نقش تحولات اجتماعى در نظریات فقهى (1)
آرشیو
چکیده
نگارنده پس از توضیح برخى مفاهیم و اصول معرفتشناختى نظریات فقهى، با توجه به ثابتبودن احکام شرعى در دین مبین اسلام به استناد «حلال محمد حلال الى یوم القیامة ...» ، نقش تحولات اجتماعى در نظریات فقهى را مورد بررسى قرار مىدهد . و ضمن تقسیم و تبیین گونههاى مختلف تغییر نظریه فقهى و ذکر مصادیقى از آن، این فرضیه را به اثبات مىرساند که تغییر احکام شرعى در اثر تحولات اجتماعى از نوع تفاوت حکم شرعى است نه از نوع نسخ آن .متن
به عنوان مقدمه لازم استبه تبیین بعضى واژهها و برخى اصول معرفتشناختى نظریات فقهى اشاره شود .
1 - نظریه فقهى
نظریه فقهى، قضیهاى استبیان کننده حکم شرعى که به وسیله دلیل، از منابع اصلى فقه استنباط مىشود . بنابراین، نظریه فقهى نتیجه استنباط - یعنى استخراج حکم فقهى از منابع آن به وسیله دلیل - است و فرق آن با حکم صادر شده از معصوم، همین است . از این رو، هر نظریه فقهى نیازمند دلیل است، دلیلى که استناد آن نظریه را به منابع اصلى دین گواهى کند . منابع اصلى دین نیز چهار مورد است: کتاب، سنت، اجماع و عقل، که اجماع و عقل نیز به کتاب و سنتباز مىگردند; یعنى کاشف از حکم کتاب و سنت است . در نتیجه، منابع اصلى دین در کتاب و سنتخلاصه مىشود .
2 - حکم شرعى (3) و اقسام آن
حکم شرعى حکمى است که خدا در مورد افعال آدمى یا اشیاى مربوط به وى صادر کرده و به وسیله نبى اکرم صلى الله علیه و آله بیان شده است . عوامل بیرونى، مانند عوامل زمانى و مکانى و عوامل درونى، نظیر استعداد و دانش لازم، در دریافت و بیان حکم شرعى مؤثرند و آن را به دو نوع بیان قطعى و بیان غیر قطعى تقسیم مىکنند .
در موارد بیان قطعى که دلیل درجه اول محسوب مىشود، حکم شرعى به دست آمده، حکم شرعى واقعى یا اولى است و دلیل آن نیز، بیان قطعى صادر از معصوم است . اما در موارد بیان غیر قطعى، از آنجا که شرعى بودن حکم نیاز به دلیل دارد و معناى قطعى نبودن بیان، فقدان دلیل قطعى است، شرعى بودن حکم، نیاز به دلیل قطعى دیگرى پیدا مىکند . این حالت; یعنى حالت ناتوانى از بیان قطعى، مورد توجه شریعتبوده و از سوى خداى متعال دلایل و اصول خاصى براى تعیین حکم شرعى در موارد فقدان بیان قطعى در نظر گرفته شده که دلیل درجه دوم یا دلیل ثانوى محسوب مىشود و حکمى که به وسیله آن مشخص مىگردد، حکم شرعى ظاهرى یا ثانوى به شمار مىآید .
بنابراین، در صورت عدم دسترسى فقیه به بیان قطعى در باره حکم شرعى واقعى، با استفاده از دلایل ثانوى، به حکم شرعى ظاهرى دستخواهد یافت .
3 - اعتبار نظریه فقهى
نظریه فقهى در صورتى که داراى شرایط علمى باشد، از ارزش معرفتى کامل برخوردار خواهد بود; این شرایط عبارتند از:
3 - 1) استناد به منابع حکم شرعى; یعنى کتاب و سنت;
3 - 2) انطباق با موازین منطق عمومى و به کارگیرى روش استدلال منطقى و عقلى در اثبات مدعى;
3 - 3) به کارگیرى روش استنباط اصولى . مقصود از روش استنباط اصولى، قواعد و ضوابطى است که از نظر عقلى یا شرعى براى دستیابى به حکم شرعى مقرر شده است و علم اصول به تبیین آنها مىپردازد .
با فراهم آمدن سه شرط فوق در یک نظریه، مىتوان آن را به عنوان یک نظریه فقهى شناخت . در این صورت، نظریه از ارزش معرفتى کامل برخوردار خواهد بود . مقصود از ارزش معرفتى کامل، تطابق صددرصد معرفت ذهنى با واقعیت عینى است . واقعیت عینى نظریه فقهى، حکم شرعى است، اعم از این که ظاهرى باشد یا واقعى; در این حالت، روشن است که نظریه فقهى واجد شرایط فوق، دست کم با حکم شرعى ظاهرى، مطابقت صددرصد دارد; زیرا حکم ظاهرى همان است که با رعایتشرایط مذکور بدان دست مىیابد .
4 - ارزش نظریه فقهى در موارد اختلاف
اختلاف نظریات فقهى فقها یا اختلاف نظریه فقهى یک فقیه در دو شرایط متفاوت، از ارزش فقهى نظریه نمىکاهد، مشروط بر این که شرایط مذکور در نظریه فقهى، در آن فراهم باشد .
5 - منشا اختلاف نظریات فقهى
در احکام فقهى ضرورى، اختلاف راه ندارد و اختلاف آراى فقهى، به حوزه احکام غیر ضرورى اختصاص دارد . احکام غیر ضرورى باید از منابع فقه، به وسیله دلیل استنباط شوند . بنابراین، اختلاف میان فقها در نظریات فقهى، ناشى از اختلاف در مرحله استنباط و استدلال بر حکم شرعى است . اختلاف در مرحله استدلال و استنباط فقهى، از چند عامل نشات مىگیرد:
5 - 1) وجود یا عدم وجود دلیل;
5 - 2) حجیتیا عدم حجیت دلیل (اعتبار یا عدم اعتبار دلیل) ;
5 - 3) دلالت دلیل یا عدم آن;
5 - 4) وجود دلیل معارض یا عدم آن .
تحولات اجتماعى و نظریات فقهى
پس از این مقدمه، نقش تحولات اجتماعى در نظریات فقهى را مورد بحث قرار مىدهیم .
با توجه به این که یکى از مسلمات شرعى دین اسلام که از ضروریات به شمار مىرود، این است که «حلال محمد حلال الى یوم القیامه و حرامه حرام الى یوم القیامه .» بر همین اساس، پس از رحلت رسول خدا صلى الله علیه و آله، نسخ در احکام شرعى ممکن نیست . تغییراتى که در این بحث مورد توجه است، تغییراتى است که به استناد احکام شریعت اسلام و دستور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در متن احکام شرعى منظور شده است . بنابراین، این تغییرات از نوع تفاوت حکم شرعى است نه از نوع نسخ حکم شرعى . مثلا همان گونه که میان حکم مستطیع که وجوب حج استبا غیر مستطیع که عدم وجوب حج است، در زمان واحد تفاوت وجود دارد، تفاوتهاى گوناگون دیگرى در احکام شرع بر حسب زمان و مکان و دیگر شرایط، در نظر گرفته شده است که در این مقاله، مورد بحث قرار خواهند گرفت .
تغییر نظریه فقهى در نتیجه تحول اجتماعى، به سه گونه اصلى امکانپذیر است:
گونه نخست: تغییر حکم واقعى
مقصود از تغییر حکم واقعى، تغییرى است که در متن حکم واقعى الهى منظور شده است و اجتهاد یا حکم فقیه، دخالتى در ایجاد آن ندارد; تنها نقشى که اجتهاد فقیه در این نوع از تغییر مىتواند داشته باشد کشف و استنباط این تغییر، از طریق دلیل شرعى یا اعتبار عقلى است . این قسم از تغییر حکم شرعى خود چند گونه است که در برخى از آنها علوم طبیعى نیز مىتوانند به عنوان کاشف از تغییر حکم شرعى مورد استفاده قرار گیرند .
تغییر واقعى در احکام شرعى به چهار صورت ممکن است:
1 - تغییر حکم شرعى کلى بر اثر تغییر موضوع کلى آن
امام خمینى در این مورد مىفرماید:
«زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند . مسالهاى که در قدیم داراى حکمى بوده استبه ظاهر، همان مساله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن استحکم جدیدى پیدا کند; بدان معنى که با شناخت دقیق روابط اقتصادى، اجتماعى و سیاسى همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقى نکرده است، واقعا موضوع جدیدى شده است که قهرا حکم جدیدى مىطلبد .» (4)
بر همین اساس، اجتهادى که سابقا براى ثبوت ولایتبراى فقیه کافى بوده است، امروز براى تصدى ولایت امور مسلمین کافى نیست; اجتهادى مىتواند در شرایط کنونى حکم ولایت را براى فقیه ثابت کند که فقیه را بر استنباط مسائل فقهى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى در شرایط کنونى و نیز تشخیص مصالح اجتماعى جامعه مسلمین در حال حاضر توانا کند .
امام خمینى در جایى دیگر در همین مورد مىفرماید:
«در حکومت اسلامى همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مىکند که نظرهاى اجتهادى فقهى در زمینههاى مختلف، ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسى توان و حق جلوگیرى از آن ندارد ولى مهم، شناخت رستحکومت و جامعه است که بر اساس آن، نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ریزى کند که وحدت رویه و عمل ضرورى است . همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزهها کافى نمىباشد، بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزهها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیمگیرى باشد این فرد، در مسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمىتواند زمام جامعه را به دست گیرد .» (5)
2 - تغییر حکم شرعى در اثر تغییر مصداق موضوع آن
موارد این نوع از تغییر در حکم شرعى بسیار است . براى نمونه به چند مثال اشاره مىشود:
تفاوت حکم شرعى نماز فردى که مقیم بوده است و سپس به بیش از حد مسافتشرعى مسافرت مىکند، مصداق وجوب نماز شکسته است . و نیز تفاوت حکم شرعى روزه ماه رمضان کسى که تندرستبوده استسپس بیمار مىشود، مصداق حکم عدم وجوب روزه است . و تفاوت حکم شرعى وجوب زکات بر کسى که ثروتمند بوده و سپس فقیر مىشود، از جمله این مثالها هستند . در این موارد، بر اثر این که مصداق موضوع خارجى تغییر کرده، حکم جدیدى بر مصداق جدید بار شده است . نمونه دیگر، تغییر جنسیت مرد و زن و امکان علمى آن در نتیجه پیشرفت دانش و فن آورى و امکان عملى آن در خارج، از مواردى است که در اثر تحولات اجتماعى پدید مىآید . در این حالت، جامعه چنین عملى را مىپذیرد و مقبولیت عرفى پیدا مىکند . (این مثال گرچه فرضى است لکن فرض قریب به واقع است).
3 - تغییر حکم شرعى کلى در اثر تغییر متعلق آن
در این حالت، نظیر حرمتشطرنج که پس از تغییر آن از وضعیتبرد و باخت، به وضعیت ورزش فکرى، حکم شرعى آن از رمتبه حلیت تغییر مىکند; همانگونه که در تغییر فتواى حضرت امام خمینى در باره حکم شطرنج ملاحظه مىشود . نظیر همین نوع از تغییر، در فتواى حضرت امام در مورد موسیقى و آواز نیز مشاهده مىشود; زیرا در شرایط قبل از برقرارى حکومت اسلامى، زمینه براى پیدایش موسیقى و آوازهاى غیر لهوى بسیار محدود بوده است . از این رو، انواع رایج موسیقى و آواز به دلیل آن که معمولا در مقاصد لهو و لعب به کار مىرفتهاند، محکوم به حرمتبودهاند، اما پس از برقرارى حکومت اسلامى، و رواج استفاده از موسیقى و آواز در مقاصد غیر لهوى، حکم حرمتبه دلیل تغییر در متعلق کلى حکم شرعى، منتفى شده است و حلیت جایگزین آن مىشود . البته انواعى ویژه از موسیقى و آواز که هم اکنون نیز کاربردى جز مقاصد لهوى ندارند همچنان حکم حرمت قبلى در باره آنها جارى است .
4 - تغییر حکم شرعى در اثر تغییر در مصداق متعلق آن
نمونه این تغییر، آب انگورى است که بجوشد، در این صورت، حکم نجاست و حرمتبر آن بار مىشود ولى در صورتى که جوشیدن آن ادامه پیدا کند تا هنگاهى که یک سوم آن باقى بماند، حکم نجاست و حرمت از بین مىرود و طهارت و حلیت جایگزین آن مىشود .
نمونه دیگر، تغییر در نصاب مال زکوى است که در اثر تغییر نصاب، حکم زکات نیز تغییر مىکند . همچنین تغییر ارزش پول در اثر تورم، مىتواند نمونه دیگرى باشد . آنچه از نظر عرفى متعلق اعتبارات معاملى و مقصود در نقل و انتقالهاى اعتبارى است، بهاى حقیقى پول یا قدرت خرید آن است و پول به عنوان سندى که نماینده ارزش واقعى و قدرت خرید است مورد داد و ستد قرار مىگیرد . بنابراین، آنچه متعلق حق استسندى است که منتقل کننده بهاى حقیقى است . در این صورت، تغییراتى که در بازار پول به وجود مىآید اگر به نحوى باشد که فاصله آن با ارزش اولیه بسیار باشد به گونهاى که پول را در نظر عرف از سندیت و اعتبار بیندازد، در چنین وضعیتى، عرف عقلا ارزش حقیقى پول را ملاک قرار مىدهد و آن را متعلق حق مىشمارد . اینجاست که تغییر ارزش پول و نوسانهاى تورمى بازار موجب تغییر مصداق متعلق حق شرعى مىشود و به دنبال آن، حق شرعى نیز به مصداق جدید تعلق پیدا مىکند . تفاوتى که مثال اخیر با دو مثال دیگر دارد این است که حکم شرعى در اینجا، وضعى است و در دو مثال قبلى، تکلیفى است .
گونه دوم: تغییر اجتهادى یا تغییر حکم شرعى ظاهرى
مقصود از تغییر اجتهادى حکم شرعى این است که در اثر تحولات اجتماعى، استنباط فقیه از حکم شرعى، و اجتهاد او در رابطه با کشف حکم الهى تغییر کند . از این نوع تغییر حکم شرعى مىتوان به تغییر حکم شرعى ظاهرى تعبیر کرد; زیرا در این نوع از تغییر، آنچه در معرض دگرگونى و تحول قرار گرفته است، ذات حکم شرعى واقعى نیست، بلکه اجتهاد و استنباطى است که فقیه در باره حکم شرعى داشته است; نظیر این که فقیه، در زمانى، از دلیل معینى حکمى را استنباط کند و سپس در نتیجه تحولات اجتماعى، فهم فقیه از دلیل یاد شده تغییر کند و در نتیجه، حکم دیگرى را از همان دلیل، یا از دلیل معتبر دیگر در همان مورد استنباط کند .
تغییر اجتهادى حکم شرعى بر دو نوع اصلى است: 1 - تغییر مفهومى، 2 - تغییر مصداقى . نوع اول، خود پنج قسم دارد و نوع دوم، منحصر به یک قسم است که مجموعا شش قسم مىشوند . در ادامه، به اختصار، هر یک از این اقسام ششگانه تبیین مىشوند .
نوع اول: تغییر مفهومى
این نوع تغییر بر پنج قسم است:
1 - تغییر مفهومى ناشى از دگرگونى ظهور دلیل فقهى در نظر فقیه
این دگرگونى ظهور، احیانا به سبب توجه به قرائن جدید لفظى، حالى، مقامى و یا به سبب کشف تبدل ظهور لفظى است .
توضیح این که، گاهى اتفاق مىافتد، فقیه در بررسى متن دلیل لفظى، از توجه به برخى قرائن غفلت مىکند و پس از مدتى متوجه غفلتخود مىشود; احیانا این التفات به سبب تحولات اجتماعى رخ مىدهد . گاهى نیز فقیه از یک متن، معنایى را مىفهمد و گمان مىکند که در زمان صدور این متن از معصوم، همین معنا از این متن فهمیده مىشده است، در حالى که پس از مدتى و احیانا به سبب برخى تحولات اجتماعى متوجه مىشود معناى این لفظ، در زمان صدور آن، چیز دیگرى بوده است و به اصطلاح معناى فعلى این لفظ، معناى منقول آن است نه معناى حقیقى نخستین آن که در زمان صدور این لفظ از معصوم، از آن فهمیده مىشد .
2 - تغییر مفهومى ناشى از کشف موردى بودن یک حکم شرعى، و عمومى نبودن آن
در این حالت، پس از گذشت مدتى، معلوم مىشود که متن دلیل در مقام بیان، قضیه خارجیه است نه قضیه حقیقیه . به عنوان مثال، به مورد زیر توجه فرمایید: فرض کنید روایتى از معصوم علیه السلام مىرسد که در آن روایت، کراهت معامله یا کراهت ازدواج با یک قوم مطرح شده است، که این قوم در زمان صدور روایت از لحاظ فرهنگى در شرایط بسیار نامساعدى بودهاند، یا در حال جنگ و نزاع با مسلمین بودهاند ولى در نتیجه تحولات اجتماعى، وضعیت فرهنگى آن قوم کاملا دگرگون شده و به تدریج نظیر سایر اقوام مسلمان، مدافع اسلام و حامى ارزشهاى اسلامى شدهاند، پس از توجه به این تحول اجتماعى، فقیه به این نتیجه مىرسد که روایتى که در آن، از معامله یا ازدواج با این قوم، نهى گردیده، قضیه خارجیه بوده است نه قضیه حقیقیه; یعنى در صدور حکم، وضعیت آن زمان در نظر گرفته شده و مخصوص به همان وضعیتبوده است .
3 - تغییر مفهومى ناشى از کشف حکومتى بودن حکم و اصلى نبودن آن
مثلا روایتى وارد شده است مبنى بر این که «هر کس زمین مواتى را احیا کند مالک آن زمین خواهد شد .» (6) در نتیجه تغییر شرایط اجتماعى، فقیه به این نتیجه مىرسد که این روایتیک حکم اصلى را بیان نمىکند، بلکه یک حکم حکومتى است; به این معنى که معصوم در این عبارت به عنوان حاکم، مصلحت آن روز جامعه اسلامى را چنین تشخیص داده است که براى تشویق در امر کشاورزى، به کسى که زمینى را احیا کند، حق تملک زمین داده شود . بنابراین، در شرایط اجتماعى دیگرى که امکانات عظیم احیاى زمینهاى گسترده کشاورزى در اختیار شرکتهاى بزرگ قرار دارد، اگر چنین اجازهاى داده شود، منجر به پیدایش تفاوت طبقاتى غیر قابل تعدیل و سپس اختلال گسترده عدالت اجتماعى خواهد شد . در این حالت، حاکم اسلامى مصلحت را به خلاف آن تشخیص مىدهد و به احیا کنندگان، اجازه تملک زمین نمىدهد و تنها با اجاره زمین به مدت معینى، طبق مصلحت روز جامعه، موافقت مىکند .
4 - تغییر مفهومى ناشى از کشف مرتبه دار بودن معناى دلیل و دستیابى فقیه به مراتب جدیدى از معناى لفظ
مثال چنین تغییرى آن است که فقیه در نتیجه تجارب اجتماعى به این نکته برسد عدالتى که در امام جماعت لازم است، براى فقیهى که ولایت امر را بر عهده مىگیرد کافى نیست و فقیه ولى امر، به مراتب بسیار بالاترى از عدالت نیاز دارد . امام خمینى در همین زمینه مىفرماید:
«فقیه مستبد نمىشود، فقیهى که این اوصاف را دارد عادل است; عدالتى غیر از عدالت اجتماعى مصطلح، عدالتى که یک کلمه دروغ، او را از عدالت مىاندازد، یک نگاه به نامحرم او را از عدالت مىاندازد، یک همچو آدمى نمىتواند خلاف بکند، خلاف نمىکند .» (7)
5 - تغییر مفهومى ناشى از توجه به لوازم عقلى یا عادى معنى
ممکن است در نتیجه تحولات زمانى و تغییر شرایط اجتماعى، برخى از لوازم عقلى یا عادى غیر بین معنى، بر فقیه معلوم شود و در نتیجه، به معناى جدیدى از دلیل شرعى دستیابد .
به عنوان مثال، فقیه از دلیل وجوب خمس چنین استنباط مىکند که مالک خمس، شخص امام معصوم علیه السلام نیست، بلکه مالک آن، منصب امامت است، و به اصطلاح، شخصیتحقوقى امام است که از آن به دولت تعبیر مىشود .
یکى از لوازم عقلى استمرار وجوب خمس در زمان غیبت معصوم این است که شخصیتحقوقى امام معصوم غیبتپذیر نیست و باید کسى وجود داشته باشد که از صلاحیتهاى حکومتى معصوم برخوردار باشد تا نسبتبه دریافتخمس و صرف آن در مصارفى که از شؤون دولت و حاکم اسلامى است اقدام کند .
نوع دوم: تغییر مصداقى
با گذشت زمان و پیچیدگى بیشتر روابط اجتماعى و پیدایش امکانات و نیازهاى جدید، مصادیق جدیدى براى مفهوم واحد پدیدار مىگردد، نظیر بهره بردارى بىرویه و غیر اصولى از منابع طبیعى، عدم رعایتبهداشت محیط یا آلودهسازى محیط زیست که مصادیق جدید فساد فى الارض است; زیرا با مراجعه به متون دینى، به ویژه قرآن کریم مشخص مىشود که فساد در زمین، به معناى هلاک حرث و نسل و اخلال در نظم عمومى است که موارد بالا، برخى از مصادیق روشن آن است .
گونه سوم: تغییر حکومتى (تغییر احکام حکومتى)
هر فقیهى سه مسؤولیت اصلى دارد: افتا، قضا و رهبرى .
در مسؤولیت نخست، وظیفه فقیه استنباط احکام کلى شرعى است . در مسؤولیت دوم، وظیفه فقیه علاوه بر افتا، تشخیص مصداق حکم شرعى در مسائل قضایى است و در مسؤولیتسوم; یعنى رهبرى، وظیفه فقیه علاوه بر افتا و قضا چند چیز است که مهمترین آنها عبارتند از:
1 - تقنین احکام الهى;
یعنى فقیه وظیفه دارد که احکام الهى را به صورت قوانین اجرایى درآورد . این وظیفه را فقیه مىتواند به جمعى که مورد اعتماد او هستند و از میان مردم با ضوابط ویژهاى برگزیده مىشوند واگذار کند، و خود به طور مستقیم و غیر مستقیم بر جریان تقنین نظارت کند .
2 - تعیین و تشخیص مصالح عمومى و حمایت از آن;
3 - اداره مصالح عمومى و حمایت از آن;
4 - اجراى قانون و برقرارى نظم .
وظیفه اول و دوم تقنینى است و وظیفه سوم و چهارم، اجرایى است .
وظیفه اول; یعنى تقنین احکام الهى چهار حوزه اصلى دارد:
الف) کشف نظامهاى قانونى احکام الهى، نظیر نظام اقتصادى و فرهنگى;
ب) تعیین حکم نهایى در موارد تزاحم احکام شرعى با یکدیگر، بر مبناى ضوابط شرعى مقرر شده توسط عقل و شرع;
ج) تشخیص موارد و عناوین ثانوى نظیر ضرر، عسر و حرج و تعیین حکم شرعى ثانوى بر مبناى آن;
د) تشخیص و تعیین موضوعات احکام اجتماعى .
وظیفه دوم; یعنى تعیین و تقنین مصالح عمومى، حوزههاى فراوان دارد، مانند:
- حوزه سیاسى، داخلى و خارجى;
- حوزه مالى، تنظیم روابط اقتصادى، توزیع عادلانه ثروت و امثال آن;
- حوزه فرهنگى;
- حوزه آموزش و پرورش;
- حوزه دفاع و امنیت ملى و امثال آن .
کلیه تصمیمات و مقرراتى که در چارچوب دو وظیفه تقنینى یادشده در بالا به وسیله فقیه یا نهادهاى زیر نظر او اتخاذ مىشود، احکام حکومتى هستند و با تغییر شرایط و مصالح بر حسب موارد مختلف، تغییر مىیابند . احکام حکومتى ذاتا احکام موقت و وابسته به شرایط زمانى و مکانى و مصالح اجتماعى است . از این رو، تاثیر تحولات اجتماعى در حوزه احکام حکومتى، بیش از حوزه احکام واقعى یا احکام ظاهرى اجتهادى است .
تاثیر شرایط زمانى و تحولات اجتماعى در احکام حکومتى صادر شده توسط حضرت امام خمینى، فراوان است که از آن جمله مىتوان به قانون کار، قانون موجر و مستاجر، قانون کشت موقت، قانون واگذارى اراضى کشت موقت و پذیرش قطعنامه شماره 598 سازمان ملل اشاره کرد .
پىنوشت:
1) این بحث توسط نویسنده محترم تحت همین عنوان در کنفرانس «امام خمینى» که در تاریخ هفتم ژوئن سال 1998 در دانشگاه لندن برپا گردید، ایراد شده است .
2) مدرس حوزه و دانشگاه، محقق و نویسنده .
3) طبق اصطلاح اصولیین، هر حکم سه رکن اصلى دارد: 1 - موضوع 2 - متعلق 3 - حکم . مثلا وجوب حجبر مستطیع که یک حکم شرعى استسه رکن دارد: 1 - موضوع که مستطیع است . 2 - متعلق که حج است . 3 - حکم که وجوب است .
4) امام خمینى، صحیفه نور، (پیام امام خمینى به مراجع و روحانیون)، ج 21، ص 98 .
5) همان، (پاسخ امام به نامه آقاى محمد على انصارى)، ج 12، ص 47 .
6) شیخ طوسى، تهذیب الاحکام، دار الکتب الاسلامیة، چاپ چهارم، 1365، ج 7، ص 151: «من احیى ارضا میتة فهى له .»
7) همان، (مصاحبه امام خمینى با حامد الگار در تاریخ 7/10/1358)، ج 11، ص 133 .