رویکردهاى گستره شریعت
آرشیو
چکیده
متفکران مغرب زمین و جهان اسلام از گذشتهها با این پرسش روبرو بودند که دامنه و گستره دین چقدر است؟ و تا چه اندازه مىتوان متعلق دیندارى را توسعه داد؟ آیا در این دایره، عقل آدمى نیز جایگاهى دارد؟ یا اصولا دین، تمام دامنه نیازهاى آدمى را تامین مىکند؟ مسیحیان در قرون وسطا بر اثر کیهانشناسى و طبیعتشناسى آن روزگار رویکردى ارائه کردند که از رنسانس به بعد، مورد انتقاد جدى قرار گرفت . از آن پس، رویکردهاى دیگرى از سوى عقلگرایان، تجربهگرایان، متکلمان، فلاسفه، جامعهشناسان و روانشناسان مطرح گردید . متفکران مسلمان اعم از حکیمان، متکلمان و عارفان نیز با مشربهاى گوناگون - على رغم پذیرش قدر جامع - در باب قلمرو حداکثرى یا حداقلى دین به چالش برخاستند . نگارنده در این نوشتار، در صدد استبه گونهشناسى رویکردها و گرایشهاى مختلف متفکران در باب قلمرو دین بپردازد .متن
گفتار اول: گونهشناسى رویکردهاى گستره شریعت
الف) گونهشناسى اول
نظریه نخست: نفى هرگونه کارکرد مثبت از دین
مارکسیستها بر این باورند که دین، هیچ گونه کارکرد مثبتى ندارد و نه تنها موجب تکامل حیات اجتماعى و زمینهساز سعادت بشر نمىشود بلکه مانع تکامل انسانها و موجب تخدیر ملتهاست .
آنها در فلسفه تاریخ و تکامل اجتماعى بر رشد ابزار تولید، تاکید کرده و تغییر روابط اجتماعى انسانها را زاییده تحول ابزار تولید دانستهاند . به زعم مارکس با پیدایش اولین ابزار تولید، «برده دارى و مالکیت فردى» شکل مىگیرد و در کنار این شکلگیرى «دولت و مذهب» پدید مىآید . از این رو دولت و مذهب، حامیان سرمایهدارى و مالکیت فردىاند و مثلث «زر و زور و تزویر» و «تیغ و طلا و تسبیح» را ظاهر مىسازند . بر اساس این نظریه، پیامبران، دستنشانده خرده مالکها و سرمایهداران هستند . به همین دلیل با نفى طبقات و تحقق جامعه بىطبقه، دین رو به زوال مىرود .
به گفته لنین:
«آموزش و پرورش مىتواند به تضعیف دین کمک کند، اما در نهایت، خود جریان دیالکتیکى، بهترین مربى است . هنگامى که جامعه بىطبقه تحقق یافت دین از میان خواهد رفت; زیرا شرایط اجتماعى و اقتصادى که موجب پیدایش دین مىشده دیگر وجود ندارد .» (2)
مارکس نیز در این زمینه مىگوید:
«زورمندان و زرمندان براى فریب زیردستان و استثمار بیچارگان این عقده را ایجاد نمودهاند . آنها براى این که بتوانند به بهرهکشى خود ادامه دهند، مساله دین را مطرح کردند تا ضعفا را وادار به صبر نمایند .» (3)
استاد شهید مطهرى نیز در تبیین این نظریه مىنویسد:
«با پیدایش مالکیت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شد: طبقه حاکم و بهرهکش و دیگر طبقه محروم و بهرهده . طبقه حاکم همیشه طرفدار حفظ وضع موجود براى حفظ امتیازات خود بوده است و على رغم تکامل جبرى ابزار تولید مىخواهد جامعه را در یک حال نگه دارد، اما طبقه محکوم هماهنگ با تکامل ابزار تولید مىخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع کاملترى جانشین آن سازد . طبقه حاکم در سه چهره مختلف نقش خود را ایفا کرده است: دین، دولت، ثروت . به عبارت دیگر، عامل زر، زور، فریب . نقش ارباب ادیان، اغفال و فریب به سود ستمگران و استثمارگران بوده است . آخرتگرایى ارباب ادیان، واقعى نبوده، فریبى بوده بر چهره دنیا گرایى آنها، براى تسخیر طبقه محروم و انقلابى و پیشرو . پس نقش تاریخى ارباب ادیان از آن جهت منفى بوده است که همواره در جناح طبقه کهنهگرا و محافظهکار و طرفدار حفظ وضع موجود، یعنى صاحبان زر و زور بوده است .» (4)
نیچه فیلسوف پست مدرن و ماتریالیست آلمانى نیز هرگونه زمینهسازى دین جهتسعادت و تکامل انسانها را نفى کرده و با بیان دیگرى، دین را مصنوع دستبشر معرفى مىکند:
«دین و مذهب، اختراع ضعفا براى ترمز اقویا است و ارباب ادیان مفاهیم عدل، آزادى، درستى، راستى، انصاف، محبت، ترحم، تعاون و . . . را، به عبارت دیگر اخلاق بردگى را به سود ضعفا یعنى طبقه منحط و ضد تکامل و به زیان طبقه اقویا یعنى طبقه پیشرو و عامل تکامل اختراع کردند و وجدان اقویا را تحت تاثیر قرار دادند و مانع حذف و از بین رفتن ضعفا و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پیدایش ابرمردها گشتند . لهذا نقش مذهب و پیامبران که مظهر این نیرو بودهاند، از آن جهت که طرفدار «اخلاق بردگى» و بر ضد «اخلاق خواجگى» که عامل تکامل تاریخ و جامعه است، بوده است .» (5)
طبق این نظریه، هرگونه کارکرد مثبت از دین منتفى مىشود و دین، ساخته دستبشر، جهت کارکردهاى منفى و منحط معرفى مىگردد .
نقد و ارزیابى
نگرش تاریخى به دین اسلام، پندار و غلط بودن این نظریه و تحلیل را آشکار مىسازد و ما را از پاسخ دادن بىنیاز مىکند . کارامدى دین در سازماندهى اخلاقى و رفتار فردى انسانها و نیز تحولات اجتماعى و پیدایش انقلابهاى اسلامى، بر این ادعا خط بطلان مىکشد . خطا و خلط امثال مارکس و نیچه بر این بوده است که از یک قرائتخاص از دین مسیحیت و جریانات تاریخى در دیندارى مسیحى به حکم کلى در باب تمام ادیان فتوا دادهاند . بنابراین نه تنها دین، مصنوع دستبشر نیست و با اثبات عقلانى ضرورت بعثت پیامبران و نیاز بشر به دین این ادعا مردود مىشود بلکه دین، حقیقتى معصوم از خطاست که کارکردهاى مثبتى را به ارمغان مىآورد . پاسخ به احساس تنهایى، حفظ حیات اجتماعى و دهها کارکرد دیگر از ثمرهها و برکات دین است . (6)
نظریه دوم: دین، افسانه دروغین، ولى سودمند
طبق این نظریه گر چه دین و مذهب، افیون ملتها نیست و بشر در بخشى از حیات اجتماعى، بدان نیازمند است، ولى افسانهاى در خدمتبشریت است . بدین معنا که مذهب، ساخته ذهن بشر است و گزارههاى دینى از واقع و نفس الامر حکایت نمىکنند و بر وجود خدا و آخرت در عالم واقع دلالتى ندارند، ولى این افسانه دروغین به حال بشر سودمند و منشا پیدایش امنیت روانى و در خروج انسانها از اضطراب و دغدغههاى درونى مفید است .
آرتور دریوز در مورد شخصیتهاى انجیل نظیر حضرت عیسى و دیگران، ضمن خیالى و اسطوره خواندن آنها مىگوید:
«روش اسطورهاى دانستن مسیح، از این واقعیتبه دست آمده که (به اعتراف خود متکلمان) انجیلها کتب تاریخ نیستند، بلکه کتبى براى اعتلاى معنوى و تهذیبند . آنها هیچ چیز درباره عیساى تاریخ به ما نمىگویند، بلکه تنها درباره شخصیت صرفا اساطیرى آن انسان سرشناسى که در آیین مسیحى اولیه مورد احترام بوده و مبدا و منشا وى را مىتوان در اساطیر جهان باستان دنبال کرد سخن مىگوید . . . . شخصیتهایى که در نقلها و حکایتهاى انجیل وجود دارد، صرفا نمادهاى رمزى براى آن اشکال خیالىاند که قوه خیال انسان در صور فلکى آسمان ترسیم مىکند . . . انجیلها منعکس کننده کهکشان یا بیشتر افسانههایىاند که انسانها درباره کهکشان تصویر مىکردند .» (7)
نقد و بررسى
طبق این دیدگاه که شخصیتهایى چون حضرت عیسى را خیالى و افسانهاى پنداشتهاند، بالتبع دین و مذهب را به طریق اولى اسطوره خواهند پنداشت و آن را محصول جهل و وهم بشر معرفى خواهند کرد و لازمه این رویکرد این است که هر چه گستره معلومات بشر گسترش یابد و نظام پیچیده عالم کشف گردد، اعتقادات دینى نیز کاهش مىیابد . به اعتقاد آگوستن:
«با توسعه علم بشر، کم کم دست و پاى خدا جمع مىشود و هر چه به طرف جلو مىرویم و هر چه علم بشر توسعه پیدا مىکند، جهل بشر کمتر مىشود و حیرت بشر نسبتبه نظام طبیعى عالم کمتر مىشود، رفع این حیرتها، پایان اعتقاد دینى بشر است .» (8)
بر این دیدگاه مىتوان نقدهاى ذیل را عرضه کرد:
1- این رویکرد بر مبناى نفى خدا و امور ماوراى طبیعت مبتنى شده و زاییده تجربهگرایى افراطى است . بنابراین با تعمیم معرفتشناسى، مبناى مذکور نیز ویران مىشود . توضیح مطلب این است که اگر طرفداران این نظریه در کنار روش حسى و تجربى براى روش تعقلى ارزش معرفتى قائل مىبودند با استدلال و برهان مىتوانستند به وجود خداوند متعال پى ببرند و نظم جهان را حجتى بر وجود ناظم و ممکنات را دلیل بر وجود واجب تعالى بگیرند، آن گاه دین را مخلوق بشر و اسطوره دروغین معرفى نمىکردند; زیرا خداوند حکیم که دین را جهت هدایت انسانها نازل کرده است، هیچ گاه به دروغ با بشر سخن نمىگوید . عقل عملى و بدیهى آدمى نیز دروغ گفتن خداوند را زشت و ناروا مىشمارد و با کمال مطلق بودن او ناسازگار مىداند .
2- اگر دین، منشا الهى نداشته باشد و جهل، وهم، ترس و مانند اینها منشا پیدایش دین باشند همچنان که اگوست کنت، اسپنسر و راسل و دیگران اعتراف کردهاند، پس باید میان کاهش جهل و ترس و کاهش گرایش بشر به دین تلازم دیده شود در حالى که چنین ملازمهاى نه منطقا صحیح است و نه آمار اجتماعى آن را تایید مىکند .
3- پیش فرض مدعیان این رویکرد آن است که منطق نمىتواند منشا پیدایش فکر مذهب باشد . از این رو نتیجه گرفتهاند که پس امور غیر منطقى مانند ترس و جهل منشا گرایش بشر به مذهب مىباشد، ولى اصل این پیش فرض، ادعاى بى دلیل است که به اثبات حاجتمند است . (9)
نظریه سوم: دین عهدهدار سعادت اخروى بشر
این دیدگاه تلقى حداقلى از دین در مساله گستره شریعت دارد، تلقىاى که از رنسانس در مغرب زمین سرچشمه گرفته است . این رویکرد، بر این باور است که دین به مسائل دنیوى و زندگى اجتماعى انسانها ارتباطى ندارد و اصولا اداره جامعه و برنامهریزى توسعه و تکامل اجتماعى به خرد انسانى و عقلانیت ابزارى واگذار شده است . دین تنها، رابطه معنوى انسان با خداوند سبحان و سعادت اخروى او را تامین مىکند و اگر احکام و قوانین و آداب و مناسکى در دین استبه پوسته و قشر دین ارتباط دارد; زیرا گوهر و حقیقت دین، خداشناسى، خدایابى و سعادت اخروى انسانهاست . بنابراین جامعیت و کمال دین اسلام به سعادت ابدى انسان اختصاص دارد و تنظیم نظام معیشتى و دنیوى بشر را متکفل نشده است .
شاید بتوان ریشه تفکیک دین از اجتماع و علم و عقل را در تقسیمبندى حکمتیونانى یافت، آن جا که حکمت را به نظرى و عملى منشعب ساخته و معیار حکمت نظرى را عقل نظرى و معیار حکمت عملى را عقل عملى دانستهاند . بر این اساس، الهیات، ریاضیات و طبیعیات با عقل نظرى و اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن نیز با عقل عملى ارزیابى مىگردد; حال که تمام علوم، معارف و نیازهاى دنیوى بشر به دو بخش حکمت نظرى و عملى تقسیم مىگردد و معیار داورى و ارزیابى آنها نیز عقل نظرى و عملى انسانهاست، دیگر جایگاهى براى دین در حاجتهاى دنیوى و این جهانى انسانها باقى نمىماند و تنها جایگاه و گستره شریعت در حاجتها و نیازهاى اخروى انسانها خلاصه مىگردد . نکتهاى که قائلان به این نظریه از آن غفلت کردهاند این است که دین در حکمت، فلسفه، عقل و تجربه آدمیان نیز جایگاه مهمى دارد و اصولا عقل در حوزه نظر و بویژه در حوزه عمل به دین محتاج است، گرچه دین در فهم و تفسیر نیز به عقل حاجت دارد و جامعیت دین به معناى تعطیل کردن حس و عقل نیست . انبیا و اولیاى دین، اولین احیاگران حس و عقل بشرىاند; تاکید فراوان قرآن به عقلورزى و بهرهورى از حس و تجربه بر همگان آشکار است، حال اگر این سرمایههاى بشرى با نظارت و سرپرستى دین مورد بهرهبردارى قرار نگیرند گرفتار طغیان مىگردند و از مسیر تکامل منحرف مىشوند و سعادت دنیوى آدمى را نیز مخدوش مىسازد .
اصولا انسانها با انگیزه و غایتهاى مشخصى مىاندیشند، این انگیزهها یا زاییده ولایتشیطانى است و یا برگرفته از ولایت الهى است; هر کدام از این دو نوع انگیزه، دو مدل از اندیشه را به ارمغان مىآورد و نظام اجتماعى و معیشتى و دنیوى را بنا مىکند . معلل بودن معارف و اندیشهها - البته به نحو موجبه جزئیه - و تاثیرپذیرى اندیشه از انگیزههاى شخصى نه تنها از منظر درون متون دینى تایید مىشود; در جامعهشناسى معرفت نیز مورد پذیرش قرار گرفته است .
علاوه بر این مطلب، از دقت در حقیقت انسان و مباحث انسانشناسى بدست مىآید که انسان از ساحتهاى گوناگون و اضلاع وجودى متفاوت، تشکیل شده است که مجموعا یک حقیقت را تشکیل دادهاند . بدین ترتیب نمىتوان نظام معاش و معاد یا سعادت دنیوى و اخروى انسان را از یکدیگر تفکیک کرد . آیات قرآن از جمله «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره» نیز بر این داورى حکم فرماست . بنابراین از آن رو که ارتباط تنگاتنگى میان نظام معیشتى و نظام اخروى انسان برقرار است، پس دین در تامین سعادت دنیوى و اخروى بشر رسالت دارد . بررسى تاریخى سیره نبوى و علوى نیز از دخالت انبیا در امور معیشتى انسانها حکایت مىکند .
«محمد سلیمان الاشقر» در کتاب «افعال الرسول» در این باره مىنویسد:
افعال دنیوى رسول اکرم صلى الله علیه و آله به هفت دسته تقسیم مىشود: طبابت، صناعت، زراعت، تجارت، مکاسب دیگر، تدابیر و اداره جامعه . لزوم متابعت و تاسى در آنچه از آن حضرت در این زمینهها به ما رسیده، متوقف استبر این که اعتقادات حضرت در این امور مطابق واقع باشد و به عبارت دیگر حضرت در این امور نیز معصوم باشد . (10)
مهندس بازرگان در دوران دهه آخر عمرش به دین حداقلى گرایش یافت و چنین تصریح کرد:
«هدف رسالت پیغمبران دو چیز بوده است: 1- انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانها . 2- اعلام دنیاى جاودان بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى .» (11)
«ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیل دنیا در سطح مردم دور از شان خداوند انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها، پاستورها، گاندى . . . است .» (12)
این جدا انگارى به مرور زمان، به تعبیر ویلسون به جدایى روز افزون دین از سایر نهادهاى اجتماعى مىانجامد . (13)
دلایل رویکرد دین حداقلى
دلیل اول: رسالت و غایت دین، تامین سعادت ابدى انسانهاست; زیرا اگر انجام حیات دنیوى پایان حیات بشر به شمار مىرفت، به دین حاجتى نبود، همچنان که شناخت زوایاى ابدیت و سعادت اخروى تنها وامدار دین و شریعت است، حال اگر وحى در تمامى ابعاد زندگى بشر جریان یابد، نقش حس و عقل در نظام معیشتى انکار مىگردد . (14)
ابطال این دلیل از مطالب گذشته روشن مىشود; زیرا اولا با حضور دین در سایر ابعاد وجودى آدمیان، عرصه براى نقش آفرینى حس و عقل تنگ نمىشود و اصولا اندیشیدن، با انگیزه ربانى یا شیطانى شکل مىگیرد . بنابراین مىتوان به اندیشه عقلانى، صبغه دینى داد و به عقلانیت ابزارى، اهداف الهى و دینى بخشید . ثانیا به چه دلیل سعادت ابدى و اخروى انسان از سعادت دنیوى او تفکیک مىگردد، مگر تفکیک و جدا انگارى ساحتهاى مختلف انسان امکانپذیر است؟
دلیل دوم: با بررسى یافتههاى دینى و آموزههاى شرعى در حوزههاى مختلف توصیفى و ارزشى اعم از معارف، اخلاقیات، تکلیفیات و غیره، ردپایى از روش زندگى اجتماعى بشر، مدیریت و برنامهریزى توسعه جامعه یافت نمىشود . بنابراین با نگرش درون دینى نیز نمىتوان ترسیم زندگى و نظام معیشتى را به دین واگذار کرد .
مهندس بازرگان در تبیین این دلیل مىنویسد:
«آنچه در هیچ یک از سرفصلها یا سورهها و جاهاى دیگر دیده نمىشود، این است که گفته شده باشد آن (قرآن) را فرستادیم تا به شما درس حکومت، اقتصاد، مدیریت و یا اصلاح امور زندگى، دنیا و اجتماع را بدهد .» (15)
این استدلال نیز ناتمام است; زیرا استقراى وى در این مساله ناقص است . چون اگر او به آیات مختلف قرآن در باب مسائل اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، قضایى و جزایى مراجعه مىکردند به این داورى دست نمىزدند، علاوه بر این، پیش فرض نادرست مرحوم بازرگان این است که قرآن تنها منبع دین است، در حالى که روایات و سنت پیشوایان دین نیز بخش مهمى از شریعت را بر عهده دارند و آن هم بیانگر احکام اجتماعى دین است . (16)
دلیل سوم: حضور دین در غیاب عقل و عجز بشر یکى دیگر از دلایل طرفداران دین حداقلى است، مهندس بازرگان در این باره مىنویسد:
«شان خداوند خالق، آن است که تعلیمات و هدایتش در حوزهاى باشد که انسان ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز است و به جز از طریق وحى و هدایت الهى راهى به سوى آن ندارد و راه و رسم زندگى و حل مسائل فردى و اجتماعى و به عبارت دیگر سیاست در دسترس دانش است; یعنى انسان مىتواند بدون دین، زندگى خود را سیاست کند . لذا دین نباید از آن سخن بگوید و اگر هم گفته باشد استطراد و طفیلى است و امر آن به دست انسان و دانش اوست .» (17)
ایرادى که بر استدلال یاد شده وارد است این نکته مهم است: مرحوم بازرگان از چه طریقى کشف کرد که انسان در به دست آوردن سیاست و راه و رسم زندگى صحیح عاجز نیست و با عقل و حس بشرى از بهرهگیرى وحى بى نیاز است و اصولا آیا عقل بشر به یک مدل و روش و رسم زندگى دستیافته است، مگر خود ایشان در کتاب بعثت و ایدئولوژى، راه و رسمها و ایدئولوژیهاى مختلف را دلیل بر ضرورت بعثت پیامبران نمىگیرد و نمىگوید: عقل بشر به کدامین صراط مشى کند و جز شریعت الهى که مىتواند انسان را از این حیرت درآورد؟ پس علىرغم این که عقل بشر از توانایى خوبى در کشف راه و رسم زندگى برخوردار است، ولى در فعلیت این توانایى از دین یارى مىطلبد .
و اشکال دیگر این که اصولا جدا انگارى عقل و علم از پارادایمهاى بیرونى صحیح نیست و دین به عنوان پارادایم قابل اعتماد در جهت دادن و انگیزه بخشیدن به عقلورزى مدد مىرساند . (18)
نظریه چهارم: دین حداکثرى و حاکمیت دین در تمامى شؤون و ابعاد بشر
طبق این دیدگاه، دین در همه صحنهها و عرصهها حاضر است و همه مجالهاى زندگى بشر را در بر مىگیرد . بنابراین تمامى رفتارهاى انسان، اعم از رفتارهاى روحى و فکرى یا سیاسى، فرهنگى و اقتصادى یا رفتارهاى فردى و اجتماعى قابلیت اتصاف به دین را دارند . این گستردگى، عرصه فعالیت و کارکرد عقل را تنگ نمىکند بلکه عقل نیز با استمداد از دین، شاخصهها و ملاکهاى رفتارها را تشخیص مىدهد . بنابراین همچنان که دین نسبتبه مسالهاى از مسائل اخروى بىتفاوت نیست، نسبتبه مسائل دنیوى نیز نمىتواند بىتفاوت باشد . آخرتى که باطن دنیاست از دنیایى که ظاهر آخرت است و در حکم مزرعه و مقدمه جهان اخروى است چگونه تفکیکپذیر باشد؟ پس دین جامع و کامل باید در عرصههاى علم، فرهنگ، تمدن، اقتصاد، سیاست، حکومت، هنر، صنعت، خانواده و . . . حضور داشته باشد و در باب حسن و قبح و بایستى و نبایستى آنها حکم براند . بر این ادعا، دلایل فراوانى مىتوان عرضه کرد که به اختصار مىتوان به تشکیل حکومت توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و برخى از امامان معصوم علیه السلام و نیز موضعگیرى اسلام در تمامى صحنههاى سیاست، حکومت، اقتصاد و . . . اشاره کرد . برداشت و ارتکاز عموم مسلمانان از گستره شریعت نیز همین برداشت از جامعیت است . به تعبیر عبدالرزاق:
شاید بتوان این اندیشه را که حکومت رسول اکرم، جزء برنامه رسالت آن حضرت بوده است (و در نتیجه اسلام، داراى برنامه حکومت است) با سلیقه عمومى مسلمانان و آنچه از احوال ایشان به ذهن مىرسد، سازگار و آراى جمهور علماى مسلمین را نیز همین دانست . . . مسلمانان این اندیشه را با رضایت مىپذیرند . (19)
و اینک به تفصیل، به دلایل این رویکرد مىپردازیم:
1- عقل از تشخیص تمام مصادیق عدل و ظلم در تمامى عرصهها ناتوان است هرچند در کشف پارهاى از مصادیق تواناست . از آن رو که تشخیص عدل و ظلم در تبیین راه سعادت و شقاوت، کاملا تاثیر دارد . بنابراین دین در عرصههاى مختلف حضور خواهد داشت . این پرسش را از طرفداران دین حداقلى مىپرسیم که اگر عقل مىتواند رابطه «تمایلات، ادراکات و روابط اجتماعى» را که مدار تشکیل ساختار «سیاسى، فرهنگى و اقتصادى» جامعه استبا سعادت آدمى دریابد، پس چرا چنین عهدهاى را تامین نمىکند؟ و قرنهاست که در چالش به سر مىبرد؟
2- اگر سعادت و شقاوت اخروى جداى از سعادت و شقاوت دنیوى نیست و انجام اعمال و مناسک و رفتارهاى فردى و اجتماعى در تامین سعادت و شقاوت دخیل است و تفکیک دو نظام معاش و معاد در روابط فردى و اجتماعى امکانپذیر نیست، پس نمىتوان براى سرپرستى دنیا دو مبناى متفاوت تصور کرد و در نظام معرفتى و دستورى، دین را از حوزه سرپرستى معاش آدمیان جدا ساخت، در نتیجه دین، در عرصههاى مختلف حضور مؤثر و جدى دارد و باید نظامهاى ارزشى و اخلاقى و حقوقى را به تایید شریعت رساند .
3- اگر پارهاى از روابط زندگى بشر را از مدار و محدوده سرپرستى دین خارج کنیم و تنها برخى از شؤون آدمى را شایسته دینمدارى بدانیم، ناچار باید به تسلط نظام غیردینى تن در دهیم; زیرا پذیرش دین حداقل، مستلزم پذیرش اختیارات محدود و حداقل و تعطیلى نقش دین از برخى یا همه امور اجتماعى است . و از آن رو که بقاى حیات اجتماعى، ضرورت برنامهریزى را حکمفرماست، بنابراین حاکمیت، جهتبرنامهریزى به ناچار براى غیر دین خواهد بود، در نتیجه دولتبىدین بر دین بىدولت، سلطه خواهد یافت و این سیاست از نظر دینى قابل پذیرش نیست . و لازمه این ادعا یعنى دین حداقل، پذیرش شرک اجتماعى است، البته براى این که بعضى بر ما خرده نگیرند که آیا حاکمیت قواعد رانندگى یا پزشکى یا روابط ادارى شرک و تسلط بىدینى است؟ توضیح مىدهیم که اولا ممکن استبرخى از ضوابط در ادارات و مراکز دولتى از قوانین شرعى به دور باشد . ثانیا هرگاه سخن از حاکمیت دین در عرصه امور اجتماعى به میان مىآید اصلا نباید نفى عقل و تجربه را استنتاج کرد; براى این که منابع دینى، فقط کتاب و سنت نیستبلکه فقها در بیان احکام شرعى و متکلمان در بیان عقاید دینى از عقل و تجربه هم مدد مىگیرند .
توضیح مطلب آن که، توحید داراى دو مرتبه فردى و اجتماعى است و پذیرش توحید فردى و اجتماعى به معناى حضور ولى در تمامى زوایاى زندگى فردى و اجتماعى است . بدین ترتیب میان توحید و ولایت ارتباط ناگسستنى و همیشگى وجود دارد; یعنى برنامهریزى هماهنگ در رفتارهاى فردى و اجتماعى براى وصول به قرب حق و ولایت الهى در الگوهاى مختلف رفتارى و به عبارت دیگر حضور ولایت اجتماعى در توسعه سیاسى، اقتصادى و غیره، در رساندن به مرتبه توحید اجتماعى، نقش به سزایى دارد .
نتیجه سخن آن که با توجه به عدم انفصال و تفکیکپذیرى میان توسعه با سعادت و دیانت انسان، به ناچار باید دین حداکثرى را پذیرفت .
حضرت امام خمینى پرچمدار و احیاگر دین حداکثرى، در این باره مىفرماید:
«اسلام و حکومت اسلامى، پدیدهاى الهى است که با بکار بستن آن سعادت فرزندان خود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تامین مىکند و قدرت آن را دارد که قلم سرخ بر ستمگرىها، چپاولگرىها و فساد و تجاوزها بکشد و انسان را به کمال مطلوب برساند . مکتبى است که بر خلاف مکتبهاى غیرتوحیدى در تمام شؤون فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، فرهنگى، سیاسى، نظامى و اقتصادى دخالت و [بر آنها] نظارت دارد و از هیچ نکته و لو بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادى و معنوى نقش دارد، فروگذار نکرده است . موانع و مشکلات سر راه تکامل را در اجتماع و فرد گوشزد نموده و به رفع آنها کوشیده است .» (20)
«اسلام همه چیز است . یکى از بدترین چیزى [چیزهایى] که اجانب در بین مردم و در بین خود ما القاء کردند این است که اسلام براى این است که ما همان عبادت [را] بکنیم; مثل مذهب حضرت مسیح علیه السلام . . . اسلام را به صورت دیگر نشان دادند . و این از کیدهایى [است ] که با نقشهها پیاده شد و ما خودمان هم باور کردیم . . . آخوند را به سیاست چه؟ این حرف، حرف استعمار است . . . اسلام همه چیز است، قرآن همه چیز است، انسان همه چیز است و باید همه احتیاجاتش را قرآن تامین کند .» (21)
«قرآن کریم آمده است این انسان را بسازد، همه ابعاد انسان را مىسازد; یعنى کلیه احتیاجاتى که انسان دارد، چه احتیاجاتى که شخص دارد و چیزهایى که مربوط به شخص است . روابط بین شخص و خالق تبارک و تعالى و مسائل توحید، مسائل صفات حق تعالى، مسائل قیامت، اینها هست، مسائل سیاسى و اجتماعى و قضیه جنگ با کفار و اینها، قرآن پر است از این آیاتى که این آیات مردم را وادار کرده است و پیامبر را مامور کرده است که جنگ کنند با کسانى که متعدى هستند، با ظالمها جنگ بکنند .» (22)
«والله اسلام تمامش سیاست است، اسلام را بد معرفى کردهاند، سیاست مدن از اسلام سرچشمه مىگیرد .» (23)
ب) گونهشناسى دوم
در باب رویکردهاى گستره شریعت مىتوان گونهشناسى دیگرى عرضه کرد . به طور کلى مىتوان به سه رویکرد ذیل اشاره کرد:
1- رویکردى که بر اساس هستىشناسى، معرفتشناسى و انسانشناسى خاصى به نظامهاى اسلامى قائل است و گستره شریعت را در انواع نظامهاى اجتماعى توسعه مىدهد; یعنى معتقد است که از منابع اسلام - کتاب، سنت و عقل - مىتوان هستىشناسى، انسانشناسى و معرفتشناسى خاصى را اصطیاد کرد و بر این مبانى، نظامهاى اجتماعى اسلام را بنا نهاد . رویکرد رایج نزد متفکران اصیل اسلامى این رویکرد نخست است .
2- رویکرد پوزیتویستى و نئوپوزیتویستى که با این رویکرد به دین نگریسته و هر گونه جامعیت را از دین نفى مىکند; یعنى با روش تجربى افراطى و نفى به کارگیرى روش عقلى و روش درون متون دینى نه تنها جامعیت را از دین حذف بلکه هرگونه کارکرد مثبت از دین را نیز انکار و آن را ساخته بشر معرفى کردند و حقایق ماروایى را اسطوره خواندند . و خلاصه این که رویکرد سلبى نسبتبه دین داشتند . روشنفکران مارکسیستى در ایران و سایر کشورهاى اسلامى و غربى با این رویکرد همنوا بودند .
3- رویکرد هرمنوتیکى که با بهره گرفتن از هرمنوتیک گادامر و تاثیر پیش فرضهاى خاصى در باب گستره شریعت فتوا مىدهد . گروهى از این طایفه با رویکرد تفسیرى تنها به گرفتن پیام از متون و سنت دینى اکتفا مىکنند و معتقدند که دین در زندگى اجتماعى پیام دارد، ولى فاقد نظامهاى ثابت اجتماعى است . این رویکرد از متدهاى تئوریکى در علم انسان و طبیعى بهره نمىگیرد و تنها روش هرمنوتیکى را در دریافت پیام از دین به کار مىاندازد . این نظریه، فلسفه خاص خودش را دارد و از هرمنوتیک فلسفى زاییده شده است . بر این اساس، واقعیات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، گفتمان عقلانى خاص خود را دارند و تنها با این گفتمان عقلانى به سامان مىرسند . و پس از شکلگیرى این واقعیتها مىتوان جهت نقد آنها از متون دینى، پیامى دریافت کرد; یعنى پیام خداوند که به سمع یک دیندار مىرسد، مىتواند واقعیتسیاسى را نقد کند . برخى از روشنفکران معاصر ایران با استمداد از هرمنوتیک فلسفى گادامر از این رویکرد دفاع مىکنند . (24)
در مباحث پیشین (25) به تفصیل در تبیین و تحلیل و نقد هرمنوتیک فلسفى گادامر پرداختیم و گفته شد که اگر متن دینى، بر احکام اقتصادى، سیاسى و حقوقى دلالت دارد، مخاطب آن نمىتواند به انکار آن اقدام کند و یا این که آن را نادیده گیرد، مگر آن که به آن شریعت، ایمانى نداشته باشد، البته شکى نیست که دین در پارهاى از مسائل پیام ایجابى یا پیام سلبى دارد، ولى نسبتبه برخى دیگر، اظهار نظر علمى مىکند.
پىنوشتها:
1) استادیار دانشگاه، مدرس حوزه، محقق و نویسنده .
2) ر . ک: علیرضا پیروزمند، دین و علوم کاربردى، انتشارات امیرکبیر، صص 104- 103 .
3) ر . ک: محمد اسدى گرمارودى، عقیده و توحید، دار احیاء التراث، 1361، ص84 .
4) مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (وحى و نبوت)، انتشارات صدرا، تهران، چاپ نهم 1379، ج2، ص170 .
5) همان، ص 171 .
6) ر . ک: عبد الحسین خسروپناه، کلام جدید، گفتار کارکردهاى دین .
7) ر . ک: مک کویرى، تفکر دینى در قرن بیستم، مترجمان عباس شعاعى و محمد محمدرضایى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، صص 302- 301 .
8) ر . ک: سید مهدى میرباقرى، فلسفه - دین - علم، آکادمى علوم اسلامى، صص 15- 14 .
9) ر . ک: شهید مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 561 .
10) محمد سلیمان الاشقر، افعال الرسول و دلالتها على الاحکام الشرعیه، مؤسسة الرسالة، ج1، ص 239 .
11) کیان، شماره 28، ص 48 .
12) همان، ص 49 .
13) مرتضى اسعدى، مقاله جدا انگارى دین و دنیا، فرهنگ و دین، ص 135 .
14) عبدالکریم سروش، دین اقلى و اکثرى، کیان، شماره 41 .
15) کیان، شماره 28، ص 52 .
16) ر . ک: عبدالحسین خسروپناه، مقاله اسلام جامعنگر و انقلاب اسلامى ایران، جرعه جارى، تهران، مؤسسه اندیشه معاصر، 1378 .
17) عبدالعلى بازرگان، آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 35 به بعد .
18) ر . ک: عبد الحسین خسروپناه، کلام جدید، مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علمیه قم، گفتار علم دینى .
19) على عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم، بند3، ص 145 و بند10، ص 149 .
20) امام خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 176 .
21) همان، ج 5، ص 169- 167 .
22) همان، ج 3، ص 122- 121 .
23) همان، ج 1، ص 65; و نیز ر . ک: ج4، ص117; ج2، ص163; ج9، ص135; ج18، ص67; ج21، ص91 و ج2، صص225- 224 .
24) محمد مجتهد شبسترى، شناخت پیام جاودانه، روزنامه ایران، شماره 1060، یکشنبه 12 مهرماه 1377 .
25) عبد الحسین خسروپناه، نقدى بر هرمنوتیک فلسفى، رواق اندیشه، شماره 6، اسفند 1380 .