سکولاریسم(دنیوىشدن) در دنیاى غرب
آرشیو
چکیده
این مقاله در پى گزارشى نو درباره یکى از اصول و مبانى مدرنیته مىباشد. سکولاریسم به معناى دقیق دنیوى شدن در سه لایه روابط انسانى (روابط فردى، روابط اجتماعى و روابط انسان با طبیعت) در دنیاى مدرن رخ نمود و دین از دخالت در تنظیم و احکام این روابط بر کنار و بالطبع قرائتهاى گوناگونى چـون سمبلیک بودن، تک بعدى کردن، شخصى شدن، عصرى کردن، بشرى ساختن و دنیوى شدن دین، جهت حذف دین یا رفع تعارض آن با مدرنیته تماما سکولار ارائه گردید. البته این فرآیند سکولاریسم، محصول علل و عوامل خاصى در دین مسیحیت و روند شکلگیرى مدرنیته و دنیاى غرب مىباشد.متن
مقدمه
تاریخ گذشته بشریت، گواه دو معناى غیر قابل انکار مىباشد. اول آن که، انسان در زندگى فردى و اجتماعى، همواره خود را نیازمند نوعى باور دینى و عقاید ماورایى مىدیده است و این عجز انسانى از تنظیم مناسک حیات فردى و اجتماعى عمده دلیل جریان ادیان الهى و غیر الهى در طول تاریخ بشریت مىباشد. نکته بعد آن که همواره در طول تاریخ جریانى در صدد خاموش کردن چراغ دین و دیندارى مخصوصا ادیان الهى بوده است.
این جریان دینستیز تا قبل از عصر جدید، در اشکال خاص و صریح همواره نمایان بود، اما با وقوع برخى تحولات در جوامع مسیحى معاصر مغرب زمین و در انسان جدید غربى، این جریان صورتبندى خاصى به خود گرفت، دین و دیندارى بشریت و نسبت آن با تنظیمات حیات اجتماعى بشر در معرض تردید و انکارهاى جدى قرار گرفت تا جایى که شمارى از دین پژوهان آن دیار بر این باور شدند که تنها راه، سکولار شدن تمام روابط انسانى و حذف کامل نقش دین در تنظیمات روابط حیات بشر مىباشد.
مطالعه «ماهیت، ابعاد و عوامل» سکولاریسم در تجربه مسیحیت از موضوعات مهم و ضرورى در مطالعات دین پژوهى است؛ زیرا در سایه چنین مطالعاتى بطلان بعضى از نظریههاى مطرح در نسبت بین دین اسلام و تنظیمات حیات اجتماعى در جوامع اسلامى مشخص مىگردد. بعضى از دینپژوهان وطنى معتقدند در جوامع اسلامى هم، تن دادن به جریان سکولاریسم، هزینه ناگزیر پیشرفت و توسعه اجتماعى است که به نظر مىرسد این پژوهشگران از یک طرف به زوایاى مختلف این جریان، در تجربه دنیاى مسیحیت توجه نداشتهاند و از طرفى شناخت کامل از ابعاد مختلف دین اسلام ـ مخصوصا قرائت شیعى آن ـ و شرایط تاریخى و ملى کشورهاى اسلامى ندارند. از این رو به قیاسى معالفارق دچار شدهاند در این مقاله تنها ابعاد مسأله سکولاریسم در تجربه دنیاى مسیحیت اجمالاً بررسى مىگردد و در مقاله بعدى نسبت این پدیده با دین اسلام با گرایش به شبهات مطرح در این زمینه طرح مىشود.
1 ـ چیستى سکولاریسم
به نظر مىرسد که بهترین ترجمه واژه سکولاریسم، دنیایى نمودن یا دنیایى شدن است؛ چرا که واژه سکولار Seculurاز اصطلاح لاتینى Sueculum به معنى قرن و سده گرفته شده و به زمان حاضر و اتفاقات این جهان در مقابل ابدیت اشاره دارد. نخستین کاربردهاى این واژه در اواخر قرن سوم براى توصیف آن دسته از روحانیونى که گوشهنشینى رهبانى را به سمت زندگى در دنیا ترک مىگفتند به کار مىرفته است. در کلیسا در سدههاى میانه روحانیون به دو دسته تقسیم مىشدند، دنیوى (= سکولار) و منظم. روحانیون دسته اول چون «در این دنیا» خدمت مىکردند، نه در صومعهها، و آیینهاى مقدس و تشکیلات کلیسا را اداره مىکردند و به زندگى مردم نظم و ترتیب مىدادند به این نام خوانده مىشدند. کشیشهاى روستا، اسقفها، کاردینالها و پاپها در جرگه روحانیون دنیوى (= سکولار) بودند.(2)
تعبیر سکولاریزاسیون در زبانهاى اروپایى اولین بار در معاهده سال 1648 وستفالى به کار رفت و مقصود از آن توضیح و توصیف انتقال سرزمینهایى به زیرسلطه اقتدارهاى سیاسى غیر روحانى بود که پیشتر تحت نظارت کلیسا قرار داشت. در آن ایام، واژه سکولاریس در بین مردم متداول بود، و تمییز و تفکیک میان Sacred (= مقدس و دینى) و Secular(= دنیوى) که اجمالاً در حکم تمییز و تفکیک مفاهیم مابعدالطبیعى مسیحى از همه اشیا و امورى بود که این جهانى یا غیر مقدس و ناسوتى تلقى مىشدند، تداعى کننده قول به برترى امور و مفاهیم مقدس یا دینى بود. علاوه بر این، دیر زمانى بود که کلیسا کشیشهاى موسوم به «دینى» را از کشیشهایى که دنیوى دانسته مىشدند؛ یعنى روحانیانى که در خدمت جامعه وسیعتر بیرونِ تشکیلات دینى بودند، تفکیک مىکرد. بعدها تعبیر سکولاریزاسیون به معناى متفاوت، گرچه مرتبط با این مفهوم اولیه، به معاف و مرخص کردن روحانیون از قید عهد و پیمانشان اطلاق مىشد. این تعبیر در قرن بیستم که مفهوم مورد نظر، فحواهاى کلىتر اجتماعى یافت، باز هم به معناى متنوعترى به کار رفت. جامعهشناسان از این اصطلاح براى نشان دادن مجموعهاى از جریانات استفاده مىکنند که طى آن عنان کنترل محیط اجتماعى، زمان، امکانات، منابع و افراد از اختیار مقامات دینى خارج شده، و روشها و رویههاى تجربى مشربانه و غایات و اهداف این جهانى به جاى شعائر و نحوه عملهاى نمادینى نشسته است که معطوف به غایات آن جهانى یا مافوق طبیعىاند.
سکولاریزاسیون فرایندى است که طى آن، وجدان دینى، فعالیتهاى دینى و نهادهاى دینى، اعتبار و اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند. و این بدان معناست که دین در عملکرد نظام اجتماعى به حاشیه رانده مىشود و کارکردهاى اساسى در عملکرد جامعه با خارج شدن از زیر نفوذ و نظارت عواملى که اختصاصا به امر ماوراى طبیعى عنایت دارند، عقلانى مىگردند. در تاریخ معاصر غرب، جدایى نهادهاى دینى و سیاسى، که بارزترین شکل آن در جدایى کلیسا از دولت مشهود است، همانا به معناى غیر دینى شدن جامعه مىباشد.
با توجه به این زمینه تاریخى و معناى لغوى، معناى اصلى و صحیح سکولاریزاسیون، دنیایى نمودن و یا دنیایى شدن است.(3)
از این رو ترجمههاى دیگر از این واژه، به نظر هرکدام به بخشى از این فرایند تاریخى نظر دارند و البته از میان این ترجمهها ترجمه سکولاریزاسیون به «عرفىشدن» ترجمه نادرستى به نظر مىرسد. صاحبان این ترجمه براى اجتناب از بار ارزشى واژه دنیایى و دنیوىشدن، معنا و معادل نهادى نادرست را که ارتباطى با معناى لغوى و یا زمینه تاریخى آن ندارد، جعل نمودند. بنابراین مىتوان گفت صاحبان این ترجمه صرفا رویکردى علمى، تبیینى و توصیفى نداشته و ملاحظات غیر علمى نیز در آن مؤثر بوده است. لازم به ذکر است، بعضى از محققین بیان مىکنند(4) که واژههاى انگلیسى ختم شده به «ation» با واژههاى ختم شده به «ism» تفاوت دارد، مانند دو واژه secularizationو secularism که اولى ناظر به یک صیرورت قراردادى و تنها بیانگر توصیف یک حقیقت تاریخى مىباشد که لاجرم در پرونده حرکت بشریت حک شده است؛ و دوّمى، تلاشى ایدئولوژیک به منظور مقابله با باورها و تعلقات دینى است. ولى با نظرى دقیق مشخص مىگردد که جهان انسانى، جهان ارادهها و تزاحم و تعارض نیازها و خواستهها مىباشد و سخن از یکى شدن خارج از مدیریت اراده انسانى بىمعنا مىباشد.
2 ـ ابعاد دنیوى شدن
همه ادیان الهى در طول تاریخ حرکت انبیاى الهى علیهمالسلام به دنبال هدایت انسانها و ساماندهى حیات فردى و اجتماعى انسانى بر محور کلمه توحید بودهاند؛ و از آنجا که انسان یا جامعه موضوعا واحد هستند نمىتوان دو الگو در سرپرستى و هدایت آن در نظر گرفت و یا آن موضوع واحد را تجزیه کرد و سرپرستى بخشى از آن مثل معنویت را به ادیان الهى و بخشى دیگر مانند مادیات را به حس و عقل بشر مستقل از وحى سپرد. انسان هنگامى مىتواند به توسعه و کمال برسد که تمام ابعاد وجودىاش با یکدیگر در راه هدف خاصى ـ مادى یا الهى ـ هماهنگ گردند. از این جهت هر دینى به دنبال سرپرستى تمامى شؤون حیات بشرى مىباشد و القاى این معنا ناصواب است که گفته شود دین حضرت موسى علیهالسلام گرایش به دنیا، دین حضرت مسیح علیهالسلام گرایش به آخرت و اسلام دنیا و آخرت را با هم مىخواهد، بلکه تمامى ادیان الهى به دنبال هدایت تمامى شؤون انسانى بودند و اگر چه تفاوت دین اسلام با دیگر ادیان در این است که ادیان گذشته داعیه خاتمیت و نظر به سرپرستى کل تاریخ نداشتند، ولى دین اسلام، دینى خاتم بوده و سرپرستى و هدایت تمامى شؤون حیات بشرى را در تمام ادوار تاریخ مد نظر قرار داده است.
سرپرستى تمامى شؤون حیات بشرى بدین معناست که تمامى روابط انسانى اعم از «روابط انسان با خود، افراد جامعه و طبیعت» همه در تحت تعالیم دین الهى سامان یابند.
در مقابل، مدرنیته هم به جهت ویژگى توسعهیاب بودن، همواره به دنبال سرپرستى و هماهنگى تمامى روابط انسانى، مبتنى بر مبانى و اهداف خود بوده است و در این راستا به جهت تفاوت جوهرى آن با مبانى و اهداف ادیان الهى، همواره در صدد حذف دین در سرپرستى روابط انسانى بوده است. با این نگاه مشخص مىگردد که در یک فرایند تاریخى و با مدیریتى خاص، کمکم تمامى روابط انسانى سکولار و دنیوى گردیده و دست دین از دخالت در تنظیم این روابط کوتاه شدهاست. بر این اساس مىتوان دنیوىشدن در دنیاى مدرن را در سه «حوزه روابط فردى، روابط اجتماعى و روابط انسان با طبیعت» دنبال نمود.
با سکولار شدن حوزه روابط انسانى در دنیاى غرب، و با عدم امکان حذف کامل دین، مىبایست دین به گونهاى تحلیل شود که در روند توسعهیاب مدرنیته، هیچگونه مانعیتى نداشته باشد. «عصرى کردن»، «بشرى کردن»، «خصوصى شدن» و... تلاشى در این جهت مىباشد. البته در این روند دینزدایى، حرکت پروتستانتیزم، حرکتى بر خلاف حرکتهاى دیگر بود؛ چرا که در این حرکت، «دین» قلب ماهیت پیدا مىکند و به عنوان روح مدرنیته مطرح مىگردد.
با این توضیح مشخص مىگردد که سکولاریسم را نباید در سه حوزه دین، فرد و جامعه دنبال نمود،(5) بلکه سکولار، صفت روابط انسانى ـ روابط فردى و اجتماعى و روابط انسان با طبیعت ـ قرار مىگیرد و محصول این سکولار شدن روابط، این است که دین باید به گونهاى از صحنه خارج و یا مؤید روند مدرنیته گردد، از این رو سکولار نمىتواند صفت دین قرار گیرد.(6)
دنیوى شدن فرد
با منعطف شدن توجه انسانها از ماوراى طبیعت به سوى این جهان، نوعى وارهایى و واگذارى صورت مىگیرد که از آن به دنیوىشدن فرد تعبیر شده است. در طى این فرایند، اندیشه، عواطف، تمایلات و رفتار فردى از هر گونه وابستگى، تعلق و پایبندیهاى ماوراى طبیعى رها مىگردد و تأثیر عناصر و عوامل فوق بشرى و فرا دنیایى بر جهتگیرى، موضعگیرى و عمل کاهش مىیابد.(7)
در تحولات بینشى، انتقال معرفتى براى انسان صورت مىگیرد، که در طى آن انسان از ساحت قدسى تنزل مىکند و با عقل ابزارى تنها به رفع حوایج دنیوى مىاندیشد.
در نظر هگل انتقال معرفتى بدینگونه است:
«- دست شستن از غایتنگرى و اکتفا به بررسى کارکردها و شناسایى فواید در دسترسى پدیدهها؛
ـ صرف نظر کردن از کشف ماهیات و بسنده کردن به صور مکانیکى اشیا؛
ـ عدول از بینش شهودى و خرد فلسفى و متوسل شدن به عقل ابزارى و مال اندیشى؛
ـ نزول از مطلق انگارى و ابتناى حقایق بر شکاکیت و نسبیت.»(8)
دنیوىشدن در تحولات گرایشى، موجب از بین رفتن تعصبات دینى و حساسیتهاى مسلکى مىشود و البته به همان نسبت به میزان تحمل و مدارا در میان دینداران افزوده مىشود.
دنیوىشدن در تحولات رفتارى، در قالب کاهلى در پایبندى به فرامین دینى ظهور مىکند که البته این کاهلى هم ریشه در زایل شدن اعتقاد به درستى و اثر بخشى تعالیم دینى دارد.(9)
دنیوىشدن جامعه
دنیوى شدن در این بعد به افول موقعیت دین در جامعه منجر مىگردد، به گونهاى که دین در تنظیم هیچ یک از روابط «سیاسى، فرهنگى و اقتصادى» نقشى ایفا نمىکند، دین تنها پایگاه مشروعیت حکومتهاى ساده گذشته معرفى مىگردد و با پیچیدهتر شدن جوامع، شکلگیرى ساختارها، افتراق آنها، تخصیص نقشها و شکلگیرى حوزههاى عمومى و خصوصى، دیگر دین به عنوان پایگاه مشروعیت، مطرح نمىگردد؛ بلکه دین، خود به عنوان یکى از نهادهاى اجتماعى، آن هم تنها در حوزه خصوصى و نه عمومى جامعه مطرح مىشود.
لخنر که خود فرایند عقلانى شدن را معادل دنیوىشدن مىداند، معتقد است فرایند عقلانى شدن، موجب تکثر شاخه فرهنگى، افتراق اجتماعى و تخصصى شدن نقشها مىگردد. وى عوامل زیر را موجب تسریع روند دنیوىشدن مىداند:
«الف) با گسترش بازار و مبادله، نهاد کلیسا که منابع اقتصادى ثابت (یعنى ثروت) را کنترل مىکند، در رقابت با بورژوازى نوخاسته که به منابع اقتصادى به چشم سرمایه مىنگردد، عقب مىافتد.
ب) در مفهوم اقتدار تحول رخ مىدهد؛ به این معنا که اقتدار تا کنون توسط واژگان مذهبى مشروعیت مىیافت و عمده ستیزههاى سیاسى با انگیزه مذهبى رخ مىداد. منبع مشروعیت خود را تغییر مىدهد و این دولت بروکراتیزه شده است که از این پس با اقتدار عقلانى و قانونى عمل کرده و سپهرهاى مدنى و کلیسایى از هم مجزا مىشود.
ج) عضویت کامل در اجتماع که تا کنون وابسته به هویت دینى فرد بوده و تمایز جوامع به واسطه تمایز مذاهب مشخص مىشد، از این پس با پیدایش مفهوم شهروندى، مبناى کاملاً نوین به خود مىگیرد.
د) نهادها و نخبگان مذهبى که حاملین و حافظین معیارها و ارزشهایى هستند که به همه وجوه زندگى اجتماعى معنى مىبخشد، با تزلزل موقعیت اجتماعى، خود ناکارکرد شده و علم و هنر، اخلاق، اقتصاد و... از مذهب مستقل گشته و به دنبال معیارهاى دیگرى براى توجیه خود بر مىآیند.»(10)
پرواضح است که فرایند دنیوىسازى هماهنگ با فرایند مدرنیزاسیون در دنیاى غرب اتفاق افتاد. عقلگرایى و حذف نقش دین در مشروعیتسازى، حرکتى است که بنیاد مدرنیته را تشکیل مىدهد.
«این اندیشه که جامعه منشأ ارزش است، «خوب» آن است که مفید به حال جامعه باشد و «بد» آن است که یکدستى و کارآیى آن را بیاشوبد، از ارکان اصلى ایدئولوژیک کلاسیک تجدد است.»(11)
دنیوى شدن روابط انسان با طبیعت
طبیعت زنده مملو از روابطى پیچیده مىباشد که برداشتهاى مختلف و گاه متضاد از این طبیعت را ممکن مىسازد. تحولات و توسعه علوم شاهد بر این معنا مىباشد. بر اساس آموزههاى دینى، این جهان داراى خالقى است، و با هدف خلق شده و نظام هماهنگى بر تمامى حقایق عینى حاکم مىباشد. از این رو اگر برداشتهایى از این طبیعت، هماهنگ با نظام حاکم باشد حق و گرنه باطل مىباشد، هر چند باطل هم قانونمند گردد. با انقلاب علمى در دنیاى مدرن تمامى این آموزههاى دینى دستخوش تغییر گردید.
والتر استیس، سه اعتقاد را فصل ممیّز جهانبینى قرون وسطى از جهانبینى علمى قرون جدید مىداند.
1 ـ اعتقاد به وجود خداى «خالق» و مداخله جزء در جهان خلقت.
2 ـ اعتقاد به هدفدارى جهان.
3 ـ اعتقاد به این که یک نظاماخلاقى بر جهان حاکم است و اخلاقیات، حکم حقایقعینى را دارد.(12)
در دنیاى مدرن «علم ابزارگرایانه»، تنها مرجع تبیین و پیشبینى جهت تصرف و سلطه انسانى بر طبیعت قرار گرفت. آنچه هدف این علم ابزارگر بود، تسلط بر طبیعت و گرفتن کارایى خاص است و نه کشف حقیقت عالم.
ویژگى بارز چنین علمى، جدا شدن از معارف غیر تجربى و اصالت دادن به تجربه است. غلبه «اصالت تجربه» باعث شده تا نه تنها ارتباط علوم طبیعى با معارف مابعدالطبیعه، منقطع انگاشته شود بلکه هر معرفت غیر تجربى نیز دقیقا به علت تجربى نبودنش از ارزش و علمیت ساقط گردد.
رنه گنون، با تصدیق وجود این خصیصه در علوم موجود در جملهاى کوتاه علت و ثمرات جداسازى علم را از آنچه او «اصول متعالى» مىنامد، چنین بیان مىدارد:
«بینش جدید در جستجوى قطع پیوند میان علوم و اصول متعالى به بهانه حفاظت از استقلال علوم، آنها را از هر گونه معناى عمیقتر و حتى از هر گونه جاذبه علمى حقیقى تهى مىسازد. بینش جدید صرفا قادر است علوم را به بن بست کشانده و آنها را در تنگناى حوزهاى که به ناگزیر محدود است، محبوس کند.»(13)
حاکمیت اصالت تجربه در نهایت به منقطع شدن رابطه فیزیک و متافیزیک، علوم حسى با علوم عقلى و به تعبیر جامعتر عقل و حس با وحى انجامید و این امر بىنیازى از حکمت و وحى را در اداره امور فردى و اجتماعى به ارمغان آورد! و این چیزى نبود جز سکولار شدن علم طبیعى جدید.
3 ـ نسبت دین با دنیوى شدن
در مقابل سکولار شدن روابط انسانى، مىبایست در قدم بعدى، مشکل حضور الزامى دین در جامعه مدرن به گونهاى حل گردد که نه تنها مانعى براى روند توسعه همه جانبه نگردد، بلکه بتوان از آن به عنوان مهرهاى مناسب در جایگاهى خاص جهت تسریع در این روند استفاده نمود.
«سمبلیک کردن»، «تک بعدى کردن»، «شخصى شدن»، «عصرى کردن»، «بشرى ساختن» دین و در آخر «دنیوى کردن» دین، تماما تلاشهایى در این راستا بود که روح مشترک تمامى این تلاشها حذف دین از صحنه عمل فردى و اجتماعى مىباشد.
افسانه و خیالى بودن دین
از اولین تهدیدهایى که متوجه گزارههاى دینى گردید، چسباندن وصله افسانهاى به تعالیم دینى بود. افسانهاى بودن دین بدین معنا که تعالیم دینى، امور حقیقى نیستند و تنها افسانههایى هستند که ذکر آن براى انسانها نتایج و ثمرات تربیتى در بر دارد؛ یعنى داستانهایى کارآمد که در هر زمان متناسب با نیازهاى زمان، تفسیرى نو پیدا مىکنند. بر این اساس «دین» واقع نمایى ندارد، تنها و تنها خیالپردازیهاى حکیمانه است.
«مذهب بیانگر افسانههایى است که به خاطر نتیجه بخشى و حسن تربیت اجتماعى باید چنان باور داشت که گویى راستاند... نهایت روحانیون از میان این افسانهها باید آنهایى را انتخاب کنند که بیشتر به کار مدام مىآید.»(14)
همچنین به نظر آرتوز دریوز، حضرت عیسى و سایر شخصیتهاى انجیل، شخصیتهایى اساطیرى و خیالى هستند. طبیعى است که وقتى حضرت مسیح چنین باشد، تعالیم و دستورات وى به طریق اولى خیالى است.
جان مک کویرى نظر آرتور دریوز را چنین نقل مىکند:
«دریوز مىگوید روش اسطوره دانستن مسیح از این واقعیت به دست آمده که به اعتراف خود متکلمان، انجلیها کتب تاریخ نیستند؛ بلکه کتبى براى اعتلاى معنوى و تهذیبند. آنها هیچ چیز درباره عیساى تاریخ به ما نمىگویند؛ بلکه تنها درباره شخصیت صرفا اساطیرى آن انسان سرشناس است که در آیین مسیحى اولیه مورد احترام بوده و مبدأ و منشأ وى را مىتوان در اساطیر جهان باستان دید.... شخصیتهایى که در نقلها و حکایتهاى انجیل وجود دارد، صرفا نمادهاى رمزى براى آن اشکال خیالىاند که قوه خیال انسان در صدر فلکى آسمان ترسیم مىکند... انجیلها منعکس کننده کهکشان یا بیشتر افسانههایىاند که انسانها درباره کهکشان تصویر مىکردند.»(15)
تک بعدى کردن دین
راهکار دیگر جهت کوتاه کردن دست دین در حیات اجتماعى بشر، محصور کردن دین، تنها در حوزه فردى و معنوى مىباشد. در این نگاه، دین از هر گونه دخالت در حیات اجتماعى بشر کنار گذاشته مىشود و به یک ایمان فردى مبدل مىگردد. در این مسیر چند تحول فرو کاهنده به صورت توأمان در دین رخ مىدهد:
«ـ مستى و مغفول گذاردن حوزه حیات اجتماعى؛
ـ کوتاه آمدن از مطلق انگارى و قبول نوعى تعلیق در حقیقت و حقانیت؛
ـ پاى کشیدن از حوزه عقل و اندیشه و واگذاردن علم و فلسفه به حال خویش؛
ـ دست شستن از دواعى ایدئولوژیک؛
ـ برداشتن هر گونه تکلیف و تکلف از موالیان؛
ـ بریدن بند ناف اخلاف از بطن دین.»(16)
شخصى شدن دین
به دنبال تک بعدى شدن دین، گام بعدى در حذف دین این بود که در همان بعد معنوى و فردى هم، دین نمىتواند نسخهاى عام براى تمام افراد بشر بپیچد؛ بلکه دین یک امر کاملاً درونى و تنها یک تعلق خاطر کاملاً شخصى است که براى هر کس به طور خاصى تجلى مىیابد.
«با درونى و باطنى ساختن ایمان که توسط انجمن یاران یا کویکهها دنبال مىشد فرد مسیحى به یک مؤمن «خود مرجع» بدل گردید.»(17)
بر این اساس دین به یک اعتقاد بدون تعلق و تنها به یک حادثه تفننى در فرد بدل مىگردد و از حداقل قابلیت تأثیر در فرد برخوردار مىشود.
«تفکر دینى متأخر، تمایل دارد که ایمان را در برابر دین قرار دهد و با تأکید بر ماهیتایمان فى نفسه، از پرداختن به متعلّقِ ایمان بپرهیزد. خدا در حالتى، نجات بخش خواهد بود که احکام دینى از بیرون، ما را مقید نسازند؛ بلکه در درون به الهام و هدایت ما بپردازد.»(18)
زیمل، از این پدیده تحت عنوان «عرفان گرایى بىشکل و سیال» نام برده است و مىگوید، شکاف میان مسیحیت و چنین تعلق خاطرى که هر پیشینه تاریخى را انکار مىکند، روز به روز افزایش خواهد یافت، اعم از این که از نوع یکتا پرستى منعطف باشد یا همه خدایى و یا یک درونگرایى معنوى صرف و بدون هیچ دنباله اعتقادى خاص.(19)
عصرى کردن دین
راهکارهاى قبلى هیچ گونه دخل و تصرفى در ماهیت دین و تفسیر گزارهاى دینى نداشته؛ بلکه تنها محدوده دین را جهت عدم تعارض با سکولار شدن روابط انسانى، به حداقل رساندهبودند. ولى سه نظریه «عصرى کردن، بشرى ساختن و دنیوى کردن دین»، به دنبال به حاشیه راندن مذهب در جامعه نمىباشند؛ بلکه در صدد تقویت و هماهنگسازى دین با روند ایجاد شده در زندگى بشر مدرن هستند.
در نظریه عصرى کردن، دین متناسب با زندگى مدرن تحلیل مىشود و همین امر باعث تهى شدن دین از جوهر اصیل خود مىگردد و هدف هم رمز زدایى از دین و منطبق سازى آن با دنیاى جدید است. از این رو امثال کیوپیت از ترک گفتن اسطورهها و نمادها و یا بازخوانى آنها با نگاهى کاملاً عصرى، دنیایى، مادى و تحت اللفظى که منجر به تغییر بار معنایى آنها گردیده است، سخن مىگویند. او توصیه مىکند که اسطوره زدایى علاوه بر عقاید و آموزهها، اخلاق را نیز در بر مىگیرد. خوب است کلیسا از این پس، هَمِّ خود را به جاى رستگارى اخروى، در مسیر صلح و خلع سلاح عمومى و حمایت از حقوق بشر صرف کند.(20)
بشرى ساختن دین
راهکار بعدى جهت هماهنگ کردن دین با شرایط فرهنگى ـ اجتماعى دنیاى امروز، طرح نظریه «بشرى بودن» دین چه از ناحیه ابلاغ و چه تداوم تاریخى آن، مىباشد.
بشرى بودن دین از ناحیه ابلاغ، بدین معناست که دین در مرحله ابلاغ، به بشر ابلاغ گردد و همین امر باعث تنزل معارف دینى مىشود؛ خصوصا بشر متأثر از فضاى اجتماعى و شرایط زمانى و مکانى خاص خود، تجربه خاصى از ناحیه ابلاغ پیدا مىکند. مخصوصا اگر دین اولیه توسط رسول آن دین تدوین نگردد و مانند دین مسیحیت شاگردان آن رسول، آن را ترویج و تدوین کرده باشند.
چهره دیگر بشرى شدن یک دین، در تداوم تاریخى آن دین است. یک دین پس از سپرى نمودن یک تاریخ، به دست پیروان خود، کم کم متحول مىشود و صورتى هماهنگ با شرایط زمانى و مکانى هر دوره را به خود مىگیرد. به تعبیر دیگر در این مدعا چنین فرضى است که درک و برداشت پیروان از یک دین، تابع معارف عمومى رایج در همان عصر مىباشد و بلکه متأخر از شرایط اجتماعى، وضع روحى و روانى هر فرد است.(21)
بر اساس این نگاه، دین صامت و لااقتضا است. و همین امر به پیروان آن اجازه مىدهد که هر کس متناسب با وضعیت و نیاز خود، از دین برداشتى بشرى داشته باشد.
دنیوى شدن دین
در کنار این تلاشها، مهمترین تلاش، ابداع دینى جدید به عنوان روح دنیاى مدرن بود. پروتستان و بهشت لوترى اگرچه جنبشى دینى بر علیه فساد کلیسایى و به طور مشخص بر علیه فروش غُرَف نهضت و تضمین پیشاپیش عفو و آمرزش الهى و... بود و هیچگاه آرمان مستقیم خود را پیشرفت دنیا قرار نداد، ولى با تحولات بعدى و مخصوصا قرائت کالونى از پروتستان، دینى سراسر دنیوى گردید.
ماکسوبر، روشنتر و دقیقتر از هر کس، خدمت پروتستانتیزم به دنیاى جدید و مولود ویژه آن، یعنى «نظام سرمایه دارى» را تشریح کرده است. به نظر وبر آموزههاى پروتستان همانند آموزه تقدیر، تلاش براى کشف و بروز نشانههاى برگزیدگى و... زمینه مساعد رشد نظام سرمایهدارى و اقبال شدید به دنیا گردید.(22)
«خدمتى که پروتستانتیزم به نظام سرمایه دارى در دنیاى عرفى شده کرد، نه فقط از طریق رفع تحریم از کار مولِّد، ذمّ مصرف و رعایت انضباطى سخت در تولید و مصرف بود، بلکه با فردى کردن دیانت و تعطیل نمودن ابعاد مناسکى آن، مؤمنان را در برابر هجوم مکاتب و جریانات متشکل و قوى عرفى، تنها گذارد. آنها در حالى تشکل یابى، سازماندهى و پیوندهاى دینى را از میان برداشتند که این امور در بین جریانات عرف گرایانه خوبى حفظ و تقویت مىشد. به علاوه خاطره نه چندان خوشایند اقتدار مقدسى که کالون در طول یک ربع قرن در ژنو از خود به جا گذاشت در سرخوردگى مسیحیان از حکومتهاى الهى و رفتن به سوى تشکیل حکومتهاى سکولار بسیار مؤثر افتاد.»(23)
4 ـ عوامل دنیوىشدن در جهان غرب
فرایند دنیوىشدن در دنیاى مدرن مسیحى پس از دوران رنسانس متأثر از عوامل متعددى درونى و بیرونى مىباشد که در اینجا تنها به بعضى از عوامل مهم اشاره مىگردد.
آموزههاى دینى مسیح
یکى از عوامل درونى جهت دنیوىشدن فرهنگ غرب، ماهیت آموزههاى دین مسیح مىباشد. مسیحیت بر حسب آموزههاى مضبوط و منقول از عیسى مسیح علیهالسلام ، تعالیم رسولان، برداشت و تفسیرى که آباى کلیسا از آنها ارائه کردند، سراسر یک دین حداقلى است که دینِ آخرتگرایى مسیحى، میان «طبیعت و ماوراى طبیعت»، میان «انسان و خدا» و میان «عقل و ایمان» چنان تفاوت قائل مىشود که جز با فرقگذارى و ترک یکى به وصال دیگرى نمىتوان رسید.
متّى در جدایى بین طبیعت و ماوراءالطبیعة، صراحتا مىگوید:
«نمىتوان دو ارباب را خدمت کنى، باید فقط یکى از آنها را دوست داشته باشى و نسبت به آن وفادار بمانى.»(24)
آگوستین، مبتنى بر همین آموزه، تقابل سختى میان شهر خدا و شهر زمین و میان ساکنین «برگزیده» و «نفرین شده» این دو شهر بر قرار مىکند و با فاسد و شیطانى خواندن تمایلات طبیعى، کمال معنوى انسان را در ترک شهر خاکى و پیوستن به اهالى شهر معنوى در آسمان و سکنى گزیدن در ملکوت خداوند مىداند.(25)
همچنین دین مسیح، هرگز مدعى حضور در عرصه حکومت و سیاست نبوده است و دلیل آن، عدم وجود احکام اجتماعى در آیین مسیحیت است. در انجیل مىخوانیم که حضرت عیسى علیهالسلام در پاسخ به سؤال سلاطین مبنى بر این که آیا تو پادشاه یهودى؟ فرمود:
«پادشاهى من از این جهان نیست، اگر پادشاهى من از این جهان مىبود خدام من جنگ مىکردند تا به یهود تسلیم نشوم، لکن پادشاهى من از این جهان نیست.»(26)
یا در جایى دیگر مىخوانیم:
«و اما عیسى چون دانست که مىخواهند بیایند و او را به زور پادشاه سازند، باز تنها به کوه بر آمد.»(27)
بنابراین بذرهاى جدایى دین از جامعه و حکومت توسط همین آموزههاى دین مسیح در دنیاى مسیحیت برچیده شد.
«دین مسیح، مذهب را از حکومت تفکیک کرد و گفت که چون مذهب آسمانى با موجودات زمینى آمیخته نمىتواند شود، عیسى به مردم گفت: «آنچه از قیصر است به قیصر و آنچه از خداوند است به خداوند ادا کنید.» و تا آن زمان کسى به این صراحت خداوند و حکومت را از یکدیگر متمایز نشمرده بود.»(28)
عملکرد ناصواب آباى کلیسا
از دیگر عوامل درونى جهت دنیوىشدن فرهنگ مدرن، عملکرد ناصواب آباى کلیسا بود که به همین دلیل رفورماسیون در مغرب زمین از سوى بعضى از کشیشان درونى اتفاق افتاد. مارتین لوتر در رساله معروف خود، نودوپنج تز در انتقاد از اقدام کلیساى کاتولیک مبنى بر فروش عفو و بخشش را صادر و منتشر کرد. کلیساى کاتولیک با اقدامى بىسابقه شروع به فروش عفو و بخشش نمود؛ به این معنا که مسیحیان مىتوانستند در ازاى مبلغى به کلیسا، عفو و بخشش الهى را از کلیسا (به نمایندگى از جانب خدا) خریدارى کنند و به این وسیله از کیفر مجازات گناهان خود رهایى یابند. اقدام دیگر کلیسا در همین راستا فروش غرفههاى بهشت به مؤمنان و مسیحیان بود که این بار نیز در ازاى پرداخت مبلغى به کلیسا، مسیحیان مىتوانستند غرفه مورد نظر خود در بهشت را از کلیسا خریدارى کنند. از دیگر مسائل تمامیتخواهى کلیسا، معصومیت پاپها و عارى بودن آنها از خطا، تجرد کشیشها و ممنوعیت ازدواج کشیشها و راهبهها، عقیده به استحاله جوهرى؛ (یعنى این اعتقاد که نان و شراب مصرفى در آیین عشاى ربانى مسیحیان هنگام ورود به بدن شخص، تبدیل به جسم و خون عیسى مىگردد) فساد موجود در میان کلیسا و محافل مذهبى و... همه و همه از جمله مسائلى بود که باعث انزجار عموم مردم و روشنفکران از آباى کلیسا و دین تحریف شده مسیحیت گردید؛ و این امر تا آنجا پیش رفت که مذهب پروتستان که به گفته وبر روح نظام سرمایهدارى است شکل گرفت.
عقلانیت
از دیگر عوامل بیرونى دنیوىشدن، رشد عقلانیت در عصر مدرن بود که با توجه به تعارض درونى دین تحریف شده مسیحیت، فضاى بازى براى جولان عقل، پیش روى انسان مدرن قرار داد. از دید وبر رشد این عقلانیت لوازم زیر را به بار آورد:
«ـ بىاعتقادى به سنتها: روا داشتن تشکیک و تردید در باورداشت کهن؛
ـ بىاعتبارى شرایع دینى: اعتقاد به بىنیازى بشر از هدایت عملى آسمانى در ساخت و اداره جامعه خویش؛
ـ خودبسندگى انسان: کفایت عقل بشرى در حل مشکلات خودش؛
ـ بسندگى عقل: قبول حجیّت عقل و برهان در مسائل متنازعفیه؛
ـ اقتناع به نقش ابزارى عقل: انصراف از عقلِ حقیقتجو به عقل کارآمد.»(29)
وجود همین خصوصیات و ممیزات در عقلانیت باعث گردید تا به عامل مساعدى براى دنیوىشدنِ فرد، جامعه و علوم طبیعى بدل گردد.
افسونزدایى از دنیا، روى دیگر عقلانى شدن است که بر اساس آن هر رمزى گشوده مىگردد و دیگر تقدس رمزآلود در غالب عقاید، کشیشها، ابناى مقدس و... معنایى نخواهد داشت. افسونزدایى از معرفت هم، باعث قطع ارتباط آسمان و زمین، فیزیک و متافیزیک گردید و ضرورت دین تنها در عصر جاهلیت بشر و آن هم از سر ترس توجیهپذیر گردید.
مدرنیسم
گذشته از رشد عقلانیت ابزارى که از لحاظ نظرى، خودبسندگى انسان به عقل و بىاعتقادى به سنتها را به ارمغان آورد، از لحاظ اجتماعى و عینى هم، پیدایش مدرنیته و نظام سرمایهدارى در صورتبندیهاى مختلف ـ مخصوصا صورت مدرن آن ـ عملاً القاگر این معنا گردید که انسان در اداره امور زندگى خود هیچگونه نیازى به هدایت عملى آسمانى ندارد. از این رو، از لوازم دنیاى مدرن و نظام سرمایهدارى حذف دین از دخالت در تمامى روابط انسانى اعم از فردى و اجتماعى مىباشد.
«فلیپهاموند، معتقد است که عرفى شدن نتیجه اصول روندهاى صنعتى شدن، عقلانى شدن و شهرى شدن ـ که از شاخصههاى اصلى مدرنیته مىباشند ـ بوده است. جیمسون نظام سرمایهدارى مدرن را که جهانى سراسر مادى پدید آورده است مسؤول مرگ دین مىداند. او مىگوید: کاپیتالیسم و عصر مدرن دورانى است که در آن شاهد انقراض امور مقدس هستیم؛ چراکه تحت تأثیر یک فرهنگ مادى تمام ارزشهاى معنوى از حیات جارى زایل مىشود.»(30)
بنابر اعتقاد استراک و فینک، در این باره که مدرنیته، علت اساسى باز نشسته کردن خدایان است، یک اتفاق نظر عمومى وجود دارد. ایده عرفى شدن همواره در ذیل چهارچوبهاى نظرى مدرنیسم مطرح شده است. بدین معنا که صنعتى شدن، شهرى شدن و عقلایى شدن امور، به عنوان عوامل کاهش نقش و حضور دین در جامعه به شمار رفته است.(31)
________________________________________
1 - کارشناس ارشد فلسفه، محقق و نویسنده.
2- لوکاس، تاریخ تمدن، ج 1، ص 498.
3 - براین ر. ویلسون، مقاله «جدا انگارى دین و دنیا» ترجمه دکتر مرتضى اسعدى، برگزیده مقالات دایرةالمعارف دین «فرهنگ و دین»، هیأت مترجمان زیر نظر بهاء الدین خرمشاهى، ویراسته میرچاالیاده، طرح نو، تهران، چاپ اول، ص 124.
4- علیرضا شجاعى زند، عرفى شدن در تجربه مسیحى و اسلامى، ص 57.
5- همان، صص 103ـ31.
6- البته در راهى که پروتستانتیزم رفته است مىتوان واژه «دین سکولار» را مطرح کرد، اگر چه سکولار در این همراهى، معنایى دیگر در فرد سکولار و یا جامعه سکولار افاده مىکند.
7- علیرضا شجاعىزند، پیشین، ص 117.
8- داریوش شایگان، آسیا در مقابل غرب، ص 54.
9- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 121.
10- لخنر، به نقل از سعید حجاریان، از شاهد قدسى تا شاهد بازارى، ص 77.
11- آلن تورن، نقد دمکراسى، ترجمه مرتضى مردیها، ص 39.
12- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 337.
13- رنه گنون، علم قدسى، علم ناسوتى، ترجمه سید محمد آوینى، نامه فرهنگ، ش 13.
14- بریت ویت (Brgith Waite)، به نقل از علیرضا پیروزمند، رابطه منطقى دین و علوم کاربردى، ص 108.
15- مک کویرى، تفکر دینى در قرن بیستم، ترجمه عباس شیخ شعاعى و محمد محمد رضایى، ص 301.
16- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 109.
17- دان کیوپیت، دریاى ایمان، ترجمه حسن کامشاد، ص 162.
18- همان، ص 318.
19- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 166.
20- دان کیوپیت، پیشین، صص 25ـ11.
21- همان، مقدمه کتاب.
22- ر.ک: ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى.
23- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 327.
24- انجیل متّى، 6/12.
25- علیرضا شجاعى زند، پیشین، ص 24.
26- انجیل یوحنا، 9/36.
27- انجیل یوحنا، 6/5.
28- فوتسل دوکولانژ، تمدن قدیم، ترجمه نصرالله فلسفى، ص 48.
29- همان، ص 135.
30- همان، ص 137.
31- علیرضا شجاعىزند، پیشین، ص 138.