دیدار دوّم
آرشیو
چکیده
این مقاله بر آن است که اتصال انسانِ عالم ذرّ (قبل از دنیا) و «انسانِ در دنیا» را بررسى کند تا نسبت آن را با «انسان پس از دنیا» از حیث امکان «دیدار با خدا» (لقاء اللّه) مورد سنجش و مطالعه قرار دهد و پس از طرح و اثبات نقلى و عقلى «دیدارِ با خدا در عالم اَلَسْت و ذرّ یا دیدار اول» به فاصلهاى که بین انسان با خداى سبحان در همین مقوله قرار گرفته بپردازد و عوامل و حجاب «دیدار در دنیا یا دیدارِ دوم» از هبوطِ انسان به عالم طبیعت و نسیان و غفلتِ از خویشتن و جهل به حقایق و استعدادهاى وجودىاش بپردازد و از منظر هدف بعثتها و رسالتها و نظریه فطرت و آنگاه عوامل دیدار دوم یا لقاى رب در دنیا و چگونگى حجابستیزى تا حجابزدایى از این دیدار سخن به میان آورد و رابطه، سنخیت و پیوستگى تام و تمام دیدارهاى پیشین، پسین و واپسین یا دیروز، امرزو و فردا را مورد ارزیابى قرار دهد و در فرجام نوشتار به این نتیجه برسد که انسان در اثر خویشتنشناسى، خودسازى و تهذیب و طهارت نفس، ریاضتهاى شرعیه، ایمان و عمل صالح، ولایت مدارى و حرکتِ جوهرى اشتدادى و اشتیاقى سیر از خود تا خدا داشته و از مقام سلوک باطنى وحیانى به شهود یا «دیدار دوم» در همین عالم دنیا که دیدار با جمال و جلال الهى است نائل گردد. پس: 1. لقاء رب یا دیدار دوم امکانپذیر است 2. بعثتها و رسالتها از رهگذر بیدار کردن فطرت و قرار دادن شریعتِ کمالبخش و سعادتآفرین تحقق یافتهاند 3. بنیاد و اساس «دیدار دوم» خود انسان است که باید در اثر معرفت، محاسبت و مراقبت نفس و طریقت بر پایه شریعت با همه لایههاى ظاهرى و باطنىاش تا کوى ولایت قدم نهد و به خانه دیدار الهى و بهشت لقاى بار یابد.متن
مقدمه:
براستى آیا مىدانیم «درد» ما چیست؟ چرا ذهن خَمود و روح خَمول یافته و ایستا، ساکن و متوقف گشتهایم؟ چرا به «مأکولات» اندیشیده، برنامهریزى کرده و در آن غوطهوریم و از «معقولات»(2) مهجور و فاصله گرفتهایم؟ چرا در جستجوى هر چیزى «بیرون» از خویشتن بر مىآییم و جستارى در «درون» خویش نداریم؟(3) چرا با «بودن»، «ماندن»، «در جا زدن»، گِرد وجود خاکى و طبیعى خود گردیدن و... مأنوس و از «شدن»، رفتن، پویایى و پایایى، گرد وجود خدایى و طیّبه خویش طواف نمودن گریزانیم؟ آیا گرفتار جهل به خویشتن، فلسفه خلقت و حقیقت فطرت نشده و در گرداب ندانستن حقیقت و نخواستن حقیقت غرق نشدهایم؟ چرا به خود وانهاده و برده نفسِ امّاره و سرگشته کوى طبیعت و متحیّر وادى منیّت و انیّت شده و با خویشتن خویش نامحرم و با خودِ طیبه، بیگانه و با خود طبیعى یگانه گشتهایم؟... پس بیاییم در خود بیاندیشیم و به دوباره نگرى کتاب نفس خویش بپردازیم؛ دفتر دل را باز شناسیم و حقایق مصوّر و دقایق منقوشِ در آن را بازخوانى کنیم؛ به تلاوت آیات تکوینى و وجودى خویش بپردازیم و ترتیل، تأنى و تدبّر کتاب وجودِ خود را با اُنس با کتاب تدوینى حق و قرائت، تلاوت، ترتیل و تفکر در آیه آیه قرآن مجید تأمین نماییم و از شناخت و شهود شریعت به بزم سرشت و ضیافت فطرت برویم تا آنچه را که «دیروز» دیدهایم «امروز»دیدارى دوباره نماییم؛ یعنى چنانچه در عالم اَلَسْت و عهد «ذَر» حقیقتِ خود و خودِ حقیقى و جمالِ دل آراى جمیل مطلق یعنى خداى رحمان و رحیم را شهود کردهایم، شهود دوباره یا دیدارى دیگر نماییم و در حیات طبیعىِ عالم دنیا به حیات طیّبه عالم معنا دست یازیم و «دیدار دوم» را به «دیدار اول» گِره بزنیم و «آنجا» (غیب، ملکوت و اَلَست) را در «اینجا» (شهادت، مُلک و ناسوت) متجلّى سازیم تا به «تولّد ثانى و عقلانى» حیات و بالندگى تا اوج قُلّه کمال نائل آییم که:
بیاد آور مقام حال فطرت کز آنجا باز دانى اصل فکرت
اَلَستُ رَبُّکم ایزد کِرا گفت که بود آخر که آنساعت «بلى» گفت
در آنروزى که گلها مىسرشتند بِدِل در قصه ایمان نوشتند
اگر آن نامه را یِکْرَه بخوانى هر آنچیزى که مىخواهى بدانى(4)
از این روست که اهل معرفت مىگویند بین شناسایى و دیدار اول و شناسایى و دیدار دوّم حجابها و موانع فراوانى قرار گرفته است و جهالت، غفلت، نسیان و یا تجاهل، تغافل و تناسى مانعِ و رادعِ «دیدار دوم» شده است و تنها در پرتو «ایمان» و «عمل صالح» مىتوان ارتقاى تکاملى یافت و حجابسوزى و مانعزدایى کرد و به «معرفت ناب» و «شهود دوم» دست یافت که چه نیکو قرآن کریم فرموده است: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ»(5)؛ یعنى در پرتو اندیشه، انگیزه، بینش و عقیده طیّب و پاک و الهى و گرایش، کشش و کوشش طیّب و نورانى و در مجموع با رنگ و بوى الهى و رحمانى مىتوان «مواجهه عالم ارواح» را تجدید کرد و «عهد اَلَست» را زنده نمود که:
آغاز الست آمد و گفتیم بَلى را زان گفته بلاکش همه از عهد الستیم»(6)
پس در حقیقت، سه دیدار خواهد بود: الف) دیدار قبل از دنیا (پیشین)؛ ب) دیدارِ در دنیا (پسین)؛ ج) دیدار پس از دنیا (واپسین). آیات قرآن کریم ناظر بر هر سه دیدار است؛ آیاتى مثل:
«أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»(7) (دیدار دیروز و اول)
«فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(8) «أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»(9) (دیدار امروز و دوم).
و «إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»(10) و «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ»(11) (دیدار فردا و سوّم)
به همین ترتیب، قرآن امکان دیدار پسین، امروز و دوم و ضرورت و قطعیّت دیدار واپسین، فردا و سوم را مطرح مىنماید و راههاى دستیابى به چنین دیدارى را در عالم دنیا نشان مىدهد و شاه کلید این کمال حقیقى و حقیقت کمال را همانا معرفت به نفس و شناخت شهودى خویشتن مطرح مىنماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»(12) و مقوله فَلاح، صَلاح، سعادت و فوز را در تزکیه نفس و تهذیب درون و «خودسِتانى» قلمداد مىنماید که: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها»(13)؛ نه «خودستایى» که: «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ»(14) و همه این کمالات معرفتى و سلوکى را در پرتو شریعت: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(15) و ظلّ «ولایت»: «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَْمْرِ مِنْکُمْ»(16)، جستجو مىنماید. جناب شیخ محمود شبسترى نیز چنین سرودهاند:
تو بستى عهد عقد بندگى دوش ولى کردى بنادانى فراموش
کلام حق بدان گشتست مُنْزَل که تا یادت دهد آن عهد اوّل
اگر تو دیدهاى حقّ را ز آغاز در اینجا هم توانى دیدنش باز
صفاتش را ببین امروز اینجا که تا ذاتش توانى دید فردا
وگرنه رنج خود ضایع مگردان بُرو بنیوش لا تهدى ز قرآن(17)
و در حدیثى از کتاب «توحید» شیخ صدوق به طور مُسند از ابو بصیر، او نیز از امام صادق علیهالسلام نقل کرده که مىگوید: به امام علیهالسلام عرض کردم که آیا مؤمنان در روز قیامت خدا را خواهند دید؟ امام فرمود: آرى، و به تحقیق قبل از روز قیامت هم دیدهاند! پس عرض کردم: کى دیدهاند؟ فرمود: وقتى که براى آنان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»؛ یعنى: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند پروردگارمان هستى. سپس، حضرت ساعتى سکوت کرد، آنگاه فرمود: «و ان المؤمنین لَیَرَوْنَهُ فى الدّنیا قبل یوم القیامه، اَلَسْتُ تراهُ فى وَقْتِکَ هذا؟!»؛ یعنى: و به درستى که اهل ایمان در همین دنیا قبل از برپایى روز قیامت او را مىبینند، آیا تو همین لحظه او را نمىبینى؟...»(18)
به تعبیر یکى از بزرگان اهل معرفت و معنا: «آنگاه که ارواح به این عالم ظلمانى آمدند و با اجساد الفت پیدا کردند، به دلیل فرو رفتگى در جهات مادّى، پیمان خویش با پروردگار را فراموش کردند؛ اما پس از تحمل ریاضت شرعى و عمل به تکالیف الهى زنجیرهاى اسارت دنیا را گشودند و عهد سابق را مشاهده کردند. این شهود دوم را عرفان و معرفت مىنامند.»؛(19) چنان که از على علیهالسلام سؤال شد:
«هل رأیت ربک؟ قال: ما کُنتُ اعبُد ربّا لَم اَرَه. قال: کیف رأیته؟ فقال: و لکن رأت القلوب بحقائق الایمان، لم یره العیون بمشاهدة الابصار.»(20)
امام در این حدیث، مقوله «شهود خدا» را در مقام پرستش او مطرح و فرمودند قلوب به حقیقت ایمان توان دیدار او را دارند؛ چنان که فرمود: «لا یَسَعُنى أرضى و لا سمایى و لکن یسعنى قلب عبدى المؤمن.»(21)
بنابراین به وزان «ظهور تکوینى»، «ظهور تکاملى» نیز رُخ دادنى و ممکن الوقوع است و «نظریه فطرت» اگر درست تصور و تصدیق و سپس تفسیر و تصویر گردد، حقیقت هستى انسان را در ارتباط با خدا در دو ساحت بینشى و گرایشى، خداشناسى و خدا شهودى نشان مىدهد. پس:
قدر خود بشناس و مَشْمُر سرسرى خویش را، کز هر چه گویم برترى
آن که دستِ قدرتش خاکت سرشت حرف حکمت بر دل پاکت نوشت(22)
آرى درد انسان، درد با خود بیگانگى، درد فراق و گُسَست از خویشتن خویش، درد هجران از فطرت، درد خود فراموشى، درد خود زیانى، درد خود باختگى، درد جدایى از درون است که چه زیبا مولانا «درد انسان» را در «نواى نى» روایت کرده است و راه رهایى از «درد فراق» را در «شرح درد اشتیاق» با «سینهاى شرحه شرحه از فِراق» و آنگاه بازیابى و بازشناسى خویش را در «انسان کامل» نشان داده است که:
بشنو از نى چون حکایت مىکند و از جدایىها شکایت مىکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فِراق تا بگویم شرح دردِ اشتیاق(23)
«انسان کامل» آیینهدار طلعت دلآراى اوست و تجلّى حقیقتِ ما آدمیانِ مهجور از «خودِ رحمانى» و «دور مانده از اصل خویش» که او غریو وصل و نداى پایان «فصل» را هماره سر مىدهد و «روزگار وصل» را در صحیفه زندگى ما نشان مىدهد که تنها با معرفتِ به خدا، معرفت به خویشتن، طهارت باطن، تهذیب درون، پالایش فطرت و جان خویش و انجام فرائض الهى و ترک محرمات در پرتو شریعت مبین و نورانى «اسلام ناب» توان راهیابى به کوى دوست و قرار گرفتن در «بزم شهود» و «ضیافت رحمانى» وجود دارد و چه نغز و پر مغز فرمودهاند استاد شهید مطهرى که:
«دردِ انسان، آن درد خدایى است که اگر پردههاى اشتباه از جلوى چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند، به صورت همان عبادتهاى عاشقانهاى در مىآید که در على علیهالسلام سراغ داریم.»(24)
انسان در سایهسار شجره پاک بندگى خدا، از فرش تا عرش و از ملک تا ملکوت راه مىپیماید و همه حجابها را کنار مىزند و «خدایش» را در «خودش» جستجو مىنماید و به نظاره مىنشیند که خداى سبحان فرمود لبیک گویان و استجابت کنندگان نغمههاى الهى و دعوتهاى غیبى و مشتاقان سروش هدایت نبوى و رسالت محمدى صلىاللهعلیهوآله در پیاله نفسِ خویش و جامِ جان خود «جمال جانان» مىبینند و «دیدار دوم» را در ملکوت و باطن هستى خویش محقّق مىسازند و «تجلّى تکوینى» را به «تجلّى تهذیبى» و «باده از جام تجلّى صفات رحمانى» به هم گره مىزنند تا نوبت «دیدار سوّم» فرا رسد و «یک دیدار» در سه دیدارِ دیروز، امروز و فردا به ظهور رسد که وحدت دیدار در کثرت دیدار و کثرت دیدار در وحدت دیدار متبلور خواهد شد که فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ...».(25)
حیات طیبه و زندگى معقول در شهود آن «مشهود» است و لسان الغیب شیراز نیز نغمه دیدارِ «او» در «خود» را چنین سر دادهاند که:
ما در پیاله عکس رُخ یار دیدهایم اى بى خبر ز لذّت شُرب مُدام ما(26)
و حافظ این «درد» را نیز از «یار» و این «درمان» را نیز از «او» دانسته و عالم غیب و شهادت و ملک و ملکوت را نیز یک فروغ دلبر و دلدار تفسیر کردهاند:
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فداى او شد و جان نیز هم
این دو عالم یک فروغ روى او دان گفتمت پیدا و پنهان نیز هم(27)
تا اینجا دانسته شده است که «یار در خانه» و ما «گرِد جهان مىگردیم»، «آب در کوزه و ما تشنه لبان» مىگردیم و بیدلى هستیم که «خدا» با ماست و ما «از دور خدایا» مىکنیم و نامحرم با خویشتن خویش و «بیگانه با خود» و ناآشناى با آشناى دیرین و دیروز، امروز و فرداى خود شدهایم؛ پس به تعبیر شیرین و دلنشین حافظ شیرازى:
هر چه هست از قامت ناساز بىاندام ماست ور نه تشریف تو بر بالاى کس کوتاه نیست(28)
از این رو، بیاییم با خویشتن آشتى نماییم و به «نقدِ حالِ خود» و تأویل آیینه وجود خویش بپردازیم و به سؤال چگونه و از چه راهى به «دیدار دوم» نائل گردیم پاسخ دهیم و با «مخاطبهاى آشنا»، «از کجا آغاز کنیم؟» و «بازگشت به خویشتن»(29) را از افقى دیگر و فرازى نوین و فرازمند جستجو نماییم تا از «انسان و ایمان» و «انسان در قرآن» به سوى «انسان کامل»(30) رهسپار گردیم و «مصباح هدایت» را در «صراط مستقیم» «خلافت و ولایت» در «پرواز بسوى ملکوت»(31) بازیابیم و با سفرنامه سلوکى «رسالة الولایه»(32)، از «سلوک» به مقام «شهود» باریابیم و انسانِ «حَىّ متأله»(33) را از کوى «رساله انَّه الحق»(34) به «لقاء رب» دعوت نماییم و اکنون «راهشناسى» «راه دیدار دوم»:
الف) خودآگاهى، خودیابى، خود نگهدارى و خود نقدى که در آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»، سه مؤلفه بنیادین تکامل وجودى انسان از خود تا خدا ترسیم شده است؛ یعنى معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس(35).
ب) شهود فقر وجودى و معرفت به نیاز ذاتى و نَفْسى خود و نیل به مقام «عَدَم گردم عَدَم چون ارغنون»(36)؛ یعنى بدانیم و بیابیم که «هستى و وجود ما» و «کمالات وجودى ما» از خداست و در سایه ظهور اسم رحمان و رحیم به ما عنایت شده است؛ پس هرگونه مالکیت، اصالت و استقلال وجودى را از خویش سلب نماییم و خود را عین ربط و تعلق به خدا بیابیم که چه خوش سروده است حافظ شیراز:
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد او به ما مشتاق بود و ما به او محتاج بودیم(37)
و در همین بیت، ربط حادث به قدیم و نیاز محض را به بىنیاز صرف تفسیر کردهاند و در فرازى دیگر سرودهاند:
المنة لله که دَرِ میکده باز است ز آنرو که ما را بر دَرِ او روى نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستى و آن مَى که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
از وى همه مستى و غرور است و تکبّر و ز ما همه بیچارگى و فقر و نیاز است(38)
و حضرت امام خمینى رحمهالله نیز سرودهاند:
نیستم و نیست که هستى همه در نیستى است هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایى(39)
یا سرودهاند:
الا یا ایها الساقى ز مَى پر ساز جامم را که از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را(40)
و علامه طباطبایى رحمهالله ، آن عندلیب گلشن دیدار یار، چگونه «فقر وجودى» ما را «از آغاز تا انجام» ترسیم کردهاند که:
من خسى بى سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
من به سرچشمه خورشید نه خودم بردم راه ذرّهاى بودم و مهر تو مرا بالا برد
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد(41)
و قرآن کریم، این منبع الهام بخش همه معرفتهاى حِکمى و شهودى، فرموده است: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(42) و آیات «وَ لا یَمْلِکُونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً»(43) و «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُوءْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌتُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ»(44) و بسیارى از آیات دیگر قرآن به تصریح و تلویح و با دلالت مطابقى و تضمّنى و التزام هماره ما را به شناخت فقر و نیاز ذاتى و افتقار به سوى خدا از طریق عالم و آدم رهنمون هستند و انسانِ سالک رسیده به این مقام؛ یعنى شهودِ فقر ذاتى و نیاز وجودى در جهت ارتباط با خدا و عبودیت الهى و یافتنِ خود از دست رفته و شناسایى مَنِ فراموش شده و یگانگى «با آشناى یگانه» تلاش جدى و مجاهده مضاعف مىنماید تا در سایهسار «معرفت به خدا» به چشمه زلال شهود جمال دلآراى حقّ نایل آید و «انه الحق»(45) را در درون خویشتن جستجو نماید که «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»(46) تا از معرفت ظاهرى و افاقى به معرفت باطنى و انفسى بار یابد و از همین رهگذر، «سفر سلوکى» خویش را تا کوى دوست و «شهود دلدارش» بر مَدار «ولایت» و از «بستر شریعت» فرا چنگ آورد.(47)
ج) بیدارى، بینایى، پایدارى، پویایى و پایایى در طىّ منازل کمال و مراحل سلوک و مقامات معنوى، یعنى از «یقظه» که برخى آن را اول قدم سلوک الى الله دانسته(48) و برخى آن را مقام و مرحله ندانسته بلکه صفتى و حالتى ضرورى در همه مقامات و منازل و متناسب با هر کدام از آنها دانستهاند(49)، شروع نماید تا از خود طبیعى و خاکى رهیده و به خودِ طیبه و خدایى برسد که به تعبیر علامه طباطبایى رحمهالله نفس مؤمن «صراط» سلوک و راه وصول به خداست.(50) همچنین، به قول الکسیس کارل:
«احساس عرفانى جنبشى است که از اعماق «فطرت» ما سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلى است.»(51)
به تعبیرى دیگر از علامه طباطبایى رحمهالله : «غریزه «واقعبینى» و «عرفان گرایى» نسبت به حقیقةالحقائق موجب یک رشته «درکهاى معنوى» در انسان مىگردد؛ هرچند که سرگرم حوایج زندگى روزانه است...»(52) پس فطرتمدارى کلید حرکت به سوى کمال مطلق و آغاز بیدارى و پایدارى انسانِ سالک در رسیدن به مقام ولایتِ الهى و عبودیت رحمانى است که:
غیر من در پس این پرده سخنسازى هست راز در دل نتوان داشت که غمّازى هست
بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید که در این کنج قفس زمزمهپردازى هست
تو مپندار که این قصه به خود مىگویم گوش نزدیک لبم آر که آوازى هست(53)
پس اراده، طلب، همّت بلند، ریاضت شرعیه، محبت و عشق الهى، عبودیت و بندگى، بازگشت به خویشتن خویش، خودشناسى و خودسازى و... لازم است تا انسان به تدریج و آهسته آهسته به مُراد خویش که همانا «دیدار یار» است، نائل گردد که استاد علامه حسنزاده املى خوش سرودهاند:
رُباید دلبر از تو دل ولى آهسته آهسته مُراد تو شود حاصل ولى آهسته آهسته(54)
بنابراین، «بصیرت» و «صبر» در این مرحله سالک را همراهى مىنمایند تا به مقصد اعلى و مرصد اَسْنى برسد.
د) طلب و تمنّاى «شهود» در مقام نیایش و رازگویى و نیاز خواهى: چه، این که یکى از لطیفترین عرصههاى ارتباط «انسان با خدا» مقام دعا و نیایش است که «او» دعوت به دعا کرد و ضمانت «استجابت» نیز، که على علیهالسلام در دعاى کمیل فرمودند: «و امرت بدعائک و ضمنت لهم الاجابة»(55) و در قرآن کریم خداى سبحان فرمودند: «ادعونى استجب لکم...»(56)؛ اگر چه سطح و ساحت «دعا» نیز به سطح و ساحت معرفت و سلوک دعاکنندگان و اصحاب نیایش و راز و نیاز وابسته است که اهل نیایش نیز سه دستهاند: الف) گروهى که آزادانه و عاشقانه نیایش مىنمایند؛ ب) گروهى که تاجرانه و بازرگانانه در مقام دعا قرار مىگیرند؛ ج) و گروهى که بردگانه در برابر خدا به تذلّل و راز و نیاز مىایستند.
به هر تقدیر، دعا اوج بندگى و درخواست از خداى سبحان است و خود، «عبادت» است و به تعبیرى محبوبترین کارها نزد خداوند متعال در روى زمین «دعا»ست که امام سجاد علیهالسلام فرمود: «احبّ الاعمال عند اللّه تعالى على وجه الارض الدّعاء»(57) و دعا اظهار «فقر محض» و اُنس با «غنىّ مطلق» است و فراز «اغفر لمن لا یملک الاّ الدّعاء»(58) در حقیقت بیانگر این نکته است که بنده در برابر خدا هیچ ندارد جز این هیچى؛ یعنى مالک «بىمالکى» و «فقر و نیاز» خود است؛ پس هیچ مالکیتى ندارد و فقر عین تمام وجودش و حاکم و غالب بر اوست و دعا از بین بردن فاصله از فراق تا وصال، از هجران تا لقا از سلوک تا شهود، از فصل تا وصل، از ظاهر تا باطن، از «اَنَا» تا «هو»، از «عندى» تا «عنده» و از خود تا خداست و سالک در هیچ مرتبه از مراتب سلوک بىنیاز از دعا و راز و نیاز با محبوب خویش نیست؛ بلکه هر چه کمال برتر و بیشتر مىیابد، نالهها و دردها و مناجاتش بیشتر مىگردد و از شدّت فِراق در رنج و عذاب است و سینهاى مالامال از «درد» و چشمى آکنده از «اشک» و دلى «پرخون» دارد و طلب وصال و تمنّاى شهودش همواره در نالهها و اشکهایش متجلّى است و به تعبیر استاد جوادى آملى: «او گداى محض است، نه گداى زر و زور؛ یعنى گداى لقاى حقّ است.»(59)
ه) حجاب ستیزى تا حجابزدایى: همانگونه که مهمترین فضیلت انسان سالک چه در «سلوک اخلاقى» و چه «سلوک عرفانى» شهود ذات اقدس اله است و تحصیل سایر فضایل مقدمه این هدف سامى و عالى است، مهمترین حجابهاى این راه معین «حُجُب ظلمانى» (رذایل اخلاقى) و حُجُب نورانى (ما سواى الهى) را باید شناخت و در اثر «مراقبت»، با آنها مبارزه کرد و این هدف مقدمهاى و وسیله (رفع حُجُب) آرام آرام و به تدریج قابل رفع است که استاد علامه جوادى آملى در تفسیر موضوعى قرآن مجید پس از طرح و تعریف «حجاب شهود» و تقسیم آن به ظلمانى و نورانى، مسأله «حجاب مستور» را که همانا «مستور بودن حجاب گناه» است مطرح کردهاند؛ یعنى گاهى خود حجاب مانند گناه، مستور است؛ یعنى خود گناه حجاب است و حجاب بودن این گناه مستور است و راهحل فرا روى انسان را استاد علامه جوادى آملى همانا «انجام واجب و ترک حرام» به عنوان اولین قدم در تهذیب روح مطرح کردهاند(60) و فرمودهاند: «کسانى که این حجاب را برطرف نکرده و مبتلا به آن شدهاند، نه تنها در دنیا به لقاى حق، موفق نیستند، بلکه در آخرت نیز که ذات اقدس اله، ظهور بیشترى دارد محجوبند؛ چنان که مىفرماید: «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»(61)؛ بدترین کیفر و تلخترین عقاب براى تبهکاران، این است که روزى که خداى «نور السموات و الارض» با آن نور ظهور مىکند و همگان خدا را با چشم دل مىبینند، این گروه تبهکار از شهود جلال و جمال حق محروم و محجوبند.»(62)
پس، در اثر گناه و حجابهاى ظلمانى، انسان ممکن است به «کورى باطنى» برسد(63) که براى همیشه توفیق شهود ذات الهى از او سلب گردد و از سوى دیگر تلاشها، ریاضتها و مجاهدههاى سلوکىاش به گونهاى باشد که پس از رهیدن از دام حجابهاى ظلمانى، گرفتار حجابهاى نورانى نشود و بکوشد تا از آنها نیز منزّه گردد؛ یعنى علم، عبادت، عدالت و... را از آن خود نبیند و در جبهه جهاد اکبر هماره از سلاح بکا و گریه استمداد و استعانت بجوید؛ به تعبیر زیباى استاد علامه جوادى آملى «حجاب دو طرفه است؛ اگر بدى، حجاب خوبى است، خوبى هم حجاب بدى است؛ اگر بَدان به انجام فضایل موفق نیستند، نیکان از انجام رذایل منزّه هستند»(64). در هر حال، حافظ در دو گزاره سلوکى و عرفانى که در دو مصراع از دو بیت انتخاب شده است آوردهاند:
الف) «یک قدم بر خویشتن نه و آن دگر در کوى دوست».
ب) «تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز». پس، از حجاب خودى و انیّتطلبى و منیّتخواهى باید برون آمد و از خانه خود به سوى خانه خدا هجرت کرد که امام باقر و امامکاظم علیهماالسلام فرمودند: بین خدا و مخلوقاتش، هیچ حجابى، غیر از خود خلق نیست: «لیس بینه سبحانه و تعالى و بین خلقه حجابٌ غیر خلقه»(65) که:
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بر دارند هر آن کس که خدمت جام جهاننما بکند»(66)
و به تعبیر زیباى استاد جوادى آملى حجاب دو ضلعى است؛ نه سه ضلعى: «تا کنون حجاب را چنین تلقى مىکردیم که در آن، سه طرف یا سه ضلع بود: «حاجب»، «محجوب» و «محجوب عنه»؛ مانند دیوارى که میان دو کس وجود داشته باشد و نیز در مسائل معنوى، اگر سالک صفت رذلى داشته و لقاء الله در کار باشد، آن صفت نمىگذارد که این شخص به آن لقاء الله برسد. حال، معلوم شده است که این صفت، در درون جان خود انسان هست؛ یعنى خودبینى حجاب است؛ پس بین ما و خداى ما یک چیز، حجاب است و آن خودِ ماییم، و گرنه چیز دیگرى در بین خلق و خالق نیست.»(67) از این رو، استاد در بحث مُخلِص و مُخلَص مىفرمایند:
«گاهى انسان براى رضاى خدا نماز مىخواند و روزه و اعمال عبادى دیگر را انجام مىدهد و چیزى منظور او نیست؛ ولى گاهى حتى خود را هم نمىبیند و همه شئون حیاتى خود را براى خدا مىخواهد که صورت اولى «اخلاص العبادة لله» و دومى «اخلاص النّفس للّه» است.»(68)
و به تعبیر دیگر از آیتالله جوادى آملى که بر اساس شعرى از حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
سالک را در «بین راه» تفسیر کرده و بالاتر و فراتر آن است که ز هر چه رنگ تعیّن پذیرد آزاد است؛ یعنى گداى لقاى حق است و حتى طالب لقاء الله نیست؛ بلکه خواجه بنده پرورى داند و لقاء الله را به او مىدهد(69) و در فرازى دیگر مىنویسند:
«سالک واصل اگر به صَحْو بعد از مَحْو نرسد، فقط خدا را مشاهده مىکند؛ نه خود را و نه عرفان خویش و نه غیر را:
تو او نشوى ولى اگر جهد کنى جایى برسى کز تو تویى برخیزد
سالک شاهد اگر توفیق تداوم سفر بهره او شد و صَحْو بعد از مَحو نصیب او گشت، آدم و عالم و همه شؤون راجع به ما سوى الله را آیت صرف حق مىبیند؛ نه زاید بر آن.»(70)
و) ایمان و عمل صالح: علم و عمل دو جوهر انسانساز و شاکلهپردازند و انسانِ سالک براى پرواز به سِوى قلّه قاف کمال و رسیدن به خورشید مطلق و شهود شمس راهى ندارد مگر این که دو بال قرین به هم را حاصل نماید و قرآن کریم نیز در پنجاه و دو مورد، ایمان و عمل صالح را در کنار هم آورده است تا سالک در سلوک اخلاقى و سلوک عرفانى خویش آنها را دارا شود و «دیدار دوم»، مقدمه واجبش رهیدن از «نقص» و رسیدن به «کمال» است و این معنا با اندیشه و اشراق، بینش و گرایش «طیّب» امکانپذیر است تا سیر صعودى انسان تحقق پذیرد؛ چه، این که خداى سبحان فرمود:
«إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرفعه»(71)؛ یعنى تصعید عقیده پاک به عمل پاک یا رفعت عمل صالح به کلمه طیّبه قرین و همدوش گشته است؛ زیرا مفسران، ضمیر «یرفعه» را هم به «کلمه طیب» و هم به «عمل صالح» با دو حیثیت برگشت دادهاند و به هر حال، تکامل انسان در مسیر استکمال وجودى خویش آنهم در پرتو انسانِ کامل مُکَمِّل رهین اندیشه، انگیزه، اخلاق و اعمال پاک خواهد بود و اعمال پاک در رَهن عقاید پاک و اخلاق پاک است و اگر انسان طالب تبدیل حیات طبیعىاش به حیات طیّبه باشد، به ناچار باید «ایمان و عمل صالح» را با هم دارا باشد؛ خواه زن باشد یا مرد که در سیر و سلوک الى الله مذکر و مؤنث بودن نه شرط کمال است و نه نقص که در موطن کمال و تکامل «روح» و «نفس سالک» در حال سلوک و شدن است و نفس و روح نه مذکر است و نه مؤنث که فرمود: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(72) پس مؤمن با دو بال ایمان و عمل صالح سیر و سلوک داشته و به سوى ملکوت پرواز مىنماید و اگر سرزمین وجود انسانِ سالک الهى طیّب و طاهر شد، محلّ ثمرات و محصولات پاک و برکات نورانى و الهى خواهد داشت که فرمود: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ...»(73) و وجود انسان کامل و سالک به سوى کمال در هر زمان و زمینى «مبارک» خواهد بود؛ زیرا وجودى روحانى و ملکوتى مىیابد و فرا زمانى و فرا زمینى مىگردد که قرآن کریم فرمود: «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ...»(74) یا فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُوءْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها...»(75)؛ یعنى در یک قاعده (فرمول)، شخص سالک الى الله در پرتو ایمان و عمل صالح به «دیدار دوم» و «شمس شهود» راه مىیابد و در جنّت لقا یا بهشت دیدار الهى قرار مىگیرد و درب میخانه عشق و لقا به روى او باز و گشاده است «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.»(76)
لقاء الله <---- عمل صالح ـــــــــــــــ ایمان
صعود <---- عمل صالح ـــــــــــــ کلمه طیبه
ثمر دهى در هر زمان و زمین <---- شاخهها در آسمان <---- اصل ثابت <---- شجره طیّبه <---- کلمه طیبه
<---- مبارک <---- عبدالله <---- روح الله <---- کلمه الهى
<---- نبات طیّبه <---- بلد طیّب
لقاء رب <---- عمل صالح <---- توحید
پس فرمول کلى:
ایمان و کلمه طیّبه + عمل صالح و توحید ناب و موحد کامل = دیدار دوّم.
در بین اشیاى کثیر فقط یکى را مىنگرد و چنین مىبیند که دیگران فانىاند و آنگاه حکم به هلاک «ما سوى الله» و بقاى «وجه الله» مىکند؛ یعنى مطابق آیه «کل شىء هالک الا وجهه»(77) و آیه «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍوَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الإِْکْرامِ»(78)، او درک شهودى دارد. این نفى ما سِوا، «موهم» کثرت است؛ چون نفى ما سوا و اثبات «الله» نشانه دو چیز است. از این رو، اگر سالک به مقام وحدت هم برسد، باز زمینه ظهور کثرت در او هست و حتى خود جمله «لا اله الا هو» نشانه کثرت است؛ زیرا محتواى آن نفى ما سوا، و اعتقاد و اقرار به وحدانیت حق است و بر این اساس، مرحله وحدت نیز براى سالک عارف پایان راه نیست و پس از آن، مقام فنا قرار دارد.
پس از پیمودن مراحل پیشین، سالک به مقام «فناى فى الله» مىرسد. در مقام فنا که «دار القرار» و مقصد سیر و سلوک سائران و عارفان است، سالک نه تنها غیر و «ما سوى الله» را نفى مىکند، بلکه اصلاً آنها و حتى خود را نمىبیند تا آن را نفى کند؛ زیرا اثبات «ثابت» و نفى «منفى» دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین، سازگار نیست. وقتى سالک به مقام فنا بار یابد، فانى در شهودِ ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمىبیند، بلکه توحید و فناى خود را هم نمىبیند و فقط «الله» و هویت مطلقه الهى را بدون اکتناه، مىبیند و مىگوید «لا هو الا هو» که هر کدام از اذکار معهود و معروف، نشانه مرتبهاى از مراتب سالکان کوى توحید است...(79)
البته، استاد بر اساس اشعار ملا هادى سبزوارى در شرح غرر الفرائد یا شرح منظومه به تفسیر مقام تخلیه، تحلیه و تجلیه و مقام محو و طَمس و مَحْق پرداخته و نیل سالک به صحو بعد از محو و شهود عالم و آدم به آیت صرف حق نه زاید بر آن نیز پرداخته است(80).
ناگفته نماند سیر انسان از مُلک تا فوق ملکوت از رهگذر «نفس انسان» مىگذرد و «علیکم انفسکم»(81) بهترین شاهد و دلیل بر آن است؛ از همین رو، انسان تا خویشتن را نشناسد و نسازد و با «طهارت درونى» به ادراک مقامات معنوى نپردازد و تا از ماسواى الهى انصراف و تبتّل پیدا نکند و حقیقت وجودش را مالامال از عشق و حبّ الهى و جذبات ربّانى ننماید، توان عبور از طبیعت به سوى ماوراى طبیعت را ندارد و درونشناسى و درونکاوى یا دیدار حقیقى با خویشتن خویش همانا دیدار خداى سبحان را ممکن مىسازد؛ زیرا معرفت انسان به خود، دو نوع است:
الف) معرفت حصولى و مفهومى که در مرتبه خویش کارآمد و نتیجهبخش و مؤدّى انسان به معرفت ربّ است.
ب) معرفت حضورى و شهودى یا معرفت کشفى که گرچه مراتبپذیر است، اما بهترین نوع معرفت به خداى سبحان است؛ زیرا در حاقّ چنین عرفانِ باطنى و ذوقى بر اساس «برهان لِمّ» همانا عرفانِ به خداوند متعال است؛ علّت آن این است که انسان تا خدا را نشناسد، خویشتن را نمىشناسد؛ یعنى خودشناسى فرع بر خداشناسى و در ظلّ و پرتو آن ممکن و میسور است که از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله سؤال شد: طریق معرفت به خدا چیست؟ فرمود: شناختِ نفس: «سئل رسول الله صلىاللهعلیهوآله : کیف الطریق الى معرفة الرّب؟ قال: «معرفة النفس»(82) و حدیث معروف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(83) نیز گواه بر همین معناست که معرفت شهودى به نفس و درونگرایى ذوقى و درونشناسى کشفى همانا از معرفت به رب آغاز و به معرفت نفس منتهى مىگردد و مولوى چه زیبا و حکیمانه غزلى سرودهاند که:
این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است؟
این صورت بت چیست، اگر خانه کعبه است وین نور خدا چیست، اگر دیر مُغان است؟
گنجى در این خانه که در کَوْن نگنجد این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است
یعنى باید از خالق نفس پرسش کنیم؛ نه از نفس؛ زیرا نفس، ناتوان است از این که خود را ارائه نماید. از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است؟ انسان باید از طریق خدا نفس خود را بشناسد؛ نه از راه خودش؟! علاوه این که «من، مَن» نگویید و امور را به خود نسبت ندهید که «صورت بت» است و اگر بگویید خانه دل، میخانه است، پس این نور خدا چیست که در آن مىتابد؟ از این رو، هر قدرتى دارید حتى ضعیف، هر علمى و کمالى دارید از جانب مبدأ وجود افاضه شده است که به طور دائم نور وجود بر همه موجودات مىتابد که چون «مطلق» همیشه در «مقید» موجود است چنین سروده است که «گنجى است در این خانه که در کَوْن نگنجد»؛ مراد از گنج، وجود مطلق و مراد از خانه، نفس است؛ در حدیث نیز وارد شده است که نفس مؤمن عرش رحمان است؛ یا خداى سبحان فرمود: «لا یَسَعُنى أرضى و لا سمایى و لکن یسعنى قلب عبدى المؤمن»(84)
بر خانه منه دست که این خانه طلسم است با خواجه بگویید که او مست شبانه است
بالاخره، خداى سبحان تعلق قیومّى به نفس دارد که تعلّق خواجه به نفس است و مولانا خاک و خَس این خانه را عنبر و مشک قلمداد کرده و بانگ در این خانه را همه بیت و ترانه دانسته و سرودهاند:
فى الجمله هر آن کس که به این خانه رهى یافت سلطان زمین است و سلیمان زمانه است
این بیت، ناظر است بر اسفار چهارگانه سلوکى: 1. سفر من الخلق الى الحق؛ 2. سفر من الحق الى الحق؛ 3. سفر من الحق الى الخلق مع الحق و 4. سفر من الخلق الى الخلق مع الحق. سالک و سائر در این سفرهاى سلوکى در حقیقت حاکم زمین است و زمانه و در نهایت «عقل مستفادش را به «عقل فعّال» متصل مىسازد که:
اى خواجه یکى سر تو از این بام بدر کن کاندر رخ خوب تو از اقبال نشانه است
از آنجا که عقل مستفاد بام خرد و بام نفس است، در آن بام خواجه به نوعى با عقل مستفاد و عقل فعال اتحاد پیدا مىکند که انسانِ حقیقى متولد مىگردد و انسان بالقوه به انسان بالفعل مىرسد. پس انسان در عالم طبیعت انسان بالقوه است و هرگاه از دار مجازى طبیعت و دالان تنگ و تاریک مادیت و ناسوت جهیدن آغازید، به سوى فعلیتش مىرود تا به سرمنزل مقصود برسد(85) و این مبدأ و آغازش «دیدار با خویشتن» و منتهى و انجامش دیدار با خداى سبحان همانا «دیدار دوم» است.
نتیجهگیرى
بنا بر مباحث پیشگفته و دلالت آموزههاى دینى:
الف) «دیدار دوم» حد وسط دیدار اول و دیدار سوم و ممکن الوصول و تدریجى الحصول است.
ب) انسان سالک کوى حق، از طریق شناخت شهودى خویشتن و رهایى و انصراف از عالمبیرون وجود خود به سوى «دیدار دوم» در حال شدن و صیرورت است و جاذبهها و «لذّت شهود»بارقههایى در ذات او ایجاد مىنماید و او نیز در اثر معرفت و مجاهده و ریاضتهاى شرعیه و انجام واجبات و ترک محرمات و طىّ مقامات و منازل به چنین دار الشّهودى و بهشت دیدارى خواهید رسید.
ج) سرمایههاى اصلى و واجب و لازم این سلوک تا شهود همانا معرفت به «نقص نفسى» و «فقر وجودى» و قرار گرفتن در بستر عبودیت بر مدار «شریعت» و مرکز «ولایت» است و راز و نیاز و نیایش او را در این مسیر بسیار کمک و مساعدت مىنماید.
د) سالک باید از «برون» به «درون» برگردد و در اثر تکامل و کمالیابى، آنگاه از درون به برون نظر افکند و با حجابهاى ظلمانى و نورانى با ظرافت و دقت و بصیرت و صبر و شرح صدر مبارزه نماید تا «خود» را از میان بردارد و «خانه دل» را از ما سواى الهى جاروب زده، جدول بحر وجود و دفتر غیب و شهود هستىاش را لایروبى و تطهیر نماید تا از «درگاه» به «بارگاه» قدس ربوبى و میخانه لقا و وصال بار یابد.
ه) انسان عارف به خویشتن و عارف به خدا و چشیده «لذّت دیدار و شهود دوم» هرگز با دنیاى فانى و خانه مجازى اُنس و الفتى ندارد که نوشیدگان شراب طهور الهى راهیان کوى دوست و واصلان لقاى محبوباند و «و سقاهم ربهم شرابا طهورا»(86)
در نتیجه، از غیر خدا تطهیر شده و جام جانشان لبریز از «شراب شهودى» و «مى معرفت و فنا» است و همواره در سایهسار شجره طیبه جهاد در «راه خدا» و «در خدا» نشسته و «هدایت خاصه» و «معیّت خاصه» و «جنّت خاصّه» را شامل حالِ خویش نمودهاند که: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»(87) و «فَادْخُلِی فِی عِبادِیوَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(88)
«اللّهم نوّر ظاهرى بطاعتک و باطنى بمحبتک و قلبى بمعرفتک و روحى بمشاهدتک و سرّى باستقلال اتّصال حضرتک یا ذالجلال و الاکرام»(89)
________________________________________
1ـ دکترى عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد کرج، عضو هیأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، محقق و نویسنده.
2ـ اشاره به حدیثى از امام حسن مجتبى علیهالسلام که فرمود: «عجبتُ لمن یتفکر فى مأکوله و لا یتفکر فى معقوله» ر.ک.: بحارالانوار، مؤسسة الوفاء بیروت، 1404 ق، ج 1، ص 218.
3ـ اشاره به حدیثى از امام على علیهالسلام که فرمود: «عجبتُ لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا ینشدها» غررالحکم، شرح الغرر و الدرر، ج 4، ص 340.
4ـ شیخ محمد شبسترى، گلشن راز، نشر اشراقیه، ص 38.
5ـ فاطر / 10.
6ـ یغما جندقى.
7ـ اعراف / 172.
8ـ کهف / 110.
9ـ فصّلت / 53.
10ـ انشقاق / 6.
11ـ قیامت / 23ـ22.
12ـ مائده / 105.
13ـ الشمس / 9.
14ـ نجم / 32.
15ـ حشر / 7.
16ـ نساء / 59.
17ـ گلشن راز، ص 38.
18ـ المیزان فى تفسیر القرآن، ج 8، ص 323ـ331؛ صادق حسنزاده، طریق عرفان، (ترجمه رسالة الولایه علامه طباطبایى رحمهالله )، نشر بخشایش، 1381، ص 55ـ52؛ بحارالانوار، ج 4، با مقدمه و تفریظ استاد علامه حسنزاده آملى، صص 45ـ44.
19ـ على اکبر رشاد، درآمدى بر سیر و سلوک (دروس استاد آیت الله مجتبى تهرانى)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ دوم، 1376، ص 22.
20ـ اصول کافى، ج 2، ص 166.
21ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 7 و با اندک تفاوت، بحارالانوار، ج 58، ص 39.
22ـ علامه حسنزاده آملى، انسان و قرآن، انتشارات الزهراء، 1364، صص 50ـ49. 23ـ مثنوى معنوى، دفتر اول، بیتهاى 3ـ1.
24ـ انسان کامل، انتشارات صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1381، ص 96.
25ـ انفال / 24.
26ـ دیوان حافظ، نشر طلوع، چاپ اول، ص 8؛ على سعادتپرور، جمال آفتاب، شرکت انتشارات احیاء کتاب، چاپ اول، 1380، ج 1، ص 49. 27ـ دیوان حافظ، پیشین، (فارسى ـ انگلیسى) به کوشش صالحه صالحپور، نشر بوته، چاپ اول، بهار 1377، ص 349. 28ـ دیوان حافظ، ص 72.
29ـ با استفاده از نام آثارى از مرحوم دکتر شریعتى.
30ـ با استفاده از نام آثارى از استاد شهید مطهرى.
31ـ با استفاده از نام آثارى از حضرت امام خمینى رحمهالله .
32ـ با استفاده از نام آثارى از مرحوم علامه طباطبایى رحمهالله .
33ـ برگرفته از: آیتالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن مجید، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1372، ج 15، صص 15،39،42.
34ـ رسالهاى از علامه حسنزاده آملى.
35ـ المیزان، ج 19، صص 219ـ217.
36ـ برگرفته از: شعرى از مولانا در مثنوى معنوى.
37ـ دیوان حافظ، نشر طلوع، چاپ اول، ص 25. 38ـ همان، ص 29 و 30. 39ـ سبوى عشق، انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ هفتم، تابستان 1376، ص 13. 40ـ همان، ص 21. 41ـ علامه سید محمدحسین حسینى تهرانى، مهر تابان، انتشارات علامه طباطبایى، مشهد مقدس، چاپ دوم، 1417 ق.، ص 90.
42ـ فاطر / 15.
43ـ فرقان / 3.
44ـ آل عمران / 26ـ25.
45ـ فصلت / 53.
46ـ همان.
47ـ که علامه طباطبایى در «رسالة الولایه» از ظاهر شریعت به باطن شریعت و از معرفت نفس به «ولایت الهیّه» تا «لقاءالله» در پنج فصل بحث مبسوط و حکمى ـ عرفانى را مطرح کردهاند.
48ـ خواجه عبدالله انصارى، منازل السائرین.
49ـ حضرت امام خمینى رحمهالله
50ـ المیزان (عربى)، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ بیروت، 1390 ق. / 1971 م، ج 6، ص 165.
51ـ ایدئولوژى الهى، ص 154.
52ـ ر.ک.: شیعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسین، ص 104.
53ـ 54ـ دیوان اشعار، مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، تهران، 1364، ص 138.
55ـ دعاى کمیل، ص 35.
56ـ غافر (مؤمن) / 60.
57ـ الکافى، ج 2، ص 467.
58ـ دعاى کمیل، ص 254.
59ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 10، ص 287.
60ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 10، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1379، صص 209ـ201.
61ـ مطفّفین / 15.
62ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 10، ص 202.
63ـ ناظر به آیه 46 حج.
64ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 10، ص 207.
65ـ بحارالانوار، ج 3، ص 327، ح 27.
66ـ دیوان حافظ، نشر بوته، چاپ اول، 1377، ص 182.
67ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 10، ص 209.
68ـ همان، ص 260 و ج 11، صص 56ـ55.
69ـ همان، ص 287.
70ـ همان، ج 11، ص 411.
71ـ فاطر / 10 و استاد جوادى آملى با استفاده از دو تعبیر «رفع» و «صعود»، عمودى بودن سیر و سلوک را در «هندسه الهى» استفاده کردهاند؛ نه «افقى» بودن آن را و عمودى بودن را به «مکانت برتر» راه یافتن، نه «مکان برتر» معنا کردهاند ر.ک.: تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 11، ص 223.
72ـ نحل / 97.
73ـ اعراف / 60.
74ـ مریم / 31.
75ـ ابراهیم / 23ـ22.
76ـ کهف / 110.
77ـ قصص / 88.
78ـ الرحمن / 27ـ26.
79ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید، پیشین، ج 11، صص 403ـ401.
80ـ همان، صص 411ـ409.
81ـ مائده / 105.
82ـ مستدرک الوسائل، ج 11، ص 138.
83ـ غررالحکم، ج 5، ص 194.
84ـ عوالى اللئالى، ج 4، ص 7.
85ـ ر.ک.: سفر نفس: تقریرات استاد دکتر مهدى حائرى یزدى، به کوشش عبدالله نصرى، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، تهران، 1380، صص 25ـ13 (غزل مولانا در باب سفرهاى نفس، در این اثر به اجمال تفسیر شده است).
86ـ انسان / 21.
87ـ عنکبوت / 69.
88ـ فجر / 32.
89ـ کلمات مکنونه، ص 63؛ مولى عبدالصمد همدانى و ریاض السیاحة حاج زینالعابدین شیروانى؛ بحر المعارف، ص 309.