مبانى مشروعیت ولایت فقیه
آرشیو
چکیده
از آنجا که مشروعیت، پایه قوام و مایه دوام هر نظام سیاسى است، جاى این پرسش است که مشروعیت نظام اسلامى در عصر غیبت از کجا نشات مىگیرد . به باور نویسنده، با تحقیق و تامل به این نتیجه مىرسیم که از دیدگاه اسلام منشا مشروعیت اذن خداوند است و بر پایه دلایل عقلى و نقلى حق حاکمیت در زمان غیبتبه مجتهد آگاه و کاردان سپرده شده است . مشروعیت عامل ثبات و استمرار هر نظام سیاسى است . مشروعیت پاسخى به این پرسش هاست که چرا یک گروه خاص حق حکمرانى بر دیگران مىیابند و این که حکومتشوندگان چگونه و به چه دلیل تن به اطاعت مىسپارند؟ حکومت کنندگان با چه ابزارى اطاعت را نهادینه مىکنند؟ مشروعیت از مسائلى است که از دیرباز صاحب نظران علوم اجتماعى و علوم سیاسى را به خود مشغول کرده است . از آنجا که در هر جامعهاى بر مبناى باورهاى رایج آن جامعه تنها گروهى خاص صلاحیتحکمرانى پیدا مىکنند که وضع قانون و یا امر و نهى از سوى آنان ناشى از حقى است که دارند و تبعیت ملت ناشى از اعتقادشان به صلاحیت و شانیت اعمال حکمرانى آنان است، ما بر آنیم تا بدانیم در نظام اسلامى چه کسى حق حاکمیت و حکمرانى دارد و چرا مردم باید از آن تبعیت کنند و عنصر مشروعیت از کجا نشات مىگیرد؟متن
تعاریف مشروعیت
اندیشمندان حوزه علوم سیاسى در معناى اصطلاحى این واژه که معادل انگلیسى آن Legitimacy] » است تعاریف مختلفى را ارائه کردهاند .
1 . درجهاى که بر اساس آن نهادها براى خود ارزش قائلند و خود را به حق و شایسته مىدانند . (1)
این تعریف بنا به سنت ماکس وبر است .
2 . مشروعیتبه ارتباط استوار موجود میان حاکم و فرمانبردار اشاره دارد و توافق بر کار یا روش سیاسى حکومت را متضمن است که مصالح و ارزشهاى اجتماعى هم میهنان را در برداشته باشد و پذیرش آزادانه قوانین نظام سیاسى را از سوى ملت موجب شود . (2)
3 . مشروعیت توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم استیعنى حاکم براى اعمال قدرت خود چه مجوزى دارد . (3) اعمال قدرت و سلطه از سوى حاکم باید توجیه عقلانى داشته باشد و در چارچوب عقل و منطق باشد .
4 . مشروعیتبه معنى قانونى بودن یا طبق قانون بودن است . این کلمه در اروپاى سدههاى میانه به همین معنا به کار مىرفت . سیسرو، (Cicero) این واژه را براى بیان قانونى بودن قدرت به کار برد، بعدها این واژه در اشاره به روشهاى سنتى، اصول قانون اساسى و انطباق با سنتها به کار رفته، و سپس عنصر رضایتبه معنى آن افزوده شد و رضایت پایه و اساس فرمانروایى مشروع دانسته شد . (4)
مشروعیت و مقبولیت
یکى از مفاهیمى که در اندیشه سیاسى بلافاصله بعد از مشروعیتخودنمایى مىکند، مفهوم مقبولیت است . وقتى نظامى سیاسى رضایت مردم را کسب نمود و با اقبال مردم رو به رو شد مقبولیتیافته است . مشروعیتبیانگر حقانیت است و پاسخى استبه این پرسش که چه قانونى یا چه حاکمى باید بر جامعه حاکمیت داشته باشد . در حالى که مقبولیت نگاهى جامعه شناسانه به مساله داشته، بیانگر آن است که چه قانون و حاکمى مىتواند در جامعه حاکمیت داشته باشد . چه بسا قانون و حاکمى بر حق باشد اما مقبولیت مردمى نیابد; چنان که در طول تاریخ پیامبران زیادى از حقانیتبرخودار بوده اما با اقبال مردمى مواجه نشدهاند .
ارتباط تنگاتنگ و مستقیم دو مفهوم فوق، موجب شده که احیانا بین این دو مفهوم خلط گردیده و هر دو به یک معنا انگاشته شوند در حالى که مقبولیت معلول مشروعیت است; به این معنى که حکومت مشروع زمینه براى مقبولیتش نیز وجود دارد، البته مشروعیت علت تامه تحقق مقبولیت نیست; زیرا در مقبولیتیک نظام سیاسى افزون بر مشروعیت، عوامل دیگرى از قبیل کارآمدبودن، رعایتحقوق متقابل مردم و زمامداران نیز نقش دارند .
مشروعیت در اندیشه سیاسى اسلام
با توجه به دیدگاه اسلامى، سرچشمه مشروعیت، ذات اقدس بارى تعالى است چرا که حاکمیت مطلق عالم و آدم متعلق به اوست .
خدایى که آفریدگار همه انسانهاست و وجود و عدم همه به اراده او وابسته است اگر کسى را براى اجراى احکام و قوانین خود معین کرد، او مشروعیت مىیابد و دیگر نیازى به پذیرش و یا عدم پذیرش مردم نیست . وقتى خداوند حق حکومت و ولایت را به پیامبر، امام معصوم و یا جانشین امام معصوم واگذارد او حق دارد احکام الهى را در جامعه پیاده کند; چون از ناحیه کسى نصب شده است که همه هستى از اوست; از این رو در نظریه حکومت اسلامى که بر اساس آن حاکم اسلامى از طرف خداوند مجرى قوانین و احکام الهى است هیچ نوع تعارضى وجود ندارد و آن نظریه منطبق با اصول عقلانى است .
این نظریه نزد معتقدان به خدا قابل قبول است; پس نزد کسانیکه به خداوند، پیامبر و دین اسلام اعتقاد دارند، معقولترین راه مشروعیتحکومت این است که خداى هستى آفرین به منظور رعایت مصالح جامعه، حق حکومتبر مردم را به یکى از بندگان خود واگذارد . (5)
بر این اساس هیچ کس حق حکمرانى و حاکمیتبر دیگرى را ندارد، مگر این که از جانب خداوندبارى تعالى منصوب شده باشد . حال سؤال اساسى این است که آیا این حق و منصب را خداوند به کسى بخشیده و این نصب به چه صورتى تحقق پذیرفته است؟
با تتبع در قرآن و سنتبه این نتیجه مىرسیم که حاکم در نظام اسلامى به دو گونه معین مىشود و حکومتش مشروعیت مىیابد .
1 . شخص حاکم با نص صریح از طرف خداوند تعیین مىشود چنانکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله - به عقیده همه مسلمان - و امامان معصوم - به عقیده شیعه - به عنوان حاکم از طرف خداوند منصوب شدهاند .
2 . شخص خاصى براى حاکمیتبرگزیده نشده است; بلکه ویژگىها و اوصاف آن فرد معین شده است . (6)
در زمان حیات پیامبر آن حضرت از ناحیه خداوند بر مردم ولایت داشت در قرآن کریم آمده است . «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم» . (7)
این آیه به وضوح بر نصب پیامبر به حکومت از سوى خداوند دلالت دارد . خداوند آن حضرت را بر جان و مال مردم مسلط گردانیده است تا به اجراى حق، عدالت و اصلاح جامعه بپردازد .
پس از پیامبر، امامان معصوم علیهم السلام که از سوى خداوند تعیین و توسط نبى اکرم صلى الله علیه و آله معرفى شدهاند، حاکمیت الهى را بر مردم اعمال مىنمایند و واضح است که تعیین امام نمىتواند از سوى مردم صورت گیرد; چرا که مردم شناخت کافى ندارند .
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با معرفى جانشین خود حجت را بر مردم تمام کرد که روایات فراوانى بر آن دلالت دارد و ما به یک نمونه از آن اشاره مىکنیم . «محمد بن سعد الانصارى عن عمر بن یعلى بن مره عن ابیه عن جده یعلى قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله: یقول لعلى بن ابى طالب علیه السلام: یا على انت ولى الناس من بعدى فمن اطاعک فقد اطاعنى و من عصاک فقد عصانى; (8)
محمد بن سعد انصارى از عمر بن عبدالله بن یعلى بن مره از پدرش از جدش یعلى بن مره نقل کرده که گفت: از رسول خدا شنیدم که به على بن ابى طالب علیه السلام مىفرمود اى على پس از من، تو ولى و سرپرست مردم مىباشى، هر که تو را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر که تو را نافرمانى کند مرا نافرمانى کرده است .»
احادیث فراوانى ولایت و امامت على علیه السلام را به صراحتبیان مىکنند و دستهاى نیز بر امامت دوازده امام دلالت دارند . (9)
بنابراین حکومت در اسلام به لحاظ مشروعیت صرفا جنبه الهى داشته و از نصب مستقیم یا غیر مستقیم خداوند بر مىخیزد و مردم در آن نقشى ندارند; به این معنا که اگر مردم به هر دلیل از امام معصوم یا فقیه جامع شرایط روى گردان شوند به ولایت او خدشهاى نمىرسد . و حکومتش مشروعیت دارد; چرا که امام و فقیه جامع شرایط شایستگى و مشروعیتخود را براى پیشوایى بر خلق از راى مردم نمىگیرند تابا راى مردم آن را از دست دهد .
بر این اساس مشروعیتسیاسى در اندیشه و تفکر اسلامى از نوع شیخوخیت نژادى معتبر در حکومتهاى پادشاهى و قبیلگى نیست; همچنین از نوع پدرسالارى، وراثت و ملیت پرستى حکومتهاى اشراف گرا، نخبه گرا، کاریزماتیک و مانند آن نیست . حکومتى با توجه به نظریه سیاسى اسلام حقانیت دارد که به موازین شرعى و الهى پاى بند باشد .
البته شایان ذکر است از آن جهت که مقبولیت اجتماعى و رضایت مردم پایه اقتدار و توفیق حکومت است، نظر و راى در «استمرار و استقرار» نظام اسلامى نقش اساسى دارد . در واقع مقبولیت مردم است که به حکومت فعلیت مىبخشد و حکومت را ممکن بلکه متعین مىسازد; از این روى اگر چه مردم در مشروعیت والى نقشى ندارند; ولى در تحقق و عینیتبخشیدن ولایت نقشى اساسى و تعیین کننده دارند . حضرت على علیه السلام قیام پیشوا و امام را در گروه یارى کننده و ناصر مىدانند و حکومتخود او زمانى محقق شد که مردم با آن حضرت بیعت کردند . «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر . . . لالقیتحبلها على غاربها» (10)
اگر حضور بیعت کنندگان نبود و با وجود یاران حجتبر من تمام نمىشد . . . رشته کار حکومت را از دست مىگذاشتم .
هم چنین با توجه به سخن آن حضرت کسى که اطاعت نشود و مردم مطیع او نباشند حکم و رایى ندارد . (11)
مشروعیت فقیه در عصر غیبت
در عصر حضور امام، ولایت و سرپرستى جامعه به عهده امام است و مردم مىبایست مطیع فرمان او باشند . (12) حال سخن در این است که در عصر غیبت زعامتسیاسى و سرپرستى امور جامعه چگونه خواهد بود؟ هنگامى که مردم از فیض حضور امام محروم هستند هدایت گرى و سامان بخشى به زندگى اجتماعى به چه شکل خواهد بود؟
بدون تردید دین جامع (13) و جاودان (14) اسلام و رهنمودهاى امامان معصوم علیهم السلام طریق هدایت را فراروى مردم قرار داده است .
اندیشمندان شیعه، اندیشه سیاسى اسلام را به دو دوران حضور و غیبت معصوم تفکیک کردهاند . در دوران حضور جملگى لایتسیاسى و اجتماعى پیشوایان دین را پذیرا شدهاند ولى نسبتبه دوران غیبتبیشتر دو رویکرد ارائه کردهاند . اغلب ولایت انتصابى فقیهان را مطرح و براى اثبات آن به دلایل نقلى و براهین عقلى استناد کردهاند . اما گروهى به ولایت انتخابى فقیه از سوى مردم نظر دادهاند . طرفداران این نظریه انتخابات را در طول نص و نصب شارع مىدانند; (15) به این معنا که اگر خداوند کسى را براى ولایت و امامت معین کرد حکومت از آن اوست و مردم باید از او پیروى کنند; ولى در صورت عدم نصب صریح از سوى شارع - مانند عصر غیبت - مردم حق انتخاب دارند و ولایتبا راى مردم منعقد مىشود . (16) در این صورت مشروعیتحاکم از راى مردم سرچشمه مىگیرد و در نتیجه حکومت فرد منتخب از میان فقیهان مشروع است و دیگر فقها باید از او تبعیت کنند .
با توجه به حوزه اختیارات و محدوده قدرت و حقوقى که در نظام اسلامى به حاکم شرع واگذار شده (عفو و اغماض نسبتبه اجراى حدى از حدود الهى، تعطیل موقتحکمى از احکام الهى و) . . . و این که فقیه در عصر غیبت نائب امام معصوم است و نیابت امرى نیست که با راى مردم و آراء عمومى قابل تحصیل باشد، به نظر مىرسد که ولایت فقیه در عصر غیبت انتصابى است و حکومت فقیه با نصب عام از سوى شارع مشروعیت پیدا مىکند .
اندیشمندان و فقیهان شیعى در جهت اثبات ولایت انتصابى فقیه و مشروعیتحکومت ولى فقیه که از مهمترین مباحثحکومت دینى ولایى استبا نگاه کلامى و فقهى، به دلایل و براهین عقلى و نقلى استدلال کردهاند . عدهاى که از دریچه کلامى به این منظر نگریستهاند بیشتر به ادله عقلى تکیه کرده و فقیهان بیشتر به دلایل نقلى استناد داشتهاند; بنابراین در عصر غیبت زعامتسیاسى و سرپرستى جامعه به عهده اسلام شناسان آگاه و فقیهان عادل گذاشته شده است .
دلایل عقلى
1 . حیات معقول اجتماعى به قانونى مصون از نقصان و خطا نیازمند است . قوانینى که بشر تا کنون به تصویب رسانده، همواره پس از مدتى به نقص آن پى برده و آن را نقض کرده است; تنها قانون الهى است که خطا و نقصى در آن راه ندارد و همیشگى و جامع است . قانون در نظام اجرایى تحقق مىیابد و حاکم مجرى قوانین الهى به حکم عقل باید از سه ویژگى برخودار باشد:
الف . شناخت کاملى از قوانین الهى داشته باشد .
ب . توان مدیریت جامعه و تحقق بخشیدن به قوانین فردى و اجتماعى اسلام را داشته باشد .
ج . در اجراى دستورهاى الهى عدالت و پرهیزگارى داشته باشد .
در عصر غیبت فقیه جامع شرایط داراى چنین ویژگى هایى است و سرپرستى جامعه به عهده او است .
2 . اسلام براى جمیع شؤون فردى و اجتماعى انسان برنامه دارد و پیوسته مىکوشد تا انسان در هیچ بعدى از ابعاد زندگى از صراط مستقیم منحرف نگردد; از این رو معقول نیست که براى رهبرى جامعه و مسؤولیت اجرایى عدالت اجتماعى، شرایطى را ارائه نکرده باشد; زیرا زعامتسیاسى یکى از مهمترین ابعاد زندگى اجتماعى اسلامى است و به حکم ضرورت اسلام باید در این بعد مهم نظر داشته باشد و شرایط لازم را ارائه کرده باشد در غیر این صورت، ناقص و بدون تعیین مسؤول اجرایى خواهد بود که طبیعتا چنین نظامى ثبات و دوام نخواهد داشت . به طور طبیعى در همه نظامهاى اجتماعى سیاسى بعد مسؤولیت اجرایى از مهمترین ابعاد مورد نظر است .
اکنون با در نظر گرفتن جهات یاد شده، حکمت الهى اقتضا مىکند همان گونه که براى نجات بشریتشریعت و پیامبر فرستاده است امامت و زعامتسیاسى قافله انسانیت را نیز رهنمون باشد و این همان قاعده لطف است که اهل کلام در مساله امامت مطرح کردهاند .
به همین جهت، خواجه نصیرطوسى امامت را لطف الهى مىداند که باید از جانب خداوند معرفى شود تا غرض از تشریع حاصل گردد . (17) بنابراین امامت و رهبرى امت جلوهاى از لطف الهى است .
امام خمینى رحمه الله مىفرماید: دلیلى که بر ضرورت امامت اقامه مىگردد همان دلیل بر ضرورت تداوم ولایت در عصر غیبت دلالت دارد; (18) بنابراین ولایت فقیه در سایه سار امامت در حرکت است و در عصر غیبت مردم رها شده و سرگردان نیستند و زعامتسیاسى و رهبرى آنها بر عهده ولى فقیه است .
3 . دلیل دیگر اصل عقلایى «تنزل تدریجى» است، انسان همواره مىکوشد تا در اعمالش شرایط مطلوب را فراهم آورد; مثلا براى درمان بیمارى به پزشک متخصص رجوع مىکند و اگر متخصص در دسترس نبود به پزشک عمومى مراجعه مىکند . در مورد زعامتسیاسى و رهبرى هم، که از مهمترین مسائل زندگى انسان است وقتى همه شرایط مطلوب به دلائلى فراهم نبود به یک مرحله نازلتر مراجعه مىکند . حکومت ایده آل و مطلوب در اسلام حکومتى است که امامان معصوم علیهم السلام مجرى آن باشند . در عصر غیبت که به امام معصوم دسترسى نیست، امر حکومتبر عهده فقیه عادل است; چرا که نزدیکترین و شبیهترین فرد به امام معصوم علیه السلام مىباشد، اگر چه فاصله میان آنها بسیار زیاد است . (19)
دلایل نقلى
دلایل نقلى در این زمینه بسیار است که ما تنها به سه حدیث اشاره مىکنیم . (20)
1 . قال امیرالمؤمنین علیه السلام قال رسول الله صلى الله علیه و آله اللهم ارحم خلفائى - ثلاث مرات - قیل یا رسول الله و من خلفاؤک؟ قال الذین یاتون من بعدى یروون حدیثى و سنتی; (21)
پیامبر فرمود: خدایا جانشینان مرا مورد رحمتخویش قرار ده . سؤال شد، اى رسول خدا جانشینان شما چه کسانى هستند؟ فرمود: کسانى که بعد از من مىآیند و حدیث و روش مرا نقل مىکنند . در مورد این حدیث چند نکته شایان ذکر است .
1 . این حدیث محذور سندى ندارد و مرحوم صدوق در چند کتاب به چند طریق معتبر آن را نقل نموده است . (22)
2 . رسول خدا جانشینانى دارد .
3 . جانشین در این روایت ناظر به تدبیر امور جامعه و زعامتشؤون اسلامى است، نه این که فقط به تعلیم و تدریس اکتفا شود; هم چنان که در آیه (و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى) (23) جانشینى هارون از موسى در اداره امور مردم بوده است . (24)
4 . خلافت از رسول همانند خلافت از خدا حقیقتى است تشکیکى و طولى که در رتبه نخست، از آن انسان کامل معصوم است و در رتبه دوم از آن انسان متکامل غیر معصوم است . (25)
5 . حدیث مزبور یقینا عالمان دین و فقیهان اسلام شناس را شامل مىشود; چرا که اگر مراد از جانشینان پیامبر، امامان معصوم علیهم السلام باشند آنان عالمان دین شناس و روایان احادیث را جانشین خود قرار داده حجت و حاکم بر مردم کردهاند . (26)
6 . این حدیث ناظر بر عالمان دین شناس است; چرا که امامان معصوم علیهم السلام هم از پیامبر حدیث نقل مىکردند و هم خودشان مىفرمودند . عالمان دین شناس حدیث و سنت پیامبر را نقل مىکنند .
7 . با دقت در این روایت پى مىبریم که مراد حضرت از راویان حدیث، کسانى که تنها حافظ الفاظ حدیثند و از کیفیت دلالت احادیث آگاهى ندارند، نمىباشد; بلکه مقصود کسانى است که در بررسى دلالت و سند احادیث مهارت لازم را دارند .
بى شک این مهارت از آن کسانى است که با تلاش و کوشش بسیار توانستهاند به مقام اجتهاد و فقاهتبرسند بر استنباط سنت و حدیث پیامبراکرم صلى الله علیه و آله قدرت دارند . بنابراین مقصود پیامبر عالمان دین شناس که همانا فقیهان هستند، مىباشد که به عنوان جانشینان پیامبر مطرح شدهاند; پس در عصر غیبت مردم رها و بى سرپرست نیستند و زعامتسیاسى آنان بر عهده فقیهان اسلام شناس است .
2 . مقبوله عمر بن حنظله: «عمر بن حنظله مىگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم درباره دو مرد از خودمان که در باب دین و میراث نزاعى دارند آن گاه به نزد سلطان یا قاضیان جهتحل آن حضور یافتند آیا این عمل جایز است؟ حضرت فرمود: هر کس در موارد حق یا باطل به آنها مراجعه کند در واقع از طاغوت مطالبه قضاوت کرده است و آن چه طغیانگر به آن حکم کرده باشد به باطل اخذ نموده است اگر چه حق به نفع او باشد; زیرا به حکم طاغوت آن را گرفته است و خداوند فرموده است از کافر فرمان مبرید .
پرسیدم پس چه کند؟ امام فرمود: به کسانى از شما که حدیث ما را روایت مىکنند و در حلال ما دقت مىکنند و احکام ما را مىدانند نظر کنند; پس باید او را به عنوان حاکم پذیرا باشند; زیرا من او را بر شما حاکم قرار دادم و هرگاه به حکم ما حکم کند و از او پذیرفته نشود حکم خدا کوچک شمرده شد و ما را رد کرده است و آن که ما را رد کند، خدا را رد کرده است و این به اندازه شرک به خداوند است» . (27)
این حدیثبیانگر آن است که فقیهان از سوى امامان معصوم علیهم السلام به عنوان حاکم تعیین شدهاند و شیعیان در مورد اختلافات خود باید به افرادى مراجعه کنند که به حلال و حرام الهى آگاهى دارند . کسانى که حکم آنان را بپذیرند، حکم خدا را پذیرفتهاند و کسانى که حکم آنان را رد کنند حکم خدا را رد کردهاند .
برخى معتقدند که این حدیث صرفا ولایت فقیه بر امور قضایى را ثابت مىکند . در پاسخ باید گفت که جمله «فانى قد جعلته علیکم حاکما» کلى و مطلق است و قضاوت ، امارت و حکومت را شامل مىشود . در واقع حدیث در صدد تعمیم شان فقیه در سؤال است که هم در مورد سؤال و هم فراتر از آن شامل است، به ویژه که حضرت در پاسخ تعبیر «حاکما» را به کار بردهاند; از این رو اولا: آن حضرت از سویى مراجعه به سلطان ستمگر و قاضییان دولت نامشروع را مطلقا حرام کرده و احکام صادره از سوى آنان را گر چه صحیح باشد باطل و فاقد ارزش مىخوانند و از سوى دیگر شیعیان را جهت رفع نیازهاى اجتماعى و قضایى به فقهاى جامع شرایط ارجاع مىدهند .
ثانیا با توجه به جمله «فانى قد جعلته علیکم حاکما» عالمان به احکام الهى یعنى فقیهان جامع شرایط را حاکم قرار دادهاند . بنابراین فقها از جانب امام معصوم علیهم السلام ولى و حاکم شدهاند و ولى فقیه در جامعه اسلامى حق حکم رانى و حکومتش مشروعیت دارد . در این صورت مردم موظف هستند از او اطاعت کنند .
بر اساس روایت فوق اگر فقیهى جامع شرایط، متصدى تشکیل حکومتشد و به امور حکومتى پرداخت، مخالفتبا او بسان خالفتبا امامان معصوم است و مخالفتبا امامان در حکم شرک به خداوند است . البته این شرک از قبیل شرک در ربوبیت تشریعى است . وقتى خداوند متعال اطاعت امام معصوم را واجب مىشمرد نپذیرفتن آن، در واقع نپذیرفتن ربوبیت تشریعى خداوند و در نتیجه شرک در ربوبیت است . همچنین وقتى امام معصوم کسى را نصب و تعیین کرد و اطاعتش را بر دیگران واجب ساخت; نپذیرفتن آن شرک در ربوبیت تشریعى است; پس امام صادق علیه السلام که مخالفتبا ولى فقیه را در حد شرک به خدا دانستهاند مبالغه نکردهاند و سخن از واقع گفتهاند; البته منظور شرک در خالقیت و یا ربوبیت تکوینى نیستبلکه شرک در ربوبیت تشریعى است . (28)
3 . توقیع شریف که مرحوم صدوق در اکمال الدین از اسحاق بن یعقوب نقل مىکند که حضرت ولى عصر (عجل الله فرجه) در پاسخ وى به خط مبارکشان مرقوم فرمودند:
«اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم» (29) «در رخدادهایى که اتفاق مىافتد به راویان حدیث ما مراجعه کنید; زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجتخدا بر آنان هستم» .
پر واضح است که مقصود از حوادث واقعه در این حدیث تنها بیان احکام نیستبلکه حوادث و پیشامدهاى اجتماعى که با مصالح عمومى جامعه ارتباط دارد و براى مردم اتفاق مىافتد منظور است; چرا که رجوع به فقیهان در احکام، از این طریق امرى بدیهى است مثلا با پیدایش مواد مخدر و در ارتباط با هجوم دشمنان به جامعه اسلامى و گرفتن امتیازاتى که به سلطه بیگانه منتهى مىشود، مانند امتیاز تنباکو، باید به فقیهان رجوع کرد . از سوى دیگر منظور از حجتبودن ایشان در همه شوؤن جامعه است و با وجود آنان براى اداره امور مردم و قضاوت، نمىتوان به دیگران مراجعه کرد .
منظور از راویان حدیث نیز کسانى هستند که به احادیث و حلال و حرام و . . . آگاهند; از این روى جمله «فانهم حجتى علیکم» بر این نکته دلالت دارد که فقیه همه شؤون امام معصوم را در جامعه اسلامى دارد . این روایتبه عصر غیبت و جانشینى فقیهان شیعه در همه امور از جمله زمامدارى مردم نظر دارد . همان گونه که در عصر حضور مردم موظف به اطاعت از منصوب امام هستند و مخالفتبا وى مخالفتبا امام معصوم شمرده مىشود در زمان غیبت نیز مردم موظفند از فقیه که از سوى معصوم براى حاکمیت جامعه اسلامى منصوب شدهاست اطاعت کنند .
با توجه به براهین عقلى و دلایل نقلى در عصر غیبت، حاکمیت ولى فقیه از ناحیه خداوند مشروعیت مىیابد . او مجرى احکام خداست نه سلطان خودکامهاى که بر اساس میل و اراده خود عمل نماید . چه نیکوست که روشنفکران به جاى ستیز با این اصل رهایى بخش که در طول تاریخ حماسه هایى چون جنبش تنباکو، نهضت مشروطیت، قیام سى تیر و انقلاب بزرگ اسلامى را آفریده است اهتمام خویش را در حسن انجام و تحقق آن مصروف سازند .
چگونگى گزینش ولى فقیه در عصر غیبت
ولایت فقیه، مسؤولیتبسیار سنگین و بزرگى است . در تشخیص فرد واجد شرایط رهبرى (نه در نصب ولى فقیه) دو روش متصور است ; یکى رجوع به راى و تشخیص مردم و دیگر رجوع به خبرگان و توجه به تشخیص ایشان .
بى شک روش عقلایى و منطقى در مواردى که شخصى تخصص ندارد، مراجعه به کارشناس است .
از آنجا که بیشتر مردم در تشخیص معیارهاى رهبرى کارشناس نیستند به حکم عقل لازم است که این کار به عهده خبرگان گذاشته شود; چرا که انتخاب و تشخیص آنان به صواب نزدیکتر است .
با توجه به سخن حکیمانه حضرت على علیه السلام که مىفرمایند: «اگر شرط انتخاب رهبر، حضور همه مردم باشد، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت .» (30) نمىتوان انتخاب رهبر را به عهده عموم مردم گذاشتبلکه باید آن را به کارشناسان و اهل خبره محول کرد .
در بسیارى از نظامهاى دیگر هم کسانى که از قدرت و اختیارات بیشترى برخوردارند و معمولا در راس قوه مجریه قرار مىگیرند، با راى مستقیم مردم انتخاب نمىشوند; مثلا در ترکیه رئیس جمهور با راى نمایندگان مردم انتخاب مىشود . در آلمان صدر اعظم با راى مستقیم مردم انتخاب نمىشود . در آمریکا هم براى انتخاب رئیس جمهور به نحوى راى مردم کنترل مىشود . (31)
از آنجا که رهبر در نظام اسلامى باید شرایط ویژهاى داشته باشد; بنابراین معقولانه است که براى انتخاب او، به اهل خبره رجوع شود . البته انتخاب رهبر به معناى اعلام و معرفى است نه به معناى نصب چرا که او از سوى شارع مقدس منصوب شده است . (32) پس گزینش و انتخاب رهبر در عصر غیبتبه این معنا است که خبرگان بر وجود شرایط رهبرى و معیارهایى که امامان معصوم علیهم السلام بیان فرمودهاند در چنین شخص شهادت مىدهند و او را به مردم معرفى مىکنند . (33) نه این که منصب ولایت و رهبرى را به وى اعطا نمایند .
چالشهاى مشروعیت اکثریت
درباره مبناى مشروعیتحکومت در جوامع غیر اسلامى، اندیشمندان لیبرال سه مسلک متفاوت را ارائه کردهاند . مسلک رضایت که به قرارداد اجتماعى معروف است; مسلک اصالت نفع و مسلک اعتدال . از آنجا که کشورهاى مدعى دمکراسى بیشتر بر مبناى قرارداد اجتماعى، مشروعیتحکومتخود را توجیه مىکنند و این مسلک سابقه بیشترى دارد ما به بیان آن مىپردازیم .
پرچم دار مسلک رضایتیا قرارداد اجتماعى در دوران مدرنیته غرب، فیلسوف انگلیسى «جان لاک» بوده است . و بر اساس اصولى تئورى رضایت را ارائه مىدهد . اصولى مانند «همه انسانها به نحو طبیعى آزاد، همشان و مستقل مىباشند; همه انسانها به نحو طبیعى در تجمع طبیعى به سر مىبرند و در این حالتباقى هستند تا این که خود با رضایتخود تصمیم بگیرند که از جامعه طبیعى خارج و به عضویتیک تجمع سیاسى در آیند، فردى مىتواند بر من سیطره داشته باشد که خود به او مجوز این امر را داده باشم، در غیر این صورت هر نوع سلطهاى ممنوع است; سیطره حکومت تنها هنگامى موجه است که فرد فرد اعضاء جامعه ضایتخود را بر آن سیطره اعلام کرده باشند» . (34)
جان لاک معتقد بود هیچ کس مجبور نیست طرف این قرارداد اجتماعى باشد آنها که نمىخواهند اجتماع سیاسى تشکیل دهند همچنان در اجتماع غیرسیاسى و وضع طبیعى مىمانند اما آنها که وارد اجتماع یا جامعه مدنى مىشوند بر حاکمیت تصمیم اکثریت توافق مىکنند و فرمانروایى اکثریت، یگانه راه حل است; زیرا رضایت همه افراد در همه موارد به دست نمىآید . (35)
مطابق نظر جان لاک حکومت زمانى مجوز عمل دارد که همه اعضاى جامعه به او حق حکمرانى و سیطره را داده باشند . پس گویى همه وارد قراردادى مىشوند که در قبال تفویض حق حاکمیتبر خود انتظاراتى را هم از حکومت دارند; از این رو قرارداد مبناى مشروعیت نظام سیاسى مىشود که این به ظاهر بهترین و گویاترین روش مشروعیتبخشیدن به سیطره حکومت در جوامع غربى مدعى دمکراسى است که از جهت نظرى و عملى با ابهامات و اشکالات فراوانى روبرو است .
مىتوان پرسید که اولا: اطراف این قرارداد چه کسانى هستند؟ یک طرف، فرد فرد اعضاء جامعه قرار دارند اما طرف دیگر کیست؟
ثانیا: چگونه این قرارداد محقق مىشود؟ پاسخى که داده مىشود این است که مردم از طریق همه پرسى (رفراندم) وارد قرارداد مىشوند . این پاسخ دو اشکال دارد یکى اینکه اگر کسى واقعا مخالف قراراداد باشد و نخواسته قرارداد را امضا کند، راه دیگرى براى عدم ورود خود به قرارداد ندارد .
اشکال دیگر این که نتایج قرارداد یک نسل، براى نسل بعد از آن صادق است و این هیچ گونه توجیه ندارد .
ثالثا: اگر براى تئورى قرارداد اجتماعى اعلام صریح یا تلویحى قبول قرارداد ضرورى باشد در آن صورت هیچ کشورى از میان کشورها نمىتواند نظام خود را با آن تطبیق دهد; چرا که چنین قرارداد اجتماعى تحقق پیدا نکرده . روزى را که در آن مردم به پذیرش نظر اکثریت راى داده باشند، تاریخ به یاد ندارد . اندیشمند فرانسوى «ژان ژاک روسو» در کتاب مشهورش «قرارداد اجتماعى» نظام حاکمیت اکثریتبر اقلیت را بدون پشتوانه اتفاق آراء پیشین مردم بر این نظام، فاقد ارزش و توجیه منطقى مىشمارد و مىگوید: اگر قبلا قرارداد بین افراد یک ملت وجود نداشت اقلیت مجبور نبود تصمیم اکثریت را بپذیرد و 100 نفر که دلشان ارباب مىخواستحق نداشتند از طرف 2 نفر که ارباب نمىخواهند راى بدهند و چارهاى جز این نبود که انتخاب به اتفاق آراء صورت گیرد پس قانون اکثریت آراء قراردادى بیش نیست و مستلزم آن است که اقلا یک مرتبه اتفاق آراء حاصل شده باشد . (36)
رابعا: این که مردم حق سیطره و حاکمیتبر خود را به حکومت وا مىگذارند . حد و دامنه آن چقدر است؟ آیا انسان حق هر نوع تصرف، ایجاد محدودیت و فشارى بر خود را دارد که به حکومت واگذارد . مثلا آیا انسان حق دارد خود را مجازات کند و آیا مىتواند به دیگرى حق شکنجه دادن یا کشتن خود را واگذارد . عقل عرفى به راحتى نمىتواند جواب مثبتبدهد . چگونه انسان مىتواند حق وضع و تصویب قوانین کیفرى و جزایى را به حکومتبدهد و به حکومت اجازه دهد که مجرمان و متخلفان را به مجازات برساند و دست دزد را قطع و برخى را به اعدام محکوم کند .
خامسا: بر فرض که انسان حق هر نوع تصرف را در خود داشته باشد ولى حق ندارد که به حکومت وکالت دهد که در دیگران نیز تصرف کند و حقوق و آزادىهاى آنها را سلب کند . در نظامهاى دمکراسى دنیا اگر حکومتبا اکثریت آراء انتخاب شود مىتواند قوانین و مقرراتى را براى اداره کل جامعه و از جمله افرادى که به حکومت راى ندادهاند وضع کند و به اجرا گذارد . در واقع وقتى بیش از نیمى از مردم و نه همه به مقررات و سازمانى راى دادند آن مقررات و سازمان، حکومتى قانونى و رسمى مىگردد و بر آحاد جامعه لازم است که در برابر آنها تمکین داشته باشند . سؤال جدى این است که وقتى کمتر از نیمى از مردم به حکومت راى ندادهاند و آن را وکیل خود در تصمیمگیرىها نساختهاند چگونه حکومت، حق وضع قوانین و مقررات مربوط به حوزه زندگى اجتماعى آنها را دارد و به چه حقى بر آنان حکم مىراند؟
پس هیچ راه عقل پسندى براى این که حکومتبه زور و فشار بتواند بر مخالفان و کسانى که به آن راى ندادهاند حکم براند و با تحکم و تحمیل آنان را ملزم به اطاعتخویش کند وجود ندارد . (37)
سادسا: موکل حق دارد که وکیل خود را عزل کند و یا تصمیم و راى او را لغو و بىاثر سازد . پس اگر کسى نمایندهاى را براى مجلس انتخاب کرد و سپس از راى خود برگشتباید بتواند آن نماینده را از مقام خود عزل کند . به علاوه وکیل حق دارد تنها طبق خواست و نظر موکل خود راى دهد و حق ندارد بر خلاف نظر موکلان خویش نظر دهد . حال وقتى همه مردم و یا نیمى از مردم مخالف تصویب قانونى هستند حکومتبه چه حقى آن را به اجرا مىگذارد؟ نتیجه آنکه ملاک معقولى براى مشروعیت دموکراسى وجود ندارد . تنها چیزى که نظریه پردازان نظام دموکراسى مىگویند این است که دموکراسى و حاکمیت نمایندگان و منتخبان اکثریت مردم بهترین شیوه اداره کشور و جامعه است; چون اگر حکومت از سوى اقلیت انتخاب شود و به خواست آنان عمل کند حق اکثریت ضایع مىگردد و در نتیجه دستبه شورش مىزنند و بى شک مهار کردن شورش آنها دشوار است از این رو بنا به ضرورت باید حکومت از ناحیه اکثریت مردم انتخاب شود و طبق خواست آنان عمل کند، نه این که از مشروعیت معقولى برخوردار باشد . (38)
پىنوشتها:
1) جولیوس گولد، فرهنگ علوم اجتماعى، انتشارات مازیار، چ اول، 1376 .
2) عبدالوحاب الکنانى و . . . ، موسوعه السیاسیة، المؤسسة العربیة الدراسات و النشر، بیروت، چ اول، 1983م، ج 3، ص 451 .
3) محمد جواد لاریجانى، نقد دین دارى و مدرنیسم، انتشارات اطلاعات، تهران، چ دوم، 1376، ص 51 .
4) عبدالرحمان عالم، بنیادهاى علم سیاست، نشر نى، تهران، ص 51 .
5) محمد تقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، چ دوم، 1379، ص 200 .
6) جعفر سبحانى، مبانى حکومت اسلامى، مؤسسه علمى و فرهنگى سیدالشهداء، 1370، ص 108 .
7) احزاب/33 ، 6 .
8) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، چ دوم، 1403 ق، ج 38، ص 135 .
9) عن جعفر بن محمد بن ابیه عن جده عن على علیها السلام قال: قال رسول صلى الله علیه و آله الائمة بعدى اثنا عشر اولهم على بن ابى طالب و اخرهم القائم هم خلفائى و اولیائى و حجج الله على امتى بعد» ر . ک: صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ص 259; کفایة الاثر، ص 146; کافى، ج 1، ص 286; باب ما نص الله عزوجل و رسوله على الائمه علیها السلام واحدا و احدا; امالى شیخ طوسى، ص 602; کشف الغمة، ج 1، ص 153; کنزالعمال، ج1، ص 338 .
10) نهج البلاغه، خطبه 3 .
11) لا راى لمن لایطاع» ، همان، خطبه 27 .
12) قال ابوعبدالله علیه السلام نحن قوم فرض الله طاعتنا . . .» شیخ حر عاملى، تفصیل الوسائل الشیعه; مؤسسه آل البیت، ج 9، ص 535 .
13) عن ابى جعفر علیه السلام قال خطب رسول الله صلى الله علیه و آله فى حجه الوداع فقال: یا ایها الناس و الله ما من شى یقربکم الى الجنه و یباعدکم من النار الا و قد امرتکم به . . .» کلینى، الاصول من الکافى، مکتبه الصدوق، ج 2، ص 74 .
14) سالت اباعبدالله عن الحلال و الحرام فقال: حلال محمد صلى الله علیه و آله حلال الى یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامة» ، همان، ج 1، ص 58 .
15) حسین على منتظرى، دراسات فى ولایة الفقیه، ج 1، ص 405 .
16) همان، ص 416 .
17) علامه حلى، کشف المراد (شرح تجرید الاعتقاد)، انتشارات جامعه مدرسین، ص 362 .
18) امام خمینى رحمه الله، البیع، ج 2، ص 461 .
19) ر . ک: محمد تقى مصباح، پرسشها و پاسخها، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ج 1- 4، ص 10- 11 .
20) ر . ک: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، ج 97، ص 80، ح 37 ; کلینى، پیشین، ج 1، ص 32 .
21) مجلسى، پیشین، ج 2، ص 145، ح 7; شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، داراحیاء التراث العربىبیروت، چاپ پنجم، 1403 ق، ج 18، ص101; صدوق; من لایحضره الفقیه، مکتبة الصدوق، تهران، 1394 ق، ج4، ص 420 .
22) محمد تقى مجلسى، روضه المتقین، بنیاد فرهنگ اسلامى، 1399، ج 13، ص 275 .
23) اعراف: 7/142 .
24) علامه محمد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 8، ص 304 .
25) آیت الله عبدالله جوادى، ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، ص 196 .
26) کلینى، پیشین، ج 1، ص 67، حدیث 10 .
27) شیخ حر عاملى، پیشین، ج 18، ص 99; کلینى، پیشین، ج 1، ص 67 .
28) محمد تقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، ص 111 .
29) شیخ حر عاملى، پیشین، ج 18، ص 101 .
30) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 173، ص 326 .
31) عبدالحسین سعیدیان، کشورهاى جهان، انتشارات علم و زندگى، 1369، چاپ نخست، ص 114- 230 و 375 .
32) فانى قد جعلته علیکم حاکما . . .» شیخ حر عاملى، پیشین، ج 18، باب 11، ح 1، ص 99 .
33) محمد تقى مصباح، پرسشها و پاسخها، ج 1- 4، ص 51; ولایت فقیه و نقش خبرگان در آن، احمد صابرى همدانى، مجله حکومت اسلامى، سال دوم، شماره 2، تابستان 1376، ص 19 .
34) محمد جواد لاریجانى، تدین، حکومت و توسعه، مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، چ اول، 1377، ص 211 .
35) عبدالرحمان عالم، تاریخ فلسفه سیاسى غرب، انتشارات وزارت امور خارجهتهران، چ اول، 1377، ص 287 .
36) روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه زیرک زاده، ص 47 .
37) در انتخابات ریاست جمهورى آمریکا (سال 2000) تعداد شرکت کنندگان در انتخابات 48% واجدین شرایط بودند . تاسف بارتر این که نامزدهاى دو حزب جمهورىخواه و دمکرات (جورج بوش دوم و ال گور) نیز با اختلاف ناچیزى، هر کدام به 24% از آراء مزبور دستیافتند . جالب این که اکثریت آراء در کل آمریکا از آن ال گور بود ولى به علت نقصى که در قانون اساسى آمریکا وجود دارد سرنوشت انتخابات در ایالت فلوریدا رقم زده شدکه در آن بوش حدود 100 راى بیشتر از ال گور آورد; به این ترتیب در کشور بزرگى با جمعیتبیش از 250 میلیون نفر نهایتا 100 راى ماخوذه از یک ایالت آمریکا بوش را بر رقیبى که اکثریت واقعى آراء در 55 ایالت آمریکا را با خود داشت پیروز کرد و بر مسند ریاست جمهورى 76% از مردم آمریکا که با رئیس جمهورى او موافق نبود نشاند . .
38) نظریه سیاسى اسلام، ج 2، ص 198- 200 .