نقد حکومت انتصابى در آراى کدیور
آرشیو
چکیده
نگارنده در این مقاله، نظریه آقاى کدیور را با عنوان «حکومت انتصابى» که در شماره دوم مجله آفتاب به چاپ رسید مورد نقد و بررسى قرار داده است . نویسنده با تبیین اشکال مختلف قیاس که در استدلالهاى آقاى کدیور مورد استناد قرار گرفته است، چگونگى مغالطات به کار گرفته شده در آن مقاله را برشمرده و با تشریح انواع قیاسها در علم منطق، این امر را به اثبات رسانده است که قیاس مورد استناد در مقاله یادشده، از صور عقیم آن مىباشد .متن
سالهاى دورى نیست که نغمههاى ناهمخوان با اصول انقلاب از سوى برخى به گوش مىرسد . زمزمههاى ناسازگار با آواى انقلاب از سوى کسانى که روزى خود را در صف خودیها مىدانستند، امروزه گوشها را مىآزارد . آن روزها این موضوع را کسى جدى نمىگرفت، اما پس از گذشت 14سال، نغمههاى دلخراششان فضاى جامعه را مجروح کرده است . محسن کدیور از جمله افرادى است که با تغییر تعجب برانگیز در آخرین سالهاى تحصیلش در این عرصه وارد شد . کدیور با انتشار مقالات خود در مجله آفتاب به طرح شبهات متعدد و تضعیف ولایت فقیه پرداخته است . وى تا کنون بیش از بیست مقاله در این زمینه به چاپ رسانده که مورد توجه دستگاههاى استکبارى و رسانههاى امپریالیسم جهانى قرار گرفته است . دراین میان بسیارى به ارسال پیشنهادات متعدد در حمایت از مشى و روش کدیور از کشورهاى غربى اقدام کردند . (2) از این رو، در این مقاله سعى شده است که یکى از اساسىترین استدلالهاى مطرح شده در سیر اندیشه سیاسى کدیور مورد بررسى قرار گیرد که در شماره دوم مجله آفتاب، تحت عنوان حکومت انتصابى منتشر شده است . در این مقاله، کدیور استدلالى را در جهت نیاز نصب، بر فرض عصمت مطرح مىسازد و نتایجى را از این استدلال مىگیرد که ایرادهاى منطقى بسیارى در آن دیده مىشود .
کدیور در این مقاله مىگوید:
«. . . (مردم در شؤون خود و نحوه اداره آن در چارچوب شرع ذىحق هستند و نمىتوان آنها را همچون اشیاى بىاختیار جهتحفظ از انحراف به دست کسى آن هم غیر معصوم سپرد) . . . انتصاب فقها به ولایتبر مردم نه از حیث لفظ نه از حیث معناى مترادف در روایات ذکر نشده است، بلکه حاصل ابتکار و برداشت و استنباط فقهاى عظام از برخى روایات از جمله مقبوله و مشهوده و توقیع و مانند آن و ضمیمه کردن مقدمات متعدد است . در مباحث اعتقادى در دو موضع مبناى انتصاب مطرح شده استیکى در بحث نبوت و دیگرى در بحث امامت، در بحث نبوت همه مسلمانان همداستانند که پیامبر مىباید از جانب خداى متعال نصب شود . و نص الهى تنها طریق تعیین پیامبرى است . . . (اما هر مقامى که عصمتشرط آن باشد بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام به دست نمىآید اگر در تصدى مقامى عصمتشرط نباشد انتصاب از جانب خداوند لازم نیست . . . تمسک به انتخاب در تصدى یک مقام وقتى مجاز است که اولا در آن عصمتشرط نباشد ثانیا حتى اگر مقامى مشروط به عصمت نباشد، بعضى از جانب خداوند یا رسول یا امام منصوص بر تعیین فرد یا صنف خاصى صادر شده باشد . به عبارت دیگر انتخاب متقدم از انتصاب است) . . . در فقه براى فقیهان مناصبى مورد بحث قرار گرفته است . از آنجا که جاعل این منصبها شارع مقدس است، آنها را مناصب شرعى فقیه مىنامند . در این که بعضى از این موارد، وظیفه فقیه استیا منصب فقیه، اختلاف نظر است . . . (به نظر شیعه امامت تنها با نصب از جانب خداوند یا رسول اکرم صلى الله علیه و آله یا ائمه منصوب حاصل مىشود . از آنجا که شرط عصمت از جانب مردم قابل شناخت نیست، امام نمىتواند از سوى مردم انتخاب شود) . . .
از آنجا که عصمت امرى خفى و باطنى است و تنها خداوند از آن آگاهى دارد لذا تعیین پیامبر معصوم تنها در ید الهى است . . . . با تامل در مباحث کلامى فریقیین در نبوت و امامت درمى یابیم که بین اشتراط عصمت و قول به انتصاب تلازم بر قرار استبه این معنى که اولا هر مقامى که عصمتشرط آن باشد، بدون انتصاب از جانب خداوند، آن مقام به دست نمىآید، اگر در تصدى مقامى عصمتشرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست . تعیین مقامى که در تصدى آن عصمتشرط نشده باشد، در صورتى با انتخاب از سوى مردم مجاز است که نص از جانب خدا و رسول و امام معصوم در مورد کسى وارد نشده باشد . تمسک به انتصاب در تصدى یک مقام وقتى مجاز است که در آن عصمتشرط نشده باشد .» (3)
با دقت در عبارات فوق مىتوان استدلال مطرح شده را در قالب ذیل بیان کرد:
مقدمه اول (صغرى) : عصمت از امور خفیه است که جز خداوند از آن اطلاع ندارد .
مقدمه دوم (کبرى) : هر امرى که خداوند از آن مطلع باشد، باید او، «جعل سلطانى» (4) (نصب) بکند
نتیجه: در عصمت که از امور خفیه است، باید خداوند در آن جعل سلطانى بکند . مراد وى از جعل سلطانى، همان انتصاب از سوى خداوند است .
در قیاس استثنایى دیگرى مىتوان گفت:
مقدمه اول (صغرى) : «هرگاه مقامى که عصمتشرط آن باشد آنگاه بدون انتصاب از جانب خداوند آن مقام بهدست نمىآید .»
مقدمه دوم (کبرى) : حملیه قیاس استثنایى: «اگر در تصدى مقامى که عصمت در آن مقام شرط نمىباشد» نتیجه: «آنگاه انتصاب از جانب خداوند لازم نیست .»
همانطور که نوآموزان دروس منطق نیز مىدانند قیاس استثنایى در دو حالت منتج است و حالات دیگر آن . صور منتج آن عبارت است از:
الف) «اثبات مقدم» نتیجه مىدهد: «اثبات تالى» را ب) «نفى تالى» نتیجه مىدهد: «نفى مقدم» را .
و از صور عقیم آن مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
الف) با نفى مقدم نفى تالى ب) با اثبات تالى اثبات مقدم
کدیور (با دقت در قیاس ذکر شده) از نفى مقدم، انتاج نفى تالى را آورده که این صورت از صور عقیم است و یقینا با کوچکترین توجهاى این مطلب به دست مىآید و دیگر نیاز به بحثهاى خاص نیست و صور عقیم (الف) در صورتى منتج است که لازم و ملزوم (عصمت و انتصاب) مساوى باشند که این مقاله این تساوى را نیز با استفاده از عبارات خود کدیور رد مىکند .
ذکر این نکته ضرورى است که استدلال فوق بیانگر این مطلب است که عصمت از مصداقهاى امور خفیه شمرده شده است; یعنى اگر چندین امر خفیه موجود باشد، یکى از مصداقهاى آن، عصمت است و مىتوان چندین امر خفیه دیگر را نام برد که نتیجه ذیل به دست مىآید:
الف) در هر امر خفیه که فقط خداوند از آن مطلع است، ما نیاز به جعل سلطانى خداوند یا نصب او داریم .
یعنى رابطه میان امور خفیه و عصمت، رابطه عام و خاص مطلق است . هر عصمتى، از امور خفیه مىباشد . اما بعضى از مصادیق امور خفیه، موارد عصمت نیست و رابطه میان آنها تساوى نیست . از این رو، نمىتوان به جاى امور خفیه، عصمت گذاشت .
کدیور در نتایج این استدلال دچار مغالطه شده و قضیه ذیل را نتیجه گرفته است (قضیه مذکور تحت عنوان گزاره ب مىآید) :
ب) اگر در تصدى یک مقام، عصمتشرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست (جعل سلطانى نمىخواهد) .
طبق توضیحى که داده شد، گزاره فوق ایراد داشته و نتیجه صادقى نیست; زیرا میان انتصاب و عصمت، (طبق مبناى کدیور که انتصاب را مشروط به امور خفیه مىداند، عصمت از مصادیق امور خفیه مىباشد . پس نمىتوان عصمت را همان امر خفیه دانست) تساوى بر قرار نیست . از این رو نتیجه صادق استدلال مذکور، فقط در حالت گزاره ذیل مىتوان باشد که عبارت است از:
ج) هر جا عصمتشرط باشد، انتصاب لازم است و اگر جایى عصمتشرط نبود، امکان دارد امر خفیه دیگرى باشد و در نتیجه انتصاب لازم شود .
گزاره «ب» ، نتیجه ثانیا است که نویسنده در مقاله خود آورده است که باطل بودن آن روشن شد و مثالى براى توضیح بیشتر ذکر مىشود:
فرض کنید همه زرتشتیان، ایرانى باشند (و میان ایرانى و زرتشتى نسبت عام و خاص مطلق برقرار است) ; یعنى هر کجا یک زرتشتى باشد، یقینا ایرانى است . اما نمىتوان گفت همه ایرانىها زرتشتى هستند . بلکه ایرانى مصداقهاى دیگر غیر از زرتشتى هم دارد . مانند مسلمان، مسیحى، یهودى و . . . .
پس این جمله نویسنده که مىگوید: «تمسک به انتخاب، وقتى در تصدى یک مقام مجاز است که اولا در آن عصمتشرط نباشد، . . . » ، در همه موارد صادق نیست . چراکه مىشود در تصدى یک مقامى عصمتشرط نباشد، ولى امر خفیه دیگرى باشد که نیاز به نصب دارد (هر چند عصمت نباشد) . همین مغالطه در استدلالهاى دیگرى که در مقالات نویسنده است، به چشم مىخورد . چرا که اساس استدلال وى را تشکیل مىدهد . (5)
بر اساس این مغالطه، نویسنده در مقالات بعدى، نتایجى را مطرح مىسازد که به صورت گذرا و کوتاه، در این مقاله مورد نقد قرار مىگیرد تا انشاء الله در جاى خود به تفصیل بیان شود:
قیاس اول:
مقدمه اول: در حکومت اسلامى ایران، در تصدى یک مقام، تمسک به انتخاب شده است .
مقدمه دوم: تمسک به انتخاب در تصدى یک مقام وقتى مجاز است که عصمت در آن شرط نشده باشد .
نتیجه: در حکومت اسلامى ایران، در تصدى مقام، عصمتشرط نیست .
قیاس دوم:
مقدمه اول: اگر در تصدى یک مقام، عصمتشرط نباشد، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست .
مقدمه دوم (نتیجه قیاس قبل مقدمه دوم این قیاس است) : در حکومت اسلامى ایران، در تصدى مقام، عصمتشرط نیست .
نتیجه (مطلوب نویسنده) : در حکومت اسلامى ایران، انتصاب از جانب خداوند لازم نیست .
این یک قیاس مرکب است که در اصطلاح به آن «قیاس مرکب موصول» گویند و نتیجه نهایى این قیاس مرکب، مطلوب نویسنده است .
نقد قیاس مرکب فوق
ایراد نخستبه قیاس فوق این است که صورت حاصل در قیاس دوم از صور عقیم است و اصلا منتج نیست . با وجود ایراد مذکور نیازى به بحثهاى دیگر نیست اما جهت مسلم بودن مغالطه مطالب ذیل نیز در نقد با قیاس مرکب آورده شده است .
مقدمه دوم در هر دو قیاس باطل است . ابتدا مقدمه چهارم بررسى مىشود . این مقدمه همان «گزاره ب» و نتیجه استدلال اول نویسنده است که بطلان آن مشخص شد . ممکن است در تصدى یک مقام، عصمتشرط نباشد، ولى انتصاب از جانب خداوند را همراه داشته باشد . چراکه شاید امر خفیهاى در نزد خدا باشد که فقط خداوند از آن مطلع است . پس نیاز به نصب در آن مورد لازم مىشود که مىتوان این مطلب را تحت گزاره «د» به این شرح نوشت:
د) امکان انتصاب، حتى در فرض نبود عصمت نیز مىتواند باشد .
گزاره «د» نقض مقدمه چهارم قیاس نویسنده است که بطلان نتیجه مطلوب وى را نیز در پى دارد .
بررسى مقدمه دوم قیاس مرکب نویسنده
این مقدمه را مىتوان در موارد ذیل به تفصیل مورد نقد قرار داد:
1 - در روایات متعدد دستور رجوع به فقیه براى حل منازعات و یا اقدام فقیه براى حداقل امور که امور حسبیه است، از سوى شارع صادر شده است .
2 - مصالح و مفاسد واقعیه امت مسلمان، از امور خفیهاى است که فقط خداوند از آن مطلع است و در هر امر خفیهاى (طبق مبناى نویسنده) نیاز به این انتصاب است . (6)
3 - خداوند حل برخى از امور مسلمین را بر عهده فقها گزارده است و راه حل این و مفاسد واقعیه را در واگذارى این امور بر عهده فقها دانسته است .
از برخى روایات بطور یقین مىتوان ولایتبر حداقل امورى را براى فقیه به صورت غیر معین (عام) ثابت کرد و همین اختیار (ولو محدود) حکایت از مقام فقیه جهت تصدى ولایتبرخى از امور است . ولایتبر حداقل امور مورد قبول همه فقهاى شیعه است .
4 - قیاس اولویت (در برخى از امور، فقیه صاحب ولایت است و از سوى خدا منصوب عام است) . امور مهمتر از امور حسبیه را نیز براى فقیه ثابت مىکند چرا که هیچ منصب اجتماعى در دین به غیر از فقیه به شخص دیگرى داده نشده است .
پس در موارد مهمتر از امور حسبیه مىتوان فقها را به قیاس اولویت، منصوب شارع مقدس دانست . (در اینجا سعى بر این است که طبق نظر همه فقها بحثشود) . از این رو، به استنادهاى فقهى فقها در اثبات ولایت مطلقه اشاره نشده است . موارد فوق را مىتوان در قیاسى به شرح زیر آورد: مقدمه اول (صغرى) : خداوند مصلحت و مفسده واقعیه امت اسلامى را در واگذارى برخى از امور به فقها دانسته است .
مقدمه دوم (کبرى) : مصلحت و مفسده واقعیه امت اسلامى، از امور خفیه است .
نتیجه - مقدمه سوم (صغرى) : واگذارى برخى از امور امت اسلامى به عهده فقها، در حقیقت انتصاب عام است . چرا که مصداقى از واگذارى امور خفیه به عهده آنان مىباشد .
مقدمه چهارم (کبرى) : هر امرى که از امور خفیه باشد، نیاز به جعل سلطانى یا نصب الهى دارد .
نتیجه: واگذراى برخى از امور امت اسلامى به عهده فقها، همان نصب الهى است . (طبق نظر نویسنده، در امور خفیه نیاز به نصب است) .
در این مقاله، سعى بر این بوده که با مبنا و گزارههایى که مورد قبول وى مىباشد، به نقد آراى او پرداخته شود . از این رو، به بسیارى از استنادهاى فقهى فقها که در مقام رد دیدگاههاى نویسنده وجود دارد، اشاره نشده است .
پىنوشت:
1) محقق و نویسنده .
2) از آن جمله مىتوان به مقاله ارواند آبراهامیان از آمریکا اشاره کرد که از کدیور خواسته بود دیگر در نقش لوتر به مخالفتبا نظام نپردازد . بلکه با هجمه به اصول و اساس نظام اسلامى، در نقش یک هیوم شکاک به وظیفه اپوزیسیونى خود ادامه دهد .
3) محسن کدیور، حکومت انتصابى، مجله آفتاب، سال اول، شماره دوم، دى 1379، ص46 .
4) همان، ص 47، «سوم: من به عنوان شارع، به موجب این حکم، فقیهان را در همه زمانها و مکانها به ولایتبر مردم در حوزه امور عمومى منصوب مىکنم . . . اما در مثال سوم، بحث از یک فرمان حکومتى یا به اصطلاح فقهى (جعل سلطانى) است .»
5) نتیجه الف از نتایج صحیح استدلال مىباشد . اما نویسنده مقاله گزاره ب را نتیجه مطلوب دانسته و اساس استدلالهاى دیگرش را تشکیل مىدهد .
گزاره ب بیان مىکند که اگر در تصدى یک مقام، عصمتشرط نباشد، انتصاب نمىخواهد و بطلان این گزاره واضح است . چرا که گزاره ب در صورتى صحیحى است که میان انتصاب و عصمت تساوى باشد و با توضیحى که گذشت، مشخص شد که میان این دو مقوله، تساوى وجود ندارد . پس دیگر نمىتوان گزاره ذیل را نتیجه گرفت: «هر جا عصمت نباشد، انتصاب نیست .» بلکه میان امور خفیه و انتصاب و جعل سلطانى تساوى است و به این صورت که هر جا امور خفیهاى مطرح باشد، نیاز به انتصاب است و هر جا امر خفیهاى نباشد، نیاز به انتصاب نیست .
6) وجود جهات غلط و نادرست در راه حلهاى موجود که توسط خرد جمعى بشر جهت اداره جوامع به کار گرفته مىشود، مؤید عدم صحت این تئورىها مىباشد . از این رو جهت اداره جوامع به دنبال راه حلهاى دیگرى باید بود که از مهمترین منابع مىتوان به دین اشاره کرد که با دقت در نظرات فقها، به اتفاق آراى ایشان در انتصاب آن به فقیه مىتوان رسید .