شناختخودى و غیرخودى
آرشیو
چکیده
بحثخودى و غیرخودى، از نظر مفهوم و محتوا، داراى سابقه طولانى است; در تاریخ اسلام، از بعثت نبىگرامى اسلام صلى الله علیه و آله شروع مىشود و در عصر امامان علیهم السلام به اوج خود مىرسد . خودى بودن، یک فرهنگ است; در این فرهنگ، به کسى خودى گفته مىشود که لااقل التزام عملى به مبانى خودى بودن داشته باشد . بر اساس جامعه ما، خودى کسى است که عملا به قوانین اسلام اصیل، ولایت رهبرى، مبارزه با دشمنان پاىبند بوده و در راستاى اهداف کشور و مردم گام بردارد . در آیات و روایات فراوانى چنین مرزبندى میان یاران راستین انبیا و اولیاى الهى و آنان که به کتمان حقیقت اصرار مىورزیدند، صورت گرفته است . آنان که پیمانها را زیرپا مىگذارند و در راستاى اهداف خویش از تعالى و رشد مبانى دینى - چه در میان جامعه اسلامى و چه در خارج از آن - جلوگیرى مىکنند، غیرخودى به شمار مىروند . خودى بودن تنها در سایه پیروى عملى از ولایت معنا پیدا مىکند تا آنجا که دوستى و دشمنى قلبى هم، رنگ خدایى مىگیرد و ریشه خودى شدن به شمار مىرود . پیروى از اسلام ناب، تسلیم بودن در برابر حق و حقیقت، صبر و استقامت از عمده صفات خودیهاست; و نفاق، مخالفتبا اصل نظام اسلامى و دنیاپرستى از ویژگیهاى بارز غیرخودیها مىباشد . براساس روایات و آیات الهى، عوامل پایدارى و استوارى خودیها، وحدت، تداوم فرایند نظارت، مهربانى با یکدیگر و شناخت دوست و دشمن مىباشد که با رعایت آنها از نفوذ دشمنان و سوء استفاده آنان جلوگیرى مىشود .متن
مقدمه
حقیقتخودى و غیرخودى همزاد جامعه انسانى است; زیرا انسان همواره داراى اعتقادهایى است که با برخى از عقاید اصولى دیگران در تضاد کامل قرار مىگیرد . تقسیم بندى افراد به خودى و غیرخودى در مسائل مهم حیات اعتقادى، اجتماعى و سیاسى امرى ضرورى و غیرقابل انکارخواهدبود .
بدیهى است هر کشورى که بخواهد بر پایه استقلال و استکبار ستیزى، حرکت کند، دشمنانى از درون و برون خواهد داشت که نسبتبه آن ملت، غیرخودى به حساب مىآیند . چنین سخنى به روشنى در جریان انقلاب عدالتخواه ایران اسلامى نمایان و مشهود است; نمىتوان چشم بر هم نهاد و چنین تصور کرد که تقسیمى به عنوان خودى و غیرخودى وجود ندارد و هیچ گروه و حزبى در زمره غیرخودیها قرار نمىگیرد .
«اگر بخواهیم ملت را حساب کنیم، نه; آحاد ملت همه خودىاند، اما جریانات سیاسى، بله; جریانات خودى داریم، جریان غیرخودى هم داریم .» (2)
روشن است عموم مردم، درصدد ارتقا و پیشرفتخویش و کشور خویشند و اگر سخن از خودى و غیرخودى به میان مىآید، منظور کسانى هستند که یا به صراحت و آشکار در مقابل اهداف ملت و اسلام ایستادهاند و یا دستخوش فریب دشمنان شده و غیرمستقیم در زمره غیرخودیها درآمدهاند .
«منظور از این تعبیر، عموم مردم نیستند; بلکه مخاطب آن، فعالان و تاثیرگذاران در عرصه سیاسى کشور هستند .» (3)
اکنون جا دارد در راستاى تبیین قابل اطمینانى از این مرزبندى مقام معظم رهبرى، که ریشه در تاریخ دارد، به پژوهش ثمربخشترى در این زمینه بپردازیم . از این رو، پژوهش حاضر درصدد استبا تبیین تعریف، تاریخچه، اصول و بنیاد خودیها و غیرخودیها و عوامل سازنده چنین مرزبندى و ریشههاى آن، به این سرانجام نایل آید که شناخت دشمنان از دوستان و خودیها از غیرخودیها، دوستداران انقلاب را در راه محافظت از این دستاورد بزرگ یارى دهد .
تعریف خودى و غیرخودى
بىشک نمىتوان گفت هر کس انسان است پس خودى مىباشد; زیرا چنین تعریفى در عمل با هیچ یک از مکاتب سیاسى و مذهبى حتى لیبرالیسم هماهنگى ندارد; چه این که براساس چنین تعریفى موسى و فرعون، پیامبر صلى الله علیه و آله و ابولهب، على علیه السلام و معاویه، امام حسین علیه السلام و یزید و هر قاتل و مقتولى خودى خواهند بود . همچنین نمىتوان به سوى تعریف ملىگرایانه روى آورد که هر ایرانى و شهروند ایرانى خودى به حساب مىآید; زیرا چه بسا شهروندى در راستاى منافع کشور، اهداف و اعتقادات عموم ملتحرکت نکند، بلکه همانند منافقین درصدد از بین بردن مهرههاى اصلى فکرى و سیاسى برآید و خویش را در جریانهاى سیاسى غیرخودى قرار دهد . این نکته پذیرفته است که هر شهروند ایرانى در قانون اساسى، از حقوق خویش برخوردار مىباشد، اما تساوى حقوق شهروندى لازمه خودى بودن نیست; چه این که ارزش انسانها در دیدگاه اسلام، به انجام اعمال ارزشى و داشتن تفکر دینى بىپیرایه است .
افزون بر این، اطلاق تعریف خودى بر کسى که قانون را پذیرفته استیا هر کس که مسلمان باشد نیز درست نخواهد بود; چه این که هر کس در هر کشورى زندگى مىکند باید قانون آن کشور را به رسمیتبشناسد، ولى چنین پذیرشى، او را خودى و همراز مسلمانان قرار نمىدهد و آنان که تنها اسم مسلمان را بر خویش نهادهاند نیز نمىتوانند به صرف چنین ادعایى در زمره خودیها جاى گیرند . تاریخ اسلام نشانگر این واقعیت است که بیشترین ضربه را به اسلام کسانى وارد کردهاند که خود را مسلمان مىنامیدند، اما از حقیقت و ناب بودن اسلام خویش بىخبر بودند حتى همه آنان که دستبه قتل امامان معصوم علیهم السلام زدند و یا منافقینى که در مقابل انقلاب ایستادند جملگى «لا اله الا الله» را بر زبان جارى مىکردند، اما بزرگترین ضربه را بر پیکر دین و انقلاب وارد ساختند .
بنابراین، اگر بخواهیم تعریفى جامع براساس واقعیتهاى اجتماع خویش ارائه کنیم باید بگوییم: خودى کسى است که به اندیشههاى رهبرى و مبارزه با دشمنان انقلاب التزام عملى داشته باشد و در راستاى اهداف انقلاب و ملتحرکت نماید .
در نتیجه بر اساس آنچه گذشتخودى بودن ملتها یک اصطلاح اجتماعى - سیاسى است . خودى بودن، یک فرهنگ است و خودى را کسى معرفى مىکند که التزام عملى به مبانى خودى بودن داشته باشد، پس حقیقتخودى بودن بر پذیرش عملى استوار است .
خودى و غیرخودى در قرآن و سنت
در قرآن کریم و احادیث پیشوایان معصوم علیهم السلام، واژههایى به کار رفته است که معناى خودى و غیرخودى از آنها استفاده مىشود; کلماتى همچون «معه» و «معى» خودى بودن و اصطلاحاتى چون «دونکم» ، غیرخودى و با ما نبودن را مىرساند که ما در این زمینه به برخى از آیات و روایات نگاهى گذرا خواهیم داشت . خداوند متعال در سخن وحى، امتحضرت هود را به دو دسته تقسیم مىکند و مىفرماید:
ما هود و کسانى را که با او بودند، به واسطه رحمتخویش نجات دادیم و آنان را که آیات ما را انکار کردند و ایمان نداشتند به هلاکت رسانیدیم . (4)
و باز در آیه دیگرى چنین تقسیمبندى اى درباره قوم هود بیان شده است و درباره قوم موسى مىفرماید:
«و انجینا موسى و من معه اجمعین ثم اغرقنا الآخرین» (5)
یعنى: موسى و همه همراهانش را نجات دادیم، سپس دیگران را غرق کردیم .
این معنا درباره قوم نوح نیز بیان شده است که خداوند مىفرماید:
«فانجیناه و من معه فی الفلک المشحون ثم اغرقنا بعد الباقین» (6)
یعنى: سپس او (نوح) و کسانى را که با او بودند، در کشتى که پر (از انسان و حیوانات) بود، نجات دادیم و باقى را در آب غرق کردیم .
این معنا را به گونهاى گویاتر درباره قوم ابراهیم علیه السلام مىیابیم، آنجا که مىفرماید:
ابراهیم و آنان که با او بودند الگویى خوب براى شمایند، آنها به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه غیر از خدا مىپرستید بیزاریم; به شما کفر ورزیدیم و بین ما و شما عداوت و دشمنى براى همیشه آشکار است ... (7)
همانگونه که مشاهده مىکنید در همه این آیات، در یک تقسیمبندى از برخى مردمان به عنوان خودى و یاوران راستین پیامبران پیشین یاد مىشود و از آنان که از ایمان به خدا و رسولانش سرباز زدند و در صدد براندازى اقتدار مسلمانان بر مىآیند، به عنوان غیرخودى یاد مىشود و دورى و دشمنى با آنان را فضیلتبه شمار مىآورد .
این گزاره که درباره امت پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله با واژه «معه» همراه با «رحماء بینهم» و «اشداء على الکفار» آمده است و مىفرماید:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم» (8)
محمد فرستاده خدا و کسانى که با او هستند با کافران سخت دل و با یکدیگر بسیارمشفقومهربانند .
تقسیمبندى خودى و غیرخودى را به گونهاى روشن و زیبا، تبلور مىبخشد و نتیجه آن را رحمت و مهربانى در میان خودیها و شدت و سختدلى با غیرخودیها معرفى مىکند . که بىشک این کنار کسانى هستند که قصد مقابله و جنگ با مسلمانان را در سر مىپرورانند، نه اهل کتاب که قانون کشور اسلامى را پذیرفتهاند و با التزام عملى در سایه قانون سرزمین اسلام به زندگى خویش ادامه مىدهند .
خودى و غیرخودى در سنت
با ژرفنگرى در سخن پیشوایان معصوم علیهم السلام، سیره و روش آنها، به روشنى تقسیمبندى انسانها به خودى و غیرخودى را مىیابیم . در عصر حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله مرزبندى خودى و غیرخودى همانند زمان پیامبران دیگر به جدیترین شکل مطرح بود . خودیها همان پیامبر و یارانش بودند و غیرخودیها سران مشرکین، پیروان و دوستان آنها به حساب مىآمدند; چنین تقابلى در سخنان پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در مقابل ابوسفیان، تجلى ویژهاى مىیابد; ابوسفیان گفت: «لنا عزى و لاعزى لکم .» یعنى: ما بت عزى داریم و شما ندارید; پیامبر صلى الله علیه و آله در جواب وى فرمود: «الله مولانا و لامولى لکم .» (9) یعنى: خداوند مولاى ماست و مولایى براى شما نیست .
افزون بر این، حتى پس از مکه و اسلام ظاهرى کسانى چون ابوسفیان، غیرخودیها در جامعه اسلامى وجود داشتهاند و آنان که بعدها نفاقشان ظاهر گشت و ظاهرى بودن و مصلحتاندیشى بودن اسلامشان برملا شد، همه از گروههاى غیرخودى بودند که ضربههایى به جامعه اسلامى وارد ساختند . اگر سیرى همراه با تامل در سخن پیشوایان معصوم نماییم به روشنى مىبینیم که چنین مرزبندى با واژههایى مثل «دوستان خدا» و در مقابل «دشمنان خدا» و یا کلماتى مثل «معکم» و «لامعکم» و ... صورت پذیرفته است . به علتبروز اختلافات در جامعه اسلامى بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله و آغاز فتنههاى نهفته در سینه منافقین، سخنان على علیه السلام را در نهج البلاغه و غیر آن، حاوى چنین مرزبندى و ارائه راه شناختخودى از غیرخودى مىیابیم; افرادى که اسلام را دستاویز اهداف پلید خویش گردانیدند، اما خلق و خوى جاهلیت و تعصبهاى فرقهاى را از منظر خود دور نمىساختند و در برابر هتک حرمتهاى الهى و از بین رفتن ارزشهاى الهى خشمناک نمىشدند و سکوت اختیار مىکردند - در حالى که در برابر کوچکترین تهدید و ضربه به منافع حزبى و گروهى خود، فریاد مىزدند - مورد خطاب حضرت على علیه السلام قرار مىگیرند:
شما پیمانهاى الهى را شکسته مىبینید، ولى خشمناک نمىگردید، در حالى که در مقابل پیمانشکنى نسبتبه پدران خود سکوت نمىکنید، احکام خدا بر شما وارد مىشد (از شما مىپرسیدند) و از شما صادر مىگشت (شما پاسخ مىگفتید) و به شما رجوع و بازگشت مىنمود (در مرافعه قضاوت مىکردید)، پس مقام و منزلتخود را به ستمگران (معاویه و پیروانش) واگذارده و زمام کارهایتان را به دست ایشان سپردید و در احکام الهى به آنها تسلیم شده و از آنان پیروى کردید، در حالى که ایشان (در تکالیف شرعیه) به شبهات و آراى باطل عمل مىکنند و در پى شهوات و خواهشهاى نفسانى مىروند . (10)
همچنین امام على علیه السلام در خطبه 86 به تفصیل به نشانههاى دوستان خدا (خودیها) و در مقابل به مشخصات دشمنان خدا (غیرخودیها) مىپردازد و در خطبه 87، صفات آنها را بیان مىفرماید و درخطبه 105، خودیهایى را که رعایت مرز با غیرخودیها را نمىکنند، مورد خطاب قرار مىدهد و در خطبه 107، یاوران خود را که به صفتهاى (غیرخودیها) آلوده شدهاند ملامت و سرزنش مىکند و چنین صفتى را دردى بىدرمان مىداند . آن هنگام که ابوذر غفارى را بدرقه مىکند او را به دلیل تلاش براىنمایاندن مرز خود با غیرخودیها ستایش مىکند و او را به رحمت و یارى خداوند امیدوار مىسازد . در سایر خطبهها، نامهها و حکمتهاى نهج البلاغه بر این مرزبندى اشاره شده است; از نمونههاى بارز، این سخن حضرت است:
دوست پیامبر خدا، حضرت محمد صلى الله علیه و آله کسى است که اطاعت پروردگار کند; هرچند که با آن حضرت نسبت فامیلى نداشته باشد و دشمن آن حضرت، کسى است که معصیتخداوند را انجام دهد; اگرچه نسبت فامیلى نزدیکى با آن حضرت داشته باشد . (11)
در حکمتى دیگر، تراز شناخت مرز میان خودى و غیرخودى را به تصویر مىکشد که جبههگیرى افراد، معیار و ملاک خودى بودن یا نبودن نیست، بلکه میزان شناختخدایى بودن یا شیطانى بودن انسانها را، ترازوى حق و حقیقت مىداند و آنگاه که نفاق و دو رویى آنان در مرحله عمل ظهور مىیابد، حقیقتباطنى آنها نمایان مىشود تا بىتردید در زمره غیرخودیها قرار گیرند . وقتى که حارث در جنگ جمل دچار تردید مىشود و تشکیک خود را به عرض امام علیه السلام مىرساند، آن حضرت مبناى خودى بودن را برایش بیان مىکند:
اى حارث کوتاه بینانه نظر کردى نه در سطح عالى و ژرف، از این رو سرگردان شدى; تو حق را نشناختى، تا آن را که در محور حق مىچرخد بشناسى، و باطل را نیز نشناختى تا آن کسى را که در پى آن مىرود بشناسى . (12)
اوج خودى بودن در سایه ولایت
نکته دیگرى که در فرمایشات امامان معصوم علیهم السلام به چشم مىخورد این است که مرز اصلى خودى و غیرخودى، ولایت مدارى حقیقى افراد است . از این رو، آنان که هیچ گاه از ولایت جدا نشدند خودى هستند و در مقابل، همه حکومتهاى زمان ائمه علیهم السلام و یاوران ستمگر آنان که هیچ گاه از ستم خویش دستبرنداشته و به سوى حقیقت و راه درست قدم ننهادند، غیرخودیها را تشکیل مىدهند; به گونهاى که امروز فقیهان حدیثشناس بسیارى از روایات امامان علیهم السلام را تقیهاى مىدانند، چون آنها ناگزیر به تقیه و پنهان اعتقاد واقعى در مقابل غیرخودیها بودند .
در عصر حضور، خودیها کسانى بودند که امامت، ولایت، عصمت و حقانیت ائمه علیهم السلام را از صمیم قلب باور داشتند و اطاعت عملى و قلبى از ایشان را واجب مىدانستند و تنها مسیر حرکت زندگى را، مسیر ترسیم شده از سوى خاندان عصمت مىدانستند و از دشمنان (غیرخودیها) بیزارى مىجستند .
امامان علیهم السلام به پیروان خود مىآموزند، کسانى که از ائمه علیهم السلام جلوتر بیافتند و نیز کسانى که از آنها عقبتر بمانند غیرخودى و گمراه هستند و تنها آنان که همراه و همگام با رهبران الهى خویش حرکت کنند رستگارند . (13) آنان که با دوستان عصمت دوستند و با دشمنان این خاندان دشمن و در جنگند، خودى هستند; (14) با ایشان بودن در همه مراحل زندگى و دورى کردن از غیر ایشان (غیرخودیها) ارزش به حساب آمده است (15) و مرزبندى کامل میان دوستان حقیقى و دشمنان واقعى صورت پذیرفته است; بلکه کمى فراتر از این، در سخن عصمتیافتهگان از سوى خدا، اسلام حقیقى نزد کسانى است که با ایشان حرکت نمایند و ولایت آنان را پذیرفته باشند . امام سجاد علیه السلام مىفرمایند:
«من رغب عنا لیس منا و من لم یکن معنا فلیس من الاسلام فى شىء .» (16)
یعنى: کسى که از ما روى گرداند، از ما نیست; و آن که با ما نباشد بهرهاى از اسلام ندارد .
واژه «لیس منا» معنایى جز این ندارد که چنین افرادى غیرخودى بوده و در حقیقت، اسلام واقعى در جان و روح ایشان نفوذ نکرده است .
آنچه تاکنون از آیات الهى و روایات یادآور شدیم، نشانگر این سخن است که راه رسیدن به اهداف عالى دینى جز به حرکت در مسیر خودیها میسر نمىشود، و به روشنى بیان مىکنند که چنین مرزبندى در همه زمانها وجود داشته و خواهد داشت . البته این برداشتبدین معنا نیست که افرادى از اهل سنت و اهل کتاب که قانون کشور اسلامى را پذیرفتهاند و در راستاى اهداف کشور حرکت مىکنند، غیرخودى هستند . بلکه این افراد جزو عموم مردمى هستند که اصول قانون اساسى را قبول دارند و عملا به آن پاىبند هستند .
رابطه حب و بغض با خودى و غیرخودى
وقتى با گامهاى اندیشه به عمق منابع دینى، قدم بگذاریم، دو اصل مهم «تولى و تبرا» و به عبارت دیگر «حب و بغض» را به عنوان ریشه و زیربناى فکرى و اندیشه شیعه خواهیم یافت . این دو ویژگى سبب شکلگیرى صحیح ایمان در جان و روح مؤمن مىگردند و فقدان آنها سبب مىشود وجود انسان از دین و ایمان تهى شود; در حقیقت پایهریزى مرزبندى خودى و غیرخودى نیز در این دو صفت نهفته است; با مراجعه به قرآن و روایات این سخن را به روشنى هرچه تمامتر مىیابیم; خداوند متعال در قرآن کریم خطاب به اهل ایمان مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا بطانة من دونکم لا یالونکم خبالا ودوا ما عنتم ...» (17)
یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید از غیرخودى، کسى را به عنوان دوست انتخاب نکنید که آنان از هیچ گونه شر و فسادى درباره شما کوتاهى نمىکنند; آنها دوست دارند شما همواره در رنج و زحمتباشید ...
در این اندیشه تنها کسانى غیر خودى به حساب آمدهاند که در صدد گمراه کردن و کارشکنى در نظام اعتقادى و قوانین مسلمانان بر مىآیند .
و در آیهاى دیگر مىفرماید:
هرگز کسانى که ایمان به خدا و روز قیامت آوردهاند را نمىیابى که با آنانى که دشمنى با خدا و رسول مىکنند، دوستى برقرار نمایند; اگرچه این دشمنان پدران یا فرزندان و خویشاوندان آنان باشند . (18)
در این آیات و دیگر آیات (19) ، خداوند متعال امت اسلام را به رعایت مرزبندى میان خودیها و غیرخودیها فرا مىخواند و این وصف را ویژه مؤمنان حقیقى معرفى مىکند و تا آنجا پیش مىرود که امکان وجود غیرخودى در عشیره و فامیل را مطرح مىکند و دورى از همه غیرخودیها را اگر چه نزدیکترین افراد به انسان باشند، لازم و ضرورى مىشمرد . آنان که جز بدى و رنجبراى مسلمانان نمىخواهند، آنان که در عقیده و اعتقاد با ایمان و اهل ایمان در تضادند و آنان که در مقابل جامعه اسلامى دستبه توطئه و خیانت مىزنند، به فرمان قرآن نباید مورد علاقه و توجه مؤمنان قرار گیرند و دورى از آنان و افکارشان بر همگان لازم است .
در احادیث معصومین علیهم السلام نیز تاکید فراوانى بر اهمیت و جایگاه «دوستى در راه خدا» و «دشمنى در راه خدا» شده است، تا آنجا که پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله آن را محکمترین دستگیره ایمان معرفى مىکند و زیربنایى بودن آن را نسبتبه دیگر فرامین دین گوشزد مىنماید (20) و آن را با فضیلتترین، بهترین اعمال و واجب مىداند . (21)
خودى و غیرخودى از منظر عقل و فطرت
عقل انسان او را به دفع ضرر احتمالى دعوت مىکند، از سوى دیگر هر عقل سالمى حق را از باطل، صالح را از ناصالح و سره را از ناسره جدا مىبیند و مرزبندى میان کسانى که داراى عقیدهاى راسخ و استوارند و کسانى که درصدد تضعیف اعتقادات آنان بر مىآیند، مىپردازد و شناخت دشمنان و غیرخودیها را ضرورى مىبیند و پیامد غفلت از آنان را جبرانناپذیر مىیابد .
به طور طبیعى فطرت بین انسان و کسى که با او اختلاف عمده عقیدتى و عملى دارد، مرز ایجاد مىکند و او را نامحرم و بیگانه معرفى مىنماید، بىشک اختلافهاى کوچک از دیدگاه عقل و فطرت نادیده گرفته مىشود; اما اختلاف در اصول و مبانى زیربنایى فکرى و عقیدتى سبب مىشود عقل و فطرت نسبتبه چنین کسى احساس بیگانگى و ناامنى نماید .
براساس آنچه تاکنون بیان شد، آیات و روایات فراوانى در تبیین خودى و غیرخودى و ویژگیهاى آنان - با توجه به جامعه اسلامى - پرداختهاند و آن را در سایه «حب و بغض» ، پیروى از ولایت و مبانى اصیل جامعه، مرزبندى کردهاند و کسانى را غیرخودى مىنامند که در عمل با اهداف اصیل جامعه اسلامى در جنگ هستند . بنابراین، وجود افراد خودى و غیرخودى در جامعه امرى اجتنابناپذیر است و شناخت غیرخودیها براى مصلحت جامعه ضرورى است .
ویژگیهاى خودیها
الف) پیروى از قانون اسلام
پایبندى به قانون اسلام ناب یکى از ویژگیهاى بارز خودیهاست; به گونهاى که در فرهنگ اسلامى بدون آن، خودى مفهومى ندارد . بنابراین، اسلام تحریف شده و یا تفسیر شده توسط غیر متخصص علوم دینى نمىتواند این اصل مهم را تامین کند; در نتیجه اگر در پذیرش قانون اسلام به صورت مجموعى تاملى وجود داشته باشد و برخى از دستورات آن به دلیل تنافى با خواستههاى نفسانى و شهوانى کنار گذاشته شود، چنین قانونى برنامه سعادت کامل انسانى را در بر نخواهد داشت و چنین کسانى به ساحل سعادت نمىرسند .
قرآن کریم در سوره فصلت پس از بیان نشانههاى پروردگار، سخن از تهدید کسانى به میان مىآورد که نشانههاى توحیدى را تحریف مىکنند و به اغفال و گمراه ساختن مردم مىپردازند و مىفرماید:
کسانى که آیات ما را تحریف مىکنند بر ما پوشیده نخواهند بود; آیا کسى که در آتش افکنده مىشود بهتر استیا کسى که در نهایت امن و امان در قیامتبه عرصه محشر مىآید؟ هرچه مىخواهید انجام دهید، او به آنچه انجام مىدهید بیناست . (22)
ایجاد وسوسه در دلایل توحید، معاد و دین خدا همان ارائه دادن قرائت جدید از دین است; آنان که از درون گرایش به مکتبهاى مادى و الحادى جهان امروز دارند، برآنند تا دین را نیز براساس خواسته و عقاید از پیش تعیین شده خویش و گروه خود تفسیر و تبیین نمایند .
امام صادق علیه السلام مىفرماید: «انما الدین واحد .» (23) یعنى: به راستى که دین یکى است .
دین و صراط مستقیم یکى است و تنها اسلام بىپیرایه از تحریفها مىتواند در دنیاى سراسر آلودگى امروز اعلام موجودیتحقیقى داشته باشد . کسانى که به قرائت اهل بیت رسول الله صلى الله علیه و آله ایمان دارند و به آن جامه عمل مىپوشند، خودیهایى هستند که به حقیقتیکى بودن دین الهى دستیافتهاند و براساس سخن امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمود: «لا راى فى الدین .» (24) رایى در دین نخواهد بود; از تفسیر به راى دین پرهیز مىنمایند و تنها به یک تفسیر از دین خدا گوش فرا مىدهند و آن تفسیر اولیاى دین از برنامه زندگى انسان و رابطه آن با خدا و همه زمینههاى فردى و اجتماعى است .
اسلام با قرائتهاى مختلف که سبب رنگارنگ شدن در دین مىباشند به شدت مخالف است و از آن نهى مىکند; امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره مىفرمایند:
«ایاکم و التلون فى دین الله .» (25) یعنى: از رنگارنگ شدن در دین خدا بپرهیزید .
ترسیم تحریف ناپذیرى اسلام و دین ناب در سخن حضرت امام خمینىقدس سره به گونهاى است که ما را از توضیح بیشتر بىنیاز مىسازد:
«اسلام را آن طورى که هست، آن طورى که خداى تبارک و تعالى فرموده است، آن طورى که در روایات و قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهیم و به دنیا ارائه بدهیم . (26) اسلام را آن طورى که در صدر اسلام بوده پیاده کنیم . (27) ما موظفیم که اسلام به همان طورى که آمده است و به دست ما رسیده است، تحویل دهیم به نسل آینده .» (28)
بنابراین اگر چه خودیها، در خودى بودن داراى درجات و اوج و فرودهایى هستند ولى غیرخودى به عنوان یک واژه سیاسى به کسانى گفته مىشود که در براندازى اعتقادى و نظامى مسلمانان، قدم بر مىدارند . چه این که اقلیتهاى مذهبى که اصول قانون اساسى کشور اسلامى را پذیرفتهاند و مالیات مىپردازند خودى نامیده مىشوند و حقوق شهروندى آنان در سایه قانون اسلامى محفوظ بوده و خواهد بود .
ب) تسلیم در برابر حق
بىشک ایمان انسانها داراى مراتب مختلفى است; به همان میزان که فرد در جهت علم و عمل و تسلیم بودن در مقابل حق کوشاتر باشد، از درجات ایمانى بالاترى برخوردار است . یکى از ویژگیهاى مؤمن (خودى) تسلیم بودن وى در برابر حق مىباشد; زیرا بینش او مبتنى بر عدم خطا و اشتباه در سخن خداوند و رسولانش مىباشد . از این رو، مطلق نبودن در مقابل این فرامین را که حق مطلق است، چیزى جز گمراهى نمىداند .
براساس چنین حقیقتى در سراسر قرآن، آیات فراوانى دیده مىشود که به این مساله اشاره مىکند و گاه مىگوید: پیروان واقعى انبیا کسانى هستند که در برابر حکم خدا و رسولش مىگویند شنیدیم و اطاعت کردیم . (29) و گاه تسلیم بودن در برابر خدا و رسول را روح ایمان و اسلام برمىشمرد و مىفرماید:
«فلا و ربک لا یؤمنون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما» (30)
یعنى: سوگند به پروردگارت آنها به حقیقت ایمان نمىرسند تا زمانى که تو را در اختلافاتشان حاکم قرار دهند و سپس در دل خود از داورى تو کوچکترین ناراحتى نداشته باشند و کاملا تسلیم شوند .
افزون بر این، در احادیث فراوانى نیز به جایگاه صفت تسلیم براى ایمان و مؤمن تاکید شده است; از امام صادق علیه السلام پرسیدند به کدامین صفت، مؤمن را از غیر مؤمن مىتوان شناخت؟ آن حضرت فرمودند: به این که تسلیم در برابر خداوند متعال باشد . (31)
وقتى مؤمنان، تنها تسلیم فرمان حق بودند و از کسى جز او هراسى به دل راه ندادند، «فلا تخشوهم و اخشونى (32) » را در درون خویش پیاده کردند، هرگز شکست نخواهند خورد و همیشه پیامد این ویژگى، ایستادگى در مقابل ظلم و غیرحق است .
اما مسلمان نماهایى (غیرخودیهاى در لباس خودى) برخلاف چنین دستورالعملى حرکت مىکنند; گاه از شرق مىترسند و گاه از قدرت غرب به هراس مىافتند و گاه خویش را در گرداب نفاق داخلى گرفتار مىنمایند .
بنابراین، یکى از ویژگیهاى مهم خودیها این است که در مقابل قانون کشور و رهبر حق تسلیم و فرمانبرند و همیشه در پى اجراى حق، عدالت و پیاده شدن حق در گستره جهان و جامعه خویشند .
ج) صبر و استقامت
کاملترین دستور و برنامه زندگى مؤمنان (خودیها)، صبر و استقامت است; قرآن یکى از اوصاف ویژه مؤمنان را چنین معرفى مىکند:
«الذین صبروا و على ربهم یتوکلون» (33)
یعنى: آنها کسانى هستند که در برابر مشکلات، صبر و استقامت مىکنند و بر پروردگارشان توکل مىنمایند .
آنگاه که مسلمانان صدر اسلام در تنگنا قرار گرفتند و ترس بر آنان غالب شد، یا در آن هنگام که در جنگ احد شکستخوردند و مورد سرزنش ملامتگران قرار گرفتند، که چرا خود را به کشتن مىدهید; اگر محمد صلى الله علیه و آله پیامبر بود خداوند یاوران او را گرفتار اسارت و قتل نمىکرد، این آیه نازل شد (34) :
آیا گمان کردهاید داخل بهشت مىشوید، بىآنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟ همانان که گرفتاریها و ناراحتیها به آنها رسید و آنچنان ناراحتشدند که پیامبر و افرادى که ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟ آگاه باشید، یارى خدا نزدیک است . (35)
این آیه سنت همیشگى خداوند را بیان مىکند که در همه اقوام پیشین جارى بوده است و به مؤمنان در همه زمانها هشدار مىدهد که براى پیروزى، موفقیت و رسیدن به مواهب الهى، باید به استقبال مشکلات بروند و فداکارى کنند . در حقیقت مشکلات آزمونى است که خودیها را پرورش مىدهد و صاحبان ایمان راستین را از متظاهران به ایمان، آشکار مىسازد . بنابراین، یکى از ویژگیهاى مؤمنان حقیقى و آنان که پاىبندى عملى خویش را به قانون اساسى اثبات کردهاند، استقامت و صبر ایشان در مقابل مشکلات است .
ویژگیهاى غیرخودیها
شناختخودى و غیرخودى، براى منطبق ساختن خود بر معیارها، اصول، اهداف و حرکتهاى خودى لازم و ضرورى است; از سوى دیگر شناختخودى و غیرخودى براساس ویژگیهایى که سبب به وجود آمدن این فرهنگ مىشود و شناخت غیرخودیهایى که به لباس و ظاهر خودى، جلوه مىکنند، مىتواند سبب مصون بودن جامعه از خطر انحرافى پنهان گردد . از این رو، به برخى از ویژگیها و شاخصهاى مرزبندى خودى و غیرخودى اشاره مىکنیم; زیرا غیرخودیهاى آشکار، نیازى به معرفى ندارند; چه این که آنان آشکارا با اهداف اصیل جامعه مبارزه مىکنند .
الف) نفاق
واژه «نفاق» داراى معناى وسیعى است که هرگونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مىشود و در برخى از احادیث نیز به این معنا مورد استفاده قرار گرفته است; (36) ولى به معناى خاصش، صفت افراد بىایمانى است که به ظاهر در صف مسلمانانند اما در باطن دل در گرو کفر و بیگانه دارند .
یکى از ویژگیهاى غیرخودى، نفاقى است که به معناى ویژه آن، در دل ایشان وجود دارد; حضرت على علیه السلام درباره آن مىفرماید:
«اى بندگان خدا، شما را از منافقان برحذر مىدارم; زیرا آنها گمراه و گمراه کنندهاند ... به رنگهاى گوناگونى در مىآیند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مىکنند، از هر وسیلهاى براى فریفتن و در هم شکستن شما بهره مىگیرند ...» (37)
بروز نفاق در یک اجتماع معلول یکى از این دو چیز است: نخست پیروزى و قدرت آیین انقلابى موجود و تسلط آن بر اجتماع و دیگرى ضعف روحیه، فقدان شخصیت و شهامت کافى براى رویارویى با حوادث سخت است (38) . هدف منافق نفوذ در صفوف خودیها و کارشکنى در پیشروى اهداف اصیل یک انقلاب مىباشد . آیات قرآن و احادیث، صفات و ویژگیهاى منافق را به گونهاى گویا و روشن ترسیم کردهاند تا مسلمانان بتوانند با توجه به دوگانگى شخصیت و تضاد برون و درون که سبب گوناگونى در عمل، رفتار و گفتار فردى و اجتماعى آنها دارد، به خوبى آنان را بشناسند و از خطرات و پیامدهاى نفاق در جامعه خویش برحذر باشند .
ب) مخالفتبا نظام مستقل مردمى - دینى
یکى از ویژگیهاى غیرخودى این است که تحت عناوین مختلف در غالبهاى زیبا، تلاش مىکند تا با زیر سؤال بردن اصل و شالوده نظام اسلامى زمینه را براى تغییر نظام به صورت دلخواه خود فراهم نماید .
کسى که حاکمیت نظام اسلامى و جریان دستورات دینى را بر نمىتابد و با آن مخالفت مىنماید، دشمن و غیرخودى است; مقام معظم رهبرى در این زمینه مىفرماید:
«دشمن کیست؟ هر کس که با حاکمیت نظام مستقل مردمى - دینى مخالف است، دشمن است; طمعورزان، غارتگران، سودجویان، زراندوزان، زورگویان، وابستگان، مایلین به فساد و کسانى که از حاکمیت فرهنگى - دینى زیان شخصى مىبینند، دشمنند .» (39)
همچنین آنان که از اساس، اعتقادى به ارزشهاى اصیل دینى ندارند، درصدد خردهگیرى کلان و کوچک به اسلام، قرآن، پیشوایان و رهبران الهى آن بر مىآیند و گاه براى رسیدن به هدف خویش دم از تحول مىزنند; مقام معظم رهبرى در این باره فرمودهاند:
«اگر کسانى بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها دم از تحول بزنند، معلوم است که تحول مورد نظر آنها چیست; تحول مورد نظر آنها یعنى، تحول نظام اسلامى به نظام غیراسلامى; تحول مورد نظر آنها یعنى، حذف نام اسلام، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامى .» (40)
مخالفتبا اصل اسلام و اجراى احکام الهى مرز روشنى براى شناخت غیرخودیها است; حضرت على علیه السلام خطاب به جفاکارانى چون اصحاب جمل، صفین و نهروان، که به ظاهر تمامى آنان ادعاى اسلام مىکردند، دلیل برخورد خود با آنان و جدا شدن آنها از صف خودیها و قرار گرفتن در دسته غیرخودیها و غریبهها را این گونه بیان مىفرمایند:
«آگاه باشید، شما که پیوندتان را با اسلام قطع کردید [چرا که اساس اسلام ولایت و اجراى احکام الهى است و آنان از این اساس بریده بودند ]. و حدود آن را تعطیل کردید و احکامش را از کار انداختید، بدانید که خداوند تبارک و تعالى جنگ با ستمگران و پیمان شکنان و فساد کنندگان در زمین را به من امر فرموده است .» (41)
بنابراین، غیرخودى کسى است که دلش براى اسلام نمىتپد، بلکه به دنبال اهداف خویش مىباشد، یا اسلام را قبول ندارد یا برخى از دستورات و پیامهاى آن را مىپذیرد و برخى دیگر را که با سلیقه و روش او سازگار نیست رد مىکند و خود را پایبند عملى ارزشها نمىداند; این نکته در سخن رهبر معظم انقلاب چنین آمده است:
«غیر خودى کیست؟ غیرخودى کسى است که دستوراتش را از بیگانه مىگیرد; دلش براى بیگانه مىتپد .» (42)
ج) دنیاپرستى
دل بستگى به دنیا و هدف قرار دادن آن، خطر عظیمى است که حقیقت آدمى را تباه مىسازد; دین انسان را به نابودى مىکشاند و سبب آلودگیهاى فراوان مىگردد . به فرموده مولاى سخن حضرت على علیه السلام دنیازدگى، عقل و جان انسان را تیره مىسازد، باورهاى وى را تغییر مىدهد، او را از دیدن حقیقت، باز مىدارد و انسانهاى آزاده را برده و خوار مىکند . (43)
ممکن نیست عاشقان دنیا، بر سر دو راهى «وصول به متاع این جهان و تحصیل رضایتحق» دومى را مقدم بدارند، بلکه آنان به سبب دوستى دنیا و مظاهر آن، در غفلت فرو رفته و از یاد خداوند غافلند:
«فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیاة الدنیا» (44)
یعنى: پس اى پیامبر! از کسانى که از یاد ما غافلند و جز زندگى دنیوى هدفى ندارند، دورى کن .
چه بسیار افرادى که در زمان حضور رسول الله صلى الله علیه و آله از یاوران آن حضرت به حساب مىآمدند، اما پس از رحلت آن پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله به خاطر دنیاگرایى و به دست آوردن موقعیتهاى بهتر، به مخالفتبا على علیه السلام پرداختند (45) ; تا آنجا که کسانى مثل طلحه و زبیر که در زمره خودیها بودند، راه راست ولایت را به دنیاى موقت فروختند و در لشکر غیرخودیها جاى گرفتند .
در بررسى و تحقیق در زمینه قیام عاشورا، نیز این نکته را به وضوح مىیابیم که کشتن پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله ریشه در دنیاپرستى مردمانى داشت که خویش را مسلمان مىنامیدند; آنان وقتى بر سر دو راهى متاع دنیا و آخرت قرار مىگیرند از حقیقت دین دستبر مىدارند و به ظاهر آن بسنده مىکنند . امام حسین علیه السلام بارها با خطبهها و سخنانش مردم را از دنیاپرستى برحذر داشت و آنان را از شرکت در قتلش به خاطر «حطام دنیا» پرهیز داد:
«الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون .» (46)
یعنى: مردم بندگان دنیایند، و دین، تنها بر زبانشان جارى است; هنگامى که زندگیشان سرشار است، دین گرایند و برگرد آن مىچرخند، ولى هنگامى که در تنگناى بحرانها قرار مىگیرند، دینداران واقعى اندک مىگردند .
غیرخودى، همیشه به مصالح و مطامع خویش مىاندیشد و براى از دست ندادن موقعیت اجتماعى، ریاست، رفاه، آسایش، مال، ثروت و زندگى آسوده، از همراهى با اولیاى دین و رهبران الهى امتناع مىورزد و به نوعى به محافظه کارى روى مىآورد و سرانجام راه باطل را برحق ترجیح مىدهد .
خوب استیک بار دیگر جملهاى رسا و گویا از امام على علیه السلام را بخوانیم: کسانى که خود و مطامع گروهى خویش را حجت و دلیل و پیشواى خویش قرار مىدهند و به راهى که پیامبر خدا و جانشینان وى گشودهاند قدم نمىگذارند، پایان کارشان، رو در روى امام و رهبر حق ایستادن است; یعنى، از جرگه حق (خودى) خارج و در گروه باطل (غیرخودى) درخواهند آمد . (47)
عوامل پایدارى خودیها
بىتردید اهل ایمان داراى فرهنگ و مواضعى هستند که اگر تضعیف شود، آنان را در کام دشمن فرو خواهد برد; اگر بخواهند در تاریخ بمانند و با تهاجمهاى مختلف دشمن نابود نشوند باید از هر جهت در صدد تقویت مواضع فکرى، عقیدتى، اخلاقى، سیاسى، اقتصادى و اجتماعى خود برآیند . در اینجا به پارهاى از عوامل مؤثر در پایدارى خودیها اشاره مىکنیم .
1 - وحدت و انسجام
وحدت خودیها براى باقى ماندن در عرصه جهان امروز امرى اجتنابناپذیر است; آنان هیچ راهى جز حرکت از معبر وحدت ندارند، که اگر چنین نباشند و بر انسجام خود تکیه ننمایند، روزى شکستخواهند خورد و تکرار فاجعه اندلس را با همه وجود خواهند چشید . قرآن کریم از اهل ایمان مىخواهد که یک محور اصیل و مهم; یعنى «خداوند» را مورد توجه قرار دهند و از تفرقه و جدایى بپرهیزند:
«و اعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا» (48)
یعنى: به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق نشوید .
این آیه آنگاه نازل شد که قبیله اوس و خزرج در شرف جنگ و خونریزى قرار گرفته بودند; پیامبر صلى الله علیه و آله به سوى آنان رفت و با موعظههاى خود آتش جنگ را خاموش ساخت و آنان را از توطئهاى که توسط یهود طراحى شده بود با خبر کرد . (49)
همانگونه که رهبر کبیر انقلاب، حضرت امامقدس سره فرمودهاند تفرقه و اختلاف پیامد صفاتى همانند ضعف ایمان، (50) دوستى دنیا، (51) خودخواهى (52) و جاهطلبى مىباشد و روشنترین تصویر از اختلاف و تفرقه مؤمنین، در سخنان امیر سخن حضرت على علیه السلام چنین آمده است:
پس به پایان کار آنان هم بنگرید . آن هنگام که پراکندگى و تفرقه در بین آنها افتاد و الفت آنها درهم ریخت و اختلاف کلمه پیدا کردند و دلها از یکدیگر جدا شد و به گروهها و دستجات تقسیم شدند و به جنگ با یکدیگر پرداختند، خداوند هم لباس کرامت و عزت را از تن آنها بیرون آورد و فراوانى نعمت را از آنان گرفت و قصههاى آنان را عبرتى براى عبرت گیرندگان قرار داد . (53)
افزون بر این، عبرت آموزى از تاریخ، ما را به این نکته رهنمون مىکند که هرگاه اختلاف و شکاف میان خودیها رخ داده است، پیامد آن شکستى غیرقابل جبران بوده است . نمونه بارز آن، شکست مشروطه است که به خوبى مىتوان دستبیگانگان و غیرخودیها را در اختلاف عالمان نظاره کرد، به گونهاى که انزوا و انزجار مردم از شیخ فضل الله به عنوان حامى استبداد و مخالف مشروطه مشاهده شد .
با توجه به این فرجام، روشن است که یکى از مهمترین عوامل پایدارى و استحکام در تداوم فرهنگ خودى، وحدت و انسجام میان افرادى است که خویش را به آرمانهاى خودى متعهد مىدانند .
2 - تداوم فرایند نظارت
در آموزههاى دینى، نظارت و کنترل اجتماعى به صورت جدى و اساسى مطرح شده است; آیات فراوانى در زمینه «امر به معروف و نهى از منکر» از سوى خداوند براى بشریت نازل شده است . (54) تذکر و یادآورى خودیها نسبتبه یکدیگر، آنان را از خطا و فلتباز مىدارد و نسبتبه خطراتى که سبب سستشدن آرمانهاى الهى خویش مىشود، هوشمند مىسازد . بر این اساس، یکى از عوامل بازدارنده و تاثیرگذار در رفتار و فرهنگ خودیها و قوام آن، مساله کنترل و نظارت اجتماعى بر جامعه خودى است; زیرا با تضعیف کنترل اجتماعى و گسترش بىتفاوتى، ناهنجاریهاى گوناگون، جامعه را فرا مىگیرد و انحراف درونى، جامعه را در انحطاط فرهنگى غوطهور مىسازد و امروز کنترل اجتماعى مفهومى مهم در جامعهشناسى یافته است چنانکه دورکیم مىگوید:
«هرگاه نفوذ نظارت کننده جامعه به گرایشهاى فردى، کارایى خود را از دستبدهد و افراد جامعه به حال خود واگذار شوند جامعه به ناهنجارى دچار خواهد شد .» (55)
در کوتاه سخن، پیاده شدن صحیح امر به معروف و نهى از منکر، سبب بازداشتن انسان از فحشا، فساد و مسائل ضداخلاقى مىشود و اگر افراد کجرو و منحرف، بر فرهنگ جامعه تسلط پیدا مىکنند، نتیجه سستى و بىتوجهى صالحان نسبتبه وظیفه اجتماعى خود; یعنى نظارت و کنترل اجتماعى است (56) . بنابراین، اجراى صحیح این فرایند عاملى مؤثر و مهم در تداوم فرهنگ درستخودى و پایدارى آن مىباشد .
3 - مهربانى با یکدیگر
استحکام گروهى سبب مىشود افراد آن دسته، پابرجا و راسختر به دنبال اهداف خویش حرکت نمایند; از این رو مهربانى، دلها را به یکدیگر نزدیک مىکند; نرمى و عطوفتخودیها را یکپارچه و متحد مىسازد و امکان نفوذ و سوء استفاده جبهه غیرخودى از خودى را از میان مىبرد . بنابراین، پرهیز از درشتگویى، برخوردهاى شدید و گاهى خارج از ضوابط اخلاقى، یک ضرورت در حوزه خودیها به حساب مىآید .
در اندیشه شریعت اسلامى، مهربانى یک ارزش بزرگ اخلاقى است و شخص مهربان، محبوب خدا مىباشد; چه این که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمودند:
«ان الله عزوجل رحیم یحب کل رحیم .» (57)
یعنى: خداوند عزوجل مهربان است و هر فرد مهربان را دوست دارد .
و در حدیث دیگرى مىفرماید: خداوند بندگان مهربانش را مورد رحمت قرار مىدهد . (58)
ارتباطهاى دوستانه، برادرانه و همراه با صمیمیت از اصول اجتماعى بین خودیهاست که پیشوایان معصوم نیز به آن توصیه کردهاند; امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«تواصلوا و تباروا و تراحموا و کونوا اخوة ابرارا کما امرکم الله عزوجل .» (59)
یعنى: با یکدیگر ارتباط داشته باشید و با هم نیکى و مهربانى کنید و برادران خوبى براى همدیگر باشید، همانگونه که خداى عزوجل شما را (به آن) امر کرده است .
اثربخشى مهربانى در میان مؤمنان تا آنجاست که رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله بهترین مؤمنان را کسى معرفى مىکند که خود را مورد الفت مؤمنان قرار دهد و کسى را که با دیگران الفت نمىگیرد فردى مىدانند که الفت نمىگیرد و الفت نمىپذیرد . (60)
گویاتر از آنچه گذشت، آیهاى از قرآن است که رابطه میان مؤمنان و برخورد آنان را با کافران بیان مىکند:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم» (61)
یعنى: محمد فرستاده خداست و کسانى که با او هستند بر کافران سختدل و با یکدیگر مهربانند .
در این آیه سختگیرى و سخت دلى در برابر کافران و مهربانى با مؤمنین را در برخورد با آنان، از اخلاق و رفتارهاى همراهان پیامبر صلى الله علیه و آله بر مىشمارد و اگر دشمن ستیزى با دشمن را مقدم مىدارد، به این دلیل است که دشمن ستیزى اگر کم رنگ شود موجودیت مؤمنان در خطر خواهد افتاد . بنابراین، روشن است که همدلى و مهربانى خودیها سبب پایدارى و استحکام آنان مىگردد .
4 - شناخت دوست و دشمن
شناخت دوست و دشمن از عوامل حیاتى پایدارى خودیها در صحنههاى مختلف است; چرا که اگر دشمن را نشناسند در دام نقشههاى شوم او مىافتند و اگر دوست را نشناسند او را یارى نمىکنند و از او یارى نمىگیرند، که پیامد آن فرو ریزى انسجام خودیها است . بنابراین، شناخت دوست و دشمن مهمترین گام در حرکتهاى سیاسى، فرهنگى و اجتماعى است و هر کس در میدان تنازع بقاى جهان از آن غفلت کند، محکوم به فناست . امام صادق علیه السلام این نکته مهم را در غالب نشانههاى خودى تبیین فرمودهاند:
«ثلاث من علامات المؤمن: علمه بالله و من یحب و من یبغض .» (62)
یعنى: سه چیز از نشانههاى مؤمن است: شناختخدا و دوستان و دشمنان خدا .
اگر خودیها اندیشههاى دشمن را نشناسند و از اهدافش بىخبر باشند، از شیوههاى خصمانه و روشهاى منافقانه آنان غفلت کنند، درگذر زمان گرفتار هجوم فرهنگى و نظامى قرار مىگیرند و زیان غیرقابل جبرانى را خواهند دید . بنابراین، تحقیق و شناسایى دشمن امرى لازم و حیاتى است که پیامد آن هوشیارى و حرکتهاى به موقع، مبارزهها و مقابلههاى خردمندانه است; مقام معظم رهبرى در این زمینه مىفرماید:
«مراقب باشید، دشمن را خوب بشناسید، مبادا از شناسایى دشمن غفلت کنید، غریبههایى که خود را در لباس خودى در همه جا داخل مىکنند، اینها را بشناسید، دستهاى پنهان را ببینید .» (63)
بنابراین، همانگونه که تاریخ گواه استشناخت دوست و دشمن یکى از مهمترین عوامل پایدارى گروه خودى و تشکلهاى همانند است; این سخن در تاریخ بیست و پنجساله انقلاب، تبلورى شگرف دارد و اگر حضرت امام خمینىقدس سره با اقتدار، انقلاب را به پیش هدایت کرد، موفقیت ایشان در گرو دشمن شناسى و مقابله با ترفندهاى مختلف دشمنان بود .
نتیجه گیرى
باتوجه به آنچه در منابع اصیل اسلامى (آیات و روایات) آمده است، مرزبندى دوست و دشمن در همیشه تاریخ وجود داشته و خواهد داشت . از این رو، با مراجعه به بیان اولیاى الهى باید با شناخت کامل از فرهنگ خودى و غیرخودى، از پیامد نفوذ آرام دشمنان، آگاهى یافت و جامعه خویش را به خطرات ناشى از آن، توجه داد .
اگرچه کاملترین مصداق خودى کسى است که در اعتقاد و عمل به اصول و مبانى اصیل اسلام پاىبند باشد، ولى نمىتوان آزادى عقیده را محدود کرد، بلکه هر انسانى در کشور اسلامى در انتخاب عقیده و مرام خویش آزاد است . از این رو برگرفته از تاریخ حکومتهاى اسلامى بویژه، حکومت رسول خدا، همه کسانى که قوانین کشور اسلامى را بپذیرند اگر چه مسلمان نباشند، در صورتى که از نفاق و کارشکنى و تلاش براى دور کردن اهل ایمان از راه راست، اجتناب نمایند و در راستاى مصالح عموم مردم قدم بردارند «خودى» به شمار مىآیند .
نفاق، مخالفتبا نظام مستقل مردمى به صورت آشکار و پنهان و همدستى با دشمنان از بارزترین ویژگیهاى غیرخودىها مىباشد، و آنان که داراى این اوصاف باشند - خواه به ظاهر مسلمان یا غیر مسلمان - از زمره خودىها بیرون خواهند بود .
پىنوشت:
1) کارشناس ارشد فلسفه، محقق و نویسنده .
2) مقام معظم رهبرى، خطبههاى نمازجمعه، 18/10/1382 .
3) مقام معظم رهبرى، در دیدار با تشکلهاى دانشجویى، 17/9/1379 .
4) اعراف/72 .
5) شعرا/66 - 65 .
6) شعرا/120 - 119 .
7) ممتحنه/4 .
8) فتح/29 .
9) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق . ، ج 20، ص 23 .
10) نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 105 .
11) همان، حکمت 92 .
12) همان، حکمت 254 .
13) شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره: «المتاخر عنکم زاهق و المتقدم لکم مارق و اللازم لکم لاحق .»
14) زیارت عاشورا: «انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم .»
15) زیارت جامعه کبیره: «فمعکم معکم لامع غیرکم .»
16) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 23، ص 313 .
17) آل عمران/118 .
18) مجادله/22 .
19) ممتحنه/4; انعام/70; مائده/51 .
20) محمد بن یعقوب الکلینى، اصول کافى، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 2، ص 127، حدیث 16 .
21) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 69، ص 252 .
22) فصلت/40 .
23) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 1، ص 228 .
24) همان، ج 2، ص 315 .
25) نهج البلاغه، خطبه 176 .
26) امام خمینىقدس سره، صحیفه نور، ج 18، ص 243 .
27) همان، ج 7، ص 95 .
28) همان، ج 15، ص 150 .
29) نور/51 .
30) نسا/65 .
31) محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمة، مکتب الاعلام الاسلامى، 1403 ق . ، ج 4، ص 545 .
32) بقره/150 .
33) عنکبوت/59 .
34) ابوعلى فضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البیان، دارالفکر، بیروت، 1414 ق . ، ج 2، ص 70 .
35) بقره/214 .
36) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، انتشارات سنایى، تهران، ج 2، ص 206 .
37) نهجالبلاغه، خطبه 194 .
38) ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهلم، 1380، ج 1، ص 99 .
39) مقام معظم رهبرى، دیدار با مردم قم در تهران، 19/10/1379 .
40) مقام معظم رهبرى، خطبههاى نمازجمعه، 23/2/1379 .
41) نهج البلاغه، خطبه 234 .
42) مقام معظم رهبرى، خطبههاى نماز جمعه، 8/5/1378 .
43) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 73، حدیث 39 .
44) نجم/29 .
45) ر . ک .: نهج البلاغه، خطبه 3 .
46) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 44، ص 383 .
47) مضمون خطبه 87 نهج البلاغه .
48) آل عمران/103 .
49) ر . ک .: جلال الدین سیوطى، تفسیر درالمنثور، تقدیم عبدالرزاق المهدى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1412 ق . ، ج 2، ص 272 .
50) امام خمینى رحمه الله، پیشین، ج 20، ص 103 .
51) همان، ص 70 .
52) همان، ج 18، ص 46 .
53) نهج البلاغه، خطبه 192 .
54) آل عمران/104، 110 و 114; اعراف/157; توبه/67، 71 و 112; حج/41; لقمان/17 و ...
55) کورز لوئیس، زندگى و اندیشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات علمى، چاپ ششم، 1376، ص 192 .
56) ر . ک .: محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمة، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1362، ج 6، ص 262; حسن غفارىفر، نظارت و کنترل اجتماعى، کتاب زنان، ش 17، ص 81 .
57) الحر العاملى، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1412 ق، ج 8، ص 553 .
58) المتقى بن حسام الدین الهندى، کنز العمال، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1419 ق . ، ج 3، ص 162، حدیث 5967 .
59) الحر العاملى، پیشین، ص 552 .
60) محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 67، ص 298 .
61) فتح/29 .
62) محمد بن یعقوب الکلینى، پیشین، ص 126، حدیث 9 .
63) روزنامه کیهان، 22/5/1378، ص 14 .