نقد همسانانگارى وحى و تجربه دینى
آرشیو
چکیده
مفهوم «وحى» یکى از مفاهیم مهم و اساسى ادیان ابراهیمى است که این ادیان را از مکاتب بشرى متمایز مىسازد. چیستى و سرشت وحى یکى از مباحث مهم فلسفه دین و کلام معاصر است. پیرامون سرشت و ماهیت وحى، دو دیدگاه عمده وجود دارد که عبارتند از وحى گزارهاى و وحى تجربى. بر اساس وحى گزارهاى، خداوند حقایق و گزارههایى را بر پیامبر وحى مىکند، اما بر اساس وحى تجربى، پیامبر با خدا مواجههاى داشته و تفسیر آن مواجهه و تجربه دینىاش را براى دیگران منتقل مىکند. مقاله حاضر، در واقع در صدد نقد این دیدگاه؛ یعنى همسانانگارى وحى و تجربه دینى (= وحى تجربى) مىباشد. مقاله پس از توصیف دیدگاه تجربه دینى و مفاهیم اساسى آن، به زمینههاى ظهور این نظریه اشاره کرده و پس از نقد و بررسى این دیدگاه، تفاوتهاى وحى و تجربه دینى را بیان مىکند. بنابراین، با توجه به نقدهایى که دیدگاه تجربه دینى دارد و نیز تفاوتهاى اساسى که میان وحى و تجربه دینى وجود دارد، نمىتوان دیدگاه فوق؛ یعنى تجربه دینى را در مورد وحى و بخصوص وحى اسلامى پذیرفت.متن
«وحى» در ادیان ابراهیمى از جایگاه خاصى برخوردار است و پایه بعثت انبیا و مرز تمایز ادیان الهى از مکاتب و اندیشههاى بشرى، «وحى» مىباشد، که مقولهاى فراتر از افق فکرى بشر است و با دلایل و نشانههاى قطعى در متن خود، حقانیت و صدق خویش را به اثبات مىرساند و فقط از ناحیه خداوند سبحان به برخى از انسانهاى شایسته افاضه مىشود. از دیدگاه مسلمانان، وحى، پدیدهاى قدسى، فرا تجربى، فرا تاریخى و غیبى است که از طرف خداوند و براى هدایت بشر به پیامبران القا شده است. قرآن مجید، تبلور وحى الهى است که لفظ، صورت، کلمات و زبان آن نیز به اجماع مسلمین کلام الهى مىباشد و با خصوصیاتى شگفتانگیز و بلاغتى بىنظیر در طول اعصار و قرون در اختیار بشر قرار دارد و از طریق تلاوت آن مىتوان با خالق خویش ارتباط برقرار کرد.
پیرامون سرشت وحى، دو دیدگاه عمده وجود دارد:
1ـ دیدگاه گزارهاى، که بر اساس آن، وحى گونهاى انتقال اطلاعات است. خدا حقایقى را به پیامبر انتقال مىدهد که مجموعه این حقایق، اساس وحى را تشکیل مىدهند. این برداشت از وحى، که قدیمىترین دیدگاه در مورد سرشت وحى است، «دیدگاه گزارهاى» نام گرفته است.(2)
2ـ دیدگاه تجربه دینى یا وحى تجربى، که بر اساس آن، وحى نه انتقال گزارهها و حقایق وحیانى، بلکه مواجهه پیامبر با خدا و تفسیر تجربه دینى مىباشد.
آنچه در این نوشتار مىآید، نقد و بررسى دیدگاه تجربه دینى در باب وحى است. در اینجا پس از تبیین و توصیف نظریه تجربه دینى، علل و عوامل ظهور وحى تجربى و سپس نقد این نظریه بیان شده و در پایان به تفاوتهاى وحى و تجربه دینى اشاره شده است.
دیدگاه تجربه دینى بودن وحى
در عصر مدرنیته، دیدگاه متفاوتى نسبت به پدیده وحى به وجود آمد، که بر اساس آن، وحى، نه آموزهاى الهى، بلکه تفسیر تجلّى باطنى و ترجمان تجربه دینى پیامبر است. طرفداران این دیدگاه ادعا مىکنند که این نظریه، در اندیشه مصلحان دینى قرن شانزدهم؛ یعنى مارتین لوتر و ژان کالون و حتى جلوتر از آنها در عهد جدید و کلیساى نخستین ریشه دارد. از نظر آنان، محمل وثاقت و منشأ اعتبار وحى در نص ملفوظ] = کتاب صامت] نبود، بلکه در شخص مسیح؛ یعنى مهبط و مخاطب وحى، بود. کتاب مقدس از این نظر مهم بود که شاهد صادقى بود بر رویدادهاى رهایشگرانهاى که طى آن محبت و مغفرت الهى که در مسیح جلوهگر شده، در احوال شخصى خود آنان [و سایر مؤمنان] بازتاب مىیابد.(3)
بنابراین بر اساس این دیدگاه، مضمون وحى مجموعهاى از حقایق درباره خداوند نیست، بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ به قلمرو تجربه بشرى وارد مىگردد. از نظر این دیدگاه، احکام الهیات مبتنى بر وحى نیستند، بلکه بیانگر کوششهاى انسانى براى شناخت معنا و اهمیت حوادث وحیانى به شمار مىروند.(4) وحى گونهاى تجربه دینى است. طرفداران این دیدگاه، بر مواجهه پیامبر با خدا تأکید مىورزند و سرشت وحى را همین مواجهه مىدانند؛ به عبارت دیگر، وحى در این دیدگاه، به این معنا نیست که خدا پیامى را به پیامبر القا کرده است؛ پیامبر مواجههاى با خدا داشته است و از این تجربه و مواجهه، تفسیرى دارد. آنچه ما به عنوان «پیام وحى» مىشناسیم ـ در واقع ـ تفسیر پیامبر و ترجمان او از تجربهاش مىباشد. همچنین میان خدا و پیامبر جملاتى رد و بدل نشده، خود تجربه فارغ از زبان است. زبان صورتى است که پیامبر در قالب آن، تفسیر خود را به دیگران انتقال مىدهد.(5) اولین کسى که در دنیاى مسیحیت وحى را به تجربه دینى فرو کاهش داد، شلایر ماخر ـ بنیانگذار الهیات جدید ـ است که «وحى را با انکشاف نفس خداوند در تجربه دینى یکى دانست.»(6) انکشاف نفس خداوند در تجربه دینى، تعبیر دیگرى از «احساس وابستگى مطلق» مىباشد. احساس وابستگى مطلق به هیچ وجه یک احساس خالص نیست؛ این امر همیشه با احساس به معناى خود آگاهى حسى توأم است؛ یعنى، همیشه به واسطه ارتباط با اشیا تحریک مىشود و گاهى با احساس لذت و درد همراه است. همین مطلب است که شلایر ماخر از اصل مورد نظر خود استفاده مىکند که تجربه دینى هرگز به معناى لحظه آگاهى ناب از خدا نیست. خبر یافتن از خداوند عبارت است از نسبت داشتن با اشیا و بنابراین آگاهى از احساسهاى (نسبى) دیگران تحت عنوان احساس وابستگى مطلق مىباشد.(7)
دیدگاه شلایر ماخر در مورد وحى تجربى، پس از وى به وسیله برخى از متکلمان الهیات لیبرال پى گرفته شد. رودلف بولتمان، یکى از مهمترین متکلمان مسیحى معاصر، معتقد است که وحى عبارت است از افعال عظیم خداوند در عیسى مسیح و بنابراین، واقعه وحى، نه از سنخ گزاره، بلکه «انکشاف خداوند» است.(8)
«کلام خداوند یک واقعه است؛ واقعهاى که در یک مواجهه، نه مجموعهاى از ایدهها، و نه براى مثال، گزارهاى درباره رأفت و لطف خداوند به طور کلى هر چند که چنین گزارهاى از جهات دیگر ممکن است صحیح باشد. با این حال، کلام خداوند صرفا کلامى است که به من خطاب مىشود، واقعهاى است که به جلوه رحمت او در من روى مىدهد و با من ملاقات مىکند و مواجهه مىشود.»(9)
جان هیک در تبیین این نگرش معتقد است که وحى مجموعهاى از واقعیات الهى نیست؛ بلکه تأثیر حضور خداوند در تجارب دینى بشر است. وى ارتباط شخصى فرد دیندار را برتر از پذیرش حقایقى تحت عنوان حقایق وحیانى مىداند، و بر این مطلب تأکید فراوان مىورزد که ادراک و آگاهى دینى، تمام حیات بشرى را به تجربه وا مىدارد، تجربهاى که در آن افراد همواره با خدا ارتباط دارند و خدا مستمرا با افراد در ارتباط است. تأکید بر انکشاف وحى خداوند، از طریق جریان تاریخ نجات، همسو با این نظریه است.(10)
در عالم تفکرات اسلامى، اولین اندیشمندى که براى نخستین بار از تجربه دینى و همسان بودن وحى با آن سخن گفته است، اقبال لاهورى مىباشد. وى در کتاب «احیاى فکر دینى در اسلام» سخن خود را در این زمینه با نقل قولى از عبدالقدوس گنگهى (یکى از صوفیان هند) چنین آغاز مىکند:
«حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله به آسمان و معراج رفت و بازگشت؛ سوگند به خدا اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز به زمین باز نمىگشتم.»(11)
اقبال به مناسبت، در برخى موارد از کتاب خود، در مورد تجربه دینى بحث مىکند. وى در بحث «تفاوت پیامبر» و «عارف» به تجربه پیامبر نیز اشاره کرده و معتقد است که مرد باطنى (عارف) وقتى که تجربه اتحادى پیدا مىکند نمىخواهد به زندگى این جهانى باز گردد و هنگامى که به ضرورت باز مىگردد، بازگشت او براى تمام بشریت سود چندانى ندارد؛ اما بازگشت پیامبر جنبه خلاقیت و ثمربخشى دارد؛ براى پیامبر بیدار شدن نیروهاى روانشناختى او است که جهان را تکان مىدهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشرى را مورد تغییر و تحول قرار مىدهد. در پیامبر، آرزوى این که ببیند تجربه دینى به صورت یک نیروى جهانى زنده درآمده به حد اعلى وجود دارد. به این ترتیب بازگشت او نوعى از آزمون عملى ارزش تجربه دینى او به شمار مىرود... پیامبر را مىتوان همچون نوعى از خود آگاهى باطنى تعریف کرد که در آن «تجربه اتحادى» تمایل به آن دارد که از حدود خود لبریز شود، و در پى یافتن فرصتهایى است که نیروهاى زندگى اجتماعى را از نو توجیه کند یا شکل تازهاى به آنها بدهد.(12)
گرچه تفسیر تجربى وحى، به خاطر برخى مشکلات درونى دین مسیحیت و معضلات موقتى حاکم بر مغرب زمین، در دوره مدرن و در مورد وحى مسیحى طرح شد، اما چند سالى است که این دیدگاه در کشور ما و درباره وحى اسلامى هم ترویج مىشود. برخى از روشنفکران دینى معاصر بر این باورند که باید الگوهاى سنتى را کنار گذاشت و به پدیدههایى همچون وحى از چشمانداز تجربه دینى نگاه کرد:
«در طول تاریخ ادیان وحیانى، پیروان این ادیان وقتى مىخواستند بفهمند وحى چیست، آن را با پارادایمهاى معرفتى که در دست داشتند مورد تفسیر قرار دادند. در میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، مدل معرفتى ارسطو بوده است و لذا با آن مدل به مسأله نزدیک مىشدهاند. امروز اگر مدل معرفتى دیگرى پذیرفته شود، مثل مدل تجربه دینى، در این صورت با این پارادایم باید به وحى نزدیک شد و تمام مسائل را از این زاویه دید.»(13)
دکتر سروش، نو اندیش دیگرى است که به صراحت از تجربه دینى بودن وحى دفاع مىکند. از نظر وى، پیامبر کسى است که مىتواند از مجارى ویژهاى به مدرکات ویژهاى دست پیدا کند که دیگران از دست یافتن به آنها ناتوان و ناکامند. مقوم شخصیت انبیا و تنها سرمایه آنها همان «تجربه دینى» (وحى) است که همسنخ تجربههاى عارفان است. در این تجربه، پیامبر چنین مىبیند که «گویى» کسى نزد او مىآید و در گوش و دل او پیامها و فرمانهایى را مىخواند. بنابراین، دین تجربه روحى و اجتماعى پیامبر است و کلام خداوند همان کلام پیامبر است؛ قرآن که تجربه پیامبر است، از خود او سرچشمه گرفته است و در واقع، «ترجمان تجربه» وحى است، نه خود وحى!(14)
تعریف «تجربه» و «تجربه دینى»
واژه Experience به معناى تجربه، اثبات، کوشش، آزمایش و همچنین به معناى دیگرى چون خطرناک و فعالیت آمده است. ریشهیابى این واژه نشاندهنده آن است که در ساختار اصلى این کلمه معنا و مفهوم آزمایش و تجربه نهفته است و صرف احساس چیزى را، احتمالاً نمىتوان Experienceنامید. لکن در زبان انگلیسى جدید، مخصوصا از دوران جان لاک به بعد، این واژه، با نوعى توسعه، در مورد هر چیزى که در ذهن انسان یافت شود و هر احساس درونىاى که انسان واجد آن باشد، اطلاق شده است؛ گرچه آزمایش و تکرار در آن وجود نداشته باشد. به همین جهت، کسانى را که راه شناخت را منحصر در معرفت حسى مىدانند، آمپریست (Empricist) مىنامند. در ترجمه فارسى واژه Experience، معمولاً استعمال قدیم آن مورد لحاظ قرار گرفته و این در حالى است که این واژه در انگلیسى متأخر، به معناى دیگرى از قبیل احساس و حالت نیز به کار رفته است و عمده توجه فیلسوفان دین در بحث تجربه دینى به همین معناى متأخر است. از این رو، برخى از مترجمان، واژه «حالت دینى» و یا «احساس دینى» را براى ترجمه Experience Religious مناسبتر یافتهاند و افرادى مثل شلایر ماخر، از نوعى از تجربههاى دینى به عنوان انتباه دینى تعبیر کردهاند.(15)
در تعریفى کوتاه مىتوان گفت، تجربه دینى یعنى «شهودى که تبیین طبیعى ندارد. شهود خدا، موجود غایى، فرشتگان، بهشت، جهنم، برزخ، بهشتیان، جهنمیان و کسانى که از دنیا رفتهاند از مصادیق «تجربه دینىاند». تجربه در این تعریف، به معناى مصطلح در علوم تجربى، (آزمونهاى مکرر) نیست. تجربه به معناى احساس درونى است؛ احساسى نه از طریق حواس پنجگانه؛ به عبارت دیگر، معرفت شهودى به موجود متعالى یا ماوراى عالم مادى را «تجربه دینى» مىگویند. این مواجهه قلبى و شهودى گاه به خود خدا تعلق مىگیرد و گاه به حقایقى از آن جهان.(16)
«اصطلاح تجربه دینى به درستى بر تجربههاى انسان در زندگى معنوى و مذهبىاش اطلاق مىشود که شامل تجربههایى چون احساس گناه، بخشوده شدن، حذف، تمنا، سپاسگزارى و امثال آن نیز مىشود، اما نگاه معمول فلسفى به تجربه دینى، دایره افق دید بسیار دقیقتر و محدودترى دارد و به تجربههایى مىپردازد که فرد آنها را نوعى آگاهى تجربى از خداوند محسوب مىکند.»(17)
علل و عوامل پیدایش دیدگاه تجربه دینى
دیدگاه تجربه دینى در باب وحى در پرتو علل و عوامل خاصى به وجود آمد که در اینجا به مهمترین این عوامل اشاره مىکنیم:
1ـ شکست الهیات طبیعى: در قرون وسطى دو روش براى دستیابى به حقایق دینى مطرح شد؛ برخى مبناى مباحث کلامى خود را عقل مىدانستند و با روش عقلى ـ فلسفى، باورهاى دینى را توجیه مىکردند و عدهاى دیگر مبانى کلامى خود را به وحى و کتاب مقدس استناد مىدادند و اعتقادشان بر این بود که خداوند خودش را به طرزى مخصوص مکشوف فرموده است. از این رو به الهیاتى که مبتنى بر وحى و تعالى کتاب مقدس بود، الهیات وحیانى (مکشوف شده یا نقلى) در مقابل الهیات عقلى (طبیعى که مبتنى بر روش عقلى و فلسفى است) گفته مىشد.(18)
بنابراین، الهیات طبیعى عنوان رشتهاى است که در آن فرض مىشود اعتقاد به خداوند و نیز سایر اعتقادات دینى را مىتوان به مدد براهین فلسفى اثبات کرد.(19) با ظهور تجربهگرایى (اصالت حس و تجربه)، الهیات طبیعى در غرب دچار نوسان شد؛ در این میان، دیوید هیوم برجستهترین نقش را ایفا کرد و با تکیه بر مکتب اصالت تجربه عناصر مختلف الهیات طبیعى مانند وجود معجزات و برهان نظام را مورد خدشه قرار داد. وى در کتاب «محاوراتى درباره دین» برهان نظم را که عدهاى از تجربهگرایان مىخواستند آن را جایگزین براهین کلامى مدرسى نمایند، از کار انداخت.
2ـ تعارض علم و دین: علم جدید در دوره مدرنیته و در میانه انقلاب علمى قرن هفدهم میلادى همزمان با طغیان فلسفه بر ضد وحى و جهاننگرى دینى، زاده شد؛ مهمترین ویژگى این دوره، قدرت خیرهکننده علوم جدید در عرصه زندگى است. گویى انسان به ابزارى سحرآمیز دست یافته است که به مدد آن مىتواند بىدغدغه قهر طبیعت به رفاه این جهانى دست یابد. رفاه این جهانى نه امرى است دشوار و نه امرى است که حفظ آن از قدرت بشرى جدید بر نیاید. به همین ترتیب، استغناى پندارى از غایات آن جهانى و مقاصد آسمانى به ظهور پیوسته و علم نوین به جاى خدا نشست و در برابر انبیا، پیامآوران سکولار، علم این جهانى را برافراشتند. پیشرفت خیره کننده علوم نوین بر خلاف آغاز آن، به دغدغهاى بیش از دغدغه انسان ما قبل دوره جدید انجامید. محدودیت علوم تجربى در نشان دادن تمام ابعاد طبیعت، مورد توجه قرار گرفت و خطرات ناشى از علم فارغ از اخلاق و معنویت خود را نشان داد.(20) ظهور علم نوین پیامدهاى مختلفى را براى دین، فلسفه، اخلاق و... به همراه داشت، کشفیات علمى ضربات سهمگینى را بر پیکره اعتقادات مسیحى وارد ساخت. بنا به گفته ایان باربور(21) مؤلف کتاب «علم و دین»، در عصر پیدایش علم جدید نخستین چالش عمده علم با دین، از موفقیتهاى چشمگیر روشهاى علمى ناشى مىشد. رواج علممدارى و تحولگرایى به طور روز افزون دین را در معرض تهدید قرار داد و دین گریزى از هر سو ترویج شد و چنین شد که تعارض علم و دین به وجود آمد.
3ـ نقادى کتاب مقدس: عامل دیگر پیدایش تجربه دینى، نقادى کتاب مقدس یا به عبارت دقیقتر، نقادى مفهوم کتاب مقدس بود. کتاب مقدس به دو طریق علمى نقادى مىشد: نقادى متن و نقادى مفهوم؛ نقادى متن تلاشى براى به دست آوردن صحیح و معتبرترین متن و نسخه از کتاب مقدس بود که این نقادى موجب نگرانى راست دینى مسیحى نشد. بعد از نقادى متن، نوبت نقادى مفهوم بود که از متن فراتر مىرود تا به حقیقت وقایع برسد. براى این منظور، دانشمندان باید روشن سازند که هر قسمت از کتاب مقدس در چه تاریخى نوشته شده و نویسنده آن چه کسى بوده و براى چه کسانى و به چه علتى نوشته شده است. این موضوع باعث کشفیاتى گردید که راست دینى مسیحى را تکان داد. نقادان به طور کلى عقیده دارند که بر خلاف نظر سنتى، نویسنده پنج کتاب اول کتاب مقدس موسى نبوده است، بلکه نویسندگان آن لا اقل چهار شخص مختلف بودند. یکى از نتایج این عقیده این است که در کتاب پیدایش، دو نوع مختلف شرح آفرینش وجود دارد. نقادان معتقدند که کتابها و قسمتهایى که در آنها درباره وقایع آینده پیشگوییهایى وجود دارد، بعد از انجام شدن آن وقایع نوشته شدهاند. نظر کلى این است که انجیل یوحنا، که مدتها محبوبترین انجیل راست دینان بود، توسط یوحناى رسول نوشته نشده و جنبه تاریخى آن خیلى قوى نیست. سه انجیل اول، که اناجیل همگن خوانده مىشوند، مدتها قبل از انجیل یوحنا نوشته شدهاند و بسیار معتبرتر از آن هستند. آنچه مهمتر از همه این جزئیات مىباشد، این موضوع است که درباره هر مطلبى که کتاب مقدس بیان مىکند شک و تردید به وجود آمد.(22)
با توجه به عامل یاد شده، متکلمان مسیحى و در رأس آنها، شلایر ماخر دیدگاه تجربه دینى بودن وحى را در مورد وحى مسیحى مطرح کردند. بدین ترتیب، اگر وحى از سنخ تجربه دینى باشد، هیچ یک از مشکلات فوق براى مسیحیت پیش نمىآید؛ در مرحله اول دین از فلسفه و علوم مستقل گردید و خود داراى اعتبار شد. بنابراین تعارض علم و دین از میان رخت بر مىبندد؛ چرا که علم ممکن است با باورهاى دینى و گزارههاى کلامى تعارض پیدا کند در حالى که این امور از حقیقت وحى به شمار نمىروند، بلکه در حاشیه آن قرار دارند. تعارض با علم به خود وحى مربوط نمىشود؛ خود وحى مصون از تعارض است. آنچه با علم تعارض دارد، گزارشها و تفاسیر مختلف از وحى است. کتاب مقدس هم خود وحى نیست، بلکه گزارشى از احوالات درونى و تجارب دینى دینداران است. از این رو نقادى کتاب مقدس هم بر دین و دیندارى تأثیرگذار نیست و دیگر نمىتواند به مسیحیت لطمهاى بزند؛ گرچه متکلمان مسیحى در برابر ایرادات فوق، سعى کردند با پیش کشیدن وحى تجربى آنها را حل کنند، اما این دیدگاه داراى اشکالات اساسى است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1ـ این راه حل دست بشر را از حقایق وحیانى کوتاه مىکرد؛ به عبارت دقیقتر، دست نوع بشر را از ساحت الهى کوتاه مىکرد. تفکیک تجربه وحیانى، گزارش و تفسیر آن، اسناد، خطاپذیرى و تعارض با علوم نوین به مرحله گزارش و تفسیر، به این معنا بود که ما دسترسى به تجربه وحیانى نداریم. تنها راهى که بشر از آن مىتوانست به تجارب پیامبران دست یابد، گزارشهاى خود پیامبران از تجاربشان بود؛ تجارب پیامبران ساحتى بود که در آن، بشر با خدا مواجه مىشد و اگر بنابراین باشد که تعارض و خطا در این گزارشها راه یابد، دست بشر از ساحت الهى کوتاه مىشود.
2ـ این راه حل مخالف ادعاى خود ادیان نیز هست. ادیان ادعا دارند که حقایقى را از طریق گزارشهاى پیامبران به دیگران انتقال مىدهند؛ به عبارت دیگر، از دقت در متون در مىیابیم که گزارشهاى ادیان، موضوعیت دارند. در این متون، به جاى آن که بر تجارب پیامبران تأکید شده باشد، بر گزارشهاى آنها از وحى تأکید گردیده، پیروى و رفتار دیگران بر پایه همین گزارشها استوار شده است. بنابراین، این راه حل به جاى حل مسأله، صورت آن را پاک کرده است.
3ـ این راه حل با واقعیت تاریخى ادیان نیز همخوان نیست؛ علاوه بر این که در متون دینى بر گزارشهاى پیامبران تأکید شده است نه بر تجارب آنها. در تاریخ هم مىبینیم که پیامبران وقتى ادعاى پیامبرى مىکردند، بر گزارشهاى خود از وحى تأکید داشتند؛ یعنى، دیگران را دعوت مىکردند که به پیام وحى گوش دهند و اوامر و نواهى آن را اطاعت کنند. پیامبران هیچ گاه دیگران را دعوت نمىکردند که تجاربى مانند تجارب آنها داشته باشند.
4ـ حتى اگر پیامبران بر تجاربشان تأکید داشتند، دیگران براى این که این تجارب را داشته باشند، باید نخست آن را بشناسند. شناختى که دیگران نسبت به تجارب پیامبران دارند تنها از طریق گوش فرا دادن به توصیفات و گزارشهاى آنها میسّر است؛ چرا که همه تجارب، به این معنا شخصىاند و تنها فاعل و صاحب تجربه حق دارد تجربهاش را براى دیگران توصیف کند. بنابراین، معرفت به تجارب پیامبران، تنها از راه گوش فرا دادن به گزارشهاى آنها امکانپذیر است و طبق این راه حل، نباید به این گزارشها اعتماد کرد. از این رو تجارب پیامبران امورى دست نیافتنى هستند.(23)
تفاوت وحى و تجربه دینى
با توجه به نقدهایى که بر تجربه گرایى وحى بیان گردید، روشن شد که تفاوتهاى اساسى میان تجربه دینى و وحى وجود دارد که یکسانانگارى آن دو را بکلّى طرد مىکند. نمونههایى از تمایزها به قرار زیرند:
1ـ اصطلاح «تجربه دینى» بار معنایى خاصى دارد که در دوره مدرن، میان متکلمان مسیحى به خاطر بحرانهایى در مسیحیت مطرح شد، در حالى که در فرهنگ اسلامى هیچ کدام از این عوامل و زمینههاى ظهور تجربه دینى وجود ندارد؛ حتى تعبیر «شهود» و «مکاشفه» که در میان عرفاى ما متداول است، از نوعى آگاهى (آگاهى لطیف از حقایق ربانى) حکایت دارد. صاحب تجربه و کشف و الهام بودن یک انسان، هرگز او را شایسته مقام نبوت و وحى نمىگرداند و باید به این مطلب اساسى توجه داشت که پدیده وحى همواره با آگاهى کامل همراه است، و هر پیامبرى در گرفتن خبر الهى کاملاً به واقعیت و درون این پدیده، هوشیارى و شعور (و به تعبیر علامه طباطبایى «شعور مرموز») دارد و به این جهت نمىتوان آنچه را که در دایره آگاهى و شعور پیامبر وجود دارد و خالى از هر گونه ابهام است به بخش ناخودآگاه وجود او نسبت داد.(24)
وحى واقعا متضمن تجربهاى است، اما نه تجربهاى هم سطح با تجارب روزمره. درباره حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله ، پیامبر وحى الهى در اسلام، گفته شده است که او انسانى در میان انسانهاى دیگر بود، اما نه انسانى معمولى، بلکه نظیر گوهرى در میان سنگها بود. در نظر مسیحیت، که بر آموزه تجسّد انسان خدا گونه مبتنى است، یقینا امکان ندارد که وحى الهى را به سطح تجربه عادى بشر ارجاع و تحویل کرد، بویژه در جهانى که وجود والاتر تجربه دست یافتنى براى انسان به منزله موجودى خداگونه بسیار شاذ و نادر شده است.(25)
2ـ تجارب دینى و عرفانى، معمولاً با ابهام همراه است و به روشنى قابل دریافت نیست. ابهام آن به حدى است که صاحبان تجارب و عارفان خود معترفند که قادر به بیان و توصیف آن نیستند؛ چرا که آنچه به تجربههاى دینى و عرفانى نسبت داده مىشود، غالبا نتیجه جهد و کوشش فراوان در یک موضوع یا اثر ریاضت روحانى و یا نتیجه یک رشته تفکرات طولانى درباره یک موضوع است و عاقبت نیز آنچه از این راهها به دست مىآید، در نفس انسان یقین صد در صد به وجود نمىآورد و همواره تجربه صورت یک پدیده مربوط به «خویشتن» شخص کاشف و تجربهگر باقى مىماند، برخلاف وحى که کاملاً واضح و آشکار (براى شخص پیامبر) صورت مىگیرد و پیامبر آنچه را از خدا دریافته است، به صورت واضح و روشن و بدون کوچکترین ابهامى، در اختیار مردم قرار مىدهد. به همین خاطر، وحى اطمینان بخش است (این هم تفاوت دیگرى میان وحى و تجربه است). زمانى که وحى بر پیامبر نازل مىشد، وى را در طریقى که در پیش گرفته، مصمم و استوار مىکرد و بدون هیچ شک و شبههاى، مجاهدتهاى سنگین اجتماعى را مىپذیرفت و براى انجام رسالتش، زحمات فراوانى را متحمل مىشد.
3ـ در تجارب دینى و عرفانى، شاهد نوعى ناسازگارى هستیم و تجاربى که در اوقات و حالات مختلف براى شخص تجربهگر دست مىدهد، یکسان نیست. بسیارى از فاعلان تجربه، در تجربه با یکدیگر اختلاف دارند و گاهى مشخص مىشود که متعلَّق تجربه، اشتباه است؛ از این رو به معیار و میزانى نیاز دارند تا تجارب و مشهودات صحیح و ربانى را از مشهودات باطل و شیطانى جدا کنند، در حالى که در وحى نبوى، هیچ اختلافى دیده نمىشود؛ در میان انبیا اختلافى نیست، بلکه دریافتهاى آنها با هم اتفاق دارند. از این رو، در قرآن کریم آمده است: «مصدقا لما بین یدیه»(26) یعنى: پیامبر پسین، پیامبر پیشین را تصدیق مىکند؛ چنان که پیامبر سابق به پیامبر آینده بشارت مىدهد. اگر هم دریافتهاى انبیا در برخى موارد، اختلافى دیده مىشود، آن اختلافات نیز پیشبینى شده است. اگر وحى، غیر الهى و از جانب خود انسان بود، در حصول آن، اختلاف پدید مىآید، در حالى که خود قرآن، پیامبر، اندیشمندان، عرفا و تحلیلگران عرفان نظرى، همگى ادعا دارند که وحى مصون از خطا است و اگر غیر از این بود، اختلاف بسیار در آن پدید مىآمد؛ «و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»(27) اما تجارب دینى و عرفانى، هرگز مصون از خطا نیست و به همین خاطر، عرفا براى الهیات و تجارب، اقسامى ذکر کردهاند که از جمله آنها، الهیات رحمانى و الهیات شیطانى است.(28)
4ـ در کشف و شهودهاى عرفانى، اخبار تفصیلى احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام و ملل مختلف نمىآید، اما در وحى مىآید. بخشهایى از قرآن کریم به ذکر احوال اقوام گذشته، از گذشتههاى دور تا زمان نزول قرآن، اختصاص یافته است. درست است که قرآن کتاب تاریخ نیست و به سبک آنها تألیف نشده است و در بیان وقایع گذشته همه مطالب را باز نگفته است، اما قرآن احوال گذشتگان را به هدف پندگیرى و عبرت آموزى بیان کرده است. بنابراین به ذکر مطالبى از تاریخ آنها پرداخته که به کار عبرت آموزى بیاید. قرآن کریم در ذکر وقایع اقوام گذشتگان گاه چنان ریزهکاریهایى را بیان کرده که گویى آن وقایع هم اینک در پیش چشم ما اتفاق مىافتد. بیان چنین مطالبى در کشف و شهودهاى عرفانى وجود ندارد. اخبار از وقایع آینده نیز در قرآن کریم وجود دارد و صحت آنها نیز به اثبات رسیده است.(29)
5) تفاوت دیگر میان وحى و تجربه دینى، به رهبرى و شریعت آفرینى وحى بر مىگردد. پیامبرى، با آن که از مسیر معنوى به سوى خدا و تقرب به ذات او و بریدن از خلق (سیر من الخلق الى الحق) آغاز مىشود که مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است، ولى سرانجام با بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سامان بخشیدن به زندگى انسان و هدایت آن در یک مسیر صحیح پایان مىیابد. (سیر بالحق فى الحق). اقبال لاهورى با این که خود تفسیرى تجربهگرایانه از وحى عرضه مىکند، با این حال به این ویژگى توجه داشته و آن را چنین بیان مىکند:
مرد باطنى نمىخواهد که پس از آرامش و اطمینانى که با «تجربه اتحادى» پیدا مىکند، به زندگى این جهان باز گردد؛ در آن هنگام که بنا به ضرورت باز مىگردد، بازگشت او براى تمام بشریت سود چندانى ندارد، ولى بازگشت پیغمبر جنبه خلاقیت و ثمربخش دارد؛ باز مىگردد و در جریان زمان وارد مىشود، به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط درآورد، و از این راه، جهان تازهاى از کمال مطلوبها خلق کند. براى مرد باطنى آرامش حاصل از «تجربه اتحادى» مرحله نهایى است؛ براى پیامبر، پیدا شدن نیروهاى روانشناختى او است که جهان را تکان مىدهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملاً جهان بشرى را تغییر دهد.(30)
استاد مطهرى پس از ذکر سخن اقبال و تأیید این تفاوت میان وحى و تجربه دینى مىنویسد:
«بنابراین، رهبرى خلق و سامان بخشیدن و به حرکت آوردن نیروهاى انسانى در جهت رضاى خدا و صلاح بشریت، لازمه لاینفک پیامبرى است.»(31)
نکته دیگرى که در باب تمایز وحى و تجربه دینى باید مورد توجه قرار گیرد، تأثیرناپذیرى و جهت نیافتگى وحى از فرهنگ زمانه است. معمولاً تعالیم و پیامهایى که پیامبران به عنوان وحى در اختیار بشر قرار مىدادند، در تقابل با فرهنگ و باورهاى زمانه خودشان بود. و این، نشانگر جهت نیافتگى وحى از فرهنگ عصر نزول است. انبیا اغلب سنتها و افکار نوى را به جاى آنها مىنشاندند. این تحول بخشى از معارفى نشأت مىگرفته که به نام «وحى» از سوى خداوند اخذ مىکردند. اما تجارب دینى، بر مبناى ساخت گرایى، همچنان که گفته شد، از باورها و فرهنگ زمانه تغذیه مىکنند. از دیدگاه ساختگرایان، از جمله پیروان وطنى آنها تجربههاى دینى و عرفانى عارف هندو، هندوگونه است و تجربههاى عارف یهودى، یهودىوار است و تجربههاى عارف مسلمان، اسلامى است؛ یعنى، در تمام آنها تجربه به گونهاى رخ مىدهد که فرهنگ بیش از تجربه آنها اجازه مىدهد و چارچوبهاى زبانى، اعتقادى و حتى ارزشهاى مذهبى و فرقهاى در شکلگیرى و تعیین تجربه دینى و عرفانى مؤثر است. با توجه به این نکته و بر مبناى ساختگرایى، که مورد قبول اغلب تحلیل گران دین بر مبناى زمینى و طبیعى هست، باید میان وحى و تجربه دینى تمایز آشکارى نهاد.(32)
این در حالى است که، علاوه بر طرفدارى وحى تجربى، برخى از نواندیشان مسلمان به تأثیرپذیرى وحى از فرهنگ عصر نزول اهتمام خاصى نشان مىدهند و معتقدند با دگرگونى و قبض و بسطى که بر اثر تحولات فرهنگى، زبانى و... در عصر نزول وحى رخ مىدهد، وحى و معارف دینى دچار تغییر و قبض و بسط مىشوند. در میان نو اندیشان، نصر حامد ابو زید اهتمام زیادى به این مطلب دارد و در کتاب «مفهوم النص» و «نقد الخطاب الدینى» بارها به این مطلب تصریح مىکند. به باور ابو زید، وحى در ساخت و بازنمایى واقعیت فرهنگى روزگار خودش، جداى از باورها و تصورات (مانند جن، شعر و کهانت) که در زمان عصر نزول قرآن، ریشه در فرهنگ و اعتقادات مردم داشت، نیست.(33) بنابراین، وحى الهى پدیدهاى تاریخمند مىباشد.
متون دینى به نگاه تاریخى، متون زبانىاند؛ یعنى، به یک ساختار فرهنگى معینى منسوبند و مطابق با آن فرهنگى که زبان، نظام معنایى محورى آن را مىسازد، معنى مىدهند. ابو زید از رهگذر تفکیک سوسور (1931) زبانشناس معروف سوئیسى میان زبان و گفتار، «زبان» را نظام نشانهاى انسانى با حفظ کلیت و عمومیت سطوح مختلف آوایى، صرفى، نحوى و معنایى مىداند که آدمیان به هنگام «گفتار» آن را به کار مىگیرند. بنابراین «گفتار» از جهت رابطه با زبان، جزئى و عینى محسوب مىشود و یک نظام جزئى را در درون نظام کلى موجود در ذهن انسانها مىسازد. در همان حال، همین «گفتار» با حفظ جزئیت و عینیت خود، از یک ساختار زبانى کلى حکایت مىکند و یک رابطه دیالیکتیکى میان «گفتار» و «زبان» برقرار مىشود. محمد آرکون، دیگر نواندیش عرب نیز از شرایط، چارچوب تاریخى، زبانى و فرهنگىاى که وحى را احاطه کرده است، سخن به میان مىآورد.
دکتر سروش هم اگر در «قبض و بسط تئوریک شریعت» سخن از بشرى بودن، تاریخى بودن و زمینى بودن معرفت دینى مىگفت، در «بسط تجربه نبوى» از بشریت، تاریخیت و زمینى بودن خود دین و تجربه دینى (وحى) سخن مىگوید. از دیدگاه وى، وحى پدیدهاى است که با محیط منطبق مىشود و کاملاً رنگ محیط را به خود مىگیرد.
بنابراین، در این تقریر از وحى، شأن فاعلى پیامبر برجستهتر است؛ یعنى، خود پیامبر در فرآیند وحى آمریت دارد و «وحى تابع پیامبر است نه پیامبر تابع وحى.» منظور از تابعیت وحى از پیامبر و فاعلیت وى این است که «پروسه وحى تابع شخصیت پیامبر بود؛ یعنى، آن اتفاقاتى که مىافتد تا کشفى براى پیامبر حاصل شود، خود آن کشف و آن پروسه تابع شخصیت پیامبر و متناسب با ظرفیت اوست.»(34)
مبناى سخن فوق، یعنى تأثیرپذیرى وحى از فرهنگ زمانه و تبعیّت وحى از پیامبر «مدل کانتى» مىباشد، که بر اساس آن، ذهن منفعل و دریافت کننده محض نیست، بلکه ذهن فاعلیت دارد و تجربه ثابتى در کار نیست.
سستى این مبنا با توجه به نقدهایى که به نظریه ساختگرایى وارد کردیم، روشن است و نیازى به تکرار نیست.
حادثه «فترت وحى» هم حکایت از آن دارد که وحى در اختیار و تابع پیامبر نبود، بلکه از جاى دیگر مىآمد و این پیامبر بود که تابع وحى بود و چنانچه مبدأ وحى، نمىخواست، متوقف مىشد. همچنین این نظریه، با نص صریح قرآن مخالفت دارد. آنجا که مىفرماید: «واتبع ما یوحى الیک من ربّک»(35) یا «قل... إن اتبع الا ما یوحى الىّ»(36) بنابراین پیامبر تابع وحى بوده نه وحى تابع پیامبر.
«قرآن به هیچ روى تحت تأثیر شخصیت خود محمد صلىاللهعلیهوآله نبوده، بلکه مَلکى آن را از بیرون (از جانب خدا) به او نازل کرده است.»(37)
سید حسین نصر این مسأله (یعنى تابعیت و منفعل بودن پیامبر) را با امى بودن پیامبر صلىاللهعلیهوآله گره زده و چنین بیان مىکند:
«سرشت اُمّى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نشان مىدهد که چگونه و عاد بشرى در مقابل خداوند [= امر الهى] کاملاً منفعل است. اگر این خلوص و بکارت روح موجود نمىبود، کلمه الهى به یک معنا با معرفت بشرى محض آلوده مىشد و در حالت خلوص دست ناخوردهاش به بشر عرضه نمىشد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله در برابر وحى اى که از خدا دریافت مىداشت، کاملاً منفعل بود. او خود هیچ چیز بر این وحى نیفزود. او کتابى ننوشت، بلکه کتاب قدسى را به بشر ابلاغ کرد.»(38)
7ـ ادعاى تجربه دینى و کشف شهود را تا حدودى مىتوان به آسانى از مدعى آن پذیرفت؛ (به این معنا که پذیرفتن تجربه دینى و عرفانى، مسؤولیت اعتقادى و... براى دیگران ایجاد نمىکند؛ چرا که تجربه دینى حجیّت معرفت شناختى ـ حداقل براى دیگران ـ ندارد. اما ادعاى «وحى» را هر چند که مدعى آن اصرار کند نمىتوان به آسانى قبول کرد؛ چرا که وحى یک پدیده غیرعادى است که مخصوص افراد ویژهاى (پیامبران) مىباشد. در حالى که تجارب دینى و عرفانى امورى هستند که در نتیجه تلاش و کوشش افراد حاصل شده، و تا حد زیادى اکتسابى هستند. بنابراین، چون وحى و نبوت به خداوند اختصاص دارند، هیچگونه اکتسابى در آنها نیست، بلکه امرى موهبتى (به پیامبران) هستند.
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ علىرضا قائمى نیا، وحى و افعال گفتارى، انجمن معارف، چاپ اول، 1381، ص 35.
3ـ ایان باربرو، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ اول، 1362، ص 62.
4ـ جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکى، انتشارات بینالمللى الهدى، چاپ سوم، 1381، ص 150.
5ـ علىرضا قائمى نیا، پیشین، ص 46.
6ـ آلن گالووى، پانن برگ، الهیات تاریخى، ترجمه مراد فرهادپور، موسسه فرهنگى صراط، چاپ اول، ص 35.
7ـ شلایر ماخر، استون سایکس، ترجمه منوچهر صانعى دره بیدى، انتشارات گروس، چاپ اول، 74.
8ـ ر.ک.: جان مک کوارى، الهیات اگزیستانسیالیستى، ترجمه مهدى دشت بزرگى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ اول، ص 320.
9ـ رودولف بولتمان، عیسى و اساطیر، ترجمه مسعود علیا، نشر مرکز، چاپ اول، ص 97.
10ـ ر.ک.: سید حسن حسینى، پلورالیزم دینى یا پلورالیزم در دین، انتشارات سروش، ص 52.
11ـ محمد اقبال لاهورى، احیاى فکر دینى در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص 143.
12ـ همان، ص 144.
13ـ محمد مجتهد شبسترى، نقد قرائت رسمى از دین، طرح نو، چاپ اول، 1379، ص 405.
14ـ ر.ک.: عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوى، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ اول، 1378، صص 10ـ3.
15ـ محسن قمى، برهان تجربه دینى، نقد و نظر، شماره 65 ـ 26، ص 365.
16ـ عباس یزدانى، تجربه دینى، انجمن معارف، چاپ اول، 1381، ص 17.
17ـ ویلیام آلستون، تجربه دینى، ترجمه رضا حقپناه، اندیشه حوزه، شماره 36ـ35، ص 136.
18ـ ویلیام هوردرن، راهنماى الهیات پروتستان، ترجمه طاطهوس میکائیلیان، انتشارات علمى و فرهنگى، ص 94.
19ـ مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، طرح نو، چاپ دوم، ص 26.
20ـ احد فرامرز قراملکى، هندسه معرفتى کلام جدید، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، چاپ اول، ص 216.
21ـ امیر عباس على زمانى، تأملاتى در باب رابطه علم و دین در مغرب زمین، انجمن معارف، چاپ اول، ص 11.
22ـ ویلیام هوردرن، پیشین، صص 38ـ37.
23ـ علىرضا قائمى نیا، پیشین، صص 60ـ59.
24ـ صبحى صالح، پژوهشهایى درباره قرآن و وحى، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ سوم، 1373، صص 35ـ34.
25ـ سید حسین نصر، نیاز به علم مقدس، ترجمه حسن میاندارى، کتاب طه، چاپ دوم، ص 267.
26ـ بقره / 97.
27ـ نساء / 82.
28ـ ر.ک.: عبدالله نصرى، یقین گمشده (گفت و گوهایى در باب فلسفه دین)، انتشارات سروش، چاپ اول، 1380، صص 119ـ118.
29ـ هادى صادقى، درآمدى بر کلام جدید، انجمن معارف و کتاب طه، چاپ اول، 1382، ص 249.
30ـ اقبال لاهورى، پیشین، ص 143.
31ـ مرتضى مطهرى، نبوت، مجموعه آثار، جلد 4، انتشارات صدرا، 1372، ص 164.
32ـ هادى صادقى، پیشین، ص 246.
33ـ نصر حامد ابو زید، معناى متن، ترجمه مرتضى کریمىنیا، طرح نو، چاپ دوم، ص 82.
34ـ بسط بسط تجربه نبوى، گفت و گوى عبدالکریم سروش و بهاءالدین خرمشاهى، کیان، شماره 47، ص 9.
35ـ احزاب / 3.
36ـ یونس / 15؛ احقاف / 9.
37ـ مونتمگرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزتى، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1376، ص 148.
38ـ سید حسین نصر، آرمانها و واقعیتهاى اسلام، ترجمه انشاء الله رحمتى، نشر جام، چاپ اول، 1382، صص 56ـ55.