جهاد ابتدایى و آزادى عقیده و مذهب
آرشیو
چکیده
در شماره پیشین بحث نسبتا مفصلى در باره آزادى عقیده و مذهب از دیدگاه اسلام مطرح و سپس به شبهه ارتداد و پاسخ آن پرداخته شد . پس از آن شبهه ناسازگارى آموزه جهاد در اسلام با آزادى عقیده و مذهب طرح شد و عدم تنافى جهاد دفاعى و جهاد آزادیبخش با آزادى عقیده و مذهب مورد بررسى قرار گرفت . در این مقاله عدم تنافى جهاد ابتدایى و عقیدتى با آزادى عقیده و مذهب به صورت نسبتا جامع مورد بحث واقع مىشودمتن
جهاد ابتدایى: جهادى است که در راه نشر و تبلیغ عقیده اسلامى صورت مىگیرد، به همین جهتبرخى، از آن به جهاد عقیدتى تعبیر کردهاند . اشکال تنافى جهاد اسلامى با آزادى عقیده و ایمان بیشتر در رابطه با این نوع از جهاد مطرح مىشود . برخى از مستشرقین در همین رابطه گفتهاند که اسلام مىخواهد به زور شمشیر همه جهانیان را به پذیرش خود وادارد; زیرا آنها را میان پذیرش اسلام و یا کشته شدن مخیر مىسازد همچنین گفتهاند در جنگها و فتوحات صدر اسلام نیز چنین چیزى مشاهده مىشود .
در پاسخ به این شبهه باید گفت که جهاد ابتدایى گاهى در برابر اهل کتاب (یهود و نصارى و مجوس) مطرح مىشود و گاهى در برابر غیر اهل کتاب مانند بت پرستها و مشرکان و ملحدان . جهاد در هر یک از این دو مورد حکم خاصى دارد، از این رو، جا دارد به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرند . جهاد در برابر اهل کتاب طبق فتواى همه فقهاى اسلام به این صورت است که حاکم و دولت اسلامى آنها را میان دو کار مخیر مىگرداند; پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه . راجع به لغت جزیه اختلاف واقع شده ستبرخى گفتهاند این لغت معرب است نه عربى; یعنى ریشه عربى ندارد . ریشهاش فارسى است و اصل آن «گزیت» است که در ایران در دوره ساسانى و در زمان انوشیروان آن را وضع کردند، ولى بر مردم ایران نه بر مردم بیگانه، آن هم یک مالیات سرانهاى بود که براى جنگ جمع مىکردند و بعد این کلمه از ایران راه پیدا کرده استبه «حیره» که شهرى بود تقریبا در محل نجف فعلى و بعد از حیره به سایر جزیرةالعرب رفته و استعمال شده است . بعضى دیگر مىگویند واژه جزیه واژهاى عربى است از ماده جزا . اغلب لغویین این نظر را پذیرفتهاند . در جواهر الکلام آمده است:
«هى فعلة من جزى یجزى، یقال: جزیت دینى اذا قضیته .» (2)
یعنى: جزیه بر وزن فعله از جزا یجزى گرفته شده است، مثلا شخصى که دین خود را پرداخت مىگوید «جزیت دینى» ; یعنى دینم را پرداخت نمودم .
به هرحال جزیه مبلغى است که دولت اسلامى از کفار اهل کتاب دریافت مىنماید .
دستور بالا (مخیر نمودن اهل کتاب میان قبول اسلام یا قبول جزیه) علاوه بر این که از روایات متعدد استفاده مىشود از آیه قرآن نیز فهمیده مىشود . قرآن کریم مىفرماید:
«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون» (3)
یعنى: با کسانى که از اهل کتابند و به خدا و روز جزا ایمان نمىآورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کردهاند حرام نمىدانند و به دین حق نمىگروند کارزار کنید تا با دستخود و با خضوع جزیه را بپردازند .
این حکم اسلام به شدت مورد اشکال واقع شده است . گفتهاند این حکم نشان دهنده این است که غیر مسلمانان از اهل کتاب داراى آزادى عقیده نیستند; زیرا به جرم عقیده خود یا باید کشته شوند یا جزیه دهند و یا این که بکلى از عقیده خود دستبردارند و مسلمان شوند . مفسرین شیعه و سنى در ذیل این آیه در صدد پاسخ گویى به این شبهه هستند . ما در اینجا به پاسخ برخى از مفسرین اشاره مىکنیم:
علامه طباطبایى در المیزان مىفرماید:
اگر انسان در مقاصد عامه اسلامى تدبر کند شکى برایش باقى نمىماند در این که قتال با اهل کتاب و واداشتن آنها به پرداخت جزیه براى این نبوده است که مسلمین و اولیاى آنها را از ثروت اهل کتاب برخوردار سازند ... بلکه غرض دین در این قانون، این بوده است که حق و شیوه عدالت و کلمه تقوا را غالب و باطل و ظلم و فسق را زیر دست قرار دهد، تا در نتیجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام کند و هوا و هوس در تربیت صالح و مصلح دینى راه نیابد و با آن مزاحمت نکند و در نتیجه یک عده پیرو دین و تربیت دینى وعدهاى دیگر پیرو تربیت فاسد هوا و هوس نگردند و نظام بشرى دچار اضطراب و تزلزل نشود و در عین حال اکراه هم لازم نیاید; یعنى اگر فردى و اجتماعى هم نخواستند زیر بار تربیت اسلامى بروند و از آن خوششان نیامد مجبور نباشند، و در آنچه اختیار مىکنند و مىپسندند آزاد باشند، اما به شرط این که اولا توحید را دارا باشند و به یکى از سه کیش یهودیت و نصرانیت و مجوسیت معتقد باشند و در ثانى تظاهر به مزاحمتبا قوانین و حکومت اسلامى ننمایند و این منتها درجه عدالت و انصاف است که دین حق درباره سایر ادیان مراعات نموده است . گرفتن جزیه هم براى حفظ ذمه و پیمان ایشان و اداره به نحو احسن خود آنان است و هیچ حکومتى چه حق و چه باطل از گرفتن جزیه گریزى ندارد . از همین جا روشن مىشود که مراد از محرمات در آیه شریفه «لایحرمون ماحرم الله ...» محرمات اسلامیه است که خدا نخواسته است در اجتماع اسلامى شایع شود . همچنان که مراد از دین حق همان دینى است که خدا خواسته است اجتماعات بشرى پیرو آن باشند ... (4)
شهید مطهرى در این رابطه مىفرماید:
«آیا جزیه یعنى باج دادن و باج گرفتن؟ آیا مسلمانان که در گذشته جزیه مىگرفتند در واقع باج مىگرفتند؟ باج به هر شکل زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شکل و به هر صورتى نفى مىکند . جزیه مفهومش مالیات است و بدیهى است که مالیات دادن غیر از باج گرفتن است . خود مسلمین نیز باید انواعى مالیات بدهند . چیزى که هست، شکل مالیات اهل کتاب با مالیاتى که مسلمین مىپردازند فرق مىکند ولى این نظر، نظرى است که متکى بر یک دلیل نیست ... ما باید از روى احکامى که اسلام در مورد جزیه وضع کرده استببینیم ماهیت آن چیست؟ به عبارت دیگر ما باید ببینیم اسلام که جزیه مىگیرد به شکل پاداش مىگیرد یا به شکل باج، اگر در مقابل جزیه تعهدى مىسپارد، خدمتى به آنها مىکند پس پاداش است اما اگر بدون هیچ خدمتى پول مىگیرد باج است . ما وقتى وارد ماهیت قانون مىشویم مىبینیم که جزیه براى آن عده از اهل کتاب است که در ظل دولت اسلامى زندگى مىکنند، رعیت دولت اسلامى هستند، دولت اسلامى وظایفى بر عهده ملتخودش دارد و یک تعهداتى در برابر آنها . وظایف این است که اولا باید مالیاتهایى بدهند که بودجه دولت اسلامى اداره شود، آن مالیاتها اعم است از آنچه که به عنوان زکات گرفته مىشود و از آن چیزهایى که به عناوین دیگر گرفته مىشود ... هیچ دولتى نیست که بودجه نداشته باشد و قسمتى و یا تمام بودجه خود را از مردم نگیرد . بودجه باید از همین مالیاتهاى مستقیم و یا غیرمستقیم وصول شود . و ثانیا مردم باید تعهداتى از نظر سربازى و فداکارى در برابر دولت داشته باشند، ممکن استخطرى پیش بیاید افراد همین مردم باید به دفاع بپردازند . اهل کتاب اگر در ظل دولت اسلامى به سر ببرند نه موظفند که آن مالیاتهاى اسلامى (مانند خمس و زکات) را بپردازند و نه موظفند که در جهادها شرکت کنند یا این که منفعت جهاد عاید آنها هم مىشود . بنابراین وقتى که دولت اسلامى امنیت مردمى را تامین مىکند و آنها را تحتحمایتخودش قرار مىدهد - چه مردم خودش باشد چه غیر خودش - یک چیزى هم از مردم مىخواهد مالى یا غیر مالى، از اهل کتاب به جاى زکات و غیر زکات جزیه مىخواهد و حتى به جاى سربازى هم جزیه مىخواهد و لهذا در صدر اسلام این چنین بوده است، هر وقت اهل کتاب داوطلب مىشدند که بیایند در صفهاى مسلمین به نفع مسلمین بجنگند، مسلمین جزیه را برمىداشتند و مىگفتند ما این جزیه را از شما مىگیریم به دلیل این که شما سرباز نمىدهید حالا که شما سرباز مىدهید ما حق نداریم از شما جزیه بگیریم ... ویل دورانت در جلد یازدهم تاریخ تمدنش راجع به مساله جزیه اسلامى بحث کرده و مىگوید که این جزیه اسلامى مقدارش آنقدر کم بوده است که از مالیاتهایى که از خود مسلمین مىگرفتند کمتر بوده، بنابراین هیچ جنبه اجحاف در میان نبوده است .» (5)
روایات فراوانى در کتب روایى ما آمده است که با پرداخت جزیه، اهل کتاب از سایر مالیاتها معاف خواهند بود . (6)
سید قطب در پاسخ به این سؤال که چرا در این آیه دستبرداشتن و باز ایستادن از کارزار با اهل کتاب به مسلمان شدن آنها منوط نشده، بلکه به پرداخت جزیه با تواضع و تسلیم منوط شده است مىنویسد:
طبیعت اهل کتاب با عنایتبه ویژگیهاى سه گانه مذکور در آیه (لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق) این است که همیشه با دین حق (اسلام) و اهل آن در تصادم و تزاحمند، چنان که تاریخ گذشته نیز گواه این امر بوده است (از صدر اسلام تا به امروز) دین حق براى این که راه نشر خود را فراهم سازد و موانع را از سر راه خود بر دارد و اهداف انسانى خود را جامه عمل بپوشاند چارهاى ندارد جز این که شوکت آنها را بشکند و شکستن شوکت آنها به این است که زیر بار حکومت الهى اسلامى روند و به پرداخت جزیه و شرایط ذمه تن دهند . بنابراین براى رسیدن به این هدف نیازى نیست که آنها دین اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند . (7)
بر اساس آنچه که گذشت پذیرش جزیه و شرایط ذمه، منافاتى با اصل آزادى عقیده و ایمان ندارد .
امام خمینى رحمه الله درباره اقلیتهاى مذهبى افاضاتى دارند که مؤید همین امر است . به چند مورد آن اشاره مىکنیم:
«اسلام پیش از هر دینى و بیش از هر مسلکى به اقلیتهاى مذهبى آزادى داده است . آنان نیز باید از حقوق طبیعى خودشان که خداوند براى همه انسانها قرار داده استبهرهمند شوند . ما به بهترین وجه از آنان نگهدارى مىکنیم .» (8)
و در پاسخ به این سؤال که: «آیا جمهورى اسلامى شما اجازه خواهد داد تا مذاهب دیگر به طور آزاد و آشکار به انجام امور مذهبىشان بپردازند؟» فرمودند:
«بله، تمام اقلیتهاى مذهبى در حکومت اسلامى مىتوانند به کلیه فرایض مذهب خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامى موظف است از حقوق آنان به بهترین وجه حفاظت کند .
دولت اسلامى یک دولت دموکراتیک به معناى واقعى است و براى همه اقلیتهاى مذهبى آزادى به طور کامل هست و هر کس مىتواند اظهار عقیده خودش را بکند .
تمام اقلیتهاى مذهبى در ایران براى اجراى آداب دینى و اجتماعى خود آزادند و حکومت اسلامى خود را موظف مىداند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانى و محترم هستند .
هر ایرانى حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعى برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحى و یا یهودى و یا مذهب دیگر، فرقى ندارد .» (9)
«اقلیتهاى مذهبى خاطر جمع باشند که ما اطمینان مىدهیم به آنها که در این مملکت زندگى عادلانه و مرفهى خواهند داشت و مورد پشتیبانى ما هستند . اسلام از اهل ذمه پشتیبانى مىکند . اگر کسانى، چیز دیگرى مىگویند، براى تفرقه انداختن است .» (10)
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز برخورد صحیح و عادلانه با اهل کتاب به صراحت مطرح شده است . در اصل چهاردهم آمده است:
«به حکم آیه شریفه: «لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین» دولت جمهورى اسلامى ایران و مسلمانان موظفند نسبتبه افراد غیر مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامى عمل نمایند و حقوق انسانى آنان را رعایت کنند . این اصل در حق کسانى اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهورى اسلامى ایران توطئه و اقدام نکنند .»
اصل سیزدهم، و بیست و ششم و شصت و چهارم نیز به صراحتبه حقوق اقلیتهاى مذهبى پرداخته است . از این گذشته، اصولى که در فصل سوم (فصل حقوق ملت) آمده است اطلاق و عموم دارد و شامل اقلیتهاى مذهبى نیز مىشود .
اما در مورد جهاد با کفار غیر اهل کتاب (مشرکان، بتپرستان و . .). دیدگاه اسلام این است که عقیده آنان به رسمیتشناخته نمىشود (بر خلاف اهل کتاب که به دلیل اعتقاد آنها به خدا و دین آسمانى، عقیده و دین آنها به شرط پرداخت جزیه رسمى شمرده مىشوند) یعنى اسلام به هیچ وجه، عقیده مشرکان و بتپرستان و ملحدان را که از اساس با دیدگاه توحیدى و دینى سر ستیز و ناسازگارى دارند به رسمیت و قانونیت نمىشناسد . از این رو، همیشه در پى این است که روزگارى فرا برسد که این گونه اعتقادات باطل و بى اساس از صحنه گیتى بر چیده شود .
سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که چرا اسلام جهاد در برابر مشرکان و کفار (غیر اهل کتاب) را مشروع دانسته است و آیا این امر با آزادى عقیده و ایمان منافات ندارد؟
در پاسخ به این سؤال مقدمتا باید این بحث را مطرح کرد که آیا دفاع از حقوق فطرى انسانها امر لازمى استیا خیر؟ مثلا اگر عدهاى از زورگویان یک ملتى را از داشتن بهداشتسالم یا هواى پاکیزه و یا آزادى، شغل و کسب و کار مشروع و یا دستیابى به علم و سواد یا دارو و درمان و ارتباط با اهل علم، دانشمندان، انسانهاى پاک و معلمان و مربیان وارسته باز دارند، آیا افراد همان ملتیا سایر انسانها حق دارند که براى دفاع از حقوق انسانى علیه زورگویان قیام نمایند و به مبارزه برخیزند یا خیر؟ اگر افراد ملت دیگر براى نجات آن ملت تحت فشار، به جهاد و مبارزه برخیزند از دیدگاه عقل و منطق و وجدان بشرى مستحق توبیخ و ملامتند یا شایسته تحسین و ستایش؟ یقینا مستحق تحسین و ستایشند .
جالب این است که حتى متجاوزان و مهاجمان باطل نیز در بسیارى از موارد، دفاع از حقوق انسانى مانند آزادى و دموکراسى را به عنوان توجیه تهاجم خود مطرح مىکنند . این امر نشاندهنده این است که اصل دفاع از حقوق انسانى همه افراد جهان، یک امر مشروع و پذیرفته شده بلکه لازم است (هر چند متجاوزان به دروغ چنین انگیزه هایى را مطرح مىکنند) .
حال بحث این است که آیا توحید و اعتقاد به دین الهى و پاى بندى به برنامه خدایى که به اعتقاد ما یک امر فطرى استیک حق انسانى به حساب مىآید یا نه؟ آیا اهمیت توحید و دین الهى و تاثیرات آن در زندگى و سعادت انسان کمتر از اهمیت و تاثیر امور فطرى و حقوق انسانى دیگر مانند آب و غذا، دانش، بهداشت، آزادى، دموکراسى و ... است؟ با توجه به این که اسلام، توحید و دین حق را یک امر فطرى مىداند (11) و فلسفه آفرینش انسان را عبودیت پروردگار مىداند (12) و پرستش خداوند را صراط مستقیم انسانیت مىشناسد (13) و پذیرش دین الهى را باعثحیات طیبه بشرى مىداند (14) و نادیده گرفتن پیامهاى توحیدى و آسمانى را باعثسقوط انسان به درجه حیوانیت و بهیمیت تلقى مىکند (15) قهرا توحید و دین کامل را یک حق انسانى قلمداد مىکند و دفاع از آن را کمتر از دیگر حقوق انسانى نمىداند . بنابراین، جهاد عقیدتى در حقیقت دفاع از حقوق انسانى به حساب مىآید و مانند همه دفاعهاى دیگر مشروع و مجاز تلقى مىگردد . بر این اساس، اسلام به خود حق مىدهد که با تمام مظاهر شرک و عوامل بى دینى و بى اعتقادى بشر مبارزه کند و خود را مجاز مىداند با هر چیز یا هر کس که در اغوا کردن مردم و گرایش آنها به سوى شرک و باطل نقش دارد و یا جلوى نشر و نفوذ دین حق را مىگیرد، مبارزه نماید . در همین راستا بتشکنى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام و یا جنگ پیامبر اسلام با سران شرک در مکه، به راحتى قابل توجیه است . مسامحه اسلام در این زمینه به معناى کوتاهى در دفاع از مهمترین حق انسانى است . جا دارد در اینجا به دیدگاههاى برخى از دانشمندان اسلامى اشاره شود:
علامه طباطبایى در بحثى تحت عنوان «جهادى که قرآن دستور مىدهد» مىفرماید:
قرآن مىگوید: اسلام و دین توحید بر پایه فطرت استوار است و چنین دینى مىتواند جامعه انسانى را اصلاح کرده و مقرون به سعادت سازد . قرآن مىفرماید: «روى خود به سوى این کیش پاک دار، سرشتخدایى که مردم را بر آن سرشته است، آفرینش خدا را تبدیلى نیست . این است آیین استوار ولى بیشتر مردم نمىدانند» (16) . بنابراین، مهمترین و پرارزشترین حقوق مشروعه انسانیتبر پا داشتن و نگهدارى آن است و یا مىفرماید: «خدا از آیین براى شما مقرر داشت همان را که به نوح سفارش کرد و آن را به تو وحى کردیم و آن را که به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کرد که دین را بپا دارید و در آن اختلاف نکنید» (17) و دفاع از این حق فطرى، حق دیگرى است که باز به حکم فطرت ثابت و محقق است . در جاى دیگر مىفرماید: «اگر نبود جلوگیرى خدا از بعضى مردم به وسیله بعض دیگر، دیرها و کلیساها و کنشتها و مساجدى که نام خدا در آنها بسیار برده مىشود ویران مىگشت ...» (18) و یا در ضمن آیات جهاد مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را بدانچه زنده مىسازد دعوت کند» (19) در اینجا جنگ و جهاد را چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله ابتدایى زنده کننده و باعثحیات اجتماعى انسانى دانسته است، در واقع هم مطلب همین است; زیرا شرک به خدا موجب هلاک انسانیت و مرگ فطرت است . بنابراین مبارزه با شرک و دفاع از حق فطرى انسانیتبه منزله بازگشتدادن روح به قالب اجتماع و زنده کردن آن است . هوشمند فرزانه با توجه به آیات مزبور مىتواند بفهمد که اسلام یک حکم دفاعى کلى براى ریشهکن کردن اساس شرک و پاکیزه نمودن زمین از آلودگیهاى کفر و الحاد و برقرار کردن سلطنت مطلقه ایمان بر کشور دلهاى آدمیان داشته باشد ... بنابراین، دفاع کامل از حق فطرى انسانیت مقتضى توسعه حکم جهاد است . در قرآن شریف (20) گرچه به این مطلب تصریح نشده است ولى نویدهایى که به مؤمنان درباره پیروزى دین حق و نابودى شرک و کفر و باطل داده استبر مىآید که چنین مبارزهاى به وقوع خواهد پیوست . (21)
سید قطب در این رابطه مىنویسد:
یکى از حقوق بشرى این است که دعوت به این منبع الهى (اسلام) به او برسد و هیچ چیزى براى تبلیغ آن در هیچ حالى مانع نشود . و نیز از حقوق بشرى این است که پس از رسیدن دعوت به این دین به او در پذیرفتن آن آزاد باشد و چیزى مانع تدین به آن نگردد و اگر گروهى به دعوت اسلام گردن ننهادند نباید در مسیر پیشرفت اسلام مانعى ایجاد نمایند . بلکه بر عهده این گروه است که در این راستا زیر بار تعهد و پیمان روند . اگر عدهاى به اسلام گردن نهادند و زیر بار آن رفتند، غیر مسلمانان حق ندارند نسبتبه آنها فتنهگرى کنند و آنها را در زیر شکنجه و آزار قرار دهند و یا شرایطى را فراهم کنند که نتیجه آن بازدارندگى از راه خدا باشد . بر مسلمانان واجب است که در برابر هر کس که در برابر دعوت اسلامى ایجاد مزاحمت مىکند و یا نسبتبه مسلمانان فتنهگرى در دینشان مىکند ایستادگى کنند تا آزادى عقیده و ایمان را براى مسلمانان تضمین نمایند . البته هدف این نیست که دیگران را به زور به ایمان وا دارند بلکه هدف این است که دین خدا در زمین استعلا پیدا کند به گونهاى که کسى از پذیرفتن آن دغدغه و ترسى نداشته باشد . به هرحال آنچه که مهم است این است که در صحنه گیتى نباید هیچ نیروى بازدارندهاى نسبتبه دین خدا وجود داشته باشد . جهاد در اسلام براى تامین چنین هدفى است چنین جهادى، جهاد عقیدتى نامیده مىشود . (22)
شهید مطهرى در توجیه جهاد ابتدایى چنین مىفرماید:
آیا آن چیزى که دفاع از آن مشروع است منحصر استبه این که حقوق خودى یک فرد یا حقوق خودى یک ملت از میان برود یا در میان امورى که دفاع از آنها واجب استبعضى از امور است که اینها جزء حقوق فرد و یا ملتخاص نیستبلکه جزء حقوق انسانیت است ... مثلا آزادى را از مقدسات بشرى به حساب مىآورند حال اگر آزادى در جایى مورد تهاجم قرار گرفت اما نه آزادى من و نه آزادى ملت من، آیا دفاع از این حق به عنوان دفاع از «حق انسانیت» مشروع استیا نه؟ ... گمان نمىکنم کسى تردید کند که مقدسترین جهاد، جنگى است که به عنوان دفاع از حقوق انسانیت صورت گرفته باشد ... اینجا فقط یک مساله باقى مىماند که آیا توحید جزء حقوق عمومى انسانهاستیا جزء حقوق فردى و یا ملى؟ باید ببینیم مقیاس حقوق عمومى انسانى و مقیاس حقوق فردى و شخصى چیست؟ انسانها در بعضى مسائل با یکدیگر مشترکند، در خیلى از مسائل هم با هم اختلاف دارند ... فرنگیها که مىگویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کسى شد از این جهت است که فکر مىکنند اینها جزء امور خصوصى و سلیقهاى و شخصى است ... ولى از نظر ما دین; یعنى صراط مستقیم یعنى راه راستبشرى، بى تفاوت بودن در مساله دین; یعنى در راه استبشریتبى تفاوت بودن . ما مىگوییم توحید با سعادت بشرى بستگى دارد، مربوط به این قوم و آن قوم نیست ... قرآن جهاد را منحصرا نوعى دفاع مىداند و در مورد یک تجاوزى که وقوع پیدا کرده باشد اجازه مىدهد ولى نمىتوان جهاد براى بسط ارزشهاى انسانى را محکوم کرد . مساله تجاوز مفهوم عامى است ; یعنى لازم نیست تجاوز به جان انسان باشد یا به مال و یا ناموس و یا سرزمین و حتى استقلال و یا آزادى باشد . اگر یک قوم به ارزشهایى که آن ارزشها ارزش انسانى به شمار مىروند تجاوز بکند باز تجاوز است ... پس اگر در یک قانون آمده باشد که از توحید باید به عنوان ارزش انسانى دفاع کرد، معنایش این نیست که تهاجم جایز است، معنایش این است که توحید یک ارزش معنوى است ... معناى «لا اکراه فى الدین» این نیست که شما از حوزه توحید هم دفاع نکنید و اگر دیدید «لا اله الا الله» به خطر افتاده است، این خطر را دفع نکنید . (23)
از بیانات سابق روشن شد که جهاد ابتدایى در حقیقت، دفاع از توحید و دین الهى به عنوان یک حق فطرى انسانى است و چنین چیزى از نظر منطقى و وجدانى امرى قابل قبولاست .
حال سؤالى که مطرح مىشود این است که دفاع از توحید به چه معناست؟ آیا به این معناست که مىتوان مشرکان و کفار را به ترک شرک و الحاد و پذیرش توحید و دین حق وادار کرد و یا به این معناست که تنها مىتوان مشرکان و کفار را از ایجاد مزاحمت و توطئهآفرینى و فتنهگرى و به راه انداختن تبلیغات زهرآگین اغوا کننده و نیز مانعتراشى در سر راه دعوت و نشر توحیدى بازداشت؟
آنچه از ظاهر عبارت سید قطب و شهید مطهرى فهمیده مىشود نظریه دوم است ولى از عبارت علامه طباطبایى مىتوان نظریه اول را استفاده کرد .
شهید مطهرى در این رابطه مىگوید:
«ما حتى اگر توحید را از حقوق انسانى بدانیم باز نمىتوانیم با ملت دیگر بجنگیم براى تحمیل عقیده توحید، چون خودش فى حد ذاته تحمیلپذیر نیست; زیرا ایمان یعنى اعتقاد و گرایش، ایمان یعنى مجذوب شدن به یک فکر و مجذوب شدن، دو رکن دارد یک رکنش جنبه علمى مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد، یک رکن دیگر جنبه احساساتى آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدامش در قلمرو زور نیست نه جنبه فکریش; زیرا فکر تابع منطق است، جنبه گرایش و احساساتى هم همین جور است . بله یک چیز دیگر هست و آن این است که اگر ما توحید را جزء حقوق انسانها دانستیم ممکن است اگر مصلحت انسانیت ایجاب بکند ما با قومى مشرک مىتوانیم بجنگیم نه به خاطر این که توحید را به آنها تحمیل کنیم بلکه به این خاطر که ریشه فساد را اساسا بکنیم . ریشه کن کردن مبدا عقیده شرک با زور یک مطلب است و تحمیل عقیده توحید مطلب دیگر ... یک مطلب دیگر هم اینجا وجود دارد و آن این است که فرق است میان آزادى فکر و آزادى عقیده . فکر منطق است، انسان یک قوهاى دارد به نام قوه تفکر ولى عقیده به معناى بستگى و گره خوردگى است . اى بسا عقیدههایى که هیچ مبناى فکرى ندارد صرفا مبنایش تقلید است، عادت است، حتى مزاحم آزادى بشر است . آنچه که از نظر آزادى بحث مىکنیم که باید بشر در آن آزاد باشد فکر کردن است اما اعتقادهایى که کوچکترین ریشه فکرى ندارد فقط یک انعقاد و یک انجماد روحى است که نسل به نسل آمده است، اینها عین اسارت است و جنگیدن براى از بین بردن این عقدهها جنگ در راه آزادى بشر است نه جنگ علیه آزادى بشر . آن کسى که آمده در مقابل یک بت از او حاجت مىخواهد این به تعبیر قرآن از یک حیوان خیلى پستتر است . این فقط یک انعقاد و انجماد است . این شخص را باید به زور از این زنجیر درونى آزاد کرد تا بتواند فکر کند . بنابراین کسانى که آزادى تقلید و آزادى زنجیرهاى روحى را به عنوان آزادى عقیده تجویز مىکنند اشتباه مىکنند . آنچه که ما طرفدار آنیم به حکم آیه «لا اکراه فى الدین» آزادى فکر است نه آزادى عقیده .» (24)
مرحوم علامه طباطبایى در این رابطه مىنویسد:
از آیه استفاده مىشود مسلمانان باید قبل از شروع جنگ، اول ایشان را به دین حق دعوت کنند اگر پذیرفتند جنگ نکنند و اگر اعراض کردند به یارى خدا کارزار نمایند از این گذشته از آیه فهمیده مىشود جنگ با مشرکان براى برقرار شدن آیین خداپرستى است و چنین جنگى بدون دعوت قبلى براى پیروى از دین حق که بر اساس یگانهپرستى استوار است معنا ندارد . (25)
اما راجع به این موضوع که بعد از پیروزى مسلمانان در جنگ، کافران با زور وادار به پذیرفتن آیین اسلام مىشوند، باید گفت که این گونه اکراه و اجبار نسبتبه افرادى که حجتبر ایشان تمام شده چون براى احیاى انسانیت و گرفتن حق انسانیت است ضررى ندارد و این طریقهاى است که همیشه در میان عقلا معمول بوده و جمیع ملل و دول از آن پیروى کردهاند که هرگاه کسى از قوانین مدنى تخلف نماید به هر وسیلهاى که ممکن شود و لو با جنگ، او را تسلیم مىکنند، علاوه بر این که ناخشنودى، منحصر به نسل موجود است و نسلهاى بعدى در اثر آموزش و پرورش دینى با میل و رغبتبه آیین فطرت گرویده و از دل و جان موحد و خداپرست مىشوند . (26)
در مورد فلسفه تشریع جهاد ابتدائى در اسلام غیر از تقریر بالا، تقریر دیگرى وجود دارد که به نظر مىرسد از اتقان بالایى برخوردار است که به اجمال به آن اشاره مىکنیم:
«... پیامبران نیامدهاند تا فقط نظم و آرامش را برقرار سازند و مردم را از زندگىاى قرین آسایش و خوشى برخوردار سازند بلکه مبعوث شدهاند تا نظام ارزش الهى را در جامعه بشرى احیا و اقامه کنند ... دفاع از حق خداى متعال که همان جهاد ابتدائى است رمز جلالت قدر جهاد ابتدایى است ... همه حقوق متقابلى که انسانها در ارتباط با همدیگر دارند تحت الشعاع حق خداى متعال بر جمیع آدمیان است .
... حق خداى متعال چیست؟ این است که در سرتاسر جهان پرستش شود، دینش حاکم شود و سخنش برتر قرار گیرد . «و کلمة الله هى العلیا» (27) یعنى سخن خداى متعال است که برترین است . اگر کسانى از قبول و رعایت این حق سر باز زدند، خداى متعال، علاوه بر عقاب و عذاب اخروى که آنان را بدان گرفتار مىسازد، مىتواند در همین دنیا، یا به عذابى آسمانى یا زمینى مبتلایشان کند یا از مؤمنین و صالحین بخواهد که به جنگشان بروند، سرکوبشان کنند و عذابشان دهند: «و قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یحزهم .» (28) یعنى با آنان پیکار کنید تا خداى متعال بدستشما عذابشان کند و خوارشان سازد .
جهاد ابتدایى جز این نیست که گروهى از بندگان شایسته خداى متعال ماموریت مىیابند که به منظور احقاق حقى که وى بر کل بشریت دارد، بر کسانى که این حق را ضایع و پایمال کردهاند و راه شرک و کفر و ظلم و فساد، در پیش گرفتهاند، یورش برند و تا زمانى که دین حاکم شود نبرد را دوام بخشند . اگر توجه داشته باشیم به این که غرض از ارسال حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله غلبه یافتن دین آن حضرت بر همه ادیان است (29) و غایت جنگ با کافران، بر افتادن همه فتنهها و اختصاص یافتن دین به خداى متعال است . (30) علىالخصوص با در نظر داشتن این نکته که در روایات ما «فتنه» به شرک تفسیر شده است، در مىیابیم که جهاد ابتدایى با کفار و مشرکین باید تا آنجا استمرار یابد که بساط زمین از لوث کفر و شرک پاک شود و حکومت الهى و توحیدى برقرار گردد .
پس فلسفه جهاد ابتدایى، احقاق حق عظیمى است که خداى متعال بر جمیع بندگان خود دارد و بنابراین مىتوان، جهاد ابتدایى را دفاع از «حق الله» و در نتیجه یکى از اقسام جهاد دفاعى به حساب آورد .» (31)
در ارتباط با جهاد اسلامى باید گفت که اسلام چون هدفش هدایت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحید، دیانت و حقیقت استبه نکاتى توجه داده است که جهاد اسلامى را از جنگهاى دیگر ممتاز مىسازد و ما اینک به چند مورد آن اشاره مىکنیم:
الف) در نگاه اسلام حتى در هنگام پیکار با کفار، سپاه اسلام حق ندارد از کسانى که در پیکار مشارکت ندارند سلب امنیت کند بلکه موظف استحقوق آنها را به رسمیتبشناسد . چنان که حق ندارد در جنگ، رفتار غیر متعارف و خشن از خود نشان دهد . امام صادق علیه السلام مىفرماید:
وقتى که رسول خدا لشکرى را گسیل مىکرد دستور مىداد که آنها در برابرش بنشینند و به آنها اینگونه سفارش مىکرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید، به دشمن شبیخون نزنید و آنها را مثله (قطعه قطعه) نکنید و کید و خدعه نزنید و پیران و کودکان و زنان را نکشید و جز در حال اضطرار درختى را قطع نکنید . (32)
وقتى پیامبر فرماندهى براى جنگ تعیین مىکرد او را به تقواى الهى سفارش مىکرد سپس مىفرمود: به نام خدا و در راه خدا کار زار کنید، خدعه، خیانت و مثله نکنید و فرزندى را نکشید، کسى که به یک بلندى پناهنده شد به قتل نرسانید، درختان را آتش نزنید و به آب نبندید و درختان میوهدهنده را نبرید، مزرعه را آتش نزنید و حیوانات را نکشید ... (33)
امیر مؤمنان فرمود: پیامبر از به کارگیرى سم در شهرهاى مشرکین نهى کرده است . (34)
پیامبر خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهى کرد مگر این که در کارزار مشارکت داشته باشند . (35)
ب) در نگاه اسلام، مسلمین موظفند، امنیت کفارى را که به قصد تحقیق و پژوهش در باره اسلام به کشور اسلامى مسافرت مىکنند حفظ کنند و از تعرض به آنها بپرهیزند . قرآن کریم مىفرماید:
اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان چرا که گروهى نادانند . (36)
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید:
اسلام کمال اهتمام را در رسیدن به هدف خود; یعنى هدایت مردم مبذول داشته و براى هدایتیک گمراه و احیاى یک حق هر چند هم ناچیز باشد مىکوشد از هر راهى که امید مىرود به هدف برسد استفاده شود، به همین جهت است که خداى تعالى با این که از مشرکین غیر معاهد بیزارى جسته از آنجایى که منظورش این بود که حقى احیا و باطلى ابطال شود، لذا وقتى احتمال مىدهد همین مشرکین به راه راستبیایند همین امید و احتمال تا آنجا که مبدل به یاس و نومیدى از هدایتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگیرى مىکند ... این آیه از آیات محکم است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست ... این دستورالعملها از ناحیه قرآن نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ شؤون کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت است . (37)
ج) در نگاه اسلام، اگر در میدان جنگ و معرکه قتال فردى از مسلمین به فرد و یا افرادى از کفار امان دهد، بر همه مسلمین واجب است که این امان دادن را به رسمیتبشناسند . امام صادق مىفرماید:
اگر سپاهى از مسلمین گروهى از مشرکان را محاصره کرد و شخصى از مشرکان برخاست و تقاضاى امان کرد و یکى از مسلمانان - حتى یک نفر عادى - به آنها امان داد بر همه آنها حتى بر بزرگ آنها واجب است که این امان را رعایت کنند . (38)
در روایتى آمده است که حضرت على علیه السلام وقتى یکى از بردگان اسلام، به جمعى از کفار که در قلعهاى پناه گرفته بودند امان داد، امان دادن او را به رسمیتشناخت و تنفیذ کرد . (39)
د) بر مسلمانان واجب است قبل از جنگ، کفار و مشرکان را به اسلام دعوت کنند و حقیقت را براى آنها بازگو کنند تا قبل از اتمام حجت، جنگ صورت نگیرد . امیرمؤمنان فرمود:
رسول خدا مرا به یمن اعزام کرد و فرمود: یا على با هیچ کس مقاتله و کارزار نکن مگر این که او را به اسلام دعوت کرده باشى . به خدا سوگند اگر خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند براى تو بهتر است از آنچه که خورشید بر آن طلوع و غروب مىکند . (40)
اگر قومى با شما نجنگیدند شما حق ندارید با آنها بجنگید مگر این که آنها را به اسلام دعوت کنید . (41)
ه) جهاد عقیدتى و ابتدایى جز با امر و اذن امام عادل جایز نیست; یعنى مسلمانان نمىتوانند خود سرانه به این کار اقدام نمایند، به تعبیر دیگر تا موقعى که از جانب امام عادل مصلحت اندیشى صورت نگیرد و فرمانى صادر نگردد هیچ کس حق جهاد علیه کفار را نخواهد داشت .
جنگ بدون وجود امام عادل واجب الاطاعة، حرام است همانند حرمت مردار و خون و گوشتخوک . (42) و از طرفى، جهاد به همراه امام عادل واجب است . (43)
در مورد معناى امام عادل اختلاف نظر وجود دارد . غالب فقهاى شیعه مراد از امام عادل را امام معصوم مىدانند و بر همین اساس معتقدند جهاد ابتدایى جز در زمان حضور امام معصوم و با امر و اذن او جایز نیست . دلیل این امر هم علاوه بر وجود روایات، اهمیتى است که جهاد عقیدتى دارد، تشخیص وجود شرایط و مصالح لازم براى جهاد عقیدتى کار دشوارى است و اگر درست تشخیص داده نشود چه بسا نتیجه عکس دهد و علاوه بر آن ممکن است عدهاى به انگیزههاى دیگرى مانند کشورگشایى و دریافت غنائم به این کار دست زنند . البته برخى از فقهاى معاصر منظور از امام عادل را اعم از امام معصوم مىدانند و معتقدند ولى فقیه که شرعا عهدهدار زعامت جامعه اسلامى است، نیز امام عادل به حساب مىآید و در صورت تشخیص مصلحت و داشتن قدرت مىتواند به جهاد عقیدتى اقدام کند .
آنچه که از این شرط استفاده مىشود این است که تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در جهاد نبیند، جهاد مجاز نخواهد بود .
و) از آیات قرآن کریم و سیره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىتوان استفاده کرد که اگر امام عادل تشخیص دهد که در شرایطى جهاد علیه کفار اثر مفید و مثبتى ندارد مىتواند از جهاد خوددارى کند خصوصا اگر گروه کفار تقاضاى صلح و ترک مخاصمه و همزیستى مسالمتآمیز داشته باشند و رفتارى که حاکى از توطئه و فتنهگرى علیه مسلمین باشد از خود نشان ندهند . چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حدیبیه با مشرکان قریش معاهده عدم تعرض به یکدیگر را امضا کرد و یا پیمان همزیستى مسالمتآمیز و عدم تعرض را با یهودیان اطراف مدینه امضا کرد و تا زمانى که آنها پیمانشکنى نکردند، نبى خاتم اقدام به شکستن پیمان نکرد . قرآن کریم به صراحتبه پیامبر مىفرماید:
«و ان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله ... و ان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هو الذى ایدک بنصره و بالمؤمنین» (44)
یعنى: اگر (کفار) به صلح گراییدند پس تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن ... و اگر مىخواهند با تو نیرنگ کنند پس همانا خدا تو را کافى است . او کسى است که تو را به نصرت خود و بوسیله مؤمنین تایید کرد .
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید:
اگر دشمن به سوى صلح و روش مسالمتآمیز رغبت کرد تو نیز به سوى آن متمایل شو و به خدا توکل کن و مترس از این که مبادا امورى پشت پرده باشد و تو را غافل گیر کند و تو به خاطر نداشتن آمادگى نتوانى مقاومت کنى، چه خداى تعالى شنوا و داناست و هیچ امرى او را غافل گیر نکرده و هیچ نقشهاى او را عاجز نمىسازد بلکه او ترا یارى نموده و کفایت مىکند . (45)
«فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلا ...» (46)
یعنى: اگر از شما دورى گزیدند و با شما به جنگ نپرداختند و به نحو مسالمتآمیز رفتار کردند خداوند هیچ راهى براى شما علیه آنان قرار نداده است . بزودى شما با جماعتى برخورد خواهید کرد که هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد (یعنى قصد جنگ با شما را ندارند) ولى هر وقت آنان را به طرف فتنه و جنگ برگردانند بر مىگردند . پس اگر از شما کفاره نگرفتند و با شما به طور مسالمتآمیز برخورد نکردند و دست از شما بر نداشتند آنان را بگیرید و هر جا دیدید بکشید . اینها همانهایى هستند که ما براى شما بر آنها سلطه (حجت) روشن قرار دادیم .
«و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین»
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مىفرماید:
معناى آیه این است که اگر از قومى که میان تو و آنها عهدى استوار گشته است ترسیدى که در عهدى خیانت کرده و آن را بشکنند و ترس تو از این جهتبود که آثار خیانت را در کارهاى آنها دیدى، تو نیز عهد ایشان را نزد ایشان بینداز و آن را لغو کن و لغو شدن آن را به آنها اعلام کن تا شما و ایشان در شکستن عهد برابر هم شوید ... پس اگر دارندگان عهد از کفار بر عهد خود پایدار نباشند و آن را در هر بار بشکنند (الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فى کل مدة و هم لا یتقون) بر ولى امر است که با ایشان مقاتله نموده و بر آنان سختگیرى کند و اگر ترس این باشد که بشکنند باید او نیز لغویت عهد را اعلام نموده و آنگاه به قتال با آنان بپردازد و قبل از اعلام لغویت آن مبادرت به قتال نکند چه این خود یک نحوه خیانت است و اما اگر عهد بستند و آن را نشکستند و ترس این که خیانت کنند در بین نباشد البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته و احترام کنند که خداى تعالى فرمود: «فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم» ; یعنى عهدشان را تا آخر مدتى که مقرر کردهاند برایشان کامل کنید . و نیز مىفرماید: «اوفوا بالعقود» ; یعنى به پیمانها و قراردادها وفا کنید . (47)
«لا ینها کم عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم او تقسطوا الیهم ان الله لا یحب المقسطین ...» (48)
یعنى: خداوند متعال شما را از دوستى و دادگرى نسبتبه همه کسانى که با شما به سبب پاىبندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن هایتان نراندهاند نهى نمىکند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد . تنها از دوستى کسانى نهى کرده است که با شما سر جنگ دارند و سر مساله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشتبه پشت هم دادند، خدا شما را از این که آنان را دوستبدارید نهى فرموده و هر کس دوستشان بدارد ستمکار است و ستمکار حقیقى هم همین گروهند .
نکته جالب توجه این که این سوره، مدنى است و تمام آیات پیشین این سوره در مورد مشرکین مکه است مشرکانى که بیشترین بدرفتارى را نسبتبه مسلمانها روا داشتند و قرآن در آن آیات، آنها را به عنوان دشمنان خدا و مسلمانها معرفى مىکند و از توطئهها و کینهتوزیهاى آنها خبر مىدهد و به همین خاطر مسلمانها را از دوستى با آنها بر حذر مىدارد، در عین حال قرآن حساب مشرکان دیگر نقاط را از مشرکان مکه جدا مىکند و ارتباط درست مسلمانها را از مشرکان جاهاى دیگر ممنوع نمىشمرد . مرحوم علامه طباطبایى در ذیل آیه 8 این سوره مىفرماید:
در این آیه شریفه و آیه بعد نهى وارد در اول سوره را توضیح مىدهد و مراد از کفارى که با مؤمنین بر سر دین قتال نکردند و مؤمنین را از دیارشان بیرون نساختند، کفار نقاط دیگر و غیر مکه است، مشرکینى است که با مسلمانها معاهده داشتند ... و معناى آیه این است که خدا با این فرمانش که فرمود: «دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگیرید» نخواسته استشما را از احسان و معامله به عدل با آنها که با شما در دین قتال نکردند و از دیارتان اخراج نکردند نهى کرده باشد براى این که احسان به چنین کفارى خود عدالتى است از شما و خداوند عدالتکاران را دوست دارد . بعضى از مفسرین گفتهاند این آیه شریفه با آیه: «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم» (49) نسخ شده است لکن این نظریه درست نیست ... و منظور از «الذین قاتلوکم فى الدین» (در آیه 9 این سوره) مشرکین مکهاند ... و در جمله: «و من یتولهم فاولئک هم الظالمون» قصر افراد به کار رفته; یعنى حکم کلى «لا تتخذوا عدوى ...» را که به اطلاقش شامل دوستى با همه کفار مىشد منحصر کرد در یک طایفه از کفار (یعنى کفار مشرک مکه) و در نتیجه معناى آیه چنین است: دوست داران مشرکین مکه و دوستداران یاران مشرکین علیه مسلمین، تنها ستمکارانند نه مطلق دوست داران کفار ... (50)
در اصل چهاردهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز همین معنا به صراحت آمده است .
پىنوشت:
1) مدرس حوزه و عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده .
2) محمدحسن نجفى، جواهر الکلام، ج 21، ص 227 .
3) توبه/29 .
4) سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 18، ص 75 .
5) مرتضى مطهرى، جهاد، صص 70 - 66 .
6) ر . ک: شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 11، صص 116 - 115، باب 68 از ابواب جهاد العدو .
7) سید قطب، فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1633 .
8) مصاحبه مجله آلمانى، صحیفه نور، (16/8/57) .
9) همان .
10) همان، (23/11/57)، ج 5، ص 77 .
11) روم/30 .
12) ذاریات/56 .
13) آل عمران/51 .
14) نحل/97 و انفال/24 .
15) اعراف/179 و انفال/22 .
16) روم/30 .
17) شورى/12 .
18) حج/40 .
19) انفال/24 .
20) ر . ک: صف/9، انبیاء/105، نور/55 .
21) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، صص 92 - 90 .
22) سید قطب، پیشین، ج 1، صص 187 - 186 .
23) مرتضى مطهرى، پیشین، صص 64 - 41 با تلخیص .
24) همان، صص 55 - 50 .
25) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 3، ص 85 .
26) همان، صص 95 - 94 .
27) توبه/40 .
28) توبه/14 .
29) توبه/33، فتح/28، صف/9 .
30) بقره/193، انفال/39 .
31) محمد تقى مصباح یزدى، حقوق و سیاست در قرآن، ص، 2199 - 2194 به نقل از فلسفه حقوق، تهیه و تدوین مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، صص 206 - 204 .
32) شیخ حر عاملى، پیشین، ج 11، کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 15، حدیث 2; فروع کافى، ج 1 ص 344،
33) همان، حدیث 3 .
34) همان، باب 16، حدیث 1 .
35) همان، باب 18، حدیث 1 .
36) توبه/6 .
37) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 9، صص 208 - 205
38) شیخ حر عاملى، پیشین، باب 15، حدیث 1 .
39) همان، حدیث 2 .
40) همان، باب 10، حدیث 1 .
41) همان، حدیث 2 .
42) همان، باب 12، حدیث 1 .
43) همان، حدیث 9 و 10 .
44) انفال/62 - 61 .
45) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 17، ص 183 .
46) نساء/90 .
47) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 17، ص 177 .
48) ممتحنه/9 - 8 .
49) توبه/5 .
50) سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج 38، صص 122 - 121 .