نظام امنیت دستهجمعى و سازمان ملل متحد ـ مورد عراق
آرشیو
چکیده
تحولات اخیر در روابط بین الملل و بخصوص بحران عراق، این بحث را مطرح ساخته است که اصولاً نقش و جایگاه سازمان ملل در حفظ صلح و امنیت بینالمللى چیست. سازمان ملل، به عنوان یکى از سیستمهاى فرعى نظام بینالملل، همواره تحت تأثیر ساختار نظام بین الملل و فرایندهاى کنترلى آن قرار داشته است. شکلگیرى نظام هژمونیک دستورى و استبدادى، به دنبال رویداد یازدهم سپتامبر و اشغال عراق توسط آمریکا، بدون مجوز شوراى امنیت، نقطه عطفى در تکامل تدریجى افول نقش سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت بینالمللى ارزیابىگردیده و نقش آنرا بهعنوان ابزارىدر جهت ژئوپولتیکتازهآمریکاتنزلدادهاست.متن
دیباچه
منشور سازمان ملل متحد، حفظ صلح و امنیت بینالمللى را از مقاصد اصلى این سازمان برمىشمارد. شوراى امنیت، به عنوان عالیترین مرجع امنیت دسته جمعى در جهان به شمار مىرود که وظایف آن بر مبناى فصلهاى پنج، شش و هفت منشور، معین شده است و بر مبناى آن، در تاریخ پس از جنگ جهانى دوم، اقدامات مؤثرى را انجام داده است. اما تحولات اخیر در روابط بینالملل و به خصوص بحران عراق، نشانگر ظهور مناسبات و روند جدیدى در روابط بینالملل مىباشد. حمله نظامى آمریکا به عراق پس از تحولات یازدهم سپتامبر، نقطه عطفى در فرایند تکاملى تضعیف سیستم امنیت دسته جمعى به شمار مىرود. این حمله بیانگر ابزارى شدن نقش و جایگاه سازمان ملل متحد براى حفظ صلح و امنیت بینالمللى در ساختار در حال شکلگیرى نظام نوین بینالملل، پس از تحولات یازدهم سپتامبر و تأیید ژئوپولتیک تازه آمریکا مىباشد. بنابراین، با توجه به موضوع نوشتار، پرسش اصلى تحقیق را بدین صورت مطرح مىکنیم که نقش و جایگاه سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت بینالمللى، پس از حمله نظامى آمریکا به عراق چیست. به عبارت دقیقتر، شوراى امنیت سازمان ملل متحد به عنوان عالیترین مرجع امنیت دسته جمعى در جهان، پس از حمله نظامى آمریکا به عراق، از چه جایگاهى در جهت حفظ و صلح امنیت بین المللى برخوردار شده است؟
در واقع این پرسش در مقیاسى وسیعتر به یک سؤال دیگر و آن، به جایگاه و نقش رژیمهاى بینالمللى و به طور مشخص، سازمان ملل، به عنوان یک رژیم امنیت دستهجمعى در نظام بینالملل و چگونگى تغییر و دگرگونى و به عبارتى، تأثیر نظام بینالملل بر آن باز مىگردد. اما پیش از آن، نخست باید به این سؤال پاسخ گفت: اصولاً، فرایند تشکیل رژیمهاى بینالمللى چیست و به عبارت دیگر، رژیمها تحت چه شرایطى ایجاد مىشوند؟
چارچوب تئوریک
کراسنر، نویسندگان رژیمهاى بینالمللى را به سه دسته ساختار گرایان، پیروان گروسیوس و ساختار گرایان تعدیلى تقسیمبندى مىکند.(2)
ساختارگرایان، رژیمهاى بینالمللى را تحمیلى و به عنوان یک متغیر وابسته به قدرت تلقى مىکنند؛ تمام واقعگرایان سنتى و حتى نئورئالیستها، جزء این دسته به شمار مىآیند. پیروان گروسیوس، رژیمهاى بینالمللى را به عنوان یک متغیر مستقل مىپندارند؛ زیرا آنان معتقدند که رژیمها، به صورت نهادهاى اجتماعى موجودیت داشته و به صورت تکاملى به حیات خود ادامه مىدهند.
ساختار گرایان تعدیلى، رژیمها را به عنوان متغیر دخیل و میانى با واسطه مىدانند. آنان معتقدند که رژیمها جدا از قدرت نیستند؛ بدین معنا که رژیمها توسط قدرتها ایجاد مىشوند، ولى رفته رفته به استقلال نزدیک مىشوند، اما هرگز استقلال کامل نخواهند یافت. بر اساس این نظریه، رژیمها، متغیرهایى بین قدرت و دستاورد بوده و مىتوانند بر رفتار بینالمللى بازیگران تأثیر گذاشته و تعریف دیگرى از منافع ملى آنها ارائه دهند.
قوت رژیمها نیز به میزان رعایت و اجراى قواعد رژیم و در واقع به قدرت دولتى بستگى دارد که رژیم را ایجاد مىکند. بر اساس تئورى «ثبات هژمونیک»، قوت رژیم به قواعد رژیم و کالاهاى همگانى مربوط مىشود، ولى مطابق تئورى «بازیها» این قوت به تأمین و بازنگرى منافع ملى بستگى دارد.
مهمترین نقش رژیمهاى بینالمللى، ایجاد نظم و ثبات، کمک به همکارى دولتها و ایجاد صلح و امنیت بینالمللى است، اما چون هیچ پدیدهاى براى همیشه ثابت باقى نمىماند، رژیمها به طور عموم و سازمان ملل نیز به عنوان یک رژیم امنیت دسته جمعى، دچار تغییر و دگرگونى مىشوند. براى تغییر رژیمهاى بینالمللى، رهیافتهاى نظرى متفاوتى در چارچوب نظریههاى ساختارى، نظریههاى بازیها، نظریههاى کارکرد گرایى، نظریههاى شناختى و بالاخره، نظریههاى مارکسیستى ارائه شده است.(3)
از نظر ساختارگرایان، علل اصلى تغییر رژیم، ساختار قدرت و جنگ مىباشد. ساختار گرایان، رژیمهاى بین المللى را به عنوان یک متغیر وابسته به قدرت تلقى مىکنند. بر اساس مکتب ساختارگرایى، بازیگران اصلى، دولتها هستند. آنان تغییر رژیمهاى بینالمللى را منوط به تغییر قدرت در نظام بینالمللى مىدانند. کنت والتز، بنیانگذار نظریه ساختارگرایى در روابط بینالملل، در تحلیل این مسأله مىگوید: نظام بینالملل، مجموعهاى از ساختار کنش متقابل در میان واحدهاست.(4) ویژگى مهم نظام بینالملل، فقدان حکومت مرکزى و ماهیت آنارشیستى آن است. در چنین اوضاعى، تمامى کشورها از لحاظ کارکردى شبیه به یکدیگر بوده و خواهان بقا هستند. بنابراین، عدم وجود یک اقتدار مرکزى موجب مىشود دولتها در صدد قدرت بیشترى برآیند و بدین ترتیب، دولتها در موقعیتى قرار مىگیرند که تنها خود باید خود را حفظ کنند. در این موقعیت که آنان آن را «موقعیت خودیارى» نامیدهاند، دولتها به تنهایى حافظ امنیت خود مىباشند.(5)
تمامى کشورها در این ویژگى مشترک هستند. بنابراین، اصل نظم دهنده در غیاب حکومت مرکزى، هرج و مرج است که براى تمام کشورها یکسان است و وظایف دولتها نیز یکسان است. آنچه که یکسان نیست، عبارت از توزیع قدرت است. از دیدگاه کنت والتز، تغییر در توزیع توانایىها در میان بازیگران، مهمترین عامل تحول ساختارى به حساب مىآید.(6)
بدینترتیب، تحول ساختارها که در مصادیق سیستمهاى مختلف دو قطبى، چند قطبى، تک قطبى و... ظاهر مىگردد(7)، عملاً بر رفتار خارجى بازیگران تأثیر مىگذارد. بنابراین، ساختارها، مهمترین عامل تعیین کننده نتایج در سطح سیستم مىباشند.(8)
ساختارها، مشوق یا نهى کننده دولتها در تعیین اهداف و اقدامات هستند. ساختار قدرت در سطح سیستم،خواستهها و رفتار بازیگران را به مقتضاى خود، مقید مىکند(9) و هر کشور نیز با توجه به محاسبه و تضمین موقعیت و منزلت خود در صحنه بینالمللى، منافع و استراتژیهاى خود را تعیین مىکند.
با اینحال، تأکید والتز بر نقش دولتها و قدرتهاى بزرگ در نظریه سیستمى او، به خوبى نشان مىدهد که در سیستم بینالملل و سیاست بینالملل مورد نظرش، این قدرتهاى بزرگ هستند که نقش اساسى در تعیین ساختارها ایفا مىکنند.(10)
گروهى دیگر از ساختار گرایان بر اساس نظریه ثبات هژمونیک، استدلال مىکنند که تشکیل، تداوم، تغییر و یا تضعیف رژیمها، وابسته به عوامل قدرت مىباشد. طرفداران تئورى ثبات هژمونیک استدلال مىکنند که اقتصاد آزاد در سطح جهان، مستلزم یک قدرت مهاجم و غالب است.(11) از دیدگاه این تئورى، نظام بینالملل بر تلاش هژمونیک واحدهاى سیستم مبتنى است و بازیگران قدرتمند، از راههاى گوناگون، سعى در دستیابى به رهبرى این نظام دارند و در این راه، افزایش قدرت نسبت به رقیبان، یکى از مهمترین راهها و شاید تنها راه دستیابى به موقعیت هژمونیک مىباشد.(12) کوهن مىگوید:
سلطه یک کشور واحد بر دنیا، جزء لاینفک این تئورى مىباشد.(13)
کنید لبرگر، تصریح مىکند:
براى این که دنیا ثبات داشته باشد، باید یک ثبات دهنده و فقط یک ثبات دهنده داشته باشد.(14)
یک رهبر یا سرکرده باید داراى شرایط زیر باشد.(15)
الف) بر مواد خام کنترل داشته باشد؛
ب) بر بازار، به خصوص از لحاظ واردات، کنترل داشته باشد و کالاهاى سایر کشورها را به بازار داخلى خود وابسته کند؛
ج) بر منابع سرمایه کنترل داشته باشد؛
د) بر کالاهایى که داراى ارزش افزوده بالا مىباشند کنترل داشته باشد؛
ه) داراى یک ایدئولوژى مردم پسند باشد، مانند حقوق بشر و دموکراسى؛ نباید تبلیغات نژادپرستانه داشته باشد؛
و) بر تسلیحات نظامى هستهاى کنترل داشته باشد؛
ز) قادر و مایل به رهبرى باشد؛
ح) اقتصاد لیبرال را ترویج و سیاستهاى اقتصادى حمایتى و تعرفهها را پیشگیرى کند؛
ط) بر بازار سهام و نرخ ارز کنترل داشته باشد.
مطابق نظریه ثبات سیستم، یک متغیر، وابسته به قدرت و مهمتر از آن، به تمرکز قدرت است.
تمرکز قدرت، منجر به ثبات سیستم مىشود، حال آن که انکسار قدرت، به بىنظمى سیستم مىانجامد.(16)
از این استدلال چنین استنباط مىشود که همکارى نیز یک متغیر وابسته به قدرت است؛ چرا که این رهبر یا سرکرده است که رژیمهاى بینالمللى را ایجاد کرده و موجب تسهیل همکارى مىشود. بر این اساس، هر چند سیستم اقتصادى در چارچوب فعالیتهاى سیاسى به حیات خود ادامه مىدهد، اما نمىتوان قدرت را بدون توجه به پایههاى اقتصادى آن درک کرد به همین جهت تحول در نیروهاى اقتصادى، از جمله تکنولوژى، موجبات تغییر و تحول در قدرت و توزیع آن در سیستم را فراهم مىکند. بنابراین، تغییر و تحوّل در توزیع قدرت و در نتیجه تغییر منافع بازیگران، سبب ایجاد عدم تعادل در سیستم مىشود و در صورت عدم توازن سیستم در حل بحرانها، منجر به جنگهاى هژمونیک خواهد شد.(17)
مفهوم امنیت دسته جمعى
از جمله طرحهایى که براى حفظ صلح و امنیت بینالمللى ارائه شده است، طرح امنیت دستهجمعى است.(18) امنیت دسته جمعى، به معناى مجموعهاى از هنجارها و قواعد براى حفظ ثبات بینالملل و جلوگیرى از تجاوز است. به عبارت دیگر، امنیت دسته جمعى، به یک سیستم منطقهاى و یا جهانى اطلاق مىشود که هر یک از دولتهاى شرکت کننده در آن، این واقعیت را پذیرفتهاند که امنیت هر یک، در گرو امنیت دیگرى است.(19)
رژیمهاى امنیت دسته جمعى بر اساس تئورى «همه علیه یکى» است که اگر حملهاى به یکى از اعضاى سازمان صورت گرفت، این، حمله به همه اعضا تلقى مىشود و با نیروى مشترک بقیه اعضا روبرو خواهد شد؛ در نتیجه، همه براى تنبیه مهاجم بسیج مىشوند. وجود اطمینان از مداخله دسته جمعى اعضاىجامعهبینالمللى، پشتیبانى از قربانى متجاوز، متجاوز را از قصد تجاوز باز خواهد داشت.(20)
سیستم امنیت دسته جمعى از حیث میزان تمرکز قدرت و نفوذ حد فاصل سیستم موازنه قوا از یک سو و حکومت جهانى از سوى دیگر است. سیستمهاى سهگانه فوق، راههایى هستند که براى کنترل و مهار قدرت پیشنهاد شدهاند. سیستم موازنه قوا، بیانگر یک جامعه بین المللى غیر متشکل است که در آن، قدرت و سیاست، در واحدهاى جدا و مستقل از هم توزیع شده است. در این سیستم، هر واحد، مسؤول حفظ امنیت خود است. موازنه قوا، بر خلاف امنیت دسته جمعى، اساسا مبتنى بر خود یارى است و تابع یک نظام یا قدرت مافوق مرکزى نیست. در این سیستم، هر کشور به طور مستقل عمل مىکند.
نقطه مقابل موازنه قوا، تئورى حکومت جهانى است که بر اساس آن، قدرت و صلاحیت در یک مقام یا سازمان مرکزى، شبیه ساختار دولت در داخل کشورها متمرکز مىشود.
هدف امنیت دسته جمعى، فراهم آوردن امنیت براى همه، از طریق تأمین شکست نیروى متجاوز است. بر اساس این تئورى، متجاوز، با منطق یا احساسات انسان دوستانه متوقف نخواهد شد؛ بلکه توسط یک نیروى برتر مهار مىشود. در این تئورى، صلح، غیر قابل تقسیم است و تجاوز به هر کشورى، موجب اختلال در نظم بین المللى شده و امنیت کشورها را به خطر مىاندازد.(21)
بر این اساس، هر کشورى که به صورت غیرقانونى از زور استفاده کند، شکست خواهد خورد.
امنیت دسته جمعى، داراى شرایط و فرضهاى پیچیدهاى است که تحقق آنها در عمل، به دشوارى صورت مىپذیرد:(22)
الف) از جمله شرایط، غیرقابل تقسیم بودن صلح و وفادارى به جامعه بینالمللى است. امنیت دسته جمعى، متکى بر یک تعهد صریح نسبت به ارزش صلح جهانى توسط بیشتر کشورهاست. استفاده موفقیتآمیز از زور به طور غیرقانونى در یک جا، موجب تضعیف احترام به اصل حفظ نظم در همه جا خواهد بود.
تعهد به صلح جهانى، مستلزم در اولویت قرار دادن منافع جامعه بینالمللى نسبت به منافع ملى است به همین جهت دولتها ضمن این که باید حق استفاده از جنگ را به عنوان ابزار سیاست ملى رها کنند، باید براى تحقق هدفهاى صلح جهانى نیز حاضر به جنگ باشند.
ب) توزیع قدرت و عدم تمرکز آن، بهترین وضع توزیع قدرت میان کشورهاست. دست کم وجود چندین دولت با قدرت مساوى براى امنیت دسته جمعى ضرورى است.
ج) عضویت همه کشورها، بویژه قدرتهاى بزرگ؛ امنیت دسته جمعى، طرحى است براى نظم جهانى که اخراج یا غیبت یک قدرت بزرگ را بر نمىتابد. تئورى امنیت دسته جمعى تا حدود زیادى متکى به این است که معمولاً اقدامات غیرنظامى براى مقابله با تجاوز کافى است و توفیق مجازاتهاى اقتصادى، متکى به جهانى بودن است.
د) وجود یک ساختار حقوقى و تشکیلاتى مستقل به منظور تحریم تجاوز و تعهد دولتها مبنى بر همکارى براى سرکوب متجاوز و اعطاى صلاحیت به یک سازمان بینالمللى، به منظور اعمال مجازاتهاى اقتصادى یا نظامى است. امنیت دسته جمعى، مستلزم تعهد به یک الگوى رفتار بینالمللى تخلفناپذیر است. وجود تردید نسبت به اجراى مجازاتها، تجاوز و بى حرمتى نسبت به صلح و نظم بینالمللى را به دنبال خواهد داشت. بنابراین، جز در موارد دفاع مشروع، هیچ کشورى حق استفاده از زور، بدون تجویز یک سازمان بینالمللى را ندارد.(23)
این مفهوم در ابتدا به عنوان رکن اصلى ایجاد جامعه ملل پس از جنگ جهانى اول در سال 1919 مورد توجه قرار گرفت. جامعه ملل، گام بلندى را در جهت تشکیل رسمى عناصر سیستم امنیت دسته جمعى، از قبیل تعهدات قراردادى، صلاحیت، اقتدار سازمانى و تشریفات، برداشت.(24)
هر چند عوامل یک سیستم امنیت دسته جمعى در میثاق جامعه ملل پیشبینى شده بود، ولى در اثر عوامل مختلف، از جمله مخالفت سناى آمریکا با عضویت این کشور در جامعه ملل، عدم عضویت شوروى، اختلاف بین فرانسه و انگلیس در مورد چگونگى برخورد با آلمان و نبود اتفاق نظر که لازمه سیستم امنیت دسته جمعى بود و عدم اتخاذ تدابیر اجرایى و قهرى در مورد حمله دو کشور ژاپن به منچورى سال 1931 و ایتالیا (موسولینى) به اتیوپى و پیش گرفتن سیاست آشتى و دادن امتیاز به متجاوز، اعتماد به سیستم امنیت دسته جمعى را از بین برد.(25)
سازمان ملل متحد
با افزایش ویرانگرى و مصائب ناشى از جنگ جهانى دوم، اندیشه امنیت دسته جمعى، بار دیگر احیا شد. هدف از تشکیل سازمان ملل متحد در سال 1945، حفظ صلح و امنیت بینالمللى و جلوگیرى از جنگ بود. هدف منشور و پدید آورندگان آن، ایجاد یک سیستم عمومى امنیت دسته جمعى براى کنترل به کارگیرى و استفاده از زور بود.(26) با این حال، اصطلاح امنیت دسته جمعى در هیچ بخشى از منشور یافت نمىشود. در حقیقت، امنیت دسته جمعى در پایان دهه 1930 و شکست جامعه ملل در نتیجه جنگ جهانى دوم پایان یافت. بنابراین، در منشور، سیستم امنیت دسته جمعى به گونهاى دیگر تجلى یافت.(27) تدوین کنندگان منشور، با توجه به ناتوانى جامعه ملل در مقابله با آفت جنگ، وظیفه استقرار صلح و امنیت بینالملل را طبق بند 1 ماده 24 منشور، به شوراى امنیت سازمان ملل واگذار کردند. اتخاذ این تصمیم بدان امید بود که از اشتباهها و ضعفهاى جامعه ملل پرهیز شود و سازمان جدید، از عضویت و پشتیبانى همه قدرتهاى بزرگ برخوردار گردد. از این رو، عناصر تشکیل دهنده سیستم امنیت دسته جمعى در منشور کاملتر شده است.(28) برخى از این عناصر، عبارتند از: ممنوعیت استفاده از زور و تهدید ـ بند 3 و 4 ماده 2؛ مکلف نمودن دولتها به حل و فصل دعاوى از راههاى مسالمتآمیز؛ پرهیز از اعمالى که موجب به مخاطره انداختن صلح مىگردد.
سیستم امنیت دسته جمعى در منشور، در مقایسه با جامعه ملل، متمرکزتر شده است. در جامعه ملل، کشورهاى عضو، خود تصمیم مىگرفتند که آیا صلح نقض شده است؟ و این که چه تدابیرى باید براى مقابله با تجاوز اتخاذ کنند؟ در حالى که در منشور، این تصمیمات به عهده شوراى امنیت گذاشته شده است.(29)
با این حال، سیستم امنیت دسته جمعى کامل نبود؛ زیرا اجراى آن موکول به عقد قراردادهایى مىشد که طبق ماده 43، مىبایست بین دولتهاى عضو سازمان ملل متحد و شورا منعقد گردد. در این ماده پیشبینى شده بود که کشورهاى عضو، طبق قرارداد، نیروهاى مورد نیاز را براى اقدامات نظامى در اختیار شوراى امنیت قرار خواهند داد. ولى به دلیل فضاى حاکم در دوران جنگ سرد، این قراردادها هرگز منعقد نشد. بنابراین، نیروهاى پیشبینى شده سازمان ملل در فصل هفتم منشور براى اقدامات قهرى هرگز جامه عمل نپوشید.(30)
دشوارى دیگر، حق وتو بود که بر اساس اصل 27 منشور، به هر یک از پنج عضو شوراى امنیت داده شده بود و به موجب آن، این کشورها مىتوانستند مانع اجراى سیستم امنیت دسته جمعى شوند. وتو در دوران جنگ سرد کاربرد فراوان داشت و شاهدى بر ناتوانى سازمان ملل در جهت حفظ صلح و امنیت بینالمللى بود.(31) در حقیقت، اعمال حق وتو توسط یکى از اعضا، به معناى قبولاندن منافع یک عضو بر منافع جامعه بشرى بود. حق وتو سبب مىشد که سیستم امنیت دسته جمعى، نه تنها علیه کشورهاى بزرگ، بلکه علیه کشورهاى کوچکى که مورد حمایت یکى از قدرتهاى بزرگ بود، نیز به اجرا در نیاید.
سازمان ملل متحد و ساختار نظام بینالملل
اکنون برگردیم به پرسش پیشین و آن این که سازمان ملل متحد، به عنوان یک سیستم تابعه در نظام بینالملل، از چه جایگاهى در درون این سیستم برخوردار است و چگونه و تحت چه مکانیسمى از آن تأثیر مىپذیرد؟
اصولاً هر سیستمى متشکل از مجموعهاى از خرده سیستمها یا سیستمهاى تابع است که بر پایهدو اصل «کل به جزء» و اصل «سلسله مراتبى» ساماندهى شدهاند. به دیگر سخن، در درون هر سیستم، مجموعهاى از خرده سیستمها وجود دارد که روابط آنها با سیستمهاى بزرگتر، بر پایه سلسله مراتب تنظیم گردیده است. سیستمهاى بینالمللى نیز از این قاعده مستثنى نیستند. اصولاً سه سطح را مىتوان در درون نظام بین المللى جهانى تشخیص داد. در سطح نخست، سیستم مسلط و در سطح دوم نظامهاى فرعى جهانى قرار دارند. سیستمهاى منطقهاى مانند خاورمیانه، آمریکاى لاتین و... نهادهایى چون سازمان ملل، نمونههایى از نظام فرعى تلقى مىشوند و سرانجام، در سطح سوم، دولت یا نظامهاى ملى به عنوان سیستمهاى کوچکتر در درون آنها جاى گرفتهاند.(32) در هر حال، از آنجا که نظام بینالمللى، مجموعهاى از تمامى فعالیتهایى است که به روابط بینالملل شکل مىدهد، یک نوع وابستگى متقابل میان اجزاى تشکیل دهنده آن برقرار است.(33) سازمان ملل نیز به عنوان یکى از سیستمهاى فرعى در نظام بینالمللى، در قالب اصل سلسله مراتب، با نظام بینالملل، ارتباط و پیوند دارد و از نظام بینالملل و فرایندهاى کنترلى آن متأثر مىشود.
از آنجا که شوراى امنیت، به عنوان بازوى اجرایى سازمان ملل و تنها ارگانى که تصمیمات آن داراى ضمانت اجرایى است، قدرت خود را از قدرتهاى بزرگ مىگیرد، رقابت آنان تأثیر مستقیمى بر تصمیمات شوراى امنیت داشته است.(34) واقعیت آن است که از زمان جنگ کره و تهاجم کره شمالى به کره جنوبى که منجر به قطعنامه 83 شوراى امنیت شد، همواره بحث روابط ابرقدرتها و چگونگى منافع آنان، بحث اساسى صلح و امنیت بینالمللى را تشکیل داده است. بنابراین، نخستین وظیفه سازمان ملل یعنى حفظ صلح و امنیت بینالمللى، تحت تأثیر روابط و عملکرد قدرتهاى بزرگ، منافع و حوزههاى امنیتى آنان قرار داشته است. هر حوزه امنیتى، محدودهاى است که یک کشور، منافع خود را در آنجا تعریفشدهمىیابد. از اینجهت باید امنیت دسته جمعى را در قالب حوزههاى امنیتى تعریف کرد که بحران کوزوو،(35) بحران عراق و اشغال نظامى این کشور توسط آمریکا، بارزترین وجه آن مىباشد.
از آنجا که اشغال نظامى آمریکا، بدون مجوز شوراى امنیت، نقطه عطفى در فرایند تدریجى افول نقش شوراى امنیت سازمان ملل در حفلظ صلح و امنیت بینالمللى به حساب مىآید، با نگاهى گذرا، به چگونگى شکلگیرى روند اشغال نظامى عراق توسط آمریکا و در نتیجه، شکست شوراى امنیت دربحران عراق مىپردازیم.
بحران عراق
روز بیست و پنجم اکتبر آمریکا رسما قطعنامهاى را تسلیم سازمان ملل کرد که در آن، به طور ضمنى از هجوم به عراق خبر مىداد. در این قطعنامه آمده بود: «اگر سازمان ملل؛ قصد یا جرأت خلع سلاح صدام حسین را ندارد، دولت آمریکا به تنهایى ائتلافى را براى تحقّق این امر، رهبرى خواهد کرد.» شوراى امنیت، پس از مذاکرات و گفتگوهاى بسیار، سرانجام در هفتم نوامبر، قطعنامه 1441 را در پاسخ به اظهارات بوش، به اتفاق آرا به تصویب رساند. در این قطعنامه با توجه به تخلفات گذشته عراق، شوراى امنیت، شوراى امنیت، هیأت بازرسى جدیدى منصوب کرد و به بغداد هشدار داد چنانچه بار دیگر از خلع سلاح سرباز زند، باید منتظر عواقب جدى تخلف خود باشد.(36)
در قطعنامه، ماده صریحى مبنى بر حمله به عراق، بدون هماهنگى قبلى وجود نداشت و واشنگتن نیز تعهد کرد پیش از هر اقدامى در این مورد، موضوع را بار دیگر در شوراى امنیت مورد بحث و بررسى قرار دهد.
تصویب قطعنامه 1441، پیروزى بزرگى براى سیاست خارجى آمریکا به حساب مىآمد. آمریکا با تصویب این قطعنامه تلاش کرد تا حمایت دیپلماتیک بینالمللى را جهت اقدامات خود کسب کند، اما خیلى زود و با اعلام نتایج بازرسیهاى هیأت جدید و سنجش میزان همکارى عراق، شک و تردیدها آغاز شد. در چهاردهم فوریه، هیأت بازرسان ویژه در پایان مأموریت خود پس از بازگشت از عراق اعلام کرد که پس از یازده هفته تفحص در عراق، موفق به یافتن مدرکى دالّ بر وجود سلاحهاى کشتار جمعى در این کشور نشده است.
در بیست و چهارم فوریه، آمریکا، انگلیس و اسپانیا با استناد به فصل هفتم منشور سازمان ملل ـ بخش مربوط به تهدید علیه صلح ـ قطعنامه جدیدى را تسلیم شوراى امنیت کردند مبنى بر این که «عراق، آخرین فرصتى را نیز که در قطعنامه 1441 به این کشور داده شده بود از دست داده است.» فرانسه، آلمان و روسیه همچنان خواستار آن بودند که فرصت بیشترى به عراق داده شود.(37)
روز بیست و هشتم فوریه، کاخ سفید، قصد نهایى خود را اعلام کرد. فیشر در سخنان خود عنوان کرد که هدف اصلى و نهایى آمریکا، خلع سلاح عراق نبوده است؛ بلکه موضوع مورد نظر آمریکا «تغییر رژیم حاکم» بر عراق است. پس از آن، دورهاى از مذاکرات طولانى و پى در پى آغاز شد تا این که در پنجم ماه مارس، فرانسه و روسیه اعلام کردند که هرگونه قطعنامه جدید دیگرى را که مبنى بر استفاده از قدرت نظامى علیه عراق باشد، وتو خواهند کرد. روز بعد، دولت چین هم به جبهه فرانسه و روسیه پیوست. در این بین، پیشنهاد میانجىگرانه انگلستان با عدم اقبال چهار عضو دیگر دائمى شوراى امنیت روبرو شد.(38)
بدین ترتیب، با عنایت به عدم حصول تصمیم مشترک میان دولتها در چارچوب شوراى امنیت سازمان ملل متحد و عدم وجود چنین مبنایى طبق قطعنامههاى شوراى امنیت (بویژه 678، 1154، 1205 و 1441) شوراى امنیت در مواجهه با یکى از تهدیدات علیه صلح و ثبات بینالمللى، با شکست سختى مواجه شد.
درباره حمله آمریکا به عراق، سؤالات زیادى مطرح مىشود. از جمله این که آیا این حمله پیشگیرانه بوده است، چنان که آمریکا و متحدان آن ادعا مىکنند؟ در این صورت، آیا مداخله پیشگیرانه طبق قواعد حقوق بینالملل امروزى قانونى است؟ چرا آمریکا و متحدانش مسأله عراق را مانند موارد عراق (در اشغال نظامى کویت) هائیتى، سومالى و بوسنى، به سازمان ملل ارجاع ندادند؟(39) آیا این حمله داراى هدفهاى اقتصادى بوده یا اهداف دیگرى در نظر بوده است و بالاخره، نقش آن در تبیین جایگاه سازمان ملل در حفظ صلح و امنیت بین المللى چیست؟
آمریکا و انگلیس، درباره انگیزه تهاجم نظامى خود به کشور عراق مدعى هستند که سلاحهاى کشتار جمعى عراق، تهدیدى علیه امنیت این کشورها قلمداد گردیده و مبناى اقدام خویش را در قالب حق ذاتى دفاع از خود ـ پیشدستى در دفاع ـ توجیه مىنمایند.(40) این در حالى است که اکثر دولتها معتقدند در آن مقطع زمانى، ضرورت توسل به زور نظامى وجود نداشته است. به موجب بند چهار ماده دو منشور ملل متحد، «کلیه اعضاى ملل متحد مىبایست در روابط بینالمللى خود از تهدید به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت سرزمینى یا استقلال سیاسى هر کشور یا از هر روش دیگرى که با اهداف ملل متحد مباینت داشته باشد، خوددارى نمایند»؛ قاعدهاى کلى که از آن به عنوان یکى از «اصول اساسى یا بنیادین» یاد شده است.
در مورد امکان تصاحب نفت عراق از سوى آمریکا باید توجه داشت که آمریکا سالهاست که بر بازارهاى بینالمللى نفت چیره شده و بر مکانیزم عرضه و تقاضا و قیمتگذارى بینالمللى نفت اثر مىگذارد.(41) آمریکا در این دوران، در پى پیاده کردن «ایده نظام جهانى نو» و تسلط بر جهان سیاسى است؛ هدفى ژئوپولتیک که به مراتب از نفت عراق مهمتر است. البته آمریکا براى رسیدن به این هدف ژئوپولتیک، منابع انرژى را مورد توجه کامل دارد و این استدلال کهن را در نظر دارد که هر قدرتى که بر منابع تأمین کننده انرژى جهان دست یابد، بر جهان تسلط خواهد یافت و بر پایه آن براى رسیدن به دو منبع اصلى تأمین کننده انرژى در جهان، یعنى مناطق خزر و خلیج فارس، سالهاست که سخت تلاش مىکند. امروز سخن از ژئوپولتیک پسامدرن و تلاش تک ابر قدرت جهانى در راستاى واقعیت بخشیدن به هژمونى جهانى است.(42)
اما آنچه که بر اهمیت بحران عراق در وضعیت کنونى نظام بینالمللى افزوده است، از یک سو ارتباط این مسأله با جایگاه و موقعیت سازمان ملل به عنوان یک نظام امنیت دسته جمعى در حفظ صلح در نظام بینالمللى است و از سوى دیگر، ارتباط آن با ساختار در حال شکلگیرى نظام بینالملل، پس از تحولات یازدهم سپتامبر است؛ همانطور که پیشتر اشاره شد. حال پرسش اساسى در ارتباط با این موضوع است که بحران عراق، چه جایگاهى در فرایند تضعیف نقش سازمان ملل در حفظ و صلح امنیت بینالمللى داشته است؟ آیا مورد عراق در فرایند فوق، یک استثنا در تاریخ سازمان ملل محسوب مىگردد و یا این که در تداوم فرایند تدریجى تضعیف نقش این سازمان در حفظ صلح و امنیت بینالمللى قابل تبیین و بررسى است؟ در این صورت، دلایل شکلگیرى این روند کدام است و این وضعیت، چگونه سازمان ملل را در یک دهه گذشته در ایفاى نقش خود در حفظ صلح و امنیت بینالمللى، با قبض و بسط روبرو کرده است؟ بنابراین، در تحلیل و تبیین مسأله فوق، مىتوان سه سطح یا به عبارت دیگر سه متغیر را آمریکا و قدرتهاى بزرگ، به عنوان سیستم مسلط و نهاد سازمان ملل به عنوان یک سیستم فرعى و عراق به عنوان یک نظام ملى معرفى کرد. آنچه در مورد عراق، علاوه بر ماهیت تبیینکنندگى و ظرف وقوع تأثیرات سطوح فوقانى از اهمیت ویژهاى برخوردار است، ماهیت حقوقى حکومت آن کشور به عنوان یک واحد مستقل سیاسى در نظام بینالمللى است. در ماجراى افغانستان، به دلیل تلاشهاى فراوان آمریکا در هماهنگ کردن اقدامات خود با مقررات موجود بینالمللى و به این جهت که رژیم طالبان نیز یک حکومت نبود، بلکه تشکیلاتى تروریستى و غیرقانونى بود، عملیات نظامى در این کشور مستقیما یاغىگرى جهانى شمرده نشد، ولى وضع در عراق کاملاً متفاوت بود. این بار آمریکا رسما اعلام کرد که اعتنایى به سازمان ملل و افکار بینالمللى نخواهد داشت و مىخواهد با اجراى استراتژى تغییر رژیم عراق در چارچوب ژئوپولتیک تازه، قواعد بازى مورد نظر خویش را بر روابط بینالمللى حاکم کند.(43) در حالى که تغییر دادن رژیم در هر کشور، حق انحصارى مردم آن کشور شمرده مىشود و این یک اصل اساسى در روابط بینالمللى است.
سازمان ملل نیز به عنوان یک سیستم فرعى با نظام بینالمللى ارتباط و پیوند دارد و از نظام بینالملل و فرایندهاى کنترلى آن متأثر مىشود. از این رو، نمىتوان بدون توجه به نقش و سیاستهاى آمریکا، فرایند تحولات پیش آمده در محیط امنیتى سازمان ملل و پیامدهاى آن را درک کرد. بدینسان، نخستین ضرورت در پاسخگویى به پرسشهاى یاد شده و تبیین فرایند تکامل تدریجى افول نقش و جایگاه سازمان ملل در حفظ صلح و امنیت بینالمللى در مقطع کنونى (بویژه پس از بحران عراق) شناخت ساختار نظام بینالملل پس از فروپاشى نظام شوروى به این سو است. بنابراین، ما روند تحولات پیش آمده در سازمان ملل را به طور خلاصه در دو مقطع زمانى پس از فروپاشى نظام شوروى و رویداد یازدهم سپتامبر، پى مىگیریم.
الف) فروپاشى نظام شوروى
اعداد و آمارها در خصوص نحوه توزیع قدرت، گویاى این واقعیت است که ساختار نظام تازه بینالملل پس از فروپاشى نظام شوروى، ساختارى تک قطبى با محوریت آمریکا بوده است. قدرت نسبى آمریکا از اواخر دهه 1990 بالاتر از دیگران قرار دارد و به عنوان تنها قطب، مطرح است.(44) اما اراده آمریکا براى دخالت در مسائل مختلف سیستم و به عهده گرفتن نظم تازه سیستمى در کنار برترى قدرت این کشور، سبب شکلگیرى سیستم هژمونیک دموکراتیک و ارشادى گردید. به این مفهوم که آمریکا در اعمال فرایند کنترل، قدرتهاى عمده سیستم و سازمانهاى بینالمللى موجود، یعنى سازمان ملل متحد را نیز به عنوان بازوى مشورتى و کمکى در نظر داشته و نوعى مشارکت براى آنان قائل است.(45) این موضوع را مىتوان در نخستین جنگ علیه عراق مشاهده کرد. به هر حال، تا آنجا که به اجراى امنیت دسته جمعى باز مىگردد، این براى نخستین بار بود که اقدامات شوراى امنیت، به طرح اولیه منشور نزدیک مىشد؛ زیرا موافقت پنج کشور بزرگ عضو شوراى امنیت و اراده جامعه بینالمللى براى مقابله با تجاوز، به طور صریح بیان مىگردید(46) و سازمان ملل را به عنوان ابزار دیپلماسى چند جانبه فعال کرده بود؛ هر چند در اینجا نیز نقش واقعى را آمریکا و نه شوراى امنیت، بازى مىکند.(47) به هر حال، با پایان جنگ سرد و ظهور ابعاد جدید امنیت، سازمان ملل متحد نیز نقش فعالترى در حفظ امنیت در بعد جهانى به عهده گرفت.(48) از این رو، سران کشورهاى عضو شوراى امنیت در 31 ژانویه 1992 در نیویورک و در قالب نشستى نمادین براى ترسیم خط مشى آینده این نهاد در مواجهه با مسائل مربوط به صلح و امنیت بینالمللى پس از جنگ سرد، دبیر کل وقت سازمان ملل، پطرس غالى را موظف ساختند که تحلیل و توصیههایى در خصوص راههاى تقویت و افزایش کارایى و توان سازمان ملل متحد براى دیپلماسى پیشگیرانه، صلحسازى و صلح بانى در چارچوب و مطابق با منشور آماده نماید.(49)
بدین ترتیب، سازمان ملل، پس از پایان جنگ سرد و ظهور ابعاد جدید امنیت، در یک وضعیت انتقالى قرار گرفت که در آن، الگوهاى تعاملى قدیمى در هم شکسته یا به طور چشمگیرى تغییر کرده، اما الگوهاى جدید، هنوز تبلور نیافته است.(50) در حالى که در گذشته، عملکرد سازمان ملل، تابعى از رقابتهاى شرق و غرب بود و این رقابتها، نقش اساسى در تصمیمگیریهاى سازمان ملل داشت. این الگو با فروپاشى شوروى در هم شکست و الگوى جدیدى شکل گرفت که به سازمان ملل اجازه مىداد تا با اختیارات بیشترى نسبت به گذشته در امور بینالملل دخالت نماید.(51)
به نظر مىرسد که این دوره، دورهاى گذرا در فرایند تکاملى سیستم کنترل هژمونیک، به رهبرى آمریکا محسوب مىگردد و با پیشامدهایى چون رویدادهاى یازدهم سپتامبر، سیستم، عملاً به سوى هژمونیک دستورى و استبدادى پیشرفته است.
بر این اساس، از آغاز دوران پس از فروپاشى نظام دو قطبى، طراحان ژئوپولتیک آمریکا، در پى جا انداختن جهان تازهاى با ساختار هرمى شکل برآمدهاند که آمریکا در رأس آن و دیگر قدرتها بر اساس توان و ظرفیتهاى ویژه و چگونگى روابطشان با آمریکا در ردههاى گوناگون این هرم قرار گیرند. از این رو، آمریکا براى واقعیت بخشیدن به این جهان، کوشش نمود تا از سازمان ملل متحد به عنوان پارلمان جهانى تأیید کننده ژئوپولتیک تازهاش بهره گیرد و ناتو را بازوى نظامى این ایده قرار دهد. گذشت زمان و رویدادهایى چون بحران بالکان، تا حدودى سبب پیشرفت این طرحها شد، ولى حرکت اروپا به سوى ایجاد یک قطب قدرتى در ژئوپولتیک تازه و بر پا کردن نیروهاى دفاعى مستقل از ناتو، سبب دگرگونیهایى در دیدگاه آمریکا شد.(52) در یک نگاه گذرا به تاریخچه نقش آفرینى ژئوپولتیک آمریکا از فرداى فروپاشى نظام دو قطبى، اصول این دگرگونیها روشن مىشود. در آغاز این دوره در برخورد با بحران کویت و اشغال خاک آن کشور توسط عراق، آمریکا در چارچوب سیستم هژمونیک ارشادى و دموکراتیک، بسیار کوشید تا همه سازمانهاى بینالمللى همچون سازمان ملل متحد و هم افکار عمومى جهانى و دولتهاى بزرگ در اروپا و آسیا و نیز دولتهاى ذینفع در منطقه را با خود همآوا سازد. در مسأله بوسنى، با امضاى توافق دیتون با پشتیبانى و حمایت آمریکا و نه تحت حمایت سازمان ملل،(53) این تلاش و کوشش کاهش یافت. بحران کوزوو نیز جنبههاى دیگرى از تضعیف سیستم امنیتى سازمان ملل را به ارمغان آورد که احتمال تحول در سیستم آن را بیش از پیش ممکن مىساخت و آمریکا به اصل همآوایى و همکارى کامل، حتى با قدرتهاى اروپایى نیز اهمیت زیادى نداد.(54)
ب) رویداد یازدهم سپتامبر
مرورى بر تاریخچه نقش آفرینى ژئوپولتیک آمریکا از فرداى فروپاشى نظام شوروى، نشاندهنده آن است که دوره سیستم هژمونیک ارشادى، دورهاى گذرا در فرایند تکاملى سیستم کنترل هژمونیک از سوى آمریکا بوده است. رویداد یازدهم سپتامبر، عملاً زمینه لازم را براى شکلدهى سیستم هژمونیک دستورى و استبدادى، در اختیار آمریکا قرار داد. این رویداد، شرایطى کاملاً تازه پدید آورد و مسأله «مبارزه با تروریزم»، از راه دخالت در امور داخلى کشورها و بىاعتنایى به حاکمیت ملى آنان در دستور کار دولت آمریکا قرار گرفت و این کشور، با استفاده از امواج همدردى پدید آمده در سطح جهان و بهره گرفتن از آن، ایده چیره شدن بر جهان سیاسى یا هژمونى جهانى خود را از راه افزایش دخالت در امور داخلى کشورها و ملتها واقعیت بخشیده است.(55) آنچنان که در عمل شاهد آن بودیم، سازمانهاى بینالمللى، نظرات و مشورت با متحدان آمریکا در اروپا، در ائتلاف بینالمللى براى مبارزه با تروریزیم، بدست فراموشى سپرده شد و مورد توجه محافظهکاران آمریکایى قرار نگرفت؛(56) یعنى بر خلاف تفکر لیبرالى در غرب که معتقد است از طریق مذاکره و تعامل و از طریق چانه زنیهاى دیپلماتیک و تجارى باید به سطح قدرت و اقتدار رسید، محافظهکاران معتقدند که پشتوانه مهم چانهزنیهاى سیاسى در سطح بینالمللى، قدرت نظامى است.(57) از اینرو، ایفاى نقش اقتصادى و سیاسى از طریق ورود به صحنه تکنولوژى نظامى، یک فرصت طلایى براى استراتژى و دیپلماسى سیاسى آمریکا بوده است.(58) یازدهم سپتامبر، این فرصت را در اختیار آمریکا قرار داد تا نظریه یکجانبهگرایى خود را در سطح جهانى به مرحله اجرا بگذارد.
به هر حال، آمریکایىها بر اساس دستور کارى که خودشان تنظیم کرده بودند پیش رفت؛ تا آنجا که رهبران اتحادیه اروپا در اواخر فوریه 2002، رسما از «تکروى» آمریکا در مبارزه با تروریزم انتقاد کردند.(59) در بحران افغانستان، آمریکا حتى حاضر نشد اندکى وقت، صرف همراه و همآوا نمودن دیگر کشورها با خود کند و خواستههاى خود را بىگفتگو به اجرا گذاشت.(60)
در ارتباط بحران عراق با استراتژى سیاسى آمریکا پس از رویداد یازدهم سپتامبر در سطح جهانى نیز باید گفت، بحران عراق و اشغال نظامى این کشور، حد فاصل موفقیت و عدم موفقیت استراتژیهاى یکجانبهگرایى آمریکا در نظام بینالملل محسوب مىگردد؛ بدین معنا که اگر مجموعه مخالفتهاى جهانى و به طور مشخص، اتحادیه اروپا، روسیه، اتحادیه عرب و کشورهاى پیرامون عراق موفق مىشد آمریکا را از انجام حمله نظامى به عراق و تغییر رژیم سیاسى این کشور باز دارد، زمینههاى شکلگیرى نظام نوین بینالملل، به گونهاى مغایر با استراتژى یکجانبهگرایى آمریکا رقم مىخورد. در حالى که هدف این کشورها، تحکیم نقش و جایگاه شوراى امنیت و بازگرداندن اوضاع جهان به یک سیستم چند قطبى در چارچوب اصول و قواعد حاکم بر سازمان ملل بود:
«استراتژى کلان جدید، آمریکا را بسیار متفاوتتر نشان مىداد؛ یک کشور تجدید نظر طلب که در پى بهرهگیرى کامل از مزیتهاى زودگذر قدرت خویش در نظام نوین جهانى است.»(61)
نتیجهگیرى
امنیت دسته جمعى، بعد از جنگ سرد، بر خلاف هدفش نتوانست جامعه بینالمللى را به صلح و امنیت پایدار برساند ودر این راه، همواره با محدودیتهایى روبرو بوده است. به نظر مىرسد که سازمان ملل متحد با چالشى فزاینده در دوران بعد از جنگ سرد روبرو شده است. این چالشها، هم از درون و هم از بیرون بوده است. ضعف مفهومى و ساختارى، از جمله مواردى است که نظام امنیت دسته جمعى، از درون با آن مواجه بوده است. از آنجا که شوراى امنیت به عنوان بازوى اجرایى سازمان ملل، قدرت خود را از قدرتهاى بزرگ مىگیرد، اولین وظیفه سازمان ملل؛ یعنى حفظ صلح و امنیت بینالمللى در چارچوب برخوردارى قدرتهاى بزرگ از حق وتو، همواره تحت تأثیر این قدرتها قرار داشته است.
از نگاه بیرونى نیز سازمان ملل متحد به عنوان یکى از سیستمهاى فرعى نظام بینالملل، همواره تحت تأثیر نظام بینالملل و فرایندهاى کنترلى آن قرار داشته است. بر اساس نظریه ساختار گرایى و ثبات هژمونیک در روابط بینالملل، شکلگیرى، تداوم، تغییر و یا تضعیف رژیمها، وابسته به عوامل قدرت؛ یعنى تغییر در توزیع تواناییها بوده و تحت تأثیر ساختار نظام بینالملل و تغییر در منافع بازیگران قرار دارد.
از نظرگاه تاریخى، با فروپاشى نظام شوروى، نظام امنیت دسته جمعى به عنوان مهمترین نهاد توازن قوا در دوران جنگ، ویژگیهاى خود را از دست داده و نقش آن پایان یافته تلقى مىگردد؛ زیرا سازمان ملل، نهادى براى توازن قوا در جهان دو قطبى بود. از آغاز سالهاى دهه نود، نشانههاى بسیارى نمایانگر این موضوع بودند که آمریکا دیگر مایل نیست شاهد نقشآفرینى سازمان ملل باشد. عدم تجدید دوره مأموریت پطروس غالى و انتخاب دبیر کل، کوفى عنان به تصور این که در رابطه با خواستههاى واشنگتن نرمش بیشترى نشان مىدهد؛ امضاى توافق دیتون با پشتیبانى و حمایت آمریکا و نه تحت حمایت سازمان ملل؛ معاهدات اسرائیلى ـ فلسطینى و اى ریور؛ بحران کوزوو و تصمیم یکجانبه براى بمباران عراق، بدون مجوز سازمان ملل، از آن جمله است.
رویداد یازدهم سپتامبر، عملاً زمینه را براى شکلدهى سیستم هژمونیک دستورى و استبدادى، در اختیار آمریکا قرار داد و حمله نظامى آمریکا به عراق نیز نقش اساسى در فرایند تکاملى افول سازمان ملل در حفظ صلح و امنیت بینالمللى ایفا کرد. به دیگر سخن، حمله نظامى آمریکا به عراق، نقطه عطفى در افول نقش سازمان ملل محسوب مىگردد همانطور که رویداد یازدهم سپتامبر، نقطه عطفى در شکلگیرى سیستم هژمونیک دستورى و استبدادى آمریکا و تحقق نظریه یکجانبه گرایى این کشور در سطح جهانى تلقى مىگردد.
در واقع، همه چیز نشانگر آن است که آمریکا دیگر خود را با سازمان ملل هماهنگ نمىکند. در موقعیت برتر فعلى، آنها دیگر نمىپذیرند که شیوههاى قانونى سازمان ملل، مانع سیاستشان شود. بنابراین، آمریکا دیگر دلیلى نمىبیند تا برترى خود را در چارچوب ضوابط حاکم بر شوراى امنیت (حق وتو) با دیگران تقسیم و یا محدود کند. استراتژى آمریکا را مىتوان در یک جمله، «چند جانبه گرایى، هر جا که ممکن است و یکجانبهگرایى، هر جا که ضرورى است.» خلاصه کرد.
به هر حال، به نظر مىرسد سازمان ملل در برابر نقطه عطف تاریخى خود قرار گرفته است. در واقع شاید بتوان ادعا کرد که سازمان ملل در شرایط نظام نوین جهانى متکى بر فرایند سلسله مراتبى، دیگر محلى از اعراب نداشته و به ناچار، به سوى ادبیاتى جدید سوق پیدا خواهد کرد.
________________________________________
1ـ کارشناس ارشد علوم سیاسى و پژوهشگر دانشگاه مفید.
2ـ ر.ک.: ابو محمد عسکرخانى، نظریه رژیمهاى بینالمللى، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش 57، پائیز 81، صص 196ـ194.
3ـ ر.ک.: همان، صص 193ـ190.
4ـ ر.ک:
Kenneth Waltz. MAN, the state and war, new York, columbia university press, P 59.
K. Waltz, theory of international politics; PP. 55-95.
Richard Ashley, The poverty of neoralism, international organization, 1981, P 38.
5ـ امیر محمد حاجى یوسفى، سیاست خارجى ایران در قبال اسرائیل از دید نظریههاى روابط بینالملل، فصلنامه مطالعات خاورمیانه، سال دهم، ش 1، بهار 1382، ص 22.
6ـ ر.ک.: جیمز دوئرتى و رابرت فالتزگراف، نظریههاى متعارض در روابط بینالملل، ترجمه علیرضا طیب و وحید بزرگى، نشر قوس، 1372، صص 201ـ195؛ سید حسین سیفزاده، نظریهپردازى در روابط بینالملل مبانى و قالبهاى فکرى، انتشارات سمت، تهران، چاپ اول، 1376، ص 164.
7ـ جلیل روشندل، امنیت ملى و نظام بینالملل، سمت، 1374، ص 110.
8ـ سید حسین سیفزاده، پیشین، ص 169.
9- Kindermann, cottfried-karl, the Munich school of neorealism, International political;1985.
10ـ حمید احمدى، ساختارگرایى در نظریه روابط بینالملل از والرشتاین تاوالتز، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسى، دانشگاه تهران، ش 37، تابستان 1376، ص ؛ سید حسین سیفزاده، پیشین، صص 174ـ171؛ جیمز دوئرتى و رابرلت فالتز گراف، پیشین، صص 206ـ201؛ ر.ک.:Richard Ashley, op. cit, P 272.
Robert. W.Cox , socical forces, states and world orders: Beyond international relations theory, in keohane, op. cit, P. 248.
11ـ ابو محمد عسکرخانى، پیشین، ص 201.
12ـ فرهاد قاسمى، تأثیرات منطقهاى ساختار هژمونیک سیستم بینالملل بر امنیت ملى ایران، فصلنامه امنیت ملى، سال اول، ش 3، بهار 1379، ص 97.
13- Keohane, R.O., After Hegomonj, princeton, princeton university press, 1984.
14ـ ر.ک.: Kindleberger, CP, The world in Depression 1929-1939 Berkeley, university of california
press, 1973.
15ـ ابو محمد عسکرخانى، پیشین، ص 202.
16ـ ر.ک.:
Hawes M.and Haglund, world, Politics, university of toronto press, 1990.
17ـ فرهاد قاسمى، جایگاه گفتمان امنیت در جدالهاى پارادایمى روابط بینالملل: واقعگرایى گفتمان امنیت ملى، ص 69؛ جیمز دوئرتى و رابرت فالتزگراف، همان، صص 201ـ198.
18ـ فرمول امنیت دسته جمعى توسط الکساندر دوما در کتاب سه تفنگدار چنین بیان شده است «یکى براى همه و همه براى یکى».
19ـ کابک خبیرى، امنیت بینالمللى و سازمان ملل متحد، روزنامه سلام، 12/4/78.
20ـ هوشنگ مقتدر، امنیت دسته جمعى در تئورى و عمل، مجموعه مقالات اولین سمینار بررسى تحول مفاهیم، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، تهران، 1370، ص 363.
21ـ همان.
22ـ ر.ک.: همان.
23ـ همان، ص 262.
24ـ کلود، آلبر کلییار، سازمانهاى بینالمللى از آغاز تا امروز (همبستگى بینالمللى)، ترجمه هدایتالله فلسفى، نشر فاخته، تهران، 1371، صص 114ـ51.
25ـ ر.ک.: کوچکى، امنیت دسته جمعى، رساله کارشناسى ارشد دانشگاه امام صادق علیهالسلام ، 1368؛ کلود آلبر کلییار، پیشین، صص 119ـ115.
26ـ کلود آلبر کلییار، پیشین، فصل دوم.
27ـ کابک خبیرى، پیشین.
28ـ هوشنگ مقتدر، تحولات سازمان ملل متحد، دانشگاه شیراز، چاپ دوم، 1357، فصل پنجم؛ ر.ک.: کلود آلبر کلییار، پیشین، فصل دوم.
29ـ کلود آلبر کلییار، پیشین.
30ـ همان.
31ـ سید داوود آقایى، نقش و جایگاه شوراى امنیت سازمان ملل متحد در نظم نوین جهانى، تهران، پیک فرهنگ، 1375، صص 190ـ182.
32ـ فرهاد قاسمى، تأثیر ساختار هژمونیک نظام بینالملل بر پدیده نظم در سیستم تابع خلیج فارس، ص 45.
33ـ سید عبدالعلى قوام، اصول سیاست خارجى و سیاست بینالملل، سمت، تهران، 1372، ص 15.
34ـ سید داود آقایى، پیشین، صص 159ـ154.
35ـ ر.ک.: هوشنگ مقتدر، مداخله انسان دوستانه؛ مورد کوزوو، روزنامه اطلاعات، 22 و 24/7/78.
36ـ بنگرید به: مایکل جى. گلنون، قضیه عراق و چرایى ناکامى شوراى امنیت، ترجمه ملیحه مهدىزاده، مجله راهبرد، ش 28، تابستان 1382، صص 133ـ131.
37ـ همان.
38ـ همان.
39ـ براى اطلاع بیشتر ر.ک.: سید داوود آقایى، پیشین، فصلهاى سوم، چهارم، پنجم و ششم.
40ـ مایکل جى. گلنون، پیشین.
41ـ پیروز مجتهدزاده، جهان سیاسى در سالى که گذشت، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 188ـ187، ص 11.
42ـ همان.
43ـ همان، ص 5.
44ـ ر.ک.: تأثیرات منطقهاى ساختار هژمونیک سیستم بینالملل بر امنیت ملى ایران، پیشین.
45ـ تأثیرات ساختار هژمونیک نظام بینالملل بر پدیده نظم در سیستم تابع خلیج فارس، پیشین، ص 47.
46ـ امنیت دسته جمعى در تئورى و عمل، پیشین، ص 374.
47ـ همان، ص 371.
48ـ ر.ک.: خسرو زال پور، تأثیر ساختار نظام بینالملل بر امنیت ملى جمهورى اسلامى ایران پس از فروپاشى نظام شوروى، رساله کارشناسى ارشد، دانشگاه شهید بهشتى، 1382، ص 49.
49ـ ر.ک.: سعید میرزایى نیگجه، تحول مفهوم حاکمیت در سازمان ملل متحد، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، تهران، 1373، بخش ششم؛ سید اصغر کیوان حسینى، نظریه رژیمهاى بینالمللى امنیتى، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 146ـ145، ص 151.
50ـ پطرس غالى، دستور کار براى صلح، انتشارات دفتر سازمان ملل متحد در تهران، ص 5.
51ـ مجتبى عطارزاده، امنیت جهانى؛ از نظریه تا واقعیت، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 144ـ143، ص 140.
52ـ پیروز مجتهدزاده، پیشین، ص 10.
53ـ ایگناسیو رامونت، نظم نوین جهانى به روایت ناتو، ترجمه ب. افتخارى، مجله ترجمان سیاسى، سال چهارم، ش 30، ص 29.
54ـ پیروز مجتهدزاده، پیشین، ص 4.
55ـ همان، ص 10.
56ـ محمود سریعالقلم، ایران و نئو محافظهکاران آمریکا، روزنامه خراسان، 29/3/82.
57ـ همان.
58ـ محمود سریعالقلم، میزگردى پیرامون تحولات اخیر در آمریکا، مجله دانشکده گفتمان تئوریک و راهبردى بسیج، دوره جدید، سال دوم، ش سوم، مهر 1380، صص 58ـ57.
59ـ پیروز مجتهدزاده، پیشین.
60ـ همان، ص 5.
61ـ هنرى کسینجر، نظام بینالملل در عراق پس از جنگ، ترجمه سروش نجات، مجله راهبرد، ش 28، تابستان 1382، ص 102.