آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

در شماره پیشین بحث نسبتا مفصلى در باره آزادى عقیده و مذهب از دیدگاه اسلام مطرح و سپس به شبهه ارتداد و پاسخ آن پرداخته شد . پس از آن شبهه ناسازگارى آموزه جهاد در اسلام با آزادى عقیده و مذهب طرح شد و عدم تنافى جهاد دفاعى و جهاد آزادیبخش با آزادى عقیده و مذهب مورد بررسى قرار گرفت . در این مقاله عدم تنافى جهاد ابتدایى و عقیدتى با آزادى عقیده و مذهب به صورت نسبتا جامع مورد بحث واقع مى‏شود

متن

جهاد ابتدایى: جهادى است که در راه نشر و تبلیغ عقیده اسلامى صورت مى‏گیرد، به همین جهت‏برخى، از آن به جهاد عقیدتى تعبیر کرده‏اند . اشکال تنافى جهاد اسلامى با آزادى عقیده و ایمان بیشتر در رابطه با این نوع از جهاد مطرح مى‏شود . برخى از مستشرقین در همین رابطه گفته‏اند که اسلام مى‏خواهد به زور شمشیر همه جهانیان را به پذیرش خود وادارد; زیرا آنها را میان پذیرش اسلام و یا کشته شدن مخیر مى‏سازد همچنین گفته‏اند در جنگها و فتوحات صدر اسلام نیز چنین چیزى مشاهده مى‏شود .
در پاسخ به این شبهه باید گفت که جهاد ابتدایى گاهى در برابر اهل کتاب (یهود و نصارى و مجوس) مطرح مى‏شود و گاهى در برابر غیر اهل کتاب مانند بت پرستها و مشرکان و ملحدان . جهاد در هر یک از این دو مورد حکم خاصى دارد، از این رو، جا دارد به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرند . جهاد در برابر اهل کتاب طبق فتواى همه فقهاى اسلام به این صورت است که حاکم و دولت اسلامى آنها را میان دو کار مخیر مى‏گرداند; پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه . راجع به لغت جزیه اختلاف واقع شده ست‏برخى گفته‏اند این لغت معرب است نه عربى; یعنى ریشه عربى ندارد . ریشه‏اش فارسى است و اصل آن «گزیت‏» است که در ایران در دوره ساسانى و در زمان انوشیروان آن را وضع کردند، ولى بر مردم ایران نه بر مردم بیگانه، آن هم یک مالیات سرانه‏اى بود که براى جنگ جمع مى‏کردند و بعد این کلمه از ایران راه پیدا کرده است‏به «حیره‏» که شهرى بود تقریبا در محل نجف فعلى و بعد از حیره به سایر جزیرة‏العرب رفته و استعمال شده است . بعضى دیگر مى‏گویند واژه جزیه واژه‏اى عربى است از ماده جزا . اغلب لغویین این نظر را پذیرفته‏اند . در جواهر الکلام آمده است:
«هى فعلة من جزى یجزى، یقال: جزیت دینى اذا قضیته .» (2)
یعنى: جزیه بر وزن فعله از جزا یجزى گرفته شده است، مثلا شخصى که دین خود را پرداخت مى‏گوید «جزیت دینى‏» ; یعنى دینم را پرداخت نمودم .
به هرحال جزیه مبلغى است که دولت اسلامى از کفار اهل کتاب دریافت مى‏نماید .
دستور بالا (مخیر نمودن اهل کتاب میان قبول اسلام یا قبول جزیه) علاوه بر این که از روایات متعدد استفاده مى‏شود از آیه قرآن نیز فهمیده مى‏شود . قرآن کریم مى‏فرماید:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون‏» (3)
یعنى: با کسانى که از اهل کتابند و به خدا و روز جزا ایمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده‏اند حرام نمى‏دانند و به دین حق نمى‏گروند کارزار کنید تا با دست‏خود و با خضوع جزیه را بپردازند .
این حکم اسلام به شدت مورد اشکال واقع شده است . گفته‏اند این حکم نشان دهنده این است که غیر مسلمانان از اهل کتاب داراى آزادى عقیده نیستند; زیرا به جرم عقیده خود یا باید کشته شوند یا جزیه دهند و یا این که بکلى از عقیده خود دست‏بردارند و مسلمان شوند . مفسرین شیعه و سنى در ذیل این آیه در صدد پاسخ گویى به این شبهه هستند . ما در اینجا به پاسخ برخى از مفسرین اشاره مى‏کنیم:
علامه طباطبایى در المیزان مى‏فرماید:
اگر انسان در مقاصد عامه اسلامى تدبر کند شکى برایش باقى نمى‏ماند در این که قتال با اهل کتاب و واداشتن آنها به پرداخت جزیه براى این نبوده است که مسلمین و اولیاى آنها را از ثروت اهل کتاب برخوردار سازند ... بلکه غرض دین در این قانون، این بوده است که حق و شیوه عدالت و کلمه تقوا را غالب و باطل و ظلم و فسق را زیر دست قرار دهد، تا در نتیجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام کند و هوا و هوس در تربیت صالح و مصلح دینى راه نیابد و با آن مزاحمت نکند و در نتیجه یک عده پیرو دین و تربیت دینى وعده‏اى دیگر پیرو تربیت فاسد هوا و هوس نگردند و نظام بشرى دچار اضطراب و تزلزل نشود و در عین حال اکراه هم لازم نیاید; یعنى اگر فردى و اجتماعى هم نخواستند زیر بار تربیت اسلامى بروند و از آن خوششان نیامد مجبور نباشند، و در آنچه اختیار مى‏کنند و مى‏پسندند آزاد باشند، اما به شرط این که اولا توحید را دارا باشند و به یکى از سه کیش یهودیت و نصرانیت و مجوسیت معتقد باشند و در ثانى تظاهر به مزاحمت‏با قوانین و حکومت اسلامى ننمایند و این منتها درجه عدالت و انصاف است که دین حق درباره سایر ادیان مراعات نموده است . گرفتن جزیه هم براى حفظ ذمه و پیمان ایشان و اداره به نحو احسن خود آنان است و هیچ حکومتى چه حق و چه باطل از گرفتن جزیه گریزى ندارد . از همین جا روشن مى‏شود که مراد از محرمات در آیه شریفه «لایحرمون ماحرم الله ...» محرمات اسلامیه است که خدا نخواسته است در اجتماع اسلامى شایع شود . همچنان که مراد از دین حق همان دینى است که خدا خواسته است اجتماعات بشرى پیرو آن باشند ... (4)
شهید مطهرى در این رابطه مى‏فرماید:
«آیا جزیه یعنى باج دادن و باج گرفتن؟ آیا مسلمانان که در گذشته جزیه مى‏گرفتند در واقع باج مى‏گرفتند؟ باج به هر شکل زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شکل و به هر صورتى نفى مى‏کند . جزیه مفهومش مالیات است و بدیهى است که مالیات دادن غیر از باج گرفتن است . خود مسلمین نیز باید انواعى مالیات بدهند . چیزى که هست، شکل مالیات اهل کتاب با مالیاتى که مسلمین مى‏پردازند فرق مى‏کند ولى این نظر، نظرى است که متکى بر یک دلیل نیست ... ما باید از روى احکامى که اسلام در مورد جزیه وضع کرده است‏ببینیم ماهیت آن چیست؟ به عبارت دیگر ما باید ببینیم اسلام که جزیه مى‏گیرد به شکل پاداش مى‏گیرد یا به شکل باج، اگر در مقابل جزیه تعهدى مى‏سپارد، خدمتى به آنها مى‏کند پس پاداش است اما اگر بدون هیچ خدمتى پول مى‏گیرد باج است . ما وقتى وارد ماهیت قانون مى‏شویم مى‏بینیم که جزیه براى آن عده از اهل کتاب است که در ظل دولت اسلامى زندگى مى‏کنند، رعیت دولت اسلامى هستند، دولت اسلامى وظایفى بر عهده ملت‏خودش دارد و یک تعهداتى در برابر آنها . وظایف این است که اولا باید مالیاتهایى بدهند که بودجه دولت اسلامى اداره شود، آن مالیاتها اعم است از آنچه که به عنوان زکات گرفته مى‏شود و از آن چیزهایى که به عناوین دیگر گرفته مى‏شود ... هیچ دولتى نیست که بودجه نداشته باشد و قسمتى و یا تمام بودجه خود را از مردم نگیرد . بودجه باید از همین مالیاتهاى مستقیم و یا غیرمستقیم وصول شود . و ثانیا مردم باید تعهداتى از نظر سربازى و فداکارى در برابر دولت داشته باشند، ممکن است‏خطرى پیش بیاید افراد همین مردم باید به دفاع بپردازند . اهل کتاب اگر در ظل دولت اسلامى به سر ببرند نه موظفند که آن مالیاتهاى اسلامى (مانند خمس و زکات) را بپردازند و نه موظفند که در جهادها شرکت کنند یا این که منفعت جهاد عاید آنها هم مى‏شود . بنابراین وقتى که دولت اسلامى امنیت مردمى را تامین مى‏کند و آنها را تحت‏حمایت‏خودش قرار مى‏دهد - چه مردم خودش باشد چه غیر خودش - یک چیزى هم از مردم مى‏خواهد مالى یا غیر مالى، از اهل کتاب به جاى زکات و غیر زکات جزیه مى‏خواهد و حتى به جاى سربازى هم جزیه مى‏خواهد و لهذا در صدر اسلام این چنین بوده است، هر وقت اهل کتاب داوطلب مى‏شدند که بیایند در صفهاى مسلمین به نفع مسلمین بجنگند، مسلمین جزیه را برمى‏داشتند و مى‏گفتند ما این جزیه را از شما مى‏گیریم به دلیل این که شما سرباز نمى‏دهید حالا که شما سرباز مى‏دهید ما حق نداریم از شما جزیه بگیریم ... ویل دورانت در جلد یازدهم تاریخ تمدنش راجع به مساله جزیه اسلامى بحث کرده و مى‏گوید که این جزیه اسلامى مقدارش آنقدر کم بوده است که از مالیاتهایى که از خود مسلمین مى‏گرفتند کمتر بوده، بنابراین هیچ جنبه اجحاف در میان نبوده است .» (5)
روایات فراوانى در کتب روایى ما آمده است که با پرداخت جزیه، اهل کتاب از سایر مالیاتها معاف خواهند بود . (6)
سید قطب در پاسخ به این سؤال که چرا در این آیه دست‏برداشتن و باز ایستادن از کارزار با اهل کتاب به مسلمان شدن آنها منوط نشده، بلکه به پرداخت جزیه با تواضع و تسلیم منوط شده است مى‏نویسد:
طبیعت اهل کتاب با عنایت‏به ویژگیهاى سه گانه مذکور در آیه (لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق) این است که همیشه با دین حق (اسلام) و اهل آن در تصادم و تزاحمند، چنان که تاریخ گذشته نیز گواه این امر بوده است (از صدر اسلام تا به امروز) دین حق براى این که راه نشر خود را فراهم سازد و موانع را از سر راه خود بر دارد و اهداف انسانى خود را جامه عمل بپوشاند چاره‏اى ندارد جز این که شوکت آنها را بشکند و شکستن شوکت آنها به این است که زیر بار حکومت الهى اسلامى روند و به پرداخت جزیه و شرایط ذمه تن دهند . بنابراین براى رسیدن به این هدف نیازى نیست که آنها دین اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند . (7)
بر اساس آنچه که گذشت پذیرش جزیه و شرایط ذمه، منافاتى با اصل آزادى عقیده و ایمان ندارد .
امام خمینى رحمه الله درباره اقلیتهاى مذهبى افاضاتى دارند که مؤید همین امر است . به چند مورد آن اشاره مى‏کنیم:
«اسلام پیش از هر دینى و بیش از هر مسلکى به اقلیتهاى مذهبى آزادى داده است . آنان نیز باید از حقوق طبیعى خودشان که خداوند براى همه انسانها قرار داده است‏بهره‏مند شوند . ما به بهترین وجه از آنان نگهدارى مى‏کنیم .» (8)
و در پاسخ به این سؤال که: «آیا جمهورى اسلامى شما اجازه خواهد داد تا مذاهب دیگر به طور آزاد و آشکار به انجام امور مذهبى‏شان بپردازند؟» فرمودند:
«بله، تمام اقلیتهاى مذهبى در حکومت اسلامى مى‏توانند به کلیه فرایض مذهب خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامى موظف است از حقوق آنان به بهترین وجه حفاظت کند .
دولت اسلامى یک دولت دموکراتیک به معناى واقعى است و براى همه اقلیتهاى مذهبى آزادى به طور کامل هست و هر کس مى‏تواند اظهار عقیده خودش را بکند .
تمام اقلیتهاى مذهبى در ایران براى اجراى آداب دینى و اجتماعى خود آزادند و حکومت اسلامى خود را موظف مى‏داند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانى و محترم هستند .
هر ایرانى حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحى و یا یهودى و یا مذهب دیگر، فرقى ندارد .» (9)
«اقلیتهاى مذهبى خاطر جمع باشند که ما اطمینان مى‏دهیم به آنها که در این مملکت زندگى عادلانه و مرفهى خواهند داشت و مورد پشتیبانى ما هستند . اسلام از اهل ذمه پشتیبانى مى‏کند . اگر کسانى، چیز دیگرى مى‏گویند، براى تفرقه انداختن است .» (10)
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز برخورد صحیح و عادلانه با اهل کتاب به صراحت مطرح شده است . در اصل چهاردهم آمده است:
«به حکم آیه شریفه: «لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین‏» دولت جمهورى اسلامى ایران و مسلمانان موظفند نسبت‏به افراد غیر مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامى عمل نمایند و حقوق انسانى آنان را رعایت کنند . این اصل در حق کسانى اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهورى اسلامى ایران توطئه و اقدام نکنند .»
اصل سیزدهم، و بیست و ششم و شصت و چهارم نیز به صراحت‏به حقوق اقلیتهاى مذهبى پرداخته است . از این گذشته، اصولى که در فصل سوم (فصل حقوق ملت) آمده است اطلاق و عموم دارد و شامل اقلیتهاى مذهبى نیز مى‏شود .
اما در مورد جهاد با کفار غیر اهل کتاب (مشرکان، بت‏پرستان و . .). دیدگاه اسلام این است که عقیده آنان به رسمیت‏شناخته نمى‏شود (بر خلاف اهل کتاب که به دلیل اعتقاد آنها به خدا و دین آسمانى، عقیده و دین آنها به شرط پرداخت جزیه رسمى شمرده مى‏شوند) یعنى اسلام به هیچ وجه، عقیده مشرکان و بت‏پرستان و ملحدان را که از اساس با دیدگاه توحیدى و دینى سر ستیز و ناسازگارى دارند به رسمیت و قانونیت نمى‏شناسد . از این رو، همیشه در پى این است که روزگارى فرا برسد که این گونه اعتقادات باطل و بى اساس از صحنه گیتى بر چیده شود .
سؤالى که در اینجا مطرح مى‏شود این است که چرا اسلام جهاد در برابر مشرکان و کفار (غیر اهل کتاب) را مشروع دانسته است و آیا این امر با آزادى عقیده و ایمان منافات ندارد؟
در پاسخ به این سؤال مقدمتا باید این بحث را مطرح کرد که آیا دفاع از حقوق فطرى انسانها امر لازمى است‏یا خیر؟ مثلا اگر عده‏اى از زورگویان یک ملتى را از داشتن بهداشت‏سالم یا هواى پاکیزه و یا آزادى، شغل و کسب و کار مشروع و یا دست‏یابى به علم و سواد یا دارو و درمان و ارتباط با اهل علم، دانشمندان، انسانهاى پاک و معلمان و مربیان وارسته باز دارند، آیا افراد همان ملت‏یا سایر انسانها حق دارند که براى دفاع از حقوق انسانى علیه زورگویان قیام نمایند و به مبارزه برخیزند یا خیر؟ اگر افراد ملت دیگر براى نجات آن ملت تحت فشار، به جهاد و مبارزه برخیزند از دیدگاه عقل و منطق و وجدان بشرى مستحق توبیخ و ملامتند یا شایسته تحسین و ستایش؟ یقینا مستحق تحسین و ستایشند .
جالب این است که حتى متجاوزان و مهاجمان باطل نیز در بسیارى از موارد، دفاع از حقوق انسانى مانند آزادى و دموکراسى را به عنوان توجیه تهاجم خود مطرح مى‏کنند . این امر نشاندهنده این است که اصل دفاع از حقوق انسانى همه افراد جهان، یک امر مشروع و پذیرفته شده بلکه لازم است (هر چند متجاوزان به دروغ چنین انگیزه هایى را مطرح مى‏کنند) .
حال بحث این است که آیا توحید و اعتقاد به دین الهى و پاى بندى به برنامه خدایى که به اعتقاد ما یک امر فطرى است‏یک حق انسانى به حساب مى‏آید یا نه؟ آیا اهمیت توحید و دین الهى و تاثیرات آن در زندگى و سعادت انسان کمتر از اهمیت و تاثیر امور فطرى و حقوق انسانى دیگر مانند آب و غذا، دانش، بهداشت، آزادى، دموکراسى و ... است؟ با توجه به این که اسلام، توحید و دین حق را یک امر فطرى مى‏داند (11) و فلسفه آفرینش انسان را عبودیت پروردگار مى‏داند (12) و پرستش خداوند را صراط مستقیم انسانیت مى‏شناسد (13) و پذیرش دین الهى را باعث‏حیات طیبه بشرى مى‏داند (14) و نادیده گرفتن پیامهاى توحیدى و آسمانى را باعث‏سقوط انسان به درجه حیوانیت و بهیمیت تلقى مى‏کند (15) قهرا توحید و دین کامل را یک حق انسانى قلمداد مى‏کند و دفاع از آن را کمتر از دیگر حقوق انسانى نمى‏داند . بنابراین، جهاد عقیدتى در حقیقت دفاع از حقوق انسانى به حساب مى‏آید و مانند همه دفاعهاى دیگر مشروع و مجاز تلقى مى‏گردد . بر این اساس، اسلام به خود حق مى‏دهد که با تمام مظاهر شرک و عوامل بى دینى و بى اعتقادى بشر مبارزه کند و خود را مجاز مى‏داند با هر چیز یا هر کس که در اغوا کردن مردم و گرایش آنها به سوى شرک و باطل نقش دارد و یا جلوى نشر و نفوذ دین حق را مى‏گیرد، مبارزه نماید . در همین راستا بت‏شکنى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام و یا جنگ پیامبر اسلام با سران شرک در مکه، به راحتى قابل توجیه است . مسامحه اسلام در این زمینه به معناى کوتاهى در دفاع از مهمترین حق انسانى است . جا دارد در اینجا به دیدگاههاى برخى از دانشمندان اسلامى اشاره شود:
علامه طباطبایى در بحثى تحت عنوان «جهادى که قرآن دستور مى‏دهد» مى‏فرماید:
قرآن مى‏گوید: اسلام و دین توحید بر پایه فطرت استوار است و چنین دینى مى‏تواند جامعه انسانى را اصلاح کرده و مقرون به سعادت سازد . قرآن مى‏فرماید: «روى خود به سوى این کیش پاک دار، سرشت‏خدایى که مردم را بر آن سرشته است، آفرینش خدا را تبدیلى نیست . این است آیین استوار ولى بیشتر مردم نمى‏دانند» (16) . بنابراین، مهمترین و پرارزش‏ترین حقوق مشروعه انسانیت‏بر پا داشتن و نگهدارى آن است و یا مى‏فرماید: «خدا از آیین براى شما مقرر داشت همان را که به نوح سفارش کرد و آن را به تو وحى کردیم و آن را که به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کرد که دین را بپا دارید و در آن اختلاف نکنید» (17) و دفاع از این حق فطرى، حق دیگرى است که باز به حکم فطرت ثابت و محقق است . در جاى دیگر مى‏فرماید: «اگر نبود جلوگیرى خدا از بعضى مردم به وسیله بعض دیگر، دیرها و کلیساها و کنشتها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مى‏شود ویران مى‏گشت ...» (18) و یا در ضمن آیات جهاد مى‏فرماید: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را بدانچه زنده مى‏سازد دعوت کند» (19) در اینجا جنگ و جهاد را چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله ابتدایى زنده کننده و باعث‏حیات اجتماعى انسانى دانسته است، در واقع هم مطلب همین است; زیرا شرک به خدا موجب هلاک انسانیت و مرگ فطرت است . بنابراین مبارزه با شرک و دفاع از حق فطرى انسانیت‏به منزله بازگشت‏دادن روح به قالب اجتماع و زنده کردن آن است . هوشمند فرزانه با توجه به آیات مزبور مى‏تواند بفهمد که اسلام یک حکم دفاعى کلى براى ریشه‏کن کردن اساس شرک و پاکیزه نمودن زمین از آلودگیهاى کفر و الحاد و برقرار کردن سلطنت مطلقه ایمان بر کشور دلهاى آدمیان داشته باشد ... بنابراین، دفاع کامل از حق فطرى انسانیت مقتضى توسعه حکم جهاد است . در قرآن شریف (20) گرچه به این مطلب تصریح نشده است ولى نویدهایى که به مؤمنان درباره پیروزى دین حق و نابودى شرک و کفر و باطل داده است‏بر مى‏آید که چنین مبارزه‏اى به وقوع خواهد پیوست . (21)
سید قطب در این رابطه مى‏نویسد:
یکى از حقوق بشرى این است که دعوت به این منبع الهى (اسلام) به او برسد و هیچ چیزى براى تبلیغ آن در هیچ حالى مانع نشود . و نیز از حقوق بشرى این است که پس از رسیدن دعوت به این دین به او در پذیرفتن آن آزاد باشد و چیزى مانع تدین به آن نگردد و اگر گروهى به دعوت اسلام گردن ننهادند نباید در مسیر پیشرفت اسلام مانعى ایجاد نمایند . بلکه بر عهده این گروه است که در این راستا زیر بار تعهد و پیمان روند . اگر عده‏اى به اسلام گردن نهادند و زیر بار آن رفتند، غیر مسلمانان حق ندارند نسبت‏به آنها فتنه‏گرى کنند و آنها را در زیر شکنجه و آزار قرار دهند و یا شرایطى را فراهم کنند که نتیجه آن بازدارندگى از راه خدا باشد . بر مسلمانان واجب است که در برابر هر کس که در برابر دعوت اسلامى ایجاد مزاحمت مى‏کند و یا نسبت‏به مسلمانان فتنه‏گرى در دینشان مى‏کند ایستادگى کنند تا آزادى عقیده و ایمان را براى مسلمانان تضمین نمایند . البته هدف این نیست که دیگران را به زور به ایمان وا دارند بلکه هدف این است که دین خدا در زمین استعلا پیدا کند به گونه‏اى که کسى از پذیرفتن آن دغدغه و ترسى نداشته باشد . به هرحال آنچه که مهم است این است که در صحنه گیتى نباید هیچ نیروى بازدارنده‏اى نسبت‏به دین خدا وجود داشته باشد . جهاد در اسلام براى تامین چنین هدفى است چنین جهادى، جهاد عقیدتى نامیده مى‏شود . (22)
شهید مطهرى در توجیه جهاد ابتدایى چنین مى‏فرماید:
آیا آن چیزى که دفاع از آن مشروع است منحصر است‏به این که حقوق خودى یک فرد یا حقوق خودى یک ملت از میان برود یا در میان امورى که دفاع از آنها واجب است‏بعضى از امور است که اینها جزء حقوق فرد و یا ملت‏خاص نیست‏بلکه جزء حقوق انسانیت است ... مثلا آزادى را از مقدسات بشرى به حساب مى‏آورند حال اگر آزادى در جایى مورد تهاجم قرار گرفت اما نه آزادى من و نه آزادى ملت من، آیا دفاع از این حق به عنوان دفاع از «حق انسانیت‏» مشروع است‏یا نه؟ ... گمان نمى‏کنم کسى تردید کند که مقدسترین جهاد، جنگى است که به عنوان دفاع از حقوق انسانیت صورت گرفته باشد ... اینجا فقط یک مساله باقى مى‏ماند که آیا توحید جزء حقوق عمومى انسانهاست‏یا جزء حقوق فردى و یا ملى؟ باید ببینیم مقیاس حقوق عمومى انسانى و مقیاس حقوق فردى و شخصى چیست؟ انسانها در بعضى مسائل با یکدیگر مشترکند، در خیلى از مسائل هم با هم اختلاف دارند ... فرنگیها که مى‏گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کسى شد از این جهت است که فکر مى‏کنند اینها جزء امور خصوصى و سلیقه‏اى و شخصى است ... ولى از نظر ما دین; یعنى صراط مستقیم یعنى راه راست‏بشرى، بى تفاوت بودن در مساله دین; یعنى در راه است‏بشریت‏بى تفاوت بودن . ما مى‏گوییم توحید با سعادت بشرى بستگى دارد، مربوط به این قوم و آن قوم نیست ... قرآن جهاد را منحصرا نوعى دفاع مى‏داند و در مورد یک تجاوزى که وقوع پیدا کرده باشد اجازه مى‏دهد ولى نمى‏توان جهاد براى بسط ارزشهاى انسانى را محکوم کرد . مساله تجاوز مفهوم عامى است ; یعنى لازم نیست تجاوز به جان انسان باشد یا به مال و یا ناموس و یا سرزمین و حتى استقلال و یا آزادى باشد . اگر یک قوم به ارزشهایى که آن ارزشها ارزش انسانى به شمار مى‏روند تجاوز بکند باز تجاوز است ... پس اگر در یک قانون آمده باشد که از توحید باید به عنوان ارزش انسانى دفاع کرد، معنایش این نیست که تهاجم جایز است، معنایش این است که توحید یک ارزش معنوى است ... معناى «لا اکراه فى الدین‏» این نیست که شما از حوزه توحید هم دفاع نکنید و اگر دیدید «لا اله الا الله‏» به خطر افتاده است، این خطر را دفع نکنید . (23)
از بیانات سابق روشن شد که جهاد ابتدایى در حقیقت، دفاع از توحید و دین الهى به عنوان یک حق فطرى انسانى است و چنین چیزى از نظر منطقى و وجدانى امرى قابل قبول‏است .
حال سؤالى که مطرح مى‏شود این است که دفاع از توحید به چه معناست؟ آیا به این معناست که مى‏توان مشرکان و کفار را به ترک شرک و الحاد و پذیرش توحید و دین حق وادار کرد و یا به این معناست که تنها مى‏توان مشرکان و کفار را از ایجاد مزاحمت و توطئه‏آفرینى و فتنه‏گرى و به راه انداختن تبلیغات زهرآگین اغوا کننده و نیز مانع‏تراشى در سر راه دعوت و نشر توحیدى بازداشت؟
آنچه از ظاهر عبارت سید قطب و شهید مطهرى فهمیده مى‏شود نظریه دوم است ولى از عبارت علامه طباطبایى مى‏توان نظریه اول را استفاده کرد .
شهید مطهرى در این رابطه مى‏گوید:
«ما حتى اگر توحید را از حقوق انسانى بدانیم باز نمى‏توانیم با ملت دیگر بجنگیم براى تحمیل عقیده توحید، چون خودش فى حد ذاته تحمیل‏پذیر نیست; زیرا ایمان یعنى اعتقاد و گرایش، ایمان یعنى مجذوب شدن به یک فکر و مجذوب شدن، دو رکن دارد یک رکنش جنبه علمى مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد، یک رکن دیگر جنبه احساساتى آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدامش در قلمرو زور نیست نه جنبه فکریش; زیرا فکر تابع منطق است، جنبه گرایش و احساساتى هم همین جور است . بله یک چیز دیگر هست و آن این است که اگر ما توحید را جزء حقوق انسانها دانستیم ممکن است اگر مصلحت انسانیت ایجاب بکند ما با قومى مشرک مى‏توانیم بجنگیم نه به خاطر این که توحید را به آنها تحمیل کنیم بلکه به این خاطر که ریشه فساد را اساسا بکنیم . ریشه کن کردن مبدا عقیده شرک با زور یک مطلب است و تحمیل عقیده توحید مطلب دیگر ... یک مطلب دیگر هم اینجا وجود دارد و آن این است که فرق است میان آزادى فکر و آزادى عقیده . فکر منطق است، انسان یک قوه‏اى دارد به نام قوه تفکر ولى عقیده به معناى بستگى و گره خوردگى است . اى بسا عقیده‏هایى که هیچ مبناى فکرى ندارد صرفا مبنایش تقلید است، عادت است، حتى مزاحم آزادى بشر است . آنچه که از نظر آزادى بحث مى‏کنیم که باید بشر در آن آزاد باشد فکر کردن است اما اعتقادهایى که کوچکترین ریشه فکرى ندارد فقط یک انعقاد و یک انجماد روحى است که نسل به نسل آمده است، اینها عین اسارت است و جنگیدن براى از بین بردن این عقده‏ها جنگ در راه آزادى بشر است نه جنگ علیه آزادى بشر . آن کسى که آمده در مقابل یک بت از او حاجت مى‏خواهد این به تعبیر قرآن از یک حیوان خیلى پست‏تر است . این فقط یک انعقاد و انجماد است . این شخص را باید به زور از این زنجیر درونى آزاد کرد تا بتواند فکر کند . بنابراین کسانى که آزادى تقلید و آزادى زنجیرهاى روحى را به عنوان آزادى عقیده تجویز مى‏کنند اشتباه مى‏کنند . آنچه که ما طرفدار آنیم به حکم آیه «لا اکراه فى الدین‏» آزادى فکر است نه آزادى عقیده .» (24)
مرحوم علامه طباطبایى در این رابطه مى‏نویسد:
از آیه استفاده مى‏شود مسلمانان باید قبل از شروع جنگ، اول ایشان را به دین حق دعوت کنند اگر پذیرفتند جنگ نکنند و اگر اعراض کردند به یارى خدا کارزار نمایند از این گذشته از آیه فهمیده مى‏شود جنگ با مشرکان براى برقرار شدن آیین خداپرستى است و چنین جنگى بدون دعوت قبلى براى پیروى از دین حق که بر اساس یگانه‏پرستى استوار است معنا ندارد . (25)
اما راجع به این موضوع که بعد از پیروزى مسلمانان در جنگ، کافران با زور وادار به پذیرفتن آیین اسلام مى‏شوند، باید گفت که این گونه اکراه و اجبار نسبت‏به افرادى که حجت‏بر ایشان تمام شده چون براى احیاى انسانیت و گرفتن حق انسانیت است ضررى ندارد و این طریقه‏اى است که همیشه در میان عقلا معمول بوده و جمیع ملل و دول از آن پیروى کرده‏اند که هرگاه کسى از قوانین مدنى تخلف نماید به هر وسیله‏اى که ممکن شود و لو با جنگ، او را تسلیم مى‏کنند، علاوه بر این که ناخشنودى، منحصر به نسل موجود است و نسلهاى بعدى در اثر آموزش و پرورش دینى با میل و رغبت‏به آیین فطرت گرویده و از دل و جان موحد و خداپرست مى‏شوند . (26)
در مورد فلسفه تشریع جهاد ابتدائى در اسلام غیر از تقریر بالا، تقریر دیگرى وجود دارد که به نظر مى‏رسد از اتقان بالایى برخوردار است که به اجمال به آن اشاره مى‏کنیم:
«... پیامبران نیامده‏اند تا فقط نظم و آرامش را برقرار سازند و مردم را از زندگى‏اى قرین آسایش و خوشى برخوردار سازند بلکه مبعوث شده‏اند تا نظام ارزش الهى را در جامعه بشرى احیا و اقامه کنند ... دفاع از حق خداى متعال که همان جهاد ابتدائى است رمز جلالت قدر جهاد ابتدایى است ... همه حقوق متقابلى که انسانها در ارتباط با همدیگر دارند تحت الشعاع حق خداى متعال بر جمیع آدمیان است .
... حق خداى متعال چیست؟ این است که در سرتاسر جهان پرستش شود، دینش حاکم شود و سخنش برتر قرار گیرد . «و کلمة الله هى العلیا» (27) یعنى سخن خداى متعال است که برترین است . اگر کسانى از قبول و رعایت این حق سر باز زدند، خداى متعال، علاوه بر عقاب و عذاب اخروى که آنان را بدان گرفتار مى‏سازد، مى‏تواند در همین دنیا، یا به عذابى آسمانى یا زمینى مبتلایشان کند یا از مؤمنین و صالحین بخواهد که به جنگشان بروند، سرکوبشان کنند و عذابشان دهند: «و قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یحزهم .» (28) یعنى با آنان پیکار کنید تا خداى متعال بدست‏شما عذابشان کند و خوارشان سازد .
جهاد ابتدایى جز این نیست که گروهى از بندگان شایسته خداى متعال ماموریت مى‏یابند که به منظور احقاق حقى که وى بر کل بشریت دارد، بر کسانى که این حق را ضایع و پایمال کرده‏اند و راه شرک و کفر و ظلم و فساد، در پیش گرفته‏اند، یورش برند و تا زمانى که دین حاکم شود نبرد را دوام بخشند . اگر توجه داشته باشیم به این که غرض از ارسال حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله غلبه یافتن دین آن حضرت بر همه ادیان است (29) و غایت جنگ با کافران، بر افتادن همه فتنه‏ها و اختصاص یافتن دین به خداى متعال است . (30) على‏الخصوص با در نظر داشتن این نکته که در روایات ما «فتنه‏» به شرک تفسیر شده است، در مى‏یابیم که جهاد ابتدایى با کفار و مشرکین باید تا آنجا استمرار یابد که بساط زمین از لوث کفر و شرک پاک شود و حکومت الهى و توحیدى برقرار گردد .
پس فلسفه جهاد ابتدایى، احقاق حق عظیمى است که خداى متعال بر جمیع بندگان خود دارد و بنابراین مى‏توان، جهاد ابتدایى را دفاع از «حق الله‏» و در نتیجه یکى از اقسام جهاد دفاعى به حساب آورد .» (31)
در ارتباط با جهاد اسلامى باید گفت که اسلام چون هدفش هدایت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحید، دیانت و حقیقت است‏به نکاتى توجه داده است که جهاد اسلامى را از جنگهاى دیگر ممتاز مى‏سازد و ما اینک به چند مورد آن اشاره مى‏کنیم:
الف) در نگاه اسلام حتى در هنگام پیکار با کفار، سپاه اسلام حق ندارد از کسانى که در پیکار مشارکت ندارند سلب امنیت کند بلکه موظف است‏حقوق آنها را به رسمیت‏بشناسد . چنان که حق ندارد در جنگ، رفتار غیر متعارف و خشن از خود نشان دهد . امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:
وقتى که رسول خدا لشکرى را گسیل مى‏کرد دستور مى‏داد که آنها در برابرش بنشینند و به آنها اینگونه سفارش مى‏کرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید، به دشمن شبیخون نزنید و آنها را مثله (قطعه قطعه) نکنید و کید و خدعه نزنید و پیران و کودکان و زنان را نکشید و جز در حال اضطرار درختى را قطع نکنید . (32)
وقتى پیامبر فرماندهى براى جنگ تعیین مى‏کرد او را به تقواى الهى سفارش مى‏کرد سپس مى‏فرمود: به نام خدا و در راه خدا کار زار کنید، خدعه، خیانت و مثله نکنید و فرزندى را نکشید، کسى که به یک بلندى پناهنده شد به قتل نرسانید، درختان را آتش نزنید و به آب نبندید و درختان میوه‏دهنده را نبرید، مزرعه را آتش نزنید و حیوانات را نکشید ... (33)
امیر مؤمنان فرمود: پیامبر از به کارگیرى سم در شهرهاى مشرکین نهى کرده است . (34)
پیامبر خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهى کرد مگر این که در کارزار مشارکت داشته باشند . (35)
ب) در نگاه اسلام، مسلمین موظفند، امنیت کفارى را که به قصد تحقیق و پژوهش در باره اسلام به کشور اسلامى مسافرت مى‏کنند حفظ کنند و از تعرض به آنها بپرهیزند . قرآن کریم مى‏فرماید:
اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان چرا که گروهى نادانند . (36)
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
اسلام کمال اهتمام را در رسیدن به هدف خود; یعنى هدایت مردم مبذول داشته و براى هدایت‏یک گمراه و احیاى یک حق هر چند هم ناچیز باشد مى‏کوشد از هر راهى که امید مى‏رود به هدف برسد استفاده شود، به همین جهت است که خداى تعالى با این که از مشرکین غیر معاهد بیزارى جسته از آنجایى که منظورش این بود که حقى احیا و باطلى ابطال شود، لذا وقتى احتمال مى‏دهد همین مشرکین به راه راست‏بیایند همین امید و احتمال تا آنجا که مبدل به یاس و نومیدى از هدایتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگیرى مى‏کند ... این آیه از آیات محکم است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست ... این دستورالعملها از ناحیه قرآن نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ شؤون کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت است . (37)
ج) در نگاه اسلام، اگر در میدان جنگ و معرکه قتال فردى از مسلمین به فرد و یا افرادى از کفار امان دهد، بر همه مسلمین واجب است که این امان دادن را به رسمیت‏بشناسند . امام صادق مى‏فرماید:
اگر سپاهى از مسلمین گروهى از مشرکان را محاصره کرد و شخصى از مشرکان برخاست و تقاضاى امان کرد و یکى از مسلمانان - حتى یک نفر عادى - به آنها امان داد بر همه آنها حتى بر بزرگ آنها واجب است که این امان را رعایت کنند . (38)
در روایتى آمده است که حضرت على علیه السلام وقتى یکى از بردگان اسلام، به جمعى از کفار که در قلعه‏اى پناه گرفته بودند امان داد، امان دادن او را به رسمیت‏شناخت و تنفیذ کرد . (39)
د) بر مسلمانان واجب است قبل از جنگ، کفار و مشرکان را به اسلام دعوت کنند و حقیقت را براى آنها بازگو کنند تا قبل از اتمام حجت، جنگ صورت نگیرد . امیرمؤمنان فرمود:
رسول خدا مرا به یمن اعزام کرد و فرمود: یا على با هیچ کس مقاتله و کارزار نکن مگر این که او را به اسلام دعوت کرده باشى . به خدا سوگند اگر خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند براى تو بهتر است از آنچه که خورشید بر آن طلوع و غروب مى‏کند . (40)
اگر قومى با شما نجنگیدند شما حق ندارید با آنها بجنگید مگر این که آنها را به اسلام دعوت کنید . (41)
ه) جهاد عقیدتى و ابتدایى جز با امر و اذن امام عادل جایز نیست; یعنى مسلمانان نمى‏توانند خود سرانه به این کار اقدام نمایند، به تعبیر دیگر تا موقعى که از جانب امام عادل مصلحت اندیشى صورت نگیرد و فرمانى صادر نگردد هیچ کس حق جهاد علیه کفار را نخواهد داشت .
جنگ بدون وجود امام عادل واجب الاطاعة، حرام است همانند حرمت مردار و خون و گوشت‏خوک . (42) و از طرفى، جهاد به همراه امام عادل واجب است . (43)
در مورد معناى امام عادل اختلاف نظر وجود دارد . غالب فقهاى شیعه مراد از امام عادل را امام معصوم مى‏دانند و بر همین اساس معتقدند جهاد ابتدایى جز در زمان حضور امام معصوم و با امر و اذن او جایز نیست . دلیل این امر هم علاوه بر وجود روایات، اهمیتى است که جهاد عقیدتى دارد، تشخیص وجود شرایط و مصالح لازم براى جهاد عقیدتى کار دشوارى است و اگر درست تشخیص داده نشود چه بسا نتیجه عکس دهد و علاوه بر آن ممکن است عده‏اى به انگیزه‏هاى دیگرى مانند کشورگشایى و دریافت غنائم به این کار دست زنند . البته برخى از فقهاى معاصر منظور از امام عادل را اعم از امام معصوم مى‏دانند و معتقدند ولى فقیه که شرعا عهده‏دار زعامت جامعه اسلامى است، نیز امام عادل به حساب مى‏آید و در صورت تشخیص مصلحت و داشتن قدرت مى‏تواند به جهاد عقیدتى اقدام کند .
آنچه که از این شرط استفاده مى‏شود این است که تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در جهاد نبیند، جهاد مجاز نخواهد بود .
و) از آیات قرآن کریم و سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏توان استفاده کرد که اگر امام عادل تشخیص دهد که در شرایطى جهاد علیه کفار اثر مفید و مثبتى ندارد مى‏تواند از جهاد خوددارى کند خصوصا اگر گروه کفار تقاضاى صلح و ترک مخاصمه و همزیستى مسالمت‏آمیز داشته باشند و رفتارى که حاکى از توطئه و فتنه‏گرى علیه مسلمین باشد از خود نشان ندهند . چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حدیبیه با مشرکان قریش معاهده عدم تعرض به یکدیگر را امضا کرد و یا پیمان همزیستى مسالمت‏آمیز و عدم تعرض را با یهودیان اطراف مدینه امضا کرد و تا زمانى که آنها پیمان‏شکنى نکردند، نبى خاتم اقدام به شکستن پیمان نکرد . قرآن کریم به صراحت‏به پیامبر مى‏فرماید:
«و ان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله ... و ان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هو الذى ایدک بنصره و بالمؤمنین‏» (44)
یعنى: اگر (کفار) به صلح گراییدند پس تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن ... و اگر مى‏خواهند با تو نیرنگ کنند پس همانا خدا تو را کافى است . او کسى است که تو را به نصرت خود و بوسیله مؤمنین تایید کرد .
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
اگر دشمن به سوى صلح و روش مسالمت‏آمیز رغبت کرد تو نیز به سوى آن متمایل شو و به خدا توکل کن و مترس از این که مبادا امورى پشت پرده باشد و تو را غافل گیر کند و تو به خاطر نداشتن آمادگى نتوانى مقاومت کنى، چه خداى تعالى شنوا و داناست و هیچ امرى او را غافل گیر نکرده و هیچ نقشه‏اى او را عاجز نمى‏سازد بلکه او ترا یارى نموده و کفایت مى‏کند . (45)
«فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلا ...» (46)
یعنى: اگر از شما دورى گزیدند و با شما به جنگ نپرداختند و به نحو مسالمت‏آمیز رفتار کردند خداوند هیچ راهى براى شما علیه آنان قرار نداده است . بزودى شما با جماعتى برخورد خواهید کرد که هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد (یعنى قصد جنگ با شما را ندارند) ولى هر وقت آنان را به طرف فتنه و جنگ برگردانند بر مى‏گردند . پس اگر از شما کفاره نگرفتند و با شما به طور مسالمت‏آمیز برخورد نکردند و دست از شما بر نداشتند آنان را بگیرید و هر جا دیدید بکشید . اینها همانهایى هستند که ما براى شما بر آنها سلطه (حجت) روشن قرار دادیم .
«و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین‏»
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
معناى آیه این است که اگر از قومى که میان تو و آنها عهدى استوار گشته است ترسیدى که در عهدى خیانت کرده و آن را بشکنند و ترس تو از این جهت‏بود که آثار خیانت را در کارهاى آنها دیدى، تو نیز عهد ایشان را نزد ایشان بینداز و آن را لغو کن و لغو شدن آن را به آنها اعلام کن تا شما و ایشان در شکستن عهد برابر هم شوید ... پس اگر دارندگان عهد از کفار بر عهد خود پایدار نباشند و آن را در هر بار بشکنند (الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى کل مدة و هم لا یتقون) بر ولى امر است که با ایشان مقاتله نموده و بر آنان سخت‏گیرى کند و اگر ترس این باشد که بشکنند باید او نیز لغویت عهد را اعلام نموده و آنگاه به قتال با آنان بپردازد و قبل از اعلام لغویت آن مبادرت به قتال نکند چه این خود یک نحوه خیانت است و اما اگر عهد بستند و آن را نشکستند و ترس این که خیانت کنند در بین نباشد البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته و احترام کنند که خداى تعالى فرمود: «فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم‏» ; یعنى عهدشان را تا آخر مدتى که مقرر کرده‏اند برایشان کامل کنید . و نیز مى‏فرماید: «اوفوا بالعقود» ; یعنى به پیمانها و قراردادها وفا کنید . (47)
«لا ینها کم عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم او تقسطوا الیهم ان الله لا یحب المقسطین ...» (48)
یعنى: خداوند متعال شما را از دوستى و دادگرى نسبت‏به همه کسانى که با شما به سبب پاى‏بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن هایتان نرانده‏اند نهى نمى‏کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد . تنها از دوستى کسانى نهى کرده است که با شما سر جنگ دارند و سر مساله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشت‏به پشت هم دادند، خدا شما را از این که آنان را دوست‏بدارید نهى فرموده و هر کس دوستشان بدارد ستمکار است و ستمکار حقیقى هم همین گروهند .
نکته جالب توجه این که این سوره، مدنى است و تمام آیات پیشین این سوره در مورد مشرکین مکه است مشرکانى که بیشترین بدرفتارى را نسبت‏به مسلمانها روا داشتند و قرآن در آن آیات، آنها را به عنوان دشمنان خدا و مسلمانها معرفى مى‏کند و از توطئه‏ها و کینه‏توزیهاى آنها خبر مى‏دهد و به همین خاطر مسلمانها را از دوستى با آنها بر حذر مى‏دارد، در عین حال قرآن حساب مشرکان دیگر نقاط را از مشرکان مکه جدا مى‏کند و ارتباط درست مسلمانها را از مشرکان جاهاى دیگر ممنوع نمى‏شمرد . مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه 8 این سوره مى‏فرماید:
در این آیه شریفه و آیه بعد نهى وارد در اول سوره را توضیح مى‏دهد و مراد از کفارى که با مؤمنین بر سر دین قتال نکردند و مؤمنین را از دیارشان بیرون نساختند، کفار نقاط دیگر و غیر مکه است، مشرکینى است که با مسلمانها معاهده داشتند ... و معناى آیه این است که خدا با این فرمانش که فرمود: «دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگیرید» نخواسته است‏شما را از احسان و معامله به عدل با آنها که با شما در دین قتال نکردند و از دیارتان اخراج نکردند نهى کرده باشد براى این که احسان به چنین کفارى خود عدالتى است از شما و خداوند عدالت‏کاران را دوست دارد . بعضى از مفسرین گفته‏اند این آیه شریفه با آیه: «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم‏» (49) نسخ شده است لکن این نظریه درست نیست ... و منظور از «الذین قاتلوکم فى الدین‏» (در آیه 9 این سوره) مشرکین مکه‏اند ... و در جمله: «و من یتولهم فاولئک هم الظالمون‏» قصر افراد به کار رفته; یعنى حکم کلى «لا تتخذوا عدوى ...» را که به اطلاقش شامل دوستى با همه کفار مى‏شد منحصر کرد در یک طایفه از کفار (یعنى کفار مشرک مکه) و در نتیجه معناى آیه چنین است: دوست داران مشرکین مکه و دوستداران یاران مشرکین علیه مسلمین، تنها ستمکارانند نه مطلق دوست داران کفار ... (50)
در اصل چهاردهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز همین معنا به صراحت آمده است .
پى‏نوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 21، ص 227 .
3) توبه/29 .
4) سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 18، ص 75 .
5) مرتضى مطهرى، جهاد، صص 70 - 66 .
6) ر . ک: شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 11، صص 116 - 115، باب 68 از ابواب جهاد العدو .
7) سید قطب، فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1633 .
8) مصاحبه مجله آلمانى، صحیفه نور، (16/8/57) .
9) همان .
10) همان، (23/11/57)، ج 5، ص 77 .
11) روم/30 .
12) ذاریات/56 .
13) آل عمران/51 .
14) نحل/97 و انفال/24 .
15) اعراف/179 و انفال/22 .
16) روم/30 .
17) شورى/12 .
18) حج/40 .
19) انفال/24 .
20) ر . ک: صف/9، انبیاء/105، نور/55 .
21) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، صص 92 - 90 .
22) سید قطب، پیشین، ج 1، صص 187 - 186 .
23) مرتضى مطهرى، پیشین، صص 64 - 41 با تلخیص .
24) همان، صص 55 - 50 .
25) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 3، ص 85 .
26) همان، صص 95 - 94 .
27) توبه/40 .
28) توبه/14 .
29) توبه/33، فتح/28، صف/9 .
30) بقره/193، انفال/39 .
31) محمد تقى مصباح یزدى، حقوق و سیاست در قرآن، ص، 2199 - 2194 به نقل از فلسفه حقوق، تهیه و تدوین مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، صص 206 - 204 .
32) شیخ حر عاملى، پیشین، ج 11، کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 15، حدیث 2; فروع کافى، ج 1 ص 344،
33) همان، حدیث 3 .
34) همان، باب 16، حدیث 1 .
35) همان، باب 18، حدیث 1 .
36) توبه/6 .
37) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 9، صص 208 - 205
38) شیخ حر عاملى، پیشین، باب 15، حدیث 1 .
39) همان، حدیث 2 .
40) همان، باب 10، حدیث 1 .
41) همان، حدیث 2 .
42) همان، باب 12، حدیث 1 .
43) همان، حدیث 9 و 10 .
44) انفال/62 - 61 .
45) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 17، ص 183 .
46) نساء/90 .
47) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 17، ص 177 .
48) ممتحنه/9 - 8 .
49) توبه/5 .
50) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 38، صص 122 - 121 .

 

تبلیغات