جمهورى اسلامى یا مردم سالارى دینى
آرشیو
چکیده
مساله شیوه حکومت و قانونگذارى، امرى نیست که در قرون اخیر مطرح شده باشد . در طول تاریخ، بحثحکومت و حاکمیت، زمینهساز مباحثات و گاهى مشاجرات و بالاخره منازعات بىشمارى شده است . در جوامع دینى، این امر به مراتب از همیتبیشترى برخوردار است . چگونگى جمع بین حق مردم و حق خدا، مهمترین بحث در حکومتهاى دین مدار است . نویسنده در این نوشتار، به تبیین هماهنگى بین این دو حق در نظام فعلى ایران پرداخته است . بر اساس اصل اول قانون اساسى ایران، حکومت ایران، «جمهورى اسلامى» است . مقام معظم رهبرى در تعبیرات مکرر خود واژه «مردم سالارى دینى» را معادل «جمهورى اسلامى» دانستهاند . این واژه از دو کلمه «دینى» و «مردم سالارى» تشکیل شده است . در این پژوهش در پى آن هستیم تا تعریف روشنى از «دینى» و «مردم سالار» بودن نظام جمهورى اسلامى ارائه دهیم .متن
دینى بودن نظام جمهورى اسلامى ایران
دینى (اسلامى) بودن نظام جمهورى اسلامى ایران به این معناست که اولا این نظام، مقررات و قوانین خود را از دین مىگیرد و احکام و مقررات دینى، محور همه قانونگذاریها و برنامهریزیهاست . ثانیا حاکمان و کارگزاران نظام باید واجد ویژگیها و معیارهاى دینى باشند و مشروعیتخود را از جانب دین بگیرند . ثالثا نظام جمهورى اسلامى بر خلاف نظامهاى سکولار، دغدغه دین و ایمان مردم را دارد . اینک به توضیح این سه محور مىپردازیم:
محور اول: قانونگذارى در نظام جمهورى اسلامى ایران
کلمه «قانون» از واژه یونانى Kanon ] » گرفته شده و داراى معناى عامى است که به هر ضابطه و قاعده کلى اطلاق مىگردد . قانون به این معنا، قوانین تشریعى (اعتبارى) و تکوینى (حقیقى) را شامل مىشود; مثلا در نظام تکوین، به نظام على و معلولى میان پدیدهها و روابط خاص حاکم بر آنها، قانون گفته مىشود . اما مقصود از قانون در نظام تشریعى و اعتبارى، ضابطه کلى مربوط به افعال اختیارى انسان است . قوانین اعتبارى، مجموعه باید و نبایدهایى است که شیوه رفتار آدمیان را بیان مىکند . قانون گاه در بردارنده دستورى صریح براى رفتار انسان است و گاه لازمهاش دستور است; مثلا آنجا که قانون بیانگر حقى براى فرد و یا گروهى از مردم است، هر چند در ظاهر بیانگر باید و نبایدى نیست، اما لازمه آن، باید و نباید است; زیرا هر جا حقى جعل مىشود حتما تکلیفى نیز وضع مىگردد; یعنى دیگران باید آن حق را رعایت کنند و نباید به آن تجاوز کنند . (2)
وجود قانون براى انسان به دلیل برخوردارى از زندگى اجتماعى، امرى ضرورى است ; زیرا در زندگى اجتماعى میان منافع افراد، برخورد و تزاحم رخ مىدهد و ضرورت وجود قوانین به منظور حل منازعه و تعیین حقوق و تکالیف افراد، انکارناپذیر است . البته قانون به معناى عام، هم براى زندگى فردى و هم براى زندگى اجتماعى ضرورى است; یعنى اگر فرد هم بخواهد به کمال برسد نیازمند قانون است . هر چند در زندگى فردى، قوانین اخلاقى کفایت مىکند، اما وقتى مسائل اجتماعى و حقوق مردم مطرح مىشود، ضرورت تدوین قوانین اجتماعى روشن مىگردد .
سؤالى که به ذهن مىرسد این است که چه کسى مىتواند قانونگذار باشد؟
در نگرش لیبرالیستى، مردم قانونگذار هستند . قانونگذارى حق همه مردم جامعه است; زیرا اولا: آنها صاحب زندگى اجتماعیند و منافع و ضررهاى زندگى، متوجه خود آنهاست . پس باید خود در مورد شیوه زندگى خود تصمیم بگیرند .
ثانیا: هیچ قانونى بدون مقبولیت از جانب مردم قابل اجرا نیست هر چند عادلانهترین قوانین هم باشد . مقبولیت مردمى هم در صورتى است که خود مردم مطابق خواست و تشخیص خود، آن را وضع کنند . به تعبیر دیگر اگر غرض از قانونگذارى سامان بخشیدن به زندگى اجتماعى و استقرار نظم و امنیت است، در صورتى حاصل خواهد شد که خود مردم واضع قانون باشند .
البته چون دخالت مستقیم مردم در قانونگذارى عملا مقدور نیست، چارهاى نیست جز این که از طریق انتخاب نمایندگان و وکلا به این کار اقدام کنند .
اما در نظام جمهورى اسلامى بر اساس اصل دوم و چهارم قانون اساسى حق قانونگذارى اصالتا متعلق به خداست و قوانین الهى و دینى باید محور همه برنامهریزیها و قانونگذاریها در کشور باشد; زیرا اولا: اقتضاى بینش اسلامى این است که همه هستى، مخلوق و مملوک خداوند متعال است و خداوند خالق و مالک و صاحب هر چیزى است که نشانى از هستى دارد . خداوند، هم ربوبیت تکوینى را داراست و هم ربوبیت تشریعى را . بنابراین، تنها او اختیار قانونگذارى دارد و ما حق نداریم بدون اذن و اجازه او، دستبه اعتبارهایى بزنیم که نوعى تصرف در قلمرو فرمانروایى و مالکیت اوست . قانونگذارى، نوعى فرمان دادن و امر و نهى کردن است و حق فرمان و امر و نهى در انحصار مالک و فرمانرواى حقیقى و تکوینى جهان; یعنى خداست .
ثانیا: وضع قانون براى انسان، نیازمند آگاهى کامل و همه جانبه از این موجود شگفت است . قانونگذار باید احاطه کامل از ابعاد وجودى انسان داشته باشد و معلوم است که هیچ کس غیر از خداى آفریننده، از آشکار و نهان وجود انسان آگاهى مطلق ندارد . بویژه با توجه به این که قوانین زندگى انسان باید به گونهاى تنظیم و تدوین شود که با کمال نهایى و سعادت ابدى او هماهنگى کامل داشته باشد .
الکسیس کارل مىگوید:
«حقیقت، این که «انسان» یک مجموعه پیچیده و مبهم و غیرقابل تفکیکى است که نمىتوان او را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتواند او را در «اجزا» و در «مجموعه» و در عین روابطش با محیط خارج بشناسد در دست نیست; چه این که براى چنین مطالعهاى دخالت تکنیکهاى فراوان و علوم مشخص ضرورى است ... بنابراین، انسانى که متخصصین هر رشته از این علوم مربوط به انسان مىشناسند نیز واقعى نیست و بلکه شبحى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است ... محققا بشریت تلاش زیادى براى شناسایى خود کرده است ولى با آن که ما امروز، وارث گنجینههایى از مطالعات دانشمندان، فلاسفه، عرفا و شعرا هستیم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان، دسترسى نداریم که آنها نیز زاییده روشهاى تحقیقى ماست و حقیقت وجود ما در میان جمع اشباحى که از خود ساختهایم مجهول مانده است . در واقع جهل ما از خود زیاد و نواحى وسیعى از دنیاى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بیشتر پرسشهایى که مطالعه کنندگان زندگى انسان طرح مىکنند بدون پاسخ مىماند ... بلا شک بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند که بدبختى و نیکبختى هر کس وابسته به آنهاست ولى اینها بر ما مجهولند . ما نمىتوانیم با وسائل تصنعى خود را قرین خوشبختى سازیم و حتى نمىدانیم چه محیط و کدام شرایط براى پرورش غایى و کمال مطلوب انسان متمدن، شایستهتر است و آیا ممکن است روزى مبارزه و تلاش و رنج را در ساختمان بدنى و معنوى خود از میان برداشت و بالاخره چگونه ممکن است از انحطاط افراد در تمدن جدید جلوگیرى کرد؟ اینها و چه بسیار پرسشهاى دیگرند که مىتوان بر روى مسائلى که مورد علاقه انسانیت است مطرح کرد و براى آنها پاسخى نیافت . بخوبى روشن است که مساعى تمام علومى که انسان را مورد مطالعه قرار دادهاند به جایى نرسیده است و شناسایى ما از خود هنوز نواقص زیادى در بر دارد .» (3)
ثالثا: قانونگذار باید از هر گونه خطا و غفلت و نسیان، مصونیت داشته باشد و پرواضح است که تنها خداوند است که از این صفات نقص مبراست .
رابعا: به هیچ وجه نباید از جعل قانون، سود و زیانى متوجه قانونگذار شود . او وظیفه دارد تنها بر اساس لطف و عنایت و فارغ از هر گونه حب و بغض فردى، حزبى و گروهى، صرفا با ملاحظه مصالح بشر، قانونگذارى کند . از آن طرف مىدانیم تنها خداوند، بىنیاز مطلق است .
خامسا: قانون دستورى استبراى رفتار فردى و اجتماعى انسان و روشن است تا این دستور از جانب مقام بالا و والایى صادر نگردد، نفوذ و قدرت کافى نخواهد داشت . خداوند نیز بالاترین درجه برترى ذاتى و تکوینى و تشریعى را داراست .
بنابراین، نتیجه مىگیریم که تنها خداوند، قدرت و صلاحیت قانونگذارى دارد (با تکیه به علم و حکمت و غناى او) و حق قانونگذارى و فرمانروایى، مختص به اوست (با تکیه به مالکیت و ربوبیت او) .
انحصار قانونگذارى در خداوند، نتیجه بسط و توسعه اندیشه توحیدى در عرصه حیات اجتماعى است . بر اساس دیدگاه توحیدى و خدا محورانه اسلام، پذیرش هر قانونى به جز قانون الهى، شرک بهشمار مىآید .
از این گذشته، آیات زیادى در قرآن بر صلاحیت انحصارى خداوند براى وضع قانون دلالت دارد (4) که به جهت پرهیز از تفصیل، از ذکر آنها خوددارى مىکنیم .
در اصل دوم قانون اساسى جمهورى اسلامى آمده است: «جمهورى اسلامى، نظامى استبر پایه ایمان به:
1 - خداى یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او .
2 - وحى الهى و نقش بنیادین آن در بیان قوانین ...»
و در اصل چهارم آمده است:
«کلیه قوانین و مقررات مدنى، جزایى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سیاسى و غیر اینها باید بر اساس موازین اسلامى باشد . این اصل بر اطلاق یا عموم همه اصول قانون اساسى و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهده فقهاى شوراى نگهبان است .»
ممکن است گفته شود که هر چند در نظام جمهورى اسلامى، نمىتوان از قوانین و احکام اسلامى که در کتاب و سنت آمده است صرف نظر کرد و آنها را نادیده گرفت، اما همه مقررات مورد نیاز جوامع در اعصار مختلف در متون دینى ما نیامده است . در اینگونه موارد چارهاى جز قانونگذارى به وسیله بشر نیست .
پاسخ این است که اولا: هر چند همه قوانین و مقررات مورد نیاز، به صورت روشن در کتاب و سنت نیامده است اما مىتوان با اجتهاد مستمر بر اساس اصول و ضوابط فقهى و دینى، دیدگاه اسلام را در بسیارى از این موارد به دست آورد . به همین جهت، در اصل دوم قانون اساسى به «اجتهاد مستمر فقهاى جامع الشرائط بر اساس کتاب و سنت معصومین» تصریح شده است .
ثانیا: اسلام در موارد نیازهاى متغیر به حاکم اسلامى اجازه داده است که با رعایت احکام و قوانین ثابت اسلام، قانونگذارى کند . در حقیقت، حاکم اسلامى در وضع اینگونه مقررات از جانب صاحب اصلى ولایت; یعنى خداوند، مجاز است . بنابراین، قانونگذارى حاکم جامع الشرائط اسلامى منافاتى با انحصار حق قانونگذارى به خدا ندارد .
علامه طباطبایى در این رابطه سخن بلیغى دارند که نقل مىکنیم:
«ولى امر مسلمین، که از نقطه نظر اسلامى تعین پیدا کرده باشد نظر به ولایت عامه که در منطقه حکومتحق دارد و در قیقتسررشتهدار افکار جامعه اسلامى و مورد تمرکز شعور و اراده همگانى است، تصرفى را که یک فرد در محیط زندگى خود مىتواند بکند، او در محیط زندگى عمومى مىتواند انجام دهد . او مىتواند در سایه تقوا و رعایت احکام ثابته دینى، مقرراتى مثلا براى راهها و معابر و خانه و کاشانه و بازار نقل و تحویل و کسب و کار و روابط طبقات مردم وضع نماید . مىتواند روزى امر به دفاع نموده و در تجهیزات لشکر و هر گونه مقدمات لازمه آن تصمیم گرفته و به موقع اجرا بگذارد یا وقتى نظر به صلاح مسلمین، از دفاع خوددارى کرده یا معاهدههاى متناسب بگذارد ... خلاصه هر گونه مقررات جدیدى که در پیشرفت زندگى اجتماعى جامعه مفید باشد و به صلاح اسلام و مسلمین تمام شود مربوط به «اختیارات والى» است و هیچگونه ممنوعیتى در وضع و اجراى آن نیست . البته اینگونه مقررات (مقررات متغیر) در اسلام، گرچه لازمالاجرا مىباشند و «ولى امر» که به وضع آنها موظف است لازم الاطاعة است، ولى در عین حال، شریعت و حکم خدایى شمرده نمىشود . اعتبار اینگونه مقررات طبعا تابع مصلحتى است که آن را ایجاب کرده و به وجود آورده است و به محض از بین رفتن مصلحت، از میان مىرود و در این صورت، ولى امر جدید، از میان رفتن حکم سابق و به میان آمدن حکم لاحق را به مردم اعلام داشته و حکم سابق را نسخ مىنماید .» (5)
محور دوم: مشروعیتحکومتحاکمان در نظام جمهورى اسلامى
مشروعیتحکومت از مباحثى است که از گذشتههاى دور ذهن اندیشمندان را به خود مشغول کرده است . مشروعیت معادل واژه Legitimacy ] » است که از کلمه یونانى Ligitimus ] » گرفته شده است . تعاریف گوناگونى براى مشروعیت، ارائه شده است . وقتى این واژه در فلسفه سیاست مطرح مىشود، مفهومى اصطلاحى دارد که نباید آن را با معناى لغوى این واژه و واژههاى همخانوادهاش نظیر کلمه «مشروع» و «متشرعین» که از شرع به معناى دین گرفته شده است همسان گرفت .
مشروعیتبه طور کلى به مساله «حقانیت» اشاره دارد . قوام حکومتبه این است که حاکمى باشد که از ناحیه او دستوراتى صادر شود و مردمى باشند که به آن دستورات عمل کنند . سؤال این است که چرا عدهاى حق حکومت دارند و دیگران به اطاعت از او موظفند . مساله مشروعیت، پاسخ به این سؤال است که چرا عدهاى خاص، حق حکومت دارند؟ و چرا مردم باید از آنها اطاعت کنند؟ بنابراین، حق حکومتحاکم و پذیرش این حق از سوى شهروندان را مشروعیت مىنامند . «غصب» نقطه مقابل مشروعیت است که براى فهم آن ما را یارى مىدهد .
میان حق حاکمیت و تکلیف به اطاعت، تلازم برقرار است; وقتى کسى داراى حق حاکمیت است طرف مقابل تکلیف به اطاعت دارد . برخى، مشروعیت را به قانونى بودن معنا مىکنند ولى به نظر مىرسد که معناى دقیقى نیست چون همین سؤال در مورد قانون هم مطرح است; یعنى مىتوان پرسید: کدام قانون، مشروعیت دارد؟ قانون ممکن است اعتبار و مبناى معقولى نداشته باشد و به همین جهت، نامشروع باشد . ممکن استحاکمى با زور و یا کودتا سرکار آید و قوانینى وضع کند و به اجرا بگذارد; آیا این قوانین مشروعیت دارند؟
برخى، مشروعیت را به معناى مقبولیت مىگیرند ولى این تعریف نیز دقیق نیست; زیرا اولا: ممکن استشهروندان بر چیز باطل و نامعقولى توافق کنند و چیز نامشروعى مورد قبول جامعه باشد; مثلا اگر یک ملتى با هم توافق کنند که به مکتب دیگرى زور بگویند و به اموال و نوامیس آنها تهاجم کنند آیا این کار مشروعیت دارد؟
ثانیا: توافق و مقبولیت جمعى و عمومى معمولا دستیافتنى نیست و نوعا در هر مسالهاى عدهاى مخالف وجود دارند .
ثالثا: به فرض که هر جا مقبولیتى بود مشروعیت هم باشد باز هم نمىتوان مشروعیت را به معناى مقبولیت دانستبلکه باید گفت مقبولیت، مبناى مشروعیت است . بنابراین، طبق این نظر، مبناى مشروعیت، مقبولیت است .
در مورد مبناى مشروعیت (حقانیتحکومت) دیدگاههاى مختلفى وجود دارد که براى رعایت اختصار به نقد و بررسى آنها نمىپردازیم .
مبناى مشروعیت در دیدگاه اسلام، بر اساس آنچه که از آیات و روایات فراوان استفاده مىشود، اراده و اذن تشریعى خداوند است . توضیح این که اصل این است که هیچ کس بر کسى ولایت و حق حاکمیت ندارد; تنها خداوند است که به دلیل خالق و موجد و مالک و رب بودن، داراى ولایت و حاکمیت است . اوست که بر همه جهان هستى از جمله انسان، ربوبیت تکوینى و تشریعى دارد . او حق دارد که بر همه چیز و همه کس فرمان براند و امر و نهى صادر کند; زیرا همه جهان، مخلوق و مملوک و مرزوق و مربوب اوست . اقتضاى بینش توحیدى این است که غیر او را خالق و مالک و رازق و رب و حاکم ندانیم و اطاعت غیر او را بر خود لازم نشمریم; تنها او معبود و مطاع است .
بنابراین، هر کس بخواهد ولایت و حق حاکمیتى داشته باشد باید با اذن و اراده تشریعى خداوند باشد; یعنى او بر اساس حق ربوبیت تشریعى، مىتواند براى فرد یا افرادى اعتبار حاکمیت و ولایت کرده و مردم را به اطاعت او تکلیف کند .
همین سخن در باب مالکیت اعتبارى بر اشیا نیز جارى است; یعنى با عنایتبه این که او مالک تکوینى جهان هستى است و همه جهان مملوک اوست، هیچ کس از جانب خود، حق مالکیتبر چیزى را ندارد مگر این که خداوند برایش اعتبار ملکیت نماید . آنچنان که از کتاب و سنت استفاده مىشود پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام از جانب خداوند داراى حق ولایت و حاکمیت و مردم مامور به اطاعت از آنها هستند . (6)
در زمان غیبت امام معصوم علیهم السلام، هم به حکم عقل و هم به حکم آیات و روایات، اشخاصى که از ویژگیها و صلاحیتهاى بالایى برخوردار باشند از جانب خداوند حق حاکمیت دارند .
به حکم قطعى عقل، در زمان غیبت، کسانى مىتوانند متصدى امور حکومتى شوند که دستکم در سه جهت از دیگران به امام معصوم علیه السلام نزدیکتر باشند: از جهت احاطه علمى به احکام و قوانین الهى; داشتن مدیریت و مدبریت و بینش صحیح در مسائل اجتماعى و سیاسى; تقوا، ورع، عدالت و امانت . این مطلب از مستقلات عقلیه است و اگر هیچ روایتى درباره ولایت فقیه جامع الشرائط نمىداشتیم باز به دلیل عقل کشف مىکردیم که چنین جعلى از جانب خداوند انجام گرفته است و چنین شخصى از سوى حاکم اصلى; یعنى خدا و نیز از سوى ولى عصر (عج) ماذون است که تدبیر و اراده امت اسلام را بر عهده گیرد .
از آیات و روایات فراوان نیز لزوم شرایط مذکور براى حاکم اسلامى در عصر غیبت استفاده مىشود . علاوه بر این، روایاتى در منابع حدیثى ما وجود دارد که فقهاى ما از آنها، ولایت فقیه را در عصر غیبت استفاده کردهاند .
مشروعیتحکومت فقها، زاییده نصب عام آنان از سوى معصومان علیهم السلام است که آنان نیز، منصوب خاص از جانب خداى متعال هستند . بنابراین، مشروعیتحکومت چه در عصر حضور و چه در عصر غیبت ناشى از اراده و اذن تشریعى خداست .
نقد و بررسى ادله مشروعیت مردمى حکومت
برخى خواستهاند با استناد به مساله بیعت و شورا که در متون دینى ما از آن یاد شده است، لزوم مشروعیت مردمى حکومت را استفاده کنند که قطعا استدلال ناتمامى است; زیرا اولا: خداوند در قرآن کریم به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور مىدهد که با مؤمنین در کارها مشورت کند و نیز مىدانیم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مواردى از مردم خود بیعت گرفت و حال آن که بدون شک مشروعیتحکومت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله یقینا ناشى از نصب خاص الهى است و در این زمینه مردم هیچ سهمى نداشتهاند . همچنین پیامبر صلى الله علیه و آله در روز غدیر براى امامت و ولایتحضرت على علیه السلام از مردم بیعت گرفت و حال آن که امامت و ولایت على علیه السلام صد در صد جنبه الهى داشته است چنان که آیات و روایات فراوانى بر این معنا دلالت دارند .
ثانیا: بیعت در نگاه اسلام همچون راى دادن و انتخابات در نظامهاى مردم سالار غربى نیست، بلکه بیعتبه معناى قرارداد تعهد بر اطاعت و فرمانبردارى است . در قرآن کریم آمده است:
کسانى که با تو بیعت مىکنند در حقیقتبا خدا بیعت مىکنند و دستخدا بالاى دست آنهاست . پس هر کس پیمان شکنى کند، تنها به زیان خودش پیمان شکسته است و آن کس که نسبتبه عهدى که با خدا بسته وفا کند بزودى پاداش بزرگى به او خواهد داد . (7)
از این آیه به خوبى استفاده مىشود که بیعت در نگاه اسلام، به معناى نصب و انتخاب فردى به حاکمیت و سپردن کارها به او نیست; زیرا در اینجا بیعتبا پیامبر صلى الله علیه و آله بیعتبا خدا قلمداد شده است و معنا ندارد که مردم با بیعتخویش، به خداوند حاکمیتببخشند . علاوه بر این در ذیل آیه، از بیعت، به عهد با خدا تعبیر شده است که نشان مىدهد بیعت نوعى سپردن تعهد بر وفادارى و اطاعت مىباشد . از این گذشته همچنان که از آیه یاد شده و نیز روایات فراوان استفاده مىشود در اسلام نقض بیعتحرام است و حال آن که اگر بیعت، نوعى توکیل باشد هر لحظه موکل مىتواند وکیل خود را بر کنار سازد و از همه مهمتر این آیه مربوط به بیعت رضوان است که پیامبر نه براى وکالت و ولایتخویش از جانب مردم بلکه براى ابراز وفادارى و آمادگى مردم براى مقاومت در برابر مشرکین قریش، از آنها بیعت گرفت .
برخى براى اثبات مشروعیت مردمى حکومتبه مساله خلیفةاللهى انسان استناد کردهاند و گفتهاند که خداوند انسان را جانشین خود در روى زمین قرار داده است . بنابراین، حق قانونگذارى و حاکمیتخویش را به آدمیان تفویض کرده است و این، مردمند که مىتوانند بر سرنوشتخویش حاکمیت داشته باشند و براى خود قانونگذارى کنند .
پاسخ این استدلال نیز روشن است; زیرا اولا: مهمترین آیهاى که بر خلافت الهى انسان دلالت دارد آیه 30 سوره بقره است . (8) مفاد و مدلول این آیه این نیست که هر آدمیزادى خلیفه خداستبلکه مدلول آیه این است که ملاک خلافت الهى، دانستن همه اسمهاست . (9) بنابراین، تنها آنان که علم به همه اسما داشته باشند خلیفةالله هستند و همانگونه که از ادعیه و روایات استفاده مىشود تنها انبیا و اولیاى الهى داراى چنین ویژگى هستند . به تعبیر روشنتر هر چند همه انسانها بالقوه خلیفه خدایند اما فعلیت آن مختص اولیاى الهى است . بنابراین، با استناد به خلیفة الله بودن انسان نمىتوان، همه افراد را صاحب حق حاکمیت و قانونگذارى دانست .
ثانیا: به فرض که از آیه کریمه، خلافت الهى همه انسانها استفاده شود، باز نمىتوان گفت که مراد از خلافتحق، حکومت و قانونگذارى است; زیرا صرف نظر از این که یک ادعاى بىدلیل است، اعتقاد به این مدعا محذورهایى دارد که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) در طول تاریخ، خداوند کریم براى مردم حاکمانى را نصب و تعیین مىکرده است . نمونهاش انبیاى الهى و امامان بودهاند که از جانب خداوند بر مردم حق حاکمیت و فرماندهى داشتهاند . قرآن کریم مىفرماید:
«ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله» (10)
یعنى: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر این که به فرمان خدا، از وى اطاعتشود .
و یا در مورد حضرت داود مىفرماید:
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق» (11)
یعنى: اى داوود! ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم . پس در میان مردم به حق داورى کن .
همچنین در مورد حضرت ابراهیم مىفرماید:
«انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین» (12)
یعنى: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم . ابراهیم گفت: از دودمان من نیز امامانى قرار ده! خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمىرسد .
از این آیه کریمه نه تنها امامت الهى حضرت ابراهیم بلکه امامت الهى عدهاى از فرزندان او هم در طول تاریخ استفاده مىشود .
در مورد پیامبر اسلام و امامان نیز مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم ...» (13)
یعنى: اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالامر را و هرگاه در چیزى نزاع داشتید آن را به خدا و پیامبر بازگردانید .
و نیز مىدانیم خداوند در طول تاریخ با دادن شریعت و احکام آسمانى به صورت مستقیم و با نصب انبیا و اولیاى الهى به عنوان حاکمان مردم، به صورت غیرمستقیم، براى مردم قانونگذارى کرده و قوانین و مقررات لازم را در اختیار مردم قرار داده است .
سؤال این است که آیا خداوند با انجام این دو کار (تعیین حاکمان و جعل قوانین و مقررات) در طول تاریخ مردم را از خلیفةاللهى عزل کرده است؟ آیا چنین چیزى امر معقولى است؟ لازمه تغییر سابق از خلیفةاللهى انسان، اعتراف به عزل همه انسانها در طول تاریخ از مقام خلافت اللهى است . همین امر نشان دهنده این است که نباید خلافت الهى را به معناى حق حاکمیت و قانونگذارى معنا کرد .
ب) آیا خداوند هر کس را بر خودش حق حاکمیت و قانونگذارى داده استیا این که براى هر کس بر همه مردم چنین حقى را قرار داده است .
صورت دوم، لغو و بیهوده و بلکه نامعقول است; زیرا معنا ندارد که همگان بر همگان حق حکومت و قانونگذارى داشته باشند . به علاوه، این امر باعث کشمکشها و منازعات بزرگ مىگردد .
صورت اول نیز مواجه با دو اشکال است: یکى این که حاکمیتشخص بر خویش محدود است; زیرا حاکمیت او محدود به حاکمیت قوانین و مقررات الهى است و هیچگاه نمىتواند بر خلاف قوانین الهى، حاکمیتخود را اعمال کند . به تعبیر دیگر حاکمیت اراده او تنها در دایره شرع و اذن الهى است . حال این بحث مطرح مىشود که آیا نصب حاکمان و تعیین مدیران جامعه و نیز قانونگذارى، در دایره شرع استیا بیرون از آن؟ اگر در دایره شرع باشد آیه کریمه خلیفه اللهى انسان مىتواند بر آن دلالت کند و گرنه، دلالتى ندارد . استدلال به آیه کریمه بر اثبات شرعى بودن آن، از جهت فنى و علمى نارواست .
اشکال دیگر این است که تعیین حاکمان و قانونگذارى براى جامعه، ربطى به حاکمیتشخص بر خویش ندارد بلکه دخالت آشکار در امور مردم و شؤون اجتماعى است; زیرا حاکمى که با راى یکایک افراد تعیین مىشود حاکم همه مردم خواهد بود و قانونى که گذاشته مىشود قانون همگانى خواهد بود . هر فرد در موقع راى دادن مىداند که با راى خود مىخواهد براى همه مردم حاکم تعیین کند .
بنابراین، از حق حاکمیت هر فرد بر خویش، نمىتوان استفاده کرد که هر فرد مىتواند براى مدیریت و حکومت جامعه، فردى را تعیین کند، حقیقت این است که خلیفة الله بودن انسان معناى دیگرى دارد که مجال بیان آن در اینجا نیست .
برخى براى اثبات مشروعیت مردمى حکومتبه آیه «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» استدلال کردهاند و گفتهاند این آیه به صراحتبیان مىکند که اراده خدا بر این تعلق گرفته است که هر قومى مسؤول تعیین و یا تغییر سرنوشتخویش است و کسى حق ندارد این حق را از مردم سلب کند . بنابراین، مردم حق دارند حاکمان خود را تعیین کنند و حاکمان منتخب، داراى مشروعیت مردمى هستند . پاسخ این استدلال روشن است; زیرا آیه یاد شده به هیچ وجه در صدد بیان حکم تشریعى نیست; یعنى در مقام بیان این نیست که خداوند با اراده تشریعى، هر قومى را مسؤول تعیین سرنوشتخویش قرار داد .
این آیه در صدد بیان یک واقعیت تکوینى است و آن این است که، هر آنچه دامنگیر یک قوم مىشود ناشى از عملکرد آنهاست و تا جامعهاى بر تغییر وضعیتخویش اراده و اقدام نکند، وضعیتشان تغییر نخواهد یافت . به تعبیر دیگر مشیتخداوند بر این تعلق نگرفته است که با اراده مستقیم خود به تغییر سرنوشت جوامع اقدام کند بلکه مشیتخدا بر این تعلق گرفته است که هر ملتى خود موظف استبه تغییر سرنوشتخود اقدام کند .
شاهد قطعى بر این که آیه در صدد بیان واگذارى حق حاکمیت و قانونگذارى به مردم نیست این است که آیه کریمه (که بیانگر سنت الهى است) نسبتبه همه زمانها از جمله زمان انبیاى الهى و معصومین علیهم السلام عمومیت دارد در حالى که در آن زمانها خداوند با تعیین انبیا و معصومین علیهم السلام خود به نصب حاکمان اقدام و با دادن شریعت، براى آنها قانونگذارى کرده و اختیارى براى مردم در این زمینهها قائل نشده است .
از آنچه که گذشت روشن شد که در نظام مردم سالارى دینى، حاکمان باید داراى مشروعیت الهى باشند . این حقیقت را مىتوان از برخى از اصول قانون اساسى مانند اصل دوم و پنجم استفاده کرد .
محور سوم: دغدغه دیندارى مردم در نظام جمهورى اسلامى
همانگونه که در اول مقاله اشاره شد، یکى از ممیزههاى «دینى» بودن نظام جمهورى اسلامى این است که حکومت نسبتبه دین و ایمان مردم احساس مسؤولیت مىکند; یعنى نسبتبه دیندار بودن مردم دغدغه جدى دارد . حکومت دینى مىکوشد با برنامهریزى درست و معقول تا آنجا که مىتواند موانع دیندارى را از سر راه مردم بر دارد و عوامل رشد و بالندگى ایمان و تعهد دینى مردم را تقویتسازد . یکى از تفاوتهاى عمده حکومت دینى با حکومتسکولار همین امر است . حکومتسکولار به صراحت اعلام مىکند که به هیچ وجه مسؤول دین و ایمان و آخرت و معنویت مردم نیست و مسؤولیت این امور به عهده کلیساها و یا مساجد است . دستگاه دولتباید از دستگاه کلیسا جدا و مجزا باشد; نه دولتحق دارد به کار کلیسا خود را مشغول دارد و نه کلیسا حق دارد به کار دولتبپردازد و در سیاست و حکومت دخالت کند .
قرآن کریم مىفرماید:
«... آنان که اگر در زمین به آنها قدرت و حکومت دهیم، نماز را بر پا مىدارند و زکات را مىپردازند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند .» (14)
حضرت على علیه السلام در زمان زمامدارى خویش، آنچنان که در خطبهها و نامههاى نهجالبلاغه آمده است، بارها مردم را به تقوا و ایمان و آخرتگرایى، پرهیز از دنیاگرایى و پاىبندى به احکام و آداب دینى و ... دعوت مىکرد . در جایى به صراحت مىفرماید:
«خدایا! تو خود آگاهى که آنچه که از ناحیه ما صورت گرفت، رقابت در کسب قدرت یا خواهش فزونطلبى نبود، بلکه براى این بوده است که سنتهاى تو را که نشانههاى راه تواند بازگردانیم و اصلاح آشکار در شهرهاى تو، به عمل آوریم، که بندگان مظلومت امان یابند و مقررات به زمین مانده تو به پا داشته شود .» (15)
در دعاى افتتاح فرازهاى فراوانى آمده است که بیانگر دغدغه حکومت امام زمان نسبتبه دیندارى مردم است .
در اصول مختلف قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران وظیفه حکومت در حفظ و ارتقاى دیندارى مردم تاکید شده است .
در اصل سوم قانون اساسى آمده است:
«دولت جمهورى اسلامى ایران موظف استبراى نیل به اهداف مذکور در اصل دوم، همه امکانات خود را براى امور زیر به کار برد:
1 - ایجاد محیط مساعد براى رشد فضایل اخلاقى بر اساس ایمان و تقوا و مبارزه با کلیهمظاهر فساد و تباهى .
2 - بالا بردن سطح آگاهىهاى عمومى در همه زمینهها با استفاده صحیح از مطبوعات و رسانههاى گروهى و وسائل دیگر ...
12 - پىریزى اقتصاد صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى ...
15 - توسعه و تحکیم برادرى اسلامى و تعاون عمومى بین همه مردم .
16 - تنظیم سیاستخارجى کشور بر اساس معیارهاى اسلام، تعهد برادرانه نسبتبه همه مسلمانان و حمایتبىدریغ از مستضعفان جهان .»
دغدغه دین و ایمان و اخلاق و معنویت مردم در برنامهریزیها و سیاستگذاریها از جانب حکومت در اصول متعدد قانون اساسى مشاهده مىشود که در این رابطه مىتوان به اصول 8، 10، 11، 24، 26، 27، 28، 154 و 175 مراجعه کرد .
مردم سالار بودن نظام جمهورى اسلامى ایران
پس از توضیح و تبیین ویژگى «دینى» بودن نظام جمهورى اسلامى، به تبیین ویژگى دیگر; یعنى «مردم سالار» بودن آن مىپردازیم . «مردم سالار» بودن نظام جمهورى اسلامى ایران را مىتوان از منظرهاى مختلفى مطرح کرد . منظرهایى که در این مقاله بدان مىپردازیم به قرار زیر است:
الف) نقش مردم در مقبولیت نظام و کارآمدى آن;
ب) نقش مردم در تعیین حاکمان و کارگزاران نظام;
ج) نقش مردم در نظارت بر حاکمان;
د) نقش مردم در انتخاب کارشناسان و متخصصان;
ه) محوریتخدمتبه مردم در نظام جمهورى اسلامى
و) رسیدگى به محرومین; دغدغه اصلى نظام جمهورى اسلامى .
نقش مردم در مقبولیت نظام و کارآمدى آن
در نظام جمهورى اسلامى، هر چند مشروعیتحکومت از سوى خداى متعال است، اما نقش مردم در مقبولیت نظام مورد تاکید جدى است . پذیرش مردمى، نقش عظیمى در کارامدى نظام دارد . مردم با پذیرش حکومت، به حکم الهى، قدرت و بسط ید و نفوذ کلمه مىدهند تا قوانین و احکام الهى را به اجرا بگذارد و اهداف و مقاصد دینى را در جامعه پیاده کند .
حاکمى که مقبولیت مردمى نداشته باشد بر حکمرانى و اعمال حکومت، قدرت ندارد، هر چند حکومتش از جهتشرعى، بالاترین درجه مشروعیت را هم داشته باشد . نمونه روشن آن وضعیت امامان علیهم السلام شیعه است; با این که امامان معصوم علیهم السلام از جانب خداوند از مشروعیت کامل برخوردار بودند اما به دلیل عدم اقبال مردم آن زمان یا به دلایل دیگر، یا اصلا نتوانستند حکومت تشکیل دهند و یا در صورت تشکیل حکومت، حکومت آنها دوام چندانى نداشت .
بیعت که در قرآن کریم از آن سخن به میان آمده است و پارهاى از اخبار، حاکى از بیعت مردم با برخى از ائمه معصومین علیهم السلام استبراى فعلیتبخشیدن و جامه عمل پوشاندن به حکومتشان بوده است . مشروعیتحکومتبه حاکم، حق حاکمیت مىدهد و مقبولیت آن به وى قدرت حاکمیت مىبخشد . کسى که حکومتش مشروع نیستحق ندارد بر مردم فرمان براند، اگر چه مقبول آنان باشد و کسى که حکومتش مقبول مردم نیست، قدرت ندارد بر آنان حکم براند، هر چند حکومتش شرعا مجاز باشد . مشروعیتحکومتشخص هر چند وى را بالقوه حاکم مىسازد اما فعلیت آن منوط به مقبولیت مردمى است . در صورتى که حکومتشخصى مقبولیت پیدا کند، حجتبر او تمام مىشود و وقت آن مىرسد که دستبه کار شود و به رتق و فتق امور جامعه بپردازد .
حضرت على علیه السلام در توجیه پذیرش حکومت، پس از اقبال مردمى مىفرماید:
«آگاه باشید! به خدا سوگند، خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر جمعیتبسیارى که گردا گردم را گرفته بودند، حاضر نمىشدند و با حاضر شدن آنها براى یارى رساندن، حجتبر من تمام نمىشد ... بدون شک، ریسمان خلافت را بر پشتش مىانداختم و پایان آن را با همان پیاله آغازش آب مىدادم ...» (16)
این عبارت نشان مىدهد که دلیل اصلى ورود حضرت به صحنه حکومت و سیاست پس از بیست و پنجسال خانهنشینى، اقبال عمومى و مقبولیت مردمى بوده است . چنان که از آغاز همین خطبه استفاده مىشود که دلیل اصلى سکوت و کنارهگیرى حضرت از حکومت در طول بیست و پنجسال، فقدان یار و یاور بوده است .
جان کلام این است که حکومت اسلامى هر چند حکومتى الهى است، اما الهى بودن آن، منافاتى با مردمى بودن آن ندارد . این حکومت الهى، بر رضایت و مقبولیت مردمى سخت تکیه دارد و معتقد است نقش مردم به اندازهاى بالاست که بدون حضور و دخالت آنها حکومت نمىتواند کارى انجام دهد .
نقش مردم در تعیین حاکمان
نقش مردم در تعیین حاکمان نظام، یکى دیگر از وجوه مهم «مردم سالار» بودن نظام جمهورى اسلامى است; زیرا هر چند در عصر غیبت، همانند عصر حضور، حاکم اسلامى و ولى امر، مشروعیتخود را از جانب خدا دارد، اما مىدانیم در متون دینى، براى عصر غیبت، افراد معینى، مشخص نگردیدند، بلکه صرفا ویژگیها و صلاحیتهاى حاکم اسلامى بیان شده است . طبیعى است که تشخیص و تعیین حاکم اسلامى در هر عصر و زمانى، به عهده خود مردم است .
مردم موظفند از راه عقلایى که همان رجوع به کارشناسان و خبرگان استبه تشخیص مصداق حاکم واجد شرایط اسلامى، اقدام کنند، چنان که مردم موظفند براى عمل به احکام فقهى با رجوع به کارشناسان به تعیین مرجع تقلید واجد شرایط در عصر غیبت، اقدام کنند . به همین جهت در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، مکانیسم دخالت و نقش مردم براى تعیین مقام رهبرى و ولى امر، مشخص گردیده است . در اصل صد و هفتم آمده است:
«تعیین رهبر، به عهده خبرگان منتخب مردم است ... و رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسؤولیتهاى ناشى از آن را بر عهده خواهد داشت .»
به هر حال مهم این است که باید شایستگى و صلاحیت فرد، براى سپردن مسؤولیترهبرىجامعه اسلامى، براى خود مردم احراز گردد و راه معقول آن، همان چیزى است که در قانون اساسى آمده است .
نقش مردم در نظارت بر حاکمان
یکى دیگر از وجوه «مردم سالار» بودن نظام جمهورى اسلامى ایران، این است که مردم نه تنها حق نظارت بر تمام کارهاى حاکمان اسلامى را دارند بلکه این یک وظیفه شرعى و الهى آنان است . به تعبیر دیگر مردم در امر نظارت بر کار حاکمان جامعه، نباید بى تفاوت باشند و هر کس باید این مسؤولیت را بر دوش خود احساس کند . بنابراین، حاکمان، حق ندارند و مجاز نیستند مردم را از نظارت بر کار خویش، ممنوع و محروم سازند .
مردم بر اساس حق نظارت خویش، باید در صورت مشاهده هر گونه خلاف و انحراف، به حاکمان تذکر دهند و در صورت عدم قبول یا تاثیر، از هر راه ممکن و معقول، جلوى آن را بگیرند و حتى در شرایطى او را از قدرت برکنار سازند; اصل امر به معروف و نهى از منکر در برابر حاکمان و «النصیحة لائمة المسلمین» بیانگر همین امر است . در اصل هشتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران آمده است:
«در جمهورى اسلامى ایران; دعوت به خیر، امر به معروف و نهى از منکر، وظیفهاى است همگانى و متقابل بر عهده مردم نسبتبه یکدیگر، دولت نسبتبه مردم و مردم نسبتبه دولت .»
حضرت على علیه السلام در نهج البلاغه بارها بر روى نصیحت پیشوایان و رهبران جامعه اسلامى تاکید مىکند .
امام خمینى رحمه الله در این رابطه مىفرماید:
«همه ملت موظفند که نظارت کنند بر این امور، نظارت کنند اگر من یک پایم را کنار گذاشتم، کج گذاشتم، ملت موظف است که بگویند پایت را کج گذاشتى، خودت را حفظ کن! مساله، مساله مهم است . همه ملت موظفند به این که نظارت داشته باشند . در همه کارهایى که الان مربوط به اسلام است .» (17)
به همین جهت در اصل یکصد و یازدهم آمده است:
«هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونى خود ناتوان شود یا فاقد یکى از شرایط مذکور در اصل پنجم و یکصد و نهم گردد یا معلوم شود از آغاز فاقد بعضى از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد . تشخیص این امر به عهده خبرگان مذکور، در اصل یکصد و هشتم مىباشد ...»
خبرگانى که بر امور رهبرى نظارت مىکنند و حق عزل و برکنارى او را دارند، منتخب مردمند . بنابراین، مردم با انتخاب خبرگان، بر امور رهبرى نظارت مىکنند .
نقش مردم در انتخاب کارشناسان و متخصصان و مجریان
نقش مردم را در نظام جمهورى اسلامى، از دیدگاه دیگرى نیز مىتوان تبیین کرد . با این بیان که هر چند در حکومت اسلامى، محور همه برنامهها و مقررات، احکام و مقررات اسلامى است و احکام حکومتى نیز بر عهده فقیه جامع شرایط (ولى امر) است اما همه اینها به معناى بى نیازى از کارشناسى کارشناسان و متخصصان در رشتههاى مختلف براى تشخیص موضوعات وسیاستگذاریها و برنامهریزیها نیست . با عنایتبه این که حاکم غیرمعصوم، احاطه علمى بر همه موضوعات و سیاستگذاریها ندارد و از مصالح و مفاسد همه امور اطلاع همه جانبه ندارد، بناچار باید با صاحبنظران و کارشناسان علوم و فنون مختلف، مشاوره و رایزنى داشته باشد .
ولى امر مسلمین مىتواند - و بلکه باید - بنا به مصالح مهمى، از جمله دخالت و مشارکت همه مردم در تعیین سرنوشتخودشان و بالا بردن سطح آگاهیهاى سیاسى و اجتماعى و درجه تعهد و احساس مسؤولیت آنها نسبتبه حکومت و مقررات حکومتى و بهرهگیرى از نظرات و دیدگاههایشان و نیز شخصیت دادن به آنها و ... با مشخص نمودن معیارها و ضوابطى، انتخاب این کارشناسان و متخصصان را به عهده خود مردم بگذارد .
وجود مجلس شوراى اسلامى و شوراها و مجمع تشخیص مصلحت نظام را در همین رابطه مىتوان ارزیابى کرد .
همین استدلال را مىتوان در ارتباط با مجریان دولتى یا حداقل برخى از آنها مطرح کرد .
شهید مطهرى در مورد نقش انتخاب آزاد اما هدایتشده مردم در رشد و بالندگى آنها مىفرماید:
«بسیارى از مسائل اجتماعى است که اگر سرپرستهاى اجتماع، افراد بشر را هدایت و سرپرستى نکنند، گمراه مىشوند . اگر هم بخواهند و لو با حسن نیت، به بهانه این که مردم، قابل ولایت نیستند و خودشان نمىفهمند، آزادى را از آنها بگیرند . این مردم تا ابد بى لیاقتباقى مىمانند; مثلا انتخابى مىخواهد صورت بگیرد، حالا یا انتخاب وکیل مجلس و یا انتخاب دیگرى . ممکن ستشما که در فوق این جمعیت قرار گرفتهاید واقعا هم حسن نیت داشته باشید و واقعا تشخیص شما این باشد که خوب است این ملت فلان مرد را انتخاب بکند و فرض هم مىکنیم واقعا هم آن فرد، شایستهتر است، اما اگر شما بخواهید این را به مردم تحمیل بکنید، اینها تا دامنه قیامت، مردمى نخواهند شد که این رشد اجتماعى را پیدا کنند . اصلا باید آزادشان گذاشت تا فکر کنند، تلاش کنند ... یک دفعه انتخاب کند، بعد به اشتباه خودش پى ببرد باز دفعه دوم و سوم، تا تجربیاتش کامل بشود و بعد به صورت ملتى در بیاید که رشد اجتماعى دارد ... رشدش به این است که آزادش بگذارید ...» (18)
محوریتخدمتبه مردم در نظام جمهورى اسلامى
مردم سالارى نظام جمهورى اسلامى را از زاویه دیگرى نیز مىتوان مطرح کرد . به این صورت که در این نظام، همه مسؤولان خدمتگذار مردمند . در نظام اسلامى، حاکمان براى مردمند نه مردم براى حاکمان، چنان که امکانات و سرمایههاى کشور براى مردم است نه براى حاکمان . همانگونه که محور قانونگذاریها و سیاستگذاریها، تامین مصالح منافع مردم است نه منافع حاکمان .
محوریتخدمتبه مردم و تامین مصالح آنها، در نظام اسلامى یک اصل بنیادى است . در آیات و روایات فراوان، بر احسان به خلق خدا به عنوان یک عبادت برتر تاکید شده است . چنان که نشان دادن سعه صدر و حلم و لطف و مدارا با مردم و اغماض از لغزشها و بدیهاى آنها، به عنوان یک وظیفه حاکم اسلامى، در نظام اسلامى مورد تاکید است . نمونه روشن آن سیره عملى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام در زمان زمامدارى آنهاست .
قرآن کریم در مورد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«به برکت رحمت الهى، در برابر مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراکنده مىشدند . پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت کن ...» (19)
و حضرت على علیه السلام در مواضع متعدد از نهجالبلاغه بر روى این معانى، توصیه و تاکید دارد . در عهدنامه مالک اشتر آمده است:
«مهربانى و لطف و رحمت و محبتبا مردم را در کانون قلب خود جاى ده! مبادا هرگز، چونان حیوان درنده و شکارى باشى، که خوردن آنها را غنیمتبدانى; زیرا مردم دو دستهاند: دستهاى برادر دینى تو و دسته دیگر همانند تو در آفرینش هستند . اگر گناهى از آنها سر مىزند و یا علتهایى بر آنان عارض مىشود، یا خواسته یا ناخواسته، اشتباهى مرتکب مىگردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسانگیر! آنگونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد ... هرگز بر بخشش دیگران پشیمان مباش و از کیفر کردن آنها شادى مکن و از خشمى که توانى از آن رها گردى، شتاب نداشته باش! به مردم نگو: «به من فرمان دادند و من نیز فرمان مىدهم، پس باید اطاعتشود» که اینگونه خود بزرگبینى، دل را فاسد و دین را پژمرده مىکند و موجب زوال نعمتهاست ... انصاف را رعایت کن، که اگر چنین نکنى، ستم روا داشتهاى و کسى که به بندگان خدا ستم روا دارد، خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود ...» (20)
امام خمینى رحمه الله و مقام معظم رهبرى، بر خدمتبه مردم به عنوان یک اصل، توصیههاى فراوانى داشتهاند . به عنوان نمونه، مقام معظم رهبرى مىفرماید:
«در نظام اسلام، کشور متعلق به مردم و اصل، مردم است . در نظام مردم سالار دینى، رسیدگى به امور مردم، تامین رفاه و آسایش و حل مشکلات آنان ... یک اصل مهم است .» (21)
«رضایتخداوند و مایه افتخار نظام جمهورى اسلامى، کار براى خدمتبه مردم است .» (22)
«تکلیف مسؤولان، در نظام جمهورى اسلامى ایران، به کارگیرى تمام توان براى خدمتبه مردم است .» (23)
رسیدگى به محرومین دغدغه اصلى نظام جمهورى اسلامى
یک وجه دیگر مردمى بودن نظام جمهورى اسلامى این است که مسؤولان نظام شرعا موظفند در برنامهریزیها رسیدگى به محرومین و بیچارگان و مستضعفین را دغدغه اصلى خود قرار دهند . از این گذشته باید زندگى خود را با وضعیت این گروه تنظیم کنند . مسؤولان نظام اسلامى حق ندارند، زندگى اشرافى را در پیش گیرند و یا در محافل و مجالس اشرافى شرکت کنند بلکه مسؤولان اصلى نظام خود باید از طبقه محروم و متوسط جامعه باشند .
حضرت على علیه السلام در نهجالبلاغه در موارد متعددى بر این اصل پافشارى و تاکید دارد، به عنوان نمونه:
«خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چارهاى ندارند; از زمینگیران، نیازمندان، گرفتاران، دردمندان . همانا در این طبقه محروم، گروهى خویشتندارى کرده و گروهى به گدایى دست نیاز بر مىدارند . پس براى خدا پاسدار حقى باش که خداوند براى این طبقه معین فرموده است . بخشى از بیتالمال و بخشى از غلههاى زمینهاى غنیمتى اسلامى را در هر شهرى به طبقات پایین اختصاص ده ... مبادا سرمستى حکومت، تو را از رسیدگى به آنان باز دارد ... همواره در فکر مشکلات آنها باش و از آنان روى بر مگردان، بویژه امور کسانى را از آنان که از کوچکى به چشم نمىآیند و دیگران آنان را کوچک مىشمارند و کمتر به تو دسترسى دارند ... از یتیمان خردسال و پیران سالخورده که راه چاره ندارند و دست نیاز بر نمىدارند، پیوسته دلجویى کن که مسؤولیتى سنگین بر دوش زمامداران است ...» (24)
آن حضرت در نامه تندى که به فرماندار منصوب خود در بصره (عثمان بن حنیف) به جهتحضور بر سر سفره میهمانى یکى از اشراف بصره، مىنویسد:
«اى پسر حنیف! به من گزارش دادند که مردى از سرمایهداران بصره تو را به مهمانى فراخواند و تو بسرعتبه سوى آن شتافتى ... گمان نمىکردم مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندانشان با ستم، محروم شده و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شدهاند ... آگاه باش! هر پیروى را امامى است که از او پیروى مىکند ... امام شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است ... اما هیهات که ... طعامهاى لذیذ برگزینم در حالى که شاید در حجاز یا یمامه، کسى باشد که به قرص نانى نرسد و یا هر شکمى سیر نخورد ... آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمؤمنین خوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شریک نباشم؟ و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم ...» (25)
نتیجه
بر اساس آنچه که گذشتبه حقیقت نظام جمهورى اسلامى، شایسته نام مردم سالارى دینى است; چون وجوه متعددى هم براى دینى بودن و هم براى مردم سالار بودن آن وجود دارد .
پىنوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) ر . ک .: محمدجواد نوروزى، نظام سیاسى اسلام، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چاپ اول، 1379، ص 62 - 61; قاسم شعبانى، حقوق اساسى و ساختار حکومت جمهورى اسلامى ایران، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم، 1374، ص 26 .
3) الکسیس کارل، انسان; موجود ناشناخته، ترجمه دکتر پرویز دبیرى، اصفهان، چاپ ششم، 1354، صص 6 - 2 .
4) به عنوان نمونه ر . ک .: یوسف/40; شورى/10 و 49 - 48; مائده/5، 44 و 46 - 45; یونس/35 و آلعمران/83 .
5) سید محمدحسین طباطبایى، فرازهایى از اسلام، انتشارات جهان آرا، صص 78 - 77 .
6) به عنوان نمونه مىتوان به احزاب/6 و نساء/59، 65 و 105 مراجعه کرد .
7) فتح/10 .
8) و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة ...»
9) و علم آدم الاسماء کلها ...»
10) نساء/64 .
11) ص/26 .
12) بقره/124 .
13) نساء/59 .
14) حج/41 .
15) خطبه 131 .
16) نهجالبلاغه، خطبه 3 .
17) صحیفه نور، ج 7، صص 34 - 33 (9/3/58) .
18) مرتضى مطهرى، پیرامون جمهورى اسلامى، انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم، 1378، صص 123 - 121 .
19) آل عمران/159 .
20) نهجالبلاغه، نامه 53 .
21) روزنامه جمهورى اسلامى، 1/9/1379 .
22) روزنامه اطلاعات، 6/5/1379 .
23) روزنامه کیهان، 28/8/1379 .
24) نهجالبلاغه، نامه 53 .
25) نهج البلاغه، خطبه 45 .