آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

این مقاله، عهده‏دار بحث تکامل عرفانى انسان بر محور آموزه‏هاى قرآنى و مدار معارف اسلامى است. حرکت تکاملى انسان از «خود»؛ یعنى خود فطرى و ملکوتى، رحمانى و فطرى انسان آغاز مى‏شود و با خدا یا دیدار الهى پایان مى‏یابد. لازمه چنین حرکت استکمالى جوهرى، فقرشناسى وجودى، بیدارى و بینایى، درک و درد خدا داشتن، شریعت محورى، مجاهده مستمر با خواهشهاى نفسانى و مراقبت کامل، حب الهى، بندگى خالصانه خدا، نوسازى معنوى مداوم، بازشناسى و بازیابى همیشگى، هدفشناسى و هدفدارى است. بدیهى است حرکت و شدن از خود به سوى خدا در حقیقت رسیدن به خود برتر و تکامل یافته و توسعه بخشیدن به حقیقت وجودى خود است و انسان متحرکِ متکامل، انسان به خود رسیده و کمال یافته و سعادتمند است و عصاره مقاله در این معناست که خداى سبحان در درون انسان است که آدمى با حرکت تکاملى از درون و حجابزدایى به آن دست مى‏یابد.

متن

«حرکت‏شناسى» تکاملى انسان در «عرفان قرآنى»
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(2)
یعنى: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته‏اید، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند به شما زیانى نمى‏رساند. بازگشت همه شما به سوى خداست و شما را از آنچه عمل مى‏کردید، آگاه مى‏سازد.
از آنجایى که عرفان قرآنى، بر مبناى حرکت جوهرى انسان سالک الى الله قرار دارد(3) و «فطرت» به دلیل آن که دو شاخصه مطلق‏شناسى و مطلق‏گرایى دارد که تنظیم‏کننده سیر و سلوک انسان فطرت اندیش و با خود یگانه شروع مى‏گردد و به سوى «فاطر مطلق» ادامه یابد و «بعثت» نیز بر محور «لیستأدوهم میثاق فطرته.»(4) و «یثیروا لهم دفائن العقول.»(5) شور و زلزله‏اى در جان آدمى ایجاد مى‏کند و غایت «رسالت» هم بازگشت به خویشتن بر اساس «فرجعوا الى انفسهم»(6) بوده و امر به «بصیرت» به موضوع «نفس» تعلق گرفته «و فى انفسکم افلا تبصرون»(7) و انسان نیز مالک حقیقى اعمال، اقوال، احوال و تقاریر خویش خواهد بود و «و ان لیس للانسان الا ما سعى»(8)... بر همین اساس در این بحث به «اصول حرکت تکاملى انسان» اشاراتى خواهد شد.
فصل اول
اصل اول: نفس حرکت؛ به این معنا که چون عالم طبیعت، عالم استعداد و قوه و ظرف تزاحم است و مصون از حرکت و تکاپو نیست تا هر چیزى با «امکان استعدادى» یا «مبدأ قابلىِ» نوعى خود به سوى فعلیت و کمال نوعى خویش برسد و «استعداد» مبناى حرکت خواهد بود و حرکت خروج تدریجى شى‏ء از قوه به فعل مى‏باشد. انسان نیز که «هبوط» به عالم ماده کرد، مستثنى از این قاعده کلى نیست و در یک حرکت و «شدن» به سر مى‏برد و اساسا جهان، در حال جهش، و تحول به سوى خداست؛ «أَلا إِلَى اللّهِ تَصِیرُ الأُْمُورُ»(9) و حرکت انسان به سوى خدا حتمى و ضرورى است که «یا أَیُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»(10) گویاى آن است:
جزءها را رویها سوى کل است  بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا به دریا مى‏رود  از همانجا کآمد آنجا مى‏رود(11)
و آیه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(12) نیز تفسیر ماهیت حرکت تکاملى و صیرورت انسانى است که «من الله» و «الى الله» مبدأ و منتهاى این حرکت را بیان مى‏کند. انسان «بیدار دل» و «وحى اندیش» و «شریعتگرا» و «فطرت خواه»، درک و درد حرکت به سوى خدا را در شبستان «حیات معقول» خود حاضر کرده تا از «ظلمت» سکون و توقف به ضیاى «حرکت و مجاهده» برسد که «فاذا فرغت فانصب و الى ربک فارغب»(13)
اصل دوم: بستر و موطن حرکت؛ چنانچه اصل حرکت انسان در دایره عالم ملک و کویر وجود، «واجب التحقّق» است، ضرورتا این حرکت یک بستر خاص داشته و وجوبا از یک «کانون» و موطنى آغاز مى‏گردد. در عرفان مبتنى بر وحى الهى، «بستر و کانون»، «جان» خود انسان رونده و سالک و مسافر کوى حق خواهد بود؛ یعنى حرکت تکاملى از جان به سوى «جانان»؛ مبدأ شدن و تحول «نفس» و جان است که آیه «یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم»(14) کاملاً بر آن دلالت دارد. به تعبیر استاد علامه طباطبایى رحمه‏الله (15) در ذیل آیه مزبور: کلمه «علیکم» اسم فعل است به معناى «بر شما باد» و «انفسکم» مفعول آن است... و آنچه که با خود «راه» ملازم است (و از آن جدا نمى‏شود) مقصد و منتهایش، همان مقصد و منتهاى راه است که همان غایت مطلوبى است که خود سالک در سیر و سلوکش به دنبال آن است.(16) به هر حال انسان، هم «راه» است و هم «رونده» و این با عرفان به نفس، تحصیل خواهد شد و عارف کسى است که معرفت به خویش پیدا کرده، خود را از حجابهاى ظلمانى و نورانى برهاند که «خویشتن‏شناسى» و «خویشتن‏یابى عرفانى» همان «خداشناسى و خدایابى حضورى» است و آیه «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»(17) که دلِ دل انسان و جانِ جان انسان، خداست و حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» شاهد بر آن است. به همین برهان در حدیث آمده است:
هر کس خود را شناخت، [از مادیات] فارغ مى‏شود و هر کس دنیا را شناخت، نسبت به آن، بى‏رغبت مى‏شود و هر کس مردم را شناخت، خود را از وابستگى به آنها مى‏رهاند.(18)
بحث حرکت از «درون» و «باطن» به صورت جوهرى اشتدادى و استکمالى نفس خواهد بود که انسان در هر مرتبه‏اى متحد با آن مرحله بلکه عین آن به صورت وحدت «عمل و عامل و معمول» است. پس روش شریعت اسلام تنبه و تذکر انسان به «عرفان نفس» و «حرکت جوهرى نفس» که نزدیکترین و کاملترین راه به سوى خداست، مى‏باشد و آیات:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(19)، «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(20) و «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ...»(21) و «فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»(22) و «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(23) و آیه «بَلِ الإِْنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»(24)
همه مُشِعر به «طریق نفس» در تکامل انسان و تصعید اوست و اگر حکمت و عرفان و علوم حصولى به «جان» رسوخ کرد و تبدیل به «علم حضورى» شد فهم «هو معکم اینما کنتم»(25) و «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(26) و آیات مشابه دیگر ممکن مى‏گردد.
باید دانست که چنانچه حرکت از «جان» با عرفان به نفس شروع شد، انسان سالک به تدریج از خود فانى شده و شهود جمال حق مى‏نماید؛ زیرا تمام حجاب از خودیت و انانیت است و با «درون‏بینى» و «جان نگرى» انسان به فقرشناسى وجودى و «فقریابى وجودى» مى‏رسد؛ زیرا فطرت معصوم و نفس حقیقى انسان، مصون از خطاست و به انسان دروغ نمى‏گوید. وقتى پرده‏ها کنار رفت و «رجعت به خود حقیقى» تحقق پیدا کرد این «فقر انفسى و نقص نفسى» و «عین نیاز و ربط» وجودى انسان به غنى مطلق و «صمد» روشن مى‏شود و هر کسى که به جایى رسید و تکامل خویش را بیمه کرد، از همین رهگذر فقرشناسى و فقریابى جوهرى بود و فهمید و مشاهده نمود که حجاب از ناحیه «قابل» است نه «فاعل» و نقص از طرف «مستفیض» است نه «مفیض» و انسانها به حسب مراتب وجودى خود و ظرفیّت و سعه خویش استفاضه و استضائه مى‏کنند. اصل «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»(27) اطلاق و عمومیت دارد و آیه «إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ»(28) ناموس جهان هستى و حدیث «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها.»(29) جوهره عالم و آدم است که تمام گرفتاریهاى بشر نیز از «جهالت به نفس» و جهالت به «فقر نفسى و نقص ذاتى» خود و غناى اطلاقى و بى‏نیازى صرف خداست که دقت در آیه «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(30) دریچه این حقایق را به روى انسان مى‏گشاید؛ زیرا نکاتى دقیق و عمیق در این آیه کریمه نهفته است که عبارتند از: 1ـ خطاب به تمام انسانهاست. 2ـ «انتم» دال بر حقیقت وجودى انسان و کنه و جوهر آدمى و تمام کیان هستى انسان است که متصف به «فقر» است. 3ـ به قرینه «انتم» که جان و ذات انسان را بیان مى‏کند، فقر، «فقر ذاتى» و «نیاز درونى» است و در گزاره انسان فقر است، حمل محمول بر موضوع از نوع «محمول بالصمیمه» است مثل قضیه آب مایع است، روغن چرب است و این قضیه نیز «حقیقیّه» است نه خارجیه و نه ذهنیّه؛ یعنى «فقر وجودى» و نیاز جوهرى و تعلق و روابط محض از صفات ثبوتیه ذاتیه حقیقیّه است. 4ـ چون این فقر باید مقابل داشته باشد و آن، فقر نفسى انسان و غناى ذاتى الله است و ربط حرکت جوهرى انسان از مبدأ فقر به سوى منتهاى غنى مطلق است و انسان به هر جا برسد این فقر با او هست؛ چرا که سلب شى‏ء از نفس خود محال و ممتنع است و قضیه «الله غنى است» نیز حقیقیه و محمول بالصمیمه است و ارباب شهود و اصحاب سلوک نیز به شهود فقر خویش و فناى شهودى مى‏رسند که از توحید ناب افعالى تا توحید خالص ذاتى مى‏روند. غزلیات عارف دلسوخته و سالک شیداى حق و فارغ از خود، امام خمینى قدس‏سره در این زمینه سودمند و روشنگر است:
این ما و منى جمله ز عقل است و عقال است  در خلوت مستان نه منى هست و نه مایى(31)
همچنین سروده علامه طباطبایى رضى‏الله‏عنه آن عارف و حکیم فرزانه نیز دلالت بر فقرشناسى و فقریابى مى‏کند:
مهر خوبان دل و دین از همه بى‏پروا برد  رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون شد  از سمک تا به سماکش، کشش لیلى برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه  ذره‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسى بى سروپایم که به سیل افتادم  او که مى‏رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود  که به یک جلوه دل و دین ز همه یکجا برد
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود  که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم  با برافروخته رویى که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولى  غم روى تو مرا دید و ز من یغما برد
همه دل باخته بودیم و پریشان که غمت  همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد
آن چیزى که مانع استکمال نفس تا تکمیل درون و وصول به مقام اکمال یا مانع صیرورت و تصییر است، استکبار نفس و عُجب درون و خودبینى‏هاست که به تعبیر بلند لسان الغیب:
ظلمت از هستى است ور نه رهنوردان عدم  شمع جان خاموش مى‏سازند و راهى مى‏شوند
استاد مطهرى در تفسیر این بیت مى‏فرماید:
«البته مى‏دانید که او مقصودش از عدم، فناست ـ خیلى عالى گفته است ـ و مقصود از هستى، خودیت است ـ شعر خیلى عالى است ـ شعر بسیار درستى است. در آنجا مقصود از هستى، خودى است؛ هستى یعنى هستى خود. به اعتبار آنها در واقع نوعى نیستى است؛ یعنى وقتى که این هستى را بشکنید شما دارید مرز را در اینجا مى‏شکنید و از خود که نیست بشوید، آن وقت این شمع خود را، شمع جان را، شمع خودیت را، خاموش مى‏کنید و مى‏توانید حرکت آغاز کنید و به راه ادامه دهید.»(32)
معلوم است که بنا بر آیه «وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ»(33) همه ریاضتها، تلاشها، تحمل مصائب و متاعب، نتیجه عالیه‏اش به خود انسان برگشته و کمال او را تأمین مى‏کند. پس حرکت اولاً: جوهرى اشتدادى، در استکمال نفس انسانى است.
ثانیا: انسان در هر مرتبه‏اى از حرکت تکاملى و فعلیت‏یابى، عین همان مرتبه است. به تعبیر استاد مطهرى: موجود متکامل، در مراتب تکامل «انواع» است نه «نوع».(34)
ثالثا: حرکت مبدأش جان انسان و معادش جانان یا خداست که در واقع، مبدأ و معاد، اوست.
رابعا: حرکت در بستر خود، فقرشناسى و فقریابى دارد.
خامسا: حرکت، با عرفان به نفس و مجاهده «فى سبیل الرب» تحقق مى‏پذیرد.
سادسا: حرکت، بر پایه عشق و محبت به خداست که آیه «و الذین امنوا اشد حبا لله»(35) و حدیث «ثم بعثهم على سبیل محبته...»(36) بر آن دلالت دارند.
سابعا: این حرکت جوهرى، انسان را به مقام فناء فى الله و سپس بقاء بالله مى‏رساند که:
بقا میابد او بعد از فنا باز  رود ز انجام ره دیگر به آغاز(37)
در انتهاى بحث حرکت‏شناسى جوهرى تکاملى بر اساس آیه 105 سوره مائده و آیه 15 سوره فاطر مطالبى را از تفسیر استاد مطهرى پیرامون حدیث «الفقر فخرى.» منقول از رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏آوریم:
«درباره حدیث شریف «الفقر فخرى.» بیان لطیفى وجود دارد که مناسب بحث است و آن این که بنده نسبت به موجودات دیگر هر چه داراتر باشد نسبت به ذات حق فقیرتر است؛ چون فقر یعنى نیاز و آن کسى که چیزى ندارد به خالق و علت هم نیازمند نیست و آن کس که دارد، هر چه که بیشتر داشته باشد نسبت به علت و خالق نیازمندتر است؛ به دلیل این که رابطه مخلوق با خالق و معلول با علت رابطه نیاز است و جز نیاز چیز دیگر نیست. به ترتیب «اَلاَوجد فَالاوجد»، «اَلاَفقر فَالافقر» هم هستند، آن کس که نسبت به خالق افقر است، نسبت به مخلوقات اغنى است؛ چون داشتن در مخلوقات عین نیاز و فقر به خالق است. فخر رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، از جهت فقر نسبت به ذات حق است که همین، غناى نسبت به دیگر مخلوقات است.»(38)
و به تعبیر لطیف استاد حسن‏زاده آملى(39):
در رهت طى مراحل نکنم پس چه کنم  در سر کوى تو منزل نکنم پس چه کنم
ناقص ار فیض، ز کامل نستد پس چه ستد  ناقص ار راز تو کامل نکنم پس چه کنم
جان اگر محرم جانان نشود پس چه شود  خویشتن را به تو واصل نکنم پس چه کنم
عاقل ار سنگ ز جاهل نخورد پس چه خورد  صبر از یک دو سه جاهل نکنم پس چه کنم
عاشق دلشده زارى نکند پس چه کند  گریه شوق چو هاطل نکنم پس چه کنم
عشق ار بار تحمل نکشد پس چه کشد  حمل بار غمت از دل نکنم پس چه کنم
حسن ار بندگیت را نسزد پس چه سزد  کام دل را ز تو حاصل نکنم پس چه کنم
فصل دوم
اصل سوم و نتیجه: غایت حرکت؛ همچنان که حرکت تکاملى انسان، داراى مبدأ فاعلى و مبدأ قابلى است، داراى مبدأ غایى نیز مى‏باشد و سیر و سلوک که حقیقت تدریج و تدرّج را در خروج نفس از قوه به فعل دارد مقدمه‏اى براى فعلیت نهایى در این حرکت به سوى نامتناهى و نامحدود و کمال مطلق است. آن شهود حقّ و لقاى رب خواهد بود که سالک را بر در او روى نیاز است و از فیض آن مجموعه گل است که متحرک به حرکتش تا کوى او ادامه مى‏دهد. نکته لطیف این است که در آیه ذکر شده واژه «امنوا» آن هم بلا واسطه آمد؛ یعنى فرمود: «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم» و نفرمود «قل للذین آمنوا...»؛ چون غایت حرکت در درون جان مؤمن بوده و جان و ملکوت مؤمن، در این حرکت استکمالى جوهرى به دست جمال و جلال اوست که «قلب المؤمن بین اصبعى الرحمن.»(40) و صراط کمال همان صراط فطرت است. آیات شریعت همان آیات فطرت و مؤمن فطرت شناسِ فطرت‏یاب است که در این رابطه در تفسیر المیزان آمده است:
و نیز از این که با جمله «علیکم انفسکم» مؤمنین را امر به پرداختن به نفس خود نموده، بخوبى فهمیده مى‏شود که راهى که به سلوک آن امر فرموده، همان نفس مؤمن است؛ زیرا وقتى گفته مى‏شود زنهار! راه را گم نکن، معنایش نگهدارى خود راه است نه جدا نشدن از راهروان پس در اینجا هم که مى‏فرماید زنهار که نفسهایتان را از دست دهید، معلوم مى‏شود نفسها همان راه هستند نه راهرو؛ چنان که نظیر این معنا در آیه: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ» (انعام / 153) به چشم مى‏خورد پس اگر فرمود: بر شما باد نفستان، مقصود این است که شما ملازمت کنید نفس خود را از جهت این که نفس شما، راه هدایت شماست نه از جهت این که نفس، یکى از رهروان راه هدایت است؛ به عبارت دیگر اگر خداى تعالى مؤمنین را در مقام تحریک به حفظ راه هدایت امر مى‏کند به ملازمت نفس خود، معلوم مى‏شود نفس مؤمن همان طریقى است که باید آن را سلوک نماید. بنابراین، نفس مؤمن، طریق و خط سیرى است که منتهى به پروردگار مى‏شود؛ نفس مؤمن راه هدایت اوست؛ راهى است که او را به سعادتش مى‏رساند.(41)
پس چون سالک و مسلک، واحد و حرکت به سوى مسلوک الیه در باطن انسان نهفته است، در آیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ»(42) به انسان هشدار و بیدار باش داده شد که خروج از فطرت و نسیان مبدأ و معاد همانا مسخ از فطرت و انسلاخ از حقیقت وجودى و با خود بیگانگى است و رمز وصول به غایت همانا معرفت به نفس و مراقبت و محاسبت از آن و یاد خدا و «ذکر الله» است که آن هم از درون و جان باشد؛ «و اذکر ربک فى نفسک...»(43) نه از برون جان که به قول آن شاعر:
راه تویى، رهرو تویى، منزل تو  هشدار که خود را به خود گم نکنى
بر همین اساس فرمود: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ». استاد جوادى آملى در تفسیر این آیه آورده‏اند:
«فرمود: «نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ»؛ یعنى خودفراموشى، متفرع بر خدا فراموشى است. لذا با حرف «فاء» که نشانه تفریع است ذکر شد؛ یعنى خدا را فراموش کردند خدا هم خود ایشان را از یاد خودشان برد. لذا هیچ به فکر خود نیستند. فقط به این فکرند که از منافع زمین، زخارفى در بیاورند و زمین را آباد کنند و با دست تهى بروند و دیگر کارى ندارند.»(44)
این چنین نیست که یاد خدا، یک خاطره عَرَضى در درون انسان باشد که اگر یاد خدا رفت، حقیقت انسانى بماند؛ زیرا یاد خدا مانند دیگر چیزها نیست که ممکن است آنها را فراموش کنیم و در عین حال خودمان را فراموش نکنیم بلکه چون آن مطلب در درون ما راه پیدا نکرده، عین ما نشده و با جان ما عجین نشده است. اگر یاد خدا را فراموش کردیم، خود را فراموش خواهیم کرد(45) و یاد خداوند بر خلاف مسائل علمى در حد یک خاطره نیست که در زاویه ذهن قرار گرفته باشد بلکه به منزله مُقَوِّم روح انسانى انسانهاست که اگر آن یاد فراموش شد دل هم فراموش مى‏شود. اگر یاد خدا در بین امیال دفن شد، جان انسان هم دفن مى‏گردد. پس نتیجه این شد که:
اولاً: خودشناسى پایه خداشناسى است و خداشناسى، خودشناسى خواهد بود.
ثانیا: هدف‏شناسى مایه و ماده هدف‏یابى است.
ثالثا: هدف و غایت حرکت تکاملى انسان در درون انسان و فطرتش نهفته است.
رابعا: یاد خدا که فطرى انسان و ذکر رب که ذاتى انسان است مقوِّم غایت‏یابى نیز خواهد بود.
خامسا: چنانچه اصل حرکت، انفسى است اصل ذکر، در وصول به هدف نیز انفسى باشد.
ما حصل کلام این که در حرکت‏شناسى تکاملى عرفانى، هجرت انفسى و جوهرى؛ «و اهجرهم هجرا جمیلاً»(46) از خود به سوى خداست و از بیت نفس، به سوى بیت رب خواهد بود که آیه «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ»(47) بر آن اشاره دارد وهجرت، هجرت جوهرى از کفر به ایمان، از شرک به توحید، از ظلمت به نور، از نسیان به ذکر، از جهالت به معرفت، از کثرت به وحدت، از عصیان به اطاعت، از تجرّى به انقیاد و از تکاثر به کوثر که در حقیقت، هجرت و شدن از طبیعت به ماوراى طبیعت است و این حرکت تکاملى، حرکتى است اشتدادى و استکمالى؛ یعنى از مرحله‏اى به‏مرحله‏اى و از طورى به طور دیگر که در اصطلاح عرفانى به آن، مقامات و منازل اطلاق مى‏گردد و عنوان «سیر و سلوک»، در عرفان عملى بر آن منطبق است. پس حرکت به سوى بى‏نهایت کمال و کمال مطلق است که در حقیقت، حرکت انسان از «خود» به سوى «خدا» و حرکت از خود به خود یا خود آگاهى و خودیابى است؛ چه این که تعلّق انسان به خدا، بر طبق آموزه‏هاى اسلامى تعلق تکاملى انسان یا رسیدن به خود برتر و مَنِ فراتر و توسعه بخشى به خود خویشتن است. به تعبیر استاد شهید مطهرى:
«رابطه انسان یا یک وجود ناقص با عنایت و کمال طبیعى خود، رابطه یک شى‏ء با یک شى‏ء بیگانه نیست بلکه رابطه خود با خود است؛ رابطه خود ضعیف است با خود واقعى که حرکت شیئى از خود به سوى خود است و عشق به کمال واقعى، عشق به خود برتر است و...»(48)
و از «من» به «الله» است که آدمى خداگونه و متخلّق به اخلاق الهى مى‏گردد.
«ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُوءْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(49)

________________________________________
1 دکترى عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد کرج، مدیر گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، محقق و نویسنده.
2 ـ مائده / 105.
3 ـ چون عرفان بیش از آن که به عرفان علمى منحصر گردد در «عرفان عملى» متحقق و متجلّى است و عرفان علمى نیز مقدمه لازم و وسیله‏اى براى عرفان عملى یا سیر و سلوک عرفانى است و عرفان عملى، مبتنى بر طى مقامات و سفر از منازل گوناگون مى‏باشد، رابطه مقامات و منازل رابطه‏اى طولى و علّى و معلولى است که نسبت قوه و فعلى و حدوث و بقاى مستمر بین آنهاست؛ یعنى منزل اول مقدمه، علت و قوه‏اى براى منزل دوم و همین طور هر کدام از منازل با منزل بالاتر از خود چنین رابطه‏اى دارند. حرکت عرفانى یک حرکت اشتدادى، استکمالى و جوهرى است نه عَرَضى؛ چه این که حرکت در برون از ذات انسان نیست بلکه حرکت در درون ذات و نهاد و جوهر وجود آدمى محقق مى‏شود. در اینجا لازم است مطلبى بسیار اساسى و محورى را از استاد شهید مطهرى نقل نماییم: «آنچه خودِ واقعى یک موجود را تشکیل مى‏دهد «وجود» اوست نه «ماهیتش». تغییر ماهیت و نوعیت به هیچ وجه مستلزم تبدیل خود به ناخود نیست. صدرالمتألهین که قهرمان این مسأله است، تصریح مى‏کند که انسان نوعیت مشخص ندارد و مدعى است که هر موجود متکامل، در مراتب تکامل «انواع» است نه «نوع»؛ رابطه یک وجود ناقص با غایت و کمال طبیعى خود، رابطه یک شى‏ء با یک شى‏ء بیگانه نیست بلکه رابطه خود با خود است؛ رابطه خود ضعیف است با خود واقعى، آنجا که شیئى به سوى کمال واقعى خود در حرکت است، از خود به سوى خود حرکت مى‏کند...» (سیرى در نهج‏البلاغه، چاپ اول، 1354، صص 292ـ291.)
در فرازى دیگر به حرکت یک گل یا یک نطفه انسان از آغاز حرکت تا آخرین لحظه آن اشاره مى‏نماید و در رسیدن به حد کمال خودش آن را حرکتى استکمالى اشتدادى دانسته که از «خود» به «خود» صورت مى‏گیرد و «خود» و واقعیتش یک واقعیت ممتد است؛ یعنى خود او، نه آن لحظه اول است نه لحظه وسط و نه لحظه آخر. «خود» او از اول تا آخر «خود» است بلکه هر چه به آخر مى‏رسد خودتر مى‏شود؛ یعنى خودش کاملتر مى‏شود؛ یعنى از خود ناقص به سوى خود کامل حرکت مى‏کند. (انسان کامل، انتشارات صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1381، ص 339ـ338.)
پس عرفان اسلامى که از درون خود و ذات انسان آغاز مى‏شود، یک «شدن» است نه «بودن» که به صورت حرکتى نهادى و جوهرى (نه عَرَضى) و طولى (نه عَرْضى)، در منازل و مقامات صورت مى‏پذیرد که انسان با «خودآگاهى حقیقى» از خودهاى مادى، پندارى، وَهْمى، طبیعى که «ناخود»، «بیگانه»، «نامحرم» و «رَهْزَن» او هستند آزادگى و رهایى مى‏یابد و به خود حقیقى، ملکوتى، رحمانى و یگانه و محرم با خویشتن؛ یعنى فطرت اصیل خود مى‏رسد تا با رَسْتن از قید خودیت و انانیّت، به مقام خداگونگى نائل شود و این شدن و صیرورت «ممتد» و «متّصل» است که از سلوک تا شهود، بر پایه معرفت، محبت، عبودیت، عمل صالح و ولایت ادامه دارد.
ناگفته نماند که اندیشه صدرایى در مقوله‏هایى چون: اصالت وجود، تشکیک وجود و حرکت جوهرى به روش حکمت متعالیه‏اى و اصالت وجود عرفانى، وحدت شخصى وجود، وجود ذات مظاهرى در عرفان یا توحید و تکامل عرفانى، در فهم و بصیرت به حرکت جوهرى تکاملى انسان از افق عرفان اسلامى بسیار راهگشا خواهد بود. در این زمینه کتابهاى زیر مفید خواهند بود: سید محمدحسین طباطبایى: المیزان، ج 6؛ رسالة الولایة؛ عبدالله جوادى آملى: تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 14 و 15؛ مبدأ و معاد، مقاله حرکت؛ حسن حسن‏زاده آملى، رساله انّه الحق، انسان کامل در نهج‏البلاغه، گشتى در حرکت؛ مرتضى مطهرى: نقدى بر مارکسیسم، فطرت، سیرى در نهج‏البلاغه، انسان کامل، مقالات فلسفى، ج 3؛ حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، ج 1، 2 و 3؛ امام خمینى، چهل حدیث، تقریرات فلسفه، ج 3.
4 و 2ـ نهج‏البلاغه، خطبه 1: تا عهد و پیمان خداوندى را که در فطرت آنان بود، باز جویند؛ و توانمندیهاى پنهان شده عقلها را آشکار سازند.
5 ـ انبیاء / 63.
6 ـ النازعات / 21.
7 ـ نجم / 39.
8 ـ شورى / 53.
9 ـ انشقاق / 6: اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى کرد.
10 ـ مثنوى معنوى، دفتر دوم، ص 85.
11 ـ بقره / 156.
12 ـ انشراح / 8ـ7.
13 ـ مائده / 105.
14 ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، چاپ دوم، 1390 ق.، ج 6، ص 164.
15 ـ «لفظة «علیکم» اسم فعل بمعنى ألزموا، و «انفسکم» مفعوله... فالملازم لمتن الطریق ینتتهى الى ما ینتهى الیه الطریق و هو الغایة المطلوبه التى یقصدها الانسان السالک فى سلوکه.»
16 ـ انفال / 24.
17 ـ «من عرف نفسه تجرد و من عرف الدینا تزهد و من عرف الناس تفرد.» (مهدى الهى قمشه‏اى، حکمت الهى، صص 379ـ377.)
18 ـ حشر / 18: اى کسانى که ایمان آورده‏اید از (مخالفت) خدا بپرهیزید و هر کس باید بنگرد تا براى فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، آگاه است.
19 ـ حشر / 19: و همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
20 ـ مائده / 105: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید.
21 ـ الذاریات / 20: و در وجود خود شما (نیز آیاتى است)، آیا نمى‏بینید.
22 ـ فصلت / 53: به زودى، نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى‏دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز، شاهد و گواه است؟
23 ـ قیامت / 14: بلکه انسان خودش از وضع خود، آگاه است.
24 ـ حدید / 4.
25 ـ ق / 17: ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم.
26 ـ حجر / 21: و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست ولى ما جز به اندازه معین آن را نازل نمى‏کنیم.
27 ـ قمر / 54: البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم.
28 ـ نهج‏البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حکمت 138: این قلبها، ظرفها (ى علوم و حقایق و اسرار) است و بهترین آنها نگاهدارنده‏ترین آنهاست.
29 ـ فاطر / 15: اى مردم! شما (همگى) نیازمند به خدایید. تنها خداوند است که بى‏نیاز و شایسته هرگونه حمد و ستایش است.
30 ـ سبوى عشق، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ هفتم، 1376، صص 7 و 13ـ12.
31 ـ مرتضى مطهرى، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حکمت، تهران، صص 258ـ257.
32 ـ عنکبوت / 6.
33 ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1378، ج 16، ص 571.
34 ـ بقره / 165.
35 ـ صحیفه سجادیه، دعاى اول.
36 ـ شیخ محمود شبسترى، گلشن راز، انتشارات کتابخانه طهور، چاپ اول، 1360، ص 40.
37 ـ شهید مطهرى، حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، حکمت، تهران، چاپ سوم، 1369، ص 206.
38 ـ حسن حسن‏زاده آملى، دیوان اشعار، ص 113.
39 ـ صحیح مسلم، ج 8، ص 51؛ محمد غزالى، احیاء العلوم، ج 1، ص 76 به نقل از: امام خمینى، چهل حدیث، ص 37.
40 ـ «ثم امر المؤمنین فى قوله: علیکم انفسکم «بلزوم انفسهم» کان فیه دلالة على ان نفس المؤمن هو الطریق الذى یؤمر بسلوکه و لزومه فان الحث على الطریق انما یلائم الحث على لزومه التحذیر من ترکه لاعلى لزوم سالک الطریق کمانشاهده فى مثل قوله تعالى «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ» (الانعام / 153). فامره تعالى المؤمنین بلزوم انفسهم فى مقام الحث على التحفظ على طرق هدایتم یفید ان الطریق الذى علیهم سلوکه و لزومه هو انفسهم، فنفس المؤمن هو طریقه الذى سلکه الى ربه و هو طریق هداه و هو المنتهى به الى سعادته.» (سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 165.) در این تعبیر، متن حرکتِ تکاملى انسان «نفس مؤمن» تلقّى شده است؛ یعنى گنج کمال در زمین و ضمیر وجود آدمى است نه در بیرون وجودش به همین جهت با خود، یگانگى و خودآگاهى و خدایابى مى‏طلبد لاغیر. خودپردازى، بازیابى و رجوع به فطرت را عامل مى‏شود که هیچ گوهرى گرانبهاتر از خودشناسى و خودسازى نیست و انسان از معرفت به خود، به سوى خود تکامل یافته اخلاقى تا خود تکامل یافته عرفانى، در حرکت و شدن خواهد بود و به همین دلیل، فقه و شریعت مقدمه اخلاق الهى و اخلاق بستر و مقدمه اصلى عرفان حقیقى و ناب خواهد شد.
41 ـ حشر / 19.
42 ـ اعراف / 202.
43 ـ عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن مجید، مرکز نشر فرهنگى رجا، چاپ اول، 1366، ج 5، صص 41ـ40.
44 ـ به تعبیر شهید مطهرى: «انحراف هر موجود از مسیر تکامل واقعى، انحراف از خود به ناخود است...» (مجموعه آثار، ج 16، ص 576) و با تعابیرى چون «با خود بیگانگى»، خودزیانى، نسیان خود، خود پندارى، خود وهمى، خود را گم کردن و... که در اثر خدا فراموشى و فاصله‏گرفتن با کمال مطلق و مطلق کمال پدید مى‏آید از آنها یاد کرده است و «عبادت پروردگار» را عامل مهم یاد خدا، بازسازى و بازپرورى خود و رسیدن به «خود حقیقى» و تکامل یافته مى‏داند. ر.ک.: فطرت، صص 164ـ163؛ سیرى در نهج البلاغه، صص 305ـ285؛ مجموعه آثار، ج 16، ص 577 و ج 2، صص 330ـ324؛ مقدمه‏اى بر جهان‏بینى اسلامى، صص 262ـ261؛ انسان کامل، صص 345ـ342.
45 ـ مزمل / 10.
46 ـ نساء / 100: و هر کس، به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پیامبر او، از خانه خود بیرون رود سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خداست و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
47 ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1378، ج 16، ص 572.
48 ـ حدید / 21.

 

تبلیغات