فطرت خداجویى و نقش آن در تربیت انسان
آرشیو
چکیده
یکى از مهمترین مسائل انسان شناسى این است که آیا گرایشها و بینشهاى انسان محصول تعاملات او با خارج استیا ریشه آن گرایشها و بینشها در خمیر مایه آدمى نهاده شده است؟ به عبارتى دیگر آیا در انسان چیزى به نام فطرت وجود دارد یا خیر؟ اگر انسان فطرت دارد، چه چیزهائى فطرى انسان هستند؟ نویسنده در این مقاله به بررسى بینش و گرایش فطرى انسان به خدا مىپردازد و در پایان نوشتار، به نقش تربیتى فطرت توجه مىدهد .متن
چیستى فطرت
فطرت واژهاى عربى از ماده (ف، ط، ر) است . «فطر» در عربى به معنى شکافتن و آفریدن ابتدائى و بدون سابقه، آمده است . (1) و در قرآن به هر دو معنى به کار رفته است . (2)
فطرت بر وزن فعلة براى بیان حالت فعل و به معنى سرشت، طبیعت و خلقتخاص است . (3) فطرت و فطریات اصطلاحهاى متعددى دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاص آفرینش انسان است; «انسان فطرت دارد» به این معنى است که انسان مانند لوح سفید یا خمیر شکل یافتهاى به دنیا نمىآید بلکه از آغاز بینشها و گرایشهاى خدادادى خاصى را به همراه دارد که انتخابها و افعال او را در طول زندگى جهت مىدهد . و منظور از «فطرى بودن توحید» این است که انسان نسبتبه تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثى نیست . در سرشت انسان، فطرت و تقاضایى است که بعثت انبیا پاسخگوى آن است . پیامبران الهى چیزى را عرضه داشتهاند که بشر طبق سرشتخود در جست و جوى آن است . (4) بنابراین فطریات انسان خدادادى، فراحیوانى، قابل تجربه درونى، همگانى و از بدیهىترین بدیهیات است .
البته فطریات انسان به فطرت خداجوئى و خداشناسى منحصر نمىشود ولى مقاله حاضر تنها به خداشناسى و خداجوئى فطرى پرداخته است .
فطرت در قرآن و روایات
الف - آیه فطرت (روم/30) «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون» (پس روى خویش را بسوى دین یکتاپرستى فرا دار، در حالى که از همه کیشها روى برتافته و حقگراى باشى، به همان فطرتى که خدا مردم را بر آن آفریده است . آفرینش خداى - فطرت توحید - را دگرگونى نیست . این است دین راست و استوار، ولى بیشتر مردم نمىدانند) .
در این آیه فطرت خداجوى بشر و بعضى از ویژگىهاى آن بیان شده است . طبق این آیه، یکتاپرستى و خداجوئى جزء آفرینش انسانها است . و طبیعت انسان اقتضا مىکند تا در برابر مبداء غیبى که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شؤون زندگیش را با قوانین واقعى جارى در عالم هستى، هماهنگ نماید . دین فطرى که مورد تاکید قرآن و سایر کتب آسمانى است، همان خضوع و همین هماهنگى است . (5) همچنین طبق این آیه، همراهى و ملازمت انسان با آفرینش و خلقتخود، - همان آفرینشى که خداوند همه انسانها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به دین مساوى و برابر است . (6) دینى که خداوند توجه به آن را از ما مىخواهد، تشریع مبتنى بر تکوین است .
ب - آیه میثاق (اعراف/172- 173): «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ا لستبربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون»
(و [یاد کن] آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهاى ایشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد; [گفت:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم; [و این گواهى را گرفتیم] تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بىخبر بودیم . یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانى از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزاى آنچه کجروان و تبهکاران - کافران - کردند، هلاک مىکنى؟ !)
درباره این آیه، ابهامات و اظهار نظرهاى بسیارى وجود دارد و بحثهاى مفصلى مطرح شده است . ظاهر کلى آیه این است که خداوند براى اتمام حجتبر انسانها، از آنها بر ربوبیتخویش عهد و میثاقى گرفته است، تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانهاى نداشته باشند . آنچه در این آیه مبهم است، زمان، مکان و کیفیت این گواهى است و اینکه بنى آدمى که از آنها میثاق گرفته شده در چه مرحلهاى از خلقتبودهاند . برخى از مفسران آیه را از متشابهات دانستهاند و تفسیر آن را به اهلش واگذاشتهاند . بعضى دیگر وجوه متعددى را مطرح کردهاند (چون تفصیل مطلب با هدف این مقاله متناسب نیست، از نقل آن مىپرهیزیم) . با مراجعه به روایات رسیده از امامان معصوم ذیل این آیه مىتوانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشتخداجوئى انسان قرار دهیم . زراره، راوى معروف، روایتى از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است که این آیه را به قرار دادن معرفت در قلبهاى بنى آدم تفسیر کرده است: «. . . قال ثبت المعرفة فى قلوبهم . . .» (7)
از سوى دیگر، از امام محمد باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شده است: «فطرهم على معرفته انه ربهم . . .» (8) از این دو روایت استفاده مىشود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت فطرى انسان به خالق خویش است . روایتهاى دیگرى نیز این نظریه را تایید مىکند . (9)
به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگرى نیز مىتوان بحث فطرت را استفاده کرد، مانند 10/ابراهیم - 25/لقمان - 138/بقره آیات تذکر مانند 54/مدثر - 21/غاشیه - 55/ذاریات و . . . آیات نسیان مانند 19/حشر و همچنین 65/عنکبوت - 33/لقمان - 53/نحل - 177/آل عمران و . . .
ج - در نهج البلاغه آمده است: «لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و . . . فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته . . .» (10)
(و این هنگامى بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند، و حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند و . . . پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند) .
از عبارت «لیستادوهم میثاق فطرته» استفاده مىشود که کار پیامبران ایجاد خداشناسى، و خداجوئى در انسان نیست . آنها نمىخواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق فطرى انسان را که از آن غافل شده استبه او یادآورى مىکنند و او را به آنچه در درون دارد، رهنمون مىشوند .
د - روایات متعددى نیز از امامان معصوم ( علیهم السلام) درباره مصادیق فطرت الهى بشر نقل شده است . بعضى روایات فطرت را به معرفت تفسیر کردهاند . (11) در بعضى دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است . (12)
و در برخى از فطرت به اسلام تفسیر شده است . (13) همچنین در روایاتى، نبوت و امامت و در بعضى ولایت و در برخى توحید در خالقیت و در بخشى توحید در ربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است . (14) محتواى کلى این احادیثشریف این است که لقتخاصى که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا . . . استیعنى انسان به گونهاى آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهى بالفعل شود، این معارف را مىیابد . البته مىتوان گفت این روایات هر یک مصداقى از مصادیق فطرت را بیان کردهاند; پس این موارد با یکدیگر منافاتى نداشته، قابل جمعند; به این معنى که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است . (15)
اثبات فطرت
افزون بر دلیل نقلى از قرآن و روایات، ادله دیگرى مانند دلیل فلسفى و شهودى نیز بر وجود فطرت خداآشناى انسان وجود دارد که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1- دلیل فلسفى: انسان موجودى مجرد است و هر موجود مجرد، علت و خالق خود را به صورت حضورى درک مىکند . در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است .
مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعى او را تشکیل مىدهد و آنچه درک کننده دادههاى حسى است، مجرد است; یعنى همان که از آن به «روح» تعبیر مىکنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره مىکنیم، موجودى مجرد (غیر مادى) است و از خصوصیات ماده خالى است; هر چند از ابزار مادى مانند چشم و گوش و . . . استفاده مىکند و بر جسم مادى تاثیر مىگذارد و از آن اثر مىپذیرد . منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین مىشود . همچنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیدههاى روحى هستند .
دلایل عقلى و نقلى و شواهد تجربى متعددى بر تجرد روح وجود دارد که در برخى کتب به تفصیل آمده است . (16)
در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفى باید گفت: از نظر فلسفى معلول، عین ربط به علتخود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلال علت است و معلول از خود استقلالى ندارد . نسبت معلول به علتشبیه نسبتشعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم مىشود . چنین معلول مجردى نمىتواند غایب از علتباشد و همیشه در محضر علتخود است و در حد خودش عالم به علتش است . علامه طباطبائى در نهایة الحکمة مىنویسند:
«و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهى معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب» (17)
از این دو مقدمه نتیجه مىگیریم که انسان فطرتا خداشناس است .
2- دلیل شهودى: گفتیم که یکى از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونى بودن آنها است . مثلا وقتى ما احساس «خود» یا گرایش به زیبائى یا حقیقتجوئى یا میل به کمال را بدون اینکه هیچ منشاء بیرونى داشته باشد در درون خود تجربه مىکنیم، در مىیابیم که این گرایشها «فطرى» است . فطرت خداشناسى و خداجوئى انسان نیز قابل تجربه است . انسان با تامل مىتواند در کنار شناختخود، ربط وجودى خود به واجب الوجود و خداوند را در یابد، و همراه با این علم، به علم حضورى به خداوند برسد . ما به راحتى مىتوانیم با علم حضورى، به خودمان متوجه و آگاه شویم . اگر همین علم را ادامه دهیم و عمیقتر کنیم، متوجه علم حضورى به خداوند خواهیم شد که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» (18)
البته فطرت خداشناسى انسان مانند بعضى فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مىشود; همانطور که حتى غرایزى مانند غریزه جنسى نیز بالقوه است و در شرایط خاصى بالفعل و قوى مىشود و در شرایطى نیز خاموش یا سرکوب مىشود . در مورد فطرت خداشناسى، تعلقات انسان به دنیا و امور مادى و جسم خودش، حجابهائى است که مانع بالفعل شدن، شکوفائى و رشد این فطرت مىشود . (19) گاهى غفلتبه حدى است که شخص منکر این فطرت مىشود . اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگىها جدا شود، خداوند را به روشنى مىیابد . کسى که با ریاضتهاى شرعى و دستورات عرفانى، به تصفیه درون مىپردازد، اختیارا خود را از این وابستگىها جدا کرده است و کسى که در شرایطى قرار گرفته که امیدش از اسباب مادى قطع شده، و خود را بىپناه و ناامید یافته است، بى اختیار حجابها از روى فطرت اصیل و خداشناس او کنار مىرود و ارتباط وجودى خود را با ذات مبدء متعال مىیابد . (20) پس یافت و شهود خداوند نیز دلیلى بر وجود این گرایش و شناخت است . و چون این یافت غیر اکتسابى است، پس فطرى است .
شخصى به حضرت امام جعفر صادق ( علیه السلام) عرض کرد: بحثها و مجادلهها درباره وجود خداوند مرا متحیر کرده است . مرا به خداوند راهنمائى کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتى شدهاى؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتى تو بشکند و هیچ راه نجاتى براى تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزى که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آرى، قلبم به موجودى که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت . فرمود: همان موجود خداوندى است که وقتى هیچ نجات دهندهاى نباشد هم قادر بر نجات تو است . (21) این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائى را تصویر مىکند که هر کسى حتى منکر خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهىاش مىشود و خدا را مىیابد . (22)
دلیل شهودى دیگر; میل انسان به کمال مطلق است . ما مىتوانیم به راحتى این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگى، متوجه و مایل به کمال هستیم که همه فعالیتهاى انسان در این راستا قرار دارد، اما غالبا در اثر انس با اشیاء مادى و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور مىکنیم و آن را هدف و غایتخود مىپنداریم و پس از رسیدن به آن متوجه مىشویم که کمال خواهى ما اشباع نشده و به آرامش نرسیدهایم; از اینرو کمال را در مرتبه بالاترى مىبینیم و آن را هدف غایى قرار مىدهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه مىشویم که کمال خواهى ما ارضا نشده است و خواهان کمال بالاترى هستیم و این سلسله ادامه دارد . پس نتیجه مىگیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبدا همه کمالات یعنى ذات بارى تعالى است . و فطرتا متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است; اما در مصداق آن اشتباه مىکند .
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مىکرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مىکرد
و چون این میل هیچ عاملى جز آفرینش نداردو غیر اکتسابى است نتیجه مىگیریم که انسان داراى فطرت خداجوئى است . (23) وقتى دل انسان به دنبال خدا باشد، مىداند که چه مىخواهد یعنى خداجوئى مسبوق به خداشناسى است و این گرایش، متعلق خود را نیز نشان مىدهد، پس خداشناسى فطرى را نتیجه مىگیریم . (24)
این نکته حایز اهمیت است که این فطرت عامل گرایش و شناختخداست، اما انسان را از عقل و تفکر و پیامبر و تذکر دهنده بىنیاز نمىکند; (25) از اینرو قرآن نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تاکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر، حجت را بر انسان تمام شده نمىداند، (نساء/165) و استضعاف فکرى را از جمله عوامل به ثمر نرسیدن فطرت مىداند (نساء/98).
فطرت از دیدگاه دانشمندان غیر مسلمان
برخى از دانشمدان و روانشناسان غیر مسلمان نیز کم و بیش متوجه فطرت انسان شدهاند، از جمله کارل گوستاویانگ (26) ، عوامل موثر در رشد روانى انسان را فطرى مىداند و در کتاب «رواشناسى و دین» مىنویسد:
«این یک واقعیت است که بعضى افکار [یعنى افکار دینى] تقریبا در همه جا و در همه زمانها یافت مىشوند و حتى مىتواند به نحوى خود به خود به وجود آیند یعنى مطلقا بدون اینکه از محلى به محلى دیگر سرایت کرده یا از سینه به سینه منتقل شده باشند . این افکار ساخته و پرداخته افراد نیستند . . .» (27)
گوردون آلپورت (28) به نوعى فطرت کمال مطلق خواهى انسان را قبول دارد . (29) ابراهام مزلو (30) و کارل راجرز (31) که داراى نظریههاى انسانگرایانه (32) هستند، به نیازهاى فطرى انسان (33) قائل شدهاند همچنین ردولف اتو (34) ، دیندارى و گرایش به امر قدسى را امرى ساختارى و ذاتى مىداند که ریشه در سرشت و فطرت آدمى دارد و امرى عارضى و صورى و تحمیلى و بیرونى نیست . (35)
پل ادواردز مىنویسد: فیلسوفان و روانشناسان با نفوذى هستند که یا اصلا اعتقادى به خدا ندارند یا اینکه در هر صورت به مستحکم کردن اعتقاد به خدا با براهین توجهى نداشتهاند اما با این وجود مىخواهند ادعا کنند که انسانها بالطبع دینى هستند یعنى به گفته «ماکس شلر» انسانها «خداجو» هستند . (36)
نقش تربیتى فطرت
اگر فطرت و فطریات انسان را بپذیریم، آن فطریات باید در تربیت او در نظر گرفته شود . اساسا واژه «تربیت» به معنى رشد و پرورش دادن است و پرورش دادن وقتى معنى پیدا مىکند که وجود یک سلسله استعدادها و ویژگىها را در انسان پذیرفته باشیم . معلم و مربى مانند باغبان است نه مانند صنعتگر یا نجار، باغبان گل و درخت را «پرورش» مىدهد اما صنعتگر، مصنوعات خود را مىسازد . مربى استعداد عقلانى و فکرى انسان را رشد مىدهد . استعداد خداجوى انسان را پرورش مىدهد و احیانا هدایت مىکند . (37) پس فطرت با تربیت ارتباط دارد .
همانطور که گفته شد امور فطرى بالقوه و ضعیف هستند و به کمک عواملى بالفعل و قوى مىشوند و عواملى نیز مىتوانند آنها را خاموش یا منحرف سازند . معلمان، مربیان و مسؤولان تربیت و تبلیغ، از جمله مدیران و برنامهریزان صدا و سیما با مطالعه و آگاهى از عوامل تقویت و تضعیف امور فطرى مىتوانند براى رسیدن به آرمانهاى تربیتى، از ابزار مهم و قوى فطرت استفاده کرده و در طراحى و برنامهریزى براى تربیت افراد با بصیرت بیشترى اقدام نمایند . البته با توجه به تنوع فطریات، این مساله، ساحتهاى گوناگونى خواهد داشت، اما بحث ما درباره فطرت خداشناسى است . ذیلا به برخى از موانع شکوفائى فطرت اشاره مىکنیم .
1- یکى از موانع شکوفائى فطرت خداجوى انسان، آلودگى روح به گناهان است . اصولا آلودگى گناهان دل را از خدا دور مىکند و پاکى و لطافت نخستین آن را از بین مىبرد . فطرت چنین انسانى نمىتواند شکوفا شود . همچنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعه در شهوت پرستى و هواى نفس، تحریک شهوات و تنپرورى و حیوان صفتى از عوامل انحراف و یا بىاثر شدن فطرت الهى انسان است . استاد مطهرى مىنویسد:
«اینها با هر گونه احساس تعالى اعم از مذهبى یا اخلاقى یا علمى یا هنرى، منافات دارد، آدم شهوتپرستحتى احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دست مىدهد و اسیر شهوت مىشود و جاذبههاى معنوى او را نمىکشد همانطور که خداوند مىفرماید: «ان الله لایهدى القوم الفاسقین» (38)
2- عامل دیگرى که ممکن است مانع هدایت فطرى انسان شود، محیط نامناسب است . در جامعهاى که عقیده رسمى، ماتریالیسم است، شنیدن نداى فطرت و پاسخ درستبه آن، مانند حرکتبرخلاف جهت رودخانه است و ممکن استباعث از دست دادن موقعیتهاى اجتماعى شود .
3- بیان نادرست مفاهیم دین، به صورت ایجاد تصور نامعقول و غیر علمى از خدا و صفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعى بشر نیز از عوامل سرکوبى فطرت مذهبى است . (39)
متقابلا بعضى عوامل، فطرت و امور فطرى را تقویت مىکنند; عواملى چون: پاک بودن از گناه و معنوى بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین . با وجود این عوامل، فطرت خداجوى انسان به راحتى انسان را هدایت مىکند و او نیز به نداى فطرت پاسخ مىدهد . ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و . . . از سوى دشمنان به منظور خاموشى و یا انحراف همین فطرت پاک صورت مىگیرد .
پىنوشتها:
1) ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، چاپ نخست، 1416، ج 1، ص 258 و ر . ک: الجوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، تجدید صحاح العلامة الجوهرى، دار الحضارة العربیة، بیروت، ج 2، ص 248- 249; شیخ فخرالدین الطریحى، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینى، انتشارات کتابفروشى مرتضوى، تهران، چاپ دوم، 1362، ج 3، ص 437 .
2) ابراهیم/10; افى الله شک فاطر السموات و الارض و انفطار/1; اذا السماء انفطرت .
3) احمد بن محمد بن على الفیومى، المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، چاپ نخست، 1405، ص 476 .
4) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج 3، ص 602 .
5) سید محمد حسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، 1390، ج 8، ص 299 .
6) عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، 1378، ج 12، (فطرت در قرآن) ص 28 .
7) محمد باقر المجلسى، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، 1403، ج 3، ص 280، حدیث 16 .
8) همان، حدیث 13 .
9) همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1388، ج 2، ص 10، حدیث 2 .
10) نهج البلاغه، دکتر صبحى صالح، بیروت، چاپ اول، 1387 ق، ص 43، خطبه اول .
11) محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، دار الاضواء، بیروت، ج 2، ص 12 و 13 حدیث 14 . به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» استیعنى در مرتبه بندى علمى روایات از نظر سند، در مرتبه خوبى قرار دارد . و همچنین ر . ک: محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج 3، ص 279، حدیث 11 و 12 و 13 .
12) محمد باقر مجلسى، همان، ص 277، حدیث 4، 5 و 6 و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، حدیث 3، ص 12 .
13) محمدباقر المجلسى، همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر . ک: محمد بن یعقوب کلینى، همان، ص 12، حدیث 2، که به نظر امام خمینى در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» استیعنى در رتبهبندى علمى روایات از نظر سند، در مرتبه عالى قرار دارد .
14) محمدباقر المجلسى، همان، ص 280، حدیث 18 و ص 277، حدیث 2 و ص 279، حدیث 11 و ص 278، حدیث 10 و 13 .
15) امام خمینى، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چاپ سوم، تهران، 1372، ص 179- 187 .
16) براى نمونه - به دو دلیل اشاره مىکنیم:
الف) اثبات شخصیت; یعنى حقیقتى که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد مىشود، در طول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یکبار همه سلولهاى بدن به تدریج جاى خود را به سلولهاى جدید مىدهند و در طول چند سال، ممکن استبدن شخص تغییرات زیادى کند، حتى ممکن استبخشى از بدن قطع یا فلجشود، باز هم مشارالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییرى نمىکند، پس «من» به این جسم مادى یا بخشى از آن اشاره نمىکند، به موجودى مجرد و فرامادى نظر دارد .
ب) نداشتن ویژگىهاى ماده: ماده و مادیات خواصى مانند احتیاج به مکان، قابل قسمتبودن و . . . دارد ولى روح انسان از این خواص خالى است . وقتى ما در خود تامل مىکنیم، به علم حضورى در مىیابیم که آن «خود» بعد ندارد و از مکان بىنیاز است و فضا را اشغال نمىکند . نمىتوان براى روح، مکانى در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد . همچنین نمىتوان آن را به دو نیمه قسمت کرد . اما اگر جسم و مادى تصور شود، قابل قسمت است . پدیدههاى روحى مانند غم و شادى، تفکر و اراده و . . . نیز چنین هستند . و چیزى که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیر مادى است .
17) سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، قم، چاپ یازدهم، 1416، ص 259 .
18) غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 625 .
19) ملا صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 124 .
20) محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، 1367، ج 1- 3، ص 29 .
21) محمد بن على بن الحسین بابویه قمى (شیخ صدوق)، التوحید، مکتبة الصدوق، تهران، 1387، ص 231 .
22) عبدالله جوادى آملى، ده مقاله پیرامون مبدا و معاد، انتشارات الزهراء علیها السلام، قم، چاپ سوم، 1372، ص 75- 76 .
23) امام خمینى، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت، و همچنین ر . ک: محمدعلى شاه آبادى، رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 35- 37 .
24) معارف قرآن، پیشین، ص 34 .
25) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج 6، ص 908، و همچنین ر . ک: محمدتقى مصباح یزدى، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامى، تهران، چاپ شانزدهم، 1376، ج 1، ص 63 .
26. Carl Gustav Jung (1875_1961).
27) کارل گوستاویونگ، روان شناسى و دین، ترجمه فؤاد روحانى، شرکتسهامى کتابهاى جیبى، تهران، چاپ سوم، 1370، ص 1 به بعد .
28. Gordon Alport (1897_1967).
29) دوآن شولتس، روانشناسى کمال الگوهاى شخصیتسالم، ترجمه گیتى خوشدل، نشر نو، تهران، 1369، ص 40 .
30. Abraham Maslow (1908_1970).
31. Carl Rogers (1902_).
32. humannistic.
33) دوآن شولتس، همان، ص 111 .
34. Rudolf Otto.
35) رودلف اتو، مفهوم امر قدسى، ترجمه دکتر همایون همتى، نقش جهان، تهران، چاپ اول، 1380، ص 218 .
36) پل ادواردز، دائرة المعارف فلسفه، (براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب) ترجمه علیرضا جمالى نسب و . . . ، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، قم، چاپ اول، 1371، ص 130 .
37) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1374، ج 3، ص 454 .
38) همان، ص 405 .
39) همان جا، و همچنین ر . ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص 391- 402 .