مبانى آزادى و مشارکتسیاسى در حکومت اسلامى
آرشیو
چکیده
نظام مبتنى بر اصل ولایت الهى، شرایط لازم را براى حضور آحاد جامعه در اداره امور کشور فراهم مىآورد و زمینه هر گونه استبداد و خودکامگى را از بین مىبرد . در این نظام، ولایت الهى در ولایت پیامبران، امامان و فقیهان عادل تبلور مىیابد و در حقیقت، بهترین شیوه براى نیل به حقوق مشروع و قانونى بشر از جمله حق آزادى در مشارکتسیاسى و دخالت در امور جامعه است . زیرسازهاى تشکیل چنین نظامى بر پایه خلافت الهى، امامت و رهبرى، ظلمزدایى، استکبار ستیزى و آزادى همراه با مسؤولیت و حق انتخاب بنا شده و شاکله آن را نیز مىتوان در آگاهى، نظارت، شکایت، ارشاد، مشورت و رعایتحقوق و مصالح مردم جستجو کرد . در چنین حکومتى که مشروعیتى الهى دارد بر راى و انتخاب مردم و تاثیر آن بر کارامدى و تحقق حکومت تاکید شده است . همچنین به ابزارهایى که حاکمان دینى در راه رسیدن به اهداف متعالى خود به کار مىبندند همان قدر توجه شده که به اصل آرمانها طبق آموزههاى دینى اهمیت داده مىشود .متن
تعریف و تبیین موضوع
براى «آزادى سیاسى» تعریفهایى ارائه شده است که هر یک از آنها به بعدى از ابعاد آن توجه دارد . براى نمونه مىتوان به تعاریف زیر اشاره نمود:
«آزادى سیاسى این نیست که هر کس هر چه دلش مىخواهد بکند، بلکه در جامعه و حکومتى که قوانین حکم فرماست، آزادى معناى دیگر دارد; آزادى آن است که افراد آنچه را باید بخواهند، بخواهند و بکنند و آنچه موظف به خواستن آن نیستند، مجبور نباشند انجام دهند .» (2)
«منظور از آزادى سیاسى عبارت از: آزادى انجام دادن انواع کارهاى مختلفى است که حکومت مردمى اقتضا مىکند . این کارها اصولا شامل آزادى استفاده از ابزارهایى است که از طریق آنها شهروند بتواند صداى خود را به گوش دیگران برساند و در حکومت تاثیر عملى داشته باشد .» (3)
«آزادى سیاسى، قسمتى از حقوق افراد است که به موجب آن مىتوانند حق حاکمیت داشته باشند، خواه به طور مستقیم و خواه از طریق انتخاب نمایندگان .» (4)
«آزادى سیاسى، آن است که فرد بتواند در زندگى سیاسى و اجتماعى کشور خود، از راه انتخاب زمامداران و مقامات سیاسى کشور شرکت جوید و یا در مجامع، آزادانه، عقاید و افکار خود را به نحو مقتضى ابراز نماید .» (5)
آنچه از تعاریف بر مىآید آزادى سیاسى به قدرت انتخاب افراد براى انجام کار و استفاده از ابزارهاى مورد تقاضا و مشارکت در تعیین حاکمیت و ارائه نظریههاى سیاسى بر اساس اصول پذیرفته شده است . از سوى دیگر آزادى سیاسى در کاربرد عام آن هر گونه فعالیتى را که بر سرنوشتسیاسى جامعه تاثیر مىگذارد، شامل مىشود . طبق این کاربرد، تشکیل احزاب و جمعیتها، مطبوعات و رسانههاى گروهى نیز فعالیتهاى سیاسى به شمار مىروند، ولى همانطور که گذشت، کاربرد خاص آن مربوط به دخالت آحاد جامعه در حکومت و اداره امور کشور مىباشد . این آزادى، با نظامهاى استبدادى در تعارض آشکار است . بدیهى است آزادى افراد در دخالت در اداره جامعه مشروط به یک سلسله شرایط و شایستگىهاست که با توجه به نوع جهانبینىها و مکاتب پذیرفته شده در جوامع بشرى و قانون اساسى آنها، متفاوت خواهد بود .
در آموزههاى سیاسى قرآن کریم، بر اصل تعاون، مشارکت عمومى، مشورت، همفکرى و نفى استبداد تاکید شده است . درباره تعاون مىفرماید: «... تعاونوا على البر و التقوى» (6) و درباره مشورت مىفرماید: «... و امرهم شورى بینهم» (7) و نیز به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دستور مىدهد تا با مسلمانان در امور مربوط به سرنوشت جامعه اسلامى مشورت کند «... و شاورهم فى الامر ... » (8) و امام على علیه السلام فرموده است «من استبد برایه هلک .» (9) و نیز فرموده است: «آلة الرئاسة سعة الصدر .» (10)
آزادى سیاسى در نظام ولایى
در عرصه حیات سیاسى، نظام سیاسى اسلام مبتنى بر اصل ولایت الهى است که در ولایت پیامبران، امامان و فقیهان پارسا و با کفایت تجلى یافته است . این نظام سیاسى، بهترین شیوه ممکن جهت نیل به حقوق مشروع و قانونى بشر است; در این نظام شرایط عمومى براى حضور آحاد جامعه در اداره امور کشور فراهم آمده است . اگر این کار تنها توسط افراد ویژهاى مثلا هواداران یک حزب یا اشراف و سرمایهداران و امثال آنان انجام شود، مشارکت عمومى از میان مىرود و زمینه براى استبداد و خودکامگى فراهم مىآید و به دنبال آن مفاسد گوناگون اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى رواج پیدا مىکند، که هیچ یک از این امور از دیدگاه دین حق پذیرفته نیست .
نظام سیاسى اسلام براى پیشگیرى از استبداد و خود محورى اولا، صفات اخلاقى و نفسانى مهمى را به عنوان شرایط لازم براى رهبر دینى و رجال حکومتى مقرر نموده که براى پیامبر صلى الله علیه و آله و امام علیه السلام از راه عصمت و براى دیگران از طریق عدالت، تقوا، زهد و پارسایى و ... تامین مىشود . در عرف خاص شیعیان، «امام» رهبرى سیاسى فکرى را در بر مىگیرد و اداره امور اجتماعى، راهنمایى و ارشاد فکرى، آموزش دینى، تصفیه و تزکیه اخلاقى نیز از او انتظار مىرود; از این جهتشایسته است نظارت کامل و دقیقى بر امور و اوضاع مسلمین داشته باشد . این وظیفه در غیبت امام معصوم علیه السلام بر عهده «ولى فقیه جامع الشرایط» مىباشد که از جهتبینش، دانش، زهد، اخلاق، سیر و سلوک و مدیریت، نزدیکترین افراد جامعه به امام معصوم علیه السلام است .
روشن است که چنین فردى به دلیل عارى بودن از هوى و هوس و رذایل اخلاقى، دستورات خدا و صلاح مردم را بیش از هر چیز دیگر در نظر دارد; از این رو با استمداد از حکم خدا (قرآن)، شیوه و سیره معصومین علیهم السلام و به کارگیرى کارگزاران با کفایتبهترین حاکمیت و نظارت را بر نظام اجتماعى عهدهدار است .
برپایى قسط و عدل در جامعه انسانى یکى از اهداف بعثت پیامبران الهى بوده است . (11) فلسفه حکومت دینى، تامین خیر و سعادت افراد جامعه در بعد مادى و معنوى، دنیوى و اخروى بر اساس قرآن و سنت است و آزادى معقول و مشروع نیز یکى از مصادیق عدل اجتماعى است; بدین جهت پیامبران الهى با قدرتهاى مستبد و استثمارگر مبارزه مىکردند و در این راه از هیچ تلاش و مجاهدتى فروگذار نمىکردند; به عنوان مثال، فرعون چون بر بنىاسرائیل ستم مىکرد و آنان را برده و بنده خود ساخته و حقوق اجتماعى آنان را سلب کرده بود، حضرت موسى علیه السلام وى را به شدت نکوهش کرد، از او خواست تا بنى اسرائیل را از یوغ بردگى خود آزاد سازد . فرعون دوران کودکى حضرت موسى علیه السلام را به یاد او مىآورد که در تکفل فرعون بود و امروز موسى باید مطیع و منقاد وى باشد، نه این که علیه او قیام کند، ولى حضرت موسى با قاطعیت تمام در برابر فرعون ایستاد و تصریح کرد که او بنىاسرائیل را بنده و برده خود ساخته و سپرى شدن دوران کودکى موسى در دربار فرعون نیز از آثار همین سیاست استبدادى و استثمارگرانه بوده است:
«و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل» (12)
یعنى: و (آیا) این که فرزندان اسرائیل را بنده (خود) ساختهاى نعمتى است که منتش را بر من مىنهى .
داستان حضرت موسى نمونه منحصر به فرد نیست، این شیوه همه پیامبران الهى بوده است; به خاطر همین روش بود که مترفان و سلطه جویان استثمارگر با آنان به مبارزه برمىخاستند و رسالت آنان را تکذیب مىکردند:
«و ما ارسلنا فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون» (13)
یعنى: و (ما) در هیچ شهرى هشداردهندهاى نفرستادهایم جز آن که خوشگذرانان آنها گفتهاند: «ما به آنچه بدان فرستاده شدهاید کافریم» .
بنابراین، تردیدى وجود ندارد که حکومتهاى پیامبران الهى بر پایه عدل و داد استوار بوده و با هرگونه استبداد و خودکامگى به شدت مخالفت کردهاند و امتیازهاى طبقاتى، نژادى و مانند آن در منطق آنان کمترین ارزش و اعتبارى نداشته است; براى همه اقشار و گروههاى تشکیل دهنده جامعه در برابر قانون عادلانه الهى، حقوق مادى قائل بودهاند و مسؤولیتهاى اجتماعى از دیدگاه آنان بر پایه شایستگىها و توانایىها استوار بوده است، نه برخوردارى از شهرت و ثروت و امتیازاتى از این قبیل . به عنوان نمونهاى روشن از شایسته سالارى در حکومت پیامبران، مىتوان داستان طالوت را یادآور شد که توسط پیامبرى از پیامبران بنى اسرائیل و به اذن و مشیت الهى به عنوان فرمانده سپاه توحید در مبارزه با لشکریان کفر برگزیده شد و این در حالى بود که وى از نظر شرایط زندگى، از افراد عادى، غیر متمکن و غیر مشهور بود و بدین جهت گزینش او به فرماندهى با مخالفت عدهاى از بنىاسرائیل واقع شد که شهرت، ثروت و امتیازات طبقاتى را ملاک لازم براى احراز مقامات کشورى و لشکرى مىانگاشتند، ولى پیامبر الهى در پاسخ آنان توانایى جسمانى و دانایى طالوت را که دو رکن لازم در فرماندهى نظامى است، به عنوان ملاک انتخاب وى یادآور شد . (14)
گواه دیگر از قرآن بر این مطلب، سخن حضرت یوسف است که از فرمانرواى مصر مىخواهد تا مسؤولیتسرمایههاى عمومى و دولتى بیتالمال را به عهده وى بسپارد و دو صفت امانتدارى و دانایى را به عنوان دلیل این درخواستبیان مىکند . (15)
در حکومت دینى، آنگونه که قرآن کریم ترسیم مىکند و از گفتار و رفتار پیامبران و امامان به دست مىآید، مردم خود باید در اداره امور کشور دخالت داشته باشند و مسؤولان و متصدیان امور به صورت مستقیم یا غیر مستقیم مورد قبول مردم باشند . منشا مشروعیتحکومت دینى، ولایتخداوندى است; و این اقتضاى اصل توحید در همه مراتب و از جمله در توحید ربوبى است . (16) آرى! از آنجا که هدایت محسوس و ملموس جامعه بشرى از طرق مختلف و از جمله تشکیل حکومت در مورد خداوند - که منزه از جسمانیت است - ممکن نیست، این ولایت الهى توسط پیامبران به مرحله ظهور و بروز رسیده است و پیامبران نیز آن را به اوصیاى خویش سپردهاند چنان که در اسلام نیز این ولایت از جانب پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به اهل بیت علیهم السلام سپرده شده است و در عصر غیبت امام معصوم (عج) طبق ادله عقلى و نقلى، فقیهان پارسا و با کفایت عهدهدار ولایت و رهبرى جامعه اسلامى، شناخته شدهاند .
سپردن امر ولایت و رهبرى جامعه بشرى به پیامبران، امامان و فقیهان عادل و با کفایت، هیچ ربطى به حکومتهاى طبقاتى در جوامع مختلف که در طول تاریخ بشر پدید آمده است، ندارد . در نظام حکومت دینى که از ولایت الهى سرچشمه مىگیرد ملاک رهبرى و حکومت، امتیازات طبقاتى نیست، بلکه ملاک، شایستگى و کفایت متناسب با منصب خطیر رهبرى در جامعه دینى است که گذشته از کاردانى و کفایت لازم در امر رهبرى و مدیریت جامعه، از آگاهى کافى در شناخت قوانین الهى، مصونیت لازم در برابر تمایلات نفسانى و خودکامگى و شیطان داشته باشد; چرا که نظام حکومتى جهانبینى توحیدى، هم باید در خدمت مردم باشد و هم باید مجرى احکام و دستورات الهى و حافظ ارزشها و مقدسات دینى و انسانى باشد . رهبرى دینى صرفا در سامان بخشیدن به امور دنیوى جامعه خلاصه نمىشود، بلکه این مهم یکى از اهداف و مسؤولیتهاى او مىباشد و مسؤولیتبزرگتر - که تضمین کننده مسؤولیت نخست نیز هست - تحقق بخشیدن به احکام و اوامر الهى است .
«الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة و آتوا الزکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور» (17)
یعنى: آنان (یارى دهندگان خداوند که خود نیز از نصرت الهى بهرهمند مىگردند) کسانىاند که اگر در زمین از قدرت و مکنت الهى بهرهمند گردند (حکومت الهى برقرار سازند) نماز بر پا داشته، زکات مىپردازند و امر به معروف و نهى از منکر مىکنند و سرانجام کارها به خدا باز مىگردد .
کوتاه سخن آن که نظام سیاسى مبتنى بر اصل ولایت الهى که در ولایت پیامبران، امامان و فقیهان پارسا و با کفایت تجلى و تبلور یافته و مىیابد، بهترین شیوه ممکن جهت نیل به حقوق مشروع و قانونى بشر، از جمله حق آزادى در مشارکتسیاسى و دخالت در اداره امور جامعه است . (18)
حکومت اسلامى ضمن در بر داشتن مزایاى نظام دموکراتیک بشرى، از نقایص آن نیز به دور است; احترام نهادن به حقوق طبیعى و قانونى افراد و پاسداشت آزادیهاى مشروع آنان و نفى استبداد و خودکامگى در صحنههاى سیاسى و یکسان انگارى افراد جامعه در برخوردارى از ثروتهاى ملى و امکانات دولتى و واگذارى امتیازات به میزان تلاش براى همگان از هر نژاد، رنگ، زبان و قومیت و حتى مذهب، مساوات در احکام قضایى بین عالیترین شخص حکومت و دیگران، تامین اجتماعى افراد جامعه، نگاه ویژه به محرومین و مستضعفین و صدها حکم و دستور اخلاقى و ارزشى از جمله مزایاى حکومت دینى است .
مبانى آزادى سیاسى
بررسى مبانى و ارکان آزادى سیاسى، بسیار حائز اهمیت مىباشد . در ابتدا لازم استبا این مبانى که به عنوان زیرسازها و بنیادهاى حکومت اسلامى و در حقیقت فلسفه وجودى چگونگى شکلگیرى آن به شمار مىروند، آشنا شویم . این اصول کلى و برگرفته از متون و آموزههاى دینى عبارتند از:
1 - خلافت الهى
در حکومت دینى حق تشریع و قانونگذارى از آن خداوند است; جز خداوند کسى به طور مستقل و بالذات حق تصرف در امور مردم را ندارد و مشروعیتحکومت و سیاستبشرى منوط به استناد و انتساب آن به اذن و خواستخداوند است .
از دیدگاه قرآن، انسان خلیفه خدا در زمین و عهدهدار استقرار حاکمیتخدا و وارث نهایى زمین و حکومت در آن مىباشد; انسان موظف است ویژگیها و شرایط لازم را براى احراز این مسؤولیتبزرگ کسب نماید . این بینش و اعتقاد، مسؤولیت و عمل سیاسى گستردهاى را در زندگى مسلمانان ایجاب مىکند که قلمرو آن با ملاحظه آیات زیر مشخص مىشود:
الف) آنگاه که پروردگار تو خطاب به فرشتگان گفت: من اراده کردهام که در روى زمین خلیفهاى بنهم . (19)
ب) اى داود! ما تو را در روى زمین خلیفه قرار دادیم; باید که در میان مردم به حق حکومت کنى . (20)
ج) خداوند به آنها که ایمان آورند و عمل صالح به جا آورند، وعده داده است که آنها را خلیفه در زمین قرار دهد، همانطور که پیشینیان را چنان کرد . (21)
2 - امامت و رهبرى
هدایت جهان هستى با حکمت و قدرت لایزال خداوندى جزئى از مجموعه تعالیم توحیدى است; در این راستا هدایت انسانها توسط انبیا و سپس برگزیدگان الهى انجام مىگیرد تا مردم را به طور حکیمانه به سوى سعادت حقیقىشان راهبرى کنند . قرآن مجید مىفرماید: آنگاه که خداوند ابراهیم را به سخنانى آزمود و این آزمایشها را به اتمام رسانید، خداوند گفت: من تو را براى مردم امام قرار دادم . (22) ما پیامبران را امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت کنند . (23) روزى فرا مىرسد که هر گروهى از انسانها را با امامانشان فرا مىخوانیم . (24)
حکم راندن در جامعه بشرى، حقى است الهى که از ربوبیت و هدایتخداوندى ناشى مىگردد و جز او و کسانى که از جانب وى مجازند، حق حکومت و زمامدارى مردم را ندارند . این مسؤولیتخطیر را خداوند بر عهده انبیا و امامان نهاده که از خصلت عصمتبرخوردارند . انتخاب مردم نیز وقتى از مشروعیت الهى برخوردار خواهد بود که در چارچوب همان صفات و شرایطى باشد که از پیش تعیین شده است; رهبران الهى نیز براى اداره امور مردم و حکومتبر آنها باید ملاکهاى زیر را رعایت کنند:
الف) وقتى در میان مردم حکومت مىکنید تنها به عدالتحکومت کنید . (25)
ب) کسى که بر طبق مقررات وحى و قوانین الهى حکم نراند، از کافران، فاسقان و ظالمان به شمار مىرود . (26)
ج) ما کتاب را به تو فرستادیم تا بین مردم طبق آنچه خدا به تو ارائه داده استحکم کنى .
3 - ظلمزدایى و استکبار ستیزى
قرآن در تاکید بر ضرورت ظلمزدایى از جامعه بشرى و صحنه فعالیتهاى اجتماعى انسانها، از خدا آغاز مىکند و خدا را مبرا از ظلم مىداند و براى ظلم هیچ جایگاهى در نظام آفرینش قائل نمىشود و آنگاه برچیدن بساط آن از جامعه بشرى را مسؤولیت اجتنابناپذیر انسان دانسته و بر عهده خود او مىنهد و نه تنها ظلم کردن را منع مىکند، بلکه پذیرش ظلم و تن دادن به ظلم را نیز محکوم مىکند . قلمرو این ظلمزدایى شامل رابطه انسان با خدا، خویشتن، دیگران و جامعه مىشود . بنابراین، مىفرماید: نباید ظلم کنید و نباید به ظلم تن در دهید . (27) ظالمان آنگاه که عذاب الهى را مىبینند، متوجه مىشوند که همه قدرت در این آبادیها را نابود کردیم، چون ظلم کردند . (29) به آنها که ظلمپیشهاند تکیه نکنید، که آتش آن شما را فرا مىگیرد . (30)
قرآن، خودبزرگبینى و سلطهجویى و به یوغ کشیدن دیگران را گناهى بزرگ مىشمارد . استکبار، آبادیها را خشک و ویران، نسلها را نابود و تمام امکانات و نیروها و ارزشهاى بشرى را در خدمت هواهاى نفسانى و خواستههاى شیطانى فرد و یا گروه خاص قرار مىدهد و مردم ناتوان را به اطاعتخود مىکشاند: آنگاه موسى و هارون را با آیاتمان به سوى فرعون و دستهاش فرستادیم، استکبار ورزیدند و آنها گروهى تبهکارند . (31) آنها نخست در درون خود استبکار ورزیدند و آنگاه به طغیان بزرگى کشانده شدند . (32) امروز با عذابى خفتآور مجازات مىشوید به خاطر آن که دچار استکبار شدید . (33) فرعون در زمین برترىجویى کرد و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود; گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را (براى کنیزى و خدمت) زنده نگه مىداشت; او به یقین از مفسدان بود . (34)
4 - آزادى همراه با مسؤولیت و حق انتخاب
خداوند به انسانها آزادى عطا کرده است و او با این آزادى، در انتخاب آزاد مىباشد; زیرا انسان موجودى استبا ادراک و قدرت تشخیص . از این رو، مسؤولیت دارد تا انتخابى آگاهانه داشته باشد; چه در اصل پذیرش دین و چه در انتخاب رهبرى حکومت اسلامى . بنابراین، انسان حاکم بر سرنوشتخویش است و باید با مسؤولیتى که در برابر خدا دارد، راه آینده خویش را بر اساس تعقل و حکمتبرگزیند .
خداوند درباره اصل انتخاب انسان براى پذیرش دین مىفرماید: ما انسان را هدایت کردیم; حال او یا سپاسگزار این نعمت است و یا کافر به آن . (35) هر کس خواست ایمان آورد و هر کس بخواهد کفر بورزد . (36) خداوند وضعیت هیچ قوم و گروهى از انسانها را دگرگون نمىکند مگر آن که خود بخواهند . (37)
و اما درباره حق انتخاب رهبرى شایسته و کارآمد مىگوییم:
به اعتقاد شیعه پیامبر و امام باید معصوم بوده و از گناه، خطا و اشتباه مصون باشند، تعیین پیامبر و امام باید از طرف خدا باشد; زیرا جز خدا کسى نمىداند معصوم کیست .
از دیدگاه ولایت انتصابى، مشروعیتحکومت ولى فقیه نیز ناشى از نصب عام امامان علیهم السلام است و مردم در تفویض ولایتبه او هیچ گونه اختیارى ندارند; اما در کارامدى حکومت نقش اصلى را دارند . بیعت گرفتن پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیه السلام از مردم نیز براى کارامد کردن ولایتشان مىباشد، نه براى انتصاب آنان . در نامه امیرمؤمنان علیه السلام به شیعیانش آمده است:
«پیامبر به من سفارش کرد و گفت: ولایت امت من با توست اى فرزند ابى طالب . پس اگر در آسایش و آرامش، تو را به لایتبرگزیدند و با خرسندى بر تو توافق کردند، امر ایشان را به پادار و اگر بر تو اختلاف ورزیدند آنان را با آنچه در آنند رها کن .» (38)
همچنین سخن حضرت امیر علیه السلام در روز بیعت نیز مربوط به کارامدى حکومت اوست نه مشروعیتش:
«اى مردم (حاضران و شنوندگان) این امر مربوط به شماست; کسى را، جز آن که شما برگماشتید، در آن حقى نیست .» (39)
شرط کارامدى حکومت، انتخاب آزادانه حاکمان توسط مردم است . حضرت امیر علیه السلام نیز کسى را به بیعتبا خویش مجبور نکرد; در نامهاى به طلحه و زبیر نوشت:
«شما به اختیار خود با من بیعت کردهاید و همانا مردم به خاطر سلطه غالب و یا به خاطر مال و ثروتى آماده با من بیعت نکردهاند . » (40)
کعب بن سور به مدینه آمد تا در مورد بیعت طلحه و زبیر تحقیق کند که آیا به میل خود بیعت کردهاند یا با اکراه، که حضرت امیر علیه السلام راه تحقیق را بر او باز گذاشت . (41)
همچنین آن حضرت در مورد بیعت عبدالله بن عمر، به مالک گفت:
«آن را به اکراه از او نمىخواهم، راه را بر او باز گذارید .» (42)
ارکان آزادى سیاسى
پس از بررسى بنیانها و زیرسازهاى حکومت، نوبتبه ارکان و شاخصهاى اساسى نظام دینى مىرسد که در تحقق یک نظام سیاسى اسلامى، بدون آنها نمىتوان ادعاى آزادى سیاسى داشت; در حقیقتشاکله اصلى نظام سیاسى بدون آنها محقق نمىشود و فقدان هر یک از آنها، آسیبهاى جدى را متوجه آزادى سیاسى خواهد کرد . ارکان بر اساس مبانى، پىریزى و عملیاتى مىشوند که در اینجا آن را در ساختار نظام سیاسى و حکومت اسلامى جستجو مىکنیم:
1 - حق آگاهى
در نظام ولایى مردم حق دارند از مسائل حکومتى کاملا آگاه باشند و حکومت موظف است آنان را در جریان امور بگذارد مگر در مسائل محرمانهاى که افشاى آنها مصالح ملى و عمومى را به خطر مىاندازد .
حضرت امیر علیه السلام در سخنى، وضع حکومت را چنان ترسیم مىکند که گویى شخص حاکم و برنامهها و کارهاى حکومتى، به جز اسرار جنگى باید در معرض دید و نظارت مردم باشند:
«بدانید حق شماستبر من که چیزى را از شما نپوشانم جز راز جنگ .» (43)
همچنین به فرماندار مکه نوشت:
بین تو و مردم هیچ واسطهاى نباشد مگر زبانت و پردهاى نباشد مگر صورتت و مبادا نیازمندى را از ملاقات با خود منع کنى . (44)
2 - نظارت
پس از تشکیل حکومت، مردم موظف به حضور در صحنه سیاست و نظارت بر کار آن هستند . حضرت امیر علیه السلام هنگام معرفى ابن عباس به مردم بصره گفت:
«به او گوش دهید و فرمانش برید تا آنجا که او از خدا و رسول اطاعت مىکند; پس اگر در میان شما حادثهاى [بدعتى] ایجاد کرد یا از حق منحرف شد بدانید که من او را از فرمانروایى بر شما عزل مىکنم .» (45)
در این حکم، مردم ناظر و داور به عملکرد کارگزارى قرار داده شدهاند که خود، مفسر قرآن و با احکام دین آشنا بوده است; لازمه اطاعت از دستور حضرت امیر علیه السلام این است که مردم همواره بر ولى منصوب او نظارت داشته باشند تا اگر از حق منحرف شد، اطاعتش نکنند . اگر نظارت نباشد هیچ گاه نمىتوان ثابت کرد که او از مشروعیتساقط شده است مگر این که خود بگوید .
طبق این سخن حضرت امیر علیه السلام، علت وجوب نظارت مردم بر حاکمان، احتمال خطاى آنان است . امام علیه السلام در جاى دیگر فرموده است:
«از گفتن حق، یا راى زدن در عدالتبازنایستید، که من به لحاظ ذات خود نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر آن که خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است .» (46)
البته این سخن، جمله شرطیه است و براى آن حضرت خطایى را ثابت نمىکند و این که امام مىفرماید، به لحاظ ذات خود از خطا ایمن نیستم، مانند سخن حضرت یوسف است که فرمود:
«و ما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی» (47)
پس امام، معصوم از خطاستبا این حال از مردم مىخواهد که از اظهار نظر در مسائل حکومتى دریغ نورزند; این سخن امام، فلسفه نظارت مردم بر حاکم را به وضوح مىرساند .
نصیحت کردن از جلوههاى بارز نظارت است; نصیحت در لغت، به معناى اخلاص و صدق (48) ، خیرخواهى (49) و اطاعت (50) آمده است . معناى سوم در کتابهاى معتبر و قدیمى نیامده و با این روایتحضرت امیر علیه السلام که مىفرماید: «حق شما بر من نصیحت کردن من به شماست .» (51) نیز سازگار نیست; زیرا اگر نصیحت، به معناى اطاعتباشد باید گفت اطاعتحضرت از مردم و جلب رضایت آنان در بعضى از موارد لازم است . معناى دوم نیز با «النصیحة لله» و «النصیحة لکتاب الله» که در روایت آمده ستسازگار نمىباشد; چون خیرخواه خدا و کتاب خدا بودن معناى روشنى ندارد، مگر این که گفته شود، منظور خیرخواهى براى مردم با قصد قربت است . از این رو، به نظر مىرسد معناى اول مناسبترین معناست . نصیحتبه خدا، قرآن، حاکمان و مردم نیز باید چنین باشد . برخورد خالصانه با پیامبر صلى الله علیه و آله و حاکم; یعنى مواجهه بدون ریا، نفاق و غش . یک مسلمان، آنگونه که در دل اعتقاد دارد با اینان رفتار مىکند نه این که در ظاهر از آنان تعریف کند، اما در دل به آن راضى نباشد . برخورد خالصانه و صادقانه با حاکم، نه به معناى طرفدارى محض از اوست و نه به معناى مخالفت مطلق با او; بلکه بدین معناست که اگر مردم او را عادل و اطاعتش را لازم مىدانند، اطاعت کنند و اگر او را گناهکار یا خطاکار مىبینند، به او تذکر دهند:
«هر کس عیب تو را به تو بنمایاند تو را نصیحت کرده است .» (52) و «هر کس نصیحت نکرد، دوستىاش را خالص نکرده است .» (53)
طبق روایتى از حضرت امیر علیه السلام، کسى را در حضور مردم نباید نصیحت کرد; چون باعث کوبیدن شخصیت اوست . (54) از طرف دیگر، بنا به سخن امام سجاد علیه السلام، نصیحتشونده باید بالش را براى نصیحت کننده نرم کند و به او گوش فرا دهد (55) و او را از همه بیشتر دوستبدارد . (56) از سوى دیگر کثرت آیات (57) و روایاتى که در اهمیت فریضه امر به معروف و نهى از منکر رسیده است، از مصادیق بارز این دو فریضه اعتراض سیاسى، نقد رفتار و کردار کارگزاران و ماموران دولتى در هر پست و مقامى است . در سیره پیامبر و امامان معصوم - به ویژه امیرمؤمنان که داراى حکومتبودند - نه تنها به افراد اجازه تندترین انتقادات را مىدادند، بلکه مساله نصیحتبه امامان از وظایف مسلمانان شمرده مىشد . (58) و توجه به رفتار و اعمال مسؤولان حکومتى در هر پایه را از وظایف مسلمانان مىدانستند .
مطالعه در زندگى امامان دین نشان مىدهد که آنان نه تنها در گفتار، توصیه فراوان داشتند که با عقاید مخالف با سعه صدر و تحمل برخورد شود، بلکه در عمل هم در برابر افکار مخالفان واکنش تند از خود نشان نمىدادند و اجازه مىدادند مخالفان سخن خود را بگویند و تا وقتى که دستبه اسلحه نمىبردند و بناى معارضه با نظام و مردم را نداشتند نه تنها مورد پیگرد قرار نمىگرفتند، بلکه حقوق و مزایاى آنان نیز از بیتالمال پرداخت مىشد .
3 - شکایت
پایبندى به حق نظارت مردم، ایجاب مىکند که در حکومت اسلامى، فرد یا نهادى به عنوان مرجع رسیدگى به نتیجه نظارت مردم و احیانا شکایت آنان وجود داشته باشد . حضرت امیر علیه السلام علاوه بر آن که مردم را به این امر مهم تشوق مىکرد، خود نیز افرادى براى تحقیق پیرامون احوال شخصى و نحوه اداره والیان مىفرستاد و در بعضى موارد با رسیدن گزارش اینان، به عزل یا توبیخ عاملان خود اقدام مىکرد . نامههاى 40، 43، 45، 63 و 71 نهجالبلاغه در همین موارد نوشته شده است .
شکایت از مقامهاى مختلف حکومتى در موارد شخصى و عمومى همانند نظارت، جایز است و تساوى مردم در برابر قانون الهى و دادگاه، ایجاب مىکند که اگر کسى دعواى شخصى دارد و یا ادعا مىکند که حاکم، حقوق عمومى را تضییع کرده است، بتواند آزادانه به مرجع قانونى مراجعه کند و آنان نیز موظفند به طور مستقل عمل کنند و در مقام قضاوت، رئیس و مرؤوس، رهبر و رهرو، غنى و فقیر و ... را به یک دیده بنگرند . از اینجا مىتوان به این نکته پىبرد که قضاوت، هر چند از شؤون حکومت است و قضات، منصوب حاکم هستند، اما این نصب باید به گونهاى باشد که اولا، قضات مستقل و آزاد به کار گمارده شوند; ثانیا، حین قضاوت در مورد این گونه شکایات، حاکم توان عزل آنان را نداشته باشد، و گرنه نقض غرض مىشود .
4 - ارشاد
کار عمده حکومت اسلامى اجراى احکام شرعى و حکومتى مىباشد و براى این کار نیازمند شناخت احکام اولى و ثانوى شرعى و تشخیص مصالح عمومى است . حکمرانان، اگر معصوم نباشند، در این شناخت و تشخیص در معرض خطا هستند; از این رو، آگاهان همواره باید مراقب باشند و آراى آنان را در ترازوى نقد بگذارند و اگر آن را خطا یافتند به ارشاد حاکمان بپردازند .
با مراجعه به تاریخ دوران حکومت پیامبر صلى الله علیه و آله در مدینه و حضرت امیر علیه السلام در کوفه، روشن مىشود که با وجود حضور معصوم علیه السلام در راس حکومت، اصحاب آزادانه سیاستگذاریهاى حکومتى و نحوه تدبیر امور مردم را مورد نقد قرار مىدادهاند و نظرهاى خود را ابراز مىنمودهاند و معصومان علیهم السلام نیز از اظهار نظر آنان استقبال مىکردهاند . همین که اصحاب در اظهار نظر خود، با مخالفت ائمه علیهم السلام روبه رو نشدهاند، دلیل بر تایید کار آنان از جانب ائمه علیهم السلام است; چون اگر اظهار نظر در مقابل ائمه علیهم السلام و یا اعلام نظر ابتدایى به آنان، شرعا مجاز نبود، ائمه علیهم السلام آنان را نصیحت و یا نهى مىکردند .
5 - مشورت
حاکم براى دستیابى به نظرهاى مردم، مىتواند با آنان مکاتبه و مذاکره کند و یا به مشورت بنشیند . هرگاه دایره حکومتحاکم گسترش یافت و احتیاجات و تکالیف زیاد متوجه او شد، قهرا نیازمند زیاد کردن مشاوران، ایادى و عمال در دایرههاى مختلف حکومتى است .
از مهمترین دلایل ضرورت مشورت حاکم با مردم و آزادى آنان در اظهار نظر، آیات و روایاتى است که شان نزول و بیان آنها، آمده است از جمله: «مؤمنان امورشان را بر اساس شورا و تبادل نظر انجام مىدهند .» (59)
رهبر دینى در امور جامعه به مشورت مىپردازد و با رعایت مصالح و مفاسد به تصمیمگیرى نهایى مىرسد; در این جهت فرقى بین رهبران معصوم و غیرمعصوم نیست . سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام در مشورت با مردم با این که مصون از لغزش و خطا بودهاند نوعى حرمت نهادن به شخصیت فکرى - فرهنگى افراد و مایه رشد و بالندگى اندیشهها بوده است .
خداوند به پیامبر اسلام مىفرماید: در تصمیمگیریهاى همگانى با مردم مشورت کن . (60) برخى گفتهاند: آیه «وشاورهم فى الامر» وجوب مشورت بر پیامبر صلى الله علیه و آله را مىرساند و به طریق اولى وجوب مشورت را براى جانشینان پیامبر صلى الله علیه و آله ثابت مىکند (61) و بعضى دیگر مىگویند: خدا و پیامبر از مشورت بىنیازند و معصومان علیهم السلام علم غیب دارند و از خطا هم مصون هستند . بنابراین، در کشوردارى خطا نمىکنند تا این که براى پیشگیرى از آن مجبور به مشورت باشند . به نظر مىرسد آنان علم غیب داشته اما در اجراى احکام شرعى و تشخیص مصالح عمومى موظف به استفاده از آن نبودهاند . از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
«من جز بشر نیستم، شما دعوى نزد من آورید و شاید بعضى از شما دلیلش را بهتر از دیگرى تبیین کند و من به نفع او حکم دهم; اگر به نفع کسى حکم کنم که مستحق نیست، او نباید آن را بگیرد که چیزى جز پاره آتش نمىباشد .» (62)
باید به این نکته توجه داشت که در صورتى مشورت در جامعه به حال افراد مفید است که شخص مورد مشورت در بیان عقیده و دیدگاه خود آزاد باشد و از طرف دیگر، براى بیان نظر خود سود و ثمرى ببیند .
6 - رعایتحقوق و مصالح مردم
رعایت مصالح ملت را مىتوان به عنوان اصل دیگرى در جهت مردمى بودن نظام ولایى دانست .
در منطق اسلام رعایتحقوق متقابل مىتواند ضامن پایدارى نظام و آزادى مردم باشد . در این منطق ولایى، مردم صاحبان حق و حاکمیت هستند و پاسدارى از حرمت انسانى - اعم از مسلمان و غیر مسلمان - بر حکومت امرى بایسته و ضرورى است . چنانچه مصالح مردم در نظر گرفته شود و اداره امور مردم درست صورت پذیرد، رضایتخدا و خلق را به همراه خواهد داشت . حضرت على علیه السلام در فرمان خود به مالک اشتر، به این مهم پرداخته و مىفرماید:
اى مالک تو را به سرزمینى گسیل داشتم که قبل از تو حکمرانان عادل و ستمکار بر آن حکومت راندهاند و مردم به کارهاى تو همانگونه که تو به کارهاى حکمرانان پیش از خود مىنگرى نگاه مىکنند، پس باید بهترین اندوخته تو کردار شایسته باشد; بر هواى نفس مسلط باش و نسبتبه آنچه که بر تو حلال نیستبخل بورز ... مهر و خوش رفتارى و نیکویى با زیردستان را در دل خود جاى ده و مبادا نسبتبه آنها جانورى درنده بوده، خوردن آنان را غنیمتشمرى . (63)
سیاستهاى حاکم در یک جامعه، چنانچه بر محور مدارا، رحمت، محبت، رعایت مصالح و هدایتباشد، زمینهساز مشارکت و رضایت همگانى خواهد بود . در نگاه امام علیه السلام این عامه مردم هستند که مىتوانند در شرایط سخت و ناگوار و در تنگناها نقطه اتکاى حکومتباشند; پس باید به منافع و پاسداشتحقوق آنان اندیشید و در تحقق این هدف کوشید . امام على علیه السلام به مالک توصیه مىفرماید:
بهترین کارها در منظر تو باید میانهروى در حق باشد; به گونهاى که دامنه عدالت و پرداختحقوق، فراگیر و گسترده باشد، تا این که خشنودى توده مردم به دست آید، همانهایى که مىتوانند تو را در رویدادهاى حساس و سرنوشتساز یارى کنند . (64)
همچنین در رسیدگى به طبقه محروم به مالک این چنین سفارش مىفرماید:
پس خدا را در نظر بگیر در این که به مردم درمانده و بىچاره و بىچیز و نیازمند و گرفتار، سختى و رنجورى و ناتوانى برسد . (65)
امام خمینى رحمه الله نیز در پاسداشت و رعایت مصالح عمومى مىفرماید:
«هر چه هست ملت است . حکومتها باید بر طبق امیال ملت عمل بکنند; بر طبق مصالح ملت عمل بکنند . امروز مثل سابق نیست که یک دولتى بیاید و هر غلطى مىخواهد بکند; خیر، باید موافق امیال صحیح ملت عمل بکند; نوکر ملتباید باشد، نه آقاى ملت .» (66)
در قانون اساسى نیز، شورا از ارکان اداره کشور و محور تصمیمگیرى شناخته شده (67) و در مسائل بسیار مهم اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى، همهپرسى و مراجعه مستقیم به آراى مردم، به عنوان راه حل مطرح شده است . (68)
سخن دیگر این است که به طور کلى در مواردى که حقوق مردم تضییع نشود و به اختلال نظام مسلمین منجر نگردد، مردم آزادى سیاسى دارند . مردم و حکومتباید بکوشند تا حقوق یکدیگر را بشناسند و پاسدار آن باشند .
در نهجالبلاغه این حقوق متقابل چنین ترسیم شده است:
«ایها الناس! ان لى علیکم حقا و لکم على حق: فاما حقکم على فالنصیحة لکم و توفیر فیئکم علیکم و تعلیمکم، کیلا تجهلوا و تادیبکم کیما تعلموا و اما حقى علیکم فالوفاء بالبیعة و النصیحة فى المشهد و المغیب و الاجابة حین ادعوکم و الطاعة حین امرکم . » (69)
یعنى: اى مردم! من بر عهده شما حقوقى دارم که از حق رهبرى و امامت و تصدى امور دولت ناشى مىشود و شما نیز بر عهده من حقوقى دارید که از مسؤولیتهایى که من پذیرفتهام نشات مىگیرد; اما آن حقوقى که شما بر عهده من دارید چنین است:
1 - همواره خیرخواه شما باشم و بر اساس مصلحتشما گام بردارم .
2 - در تامین رفاه و آسایش زندگى مادى شما و توسعه اقتصادى و رشد بهرهورى تلاش کنم .
3 - امر آموزش شما آنچنان باشد که نادانى و بىعلمى در میان شما باقى نماند .
4 - فراهم آوردن زمینه رشد و تربیتبه گونهاى که شایسته شماست و آنچنان که خود بدانید و آگاه به رشد خویش باشید تا به سر حد کمال علم و آگاهى برسید .
اما وظایفى که شما در قبال دولت و امامتان بر عهده دارید آن است که:
1 - بر بیعتخویش استوار باشید و نسبتبه انتخاب خود وفادار بمانید .
2 - به امور عمومى و فعالیتهاى دولت و زمامداران خیرخواه باشید و همواره با هشیارى، امور را زیر نظر بگیرید و با دلسوزى و مصلحت اندیشى، دولت و مسؤولین را یارى دهید; چه آنها حضور داشته باشند و در حضورشان باشید و چه در غیاب آنها، هنگامى که شما پنهان از آنها به امور مىنگرید .
3 - هرگاه شما را به اطاعت از فرامین الهى و همکارى و مساعدت و همیارى با دولت و کارگزاران دعوت مىکنم، مرا اجابت کنید و دعوت مرا لبیک گویید و همواره در صحنهها حضور داشته باشید .
4 - هنگامى که براى انجام وظایفم فرمانى صادر مىکنم و به شما دستورى مىدهم به فرامینم گوش فرا دهید و از اوامرم اطاعت کنید .
در چنین چشم اندازى از یک حکومت دینى است که سعادت و سلامت همگانى فراهم مىآید، اما اگر همدلى، صمیمت و ایفاى حقوق متقابل از جامعه دینى رختبربندد و بین مردم و مسؤولین فاصلههاى آنچنانى ایجاد شود و منافع و مصالح اجتماعى نادیده گرفته شود جامعه با ثبات، پیشرفته و مورد اعتماد نخواهیم داشت .
فواید و آثار آزادى سیاسى
آزادى سیاسى در یک نظام حکومتى (به ویژه حکومت دینى) با رعایتحدود و ثغور آن، فواید و آثار مهمى را در بر دارد که در اینجا پارهاى را یادآور مىشویم:
الف) مشارکت مردمى
مردم در جامعه اسلامى باید از چنان رشدى برخوردار باشند که زمینه لازم براى حضور عاقلانه و مقتدرانه آنان در عرصههاى مختلف فراهم آید . اگر در جامعهاى مردم از دخالت در امور بازداشته شوند به تدریج زمینه پیدایش استبداد فراهم مىآید; جامعه ثبات و امنیتخود را از دست مىدهد و بیشتر مردم از حقوق مسلم خود باز مىمانند و بتدریجحالت انفجارى به خود گرفته و در مقابل دولتمردان خواهند ایستاد .
یکى از مهمترین مصادیق مشارکت فعال مردم در عرصهها، آزادى انتخاب و راى مىباشد که در کلام امام علیه السلام بسیار مورد توجه قرار گرفته است . در اندیشه امام على علیه السلام هر چند که مشروعیتحکومت، جنبه الهى دارد، اما بر راى و انتخاب مردم و تاثیر آن بر مشروعیت و تحقق حکومت نیز تاکید مىشود; به عنوان مثال، به هنگام حرکت از مدینه به سوى بصره، خطاب به اهل کوفه مىنویسد:
«بایعنى الناس غیر مستکرهین و لامجبرین بل طائعین مخیرین .» (70)
همچنین پس از آن که مردم با امام على علیه السلام بیعت کردند، امام به سعد بن ابى وقاص فرمود:
مردم با من بیعت کردند تو نیز بیعت کن، او گفت: «پس از آن که همه بیعت کردند من بیعت مىکنم» ، امام فرمود: از نظر من بر تو باکى نیست; سپس به مردم فرمود: راهش را باز کنید . (71)
امام على علیه السلام بر این اساس، هنگام حضور گسترده مردم براى بیعتبا وى، از آنان مىخواهد که سراغ دیگرى بروند و وزیر بودن را بهتر از خلیفه بودن بر آنها مىداند:
«دعونى و التمسوا غیرى فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان لاتقوم له القلوب و لاتثبت علیه العقول و ان الافاق قد اغامت و المجة قد تنکرت و اعلموا انى ان جئتکم رکبتبکم ما اعلم و لم اصنع الى قول القائل و عتب العاتب و ان ترکتمونى فانا کاحدکم و لعلى اسمعکم و اطوعکم لمن ولیتموه امرکم و انا وزیرا خیر لکم منى امیرا .»
یعنى: مرا بگذارید و دیگرى را به دست آورید که ما پیشاپیش کارى مىرویم که آن را رویههاست و گونهگون رنگهاست . دلها برابر آن بر جاى نمىماند و خردها بر آن پایبند نیست . همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا گردیده و بدانید که اگر من درخواستشما را پذیرفتم، با شما چنان کار مىکنم که خود مىدانم و به گفته گوینده و ملامتسرزنش کننده گوش نمىدهم; اگر مرا واگذارید همچون یکى از شمایم و براى کسى که کار خود را بدو مىسپارید بهتر از دیگران فرمانبردار و شنوایم . من اگر وزیر باشم بهتر است تا امیر باشم . (72)
دقت در موارد بالا، به خوبى دیدگاه امام على علیه السلام را درباره حق انتخاب و راى مردم، نمایان مىسازد; در کلام اخیر، هم آزادى انتخاب مردم به رسمیتشناخته شده است و هم این آزادى آن قدر با اهمیت است که امام حاضر است از کسى که آنها به عنوان حاکم انتخاب نمایند، اطاعت کند .
امام على علیه السلام همچنین یکى از معیارهاى تفویض قدرت به والیان خود را نیز، رضایت و مقبولیت مردم مىدانست . تنها در حکومت استبدادى است که حق به صورت یکجانبه تعریف مىشود و براى مردم نقشى جز اطاعت و فرمانبردارى انگاشته نمىشود . آن حضرت، در نفى این رویه مىفرمایند:
مصالح مردم آنگاه سر و سامان مىیابد که دولتمردان و حاکمان شایستهاى داشته باشند و متقابلا البته پیامدهاى منفى در هم ریختن رابطه حقوقى بین مردم و حکومت دور از نظر نیست; آثار و آسیبهایى چون چند دستگى و اختلاف، بروز استبداد، انحراف در دین، شیوع رفتارهاى نابخردانه، معطل ماندن احکام الهى، ناهنجاریهاى اجتماعى که جامعه را از حالت توازن و تعادل خارج مىسازد; همان چیزى که حضرت على علیه السلام اشاره فرمودند:
وقتى جامعه به چنین گسست و نبود ارتباط سالم و سازنده بین حاکم و مردم ره پوید، نتیجهاى بسیار خطرناک رقم خواهد خورد; زیرا در این حال مردم، دیگر هیچ نگرانى و وحشتى به خاطر ضایع شدن حقوق و یا انجام کار بیهوده و باطل در جامعه احساس نخواهند کرد . (73)
بنابراین، حکومت دینى به انسانیت و حرمت نهادن به حقوق انسانى مىاندیشد و به کارگزاران خویش نیز در پاسداشتحقوق سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و ... تاکید فراوان دارد .
ب - گرایش مردم به دین
از آنجا که آزادىخواهى یکى از آرمانهاى فطرى بشر است، ارائه تصویرى انسانى، معقول و مطابق با آرمانهاى بشرى از دین مىتواند نقش مهمى در گرایش افراد به دین داشته باشد; چنان که ارائه تصویرى غیرانسانى و مخالف با آرمانهاى بشرى نتیجه عکس آن را خواهد داد . همان طور که یکى از مهمترین علل گرایش به مادیگرى در غرب، نارسایى مفاهیم اجتماعى و سیاسى بود; یعنى آنگاه که مساله حقوق طبیعى و مخصوصا حق حاکمیت ملى به میان آمد، عدهاى طرفدار استبداد سیاسى شدند و براى توده مردم در مقابل حکمران قائل به وظیفه شدند; این عده در استدلالهاى خود براى یافتن پشتوانهاى براى نظریات استبدادى مدعى شدند که حکمران فقط در برابر خدا مسؤول است و مردم حق ندارند حکمران را بازخواست کنند که چرا چنین و چنان کردى، ولى حکمران حقوقى بر مردم دارد که باید ادا کنند . در نتیجه تلازمى پدید آمد بین اعتقاد به خدا و پذیرش استبداد قدرتهاى مطلقه، که فرد حکمران فقط در پیشگاه خدا مسؤول است نه در برابر مردم . (74)
اما از دیدگاه اسلام، حاکمان نه تنها در مقابل خداوند مسؤول و پاسخگو هستند، بلکه مردم نیز حق دارند اعمال و رفتار آنها را مورد پرسش قرار دهند و آنان نیز موظف به پاسخگویى در مقابل مردم مىباشند .
امیرالمؤمنین علیه السلام، پیشواى سیاسى - اجتماعى و امام معصوم، در این باره خطبهاى خوانده و فرمودند:
حق تعالى با حکومت من بر شما، براى من حقى بر شما قرار داده است و شما را همان اندازه حق بر عهده من است که مرا به عهده شماست; حق همواره دو طرفى است; کسى را بر دیگرى حقى نیست مگر این که آن دیگرى را هم بر او حقى است ... (75)
از نظر اسلام مفاهیم دینى، همیشه مساوى با آزادى بوده است، مفاهیم بلندى همچون ولایت، رهبرى و سرپرستى; درستبر خلاف غرب، که مفاهیم دینى مساوى با اختناق اجتماعى بوده است و پر واضح است که چنین روشى جز گریزاندن افراد از دین و سوق دادن ایشان به ضدیتبا خدا و هر چه رنگ خدایى دارد، محصولى نخواهد داشت . (76)
ج - جلب رضایت مردم و کارامدى نظام سیاسى
حکومت دینى به انسانیت و حرمت نهادن به آن مىاندیشد . هر انسانى که در جامعه دینى زندگى مىکند داراى حقوقى است که مىبایست از آن بهرهمند شود و این یک اصل مهم و پایهاى در مناسبات حقوقى حکومت اسلامى شمرده مىشود . رضایت و ایفاى حقوق عمومى شرط اصلى موفقیت نظام است .
«یکى از چیزهایى که رضایت عموم بدان بستگى دارد، این است که حکومت، به چه دیدهاى به توده مردم و به خودش مىنگرد؟ ... و اعتراف حکومتبه حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى که مشعر بر نفى حق حاکمیت آنها باشد، از شرایط اولیه جلب رضا و اطمینان آنان است .» (77)
رضایت مردم و توجه به نظر آنان، آن قدر مهم است که حضرت امیر علیه السلام به مالک سفارشمىکند:
اگر رعیتبه تو گمان ستمگرى بردند، عذر و دلیلت را براى آنان آشکار کن و با این کار، گمانهایشان را از خود دور کن; زیرا در این کار ریاضتبه خود و مهربانى بر رعیت است . (78)
در نظر امام علیه السلام این عامه مردم هستند که مىتوانند در شرایط سخت و ناگوار و در تنگناها نقطه اتکاى حکومتباشند . پس باید به منافع و پاسداشتحقوق آنان اندیشید، امام علیه السلام در تحقق این هدف، به مالک توصیه مىفرماید:
بهترین کارها در منظر تو باید میانه روى در حق باشد به گونهاى که دامنه عدالت و پرداختحقوق فراگیر و گسترده باشد تا این که خشنودى توده مردم به دست آید ... همانهایى که مىتوانند تو را در رویدادهاى حساس و سرنوشتساز یارى کنند . (79)
مشارکت مردم ضامن تحقق ارکان نظام سیاسى اسلام است . رهبرى نظام اسلامى براى به دست گرفتن قدرت و اعمال اکمیتخویش و پیاده کردن صلاحیتهایى که از جانب خداوند دارد، مانند هر رهبر دیگرى نیازمند قدرت و توانایى است; بر همین اساس قدرت داشتن از شرایط عمومى تکلیف و مسؤولیت در اسلام قلمداد شده است . اهداف متعالى و انسانىاى که دین براى حکومت ترسیم کرده، محتاج همتى بس بلند نه تنها از سوى کارگزاران و رهبرى نظام بلکه از طرف تودههایى است که قاعده این حاکمیت را تشکیل مىدهند .
ابزارهایى که حاکمان دینى در راه رسیدن به این اهداف متعالى مورد استفاده قرار مىدهند به همان مقدار باید مشروعیت داشته باشند که اصل آرمانها طبق آموزهها و مبانى دین مشروعند . آنها نمىتوانند از هر راهى قدرت و توان لازم را براى نیل به اهداف دینى خود تحصیل کنند و بدیهى است که مجاز نیستند از روشهاى سلاطین و طواغیت استفاده کنند . مساعدت و مشارکت مردم یک حق و وظیفه شرعى و ملى براى رهبران اسلامى و تامین کننده قدرت است .
سیره عملى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام در به رسمیتشناختن حق و آزادى مردم در شارکتسیاسى اجتماعى، دلیلى قاطع بر ضرورت و مشروعیت آن در نظام سیاسى اسلام است . بیعتهاى مکررى که در دوران کوتاه حکومت آنان اتفاق افتاد و مشورتهایى که با مردم در پارهاى از امور مىکردند، نشانگر این مهم است .
پىنوشت:
1) محقق و نویسنده .
2) منتسکیو، روح القوانین، ص 293 .
3) کارل کوهن، دموکراسى، ترجمه فریبرز مجیدى، ص 184 .
4) محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمینولوژى حقوق، ص 31 .
5) طباطبایى مؤتمنى، آزادیهاى عمومى و حقوق بشر، ص 96 .
6) مائده/2 .
7) شورى/38 .
8) آل عمران/159 .
9) نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 164 .
10) همان، شماره 176 .
11) حدید/25 .
12) شعراء/22 .
13) سبا/34 .
14) بقره/247 - 246 .
15) یوسف/55: «قال اجعلنی على خزائن الارض انی حفیظ علیم» .
16) انعام/57: «ان الحکم الا لله ...» .
17) حج/41 .
18) على ربانى گلپایگانى، دین و آزادى سیاسى، مجله کلام اسلامى، ش 34 .
19) بقره/30 .
20) ص/26 .
21) نحل/62 .
22) بقره/124 .
23) انبیا/124 .
24) اسراء/71 .
25) نساء/58 .
26) مائده/47 - 44 .
27) بقره/279 .
28) بقره/165 .
29) کهف/59 .
30) هود/131 .
31) یونس/75 .
32) فرقان/21 .
33) اعراف/48 .
34) قصص/4 .
35) دهر/3 .
36) کهف/39 .
37) رعد/11 .
38) سید ابن طاووس، کشف المحجه، ص 180 .
39) ابن الاثیر، الکامل فى التاریخ، ج3، ص 193 .
40) نهجالبلاغه، نامه 54 .
41) مامقانى، تنقیح المقال، ج 1، ص 186 .
42) نهجالبلاغه، نامه به مالک اشتر .
43) نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، ص 323 .
44) همان، نامه 67 .
45) مصنفات الشیخ المفید، ج 1، ص 420 .
46) نهجالبلاغه، خطبه 216 .
47) یوسف/53 .
48) الفیومى، المصابح المنیر، الاخلاص و الصدق .
49) ابن الاثیر، النهایة .
50) فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین .
51) نهجالبلاغه، ترجمه جعفر صالح، خطبه 34 .
52) عبدالواحد التمیمى الآمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 157 .
53) همان، ج 6، ص 75 .
54) همان، ص 172 .
55) شیخ صدوق، الامالى، ص 306 .
56) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 282 .
57) آل عمران/104، 110 و 114; اعراف/157; توبه/67 ، 71 و 112 .
58) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 403 .
59) شورى/38 .
60) آل عمران/159 .
61) سید محمدباقر حکیم، الحکم الاسلامى بین النظریة و التطبیق، ص 117 .
62) محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 18، ص 169 .
63) نهجالبلاغة، ترجمه فیضالاسلام، صص 993 - 992 .
64) همان، ص 996 .
65) همان، ص 983 .
66) صحیفه نور، ج 15، ص 226 .
67) اصل 7 و 100 .
68) اصل 50 .
69) نهجالبلاغه، خطبه 34 .
70) محمد محمدى الرىشهرى، موسوعة الامام على بن ابیطالب فى الکتاب و السنة و التاریخ، دارالحدیث، قم، 1421 ق .
71) احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، 1417 ق، ج 3، صص 9 - 8 .
72) نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 92، ص 85 .
73) همان .
74) ر . ک .: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 1، صص 554 - 553 .
75) نهجالبلاغه، خطبه 34 .
76) مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، صص 119 - 118 .
77) همان .
78) نهجالبلاغه، نامه 53 .
79) نهجالبلاغه، فیض الاسلام، ص 996 .