه اخراج نمودند و در مدینه قصد ترور حضرت را داشتند(44) که آیه جهاد (در سال دوم هجرت یعنى سال پانزدهم بعثت) نازل شد و در آن، علت تشریع جهاد نیز بیان گردید:
«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً»(45)
عوامل تشریع جهاد در آیه شریفه، این گونه بیان شده است:
1ـ مورد ظلم واقع شدن مسلمانان بدست مشرکین؛
2ـ اخراج مسلمانان از کاشانه و دیارشان یعنى مکه؛
3ـ حفظ مراکز عبادت مانند مساجد، کلیساها و نمازخانه‏ها و صومعه‏ها؛
4ـ حفظ مجتمع دینى از شر دشمن.
با توجه به موارد یاد شده بخوبى روشن مى‏شود که تشریع جهاد، براى از دم شمشیر گذراندن کافران و غیرمسلمانان نیست بلکه براى حفظ عزت و عظمت مسلمانان است که در سایه جهاد، مراکز دینى و عبادى چون مساجد که مهمترین شعائر و علامات اجتماع دینى مى‏باشد محفوظ بماند.
به دیگر سخن، در امم گذشته خداوند مخالفان دین را با عذاب چون مسخ،(46) طوفان(47) و صاعقه(48) نابود مى‏کرد اما در دوره اسلامى وظیفه حفظ کیان اسلام را بر عهده مسلمانان گذاشت؛ ضمن آن که خداوند همواره یار و یاور اهل دین بوده و آنها را (هر چند اندک باشند) یارى مى‏رساند.(49)
بنابراین، تشریع جهاد براى جنگ با مردم به قصد ایمان آوردن آنان نبود. چگونه ممکن است قرآن کریم از یک سو ایمان با اجبار و زور را فاقد ارزش بداند(50) و از سوى دیگر با دستور جهاد مردم را مجبور به ایمان کند؟ هدف این بود که اجتماع مسلمانان از دستبرد نااهلان مصون بماند و اگر به اجتماع آنها تعرض شود، مسلمانان براى حفظ اجتماع خود ـ که مستلزم حفظ کیان دین است ـ در برابر تعرضات ایستادگى نموده و با آنها مقابله نمایند.
شهید مطهرى قدس سره مى‏نویسد:
«مى‏گویند مسیحیت این افتخار را دارد که هیچ اسمى از جنگ در مسیحیت نیست. اما ما مى‏گوییم اسلام این افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسیحیت که جهاد ندارد؛ چون هیچ چیز ندارد. جامعه و قانون و تشکیلات اجتماعى بر اساس مسیحیت ندارد تا قانون جهاد داشته باشد... اسلام یک دینى است که وظیفه خودش را و تعهد خودش را این مى‏داند که یک جامعه تشکیل بدهد. اسلام آمده... دولت تشکیل بدهد و وظیفه‏اش اصلاح جهان است. چنین دینى نمى‏تواند بى‏تفاوت باشد؛ همچنان که دولتش نمى‏تواند ارتش نداشته باشد.»(51)
از سوى دیگر، تشریع جهاد، جواب به خواست طبیعى و درونى انسان است؛ زیرا دفع دشمن، از ویژگیهاى ذاتى و درونى انسان است و اسلام نیز دینى است منطبق بر فطرت انسانى و آنچه در طبیعت انسان است را به رسمیت مى‏شناسد. از آنجا که بناى اسلام پایه‏گذارى جهانى مبتنى بر احکام الهى است، بهترین راه تحقق این امر را انطابق با فطرت انسانى مى‏داند. انسان نیز داراى قوه دفع است که با آن، آنچه با طبع او همگون نیست را دفع مى‏کند. وقتى انسان در نظام دینى قرار گرفت و دین را منطبق بر فطرت خویش یافت آنچه با آن همگون نیست را دفع مى‏کند. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى قدس سره جنگ بعضى از مردم با بعضى دیگر براى منافع حیات و حفظ سلامت زندگى، سنت فطرى جارى بین مردم است و سنن فطرى، منتهى به خداوند مى‏شود. شاهد آن هم تجهیز انسان به قواى ویژه دفع است.(52)
نتیجه سخن
اگر چه بین احکام اسلام و ادیان دیگر اشتراکاتى وجود دارد اما این به معناى یک سطح بودن آنها نیست؛ به گونه‏اى که عمل به هر یک کافى باشد؛ زیرا اولاً: اسلام به عنوان دین آسمانى خبر از منسوخ شدن ادیان پیش داده است.
ثانیا: احکام آن ادیان براى همه دوره‏ها قابل اجرا نیست.
ثالثا: ادیان پیشین دچار تحریف شدند. بر این اساس، امورى چون نماز، روزه و حج... دچار تغییرات اساسى در دین اسلام شده است و انجام این احکام طبق دستور امتهاى پیشین کافى نیست و احکام ویژه اسلام به دلیل جهان شمولى این دین مقدس است.
نکته آخر آن‏که بحث از حق بودن همه ادیان و مجزى بودن عمل به هر دینى، نشان از عدم فهم درست رابطه ادیان آسمانى با یکدیگر دارد؛ یعنى این که دین جدید از دین قبلى کاملتر بوده و از این نظر باید مورد عمل قرار گیرد. به همین جهت، دین اسلام به عنوان آخرین دین آسمانى باید مورد عمل واقع شود و دستورات این دین مقدس به عنوان احکام الهى بر بشر تلقى گردد.
پی نوشتها:
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ مائده / 3: امروز دین را براى شما کامل کردم و نعمت را بر شما تمام نمودم و آیین اسلام را براى شما برگزیدم.
3ـ احزاب / 4: حضرت محمد صلى الله علیه و آله پدر هیچ یک از شما نیست ولى رسول خداوند و خاتم انبیاست.
4ـ براى اطلاع از جایگاه امامت در نظر شیعه ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، دار الکتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1397 ق.، ج 1، ص 276 به بعد.
5ـ یعنى: آنچه پیامبر اسلام حضرت محمد صلى الله علیه و آله حلال نمود، تا روز قیامت حلال است ـ و حرام نمى‏شود و آنچه حرام نمود تا روز قیامت حرام است و حلال نمى‏شود (بدین معنا که تغییرى در احکام اسلام روى نمى‏دهد.) محمد بن یعقوب کلینى، الکافى، دار الکتب الاسلامیه، 1365، ج 1، ص 59.
6ـ آل عمران / 19: تنها دین نزد خداوند، اسلام است.
7ـ مائده / 48: ما براى هر قومى شریعت و طریقه‏اى مقدر داشتیم.
8ـ بقره / 101: چون پیامبرى از جانب خداوند بر آنان فرستاده شده که به راستى کتاب آنها گواهى مى‏داد، گروهى ـ از اهل کتاب ـ کتاب خدا را پشت سر انداختند؛ گویى از آن کتاب هیچ نمى‏دانند.
9ـ مائده / 48.
10ـ عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، نشر رجاء، چاپ دوم، 1373، صص 102ـ99.
11ـ گرچه در تعریف دین، اختلاف زیادى وجود دارد اما همیشه دو عنصر مبدأ و معاد در آن دخیل بوده و هست و آنچه ادیان طبیعى خوانده مى‏شود در حقیقت، نحله‏ها و مذاهب مختلف است که اطلاق دین بر آنها مجاز گونه است.
12ـ على دشتى، بیست و سه سال رسالت، صص 29ـ28.
13ـ التفهیم، ص 244. به نقل از: لغت‏نامه دهخدا، مدخل کبور.
14ـ ابن کثیر، البدایة و النهایة، مکتبة المعارف، بیروت، چاپ اول، 1987 م.، ج 1، ص 117 (احادیث اهل سنت)؛ شیخ طوسى، تهذیب الاحکام، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1365، ج 4، ص 302.
15ـ شیخ طوسى، پیشین.
16ـ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه (حاشیه)، تحقیق على‏اکبر غفارى، دفتر انتشارات اسلامى، 1404 ق.، چاپ دوم، ج 2، ص 86.
17ـ مفاتیح الجنان، نشر اسوه، چاپ چهارم، 1379، ص 503.
18ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، ج 95، ص 341.
19ـ تاریخ یعقوبى، دار المصادر، بیروت، ج 2، ص 42.
20ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1413 ق.، چاپ نهم، ج 1، ص 9. در کتاب الفقیه، در سؤال یهودى از پیامبر صلى الله علیه و آله وجوب صوم سى روز در ماه رمضان مطرح شده است. اگر در محرم روزه واجب مى‏شد، مى‏بایست مى‏پرسید: چرا ده روز محرم به سى روز ماه رمضان تبدیل شده است؟ الفقیه، ج 2، ص 73، ح 1769.
21ـ بقره / 183: اى کسانى که ایمان آوردید! روزه بر شما واجب شده است؛ همچنان که بر امتهاى پیشین واجب بوده است که تقوا پیشه کنید.
22ـ فیض کاشانى، الصافى، دار المرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 1، ص 199.
23ـ طبق نظر مرحوم علامه طباطبایى؛ در تورات و انجیل موجود نزد یهود و نصارى اثرى از وجوب روزه یافت نمى‏شود. المیزان، ج 2، ص 5.
24ـ علامه مجلسى، پیشین، ج 11، ص 16.
25ـ همان، ج 16، ص 333؛ محمدجواد بلاغى، اسلام آئین برگزیده، ترجمه سید احمد صفایى، آفاق، چاپ اول، صص 512ـ511.
26ـ ر.ک.: حکمت روزه، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، چاپ چهارم، صص177ـ127.
27ـ روم / 30.
28ـ روزه حکمت را در پى دارد و حکمت شناخت را و شناخت یقین را و زمانى که عبد به یقین دست یافت دیگر نمى‏هراسد که به سختى روزگار مى‏گذراند یا به راحتى. محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 77، ص 27.
29ـ قرآن کریم منشأ فساد ظالمان را فراموشى قیامت مى‏داند: «الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» (ص / 26).
30ـ شیخ صدوق، عیون اخبارالرضا7، نشر جهان، 1378، ج 2، ص 116.
31ـ على دشتى، پیشین، ص 29.
32ـ براى اطلاع ر.ک.: الحویزى، نور الثقلین، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1412 ق.، ج 4، ص 181؛ جلال‏الدین سیوطى، الدّر المنثور، دار المعرفة، جده، چاپ اول، 1365، ج 3، ص 181.
33ـ انفال / 35: دعا و درخواستشان در نزد خداوند نبود مگر سوت زدن و دست بر دست کوفتن.
34ـ یحیى نورى، اسلام و عقاید و آراء بشرى، بنیاد علمى و اسلامى سید الشهداء، چاپ نهم، 1360، ص 286.
35ـ براى اطلاع از کیفیت حج و قربانى دوران جاهلیت ر.ک.: همان، صص 287ـ280.
36ـ الحویزى، پیشین، ج 1، ص 187.
37ـ على بن ابراهیم قمى، التفسیر، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، ج 1، ص 281.
38ـ بقره / 189.
39ـ یحیى نورى، پیشین، صص 285ـ280.
40ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 4، ص 247.
41ـ نویسنده بیست و سه سال رسالت در ص 29 مى‏نویسد: «وضع جهاد را باید مولود خواست و کیاست و واقع‏بینى محمد[ص] دانست که یگانه راه حل مشکل را در دم شمشیر یافته است؛ نه آیات خوش آهنگ و روحانى».
42ـ زخرف / 89؛ حجر / 85.
43ـ حسین بن احمد الحسینى، تفسیر اثنى عشرى، انتشارات صفیان، تهران، چاپ اول، ج 9، ص 59.
44ـ انفال / 30.
45ـ حج / 40ـ39: دستور جهاد داده شد به مهاجران که کافران با ایشان پیکار مى‏کنند به خاطر ستمى که دیدند و خداوند بر یاورى‏شان تواناست. آنان که از خانه‏هایشان بناحق بیرون شدند و گناهى نداشتند جز آن که مى‏گفتند: «پروردگار ما خداست.» و اگر نبود دفع برخى از مردم به برخى، هر آینه صومعه‏ها، معابد، نمازخانه‏ها و مساجد که در آنها نام خدا بسیار برده مى‏شود ویران مى‏شد. مرحوم علامه طباطبایى؛ معتقد است این آیه فى الجمله بیانگر امر به دفاع در ادیان دیگر است؛ گرچه کیفیت آن بیان شده است. المیزان، ج 14، ص 423.
46ـ بقره / 65.
47ـ هود / 40.
48ـ فصلت / 13.
49ـ بقره / 249.
50ـ یونس / 99. براى توضیح بیشتر ر.ک.: سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 10، ص 129.
51ـ مرتضى مطهرى، جهاد، صدرا، چاپ هفتم، 1373، صص 18ـ17.
52ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 14، ص 423.

 

تبلیغات