ریشههاى پیدایش و گسترش سکولاریسم
آرشیو
چکیده
غرب پس از رنسانس به دلیل کارکرد منفى ارباب کلیسا و نارساییهاى مفاهیم فلسفى و آموزههاى دینى مسیحیت تحریفشده و تحجر و جمود حاکم بر ارباب کلیسا، به سمت علمگرایى و انسان مرکزى پیش رفت و همه چیز خویش را در علم منهاى دین دید، آنگاه سیاست و جامعه منهاى دین جستجو کرد و در نتیجه آهسته آهسته با محوریت عقل خودبنیاد بشرى و لیبرالیسم فکرى و رفتارى به سوى دینگریزى، دینستیزى و حتى دینزدایى پیش رفت و جوانههاى سکولاریسم الحادى یا ضد دینى، زده شد و پس از گذشت زمانى سکولاریسم غیردینى انجامید; به این معنا که به جدایى دین از جامعه، حکومت، هنر، اقتصاد، تکنولوژى و ... اعتقاد داشته و دین را یک امر شخصى و اخروى دانسته و در حوزههاى فردى صرف، محدود کردند . از این رو، اومانیسم، سیانتیسم، راسیونالیسم از مؤلفههاى اصلى شکلگیرى سکولاریسم به شمار مىرفت تا به عرفىسازى دین، تقدس زدایى، جدا شدن دین از دنیا، گیتىگرایى، اعتقاد به اصالت امور دنیایى، در ساحت اندیشه و عمل بپردازد و این جریان بتدریج در همه کشورها از جمله ایران پس از مشروطه مطرح شد و با فراز و فرودهاى مختلف توسط عدهاى از روشنفکران دینى اندیش و دگر اندیش ترویجشد و در سالهاى اخیر با نسبیت تفکر دینى، عصریت معرفت دینى، تفکیک دین از مدیریت علمى، دین حداقلى، نقد حداقلى، جهانى سازى حقوق و قانون اجتماعى و ... تئوریزه شدن و جدایى دین از سیاستبا روشها، مضامین و انگارههاى ساده و پیچیده تبلیغ و ترویج مىگردد . از این رو، بر آن شدیم تا قدرى پیرامون بستر تاریخى و سرگذشتسکولاریسم و بنیادها و عناصر تشکیل دهنده آن در غرب و ایران مباحثى را مطرح نماییم تا نسل جوان جامعه را به تحقیق و تفکر بیشتر پیرامون سکولاریسم نظرى و عملى فراخوانیم . به همین جهت، جهت پس از بازشناسى مفهوم لغوى و اصطلاحى سکولاریسم به بحث تاریخى (زمان و زمینههاى پیدایش سکولاریسم) و بحث محتوایى و بنیادینى چون ساختار و بن مایههاى تکوین و توسعه آن پرداخته و در پایان ضمن نقد اجمالى آن، پیامدها و آثار سکولاریسم را به اجمال مطرح مىنماییم .متن
فهم جهان جدید متفرع بر اندیشههاى نظرى و فلسفههایى است که همه مؤلفههاى حدوث و ظهورش را فراهم ساخت و هماره پشتوانههاى تئوریک براى همه تغییرات و تحولات اجتماعى و کنشها و واکنشهاى سیاسى و تحقق صنعت و تکنولوژى مدرن شد . «فرهنگ» جدید با ریشههاى خود بنیادى بشر و استقلالجویى آدمیان از عوالم غیب و هدایتهاى وحیانى (اومانیسم و خودبنیادى بشر) بریده از عالم معنا و گسسته از ملکوت شد، که آن را «تجدد» نامیدند و بر این اومانیسم و خودبنیادى، درخت «مدرنیسم» و «مدرنیته» رشد و نمو یافت و ثمره بى هویتى و گمشدگى انسان از حقیقت وجود و سر درونش را به بار آورد . آنان که با تاریخ جدید غرب آشنایى دارند، به خوبى مىدانند و مىیابند که فرایند حدوث حوادث فرهنگى و تمدنى، در مغرب زمین چقدر به هم گره خورده و در هم تنیدهاند و براستى اصل «علیت» و قاعده «سنخیتبین علت و معلول» را در نظام فاعلى، غایى و داخلى فرهنگ و تمدن غربى متجلى مىسازند که علمگرایى، انسان محورى، تحصلگرایى، آزادیخواهى بى حد و حصر، دنیوى سازى فرهنگ، سیاست، اخلاق، دیانت، صنعت، عرفى نمودن و بشرى گرداندن همه چیز از نوع اندیشه، عمل، فکر، فعل، ذهن و عین، چگونه در یک زنجیرهاى مشخص در کنار هم قرار گرفته تا غرب را در غروب معنویت و روحانیت و افول اخلاق، عاطفه و اعتماد، مستغرق نمایند و اینک «حیرت» را در «حیات» آنان متبلور سازند که تلخى مکتبهاى بشرى و مادون فطرى و منفصل از حقایق درونى انسانها را تجربه نمایند و در جستجوى روزگار وصل خویش برآیند و زمینههاى عروج از زمین به سوى آسمان را فراهم آورند، تا شاید گوهر گم شده خویش را بازیابند و تولد دوباره را تجربه کنند . اینک بر ماست که به غربشناسى عمیق، دقیق و همه جانبه پرداخته تا از غربستایى و تجددخواهى رهایى یابیم و «غربزدگى» را مولود علیل روشنفکرى بیمار داخلى بیابیم و به غرب ستیزى تا مرز غرب زدایى به معناى معرفتى و فلسفىاش بپردازیم تا بین «تبادل فرهنگى» با «تهاجم فرهنگى» فرق فاحش گذاریم (2) و مکاتب تجربه شده بشرى که ره آورد آنها نسبیت، غفلت، حیرت علمى و عملى بود را به کنار نهیم، نه این که در اندیشه عرفى نمودن فقه، فلسفه، سیاست، صنعت، معرفت، شریعت، اعتقاد و اقتصاد برآییم و تقدسزدایى و ثبات ستیزى را اصل موضوعه «معرفت دینى» بدانیم و بشرى شدن و عدم قطعیت در عرصه حکمت و حکومت، عصریت و معرفت و فهم دینى را رسالتبیانى و بنانى خویش قرار دهیم تا با مدیریت فقهى بستیزیم و مدیریت علمى را بستاییم و توصیه به «دموکراتیک لیبرال» که تعبیرى دیگر از جامعه باز پوپرى است، نموده و وعده توسعه دهیم و بازسازى سیاسى جامعه را بر پایه دموکراسى، فریضه علمى و تحقیقاتى خویش بنا نهیم و عقلگرایى کانتى و نسبیتگرایى پوپرى را معنا و مبناى معرفت دینى و حکومت دینى معرفى و سکولاریزه نمودن دین را وجهه همتخویش در سکولاریستى کردن جامعه دینى نماییم یا دموکراتیزه کردن اندیشه و فکر دینى را مقدمه نظرى «دموکراتیک دینى» در جنبه حکومتى و سیاسى پنداریم . عجیبتر از همه این که از ایدئولوژى دینى سخن بگوییم و با دین ایدئولوژیک به مبارزه و مخاصمه (جهت اعدام آن) برخیزیم . این همه در حالى است که نهضتسنت گرایى و تجددستیزى در غرب از سوى برخى اندیشمندان، پژوهشگران، فیلسوفان، جامعه شناسان و کارشناسان عالم سیاست آغاز شده و فرامدرنیته، پسامدرن یا پست مدرنیسم مطرح مىباشد و تناقض آشکار به وجود آمده در فلسفههاى فکرى و سیاسى غرب و تئوریهاى مختلف، متنوع و حتى متباین در غرب، بیانگر این معانى است .
از آنجایى که در عرصه فرهنگ و اندیشه، مقوله سکولاریسم با حدت و شدت مطرح شده و «حکومت دینى» و «دین حکومتى» را به یک چالش جدى فراخوانده و بحثهاى مختلفى را در میان عناصر خودى و دینى اندیش و غیر خودى و غربگرا به وجود آورده و موضوع محافل علمى و رسانههاى ارتباط جمعى و مطبوعاتى گشته و همایشها و هماندیشیهاى مبارکى را به دنبال داشت، هم در غرب و هم در شرق (بویژه ایران) سابقه تاریخى در میان روشنفکران دارد که به لحاظ بارهاى معرفتشناختى و جامعه شناختىاش از مسائل مستحدثه فکرى شد و ما را بر آن داشت تا پس از کنکاش و پژوهش پیرامون این موضوع از سه جهتبه بحث و بررسى بپردازیم:
الف) بحث لغتشناختى و اصطلاحشناسى سکولاریسم; ب) بحث معرفتشناختى و تاریخشناختى (ماهوى و حقیقى) سکولاریسم; ج) بحث پیامدها و آثارشناسى سکولاریسم;
و در نهایت مقایسهاى اجمالى بین اندیشه دینى و اندیشه سکولاریستى و جریانهاى روشنفکرى در ایران و رسالت عالمان دین و لو به طور ایجاز و اختصار داشته باشیم تا التقاط جدید و نقابدار را به بوته نقد و محک تجربه علمى بکشانیم . این مباحث در دو فصل، قابل تبیین است:
فصل اول: هویتشناسى و ماهیتشناسى سکولاریسم
بخش اول: سکولاریسم از منظر لغتشناسى و اصطلاحشناسى
مترجمان در ذیل کلمه سکولاریسم، واژهها و معادلهایى را به کار بردهاند که برخى مستقیم و برخى غیر مستقیم به ترجمه این اصطلاح دلالت دارد و بین معانى لغوى و اصطلاحى آن فاصله چندانى نیست; مثلا دنیویت و این جهانى، عرفى شدن، جدا شدن دین از دنیا، غیر دینى شدن، اعتقاد به اصالت امور دنیوى، گیتى گرایى یا دنیاگرایى، دنیامدارى، جدایى دین از سیاست و ... که برخى از این معانى ناظر به بعد شناختى و بعضى دیگر ناظر به بعد اجتماعى و سیاسى است . جهت روشنتر شدن مطلب لازم استشواهدى را ذکر نماییم:
اگر سکولاریسم را از نظر لفظى مورد بررسى قرار دهیم در حکم «قیاساتها معها» مىباشد; یعنى تمام آن معنایى که باید در خود لفظ وجود داشته باشد در اشتقاق لفظى کلمه به طور کامل وجود دارد . لفظ فرانسوى سکولار، حخدسححژ و ریشه آن زحخدسححژ و لاتین آن ژخزچدسححژ است و از ذسدسححژ بهمعناى دنیا یا گیتى در برابر «مینو» گرفته شده است; ذسدسححژ، هم به معناى عصر و دوره و زمان و روح زمان و قرن و هم به معناى دنیاست; عالمى است که نفى آخرت است نه عالم به معنایى که ماسوىالله باشد . بنابراین، مىتوانیم بگوییم سکولاریسم گیتىگرایى یا دنیاگرایى است . (3) نویسندهاى دیگر آورده است:
«سکولاریسم: مخالف با شرعیات و مطالب دینى، روح دنیادارى، طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى و «سکولار»: وابسته به دنیا، غیر روحانى، غیرمذهبى، عامى، عرفى، بىسواد، خارج از صومعه، مخالف شرعیات و طرفدار دنیوى شدن امور و سکولاریزه: دنیوى کردن، اختصاص به کارهاى غیر روحانى دادن، از عالمروحانیتخارجشدن (در مورد کشیش) [و] دنیاپرستشدن .» (4)
یا در نوشته دیگر مىخوانیم:
«در زبان فارسى براى اصطلاح «سکولاریزاسیون» معادلهایى پیشنهاد شده; مانند، دنیامدارى، دنیاگرایى، جدا انگارى دین و دنیا، لادینى، عرفى شدن، دنیوى شدن، غیر دینى شدن، نامقدس شدن که وجه مشترک همه آنها قداستزدایى و دینزدایى است .
سکولاریزاسیون یعنى پروسه و جریان و فرایندى که در طى آن دین از صحنه زندگى کنار زده مىشود و نفوذ آن در جامعه کاهش مىیابد; اما سکولاریسم یک مکتب و مرام و ایدئولوژى است که بعد از رنسانس پدید آمد و از فرزندان نهضت روشنفکرى است و به معناى دنیاگرایى، لادینى، بىخدایى، اعراض از دنیا، کنار گذاشتن دین و نوعى احساس استغنا و بى نیازى از دینکردناست .
سکولاریسم بر خلاف سکولاریزاسیون که یک پروسه و حادثه خارجى است، یک مسلک و طرز فکر و نگرش و جهانبینى [اى] است که بشر را بىنیاز از ارزشهاى الهى و اخلاق و معنویت و فضایل دینى و آموزههاى وحیانى مىداند . سکولاریزه شدن دین یک پدیده و جریانى است که در متن جامعه و واقعیتخارجى رخ مىدهد و از جنس فکر و معرفت نیست، اما سکولاریسم یک اندیشه و ایدئولوژى است و از جنس و سنخ فکر و معرفت است و این دورانبایدباهمدرآمیخت .» (5)
چنان که در این تعریف نهفته بود، بین سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژى، اندیشه و فکر با سکولاریزاسیون به عنوان یک جریان عینى و پدیده خارجى فرق است . به ریشههاى تاریخى سکولاریسم نیز اشاره اجمالى شد که مىتواند روزنه خوبى براى فهم زمان و زمینههاى حدوث این ایدئولوژى و مرام قرار گیرد و دانستیم که نتیجه سکولاریزه و سکولاریسم را همانا دینزدایى و کنار گذاشتن دین از متن جامعه دانستهاند .
و در نوشتهاى دیگر نیز شبیه به دیدگاههاى گذشته آمده است:
«سکولاریسم ... از جمله لغاتى است که ترجمه آن در کشورهاى اسلامى با مشکل همراه بوده است در فارسى آن را با استفاده از چند لغتبه جدایى دین از سیاست، یا جدا شدن دین از دنیا، دنیوى کردن، اعتقاد به اصالت امور دنیوى، غیردینىگرایى، نادینى گرى، دنیویت و این جهانى ترجمه کردهاند و در عربى مصدر جعلى «علمانیت» را نظیر «عقلانیت» مترادف آن قرار دادهاند .» (6)
حال با وجود معانى متعددى که براى سکولاریسم از دیدگاههاى مختلف شده است، نویسندهاى دیگر پس از ذکر معانى مختلف آن، «علمى بودن» و «علمى شدن» را دقیقترین ترجمه سکولاریسم دانسته، (7) که در جاى خود نقد خواهد شد; اما در یک جمعبندى اجمالى ترجمه دقیق سکولاریسم در برخى دیدگاهها عبارت است از: گیتىگرایى، (8) این جهانى بودن، (9) دنیامدارى و دنیاگرائى (10) و طرفدارى از اصول دنیوى و عرفى (11) .
معناى اصطلاحى سکولاریسم نیز عبارت است از: جدایى دین از حوزه اجتماع، تعاملات و مناسبات اجتماعى; یعنى، دین، تفکر و تئوریهاى دینى، در حوزه مدیریت، اقتصاد، هنر، سیاست و ... نقشى نداشته و تنها جنبه فردى و شخصى دارد .
بخش دوم: سکولاریسم از منظر معرفتشناختى و تاریخى
بدیهى است که ضمن پذیرش پیوند منطقى بین مباحث لغوى، اصطلاحى، معرفتى و تاریخى، باید اذعان داشت که ناختحقیقت و جوهره سکولاریسم و اثرات آن یا ادراک پیدایى، پایایى، تکوین و تکامل سکولاریزاسیون و سکولاریسم فرع بر غربشناسى فلسفى و تاریخى بوده و محتاج رویکردى تاریخى و رهیافتى معرفتى به این مقوله است . اهمیت این نوع نگاه، آنگاه روشن خواهد شد که بدانیم غربیها مبانىاى چون عقلمحورى، انسان مدارى، نسبیتگرایى معرفتى و اخلاقى، علمگرایى، سنت گریزى، آزادیخواهى مطلق، تساهل، تسامح و اصالت ماده را اصول و ارکان سکولاریسم دانستهاند و پذیرش و تصدیق آنها میسر نیست . مگر این که تاریخ جدید و فلسفه جدید غرب شناخته شود . باید دورههاى تاریخى غرب; چون، دوره قبل از قرون وسطى، دوره رنسانس، قرون معاصر و جدید را مطالعه کرد و پیش زمینهها و ظهور نهضت علمى و فرهنگى در غرب را به دست آورد که چرا و چگونه عقل گریزى و قیاس ستیزى و تجربه گرایى و علم پرستى پیدا شد؟ و بیکن، دکارت، هیوم، کانت و اسپینوزا چه نقشى در تحولات فرهنگى و فلسفى آن دیار داشتهاند تا بتدریج اومانیسم خلق شد و خردگرایى و خودبنیادى جاى وحىگرایى و دین مدارى را گرفت و زمینههاى ظهور و پیدایش عرفى شدن دین و بشرى گشتن معرفت دینى و دنیایى شدن سیاست و حکومت فراهم آمد؟ از این رو، بجاست اشاراتى از نویسندگان مختلف در این خصوص داشته باشیم:
«سکولاریزم پدیدهاى غربى مربوط به دوره گذر از مقطع کهنه به نو مىباشد، که در رفرماسیون یا نهضت اصلاح دینى به صورت «ایمان به اصالت عقل» تجلى یافت .» (12)
تعبیر سکولاریسم و همچنین اصطلاح سکولاریزاسیون در اصل از واژه لاتین «سکولاریس» گرفته شد و در زبانهاى اروپایى نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم در قرارداد «وستفالى» به کار رفته است . در آن ایام مقصود از این واژه توضیح این نکته بود که نهادها و سرزمینهایى که زیر سیطره کلیسا قرار داشت از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و به زیر سلطه اقتدار سیاسى غیر روحانى و نهادهاى عرفى دولتى و غیرکلیسایى انتقال یافته است . (13)
در یک نگاه تاریخى مىتوان نظریه «سکولار» را مولود تعارض طرز اندیشهها، تفکرات، متدها و روشهاى اجتماعى و سیاسى در مغرب زمین دانست و آن را «ذاتا غربى» به شمار آورد و در یک نگاه فلسفى و معرفتى همانا ارتباط تنگاتنگ سکولاریسم را با عناصرى چون، راسیونالیسم، اومانیسم، مدرنیسم، لائیسم، سیانتیسم و لیبرالیسم جستجو نمود و هر کدام از این عناصر را مبنا و رکن وجودى و تکاملى آن به شمار آورد . (14)
البته سکولاریسم به دو صورت در غرب ظاهر شد:
الف) به صورت الهى که جنبههاى فردى و شخصى مذهب و دیانت را پذیرفته، یا آن را در بعد اخلاقى، معنوى و اخروى خلاصه کرده و تنها به جنبه درونى و روحى محدود کرده است; اگر چه بین دین، جامعه، حکومت و نظامهاى اجتماعى دیوار کشیده است .
ب) به صورت الحادى که دین را از متن نیازهاى درونى و شخصى نیز در کنار امور اجتماعى و سیاسى حذف نمود; یعنى تفکر انکارى و الحادى نسبتبه دین داشت; اگر چه اکنون وجه انفکاک دین از سیستم حکومتى، سیاسى و مدیریت اجتماعى وجهه غالب سکولاریسم مىباشد .
در اینجا خوب استسکولاریسم را به عنوان پیامد اصلى مدرنیسم که روشنگر هویت تاریخى (15) و هویت جامعهشناختى آن ستیادآور شویم . یکى از اندیشوران در این زمینه نوشته است:
«در قلمرو مدرنیسم، دین مرکزیتخود را نسبتبه زندگى اجتماعى و سیاسى از دست مىدهد و به صورت مجموعهاى از دستورات و تعالیمى اخلاقى و شخصى در مىآید . نگرش مدرنیستى به دین، صرفا پراگماتیستى و بهرهجویانه است و باید یکى از ویژگیهاى مدرنیسم و تفکر لیبرالیستى را اعتقاد به سکولاریزه کردن حیات اجتماعى و سیاسى دانست; یعنى اعتقاد به این که دین یا نباید وجود داشته باشد یا اگر وجود دارد باید به امرى شخصى و فردى تبدیل شود و در محدوده عبادات و احکام فردى باقى بماند و دین نباید مرکز ثقل حیات سیاسى و اجتماعى باشد، بلکه باید در جهت مشهورات و باورهاى اومانیستى قرار داشته باشد .» (16)
و این در حالى است که یکى از نویسندگان، مهمترین عامل سکولاریزم را «عقل فلسفى و فلسفه عقلى» دانسته و آن را غیر دینى پنداشته و موجب سکولار شدن تفکر به شمار مىآورد . (17)
با عنایتبه آنچه گذشت، در مجموع مىتوان شاخصهاى سکولاریسم و سکولاریزاسیون را به شرح زیر خلاصه نمود (که هر کدام براى خواننده سرفصلى در تامل نسبتبه تاریخ تفکر غرب خواهد شد):
الف) حذف دین از متن حیات اجتماعى و سیاسى بشریتیا دنیایى دیدن و این جهانى شمردن زندگى بشر .
ب) نگرش مادى و ماتریالیستى نسبتبه اخلاق;
ج) استغنا از هدایتهاى وحیانى و اکتفا به هدایت عقل بشرى;
د) تجدد گرایى و نوگرایى افراطى یا مدرنیسم;
ه) تکیه افراطى بر علوم تجربى یا تحصلگرایى پوزیتویستى;
و) تکیه بر عقلانیت ابزارى و فنى;
ز) اباحیگرى، تساهل و تسامح در عرصه فکر، فعل، اعتقاد و اخلاق و ...
به تعبیر یکى از نویسندگان:
«غربى که امروزه مساله ساز و مشکل افزاى جهان شده است، دو خصوصیتیا خصیصه بارز دارد: گسستگى از دین و اقتدار تکنولوژیک، که هر دو مولود تحولات دوران رنسانس و پس از آن است و بخصوص بعد از قرن 18 میلادى که به عصر روشنگرى مشهور شده است .» (18)
البته در نظر برخى نیز، نفسانیات بشر و ضعف دین در اداره دنیا چنان که در مسیحیتشاهد بودیم دو عامل سکولاریسم شدند . (19)
بخش سوم: پیامدها و نتایجسکولاریسم
غرب در فلسفههاى نظرى و سیاسى خویش دچار یک تناقض شد و نتوانستبین دموکراسى و نقض آشکار حقوق بشر در کشورهاى مختلف و بین آزادیخواهى و جنگهاى ویرانگر سلطه جویانه آشتى برقرار نماید و نیز نتوانستبا حکومتهاى بشرى و غیر دینى نیازهاى اساسى آدمیان را برآورد و عدالت و سعادت را ره آورد جامعه غربى نماید و اگر چه با تسرى و توسعه اندیشه سکولاریستى به پیش مىرفت و فلسفهها و مکاتب مختلفى را پشتوانههاى تئوریک این نظریه قرار مىداد، ولى با بحرانهاى فرهنگى یا بحران هویت در عالم فکر، اندیشه، اخلاق و تربیت مواجهه پیدا کرد و با توجه به این که همه مکتبها و مسلکهاى عقیدتى و سیاسى را تجربه نمود و نتوانستخلاهاى نظرى و عملى را پر نماید، در حال تحولى دوباره و تولدى جدید مىباشد; چه این که اگر دیروز از مدرنیسم مىگفتند، امروز از پست مدرنیسم که نقد مدرنیسم مىباشد، سخن مىگویند; اگر دیروز سنت گریزى و سنتستیزى مىنمودند، امروز گرایش به سنتیا سنتگرایى پیدا کردند . بزرگانى چون فریتهوت شووان، رنه گنون، تیتوس، بورکهارت، هانرى کربن، آنه مارى شیمل، رادها کریشنان، سوزوکى، گابریل مارسل و روژه گارودى و ... از فقدان اخلاق و بحران معنویت و درد بىایمانى مىنالند و رنج مىکشند و از قدسیت، ارزشهاى اخلاقى و روحانى سخن مىرانند و چه زیبا اقبال لاهورى در غربشناسى به این نتیجه راه یافت که غرب نیاز شدید به «تفسیرى روحانى و معنوى از جهان، قانون الهى و روحانى و اخلاق الهى و روحانى دارد و نداى بازگشتبه ایمان و معنویت راستین، حتى [به صورت] گرایشهاى عرفانى و لو ناقص و نقد بردار، بیانگر پناهندگى غربیان به مذهب و دیانت است و روزگار جدید غرب، روزگار وصل به اصل خویش» و آشتى با فطرت است و فروپاشى کمونیسم و بنبستسرمایهدارى غرب و ارائه تئوریهاى گوناگون و ضد و نقیض مدیریتى و حکومتى در غرب از امثال تافلر، فوکویاما، هانتینگتون و ... بیانگر در انداختن طرحى نو در غرب است . (20) بویژه این که حکومت دینى توانمند با تئورى ولایت مطلقه فقیه یا ولایت دینى در ایران روز به روز ثبات و توفیق بیشترى در مدیریت جامعه و تامین عدالت، آزادى، توسعه و سازندگى پیدا کرد .
در یک دوباره نگرى مىتوان پیامدهاى منفى سکولاریسم، چون بحران عقیدتى، اخلاقى و حکومتى را حدوث جریان پست مدرنیسم با نمایندگان معروفش چون میشل فوکو، یورگن هابرماس، تئودور آدورنو، ماکس خورکهلیمر، لیوتار و ... دانست که رجعتبه ارزشهاى انسانى و نوعى اخلاق و معنویت مىباشد .
بخش چهارم: سکولاریسم و روشنفکران ایرانى و نسبت اندیشه دینى با سکولاریسم
در یک رویکرد به تاریخ بیش از یک قرن و نیم در ایران; یعنى از زمان قاجار، خصوصا فتحعلى شاه و تحولاتى که از نظر سیاسى، نظامى و فرهنگى در آن زمان پیش آمد، مىتوان روشنفکرى در ایران را تاکنون به چند دوره تقسیمبندى نمود:
1 - دوره مشروطه (از آغاز تا شکلگیرى و توسعه آن) که صبغه خودباختگى فرهنگى و علمى، علمزدگى و غربگرایى داشته و عدهاى را به انکار دیانت و شریعت وادار نمود و عدهاى دیگر را به فکر سکولاریزه نمودن دین کشانده تا با تاکتیک مدرنیزه کردن تفکر و اندیشه دینى و ترویج اومانیسم و عقلانیت ابزارى، در جهت غربى شدن گام بردارند . (21)
2 - دوره پس از مشروطه یا دهه بیست که روشنفکرى الحادى و ضد مذهب با اندیشههاى ماتریالیستى و کمونیستى رشد و ضجیافت . (22)
3 - دوره روشنفکرى مذهبى و دینى که در دهههاى 30 و 40 و 50 (بویژه 40 تا 50)، گسترش یافت که در صدد تفسیر متون دینى با متد فیزیک، ریاضى، علوم تجربى و پوزیتویستى برآمدند . (23)
4 - دهه 50 تا 60 دورهاى از روشنفکرى که التقاط جدید و ماتریالیسم منافق در عرصه تفسیر قرآن و نهجالبلاغه گسترش یافت; یعنى به دلیل عدم فهم و درک صحیح از عمق دین و مکانیسم منطقى تفسیر دینى و عدم تعبد به شریعت و یا بیمارى فکرى که به اتخاذ روش تفسیر مادى از دین با حفظ ظواهر قرآن و سنت، جریان «التقاط اندیشى» را به وجود آورد . (24)
5 - دهه 60 تا 70 که جریان روشنفکرى به سوى تفسیر لیبرالیستى و سکولاریستى از دین سوق پیدا کرد و با متد معرفتشناسى و تئورى عصریت تفکر و معرفت دینى در عرصه اندیشه و نظر تئورى حکومت دموکراتیک دینى در عرصه سیاست و حکومتبه ظهور رسید . (25)
جریانهاى روشنفکرى منفى که در صدد تفسیر مادى، جامعه شناختى محض، علمى صرف، التقاطى و معرفتشناختى از دین و مذهب برآمدند را بیان کردیم و به جریانهاى دیگر روشنفکرى در این مقاله نپرداختیم; زیرا هدف این مقاله رابطه روشنفکرى و سکولاریسم بوده است، تا روشن شود که روشنفکران خود باخته داخلى از سنتهاى فلسفى، عرفانى و دینى، بریده شده و با پیشینه فرهنگى و دینى خود فاصله گرفتهاند یا دچار «انقطاع فرهنگى» شدهاند و از کانت، کنت، هایدگر و پوپر الگو بردارى مىکنند و اندیشههاى آنان را ذیل آیات، احادیث و ابیات ترجمه مىکنند .
باید ریشههاى تاریخى و فلسفى سکولاریزاسیون و سکولاریسم در ایران را به اختصار به شرح زیر فهرست نمود:
الف) جهل به مبانى دینى و جامعیت اندیشه ناب اسلامى، خصوصا عدم فهم بعد اجتماعى و حکومتى دین .
ب) جهل به مبانى سکولاریزم و عقلانیت ابزارى (البته عدهاى چنین هستند، ولى عدهاى دیگر کاملا به مبانى و لوازم سکولاریسم واقفند).
ج) تفسیر ماتریالیستى و دیالکتیکى همچنین تفسیر انقلابى، سیاسى و اجتماعى از دین که به التقاط منتهى شد .
د) وابستگیهاى سیاسى به غرب و دارا بودن قصد و غرض سیاسى .
ه) بشرىدانستن، تقدسزدایى، عصریت، تغییر و تحول معرفت دینى نیز از مبانى سکولاریسم دینى است .
به تعبیر یکى از اندیشوران، سکولاریسم در کشورهاى اسلامى وجود دارد و از جانب دو دسته طرح مىشود:
یک دسته روشنفکرانى هستند که مطلقا اعتقادى به عالمى غیر از این عالم ندارند; یعنى ماتریالیست هستند; اما بر خلاف کمونیستها، ترجیح مىدهند ادعاى ماتریالیستى نکنند . اینروشنفکران براى این که احساس تودههاى مردم را جریحهدار نکنند، پشت نقاب سکولاریسم پنهان مىشوند .
اما شکلگیرى سکولاریسم نیز اخیرا در ایران مشاهده شده است . کسانى پیدا شدهاند که به نام حمایت و دفاع از دین از سکولاریسم طرفدارى مىکنند; آنها مىگویند . دین امر مقدس است، اما سیاست و دنیا یک امر غیر مقدس و آلوده است . همچنین نگرش دیگرى مطرح شده است که هرگاه چیزى از طریق علمى و عقلى تبیین شود، دیگر دینى نخواهد بود . (26)
نسبت اندیشه دینى و سکولاریسم
طرح مساله اندیشه دینى و سکولاریزم قبل از نفى یا اثبات هر کدام، معلول ذهنیت و نسبتى است که برخى بین دین و جایگاه آن در دنیاى جدید پیدا کردند . به بیان دیگر به نوع فهم و معرفت دینى و اندیشه جهانى آنها بر مىگردد که چگونه با فرهنگ و تمدن غرب که سیطره جهانى داشته و حیات و حرکت جوامع را تحت تاثیر خود قرار داده استبرخورد دینى نمودهاند و ترابط دین و اندیشه دینى را با غرب شناختهاند . حال چگونه توسعه، صنعت و تکنولوژى که نتیجه فرهنگ غربى، تفکر فلسفى و علمى حاکم بر آن جوامع بود را در جوامع دینى و اسلامى تفسیر نمایند؟ و یا چه تفسیر و تفکر دینى را بپذیرند که عامل، زمینهساز و بستر حصول توسعه در ابعاد مختلف باشد؟ پس قصه اندیشه دینى و سکولاریسم، قصه نسبتشناسى دین و فرهنگ و تمدن غربى است . از این رو، در طول تاریخ روشنفکرى در کشورهاى اسلامى (خصوصا ایران) جریانهاى همسو با فرهنگ غربى در صدد التیام دین و تمدن جدید و اندیشه دینى و تکنولوژى برآمدند و راه حل آن را در سکولاریزه کردن تفکر دینى و مدرنیزه نمودن فرهنگ اسلامى مىدیدند و حتى برخى نداى «بازسازى دین» را ارائه دادند; (27) به همین دلیل تئوریهاى روشنفکرىاى چون فهم دین با متد علوم تجربى محض، تفسیر دین با روش ریاضى و فیزیکالیستى، معرفت دینى با روش معرفتشناختى و عصریگرى و حتى دینشناسى با روش دیالکتیکى و ماتریالیستى، یا فهم مبتنى بر روش تاریخىگرى و تاریخگرایى در طول حیات روشنفکرى در ایران بیانگر اندیشه دینى و سکولاریسم یا بازسازى و رفرم دین براى نیل به تمدن نوین یا نزدیکى با تمدن جدید بود . البته ناگفته نماند که داستان احیاى اندیشه اسلامى و فکر دینى توسط عالمان دینى و روشنفکران دیندار و دینى اندیش با جامعیت در روش دینشناختى از نوع دیگر است که نه بازسازى دین را برتابیدند و نه در صدد سکولاریزه، مدرنیزه و لیبرالیزه نمودن دین برآمدند . از این رو، دو طرز تفکر در نسبتشناسى اندیشه دینى با سکولاریسم وجود دارد:
الف) تباین و تفکیک بین اندیشه دینى با سکولاریسم به صورت مبنایى و اصیل;
ب) ترابط بین این دو; به این معنا که سکولارپذیرى اندیشه دینى به عنوان بهترین راهحل در ایجاد وحدت بین دین و توسعه، و دین و تکنولوژى جدید است .
پس از ذکر این مقدمات باید یادآور شویم که قائلان به تفکر ترابط اندیشه دینى و سکولاریسم در واقع به دینشناسى جامع نرسیده و در معرفت دینى آنها نقص جدى وجود دارد; زیرا دین امرى درون ذات انسان و فطرى بشر بوده و هست و خواهد بود و دین ناب اسلامى پاسخگوى همه نیازهاى بشرى و حاجات آدمیان بوده و توانمند در اداره جامعه انسانى است; اما به شرط آن که اولا دین را به درستى و به طور فراگیر فهم و دریافت نمایند و جوهر و گوهر دین را بشناسند . ثانیا فهم دینى ناب را بر پایهها و مایههاى کتاب و سنت (عترت) قرار دهند و نه غیر آن . ثالثا با زبان زمان به القا و ابلاغ دین و معارف دینى پرداخته و مسالهشناسى و موضع سنجى نمایند تا در برخورد و مواجهه با پدیدههاى فرهنگى و تمدنى جدید غافلگیر نشوند; یعنى به طور پویا و آگاهانه عمل نمایند . از این رو، آنانى که در صدد سکولاریزه کردن تفکر دینى و جامعه دینى و حتى حکومت دینى هستند، در دینشناسى گرفتار افراط شده و اصالت را به علم و مدرنیسم داده و مقهور تمدن جدید گشتند و این که برخى از پژوهشگران عرصه دینى و قرآنى در یک دوره از تفکر خویش از اسلام جوان و اسلام حکومت و مبارزه سخن مىراندند و در دورهاى دیگر دین را مقولهاى شخصى، اخروى و آباد کننده آن جهان دانسته و بین شریعت و حکومت تفکیک قائل شدند، در نتیجه همین افراط و تفریطها بود و یا کسانى که از فلسفه توانمند اسلامى، کلام قدرتمند دین، حکومت فراگیر و جهانى اسلام سخن مىراندند، اما امروز گرفتار دموکراتیزه کردن و اندیشه لیبرالیته و مدرنیته شدهاند و عصریت معرفت دینى و نسبیت تفکر دینى را بر پایههاى فلسفه کانتى و پوپرى مطرح مىنمایند و سکولاریستى مىاندیشند نیز، مقهور غرب جدید شدهاند و از معرفت دینى جامع محروم ماندهاند .
در نتیجه، پذیرش روشهاى جامع عقلى، علمى، عرفانى با همه ابعاد آنها در تفسیر دین، ما را به این مرحله مىرساند که دین را منبع و سرچشمه حکومتى هماهنگ با ذات، جوهره و غایات خودش قرار دهیم و فرهنگ و روش حکومت دینى را از منابع و متون دینى استخراج نموده با اجتهاد پویا و بالنده و فهم همه جانبه از تئورى ولایت فقه و فقیه دفاع نماییم و از گزاره فقه، که اداره جامعه از گهواره تا گور است دفاع جانانه و جامعاندیشانه کنیم; چرا که چند نظریه در نسبت دین و حکومت مطرح است:
1 - تضاد و تعارض دین، حکومت و سیاست; زیرا در این نظریه دین، امرى مقدس و معنوى و ماوراى طبیعى و حکومت، امرى دنیایى و این جهانى است . از این رو، بین آنها تضاد و تفکیک مىباشد .
2 - دین مرشد و راهنمایى در بعد حکومت و اداره جامعه باشد و نقش ارشادى و موعظهاى و حاشیهاى داشته باشد .
3 - دین منبع و مبناى حکومتبوده و خود تئورى جدید و جامع در مدیریت جامعه بشرى ارائه دهد و قدرت تدبیر، تقدیر معاش و مدیریتسیاسى داشته باشد و بر اساس مکانیسم خاص به خود و از درون ذات خود داعیه جهانى و ساختن مدینه فاضله دینى داشته باشد، که در عصر غیبت تئورى ولایت مطلقه فقیه عهدهدار تحقق این نظریه است و نیاز به بازسازى و اصلاح دین هم نیست; اگر چه احیاى اندیشه اسلامى و بازسازى فکر دینى بر روش قرآنى و روش ناب عترتى لازم است تا اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله گسترش یابد .
4 - دین در صورتى قابلیت مدیریت جامعه بشرى را پیدا مىکند که به بازسازى دین بپردازیم و «حذف و اضافه» و برخورد گزینشى داشته و به پیرایش و آرایش دین بیندیشیم . البته این دیدگاه مخدوش است .
در این مقاله بر آن بودیم که اندیشه دینى با سکولاریسم در تضاد اصولى و تعارض زیربنایى است و باید موارد زیر به صورت جدى در محاسبات تحقیقى و پژوهشى ما نقش شاخص و برجستهاى داشته باشند:
الف) دینشناسى بر متد قرآن و عترت تا نیل به اسلام ناب نبوى و علوى و فاطمى .
ب) فهم نوین هماهنگ با اقتضائات زمان و مکان یا فهم پویا از دین; البته بر روش جامعنگرانه دینى .
ج) غربشناسى همه جانبه و برخورد گزینشى با فرهنگ و تمدن غربى با عنایتبه بازگشتبه پیشینه فرهنگى و تمدن خود و اعتقاد به توانمندى دین در فرهنگ و تمدنسازى .
د) اعتقاد و ارائه صحیح تئورى ولایت مطلقه فقیه یا حکومت دینى .
ه) زمانشناسى و اجتهاد دینى و گریز از غربگرایى و غربزدگى .
و) تکیه بر خلاقیت، ابتکار و توان عناصر خودى در اکتشافات و اختراعات نظرى و عملى .
ز) فهم دقیق و عمیق امامت، ولایت و رهبرى در اسلام، از جنبههاى کلامى، تاریخى و سیرهشناسى ائمه اطهار علیهم السلام .
ح) تلاش و مجاهده عالمان و دینشناسان در ارائه حکومت و سیاست، اقتصاد، جامعهشناسى اسلامى و ... به دنیاى کنونى و دادن الگوهاى عملى در این زمینهها .
با توجه به این شاخصها، تضاد علمى و تئوریک و تضاد عملى و کارکرد اندیشه دینى با سکولاریسم بهتر و بیشتر روشن خواهد شد; زیرا ما معتقدیم اسلام ناب با مسیحیت تحریف شده حاکم بر غرب در قرون وسطى و مسیحیت تحریفشده فردى و محدود به اخلاق محض در دوران جدید، کاملا در تعارض و تضاد با هم هستند و در دوران حاکمیت اسلام ناب، زمینههاى معرفتى و واقعى گرایش به سکولاریسم، کاملا بسته خواهد شد، ولى شرایط حداقلى یاد شده باید رعایت گردد تا در دینشناسى، دیندارى، درک و درد دینى از حوزه فردى تا اجتماعى هرگونه زمینه سازى براى اندیشههاى مادى، التقاطى و سکولاریستى فراهم نیاید و بشریتبا چهره حقیقى دین و دیندارى مواجه گردد و زمینه براى حاکمیت اندیشه دینى و حکومت اصیل دینى فراهم گردد و تربیت و عدالت دینى، انسان و جامعه را به سوى سعادت، کمال حقیقى و خوشبختى واقعى سوق و سیر دهد .
پىنوشت:
1) استاد یار دانشگاه، عضو هیات علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد کرج و عضو هیات علمى پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
2) یعنى در مواجهه با غرب به معناى فلسفى و فرهنگى آن، نه غربستایى مطلق نماییم و نه غربستیزى محض، بلکه به «غربشناسى» پرداخته و با توجه به فرهنگ اسلامى غنى و قوى با تز «جذب و هضم مثبتهاى فرهنگى غرب» و «رفع و جرح منفیهاى فرهنگى غرب» برخورد نماییم و از سوى دیگر در جهت تولید اندیشه، علم و نهضت نرمافزارى تلاش مستمر نماییم تا برخورد «فعال» با فرهنگ و تمدن غربى داشته باشیم، و بر آنها مؤثر باشیم نه برخورد «منفعلانه» که فقط از آنها متاثر باشیم; چه این که از اصالت و استقلال دینى، علمى و فرهنگى و قوت و غناى تمدنى با پیشینه طلایى برخورداریم . از این رو، باید به بازشناسى و بازسازى هویت دینى و فرهنگى خود بپردازیم .
3) ر . ک .: غلامرضا اعوانى، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 18 .
4) محمدتقى جعفرى، تحلیل و بررسى سکولاریسم، قبسات، دوره اول، ش اول، ص 54 .
5) همایون همتى، سکولاریسم و اندیشه دینى در جهان معاصر، پیشین، ص 92 .
6) حمید پارسا، مبناى معرفتى و چهره اجتماعى سکولاریزم، کتاب نقد، ش 1، ص 55 .
7) ر . ک .: عبدالکریم سروش، معنا و مبناى سکولاریسم، مجله کیان، ش 26 .
8) غلامرضا اعوانى، نامه فرهنگ، پیشین، صص 20 - 18 .
9) احمد احمدى، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 20 .
10) همایون همتى، پیشین .
11) محمدتقى جعفرى، پیشین .
12) احمد بخشایش اردستانى، پیدایش سکولاریسم، کتاب نقد، ص 7 .
13) همایون همتى، پیشین، ص 91; غلامعلى حداد عادل، پیشین، ص 13، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، ص 13 .
14) اگر به مطالعه عمیق تحولات علمى، ادبى و فرهنگى غرب پس از رنسانس یا اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم تا قرن نوزدهم بپردازیم، مىبینیم که به تدریج تفکر علمگرایى (سیانتیسم)، عقلگرایى محض (راسیونالیسم) و انسان مرکزى یا خودبنیادى بشر (اومانیسم) به رهایى از دین انجامید و بدبینى به دین، سوء فهم و برداشت از دین، عملکرد و کارکرد منفى دین کلیسایى زمینههاى دینستیزى تا مرز دینزدایى را به وجود آورد تاامثال هابز از سکولاریسم; یعنى جدایى از دین به طور کلى سخن بگویند و آنگاه با تحولات فکرى و علمى در غرب، سکولاریسم تلطیف شد و به جدایى دین از حوزه اجتماع و حکومت و نهادهاى اجتماعى محدود گشت و تنها در امور شخصى و فردى مقبول افتاد; چنان که در مجموعه تعاملات اجتماعى غرب چنین معنایى حضور دارد .
15) مقصود این است که چرا و چگونه در بستر تاریخى، سکولاریسم، زاده شد، رشد کرد و توسعه یافت؟ داراى چه مؤلفهها و عناصر اندیشهاى و گرایشى بوده است؟ چه زمینههاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى و حتى علمى باعث ظهور و ترویجسکولاریسم شد؟
16) مرتضى اسعدى، پست مدرنیسم یعنى چه؟ ، فصلنامه حوزه و دانشگاه، سال دوم، ش 8، بهار 1375، ص 75 .
17) عبدا ... نصرى، کتاب نقد، ص 178 .
18) مرتضى اسعدى، تفکر دینى، تفکر متعلق شرق، نامه فرهنگ، سال چهارم، ش 4، بهار 1374، ص 128 .
19) شعاعى، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1، صص 25 - 24; یعنى، حتى نفسانیت، امنیت و انانیتبشرى سرچشمه تئورىپردازیهاى علمى و معرفتى گشته است تا سکولاریسم متولد گردد . به بیان دیگر چنان که استاد شهید مطهرى در پاورقى اصول فلسفه و روش رئالیسم، جلد پنجم آوردهاند که «مادیت اخلاقى» عامل «مادیت فلسفى» در ظهور ماتریالیسم و مارکسیسم شده است، در غرب، نفسانیت و خودمحورى جایگزین الوهیت و خدامحورى شده است و این جریان روحى و روانى (روانشناختى) عامل بسیارى از نگرشهاى فلسفى و مادى و از جمله اندیشه سکولاریستى گشته است .
20) یعنى در غرب با نظریههاى امثال اشپنگلر، تافلر، فوکویاما، هانتنگتون، روژه گارودى و ... که نظریههاى متضاد از حیث فلسفى، فلسفه سیاست، فلسفه تاریخ و ... ارائه مىدهند، در حقیقت از بن بست غرب در فرهنگ و تمدن خودبنیاد بشرى مىگویند و همچنان که از به سرآمدن دوران دین در غرب پس از رنسانس مىگفتند، اینک از دوران بازگشتبه دین و معنویت در کنار علم و صنعتسخن به میان مىآورند; یعنى دینگریزى جاى خویش را با دینگرایى عوض کرد و این در متن جامعه به خصوص تودههاى مردم و نسل جوان و برخى اندیشمندان غربى بیشتر محسوس است و البته جایگاه سیاستمداران سلطهجو و هیات حاکمه غرب در این زمینه کاملا جداست و علائمى چون برقرارى کارگاههاى علم و دین، گرایش به دین و متافیزیک، ازدیاد روحیه دعا و نیایش فردى و دسته جمعى، گرایش عرفان و اخلاق و ... اگر چه انحرافاتى نیز درآنها هستبیانگر سرخوردگى غرب از گذشته خویش است .
21) نمایندگان این دوره، میرزا ملکم خان، عبدالرحیم طالبوف، آخوندزاده و ... بودند .
22) نمایندگان این مرحله، حزب توده، حزب کمونیست و ... به شمار مىرفتند .
23) نمایندگان این دوره، امثال مهندس مهدى بازرگان بودند .
24) نمایندگان این دوره، امثال گروه فرقان و منافقین به شمار مىرفتند.
25) نماینده شاخص این جریان، دکتر سروش مىباشد که به تلاش چندین ساله در این زمینه مىپردازد .
26) غلامعلى حداد عادل، پیشین، صص 30 - 29 .
27) جریان بازسازى دین پس از مشروطه با روشهاى مختلف و انگیزههاى متفاوت شروع شد; عدهاى با اندیشه و انگیزه الحادى و ضد دینى در قالب مدرنیزه کردن دین و هماهنگسازى تفکر دینى با زمان و علم جدید و تجربى و عدهاى با اندیشه و انگیزه الهى و مثبت، اما از سر غفلت و جهالتبه عمق و غناى دینى و اجتهاد دینى در تفسیر آموزههاى دین با اقتضاى زمان، زمان زده و علمگرا شده و هدف مخالفان حاکمیت و حکومت دینى را تعقیب مىکردند . این جریان روشنفکرانه که به صورت بیمار متولد شده بود ادامه داشت و اوج آن در شهریور بیست پس از ترویج اندیشههاى مارکسیستى و آموزش ماتریالیسم دیالکتیک توسط حزب توده و .. . به ظهور رسید . البته بین سالهاى 40 تا 60 نیز مقوله فهم جدید و علمى از دین مطرح شد، ولى باید اذعان کرد که جریان روشنفکرى دینى با سلامتبیشتر و تعهد دینى و عقلانیت دینى عمیقتر از گذشته به حرکت اصلاحى خویش در حوزه تفکر دینى ادامه داد و اینجاست که باید متذکر شد بین «بازسازى فکر دینى» و «بازسازى دین» باید فرق قائل شد; برخى از متفکران از اصلاح اندیشه دینى، احیاى فکر اسلامى و بازسازى اندیشه و تفکر دینى سخن به میان مىآوردند که از جمله آنها مرحوم طالقانى، علامه طباطبایى و استاد مطهرى و ... بودهاند (بویژه استاد مطهرى که از بازشناسى اسلام ناب و احیاى تفکر دینى به شدت دفاع مىکرد) ولى عدهاى اگر چه با اندیشه بازسازى فکرى دینى و انگیزه دفاع از توانمندى و پویایى دین قلم زدند، اما در عمل گرفتار گرداب بازسازى دین شده و به نوعى، زمان و علم را حتى در فقه دینى به جاى عقل و اجماع پیشنهاد دادند و راه خطا پیمودند که از جمله آنها مرحوم شریعتى و قبل از آن در راستاى علمى کردن اسلام مرحوم بازرگان بود و در دهه 70 به این طرف نیز روشنفکرانى چون سروش و تابعان تئوریک او به عرفى سازى دین و فهم دینى پرداختند که قصه دیگرى است .