تبیین و تحلیل مفهوم دین
آرشیو
چکیده
نوشتار حاضر، بعد از بیان مفاهیم و تعاریف ارائه شده در باب ماهیت دین، به این جمعبندى خواهد رسید که با این تعاریف و دیدگاهها، تبیین و تحلیل جامع و مانع در این زمینه، غیرقابل وصول است. در عین حال، بخشى از ابعاد و جنبههاى گوناگون دین، در این دیدگاهها بیان شده است. نگارنده در ادامه، با بررسى برخى از تقسیمات مطرح درباره دین، بر این نکته تأکید دارد که کثرت شرایع با وحدت ادیان تنافى ندارد.متن
مقدمه
هر انسانى که با اکسیر دین کام خویش را نواخته و جان خویش را پرداخته، دائما دلهره آن را دارد که مبادا حیات خویش را به گونهاى سامان بخشد که از برکات و خیرات دین محروم گردد، از این رو، مایل است که مفهوم دین را بشناسد تا متناسب با آن، از دین متوقع شود و هماهنگ با آن هدایتها به حیات جمعى و فردى خویش نظام بخشد.
با توجه به چنین اوضاع و احوالى است که ارزش و منزلت واژهشناسى دین بیشتر آشکار مىشود و معلوم مىگردد که در این مقاله عنایت این قلم به شناخت دین به نحو سیستماتیک، منظم و پىگیر، بیش از آن که بخواهد به انگیزه انجام یک تحقیق آکادمیک صرف صورت گیرد، امرى است که از سر درد و نیاز دینى و شور و نشاط ایمانى سرچشمه مىگیرد.
الف) عدم توافق مشترک
بدون تردید، واژه «دین» در ردیف آن دسته از مفاهیمى قرار دارد که همواره در میدان آرا و نظرات گوناگون صاحبنظران قرار داشته است(2)؛ ولى به دست آوردن یک توافق مشترک در باره آن بسیار مشکل، بلکه محال است. از این رو، عدهاى از محققان آن را قابل تعریف نمىدانند.(3)
رابرت ا.هیوم در کتاب ادیان زنده جهان، تعبیر زیبا و دقیقى دارد. او مىگوید:
«دین به اندازهاى ساده است که هر بچه عاقل و بالغ و یا آدم بزرگ مىتواند یک تجربه دینى حقیقى داشته باشد و به اندازهاى جامع و پیچیده است که براى فهم کامل و بهرهگیرى تام از آن نیازمند تجزیه و تحلیل مىباشد.»(4)
شبیه همین تعبیر در دایرة المعارف دین نیز آمده است. در آنجا مىنویسد:
«شاید هیچ کلمهاى غیر دین نباشد که همواره و آشکارا خیلى صاف و ساده به کار رود؛ ولى در واقع، نمایانگر نگرشهایى باشد که نه فقط بسیار متفاوتند، بلکه گاه مانعة الجمعاند.»(5)
این که چنین تفاوت دیدگاههایى ریشه در چه دارد، مطلبى قابل تحقیق و مهم است که از محدوده موضوع ما خارج است؛ ولى به هر حال، همین عدم توافق و وجود آراى متعدد، از سویى مىتواند بیانگر اهمیت والاى موضوع و نقش فوق العاده حساس آن باشد و از سوى دیگر، روشنگر وجوه و ابعاد متمایز مسائل و امورى باشد که به نحوى در قلمرو مفهوم دین قرار مىگیرد.
یکى از نویسندگان غربى درباره فراوانى و تعدد تعاریف در آن سرزمین مىگوید:
«در غرب طى روزگاران، آن قدر تعریفات فراوان از دین پدید آمده است که حتى ارائه فهرست ناقصى از آن غیر ممکن است.»(6)
«دین به اندازهاى غنى و فراگیر مىباشد که جنبههاى متفاوت آن، کاملاً بحق، براى طبایع مختلف به گونههاى متفاوتى مهم جلوه مىکند.»(7)
درباره حساسیّت نقش دین یکى از همین نویسندگان مىگوید:
«دین، هم کهنترین و هم نافذترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعى بشر است.»(8)
به هر حال، باید به این نکته توجه داشت که موضوع «دین» از چنان گستردگى و وسعتى برخوردار است که به طور طبیعى، نمىتوان از یک بعد و یا منظر خاصى به تحقیق و بررسى آن پرداخت. از همین رو، توجه به تمامى ابعاد آن، روشنگر بسیارى از مسائل خواهد بود. نویسنده ادیان زنده جهان تحت عنوان «برخوردهاى مختلف در مطالعه ادیان» به بعضى از این نگرشها و شیوههاى نظر به دین اشاره کرده است؛ از جمله، برخورد تاریخى، نگرش روانشناختى، نظر فلسفى، دیدگاه اجتماعى، برخورد ادبى، برخورد زیبا شناسانه، برخورد اخلاقى، نگرش شخصى و مقایسه تطبیقى ادیان.(9)
بدین ترتیب، ارزیابى دیدگاههاى گوناگون و متنوّع، روشنکننده وجوه گوناگون موضوع خواهد بود.
ب) معناى لغوى دین
واژه «دین» در لغت به معناى گوناگون از جمله، جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن کریم نیز آیاتى وجود دارد که از آنها معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مىشود.(10)
همین موارد استعمال واژه «دین» در قرآن مىتواند به عنوان راهى شمرده شود براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام. با این دقت، درخواهیم یافت که «دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت» که در این صورت، با معانى لغوى نیز سازگارى بسیار خواهد داشت.
علامه محقق طباطبایى نیز در تفسیر المیزان مىنویسد:
«لا یدینون دین الحق، اى لا یطیعون: از دین حق پیروى نمىنمایند و به آن گرایش ندارند و یا آن را دین حق تلقى نمىکنند (اى لا یأخذونه).»(11)
«تعریف دین از نظر اسلام را مىتوان از موارد استعمال واژه «اسلام» در قرآن نیز به دست آورد. «اسلام» نیز به معنى تسلیم و اطاعت است و این از آن جهت است که اسلام به معناى اصطلاحى (دینى که به وسیله محمد صلىاللهعلیهوآله ابلاغ شده) نیز بشریت را به تسلیم و اطاعت در برابر حقیقت کامل منحصر به فرد دعوت مىنماید... این نکته از آیاتى که دین تمامى پیامبران را اسلام معرفى کرده نیز استفاده مىشود.»(12)
اصحاب معاجم نیز در معانى ریشه لغوى «اسلام» بر مفاهیم تسلیم و خضوع، سلامت و توافق و تلائم تأکید کردهاند و این مفاهیم نیز در معناى اصطلاحى «اسلام» اخذ شده است.(13)
ج) معناى اصطلاحى دین
با توجه به توضیحاتى که داده شد در معناى اصطلاحى «دین» چنین آمده است:
«دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد.»(14)
در تعریف مشابه و متداول(15) دیگرى، «دین برابر است با اعتقاد به آفرینندهاى براى جهان و انسان و دستورات عملى متناسب با این عقاید.»(16)
و در تلخیصى از کلام علامه طباطبایى چنین آمده است:
«دین نظام عملى مبتنى بر اعتقاد است که مقصود از اعتقاد در این مورد، تنها علم نظرى نیست؛ هر چند که علم نظرى براى آن نیز ضرورت دارد؛ زیرا علم نظرى به تنهایى مستلزم عمل نیست؛ بلکه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پیروى بر طبق مقتضاى علم قطعى است.»(17)
این گونه تعریفها پس از تبیین دیدگاههاى گونهگون که در این مورد وجود دارد با دقت بیشترى باید مورد بررسى و ارزیابى قرار گیرد؛ اما اشاره به آن در ایجاد تصور اجمالى موضوع، مفید است.
د) دیدگاه متکلمان
در بحث از مفهوم دین عمدتا دو گروه «متکلّمان» و «جامعهشناسان» هر یک با دلایل گوناگونى به تبیین «دین» پرداخته و از آن تعاریف متفاوت ارائه دادهاند. متکلّمان از آن حیث که دین و مسائل دینى موضوع علم آنها بود و جامعهشناسان و مردمشناسان از آن جهت که تأثیر و نقش دین در جوامع و تمدن بشرى و همچنین حضور آن به عنوان یک پدیده اجتماعى قابل توجه بدان نظر کردهاند.
در تعاریف متکلّمان گاهى «دین بماهو دین» مورد نظر قرار گرفته است؛ مانند آنچه گفتهاند:
«الدین وضع الهى لاولى الالباب، یتناول الاصول و الفروع»؛ دین عبارت از یک نظام الهى است که براى صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع مىباشد.(18)
در تعاریفى نیز غایت و اهداف مدّ نظر بوده است؛ مانند آنچه در دائرة المعارف الاسلامیه آمدهاست:
«دین وضعى است الهى که صاحبان خرد را به سوى رستگارى در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت سوق مىدهد.»(19)
از جرجانى نیز نقل کردهاند که:
«دین، قانون و قرارداد الهى است که خردمندان را به سوى قبول آنچه در نزد رسول صلىاللهعلیهوآله است، فرا مىخواند.»(20)
در المیزان نیز ذیل آیه 27 سوره روم مىخوانیم:
«دین جز قانون زندگى و راهى که انسان باید براى رسیدن به سعادت بپیماید، نیست و هدف نهایى انسان همان رسیدن به سعادت است.»(21)
«دین روش مخصوصى است در زندگى که صلاح دنیا را به گونهاى که موافق کمال اخروى و حیات دائمى حقیقى باشد، تأمین مىنماید. پس در شریعت باید قانونهایى وجود داشته باشد که روش زندگانى را به اندازه احتیاج، روشن سازد.»(22)
«دین در عرف قرآن، سنت اجتماعى حاکم بر جامعه مىباشد و سنتهاى اجتماعى یا دین حق و فطرى است که همان اسلام مىباشد یا دین منحرف از راه خدا و تحریف شده است.»(23)
در کنار این تعاریف، در بعضى دیگر از تعریفها، اصولاً حیثیت اعتقاد و التزام انسان، مبناى تحلیل و توصیف قرار گرفته است.
«دین عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد به پاداش و کیفر در آن جهان و عمل به ارکان و دستورات آن.»(24)
ه) دیدگاههاى جامعهشناسان
درباره تعاریف و دیدگاههاى جامعهشناسان و صاحبنظران علوم اجتماعى اختلاف نظر و تفاوت مبانى تحلیلى، بیشتر مشاهده مىشود. گذرى اجمالى به پارهاى از این تعاریف، شاهدى بر کثرت آرا و تفاوت نگرش آنها در مفهوم دین است.
1ـ دیدگاه جامعه شناختى:
این تعاریف را مىتوان چند دسته تقسیم کرد: دسته نخست تعاریفى است که جنبههاى «جامعه شناختى» با وضوح بیشترى در آنها انعکاس یافته و بر مبناى دیدگاههاى جامعه شناختى به موضوع نظر مىکنند. به عنوان نمونه، در کتاب فرهنگ جامعهشناسى تحت عنوان «دین و مذهب» توضیحات روشنگرى آمده است:
«در جامعهشناسى مجازا دو تلقى در مورد تعریف دین وجود دارد: اوّلى به پیروى از ا.دورکیم (1912)، آن را از نقطه نظر آثار و وظایف اجتماعىاش چنین تعریف مىکند: دین دستگاهى از باورها و آداب است، در رابطه با مقدساتى که مردم را به صورت گروههاى اجتماعى به یکدیگر پیوند مىدهد. در معنى کردن دین با این تلقّى، بعضى از جامعهشناسان مفهوم آن را بسط داده و دین را در بر گیرنده ملیت گرایى نیز به حساب آوردهاند. نظرگاه ذکر شده، بدین عنوان که بیش از اندازه شاملیت دارد مورد انتقاد قرار گرفته است؛ چرا که تقریبا هرگونه فعالیت همگانى ـ مثلاً مسابقات بیس بال هم ـ مىتواند اثرات وحدت بخش بر گروههاى اجتماعى داشته باشد.»(25)
از همین جامعهشناس فرانسوى تعریف مشابه دیگرى نقل شده است:
«دین نظام وحدتیافتهاى است از اعتقادات و اعمال مربوط به اشیاى مقدس ـ یعنى اشیایى که مجزا شده و تحریم گردیدهاند ـ اعتقادات و اعمالى که همه گروندگان را در جمعیت اخلاقى واحدى که معبد نامیده مىشود، وحدت مىبخشد.»(26)
چنین نگرشى به دین، که همراه با پیدایش رشتههاى جامعهشناسى و مردمشناسى بود، مسبب ورود عوامل اجتماعى، اقتصادى، تاریخى و فرهنگى در تعریفسازى، شد و همانگونه که در دایرةالمعارف دین اشاره شد، «در واقع، بعضى از طرفداران این رشتههاى علمى، به تصریح یا تلویح برآنند که تعریف و ماهیت دین از تحلیل ساختارهاى دینى حاصل مىگردد.»(27)
توجه به نظرات «فویر باخ» نیز در این مورد مىتواند گویا باشد. او مذهب را نوعى از خود بیگانگى دانسته و معتقد بود پیشرفت و گسترش شناخت انسان و بازگشت او به خود جبرا باعث منتفى شدن مذهب مىگردد و بر این مبنا، در تحلیلى که از مذاهب ارائه مىکرد، آن را مولود فعل و انفعالات جامعه و در واقع، ناشى از حالت از خود بیگانگى انسان نسبت به خود مىدانست.(28)
در این راستا مىتوان به تعاریف دیگرى از همین متفکران (غربى) اشاره کرد؛ از جمله این که:
«دین، در لغت، یعنى همبستگى و در اصطلاح، دلالت بر یک سلسله دغدغه دارد که صاحبان آنها را به یکدیگر پیوند مىدهد و بین آنها همبستگى نزدیک پدید مىآورد.»(29) یا تعاریفى که بر مبناى انگیزههاى مؤکد بر یک رفتار دینى استوار است: «دین عبارت است از جستجوى جمعى براى یک زندگى کاملاً رضایتمندانه.»(30)
تعاریف دیگرى را نیز مىتوان جزو دیدگاه جامعه شناختى جدید نسبت به دین قرارداد؛ با این وجه تمایز که نقش و تأثیر فرهنگ و الگوى رفتارى در آنها به گونهاى چشمگیر وجود دارد. از این نمونه به آنچه در مقاله «دین» در دایرة المعارف دین آمده است، اشاره مىکنیم:
«دین عبارت است از سازمانیابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق مىکند.»(31)
2ـ دیدگاه نظرى:
دسته دوم از نظریات، مربوط به دیدگاههاى نظرى و مفهومى نسبت به «دین» مىباشد که در برخى موارد وجوه تشابهى با برخى از تعاریف متکلّمان دارد که پیشتر نیز بدان اشاره شد. در این دیدگاهها غالبا ابعاد اعتقادى و معرفتى دین مبناى تحلیل قرار گرفتهاند.
در دایرة المعارف دین آمده است که گاهى بعضى تعریفهاى غربپسند دین را با مجموعه اعتقادات، بویژه، اعتقاد به موجود متعالى، برابر گرفتهاند.(32)
ماکس مولر، خاورشناس و دینشناس آلمانى، گفته است:
«دین کوششى است براى درک آنچه درک نشدنى است و بیان آنچه غیرقابل تقدیر است.»(33)
او با تأکید بر جنبه عقلانى مىگوید:
«دین یک قوه و یا تمایل فکرى است که مستقل از ـ نه علىرغم ـ حس و عقل، بشر را قادر مىسازد که بىنهایت را تحت اسامى و اشکال گوناگون درک نماید.»(34)
«هربرت اسپنر»، محقق انگلیسى، مانند آگوست کنت فرانسوى که پدیدههاى دینى را بر اساس حالات روانى، لغزشهاى فکرى و تحول زندگى اجتماعى تبیین مىکند، دین را وسیلهاى براى توضیح راز جهان دانسته است.(35)
بعضى نیز گفتهاند: «دین عبارت از تبیین احساسات قلبى انسان است.»(36)
در همین زمینه، مىتوان به تعریف دیگرى از «ماکس وبر» و بعضى دیگر اشاره داشت که دین را به عنوان «هر مجموعه مفروضى از پاسخهاى محکم و منسجم به معماهاى هستى بشر ـ مانند تولد، ناخوشى یا مرگ ـ که معنایى براى جهان و زندگى به وجود مىآورند، تعریف مىکند.»(37)
در تعریف دیگرى نیز از دایرة المعارف دین، در تمایز مفهومى «دین» و «اخلاق»، دین را متضمن اعتقادات، جهتگیرىها و اعمالى دانسته است که بشر را به عوامل فوق طبیعى یا حقایق مقدس و متعالى مربوط مىسازد. دین به امرى مىپردازد که آن را مسأله تفسیرناپذیرى خواندهاند که خود شامل پرسشهاى همیشگى در مورد حقیقت نهایى و هدف جهان طبیعى و نیز معناى مرگ و رنج است.(38)
در نهایت، باید تعاریفى را که بر مبناى نظرى و مفهومى، بر جنبههاى اجتماعى دین تأکید دارند نیز، در این دسته جاى داد؛ از جمله، تعابیرى که دین را برابر با آگاهى به متعالىترین ارزشهاى اجتماعى قلمداد کردهاند.(39)
3ـ دیدگاه شهودى:
دسته سوم تحلیلهایى است که از منظر یک دیدگاه شهودى و عاطفى به موضوع «دین» نگریسته و سایر ابعاد آن را در سایه این مبنا مورد توجه قرار داده است. ایمان، شهود و احساس به عنوان شاخههاى اصلى در این دیدگاهها شناخته مىشود.
تایلر انگلیسى «دین» را ایمان به موجودات روحانى دانسته است.(40)
جیمز فریزر نیز در کتاب شاخههاى طلایى، «دین» را عبارت از ایمان به قواى مافوق بشرى تلقى مىکند.(41)
در اواخر قرن هیجدهم کوششى به عمل آمد که تأکید را در تعریف دین از دیدگاه مفهومى بردارند و بر دیدگاه شهودى و عاطفى صحّه بگذارند. فرید ریش شلایر ماخر آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کرده است. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساس اتکاهاى نسبى و جزئى.
بدین ترتیب، مىتوان گفت که در این بینشها بر خلاف دیدگاه نظرى و مفهومى، ریشه دین در «احساس» نهاده مىشود و به آن موضوعیت پیدا مىکند؛ نه در عقل و قواى عقلى.
تحقیق آلمانها در زمینه تاریخ ادیان و علوم فرهنگى، شیوههایى از مفهومسازى دین به وجود آورده است که از رهیافت تنگ میدان و شناختارى صرف کنت، اسپنر و اوب. تایلر بسى فراتر مىرود. «فریدریش شلایر ماخر» تأکید ورزیده است که دین ریشه در احساس دارد؛ نه در عقل. در نتیجه، دین باید چیزى فراتر از کوشش ابتدایى در به دست آوردن تصورى از جهان باشد.(42)
در بخشى از مقاله «دین»، پس از اشاره به انتقاد منتقدان غربى از تعاریف مفهومى و نظرى محض نسبت به دین به این نکته اشاره شده است که:
«در اواخر قرن هیجدهم کوششى به عمل آمد که تأکید را در تعریف دین از دیدگاه مفهومى بردارند و بر دیدگاه شهودى و عاطفى صحّه بگذارند. فرید ریش شلایر ماخر(43) آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کرده است. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساس اتکاهاى نسبى و جزئى.از آن زمان به بعد، کسانى بودهاند که کوشیدهاند از تعریفهاى صورى و نظرى محض بگریزند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و همچنین عوامل ارزشگذارانه و اخلاقى را به حساب آورند.»(44)
در تعاریف دیگرى از همین دیدگاه، برجنبههاى پرستشى دین یا فرایند ایدهآلسازى متعالى تأکید مىگردد:
آن منزیس در تاریخ ادیان، «دین» را پرستش قدرتهاى بالا به دلیل نیاز دانسته است.(45) و پروفسور استراتون در روانشناسى حیات دینى، «دین» را کلّ تمایل بشر نسبت به آنچه در نظر او بهترین و یا عظیمترین جلوه را دارد، تعبیر مىکند.(46)
در تعریف دیگرى، «دین» به معناى زندگى بشر در روابط فوق بشرىاش مىباشد؛ یعنى رابطه او با قدرتى که بدان احساس وابستگى مىکند.(47)
4ـ دیدگاه روانشناختى:
دسته چهارم را مىتوان تعاریفى دانست که بر بنیان اصول و قواعد دیدگاههاى روانشناختى به تحلیل دین و پدیدههاى دینى مىپردازد.
دایرة المعارف پس از ذکر تأثیر نگرشهاى جامعهشناسى در تعریفسازى از دین، درباره تأثیر دیدگاههاى روانشناسى به این نکته اشاره مىکند که در این منظر، به جاى برداشتهایى که بر جنبههاى فکرى، عقلى و اجتماعى تأکید دارند، به برداشتهایى که بر تجربه درونى تأکید مىورزند، تکیه مىشود.(48) در این نوع تعاریف، تأکید بر امور فردى، منافع شخصى و جنبههاى اخلاقى بیش از هر امر دیگرى کاملاً مشهود است.
پروفسور ویلیام جیمز در «انواع تجربه دین»، «دین» را به معناى احساسات، اعمال و تجربیات هر یک از افراد بشر در خلوت خودشان دانسته است.(49) و آلبرت رویه، یکى از مورخان ادیان، «دین» را بیش از هر چیز مبتنى بر نیاز بشر در پى بردن به یک ترکیب هماهنگ بین سرنوشت خودش و عوامل مؤثر مخالف در جهان مىداند.(50)
مایتو آرنولد نیز دین را به عنوان اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته، تعریف کرده است.(51)
رابرت هیوم گفته است:
«از دیدگاه روانشناسى، دین بعضا یک فعالیت فکرى، احساس و یک عمل ارادى است. و سپس دین را چیزى بیش از یک تجربه ذهنى صرف مىداند. در تعریفى که خود او از دین ارائه داده، گرچه سعى شده تا به بعضى از جنبهها توجه کند، لکن بعید است بتوان آن را از دیدگاه مذکور و بخصوص قلمرو محور بودن روابط فردى خارج دانست. او مىگوید:
«دین به عبارت ساده، آن جنبه از تجربیات و از جمله، افکار ـ احساسات و فعالیتهاى یک فرد است که به وسیله آن، کوشش مىکند در ارتباط با آنچه خود، مقدس و الهى مىشمارد، زندگى کند.»(52)
البته در این دسته، بعضا تعاریفى نیز دیده مىشود که از موضع نفى و انکار، همه ادیان را محکوم و آنها را محصول تخیّلات موهوم ـ تعصّب ـ افکار موروثى و یا جهل تلقى مىکند. دین در نزد این افراد با تعابیرى مانند «یک ترس مبهم از قواى نامرئى» و یا «فرزند وحشت و هراس» تعریف مىشود.(53)
تحلیلهایى که زیگموند فروید درباره دین ارائه داده است در ردیف همین دیدگاهها قرار دارد.(54) تحلیل اساطیرى وحى را نیز مىتوان یکى دیگر از این موارد به حساب آورد.(55)
و) نقد اجمالى دیدگاهها
البته نقد و بررسى تفصیلى هر یک از دیدگاههاى مذکور را باید در مبحث خاص خود دنبال کرد. ولى اجمالاً باید گفت که غالب این تعاریف بر اساس مبانى و پیشفرضهاى پذیرفته شده در علوم انسانى و اجتماعى و بویژه، جامعهشناسى و روانشناسى، به مطالعه پدیدههاى دینى مىپردازند و از این نظر، دقت و تأمل در صحت و بطلان آن مبانى در جاى خود محفوظ است. علاوه بر آن، هر یک از این تعاریف وجوه و ابعاد خاصى از دین را مورد توجه قرار داده و بدین ترتیب، از جامعیت لازم برخوردار نیست.
درباره دیدگاههاى اول و چهارم، علاوه بر اختلافها و تناقضهاى آشکارى که با مبانى متقن اسلامى و دینى دارد، باید به این نکته نیز توجه کرد که در این نوع نگرش، موضوع «دین» هم عرض با سایر پدیدههاى اجتماعى و یا روانى نزد بشر دانسته شده و سپس با تطبیق همان نوع قواعد و مبانى به تحلیل ویژگىها و شاخصههاى آن پرداخته شده است. قطعا این نحوه نظر به موضوع، سبب ارائه تحلیلى مادىگرایانه و یک بعدى با اغماض از سایر ویژگىهاى آن خواهد بود که بدون تردید، مورد پذیرش نیست.
در نگرشهاى جامعهشناختى، که به بعضى از آنها اشاره شد، گاهى تنها به آثار و پیامدهاى اجتماعى دین اکتفا شده و در واقع، یکى از کارکردهاى اجتماعى ادیان موضوع تعریف قرار گرفته است و یا این که ماهیت دین با مجموعه تلاشها و دغدغههاى جمعى و یا سازمانیابى اجتماعى برابر دانسته شده است؛ در حالى که نه پیامدهاى ادیان منحصر در خصوصیات و لوازم اجتماعى آنهاست و نه مفهوم دین با نوعى تلاش و کوششى جمعى یکى خواهد بود. در این تعاریف، عمدتا دین مانند سایر پدیدهها به عنوان نهادى اجتماعى و نیز بازتابى از جامعه و ساختارهاى جمعى آن شناخته مىشود.
به هر حال، جاى این پرسش باقى است دینى که پیوند دهنده گروههاى اجتماعى است و نوعى همبستگى و اتحاد میان صاحبان خود ایجاد مىکند، چیست و چنانچه آن امر، هیچگونه وجه تمایزى ندارد، آیا مىتوان هر عامل پیوندزا و وحدتبخش دیگرى را نیز «دین» نامید؟(56) و آیا مىتوان هرگونه دغدغه و جستجوى جمعى در مسیر کسب یک زندگى رضایتمندانه را تحت قلمرو دین جاى داد؟!
در بینشهاى روانشناختى نیز مشابه همین اشکالات، ولى از بعد دیگرى، وجود دارد. در این دیدگاهها با تأکید بر محور بودن امور فردى و منافع انسانى، محتواى دین با نوعى فعالیت فکرى ـ احساسى و اعمال ارادى و یا تجربیات افراد بشرى یکسان تلقى مىشود. قطعا چنین چارچوبى بسیار محدود، توانایى در تبیین حقیقت دین را نخواهد داشت.
در این دیدگاهها، اولاً، بر مبناى خاصى در انسانشناسى و عمدتا مادى گرایانه، به تحلیل انسان و نیازهاى او مىپردازند؛ به گونهاى که چنین انسانى ابعاد خداجویى و تعلّقات خداپرستىاش به عنوان نیازهاى ثانوى و کنشهاى تبعى شناخته مىشود؛ نه یک روح فطرى و کشش درونى و نفسانى که به مقتضاى ساخت وجودى و خلقت اولیه او در سرشت و آفرینش بشر به ودیعت گذارده شده است.
ثانیا، در این بینش حقیقت و ماهیت دین در امور انفرادى و ابعاد فردى آن منحصر مىشود. اگر چه دین در فعالیتها، اعمال، احساسات، اخلاق و تجربیات یک فرد انسانى مؤثر است و آن را متغیر و متحول مىسازد (همانگونه که از کارکردهاى جمعى برخوردار است)؛ لکن دامنه و قلمرو دین فراتر از این امور مىباشد.
اصول انحصار موضوع دین به یک فعل و یا نوعى احساس، به معناى نادیده گرفتن جامعیت موضوعى آن است که همان نگرش تکبعدى و اصالت دادن به مبناى خاصى از انسانشناسى در تفسیر دین مىباشد و با توجهى دقیقتر، تحلیل موضوعات بر اساس خاستگاه مادىگرایى است که نمونهاش را در دیدگاههاى دسته اول نیز مىتوان یافت.
اما دیدگاههاى دسته دوم و سوم هر کدام از یک جهت لازم ـ و نه کافى ـ به این مسأله نگریستهاند. بینشهاى نظرى و مفهومى تنها ابعاد اعتقادى، جنبههاى معرفتى و آگاهى یابى دین را مورد نظر قرار دادهاند؛ در حالى که این امر تنها یک بخش مورد نظر است؛ نه تمامى ماهیت آن.
تأثیر و نقش دین در نظام بخشیدن به مجموعه اعتقادات و یا تبیین ارزشهاى متعالى و رازهاى جهان هستى و پاسخگویى به معماهاى آفرینش بشر امرى غیرقابل تردید است؛ ولى چنانچه صرفا این گونه کاربردها دلیل بر انتخاب چنین تفسیرى باشد، باید توجه داشت که دین از کارکردهاى فراتر و بسیار عمیقتر نیز برخوردار است. نمونه آن را در همین سلسله تعاریف به خوبى شاهد بودیم: تأثیر در ابعاد روانى، اجتماعى و یا شهودى و عاطفى. بدینسان، نمود داشتن فقط در یک بعد و حتى ابعادى خاص را نمىتوان دلیل بر برابرى موضوع دین با آن محمول خاص دانست. از همین رو، در این دیدگاهها عموما جامعیت مفهوم دین، که ریشه در حقیقت آن دارد، مورد شک و تردید قرار مىگیرد؛ در حالى که تأثیر دین در ابعاد گوناگون تکامل انسانى ـ اعم از اعتقادات، اخلاق و فعالیتها ـ مانع از حصر مفهوم آن در یک بخش خاص و بدون ارتباط با سایر مجموعهها خواهد بود.
در بعضى از این تعاریف نیز علاوه بر اشکالات یاد شده، اصولاً ماهیت و محتواى حقیقى دین معرفى نشده است؛ بلکه به گونهاى مبهم و با یک جزئىنگرى ویژه، به جنبهاى از وجوه آن اشاره مىشود.(57) در تعاریفى نیز نظیر کلام ماکسوبر از چنان شمولى برخوردار است که بسیارى از معارف بشرى را نیز در بر مىگیرد؛ یعنى نه وجه تمایزى براى دین ذکر کرده و نه آنها را از اطلاق دین خارج دانسته است.
در مجموع، بیشتر این تعاریف آگاهى و عقیده را به عنوان موضوع دین تلقى کردهاند؛ با وجود اختلاف در محصولات آن؛ مانند آگاهى به ارزشها یا آگاهى به احساسات قلبى و یا راز جهان و یا معماى هستى بشر و یا امور غیر قابل تقدیر و غیره.
البته باید افزود که در بعضى نقدهاى کلى که بر این دسته وارد مىباشد، دیدگاههاى مذکور متکلّمان نیز شریکند.(58) و اما بینشهاى شهودى و عاطفى نیز کم و بیش همان مشکلات را در بردارند.
اگر چه این نوع تعاریف شبیه برداشتى است که عموما عامه مردم نیز از دین ارائه مىدهند؛(59) ولى قطعا بیانگر تمام حقیقت نخواهد بود.
جوهر مشترک این تعاریف نیز، تمایلات و تعلّقات درونى انسان دانسته شده است؛ تنها با این تفاوت که در طرف تعلّقات، غایت و جهت آن، اختلاف نظر به چشم مىخورد.
با وجود این که یکى از نافذترین و مؤثرترین نقشهاى «دین» در قلمرو ایمان و تمایلات درونى انسانهاست؛ اما نمىتوان موضوع و ماهیت حقیقى آن را تماما با «ایمان بشرى» برابر دانست. ایمان یا احساس تعلق و روح پرستش انسان نیز یکى از نمادهاى وجودى انسان است که در هر حال، وابسته به ساخت آفرینشى اوست؛ در حالى که دین امرى وراى ایمان و انسان بوده و انحصار ماهیتى در تعلّقات درونى انسان ندارد. شاهد بر آن ضرورت هدایت و تکامل تمام ابعاد وجودى انسان، اعم از ایمان ـ انگیزه ـ آگاهى و فعالیت مىباشد.
جمعبندى و نتیجهگیرى
در نهایت باید گفت: عموم تعاریف ارائه شده، تبیین و تحلیل جامع و مانعى از ماهیت و محتواى دین به دست نمىدهند؛ بلکه با اغماض از اظهارنظرهاى نادرست یا توهّمى، تنها بخشى از ابعاد و جنبههاى گوناگون دین و ویژگىهاى مؤثر آن را مورد بررسى و توجه قرار دادهاند و از همین رو نیز شایسته نقد و ارزیابى خواهند بود.(60)
در هر حال، اگرچه تعریفى که توانسته باشد حقیقت دین را معرفى کند و تمام وجوه آن را تبیین نماید مستلزم بحثهاى طولانى و مستدل نمودن پیشفرضهاى گوناگون است؛ اما به طور اجمال، مىتوان با این تعریف بناى سخنان پسینى را پىریزى کرد:
«دین، مجموعه (سیستم) حقایقى هماهنگ و متناسب از نظامهاى فکرى (عقاید و معارف)، نظام ارزشى (قوانین و احکام) و نظام پرورشى (دستورات اخلاقى و اجتماعى) است که در قلمرو ابعاد فردى، اجتماعى و تاریخى از جانب پروردگار متعال براى سرپرستى و هدایت انسانها در مسیر رشد و کمال الهى ارسال مىگردد.»
با دقت در این تحلیل، تا حدود قابل ملاحظهاى نگرشهاى تکبعدى پیشین برطرف خواهد شد.
بدون تردید، نمىتوان «دین» را مانند بینشهاى نظرى به عنوان یک پدیده تفسیرى فقط به مجموعه گزارههایى که در لسان شرع آمده است، تعریف کرد؛ زیرا در این صورت، آن را از حقیقت عینى و خارجى تهى کرده و از موضوعیت انداختهایم. از این رو، در حقیقت منتخب، «مجموعه حقایق هماهنگ» به عنوان موضوع اخذ شده است.
نویسنده «نقد دیندارى و مدرنیزم» نیز پس از انتقاد از دیدگاه تفسیرى نسبت به دین،ذیل عنوان «پاسخ رئالیست به چیستى دین» بر ایننکته پافشارىدارد که موضوع دین باید حقیقى، عینى و خارجى باشد و سپس بعضى وجوه این تعریف را از جنبههاى معرفتشناسانه ذکر مىکند و در آخر، مىگوید:
«حقیقت عینى و خارجى وجود دارد که همان واقعیت مبدأ و منتهاى صراط است که به ریشه هستى مربوط است و همه امور در سایه آن حقیقت عینى، معناى خود را مىیابند و این حقیقت عینى، موضوع دین است.»(61)
قطعا موضوع دین را باید امرى کاملاً حقیقى قلمداد گردد و این مطلب در تعریفى که ارائه دادیم کاملاً رعایت شده است؛ لکن این ضرورت، چنین التزامى ندارد که دین را برابر حقیقت مبدأ و معاد بدانیم که در این صورت، بسیارى از امور را از دایره دین خارج و ابعاد هدایتى آن را زیر سؤال بردهایم. علاوه بر این، باید بین موضوع دین و حقیقت و ماهیت آن تفاوتى دقیق برقرار کرد.
نکته دیگرى که درباره جمعبندى تعاریف قابل دقت است، این که بنابر ضرورتهاى عقلى، تکامل انسان داراى گسترههاى گوناگون و متنوعى در زمینههاى فردى، اجتماعى و تاریخى است؛ یعنى دین الهى تضمین کننده سعادت و هدایت بشر در سطح ارتباطات فردى (یعنى ارتباط انسان با خدا، با خود، با موجودات و اجسام دیگر) و در شعاع ارتباطات اجتماعى (تقابل و تعامل انسانها با یکدیگر در محدوده یک جامعه مدنى) و نیز در افق تاریخى مىباشد. بدین سان، موضوع هدایت محدود به فرد و یا جامعه نخواهد بود؛ بلکه در سیر تاریخى نیز استمرار مىیابد و قوانین و ضوابط آن بر بنیان یک نگرش فلسفى به سیر تکامل تاریخ، تفسیر و توجیه مىگردد.
پس از توجه به این تعریف و قیود تفصیلى آن، مىتوان دریافت که در این نظرگاه خاص نسبت به دین «جهان بینى» و «ایدئولوژى» به عنوان دو رکن مهم و اساسى در پیکره دین شناخته مىشوند.
این نظر اجمالى نسبت به دین، که معرّف شمول ارکان مذکور نیز مىباشد، زمینه مناسبى براى ورود به مباحث بعدى است. بنابراین، به تبیین و تمییز وجوه اشتراک و افتراق این تعریف با سایر دیدگاهها احتیاجى نیست که در آن صورت، نیازمند اثبات و استدلالیابى براى پیشفرضهاى دیگر مىباشیم.
تقسیمات دین
به تناسب مباحث مربوط به «تعریف دین» و به منظور روشن شدن پارهاى مسائل، لازم است به اجمال، به تقسیماتى که به اعتبارهاى گوناگون درباره موضوع دین انجام شده است، اشاره کنیم.
1ـ دین حداقل «اقلى»
طرفداران و قائلین این تعریف از دین معتقدند:
«هرچند اسلام کامل است؛ اما چون تنها متکفل حوزه سرپرستى بشر است، دیگر نباید براى آن، تعهدى نسبت به دیگر عرصهها قائل شد. دین کامل است و از طرفى جامعیت و فراگیرى در همه زمینهها را ندارد. نباید محدوده علوم حسى بشرى را با محدوده دین خلط نمود.»(62)
بنابراین دیدگاه، دین صرفا در حوزه سعادت و ابدیت انسان خلاصه مىشود و هرگز متکفل تنظیم نظام معیشت دنیوى بشر نیست. پس، فراتر از امر سعادت بشر را نمىتوان از دین انتظار داشت و بیش از این حوزه را نباید از رسالت انبیا متوقع بود.
با این وصف، دین یک ضرورت است؛ اما یک ضرورت حداقل، هر چند دین مىتواند یک حقیقت کامل باشد؛ اما الزاما جامع نیست. پس تفکیک بین جامعیت و کمال دین امرى پذیرفتنى است. از جمله طرفداران این تعریف، آقاى سروش، مهندس بازرگان، محمد مجتهد شبسترى مىباشند. آنها معتقدند که:
«امر مشکل ما این است که با وجود تغییر بنیادین در شیوه زندگى مسلمانان قرائت رسمى از دین هنوز همان محتوا و شکل سابق را دارد و مىخواهد درباره چگونگى مدیریت این شیوه جدید زندگى با زبان تعیین حلال و حرام سخن بگوید و معین کند که حکومت چه باید بکند و چه نباید کند؛ در حالى که مدیریت این شیوه جدید زندگى در کلیّت خود خارج از شمول و تیررس احکام فقهى است.»(63)
صاحبنظریه قبضوبسط که جان و جوهره نظریهاش قرائت اقلىازدیناست،صریحااظهارمىنماید:
«رسالت دین تأمین سعادت ابدى انسان است؛ چه این که اگر پایان حیات بشر انجام حیات دنیوى او مىبود، نیازى به دین از سوى انسان احساس نمىشد. از این رو، دلیل عمده نیاز بشر به دین را باید در ابدیت او دانست و در همین عرصه است که او تنها خود را وامدار دین مىداند؛ چون از شناخت زوایاى ابدیت و سعادت خود ناتوان است.»(64)
بر طبق این قرائت و ادعا صحیح است که رسالت دین را تنها در محدوده سعادت بشر بدانیم؛ اما صحیح نیست که امرى فراتر از این حوزه را اعم از سرپرستى امور سیاسى، فرهنگى، و اقتصادى فرد و جامعه بر عهده دین بگذاریم و پیش از امور معنوى و اخروى را از آن انتظار داشته باشیم!
آیا براستى علاوه بر اینها اگر نقش دین را در تمامى ابعاد وجودى بشر سارى و جارى بدانیم، باید نقش حس و عقل را در نظام معیشت انکار نماییم؛ حال آن که وحى نیامده است تا کمال عقل و حس بشر را نیز متکفل باشد؟
ـ نقد و ارزیابى
با نگاهى به تاریخ توسعه صنعتى غرب (عصر رنسانس) متوجه خواهیم شد که سعى فلاسفه غرب همواره بر این بود که یکى از عوامل مؤثر توسعه در غرب را تغییر تلقى عمومى در آن دیار پیرامون نسبت میان «سعادت» و «معیشت» معرفى نمایند تا بدین وسیله بتوانند فرهنگ دینى مردم را به دنیاپرستى تبدیل نمایند. به انزوا نهادن دین و او را از حریم اجتماع به در نمودن حاصل تفکر مدرن سکولاریسم بود. در حقیقت، تعریف اقلى از دین، چیزى جز زایش سکولاریزم را به دنبال نخواهدداشت. عمده تفاوت این قرائت و تعریف از دین، با نظریه فقهاى عظیمالشأن شیعه این است که ایشان اصل سرپرستى نظام معاش(65) مردم را حتى براى انبیا و اولیاى الهى منکرند و آن را از محدوده وحى خارج مىدانند و در عین حال نظریه و ادله خود را در حوزه کلام مطرح مىکنند؛ ولى فقهاى شیعه اولاً: این امر را در محدوده فقهى ارزیابى مىکنند.
ثانیا: براى اولیاى معصوم الهى، حق سرپرستى مطلق قائل هستند؛ هر چند براى ولایت اجتماعى غیر معصوم از فقهاى عادل نظریات خاص خود را داشته و دارند.
مشکل دیگر این قرائت این است که کاملاً غلط و بىمعناست که بگوییم قائل شدن به جامعیت دین الزاما حکم کردن به تعطیلى حس و عقل بشر است؛ زیرا کسانى که به جامعیت دین قائلند، بر این باورند که تمامى ابعاد حس و عقل نیز جز تحت چنین سرپرستى نمىتوانند مسیر کمال را طى کنند؛ در غیر این صورت، باید منتظر اقامه نظام طغیان بر علیه نظام الهى باشیم؛ زیرا اگر سرپرستى الهى را بر خود گران دیدیم، حتما تحت سرپرستى ولایت طاغوت قرار خواهیم گرفت.
ـ لوازم منفى دین حداقل
از لوازم مخدوش و غیر قابل انکار قرائت دین اقلى مواردى است که فهرستوار بیان نموده و از آنها مىگذریم:
1ـ استقلال عقل در تشخیص عدل و ظلم در تمامى عرصهها
ما مىدانیم که عقل هیچگاه داراى چنین توانى نبوده و نیست؛ زیرا تشخیص عدل و ظلم در این محدوده و به تبع آن تبیین راه سعادت و شقاوت، از ظرف وجودى عقل مادى و حس تجربهگراى بشرى وسیعتر است(66) و نمىتواند با این ابزار ناقص و ظروف ضیق، چنان مفاهیم متعالى و مظروف وسیعى را دریابد. پس عقل، مىتواند ابزار تشخیص مناسک سعادت، حول محور وحى قرار گیرد.
2ـ پذیرش «نظام سلطه کفر» لازمه پذیرش «دین حداقل»
اگر بناست مدار زندگى بشر بر اساس شرع مقدس باشد، نباید ناخواسته به تعطیلى حضور دین در برخى از شؤون این زندگى رأى دهیم و عملاً حضور غیر را در این عرصهها باعث شویم. به عبارت دیگر آنها محور توجه خود و دیگران را به این امر معطوف مىدارند که اگر ما محدوده سرپرستى دین را در بعضى عرصهها محدود کنیم و تنها برخى از شؤون جامعه را شایسته دینمدارى بدانیم، لاجرم باید تن به نظام سلطه دهیم و این چیزى است که مقبول نظام اسلامى و دینى نیست.(67)
3ـ «دین بى دولت» منفعل از سلطه «دولت بى دین»(68)
اگر دولت و مدیریت، پدیدههایى اجتماعى هستند که تابع تکامل تاریخى بوده و توسعه پذیراند، دیگر معنا ندارد که بپذیریم «دین دولت ندارد» و گرنه باید بپذیریم که دولت کفر بر تمامى دین حاکم شده و با یک قانون اساسى به همگرایى جهانى بپردازد و نهایتا جوامع الهى را نیز در جامعه کفرآلود خود منحل نماید و یک «اخلاق، اندیشه و رفتار» را بر همگان تحمیل نماید.
2ـ دین حداکثر «اکثرى»
در مقابل قرائت و تعریف دین حداقل، عدهاى قائل به جامعیت دین بوده(69) و برآنند که دین و شریعت، انسان و جامعه را به عنوان یک موضوع واحد در تمامى ابعاد سیاسى، فرهنگى، اقتصادى، مورد سرپرستى و هدایت قرار داده است و کمال دین به همین خصیصه او نیز مىباشد.
ادله دین حداکثر
صاحبان این قرائت معتقدند که:
علاوه بر کمال باید براى دین، جامعیت را نیز قائل شد؛ بنابراین، دین هم «تاریخساز» است و هم «جامعهساز و هم «فردساز». رسالت دینى قبل از این که یک رسالت فرد باشد، رسالتى تاریخى است و سپس در سایه تکامل تاریخ است که ساختارهاى اجتماعى ساخته مىشود و در قالب این ساختارهاست که روابط فردى تعریف مىگردد.»(70)
هر چند در این میان، قرائتهاى دیگرى نیز نسبت به جامعیت دین وجود دارد؛ اما این قرائت از تمامى آنها گویاتر است که باید از منظر تاریخ به جامعه و فرد نگریست.
بنابراین تمامى عرصههاى حیات انسانى بشر باید توسط دین تدبیر شود و خارج از دین هر چه هست شیطانى و طاغوتى است. آنچه دین عنوان مىکند خیر محض است و بلکه خیر محض آن است که دین ارائه مىنماید. عقل بشرى بدون رجوع به دین در تمامى عرصهها مطلقا ناتوان است. لذا تمام ملاکها و شاخصهها را باید از دین اتخاذ کرد و در صورتى که ما بدون مراجعه(71) به دین به عقل جمعى بشر و تجربه انسانى و سیره عقلا مراجعه و استناد کنیم، دین را تابع اهواى نفسانى و امیال شیطانى ودر عصر حاضر دنبالهرو اندیشه منحط غربى، یعنى «بوژوازى، اومانیزم، لیبرالیزم» قرار دادهایم. آنچه در استدلال و ادعاى این قرائت، نهفته است این که: برداشت عمومى مسلمانان از گستره جامع دین همواره بر این بنا قرار داشت که فرامین اسلام و گستره تعالیم انبیا تمامى ابعاد زندگى انسان را فرا گرفته و منشأ این برداشت را مىتوان در دو امر عینى و واقعى جستجو کرد.
1ـ تشکیل حکومت توسط نبى اکرم صلىاللهعلیهوآله
2ـ موضعگیرىهاى اسلام در تمامى صحنههاى سیاست و حکومت(72)
قرائت دین حداکثر علاوه بر پذیرش علماى شیعه، مورد قبول علمایى از اهل تسنن هم قرار دارد و به این ارتکاز معترف هستند.
ـ طرح دین حداکثر در اندیشه امام خمینى رحمهالله
از مبلغین نظرى و عملى و عینى این قرائت، حضرت امام خمینى رحمهالله است که با راه انداختن مقوله حکومت دینى در حقیقت ادعاى تئوریک خویش را به منصه ظهور رسانیده و تحقق عینى آن را به همگان اثبات نمودند.
امام خمینى دین اسلام را دین جامعه الاطراف دانسته که در همه موضوعات اجتماعى، سیاسى اقتصادى و مبانى موضوعات تجربى و جهان خلقت نظر دارد و بر آن عقیده است که دین مىتواند در علوم انسانى و حتى تجربى تئورى سازى و نظریهپردازى کند.
در نقطه پایانى این فصل، به فرمایشات رهبر کبیر انقلاب مىپردازیم تا افق روشنترى از درک و اندیشه فراروى خویش را نظارهگر باشیم.
«اسلام همه چیز است؛ یکى از بدترین چیزى که اجانب در بین مردم و در بین خود ما القا کرده است این است که اسلام براى این است که ما همان عبادت [روابط فردى و اخروى] بکنیم مثل مذهب حضرت مسیح علیهالسلام ... اسلام را به صورت دیگرى نشان دادند و این از کیدهایى بود که با نقشهها پیاده شد و ما خودمان هم باور کردیم... آخوند را به سیاست چه؟ این حرف استعمار است... اسلام همه چیز است؛ قرآن همه چیز است؛ انسان همه چیز است و باید همه احتیاجات او را قرآن تأمین کند...»(73)
ملاحظه مىشود که امام راحل هیچگاه دین را خلاصه در احکام فردى و عبادى صرف نمىدید و این قرائتها و تفکرات را غربى و ضد دین تلقى و معرفى مىنمود:
«استکبار وقتى از نابودى مطلق روحانیت و حوزهها مأیوس شده، دو راه را بر ضربه زدن انتخاب کرد: با یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر، وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید.
اولین و مهمترین حرکت القاى شعار جدایى دین از سیاست [سکولاریزم] که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازهاى کارگر شده است؛ تا جایى که دخالت در سیاست، دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مىآورد...
وقتى شعار جدایى دین از سیاست [دین حداقل] جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق در احکام فردى و عبادى شد؛ قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت کند.»(74)
3ـ دین حق و باطل
متداولترین و رایجترین تقسیمات دین، تفکیک بین دین حق و دین باطل است که به تعبیرى تفکیکى «برون دینى» است.
چنانچه مجموعه دین را با ملاک و معیار «حق و باطل» مورد سنجش و ارزیابى قرار دهیم، تقسیم فوق به دست مىآید. سخن از ماهیت و چیستى حق و باطل و مبانى و دیدگاههاى مطرح در این باب را باید در محل خود دنبال کرد.(75) ولى مسلما چگونگى تعریف مفهوم دین از یک سو و تفسیر حقانیت به تطابق با واقع، هماهنگى درونى، تناسبات بیرونى، هماهنگى جامع درون و بیرون و یا هر مبناى دیگرى تأثیر خود را در تعاریف گوناگون مىگذارد.
اشارهاى گذرا به پارهاى از این تعاریف روشن کننده این مطلب خواهد بود:
«ادیان موجود در میان انسانها بحق و باطل تقسیم مىشوند. دین حق عبارت است از: آیینى که داراى عقاید درست و مطابق با واقع است و رفتارهایى را مورد توصیه و تأکید قرار دهد که از ضمانت کافى براى صحت و اعتبار برخوردار باشد.»(76)
«معناى اصطلاحى دین، مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد. گاهى همه این مجموعه، حق و گاهى همه آن، باطل و زمان مخلوطى از حق و باطل است. اگر مجموعه، حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا التقاطى که از حق و باطل مىنامند. پس، دینى که مجموع حق و باطل باشد، دینى باطل است؛ زیرا مجموعه خارج و داخل، خارج مىباشد.»(77)
همین نویسنده پس از توضیح میزان حق بودن دین در هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مطابقت با سرشت و سیر جوهرى انسان و این که تقنین چنین قانونى تنها از ذات اقدس الهى بر مىآید چنین نتیجهگیرى مىکند:
«با این مقدمه دانسته مىشود دین حق، دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده است و دین باطل، دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرّر شده باشد.»(78)
سید قطب نیز مىگوید:
«دین، به معناى راه است و دین الحق در قرآن (همان دین خدا) راهى است که تنها راه راستین و بىخطر باشد؛ دین حق، راه هدایت است و راه طبیعت و فطرت.»(79)
واضح است که در این تعاریف، «حقانیت» در ذات و جوهر «ماهیت دین» اخذ نشده است؛ بلکه این مسأله به هر صورت قید خاصى بر تعریف عام اضافه مىگردد که در واقع به نحوى تعریف ذهنى و تجریدى محض است؛ و گرنه در عالم واقع و در مقام تحقق، مجموعه عقاید و اخلاق و قوانین به صورت کلى و مجرّد از قیود و وجوه تمایزشان وجود ندارند؛ زیرا به هر حال، این نظامهاى عقیدتى، عملى و پرورشى یا داراى وصف حقانیتاند و یا بطلان. اما با دقتى دوباره در تعریف نهایى از دین روشن مىشود که در واقع صفت حقانیت در ذات و ماهیت دین آمده است؛ همانگونه که چنین تفسیرى به واقعیت نیز نزدیکتر مىنماید.
علامه طباطبایى نیز در تفسیر شریف المیزان، ذیل آیه مبارکه «و لا یدینون دین الحق»(80) کلام قابل توجهى دارند:
«اضافه کردن دین بر کلمه حق، اضافه موصوف بر صفت نیست تا معنایش آن دینى باشد که حق است؛ بلکه اضافه حقیقیه است و مراد به آن دینى است که منسوب به حق است و نسبتش به حق این است که حق اقتضا مىکند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروى از آن دین وادار مىسازد... دلیل این معنى، نکتهاى است که از آیه «فاقم وجهک للدّین حنیفا» و آیه «انّ الدّین عند اللّه الاسلام» و سایر آیاتى که در این مقوله نازل شده، استفاده مىشود.»(81)
4ـ اصول و فروع دین
تقسیم دیگرى که مىتوان آن را نوعى تقسیم «درون دینى» نامید و در کتب معارف اسلامى رواج دارد، تمایز بین اصول و فروع دین است.
«هر دینى دستکم، از دو بخش تشکیل مىگردد: 1ـ عقیده یا عقایدى که حکم پایه و اساس و ریشه آن را دارد 2ـ دستورات عملى که متناسب با آن پایه یا پایههاى عقیدتى و برخاسته از آنها باشد.
بنابراین، کاملاً بجاست که بخش عقاید در هر دینى «اصول» و بخش احکام عملى «فروع» آن دین نامیده شود؛ چنان که دانشمندان اسلامى این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامى بهکار بردهاند.»(82)
به طور فشرده و مختصر، باید اشاره کرد که این تعاریف، که مشابه آن در سایر کتب نیز به چشم مىخورد(83). بر اساس یک نظام فکرى و فلسفى که بعد عقیده و اندیشه انسان زیر بنا و ریشه سایر قواى بشرى معرفى مىگردد؛ اصول دین نیز متناسب با آن تفسیر خواهد شد (البته سخن از ارزشگذارى و تقدّم و تأخّر قواى انسانى بحثى دامنهدار است که باید در مباحث فلسفه و معرفتشناسى در جستجوى آن بود.(84)
بنابراین، چنانچه ارکان دین را شامل دو بخش «نظام هستها» و «نظام بایدها» بدانیم، نخستین قسم آن برابر با نظام فکرى و عقیدتى دین است و مىتوان از آن با عنوان «حکمت نظرى» یاد کرد. قسم دوم نیز دستورات و بایدهاى دینى، اعم از بایدهاى نظرى و فکرى در محدوده اندیشههاى انسانى و بایدهاى ارزشى و پرورشى در قلمرو خلقیات و روحیات نفسانى انسان و نیز بایدهاى عملى و فعلى (تکلیفى) است. از همین رو، این بخش را مىتوان شامل سه قسمت (احکام عملى، احکام اخلاقى و احکام عقیدتى) دانست. در هر حال، با یک نظر اجمالى ـ یعنى بدون اظهار نظر پیرامون حقیقت» و این که آیا فقط عقیده و نظر زیربناى محورى و اصلى است یا خیر ـ مىتوان بخش نخست را اصول و پایه دین و بخش دوم را مجموعا، از فروع دین تلقّى نمود.(85)
ادیان توحیدى
ادیان بر اساس محتواى خود نیز متفاوتند و همین امر سبب تحقیق و بررسىهاى گوناگونى پیرامون کیفیت پیدایش و رمز تفاوت آنها شده است.
در مطالعه تطبیقى ادیان به این موضوع پرداخته مىشود که خود بحثى جالب توجه و مهم است؛ زیرا در آن، وجوه تشابه و اختلاف افراد بشر در اعتقادشان به خدا مورد تحقیق و بررسى قرار مىگیرد.(86)
در دایرةالمعارف دین از مسأله اختلاف ادیان به عنوان یک نظریه یاد مىکند و آن را در برابر نظریههاى رقیب خود؛ یعنى «انحصارانگارى» (Exclusivism) و «شمولانکارى» (Inclusivism) قرار داده است و چنین مىگوید:
«از نظر پدیدارشناسى، اصطلاح تعدّد ادیان (یا به ترجمه تحت اللفظى، کثرت دینى) به سادگى عبارت است از این واقعیت که تاریخ ادیان نمایانگر تعدّد سنن و کثرتى از متفرّعات هر یک از آنهاست. از نظر فلسفى، این اصطلاح ناظر به یک نظریه خاص از روابط بین سنّتهاست، با دعاوى مختلف و رقیب آنها.»(87)
در آنجا سپس به توضیح دعاوى هر یک از این نظریهها پرداخته مىشود.
قطعا با تعریفى که پیشتر از دین ارائه شد، «دین الهى» یک حقیقت واحد بیش نیست و بدین ترتیب، از تفاوت و اختلاف در ادیان الهى باید به عنوان کثرت مذاهب و تعدّد شرایع امم الهى یاد کرد.
«علماى دینشناسى و نویسندگان تواریخ مذاهب معمولاً تحت عنوان «ادیان» بحث مىکنندو...هر یک از پیامبران صاحب شریعت را آورنده یک دین مىدانند...؛ ولى قرآن اصطلاح و طرز بیان ویژهاى دارد که از بینش خاص قرآنى سرچشمه مىگیرد. از نظر قرآن، دین خدا از آدم تا خاتم یکى است.»(88)
«نتیجه ثبات و وحدت الهى این است که تفاوت ادیان الهى هرگز در اهل دیانت، که همان اسلام است، نمىباشد؛ بلکه تفاوت، در مذاهب و شرایع امت است... در آیات قرآن کریم تا آنجا که محور گفتار، اصول دین یا خطوط کلى فروع آن است، سخن از تطبیق انبیا نسبت به یکدیگر است؛ «مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه»... و اما آنجا که محور گفتار، فروع جزئى دین است، سخن از تعدد، تبدیل، تغییر و نسخ است؛ «لکلّ جعلنا منکم شرعةً و منهاجا.»(89)
کثرت شرایع و وحدت ادیان
به هر حال، کثرت شرایع دلالت بر تعدد دین ندارد؛ بلکه ارائه دین ـ بر حسب استعداد امتها و متناسب با مقام و شایستگى انبیا و اولیا ـ به راههاى گوناگون است. بنابراین، همه از یک حقیقت واحد سرچشمه مىگیرند؛ ولى تفاوت مراتب ادراک بشرى و نیز موقعیت و منزلت هر پیامبر و اقتضاى سیر تاریخى تکامل انسانى سبب تکثّر آنها مىگردد.(90)
بدین ترتیب، تفاوت شرایع آسمانى را نباید در تفاوت ادیان الهى جستجو کرد؛ بلکه اصول ادیان توحیدى و به تعبیرى، اصول مکتب انبیا، همگى واحد و مشترک بوده است.
در کتاب دینشناسى تطبیقى نیز به ریشه اشتراک اصول و آداب در ادیان بزرگ اشاره شده است و یکى بودن منشأ پیدایش آنها و نیز عامل آمیزش و اقتباس را مؤثر در همبستگى آنها مىداند.(91)
________________________________________
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، جلد اول، سازمان تبلیغات اسلامى، 1365، ص 28.
3- Micklem in religion, home university library, 1948, P.9.
به نقل از یادنامه استاد شهید مطهرى (مجموعه مقالات)، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1363، ص 117.
4ـ رابرت ا.هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1372، ص 18.
5ـ ر.ک.: میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، طرح نو، تهران، 1374، ص 202.
6ـ دینپژوهى، دایره المعارف دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، پژوهشگاه علوم انسانى، تهران، 1373، ج 1، ص 85.
7ـ ر.ک.: رابرت.ا.هیوم. پیشین، ص 22، نویسنده، اقوال مختلف در تعریف دین را برشمرد.
8ـ ر.ک.: میرچا الیاده، پیشین، ص 7.
9ـ براى توضیح بیشتر ر.ک.: رابرت.ا.هیوم. پیشین، صص 25ـ24.
10ـ ر.ک.: بیوک علیزاده، حیات تعقلى اسلام، سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، 1371، صص 66، 70 و 72.
11ـ یادنامه استاد شهید مرتضى مطهرى، ص 117 به نقل از: محمدجواد لاریجانى، نقد دیندارى و مدرنیسم، مؤسسه اطلاعات، چاپ دوم، 1376، صص 36ـ25.
علامه محمدتقى جعفرى در این زمینه مىگوید: در یک معناى عام مىتوان گفت: دین نوعى ارتباط ماوراى طبیعت و خدا با انسان براى رشد و به کمال رساندن آدمى است؛ ولى دین به معناى خاص آن، «مجموعهاى هستها و بایدهاى مستند به خداوند است که از طریق وحى و سنت معصومین علیهمالسلام براى هدایت و کمال انسانها ظهور یافته است» و به عبارتى دیگر، «دین مجموعهاى از هدایتهاى عملى و علمى است که از طریق وحى و سنت براى فلاح و رستگارى آدمى در دنیا و آخرت آمده است. ر.ک.: فلسفه دین، محمدتقى جعفرى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، چاپ اول، 1375، صص 28ـ16.
12ـ همان.
13ـ براى توضیح بیشتر ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، ص 87.
14ـ عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، تهران، 1373، صص 95ـ93؛ در قسمت دیگرى از این کتاب (ص 157) آمده است: «... با اثبات دین به عنوان مجموعه قوانین و مقررات ثابتى که مبیّن انسان و جهان و پیوند میان آن دو است، نقش دین نسبت به جمیع معارف و علوم آشکار مىگردد.»
15ـ نمونهاى از تعاریف مشابه عبارت است از:
«کلمه دین به مجموعهاى از عقاید ـ اخلاقیات ـ احکام و قوانین فردى و اجتماعى اطلاق مىشود و ادیان آسمانى آیینهایى هستند که از طرف خداى متعال به پیغمبران وحى شدهاند.» محمدتقى مصباح، ایدئولوژى تطبیقى، ص 13. «دین عبارت است از نظام اعتقادى، عملى و اخلاقى بهم پیوستهاى است که از جانب خدا بر پیامبرن وحى شده است تا مردم را بر آن اساس، ارشاد و راهنمایى نمایند.» محمدجواد باهنر، معارف اسلامى، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، تهران، 1361، ص 70.
16ـ ر.ک.: محمدتقى مصباح، پیشین، ج 1، ص 28.
17ـ محمدحسین طباطبایى، المیزان، بنیاد علمى و فکرى علامه، ج 15، ص 8 و نیز ر.ک.: محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، ج 22، ص 12، (در این اثر، نکات روشنگرى درباره این بحث دارد).
18ـ جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، صص 81 ـ 79.
19ـ همان.
20ـ همان.
21ـ ر.ک.: محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج 2، ص 182.
22ـ همان.
23ـ به نقل از: بیوک علیزاده، همان، ص 81.
24ـ ر.ک.: جان ناس، پیشین.
25ـ نیکلاس آبرکروسبى، فرهنگ جامعهشناسى، ترجمه حسن پویان، چاپ پخش، تهران، 1370، ص 320.
26ـ جامعهشناسى باتامور.
27ـ ر.ک.: دینپژوهى، پیشین، ج 1، ص 86 و ج 2، ص 359.
28ـ مرتضى مطهرى، فطرت، انتشارات صدرا، تهران، 1374، ص 77 به بعد.
29ـ ر.ک. به: دینپژوهى، پیشین، ج 1، ص 84.
30ـ ر.ک.: رابرت. ا.هیوم، پیشین، ص 19.
31ـ دینپژوهى، پیشین، ج 1، ص 93:
«ماحصل آن که مىتوان گفت تقریبا هر فرهنگ شناخته شدهاى با امر دینى به معنایى که پیشتر گفته شد، به عنوان یک بعد عمقى در تجربههاى فرهنگى در همه سطوح؛ یعنى به مثابه تکان و فشارى آگاهانه یا ناآگاهانه به طرف نوعى رفعت و تعالى که تعیین کننده هنجارها و نیروى بقیّه شئون زندگى است، سر و کار دارد. هرگاه در اطراف این بعد عمقى فرهنگى، الگوهاى رفتارى شخصى ساخته شود، این ساختار، دین را در صورت متمایز تاریخىاش، تشکیل مىدهد. براى مطالعه بیشتر ر.ک.: «دینپژوهى، ج 2» و «فرهنگ و دین».
32ـ ر.ک.: دین پژوهى، پیشین، ج 1، ص 85.
33ـ ر.ک.: محمد جواد مشکور، خلاصه ادیان، انتشارات شرق، تهران، 1369.
34ـ رابرت ا.هیوم، پیشین، ص 22.
35ـ ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، ص 82 و نیز نگاه کنید به تعریف «اورت دین مارتین» در کتاب ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زریاب، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1374، ص 382.
36ـ ر.ک.: Encyclopedia of religion
37ـ ر.ک.: نیکلاس آبرکروسبى، پیشین، ص 320، ماده دین، مذهب.
38ـ ر.ک.: میرچاالیاده، پیشین، ص 5.
39ـ پرفسور ادوارد اسکرینبرامز (ر.ک.: رابرت. ا. هیوم، پیشین، ص 22).
40ـ ر.ک.: ویل دورانت، پیشین، ص 382 و نیز ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، ص 82.
41ـ ویل دورانت، پیشین، ص 383: «درخواست مساعدت با خشنودى قواى فوق انسانى که به اعتقاد مردم گرداننده حوادث طبیعت و حیات انسان هستند یا بر آن مسلطند و به تعبیر موجزتر، دین پرستش موجودات مافوق طبیعت است.»
42ـ ر.ک.: دین پژوهى، پیشین، ج 2، ص 361.
43ـ و نیز ر.ک.: جامعهشناسى کپنگ، ص 197؛ ماخر در کتاب «سخنرانىهاى درباره دین» با تأکید احساسى بر دین صریحا مىگوید: «جوهر دین عبارت است از احساس وابستگى مطلق» ر.ک.: رابرت. ا. هیوم، پیشین، ص 22 و نیز ویل دورانت، پیشین، ص 382.
44ـ ر.ک.: دینپژوهى، ج 1، ص 85.
45ـ به نقل از رابرت. ا. هیوم، پیشین، صص 22 و 32.
46ـ همان.
47ـ پروفسور ویلیام آدانر براون در «خلاصه الهیات مسیحى»
نیز ر.ک.: میرچاالیاده، پیشین، در مقاله «فلسفه و دین»، ص 163 به بعد و نیز نگاه کنید به تعاریف «هولاک الیس»، «گیلبرت مارى»، «اشپنگلر» و «شاتول» در کتاب لذات فلسفه، ص 382.
48ـ دین پژوهى، پیشین، ج 1، صص 88ـ87.
49ـ رابرت. ا. هیوم، پیشین، ص 23.
50ـ همان، ص 22.
تأکید بر جنبه اخلاقى در تعریف مشهور امانوئل کانت نیز آمده است که: «دین عبارت از اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته است.»
51ـ همان.
52ـ همان، ص 18 و نیز دینپژوهى، پیشین، ج 2.
53ـ ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، ص 84. از «رایناخ» نقل مىشود که «دین مجموعهاى از وسواسهاست که مانع کاربرد آزاد قواى ما مىباشد.». و نیز ر.ک.: رابرت. ا. هیوم، پیشین، ص 26.
54ـ ر.ک.: به: دینپژوهى، پیشین، ج 2، مقاله روانشناسى، ص 301.
55ـ ر.ک.: عبداللّه جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، مرکز نشر فرهنگى رجاء، تهران، 1372، ص 154.
56ـ همچنان که در نقل از فرهنگ جامعهشناسى مشابه چنین اشکالى نیز وجود داشت. ر.ک.: نیکلاس آبرکروسبى، پیشین، ص 320.
57ـ نظیر کلام ماکس مولر و حربرت اسپنر. ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، ص 84.
58ـ نویسنده «نقد دیندارى و مدرنیزم» این نوع دیدگاهها را جزو پاسخهاى هرمنوتیک (Hermeneutic) به چیستى دین دانسته و پس از این که مىگوید: «... در پاسخ به این سؤال محورى، اولین مسلک که سادهترین و سر راستترین مسالک است، ارائه دین به عنوان یک پدیده تفسیرى است؛ یعنى بگوییم دین مجموعه مطالبى است که از طریق وحى یا نبى و یا ولى معصوم بیان شده است...» لوازم این دیدگاه را شامل بى محتوا شدن دین، جمود آن و فقدان یک موضوع متعیّن معرفتى و نفى ادعاى حقانیت مىداند. ر.ک.: محمدجواد لاریجانى، پیشین، ص 27.
59ـ ر.ک.: بیوک علیزاده، پیشین، صص 83 و 85.
60ـ همان.
61ـ ر.ک.: محمدجواد لاریجانى، پیشین، ص 35.
62ـ ر.ک.: مجتهد شبسترى، مجله نو، ش 19.
63ـ همان.
64ـ عبدالکریم سروش، دین اقلى و اکثرى، مجله کیان، ش 41.
65ـ ر.ک.: سید مهدى میرباقرى، حکومت دینى، مؤسسه فجر ولایت، 1377، صص 37، 39، 46 و 49.
66ـ ر.ک.: سید مهدى میرباقرى، مدیریت دینى، علمى، مؤسسه فجر ولایت، 1378، از ص 17 به بعد.
67ـ البته همین لازمه فاسد را در عرصههاى دیگر هم بخوبى مىتوان دریافت.
68ـ براى اطلاع بیشتر ر.ک.: على ربانى گلپایگانى، دین و دولت، مؤسسه فرهنگى اندیشه.
69ـ سید مهدى میرباقرى، حکومت دینى و ولایت فقیه، دانشگاه شیراز، 79، ص 133.
70ـ همان.
71ـ همان.
72ـ محمدمهدى بهداروند، گستره شریعت، روزنامه کیهان، 16/3/76.
73ـ صحیفه نور، ج 5، صص 169ـ167.
74ـ همان، ج 21، ص 91.
75ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، حق و باطل، انتشارات صدرا، تهران، 1363 و عدل الهى، انتشارات صدرا، تهران، 1361.
76ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ج 1، ص 28.
77ـ عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، پیشین، ص 93.
78ـ ر.ک.: همان، صص 95ـ93 (ایشان در ادامه این سخن شواهد قرآنى مبنى بر این که ارائه دین تنها در شأن ذات اقدس الهى است بیان مىکنند).
79ـ ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى، ص 18.
80ـ توبه / 29.
81ـ علامه طباطبایى، پیشین، ج 9، ص 368 به بعد.
82ـ محمدتقى مصباح یزدى، پیشین، ج 1، ص 29.
83ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، انسان و ایمان، انتشارات صدرا، تهران، 1357، ص 83؛ محمود رجبى، اصول ایدئولوژى اسلامى، مؤسسه در راه حق، قم، 1361، ص 605؛ ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى، ص 26.
84ـ ر.ک.: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، قم، انتشارات سمت، 1372.
85ـ البته، طبق تعریف نهایى از دین و نیز دقتى فلسفى در معناى «اصل و فرع» هر یک از ارکان دین؛ یعنى نظامهاى عقیدتى و پرورشى و تکلیفى نیز داراى شاخههاى اصلى و فرعى خواهند بود و چنانچه در تقسیم بندى فلسفى بر مقسمهاى اصلى و فرعى، قسم دیگرى را نیز افزودیم، در تطبیق نیز آن قسم جارى خواهد شد. (بحث در این باره از موضوع سخن کنونى خارج است.)
86ـ ر.ک.: رابرت. ا. هیوم، ص 25 و دینشناسى تطبیقى.
87ـ دینپژوهى، پیشین، دفتر دوم، ص 339.
88ـ ر.ک.: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، انتشارات صدرا، تهران، ص 165.
89ـ ر.ک.: عبداللّه جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، پیشین، ص 99 به بعد و نیز: مرتضى مطهرى، ختم نبوت، انتشارات صدرا، تهران، 1369، ص 13 به بعد.
90ـ ر.ک.: همان، ص 101 و باهنر، معارف اسلامى، صص 80ـ79؛ و نیز: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، پیشین، ص 165.
91ـ ر.ک.: دینشناسى تطبیقى، ص 14 به بعد.