ضرورت بازنگرى در تاریخنگارى روشنفکرى معاصر با تکیه بر معیارهاى اصیل شیعى
آرشیو
چکیده
براساس گفته معروف یک مورخ غربى که «تاریخ هر قوم را همواره فاتحان آن قوم مىنویسند» مىتوان، بلکه باید در تاریخنگارى معاصر کشور خودمان تردید کرد; چه، دستکم در دو سده اخیر، هرچند ایران به طور رسمى مستعمره هیچ کشور استعمارگرى نبوده است، اما اغلب حکومتها و دولتهاى آن یا دستنشانده بودند و یا آنقدر سستعنصر و بىلیاقتبودند که نتوانستند تاریخنگارى عصر خودشان را مدیریت کنند . احتمال تحریف تاریخ یک قوم هرچند ضعیف باشد، از آنجا که محتمل آن قوى است، نمىتواند غیرمهم تلقى شود; زیرا در صورت واقعیت داشتن، رابطه آیندگان یک قوم را با مآثر تاریخى، پیشینه و هویت تاریخى آنها قطع مىکند . این نوشتار در صدد است تا با ارائه و تبیین روشهاى تحریف تاریخنگارى معاصر، ضرورت بازنگرى در آن را هشدار دهد .متن
مقدمه
بر اساس مبانى شیعه، فلسفه تاریخ در جدال بین حق و باطل تحلیل مىشود; جدالى که با رویارویى خداى عزوجل و ابلیس شروع مىشود و حیات تاریخى خود را در تقابل «هابیل و قابیل» ، «ابراهیم و نمرود» ، «موسى و فرعون» ، «حسین و یزید» ، «خمینى و صدام» و ... ادامه مىدهد . از این رو، حق در ذات خود با باطل در ستیز است، چه این که باطل نیز حیات خود را تنها در محو حق مىجوید; و این ستیز، دائمى است و گستره آن همه ابعاد حیات را مىپوشاند .
تاریخ گواه است که حوزههاى علمیه شیعه قریب به چهارده قرن، از مبانى فلسفى - کلامى خود دفاع کرده است; هرچند این دفاع، فراز و نشیب داشته، اما دشمن - علىرغم حملات مکرر خود - هرگز موفق به فتح سنگرهاى رفیع دین در قلمروهاى فلسفه و کلام و ... نشده است . این شکستسنگین که سایه خود را قرنها بر سر دشمن نگه داشته است، خشم خصم باطل را به اوج رسانده و او را بسان مارى عصبانى به هم پیچانده است . اینک، دشمن بىآن که دست از مبارزه برداشته باشد قلمرو مبارزه خود را عوض کرده است و از «دروازه تاریخ» منفذى براى ورود و حضورش مىطلبد . البته ستیز در جبهه تاریخ، چیزى نیست که تازگى داشته باشد، بلکه در طول تاریخ، باطل از این بستر براى پیشبرد اهداف خود استفاده کرده است، اما اینک جبهه تاریخ براى دشمن پررنگ شده و از اولویتخاص برخوردار مىباشد .
تحلیل دشمنان دین، آنقدر هم ساده و بىحساب نیست; حوزههاى علمیه قرنها در مبانى فقهى، کلامى و فلسفى تلاش نمودهاند و از این سه، حصارى حصین بر پیکر دین کشیدهاند که به راحتى نمىتوان در آن رسوخ کرد، اما - به هر علت - در علم تاریخ بویژه تاریخ معاصر، کمتر از آنچه که باید و شاید، سرمایهگذارى معرفتى و علمى کردهاند، پس حوزه تاریخ مىتواند منفذى مطمئن براى تحریف طلایهداران دین در بسترش باشد، علىالخصوص در چند سده اخیر که دین با حضور طلایهدارانش (فقها) به خود رنگ سیاست گرفت و موازنه قدرت را آنچنان به نفع خود مصادره کرد که در بیشتر موارد موفق شده است تا بر سیاست و جریان قدرت، لگام دینى بزند . پس به یقین، یکى از مهمترین راههاى مبارزه با دین، شکست طلایهداران آن در بستر تاریخ است و بهترین شیوه براى نیل به این هدف، «تحریف تاریخ» حضور آنان مىباشد; چه، با تغییر «نسبتها» و جابجایى «علتها» ، حضور دین در پدیدههاى تاریخى کمرنگ مىشود و سرنوشت تاریخ در سوى دیگرى رقم خواهد خورد .
این اندیشه تلخ - که در ستیز تاریخى باطل با حق، ریشه دارد - بیش از یک قرن و نیم است که با حضور عنصر جدیدى به نام «روشنفکر» و «منورالفکر» در تاریخ جهان اسلام بخصوص ایران، به خود لباس عمل پوشیده است . تا پیش از این تاریخ، دو عنصر «دین» و «قومیت» نقش محورى در تحولات اجتماعى ایفا مىکردند و تنها از این تاریخ به بعد است که این عنصر سوم پا به عرصه تحولات اجتماعى ایران گذاشت و با استفاده از ترفندهاى شیطانى و عمدتا متکى بر آبشخور بیگانه، کمتر از نیم قرن توانست دو رقیب کهنهکار خود را تا حد زیادى در حاشیه تحولات اجتماعى براند و یا این که لااقل چالش شدیدى بر سر راه آنها ایجاد کند . (2)
از آن پس، تاریخ، بستر مناسبى براى جولان هوسهاى روشنفکران غربزدهاى شد که براى مقابله با دین تربیتشده بودند . آنان که عمدتا آیین سیاست مبارزه با دین را در دستگاه مخوف فراماسونرى یاد گرفته بودند، به شیوههاى متفاوت نقشه خود را در تاریخ، حضور بخشیدند .
حمله مستقیم به دین (معرفى دین و روحانیتبه عنوان عامل عقبماندگى مسلمین)
روشنفکران گاه مستقیما به دین مبین اسلام به نام تجدد و پیشرفتحمله کرده و این مطلب را القا مىکردند که عامل بدبختى و عقبماندگى مسلمین، دین اسلام مىباشد . بخش عظیم جریان روشنفکرى اولیه بر این مسلک بودند که از زمره آنها مىتوان افرادى چون مهدى بامداد، فریدون آدمیت، فتحعلى آخوندزاده، یحیى دولتآبادى و ... را نام برد . از شیوههاى رایج این گروه این بود که چهره علماى اسلام را که در افکار عمومى مظهر دین بودند، خراب مىکردند . آنان تبلیغ مىکردند که علما و روحانیت نماد تحجر و عقبماندگىاند و راه نجات و ترقى ملت در دورى و کنارهگیرى از آنها مىباشد; به عنوان مثال ریچارد کاتم در توصیف عصر رضاخان مىنویسد:
«رضاشاه تهاجمى را از سه جانب و از طریق مطبوعات تحت کنترل آغاز نمود; روزنامهها یکى پس از دیگرى رهبران روحانیت را از نظر سیاسى و اجتماعى واپسگرا معرفى کردند و گفتند اینان با اصلاحات و بهبود زندگى مردم سر مخالفت دارند . روزنامهها از ملایان مىخواستند دست از خرافاتپرستى بردارند و از برنامههاى اصلاحى دولتحمایتبه عمل آورند . [در] حمله دوم به روحانیتبر شکوه و عظمت ایران باستان و پیش از اسلام تاکید مىشد و از آیین زرتشتى در دودمانهاى شاهنشاهى هخامنشى و ساسانى تجلیل به عمل مىآمد; گفته مىشد اعراب در تهاجم به ایران موجب تحقیر ایرانیان شده و آیین خود را به زور به این مردم تحمیل کردهاند . در سومین جهتحمله، تصویرى که دولت از ملایان ارائه مىداد، آنان را گروهى وطنفروش معرفى مىکرد که کشور را به اجنبى و خاصه انگلیسیها فروختهاند .» (3)
تبلیغات منفى علیه روحانیت تا جایى پیش مىرود که عدهاى به خود اجازه مىدهند تا مسلمات و مشهورات حیات جمعى تاریخ روحانیت مثل عدم وطنفروشى آنان را نیز دستخوش تحریف و انحراف کنند . اگر اتهام وطنفروشى را که ریچارد کاتم به روحانیت نسبت مىدهد در کنار اعتراف درست مرحوم دکتر شریعتى که نوشت: «هرگز دیده نشده است که پاى یک عهدنامه ننگین و وطنفروشى را یک روحانى امضا کرده باشد، بلکه این امضاها متعلق به ما دانشگاهىها بوده است .» (4) بگذاریم، بخوبى روشن مىشود که دایره تبلیغات علیه روحانیت چقدر گسترده و در عین حال دور از حقیقتبوده و مىباشد .
بدلسازى براى روحانیت
بدلسازى، از شایعترین و موفقترین شیوههاى روشنفکران غربزده براى به انحراف کشیدن نهاد روحانیت است . با اعمال این شیوه، مردم که همواره به این گروه به عنوان ملجا و پناهگاه خود نگاه مىکنند، حیران و سرگردان مىشوند و نمىدانند که باید به چه کسى اقتدا کنند; چرا که با اعمال این شیوه، روحانیت راستین و روحانیت دروغین با یکدیگر مخلوط شده و تمییز این دو، دست کم از عهده توده عوام که همواره اکثریت مردم را شامل مىشود، برنمىآید .
البته پروژه بدلسازى تنها یک شکل ندارد که در آن روحانىنمایى بر کرسى روحانى واقعى تکیه زند، بلکه شکل شایع دیگرى نیز دارد که در آن یک غیرروحانى (عمدتا روشنفکر) جایگزین روحانى واقعى شده و مدعى حمل رسالت روحانى مىشود . به عنوان مثال، دکتر شریعتى رسالتى که براى یک روشنفکر مسلمان ذکر مىکند دقیقا همان رسالتى است که باید یک روحانى داشته باشد، البته این نه تنها اشکالى ندارد که یک روشنفکر مسلمان رسالتى دینى داشته باشد، بلکه لازم و ضرورى است، اما نقد اینجاست که ایشان با دادن چنین رسالتى به روشنفکر، دیگر این رسالت را براى روحانیت قائل نیست و در حقیقت روحانیت را به حاشیه مىفرستد . (5) پس از وى، جریان روشنفکرى با طرح ایده قرائتهاى مختلف از دین، نه تنها روشنفکران را به جاى روحانیت نشاند، بلکه به هر کسى (متعلق به هر صنف و قشرى) این اجازه را داد که بر اساس تفسیر خاص خود با دین مواجه و روبرو شود . در واقع، این ایده، نوعى بدلسازى عمومى براى روحانیت را به دنبال داشت .
جریان شرقشناسى خارجى نیز تا حد زیادى از این ترفند براى به حاشیه راندن روحانیت استفاده کرده است; به عنوان مثال، یرواند آبراهامیان در کتاب معروف خود ایران بین دو انقلاب بسیار تلاش مىکند تا در تحلیل انقلاب اسلامى - که بر هیچ کس پوشیده نیست که رهبرى آن با روحانیتشیعه بود - جریان مذهبى روحانى را به حاشیه برد . وى با بزرگنمایى جریان نهضت آزادى و افرادى چون مهندس بازرگان و مخصوصا دکتر شریعتى تلاش مىکند تا نقش حضرت امامقدس سره در پیروزى انقلاب اسلامى را کمرنگ جلوه دهد . وى دکتر شریعتى را «روشنفکر اصلى انقلاب اسلامى و حتى فانون این انقلاب و برایند همه افکار و متدهاى انقلابیون موفقى چون سارتر، چهگوارا، جیاپ، فانون و ...» معرفى مىکند (6) و حتى پا را از این هم فراتر مىگذارد و معتقد مىشود که حتى حضرت امامقدس سره نیز بخشى از موفقیتخود را مرهون او بوده است . وى در این باره مىنویسد:
«سومین علت موفقیت [امام] خمینى در میان طبقه متوسط جدید، شهرت و محبوبیتشریعتى در بین جوانان روشنفکر بود .» (7)
همراهى با استعمار در حمایت از فرق ضاله (بدلسازى براى دین)
استعمار پس از شکست و ناامیدى از جذب مسلمانان به آیین مسیحیت غربى، سیاستهاى سهگانه ابداع فرقههاى جدید، احیاى فرقههاى مرده و ضعیف و در نهایت، تشدید اختلاف بین فرقههاى موجود را تعقیب مىکرد; (8) گاهى روشنفکران نیز همدستبا استعمار شده و با طرح ایدهها و ایدئولوژیهاى مبهم، منحرف و التقاطى، آب در آسیاب دشمن مىریختند . (9) طرحهاى پروتستانتیسم اسلامى، تغییر الفباى فارسى به لاتین، پلورالیسم دینى، سکولاریسم و جدایى دین از سیاست و ... در این راستا قابل تبیین مىباشند . این پروسه در تمام مراحل خود یا به طور مستقیم و یا به طور غیرمستقیم زیرنظر کلیسا بوده است . دکتر محمد دسوقى این مطلب را اینگونه توضیح مىدهد:
«کلیسا مىکوشد تا از طریق گردانندگانش ملل مسیحى اروپا را از کوچیدن به سرزمینهاى اسلامىو آموختن علوم اسلامى باز دارد; زیرا چنین حرکتى عقاید مسیحیت کلیسا را تهدید مىکند . با این همه، تلاش همه جانبه کلیسا در این زمینه ناموفق بود; چرا که نتوانست از کوچیدن نسل جوان پژوهشگر اروپا به سرزمینهاى اسلامى در جهت پژوهش پیرامون فرهنگ اسلام جلوگیرى کند . کلیسا به روشنى دریافت که جلوگیرى از چنین کارى مستلزم برنامهریزى و عملیات گسترده و سازمان یافتهاى است و آن خدشهدار ساختن چهره اسلام و مسلمانان نزد اروپاییان مىباشد . تحقق چنین توطئهاى مستلزم دو کار بود:
الف) نخست آن که کلیسا گروهى از کشیشانى را که از پیش براى این منظور کاملا آماده و ساخته شده بودند به صورت هیاتهایى به پایتختهاى سرزمینهاى اسلامى در اندلس و غرب جهان اسلام به بهانه آموختن زبان عربى و علوم اسلامى فرستاد; هدف اصلى اینان شناسایى و دستیابى به رخنهها و نقاط شبههانگیز منابع بود تا پس از بازگشتبه اروپا بتوانند کتابهایى در آن زمینه بنویسند و با ایراد سخنرانیهایى به خلق و جعل عیب و اشکال بر اسلام بپردازند و بدین وسیله علیه مسلمانان تبلیغ نمایند .
ب) تاسیس برخى مدرسههاى زبان عربى در روم و دیگر جاها براى آماده ساختن و تربیت و آموزش گروههایى از متخصصان در علوم اسلامى; به گونهاى که صلاحیت نشر اکاذیب فریبندهاى علیه اسلام و مسلمانان داشته باشند تا به این وسیله از شوق و ذوق مشتاقان عزیمتبه سرزمینهاى اسلامى و فراگرفتن علوم اسلامى بکاهند .» (10)
البته حضور کلیسا در جریان شرقشناسى به این معنا نیست که شرقشناسى، داراى جوهره و جریان دینى و مذهبى است و یا آن بخش از شرقشناسانى که در قلمرو ادیان کار کردهاند از روى اعتقاد دینى بوده است، بلکه برخلاف پندار معمول، جوهره شرقشناسى، غیردینى است و اگر از چند کشیش که به انگیزه تبلیغ مسیحیت وارد این جریان شدهاند بگذریم، عموم شرقشناسان، بینشى غیرمذهبى دارند . شرقشناسى کم و بیش متاثر از رنسانس و پیامد آن است . جریان لائیسم که جوهره رنسانس بود شرقشناسى را دگرگون کرد و جریان نوینى پدید آورد . رنسانس در عرصه علوم نظرى کوشید تا از اقتدار دو عنصر مذهب و کلیسا در غرب جلوگیرى کند و این مهم نه به یک اقدام بازدارنده بلکه یک حرکت فلسفى زیربنایى در عرصه اندیشه بود; به این صورت که باید مساله خدا و متافیزیک براى همیشه در غرب طرد مىشد . بر این اساس بود که روشنفکران برآمده از رنسانس، رهبرى فکرى و سرنوشت اندیشه را در دست گرفتند و تمام تلاش بر این بود که علم، جاى خدا، دین و اخلاق را بگیرد . (11)
استفاده تاکتیکى و ابزارى از دین
گاه، جریان روشنفکرى تلاش مىکرد تا سخنان خود را در لفافه دین و به نام دین مطرح کند تا مقبولیت اولیه را به دست آورد و سپس حرفهاى دل خود را در صفحه عینیت و تاریخ به ثبت رساند . اینان از اساس با دین مخالف بودند و اگر تلاش مىکردند تا در تحلیل پدیدههاى تاریخى رویکردى دینى داشته باشند، تنها یک استراتژى موقتبود که در پیشرفت اهدافشان مؤثر بود; به عنوان مثال، ملکمخان ناظمالدوله که خود - به تبعیت از پدر ارمنىالاصلش که براى رسیدن به منافعى، به ظاهر دین اسلام را برگزیده بود (12) - این شیوه را براى مبارزه با دین اسلام و جایگزین کردن دین لیبرال و سکولار انتخاب کرده بود، در این خصوص مىنویسد:
«طرحى ریختم که عقل سیاست مغرب را با خرد دیانت مشرق به هم آمیزم . چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بىفایدهاى است; از این رو، فکر ترقى مادى را در لفاف دین عرضه داشتم .» (13)
و یا احتشامالسلطنه در انجمن کنکاش مىگوید: روشنفکران نباید بگذارند که مشروطیت در بستر شریعتخواهى بیفتد، بلکه از علما صرفا باید براى رسیدن به مقصود استفاده کرد . (14)
این شیوه تاکتیکى - که از شیوههاى کهنه و قدیمى مىباشد - هنوز نیز مورد استفاده قرار مىگیرد; جریانها و افراد ائتلافى با روحانیت در بسیارى موارد نشان دادهاند که آنگاه که به مقصود و نتیجه رسیدند از هرگونه پشتپا زدن به روحانیت و دین کوتاهى نمىکنند و این تجربه تاریخى باید نهاد روحانیت را در تصمیمگیریهاى سیاسى آینده هوشیارتر از گذشته گرداند . از نمونههاى متاخر این روش تاکتیکى مىتوان به ائتلاف جریان ملىگرا به رهبرى دکتر مصدق با جریان مذهبى به رهبرى آیتالله کاشانى اشاره کرد که این ائتلاف به محض به قدرت رسیدن مجدد مصدق و تثبیت نسبى قدرتش، از جانب مصدق و طرفدارانش شکسته شد .
راهاندازى مدارس جدید به منظور تربیت نیروى انسانى مخالف دیانت
جریان روشنفکرى گاه با ارائه طرحهایى بنیادى و زمانبر، سنگبناهایى را مىگذاشت که در درازمدت از نقش و تاثیر نهاد دین در تربیت نیروى انسانى مىکاست . طرح راهاندازى مدارس نوین که بر اساس روش هومیوپتیکى (درمان به مثل) در ابتدا توسط دلسوزانى چون امیرکبیر با راهاندازى دارالفنون به منظور تجهیز نیروهاى انسانى به فنون غربى براى مقابله با آنان صورت گرفته بود، (15) در ادامه به عنوان روشى براى مقابله با شیوه آموزشى سنتى که داراى رویکردى دینى بود و بیشترین محتواى آن نیز مسائل دین بود، به کار گرفته شد . یرواند آبراهامیان در این خصوص مىنویسد:
«افتتاح مدارس به شکل جدید بیشتر تلاش گروهى از روشنفکران در تهران به نام «انجمن معارف» بود . آنها کتابهایشان را روى هم گذاشتند تا نخستین کتابخانه ملى کشور را به وجود آورند . انجمن معارف با پشتیبانى دربار در برابر روحانیت محافظهکار افراطى توانست در دوره کوتاهى از بدو تشکیل تا زمان انقلاب مشروطه پنجاهوپنج مدرسه متوسطه خصوصى در تهران تاسیس کند . شخصیت پیشگام این انجمن، میرزا نصرالله ملکالمتکلمین بود .» (16)
نگارنده معتقد است که جریان آموزش، تعلیم و تربیتبه سبک جدید - مثل خود جریان روشنفکرى که مبلغ آن بوده است - از یک بیمارى تکوینى رنج مىبرد و این بیمارى روز به روز تشدید شده و ضربه سهمگینترى به روند تعلیم و تربیت در کشور ما وارد مىکند; مثلا نحوه آموزش فلسفه در دانشگاههاى ما فاجعهآمیز است; زیرا این نحوه تدریس از آغاز، همان راه بیگانگى مضاعف را هموار مىکند . موقعى که از «روش علوم» (آن هم به صورت پوزیتیویسم فرسوده قرن نوزدهم) و از دکارت و ... سخن مىگوییم، اغلب متوجه نیستیم که این نحوه تفکر هیچ مصداقى در ذهن ایرانى ندارد; جوان ایرانى اصولا نمىفهمد چرا فلسفه ناگهان در مهد تمدن عالم; یعنى یونان، شروع مىشود؟ و چرا مؤسس فلسفه جدید، یک فرانسوى به نام دکارت است که مىگوید: «من مىاندیشم، پس هستم .» ؟ این بدان مىماند که در یکى از دانشگاههاى اروپا معلمى سر کلاس، بىهیچ مقدمهاى، درسش را چنین شروع کند: دیانت و فلسفه دو وجه حقیقتى واحد هستند; ذات بارى تعالى به موجب تجلى فیض اقدس، از مرتبه احدیتبه مرتبه واحدیت و از آنجا به ملکوت نفوس مجرد و بعد به عالم مثال و بعد به عالم ملک و شهادت تنزل مىکند و غایت این قوس نزولى که نصف دایره وجود مىباشد انسان است که نسخه عالم و آیینه تمامنماى جمیع مراتب هستى است; در قوس عروجى مبدا، انسان است و این قوس مراتب برزخى را طى مىکند و سرانجام به مبدا که حق باشد منتهى مىشود و قوسین یکى مىگردند و نقطه اول به آخر مىرسد . شاید اولین واکنش دانشجوى غربى این باشد که این استاد معظم از قعر قرون وسطى ظهور کرده است و اصولا و «تئولوگ» (18) است نه فیلسوف; چرا که در ذهن یک دانشجوى اروپایى این مفاهیم معانى جداگانهاى دارند . دانشجوى ایرانى که بىمقدمه با روش علوم (که معلوم نیست کدام علوم; چرا که معنى علم در معارف اسلامى و علمى که غربیان از آن مراد مىکنند یکى نیست). و دکارت مواجه مىشود، به عکس هیچ اعتراضى نمىکند و اصولا هیچ تصویر روشنى در ذهنش متبادر نمىشود; این دانشجو با نگاهى نگران گوش مىدهد و چه بسا بىآن که خود آگاه باشد همه مطالبى را که در کتاب شعر سعدى و حافظ خوانده است در برابر این غول فرانسوى، هیچ مىانگارد; زیرا دکارت یعنى، آغاز تفکر نو، یعنى، آغاز علوم، یعنى، پیشرفت و بالاخره دنیاى صنعت، قدرت و جامعه رفاه و مصرف; و سعدى و حافظ یعنى، سیر در افکار واهى، یعنى، تنپرورى، یعنى، عقبماندگى و سرانجام استثمار . مفاهیمى که از کودکى در کتاب گلستان، شاهنامه فردوسى و دیوان حافظ خوانده است هیچ ارتباطى حتى صورى با مطالبى که به او مىآموزند ندارد و بتدریج این تصاویر زنده دوره جوانى خود به خود از او سلب مىشوند و حکم سایههاى پژمرده خاطره گنگى را مىیابند . از سوى دیگر چیزهایى که به او مىآموزند - که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا مىروند و غرض نهایى آنها چیست - در ذهنش شناور مىمانند و نه مصداقى مىیابند و نه سنخیتى با عواطف و ساخت ذهنى او پیدا مىکنند . علت عمده این پریشانى این است که نه تفکر غربى را در متن فرهنگش به او مىآموزند و نه میراث گذشته او را; و چون زمینه و عرصههاى این دو دید را از هم باز نمىشناسد و نه مىداند یکى به کجا متصل است و دیگرى از کجا مىآید، همه چیز را در ذهن خود مخلوط مىکند و بتدریج اسلام دموکراسى مىشود، نماز، ورزش و همه چیز در پردهاى از ابهام و گمان گرد هم مىآیند و معجونى مىسازند که به معنى راستین کلمه سردرگمى است . اگر تفکر در کشور ما آنقدر دچار پریشانى شده استیکى از علل مهم آن، دستگاه آموزشى است .
هیچ از خود نمىپرسیم که آیا در فرهنگ گذشته ما علوم امروزى غربى مصداقى داشتهاند یا نه؟ و اگر نداشتهاند علتش چه بوده است؟ و یا چرا در کتب ادب فارسى هیچ اشارهاى به علوم طبیعى نمىشود؟ و چرا در علوم جدید حتى علوم انسانى، کسى صحبت از توکل، رضا، کشف، شهود، وجد و سماع عارفانه نمىکند؟ اگر اینگونه پرسشها را مطرح مىکردیم ناگزیر بودیم دروسى را که به دانشجویان مىآموزیم در متن فرهنگىشان قرار دهیم و به آنها بفهمانیم علوم طبیعى غربى از چه سرزمین و چه آب و خاکى برخاسته و چه شرایطى موجب ظهورشان شده است و ادب فارسى که سرشار از عرفان است از چه ماوایى پدید آمد و حامل چه پیام و گویاى چه حقیقتى است؟ ممکن استبه ما اعتراض کنند که غربیان نیز در برنامه درسى خود به این مطالب توجهى ندارند; صرفنظر از این که اگر غربیان نیز به این امور توجه مىکردند بهتر مىبود، اما آنها نیازى به این تذکر ندارند; چه، در معرض یورش تمدن بیگانه نیستند; تحولاتى که با آنها مواجه هستند از متن فرهنگى خود آنها برمىخیزند نه از جاى دیگر . از طرف دیگر، تحولات پىدرپى فرهنگ غربى در حکم سلسله زنجیر دگرگونیهاى تفکرى یک دست و متجانس است که به سبب پویایى درون خود، تغییر شکل مىدهد نه به سبب تحریک عنصرى بیگانه . ذهن جوان فرانسوى و آلمانى از آغاز با مفاهیمى که در دروس آمده عجین است . دکارت، کانت و هگل، جزئى از میراث اوست; روش درست اندیشیدن، شیوه پرسش و تحلیل، جزء مقولات بنیادى ذهنى اوست و آثار آن را نه فقط در کتب درسى و روش علوم مىخواند، بلکه شمهاى از آن را در رفتار پدر و مادر، در نظام هندسى جامعه، در معمارى کلاسیک و یا «فونکسیونل» شهرها باز مىیابد . نقش ما مضاعف است; زیرا نه فقط باید تفکر غربى را در متن خود آن فرهنگ بشناسیم، بلکه باید مضامین خاطره قومى خویش را نیز که بقایاى آن هنوز هم به نحوى در ذهنمان شناورند، از نو بازشناسیم; در چنین وضعى بزرگترین خطرى که ما را تهدید مىکند همین پدیده نوظهور است که مىتوان آن را «تاریک اندیشى جدید» نام نهاد; یعنى استغراق دوباره در نوعى جهل که خود را حکیمانه و ذىحق مىداند، جهلى که ناشى از غم غربت و غربزدگى شرقمابانه است . (19)
تلاش براى حذف روحانیت از جریانات اجتماعى مهم در تاریخ معاصر
جریان روشنفکرى گاه، حضور پر رنگ دین و علماى دینى را کتمان و یا کمرنگ کرده و پدیدههاى اجتماعى مؤثر از دین و علما را به نحوى تحلیل کرده است که گویى دین در آنها نه تنها نقش فاعلیت نداشته، بلکه نقش مانعیت داشته است; به عنوان مثال، نهضت عظیم دینى تحریم تنباکو را نتیجه فتواى تاریخى مرحوم میرزاى شیرازى نمىدانند، بلکه نتیجه «اتحاد موفقیتآمیز میان علما، اصلاحطلبان متجدد و جماعت ناراضى ایران به خصوص تجار» (20) ، «مسایل اقتصادى و سیاسى محض با محوریت تجار توتون» (21) ، «حرکتى به رهبرى روشنفکران مترقى و با هدف تغییر اساس سیاست و نه اعتراض به قرارداد رژى» (22) و نتیجه «نشر عقاید روشنفکران اولیه» (23) مىدانند .
موفق بودن این روش، منوط به کاهش نفوذ دین و علما در بین توده مردم مىباشد . براى رسیدن به این هدف، کمهزینهترین راه، تنزل دادن دین از جایگاه اصلى آن مىباشد . از این رو، در نوشتههاى این روشنفکران، دین - که قانونى الهى براى ترقى و تعالى انسانها مىباشد - پدیدهاى که ریشه در «جهل و نادانى» و «ترس و بیم» از مظاهر طبیعت دارد (24) و یا عاملى بازدارنده با آرمانهایى مزاحم آغشته به تظاهر و سالوس، گرفتار خشونت و با احکام و آدابى سخت، تعصبى و غیرقابل انعطاف (25) معرفى مىشود .
تلاش براى به حاشیه راندن مرجعیتشیعه
جریان روشنفکرى گاه، اگر نمىتوانست مبدا و منتهاى یک حرکت اجتماعى دینى را تحریف کند، به دروغ محوریتحرکت را به عوامل بیرونى و اجنبى از دین نسبت مىداد; آنگونه که تلاش کرده تا رهبرى نهضت مشروطه را که به یقین با علماى دینى بود، به نام روشنفکران غربزده در تاریخ ایران به ثبتبرساند و یا اگر هیچ یک از کارهاى فوق را نتوانست انجام دهد، لااقل تلاش مىکرد تا سطح حضور دین و علماى دین را تنزل دهد; آنگونه که سطح حضور مرجعیت دینى و نقش آن در نهضت تنباکو را به سطح حضور روحانیت دینى و نقش آن در نهضت، تنزل داده است . به همین علتبه زحمتخواستند اثبات کنند که فتواى تحریم تنباکو منسوب به میرزاى شیرازى نمىباشد، بلکه منسوب به میرزاى آشتیانى بوده است (26) و یا اثبات کنند که بیانیه شیخ حسن کربلایى «وسیعتر و جامعتر» از قضیه تحریم تنباکو بوده است . (27) و یا اثبات کنند که میرزاى شیرازى در فتواى تاریخى خود، تحت تاثیر نامه سید جمالالدین اسدآبادى بوده است، در حالى که نه تنها سید جمال نقشى در فتواى میرزاى شیرازى در این خصوص نداشت، بلکه قضیه کاملا بر عکس بوده و نهضت تنباکو در سید جمال تاثیرگذار بوده است . یکى از محققین معاصر در این خصوص مىنویسد:
«هرچند که سیدجمال در قیام تحریم نقش مهمى نداشته، این قیام در چندسال آخر عمر سید بسیار تاثیرگذار بوده است; به عبارت واضحتر، باید گفت قیام تنباکو بر سید بیشتر تاثیرگذار بوده است تا سید برآن; نگرش سید نسبتبه مردم و نقش مستقیم مردم در قیامها، رهبرى علماى شیعه و تفاوت آنان با مفتیان سنى مذهب، جریان غرب و استعمار در کشورهاى اسلامى و موارد مهم دیگر در سالهاى آخر عمر سید، نوعى پختگى و تکامل را نشان مىدهد که در دهههاى قبلى کمتر از آن اثرى مىبینیم; و این مطالب بهطور حتم به قیام 1309 ق . ایران و تاثیر آن بر سید برمىگردد .» (28)
کسانى که در بحثسیدجمالشناسى به دنبال اثبات تاثیر سید جمال بر میرزاى شیرازى بوده و هستند، در سطح تحلیلهاى مختلف و طیفهاى گوناگون، با اهدافى متفاوت این مطلب را در تاریخ مطرح مىکنند:
الف) از آنجا که تنها سر نخ دخالت مستقیم سیدجمال در قضیه تنباکو، این نامه و نامه بعدى اوست، گروهى مىخواهند در کنار سایر امتیازات سیدجمال، این افتخار تاریخى را هم براى وى به اثبات برسانند .
ب) گروهى دیگر به دنبال این نکته هستند که افتخار بزرگ تحریم تنباکو را به بیرون از حوزه مرجعیتشیعه انتقال بدهند و اصولا پایگاه عظیم مرجعیت را فاقد درک سیاسى و بینش خودجوش در شناخت استعمار و غرب معرفى کنند; از این رو نامه سیدجمالالدین را بهترین سند براى اثبات این موضوع مطرح مىکنند که این حرکت افتخارآمیز هم تحت تاثیر حوزههاى فکرى بیرون از مرجعیت و اجتهاد بوده است .
ج) سید جمالالدینى که مورد نظر برخى از این گروهها و جریانات فکرى و سیاسى است، سیدجمال الدین با قرائت روشنفکرانه، مرتبط با روشنفکران و منورالفکران غربگرا و داراى جنبههاى غیراصیل معنوى و دینى است .
باید توجه داشت که اولا: واقعیتهاى تاریخى، جنبه خطدهى نامه سیدجمال به میرزاى شیرازى را تایید نمىکنند; چرا که قراین موجود در نامه، نشان مىدهد این نامه در زمان تبعید مرحوم سیدعلىاکبر فال اسیرى، مجتهد شیرازى، در توقف وى در بصره، نوشته شده و نامبرده واسطه رساندن آن به مرحوم میرزا بوده است . از این رو، زمان نگارش نامه در اواسط نهضت تنباکو مىباشد و این در حالى است که در نامهها و مکاتبات اولیه میرزاىشیرازى با شاه، صدراعظم و سایر علما، مطالب مربوط به بانک، قراردادهاى خارجى و نفوذ استعمار نکات فراوانى ذکر شده است و حتى درگیریهاى خطه فارس در شیراز و تبعید مرحوم فالاسیرى بخوبى مؤید این نکته است که همه این اقوال و اعمال زمانى صورت گرفته است که نامه سیدجمالالدین نوشته نشده بود . قرینه دیگر در خصوص عمق تفکر مرحوم میرزا در استفاده از تفکر و سلاح تحریم، به دو سال قبل از قرارداد رژى و تحریم چاى و قند روسى و فکر تحریم در نامه سؤال و جواب میرزاى شیرازى و شیخفضلالله نورى به سال 1306 ق . باز مىگردد . همه این قراین حاکى از این نکته تاریخى است که میرزاى شیرازى خود پایهگذار تفکر تحریم بوده و نقطه شروع این تفکر قبل از قیام تنباکو و نقطه اوجش در سالهاى مبارزه علیه قرارداد رژى بوده است . بنابراین، نامه سیدجمالالدین نه خطدهنده براى القاى فکر تحریم به میرزا، بلکه صرفا مىتواند هشدارى براى وخیمتر شدن اوضاع ایران باشد و باید در ردیف دهها نامه و تلگراف دیگر از سوى علما، رجال و مصلحین بزرگ ایران خطاب به میرزا تلقى شود هرچند که نویسندهاش فردى نامدار و بزرگ بوده است .
ثانیا: صرفنظر از نامه سیدجمالالدین به میرزاى شیرازى، این واقعیت تاریخى را باید پذیرفت که مرام، مشرب و نحوه مبارزات مرحوم میرزا با مرحوم سیدجمالالدین متفاوت است; اصولا خط اصلاحگرى میرزاى شیرازى و شاگردانش در مکتب سامرا، اصیلترین و تاثیرگذارترین تفکر در نهضتها و حرکتهاى سیاسى شیعه در قرن اخیر بوده، در حالى که تفکر و مبارزات سیدجمالالدین بیشتر در حوزههاى غیرشیعى خارج از ایران مؤثر بوده است . هرچند سید در ارتباط با ایران زحمات و مجاهدات زیادى کشیده و ارتباطات و علایق بسیارى داشته است، ولى تاثیر وى در این راستا مانند جریان سامرا که از موضع و جایگاه اجتهاد و مرجعیتبوده، نمىباشد .
ثالثا: جنبه ضداستبدادى سیدجمالالدین در حولوحوش قیام تحریم تنباکو قویتر از جنبه ضداستعمارى وى بوده است; براى سید حتى سرنگونى ناصرالدین شاه بدون در نظر گرفتن جایگزینى جدى، مطرح بوده است و این نکته در مجموع از نامه سیدجمالالدین به میرزاى شیرازى به وضوح معلوم است در حالى که در تفکر رهبریت جنبش تنباکو، جنبه ضد استعمارى قویتر از جنبه ضداستبدادى مىباشد . به این جهت، «قطع ید فرنگى» به تعبیر میرزاى شیرازى مساله اصلى، فورى و نقطه ثقل حرکت تحریم بوده که تبعات آن بهطور قطع، استبداد را هم در ایران به زیر سؤال برده و در انظار خوار و خفیف کرده است .
رابعا: نویسندگان و مورخینى که از متن واقعه دخانیه و حوزه مرجعیت گزارش دادهاند، یا به نامه سیدجمالالدین اشارهاى نکرده و یا این که تاثیر آن را جزئى شمردهاند; به عنوال مثال، مرحوم سیدمحسن امین در اعیان الشیعه معتقد است که این نامه نمىتوانسته است در نفس میرزا مؤثر بوده باشد:
حقیقت این است که میرزاى شیرازى، هنگامى که از ماهیت امتیاز واگذار شده به انگلستان باخبر شد، پیش از آن که نامه سیدجمال به دست وى رسیده باشد، فتواى تحریم تنباکو را صادر کرده بود . بنابراین، نامه سید محرک میرزا در صدور حکم نبوده است و بر فرض که نامه پیش از صدور حکم رسیده باشد، اگر میرزا، خود از احساس دینى بزرگى برخوردار نبود، نامه سید به هیچوجه نمىتوانست در او تاثیر کند و او را به صدور فتوا وادارد . اساسا مردم زمانى که به شخصى تمایل پیدا مىکنند، هر واقعهاى را در عالم به او نسبت مىدهند .
نویسنده معتبرترین کتاب تاریخ دخانیه، یعنى شیخ حسن کربلایى، حتى اشارهاى هم به این نامه ندارد . بهنظر مىرسد بحث از تاثیر این نامه به دهههاى بعد از قیام تنباکو مربوط بوده و بیشتر از سوى مریدان، پیروان و هواداران سرسختسیدجمالالدین عنوان شده باشد . (29)
عوض کردن جایگاه خادم و خائن در تاریخ معاصر
جریان روشنفکرى جایگاه خطوط خدمت و خیانت در بستر تاریخ معاصر ما را عوض کرده است; به طورى که اگر نوشتههاى آنها تنها مرجع قضاوت در مورد یک جریان تاریخى باشد، خائنین واقعى بر جاى خادمین واقعى قرار مىگیرند و افراد بىسوادى چون سید جمال واعظ یا شیخ ابراهیم زنجانى به عنوان عالم بزرگ، و علماى بزرگ در حاشیه معرفى مىشوند; به عنوان مثال، ملکمخان در رساله نوم و یقظه مىنویسد:
«دشمنترین اشخاص براى نظم مملکت و تربیت ملت و آزادى آنها، طایفه علما و اکابر فناتیک هستند .» (30)
و یا اگر به ویژهنامه ماهنامه ایران فردا در خصوص انقلاب بنگریم، متوجه مىشویم که نویسندگان و مصاحبه شوندگان به نحوى مطالب و قضایاى انقلاب سال 57 ایران را بیان داشتهاند که گویى بنیانگذار واقعى انقلاب نه حضرت امام، بلکه بنیانگذاران انقلاب، اعضاى نهضت آزادى بودهاند و امام هم در اصول انقلاب از آنان خط مىگرفته است . (31) در حالى که این اشخاص، کاملا معلومالحال و داراى سابقه چندین سال مبارزه پنهانى و آشکار با اساسىترین اصول قانون اساسى این انقلاب (ولایت فقیه) هستند .
مهمترین ضربهاى که تاریخ دین و انسانیت از اینگونه روشنفکران مزدور مىخورد، همین نوع اخیر است; کسانى که تنها آرمان زندگىشان هوس مىباشد، بىآن که بویى از دین برده باشند، بیایند و تاریخ حضور خادمان انسانیت را که تبلور حضور دین هم بوده است، بنگارند; یعنى نوشتههاى کسانى چون ملکمخان، کسروى، ملکزاده، ناظمالاسلام، تقىزاده، فروغى، آدمیت، آخوندزاده و ... مبناى قضاوت تاریخى درباره کسانى چون میرزاى شیرازى، شیخ فضلالله نورى، سید کاظم یزدى، آخوند خراسانى، علامه نایینى، آیتالله کاشانى، شهید مدرس، حضرت امام و ... قرار گیرد . متاسفانه تا حد زیادى این اتفاق شوم و نامیمون افتاده است; امروزه کتابهاى کسروى، ملکزاده، ناظمالاسلام و ... مهمترین منابع تحقیقى دانشجویان ما درباره «نهضت مشروطه» مىباشد و بدتر این که، گاه کتابهاى تاریخ درسى رسمى آموزش و پرورش (براى چندین میلیون جوان دانشآموز چاپ مىشود) هم بر اساس این منابع نوشته مىشود; یعنى بر اساس کتابهاى کسانى که بخش قابل ملاحظهاى از عمر خود را در کلاسهاى درس مکتب فراماسونرى به شاگردى و تلمذ مشغول بودهاند .
نکته مهم دیگرى که باید در کتابهاى تاریخى مربوط به ایران روى آن بحث کرد، ایجاد شبههاى استبدین مضمون که اصولا چیزى به نام «خدمت و خیانت در تاریخ» وجود ندارد و ملاک خدمت و خیانت را هر رژیم یا دولتى که روى کار مىآید، خود تعیین مىکند; مثلا رجالى که دوره قبل خادم بودند، در دوره بعد خائن مىشوند . هدف از این نظریه، نشاندادن «نسبى بودن ملاکها» مىباشد و نکته نهفته در پشت این حرف، این است که چهره خائنانه برخى افراد نشان داده نشود و از چهرههاى تاریخىشان اعاده حیثیتشود . وقتى ملاک خدمت و خیانت در تاریخ ملتى از دستبرود، باعث مىشود ملت نتواند از تاریخ خود درس بگیرد; وقتى نقطههاى سفید و سیاه تاریخ گم شد، درس تاریخى براى امروز باقى نمىماند و اصولا محیط، محیط خیانت مىشود و هر خائنى از محاکمه دادگاه تاریخ در امان مىماند و این نقطهاى است که متاسفانه جریان ارتجاع روشنفکرى روى آن دست گذاشته، بحث «تئورى توطئه» را برخى به «توهم توطئه» تفسیر کردهاند; بدین صورت که تمامى تحلیلها توهمهایى است که طبق آن، مىخواهند هر چیزى را به فراماسونرى و خیانتبچسبانند و بدین وسیله خود را راحت کنند; این بحثبراى آن است که نقطههاى سیاه و سفید تاریخ ایران مشخص نشود . بنابراین، یکى از نکتههاى مهم در تاریخ دویستساله ایران، شناسایى خط خدمت و خیانت مىباشد . این شناسایى ممکن است در مورد بعضى رجال با سرعت کمترى صورت گیرد و کمرنگتر باشد; به عنوان مثال، تشخیص این که در تاریخ ایران میرزا تقىخان امیرکبیر با میرزا آقاخان نورى و مرحوم مدرس با وثوقالدوله در یک رده نیستند، آسان است، اما در خصوص برخى رجال جاى بحث دارد . نقطههاى سیاه و سفید هم واقعا وجود دارد که مىتوان آنها را در تاریخ پیدا کرد; مثلا بین میرزاى شیرازى با آن عظمتش و ملکمخان به وضوح مىتوان فرق قائل شد; چرا که یک طرف خدمت و طرف دیگر خیانت استیا میان شیخ فضلالله نورى که سرش بالاى دار رفت و آن عناصرى که در مشروطیتبه سفارت انگلستان یا روسیه پناهنده شدند، به درستى مىتوان تفاوت قائل شد . اگر نتوان روى این ملاکها بحث کرد، پس باید نتیجه گرفت که اصلا بحثى در تاریخ نیست و مبارزه با استعمار، در کشور جایى ندارد . بنابراین، شکى نیست که در تاریخ ایران، خطى به نام خدمت و خیانت وجود دارد . (32)
تفسیرى عرضى و سطحى از تحولات تاریخى
جریان روشنفکرى گاه، بىآن که قصد تحریف تاریخ را داشته باشد، به علتسطحىنگرىاى که داشته (33) ، تنها لایههاى سطحى و پوستهاى تاریخ معاصر را نقل کرده است; چه، بسیارى از تحلیلگران تاریخى و مورخینى که به نحوى از فرهنگ، فضاى تجدد و مدرنیته رنگ و لعاب و تاثیر گرفتهاند، اساسا توان درک و تحلیل لایههاى باطنى تاریخ ما را ندارند; به عنوان مثال، اینان نهضت تنباکو و مشروطه و انقلاب سال 57 را همانگونه و در همان سطح تحلیل مىکنند که جنگهاى نادر و هندوستان را تحلیل مىکنند و شیخ فضلالله نورى را در همان سطح محمدعلى میرزا قرار مىدهند . از نگاه اینان، وقایع تاریخى را باید عرضى تحلیل کرد نه طولى . از این رو، سلسله صفویه را در همان سطح سلسله قاجاریه مىبینند . تحولى را که در بستر سلسله صفویه از تصوف به تفقه رخ داد، یا نمىبینند و یا اگر دیدند، آن را مىکوبند (34) و یا دیگر رخدادهاى اجتماعى را بر آن مقدم و از آن مهمتر مىبینند; در حالى که در نگاه طولى به تاریخ است که مىتوان سهم تاثیر افراد و جریانات مختلف در تحولات تکاملى و نزولى اجتماعى را ردهبندى و اولویتبندى کرد و نشان داد که هر فرد و یا جریان چه مقدار از شدت حضور اجتماعى خود را از پیشینیان وامدار است و به نوبه خود، چه مقدار براى آیندگان ارث به جاى گذاشته است .
تاریخنگارى روشنفکرى به لحاظ این ضعف متدیک و معرفتى، هیچگاه نتوانسته است نقاط واقعى اوج و فرود و فراز و نشیب تاریخ معاصر را به مفهوم خاص آن درک کند . از این رو، تاریخنگارى آنها ضمن این که یک تاریخنگارى بیشتر خطى مىباشد، به شدت یکسان و کلیشهاى است; در نتیجه به راحتى مىتوان قضاوتشان را در خصوص یک پدیده تاریخى بدون مطالعه کتاب و نوشته آنها پیشبینى کرد .
تلاش براى تطبیق دادن دین با علوم جدید (تلاش براى علمى کردن دین)
روشنفکران گاه، از روى غفلت، به خیال خدمتبه دین، در دینىترین نگاه خود به تاریخ، تلاش کردهاند تا براى اثبات توانایى حضور دین در تمامى حوزههاى علمى، همه مؤلفههاى اصیل دینى را رنگ و لعاب علمى بزنند و به تعبیر خودشان، دین را علمى کند; اینان نیز حتى یک بار به خیالشان نزده است که چرا نباید علم را دینى کرد؟ و در مقام عمل، نیز ماده دین را صورت علمى و غربى زدند; یعنى به تاریخ فلسفه، کلام و ادب غرب پرداختند و با معلوماتى که کسب کردند، صورت تاریخ ما را مناسب با همان آموختههاى غربى خود آراستند (35) ; به عنوان مثال:
«از زندگانى اروپاییان تحسین مىکند و آنان را در خط انبیا مىداند و حمام رفتن صبحگاه (و گاهى قبل از آفتاب) آنان را به منزله وضو و غسل مىشمارد و خواندن سرمقاله روزنامه صبح را به منزله نماز و خواندن مقالات و اطلاعات را در حکم تعقیبات نماز و روزنامه نیمروز خواندن و به اخبار رادیو گوش دادنشان را صلوةالوسطى و کتاب خواندن بعد از نهار را در حکم تعقیبات نماز ظهر مىداند و خوابیدنشان را همان هشتساعتخواب شرعى مومنان - که عبادت هم هست - مىشمارد و به قمارخانه و میخانه و رقاصخانه رفتنشان را بسیار اندک و غیر قابل ملاحظه مىداند و ورزش و تئاتر و موزه رفتن شبانهشان را در حکم امور مستحبه مىشمارد و ...» (36)
مهندس مهدى بازرگان به عنوان مرشد فکرى نهضت آزادى و کسى که سران نهضت وى را «پدر روشنفکرى دینى» در ایران نام نهادهاند، در مجموعه نوشتههاى خود، بویژه کتاب راه طى شده، تلاش دارد تا ایمان به خدا و معارف دینى را از راه علوم تجربى، تفسیر نموده و حقانیت آن را اثبات کند . هرچند مهندس بازرگان به صراحت این موضوع را مطرح کرده که هدف وى از انتخاب چنین روشى براى معرفى دین اسلام به ساکنان مغرب زمین، اثبات این بوده که دانشها و پژوهشهاى علمى و حتى تجربیات و ایدئولوژیهاى جدید، نه تنها قلم بطلان برپایهها و پندارهاى یکتاپرستى نکشیده، بلکه حقانیت و حقایق زیادى از آن را آشکار ساخته است و اگر با دید علمى و روشهاى فکرى جدید به بررسى قرآن، احکام و معارف دینى پرداخته شود، نتایجبیشتر و بهترى دستگیر خواهد شد و خرافات حاصل از جهالت، التقاط و آفات، زودتر و راحتتر زدوده مىگردد!
بخش دیگرى از هدف بازرگان، احیاى دین و ایمان در میان جوانان و مردم عادى بوده و گمان مىکرده که با اتخاذ چنین روشى خواهد توانست افکار را به سوى اسلام جذب نماید . (37) اما این کار با هر نیت و هدفى شروع و دنبال شده باشد، زمینه انحراف فهم دینى را موجب مىشود و پیدایش جریانهاى سیاسى و اعتقادى التقاطى و منحرف در چهاردهه اخیر، معلول همین اندیشه و تفکر بوده است . بازرگان از مسائل علمى به ویژه ترمودینامیک که رشته درسى وى در فرانسه بوده، به عنوان ابزارى براى اثبات و تفسیر مفاهیم اسلامى و جهانبینى دینى، بهره جسته است که نتیجه چنین تلاش بیهودهاى، استدلالهاى متزلزل خواهد بود . بازرگان در اتخاذ چنین روشى، تنها نبود بلکه در کشورهاى اسلامى، اصلاحطلبانى پیدا شدند که براى عقب نماندن جوامع خود از قافله تمدن، روش علوم تجربى و حسى را مبناى شناخت دینى و محک استنباط اصول و فروع دین قرار دادند و به اصطلاح، نوعى اسلام علمى را عرضه کردند . نهضت آزادى به این نکته تصریح کرده و مىگوید:
«جریان نهضت آزادى و اصلاحطلبان، به دلیل خصوصیات خود، اجبارا براى پاسخگویى به سؤالات جوانان تشنه علم و دانش در مورد مسائل و مقررات اسلامى، به استدلال علمى منطقى تکیه مىکرده است و از دستاوردهاى علمى دنیاى روز مدد مىگرفته است .»
بازرگان و همفکران وى براى شناخت اعتقادات دینى و حتى استنباط احکام; کلام، فلسفه، عرفان و فقاهت را نفى کرده و روش علوم تجربى را جایگزین آن مىکردند . کتابهاى مهندس بازرگان نظیر راه طى شده، مطهرات در اسلام، ترمودینامیک انسان یا عشق و پرستش به اصطلاح، براى بیان کردن اسلام به صورت علمى نوشته شد; ضدیتبازرگان با فلسفه و عرفان نیز از همین جا سرچشمه مىگیرد .
استاد مطهرى در پاسخ به ادعاى استفاده از روش علوم تجربى و حسى در تفسیر دین مىنویسد:
«چنانکه مىدانیم در اروپا، روش حسى و تجربى در شناخت طبیعتبر روش قیاسى پیروز شد . پس از این پیروزى، این فکر پیدا شد که روش قیاسى و تعقلى در هیچ جا اعتبار ندارد و تنها فلسفه قابل اعتماد، فلسفه حسى است ... در جهان اسلام سابقه موج مخالفتبا هرگونه تفکر و تعمق از جانب اهل حدیث از یک طرف، موفقیتهاى روش حسى در شناخت طبیعت از طرف دیگر و دشوارى تعمق و حل مسائل فلسفى از جانب سوم، گروهى از نویسندگان مسلمان را سختبه هیجان آورد و موجب پیدایش یک نظریه تلفیقى میان آنها شد; مبنى بر این که الهیات قابل تحقق است ولى در الهیات نیز منحصرا لازم است از روش حسى و تجربى که براى شناخت طبیعت مورد استفاده قرار مىگیرد، استفاده کرد . این دسته مدعى شدند که از نظر قرآن، تنها راه ناختخداوند، مطالعه در طبیعت و مخلوقات با استفاده از روش حسى است و هر راهى غیر از این بیهوده است; زیرا قرآن در سراسر آیات خود، بشر را در کمال صراحتبه مطالعه در مظاهر طبیعت که جز با روش حسى میسر نیست، دعوت کرده است و کلید رمز مبدا و معاد را همین مطالعه دانسته است .» (38)
استاد مطهرى در مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم در مقابل تفکر بازرگان ایستاده و با صراحت وى را مخاطب قرار داده و مىنویسد:
«مؤلف دانشمند کتاب راه طى شده که معتقد است راه خداشناسى همان راه حس و طبیعت است، در بحث «توحید» ، پس از توضیح نارسایى درباره تاریخ دین و پرستش و نتایج علم و فلسفه و اشاره به این که راههاى عقلى و فلسفى، بیراهه بود و علم امروز که حسى و تجربى است، اساس توحید را احیا نمود، مىگویند:
«مىخواهیم ببینیم علم چگونه توحید را احیا نمود؟ اگر از یک دانشمند بپرسید علم چیست؟ بالاخره خواهد گفت: علم یعنى روابطى که در طبیعت میان علل و معلولهاى مشهود وجود دارد ... هیچ دانشمندى نیست که کوچکترین شىء یا حادثهاى را مستقل و اتفاقى دانسته و به یک شىء یا علت نسبت ندهد ... بنابراین، علم صریحا یا تلویحا متکى بر قبول وجود علت و معلول است و منکر استقلال ذاتى یا اتفاقى بودن اشیا مىباشد ... عالم نه تنها معتقد به حقیقت مىباشد و دنیا را پوچ و بىاساس نمىپندارد بلکه یقین به وجود یک انتظام کلى و ارتباطى قطعى که حاکم بر طبیعت است نیز دارد ... بنابراین، دانشمند عملا معتقد است که هیچ چیز طبیعت، بىاساس و منشا نبوده، یک نظم واحد متقن ازلى در سراسر دنیا جریان دارد . خداپرست چه مىگوید؟ او مىگوید: دنیا داراى مبدا و اساس بوده، یک ناظم واحد ازلى قادرى به نام «خدا» بر سراسر آن حکومت مىکند . تنها، تفاوت در این است که عالم صحبت از نظم مىکند و موحد، ناظم را اسم مىبرد، قرآن هم غیر از این چیزى نمىگوید ...»
سپس استاد مطهرى در نقد این استدلال مىنویسد:
«البته ما هم معتقدیم که علم جدید، کمک فراوانى به توحید و خداشناسى نمود; ما هم معتقدیم که گامهاى علوم در جهت توحید بوده و نه در جهت ضد آن و نمىتوانست جز این باشد; اما خدمتى که علوم به توحید کردند از نظام غایى بود نه نظام فاعلى ... حقیقت این است که راهى که مؤلف دانشمند کتاب راه طى شده، با کمال صفا و اخلاص طى کردهاند، آنچنان بىراهه است که مجالى براى استدلال از راه نظام غایى که دانشمندان به اقتباس از قرآن مجید آن را راه اتقان صنع اصطلاح کردهاند، نمىگذارد . تزلزلى که در قرون اخیر در ارزشهاى فلسفى و علمى ایجاد شده، یکى از علل مهم آن، نارسایى مفاهیم فلسفه غربى بوده است .» (39)
مهندس بازرگان در کتاب راه طى شده نیز مىنویسد:
«پیشرفت علوم نه تنها عالم طبیعتشناس را به جایى آورده است که عملا موحد مىباشد، بلکه صفات ثبوتیه خدا را خیلى بهتر از فقها و مدرسین درک مىکند . درست است که او اللهاکبر را به لفظ نمىگوید ولى بزرگى و وسعتى که از دنیا; یعنى مصنوع خدا فهمیده و قدرتى که در درون یک اتم سراغ دارد، میلیونها برابر آن چیزى است که در قرون سابق با هیئتیونانى فرض مىنمودند ... ماحصل آن که، چون مصنوع را کاملتر شناختهاند، بهتر از ما مىتوانند صانع را پرستش نمایند .»
استاد مطهرى در پاسخ به این نوع تفکر مىگوید:
«کسانى که دعوتهاى مکرر قرآن را براى مطالعه در طبیعت، دلیل بىنیازى از پرداختن به براهین دقیق عقلى و فلسفى با تمام دشواریهایى که دارند، مىدانند باید توجه داشته باشند که قرآن مىخواهد مطالعه در مخلوقات را وسیلهاى براى تنبه و بیدارى فطرت قرار دهد; یعنى قرآن مىخواهد مطالعه در مخلوقات را وسیله براى راه فطرت و دل قرار دهد . به هرحال، مطالعه خلقت; یعنى راه علوم حسى و تجربى به هیچ وجه قادر نیست جوابگوى مسائل مورد نیاز انسانى در الهیات باشد .» (40)
خطاى عمده رهروان این وادى گمراهى، از یک سو اصالتبخشیدن به علوم تجربى رهآورد غرب است و از سوى دیگر، عدم توجه به این نکته که ماهیت و جوهر اهداف و روشهاى دین، یکسره با علوم تجربى متفاوت است; چه، علوم تجربى به قلمرو جزئیات قابل تصرف حواس مادى بشر، محدود است و هدفى جز توانبخشى به انسان براى سیطره بر طبیعت و بهرهورى از امکانات آن را دنبال نمىکند . روش علوم تجربى; یعنى فرضیه و آزمون بسیار متزلزل و محدود است و نگرش علمى به معارف و مفاهیم معنوى دین اسلام باعثخواهد شد که نارسایىها و کاستیهاى روش علوم تجربى به مفاهیم مکتبى اسلام نیز سرایت کرده و منشا انحراف گردد . به دیگر سخن، جهانبینى علمى، ارزش عملى و کاربردى دارد و به هیچ روى نمىتواند ابزار اثبات ایمان به خدا و معارف دینى که سراسر نظرى است، باشد . به تعبیر استاد شهید مطهرى رحمه الله، فرضیه و آزمون، ارزش موقت دارد و جهانبینى علمى، متزلزل و بىثبات است و نمىتواند پایگاه ایمان واقع شود . (41)
تبلیغ باستانگرایى به عنوان جریانى در برابرجریان اسلامگرایى
جریان روشنفکرى گاه، آنقدر در تاریخ غرب غرق شده و از تاریخ خود بریده است که از گذشته خود، هیچ به یاد نیاورده و مجبور شده تا حضور خود را در قالب تقلید محض جلوه دهد . روشنفکران وقتى هیچ چیز از گذشته به یاد نیاوردند، چاره نداشتند تا به هنگام پز تاریخنگارى، به جاى تکیه بر سنن تاریخى به مآثر تاریخى پناه برند . (42) بىآنکه به سنتهاى تاریخ، آگاه شوند، به تحلیل آثار تاریخى پرداختند و تاریخ را در جسد مرده کوروش و اردشیر و ... بر فراز تخت جمشید، تپه هگمتانه، شهرسوخته و رواج باستانگرایى (43) خلاصه کردند .
در حقیقتباستانگرایى طرحى بود براى حاشیه راندن اسلام، البته ریشه این تفکر به قبل از تولد روشنفکرى در ایران بازمىگردد . در قرنهاى پیشین (از جمله در قرن 7 و 10) نیز سلاطینى که تحقق عینى اصول اسلام را براى تاج و تختشان در خطر مىدیدند، تلاش مىکردند تا افکار عمومى را از اسلام به غیر آن، جهت دهند; به عنوان مثال، برخى از آنها - بهرغم آن که فردوسى خود از محبان و شیعیان اهلبیت عصمت و طهارت مىباشد (44) - از شاهنامه فردوسى به عنوان ابزارى براى منحرف کردن افکار عمومى مسلمین از قصهها و داستانهاى پندآمیز و حکمتآمیز اسلامى به قصیدهسرایىهاى باستانى استفاده مىکردند . حتى در عصر پهلوى دوم نیز در راستاى احیاى ایران باستان و در حاشیه راندن اسلام، بر شاهنامه فردوسى سرمایهگذارى مىشود و درست در این زمان است که شهید مطهرى کتاب داستان راستان خود را به عنوان پادزهرى در برابر قصیدههاى باستانى مىنویسد . (45) آنچه باستانگرایى را به عنوان شیوه و بلکه مبنایى مخصوص روشنفکران دو سده اخیر معرفى مىکند، سرمایهگذارى تام و مطلق آنها بر روى این پروژه مىباشد; به گونهاى که در مقاطعى از زمان (مثل اواخر حکومت پهلوى دوم) آثار مربوط به ایران باستان در مقیاس بسیار گسترده احیا و منتشر مىشود .
تاریخنگارى سفارشى (دربارى)
جریان روشنفکرى گاه، تاریخ را نه بر اساس آنچه که اتفاق افتاده، بلکه به سفارش مىنوشت; یعنى تاریخنگارى سفارشى . مورخین دربارى مثل احتشامالسلطنه و یا مورخین وابسته به خارج، آنقدر واقعیات تاریخى ما را واژگون و منقلب کردهاند که تشخیص حق از باطل نیازمند به سالها تحقیق و پژوهش گشته است، اما به پژوهش در کتابخانهاى که نویسندگان غالب کتابهاى آن خارجى و یا وابسته به خارج هستند، چه امیدى مىتوان داشت؟ آیا نتیجه چنین تحقیقاتى با این منابع ثابت و بسته، تکرار همان نتایج پیشین نمىباشد؟
نکته مسلم این است که بسیارى و یا بخش قابل ملاحظهاى از اسناد تاریخى موجود، جعلى و غیرواقعى مىباشد و یا تنها منعکس کننده بخشى از واقعیات مىباشد که در صورت غفلت از بازسازى و در نتیجه، بازفهمى آنها، با پیشینه تاریخى مخدوش و فاقد اعتبار روبرو خواهیم بود .
پیشنهاد
به نظر مىرسد، ما به یک خانهتکانى و بازنگرى جدى در همه تاریخهاى نوشته شده و اسناد ارائه شده در مورد تاریخ معاصرمان نیاز داریم; براى ما ضرورى است که تاریخى بنویسیم که فلسفه و نگاه حاکم بر آن، یک فلسفه و نگاه خودى، دینى، مستقل، غیروابسته، ژرف و ... باشد . وجود و حضور پررنگ این شیوههاى منحرف تاریخنگارى عامدانه در تاریخ معاصر، انگیزه براى شروع یک تحقیق و پژوهش جدى در تاریخ معاصر، براى معرفى کردن خادمان و خائنان تاریخ با رویکردى دینى را تقویت مىکند و به آن ضرورت مىبخشد و چه خوب است که این کار در حوزههاى علمیه صورت بگیرد; تا از یک سو، زمینه براى بازتاب نظرات و اندیشههاى علماى طراز اول حوزه (بویژه مراجع تقلید (46) ) فراهم شود و از سوى دیگر، تحلیل دین در تمامى اجزاى تاریخ حضور یابد و رویکرد ما به تاریخ، رویکردى بر اساس معیارها و ملاکهاى دینى باشد; رویکردى داراى روشى صحیح و محتوایى غنى تا بتواند روح تاریخ و کلیت آن را بر پایه تحلیلى که از فلسفه تاریخ ارائه مىدهد، درک کند و توان بازیابى، توضیح و تبیین نقاط کور تاریخ را داشته باشد، نه این که آنچنان در اجزاى تاریخ سرگردان و حیران باشد، که نسبتها و جایگاههاى مختلف تاریخى را در عرض هم به تحلیل بکشد .
پىنوشت:
1) محقق و نویسنده .
2) ر . ک .: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، معارف، قم، چاپ چهارم، 1379، صص 240 - 217 .
3) ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، کویر، تهران، چاپ اول، 1371، صص 181 - 180 .
4) على شریعتى، قاسطین و مارقین، 1351، ص 244 .
5) ر . ک .: على شریعتى، فلسفه و جامعهشناسى سیاسى، الهام، تهران، چاپ اول، 1374، ج 1، صص 313 - 299 .
6) یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمسآورى و محسن مدیر شانهچى، نشر مرکز، تهران، چاپ سوم، 1379، ص 428 .
7) همان، ص 442 .
8) بهعنوان مثال، براى اطلاع از کیفیت راهاندازى و تبلیغ از بهائیت، ر . ک .: بهرام افراسیابى، تاریخ جامع بهائیت، مهرفام، تهران، چاپ دهم، 1382، صص 23 - 10 .
9) حمید پارسانیا، پیشین، ص 188 .
10) محمد دسوقى، سیر تاریخى و ارزیابى اندیشه شرقشناسى، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، هزاران، تهران، چاپ اول، 1376، ص 68 .
11) همان، صص 17 - 16 .
12) مؤسسه فرهنگى قدر ولایت (تدوین)، تاریخ تهاجم فرهنگى غرب; نقش روشنفکران وابسته; میرزا ملکم خان ناظمالدوله، تهران، مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، چاپ دوم، 1376، ج 1، ص 21 .
13) فریدون آدمیت، اندیشه ترقى، انتشارات خوارزمى، تهران، چاپ اول، 1363، صص 65 - 64 .
14) فریدون آدمیت، ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران، انتشارات پیام، تهران، چاپ اول، 1335، ص 161 .
15) على محمد نقوى، جامعهشناسى غربگرایى، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1377، ج 1، ص 25 .
16) یرواند آبراهامیان، پیشین، ص 69 .
17. Theosophe.
18. Theologue.
19) داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1372، صص 300 - 298 .
20) نیکى آر . کدى، ریشههاى انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهى، انتشارات قلم، تهران، چاپ اول، 1369، صص1و20، به نقل از: حسین آبادیان، اندیشه دینى و جنبش ضد رژى در ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، تهران، چاپ اول، 1376، ص 87 .
21) فریدون آدمیت، پیشین، ص 35 .
22) همان، صص 42 و 44 .
23) محمدعلى زکریایى، جامعهشناسى روشنفکرى دینى، مؤسسه انتشارات آذریون، تهران، چاپ اول، 1378، ص 51 .
24) میرزا آقاخان کرمانى، صد خطابه (خطابه هفتم)، به نقل از: مؤسسه فرهنگى قدر ولایت، تاریخ تهاجم فرهنگى غرب; نقش روشنفکران وابسته; میرزا آقاخان کرمانى، تهران، چاپ اول، ج 6، 1378، ص 70 .
25) عبدالکریم سروش، تحلیل مفهوم حکومت دینى، ماهنامه کیان، ش 32، صص 2 و 13; عبدالکریم سروش در: والاوکیلى، گفتگوى دین و سیاست در ایران، ترجمه سعید محبى، ماهنامه کیان، ش 37، صص 19 و 20 .
26) ناظمالاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ پنجم، ج 1، 1379، ص 12 .
27) فریدون آدمیت، پیشین، ص 40 .
28) موسى نجفى، تعامل دیانت و سیاست در ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، چاپ اول، 1378، ص 11 .
29) همان، صص 17 - 13 .
30) ملکم خان، رساله نوم و یقظه . به نقل از: موسى نجفى، مقدمه تحلیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران (دین، دولت، تجدد)، مرکز فرهنگى انتشاراتى منبر، تهران، چاپ اول، 1378، ص 212 .
31) ر . ک .: سحابى، یزدى، سیدجوادى، میناچى و صباغیان: در شوراى انقلاب چه گذشت; پشت صحنه انقلاب در پاریس; پیشنویس قانون اساسى چگونه تهیه شد; روزهاى پراضطراب در ستاد استقبال; ایران فردا، ش 51، بهمن و اسفند 1377، صص 31 - 11 .
32) موسى نجفى، پیشین، صص 172 و 173 .
33) البته بسیارى محققین از جمله جلال آلاحمد، شهید آوینى، سید حمید روحانى، سید یحیى یثربى و ... بحق، معتقدند که سطحىنگرى، خصیصه غالب روشنفکران تقلیدى ایرانى ماست .
34) به عنوان مثال; ر . ک .: على شریعتى، مجموعه آثار، انتشارات چاپخش، تهران، چاپ دوم، 1378، ج 9 .
35) رضا داورى، درباره غرب، انتشارات هرمس، تهران، چاپ اول، 1379، ص 4 .
36) مهدى بازرگان، راه طى شده، صص 76 و 78 . به نقل از: عبدالکریم سروش، تفرج صنع، مؤسسه فرهنگى صراط، تهران، چاپ سوم، 1373، صص 380 - 379 .
37) ر . ک .: مصاحبه با مهندس بازرگان، ماهنامه کیان، ش 11، فروردین و اردیبهشت 1372، ص 4 .
38) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ هفتم، 1379، ج 6، صص 891 - 890 .
39) همان، صص 894 - 893 .
40) همان، ص 891 .
41) ر . ک .: على رضوىنیا، نهضت آزادى، کتاب صبح، تهران، چاپ اول، 1375، صص 104 - 95 .
42) ر . ک .: رضا داورى اردکانى، اوتوپى و عصر تجدد، نشر ساقى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 67 .
43) براى اطلاع بیشتر، ر . ک .: سید حمید روحانى، نهضت امام خمینى، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، چاپ اول، 1374، صص 907 - 849 .
44) ر . ک .: على ابوالحسنى، بوسه بر خاک پى حیدر .
45) رسول جعفریان، سخنرانى ارائه شده در همایش تعامل اسلام و ایران، دانشگاه فردوسى، مشهد، مورخ 12/2/1381 .
46) این پیشنهاد از این رو، ارائه مىشود که نگارنده معتقد است محورىترین جریان اجتماعى تاریخ معاصر ما جریان دینى است و طلایهداران این جریان، علما بویژه علماى طراز اول بودهاند و به همین علت، اسرار پنهانى و مهم تاریخ معاصر سینه به سینه از طریق علما به تاریخ آینده منتقل شده است; به عنوان مثال، نگارنده که براى تحقیق در چند موضوع تاریخى توفیق مصاحبه با برخى از علماى بزرگ را داشتم، دریافتم که بسیارى از آنچه علماى ما براى گفتن دارند، در هیچ کدام از کتب تاریخى، موجود نیست و یا لااقل با این تفاسیر خاص موجود نمىباشد .