زمینههاى بهرهگیرى از عقل در فقه شیعه
آرشیو
چکیده
عقل آدمى ظرفیت چشمگیرى در دستیابى بسیارى از ملاکات احکام فقهى دارد خواه این دستیابى از طریق سیر و بررسى در متون دینى باشد یا بیرون از آن، چرا که احکام فقهى در یک دستهبندى به دو قسم تاسیسى و غیر تاسیسى بخشبندى مىشود و احکام غیر تاسیسى نیز به دو قسم عقلى و عقلایى تقسیم مىگردد و قلمرو این دسته از احکام، در فقه گسترده و سهم عقل نیز در فهم ملاکات آنها غیر قابل انکار است. از این رو، فهم ملاکات احکام نه تنها امرى ممکن استبلکه ضرورتى است که بایستى در دو قلمرو استنباط احکام شرع و تشخیص احکام حکومتى آن را باز شناخت.متن
بحث کنونى در باره ظرفیتها و زمینههاى بهرهگیرى از عقل در فقه شیعه است و لزوما نظر به آنچه از سوى فقیهان در گذشته انجام دادهاند نیست، همان گونه که بسا نتوانسته باشیم به همه ظرفیتهاى موجود در فقه شیعه بپردازیم بلکه نگاهى نه چندان روشن به گسترهاى بزرگ است.
مطالعه در آیات شریف قرآن و احادیث معتبر دینى که در بردارنده احکام هستند و گاهى به علت و ملاک احکام اشاراتى دارند و از دیگر سو، پرسشهایى که گاهى در روایات از ملاک و علل احکام شده است، گواه بر این توانایى براى عقل بویژه در بسیارى از احکام غیر عبادى است. به نظر نگارنده بایستى در این سخن که، «لاشىء ابعد عن دین الله من عقول الرجال» (1) تامل کرد; زیرا این سخن اولا در منابع روایى دیده نشده است، ثانیا بر فرض وجود، خبر واحد است و نمىتوان همه فقه را زیر سیطره آن قرار داد و پاسخ مساله مهمى; مانند قلمرو کارایى عقل را از آن دریافت کرد; زیرا این یک مساله فقهى نیست که با یک یا دو روایتبتوان آن را مورد نفى یا اثبات قرار داد. ناگفته نماند که پاسخ به این مساله مىتواند از سوى نصوص دینى داده شود و چنین امرى، غیر منطقى و غیر عقلى نیست ولى در نصوص دینى پاسخ روشن منفى به این مساله دیده نشده استبلکه همان گونه که گفته شد، مطالعه در نصوص دینى مىفهماند که ظرفیت عقل در فهم بسیارى از ملاکات احکام چشمگیر است و به هیچ وجه نمىتوان آن را نادیده گرفت.
عقل و کشف ملاکات
ملاک در لغتبه پایه، قوام و نظام هر چیزى گفته مىشود. (2) ملاک، یعنى چیزى که به آن اعتماد مىشود. در نوشتههاى اندیشمندان اصولى شیعه، تعریفى از ملاک دیده نشده است. با نگاه به معناى لغوى آن و با توجه به این که در پارهاى موارد آن را به کار بردهاند، باید گفت: ملاک حکم چیزى است که پایه و مبنا براى اعتبار و جعل آن قرار مىگیرد. (3)
واژه ملاک در نوشتههاى اصولى و فقهى شیعه در دو معنا به کار مىرود. در یک کاربرد، منظور از ملاک، مصلحتیا مفسدهاى است که موجب جعل و اعتبار حکم مىشود. در این معنا، ملاک حکم همان علت ثبوتى حکم، قلمداد مىشود; مانند این که گفته مىشود، علت جعل تقصیر در نماز مسافر، جلوگیرى از سختى است.
ملاک به این معنا همردیف معناى حکمتحکم است. (4) معناى دوم ملاک، عناوینى است که در متون دینى و نوشتههاى فقهى به عنوان نشانه، علامت و معرف براى تحصیل مصالح احکام قرار مىگیرد; مانند «سفر» که ملاک براى تقصیر در نماز است. این گونه ملاکها، عناوینى هستند که با وجود آنها حکم احراز مىشود، تا مصلحت و حکمت مورد نظر شارع تامین گردد. آنچه در بحث کنونى، یعنى عقل و کشف ملاکات مد نظر است، معناى نخست، یعنى علت ثبوتى است و ما بحث را در سه عنوان پى مىگیریم.
الف) عقل و امکان کشف ملاکات;
ب) ضرورت کشف ملاکات;
ج) عقل و تصرف در نصوص;
الف) عقل و امکان کشف ملاکات
یکى از ظرفیتهاى به کارگیرى عقل در فقه شیعه کشف ملاکات است. کشف ملاکات مىتواند در دو حوزه متون دینى و بیرون از متون دینى به میان آید. حوزه متون دینى بدین معناست که انسان با سیر و بررسى در متون قرآن و سنت (فهم از نصوص) بدون این که متن مصرح یا ظاهرى در مساله وجود داشته باشد، ملاک حکم را به دست آورد. البته این فهم بایستى روشمند بوده و بر پایه اصول و ضوابط پذیرفته شده و قابل دفاع در علم اصول باشد; براى نمونه، تنقیح مناط یکى از روشهاى فهم ملاک است. (5) گاهى فقیه با سیر و بررسى در نصوص دینى و علاوه بر آن با سود جستن از واقعیتها و تجربههاى اجتماعى، ملاک حکم را به دست مىآورد; به عنوان مثال، برخى از فقیهان با دیدن انبوه قربانىهایى که در ایام حج، در سرزمین منى انجام مىشود و همین طور اسراف و تبذیرى که در این باره صورت مىگیرد و از دیگر سو، با نگاه به موارد نیاز مصرف گوشت قربانى، با این پرسش مواجه مىشوند که آیا براستى ملاک وجوب قربانى براى حجاج، تنها اراقه دم است و علت دیگرى ندارد؟ ایشان با سیر و بررسى در نصوص قرآن و سنت و همینطور به ضمیمه دیگر دلیلهاى شرعى مىگویند ملاک وجوب قربانى اراقه دم براى اطعام است و از آنجا که در ایام حجبا توجه به انبوه قربانى این امرى میسور نیست دیگر چنین امرى لزوم ندارد و بایستى قربانى را در مکانى دیگر انجام داد تا در راه اطعام مصرف شود. (6)
حوزه بیرون از متون دینى، بدین معناست که انسان بدون استمداد جستن از متون دینى ملاک حکم را در یابد (فهم مستقل از نصوص) (7)
از دیدگاه نظرى هیچ مانعى براى فهم ملاکات احکام در دو حوزه یاد شده وجود ندارد و هیچ برهانى بر خلاف آن، یاد نشده است. تنها گروهى از دانشمندان اصولى شیعه، ادعا کردهاند که به لحاظ واقعیت، تحقق چنین امرى در بیشتر موارد دشوار (8) و حتى یافتنشدنى است (9) اگر چه در برابر آن برخى گفتهاند نمىتوان به یک باره دست عقل مستقل را از فهم ملاکات کوتاه انگاشت. (10)
به نظر نگارنده براى بازشناسى ظرفیت توان عقل در فهم ملاکات احکام شرع، شایسته است چنین گفته شود در یک نگاه گسترده احکام شرع به دو دسته بخشبندى مىشود، احکام تاسیسى، احکام غیر تاسیسى. احکام تاسیسى نیز به دو دسته تقسیم مىگردند، احکام عقلى، احکام عقلایى. منظور از احکام عقلى یک رشته شناختهاى فطرى است که از واقعیتبهرهمندند و خرد بشرى آنها را مىیابد و رابطه عقل با آنها، رابطه کاشف و مکشوف است; مانند شایسته بودن عدالت و ناشایستبودن ستم. (11) این دست احکام عقلى به دو دسته بخشبندى مىشوند:
دسته یکم: احکام یا شناختهاى خود بنیاد هستند، بدین معنا که از چیزى گرفته نشدهاند و مبتنى بر آنها نیستند بلکه بسا احکام دیگر از آنها گرفته مىشوند; مانند شایسته بودن عدالت و ناشایستبودن ستم. این دو حکم از گزارههاى ریشهاى و مستقل هستند که سرچشمه و پایه بسیارى از احکام اخلاقى، سیاسى اقتصادى و حقوقى به شمار مىآیند و اساسا جهتگیرى این دسته از احکام براى تامین عدالت و زدودن ستم در روابط انسانى است. از این رو بایستى سایه گستر وضع قانون و فهم دین قرار گیرند. اساسا بسیارى از احکام فقهى در قلمرو حقوق مدنى و کیفرى از مصادیق این دو شناختبنیادین بشرى، قلمداد مىشوند و بدین رو ملاک بسیارى از این گونه احکام براى عقل روشن است و احکام شارع نیز در این راستا جعل گردیدهاند.
دسته دوم: احکام و شناختهاى فطرى و فرعى یا دیگر بنیاد است، بدین معنا که از دیگر شناختها گرفته شدهاند و از شاخههاى آنها قلمداد مىشوند; مانند شایستگى مجازات مجرم، ناروایى کیفر بىگناه، ناروایى عقاب بدون بیان در امور کیفرى، ناروایى تکلیف کردن به مجنون و نابالغ در امور عبادى، جبران زیان وارد شده، وجود خیار غبن و.... بنابراین ملاکهاى این دسته از احکام نیز براى عقل روشن است و شرع نیز بر همین اساس حکم کرده است.
منظور از احکام عقلایى یک رشته توافقات و رفتارهایى است که مورد پذیرش آنان است و به علت نیاز و احتیاجات خود در روابط اجتماعى آنها را پدید آوردهاند; مانند عمل به استصحاب، اماره بودن ید براى ملکیت، تمسک به ظواهر الفاظ، حکم به لزوم بیع، جعل انواع خیارات براى بیع، جواز تصرف در شىء حیازت شده، جواز بیع معاطاتى و به طور کلى بسیارى از احکامى که در قلمرو معاملات دیده مىشوند. احکام عقلایى به این معنا، امور واقعى نیستند تا عقل آنها را کشف کند و بشناسد بلکه یک رشته امورى هستند که در پى نیازهاى انسان پدید مىآیند، از این رو احکام عقلایى نیز دو دستهاند. یک دسته احکام ثابت و همیشگى که وابسته به نیازهاى ثابت انسان هستند; مانند تمسک به ظواهر الفاظ، دسته دیگر احکام عقلایى موقتیا عصرىاند که وابسته به نیازهاى عصرى انسانند; مانند احکامى که مرتبط با بردهدارى است.
بسیارى از ملاکات هر دو دسته از احکام، یعنى احکام عقلى و عقلایى براى خرد بشر روشن است و مصالح و مفاسد آنها را مىفهمد، بویژه این که بسیارى از این دو دسته احکام در قلمرو احکام غیرعبادى مطرح است و به اقرار بسیارى از دانشمندان شیعى ملاکات احکام غیر عبادى، امورى پنهان از عقل بشر نیست و عقل مىتواند ملاکات بسیارى از آنها را دریابد. از این رو پارهاى از دانشمندان شیعى بر این باورند احکام شارع در باره امور غیر عبادى، اساسا ارشادى و تاکیدى است. (12) بنابراین فهم ملاکات آنها بدون یارى جستن از شرع، ممکن است و اساسا شارع نیز در همین راستا حکم جعل مىکند و امر جدیدى را نیاورده است; براى نمونه حضرت امام رحمه الله در باره مالکیت امام معصوم علیه السلام نسبتبه انفال، ثروتهاى طبیعى و به طور کلى هر آن چیزى که مالک ندارد مىگوید، مالکیت امام علیه السلام در این موارد، امرى عقلایى است و میان همه دولتها رواج دارد و اسلام در این باره چیز جدیدى را نیاورده و بر مشى عقلا حکم کرده است و اجازه حیازت و مالکیت ثروتهاى طبیعى نیز امرى عقلایى و شایع میان دولتهاست. (13)
احکام تاسیسى احکامى است که پیش از شارع سابقه ندارد و او پدید آورنده آنها بوده است، اینگونه احکام بیشتر در قلمرو عبادات دیده مىشوند و ممکن است در برخى از موارد ملاکات آنها از خرد بشرى پنهان باشد; مانند ملاک تعداد رکعات نماز، با این همه، نمىتوان گفتبه طور کلى دست عقل از فهم این گونه ملاکات کوتاه است; زیرا در این گونه احکام عقل مىتواند اصل ملاک را درک کند، اگر چه ممکن است فهم برخى از خصوصیات و جزئیات آنها براى عقل ناشناخته باشد; براى نمونه عقل مىتواند ملاک اصل وجوب نماز، طهارت یا روزه را دریابد، اگر چه ملاک وجوب برخى از خصوصیات آنها روشن نباشد. شاید گواه بر این سخن اسرارى است که در باره عباداتى چون نماز، روزه، حج و... در نوشتههاى دانشمندان مسلمان بیان گردیده است. آیا چنین نوشتههایى نمىتواند گواهى بر فهم ملاکات و مصالح برخى از این احکام قلمداد شود؟
بر پایه گفتههاى یاد شده، مىتوان نتیجه گرفت، از دیدگاه نظرى مانعى براى شناخت ملاکات و مصالح احکام وجود ندارد و از دیدگاه عملى نیز ملاک احکام شرع در زمینه عقلى و عقلایى براى عقل قابل دستیابى است. تنها در زمینه برخى از احکام تاسیسى شارع است که تا کنون ملاک آنها براى عقل روشن نشده است، اگر چه پس از این روزگار، ممکن استبا توجه به نوآورى و تحقیقات دانشمندان آینده در دانش فقه و اصول، آنها نیز قابل فهم باشد و دلیل و برهانى بر نفى چنین امرى دیده نمىشود. به طور کلى عقل موجودى تاریخمند است و تواناییهاى آن در طول زندگى بشر نوسان و فراز و نشیب داشته است و مجموعه دانش او و حقانیت آنها در طول تاریخ یکسان نیست و آنچه که بر پایه روند کنونى دیده مىشود، به سوى گستردگى و عمق است از این رو، مانعى ندارد که عقل بشر امروز بسیارى از ملاکات را دریابد، اگر چه در گذشته این امکان را نداشته است. حتى اقرار برخى از دانشمندان امروزى مبنى بر دور از دسترس بودن حقیقت، از نشانههاى کمال عقل بشرى است که ناتوانى خود را در برابر ژرفاى حقیقت و کاستى فهم انسان، احساس کرده است. اساسا بسیارى از دانشمندان در اواخر عمر خود به جهل خویش و گستردگى و عمق حقیقت اقرار مىکنند و نباید چنین امرى را گواه بر ناتوانى عقل بشر بر فهم ملاکات پنداشت. بر این پایه چنانچه نکوهشى در باره ناتوانى عقل بشر در باره فهم ملاکات و احکام شرع در روایات وجود داشته باشد، آیا مىتوان به عقل بشر امروز نیز گسترش داد و عقل بشر دیروز با امروز را یکسان قلمداد کرد آیا دانش و تجربه بشر امروز با بشر دیروز هم عرض هستند تا هنوز برخى از این دست روایات صادق باشند؟
ب) ضرورت و تاثیر کشف ملاکات و علل احکام
کاوش و دستیابى به علل و ملاکات احکام نه تنها امرى ممکن بلکه ضرورى است، شایان یادآورى است که پیامد کشف ملاکات و علل احکام براى تعدى کردن از نصوص شرعى و قیاس نمودن امور غیر منصوص به امور منصوص نیستبلکه غرض انگشت نهادن به نکتهاى است که به طور مستقل کمتر میان دانشمندان شیعى به آن همت گماشته شده ولى ضرورتى است که روىآورى به آن موجب بالندگى بیش از پیش فقاهت مىگردد.
در یک نگاه گسترده مىتوان ضرورت کشف ملاکات و علل احکام را در دو قلمرو به میان آورد:
1- قلمرو استنباط احکام شرعى;
2- قلمرو تشخیص مصلحت و بیان احکام حکومتى;
1- قلمرو استنباط احکام شرعى
به طور کلى احکام دین در پى استقرار اهداف و ملاکات خرد و کلانى است که مد نظر شارع قرار دارد و هر یک از آنها یا دستهاى از آنها، ابزار تحقق اهداف خرد و کلان شارع به شمار مىآیند; براى نمونه، ملاک حرمت زنا حفظ نسل و کیان خانواده است (14) و همین گونه ملاک حرمتخرید و فروش خون و فضولات انسان، نبود منفعت عقلایى و جلوگیرى از اکل مال به باطل است و ملاک حرمتشراب حفظ نسل و سلامت روانى انسان است و... بر این پایه، همواره میان احکام دین و غایات و ملاکات آن، نوعى سنخیت و هماهنگى برقرار است و شناخت ملاکات و علل غایى احکام در ابواب و کتابهاى گوناگون فقهى; مانند بیع، نکاح، جهاد و... کمک مىکند تا احکام درستتر و به واقع نزدیکتر استنباط و بیان شوند. فقیهى که تلاش مىکند تا اهداف و ملاکات شارع را در ابواب فقه به دست آورد، در استنباط احکام تنها به قواعد اصولى بسنده نمىکند و اندیشه خود را در چارچوب تمسک به اطلاق و عموم نصوص و مانند آنها گرفتار نمىسازد بلکه با نگاه به همان قواعد اصولى، نصوص را از روزنه اهداف و ملاکات شارع که با واقعیت زندگى پیوند دارند، مىفهمد. شناخت ملاکات احکام مشعلى فروزان براى فهم نصوص شرعى و دستیابى به احکام شرع، همپاى نیازهاى روزگار است; براى نمونه به یک استدلال فقهى صاحب جواهر اشاره مىکنیم. ایشان با توجه به دو ملاک مهم حسن عدل و قبح ظلم در باره عدم لزوم اجازه ولى در نکاح دختر رشید و باکره و با توجه به تعارض روایات به عنوان یک احتمال در این باره مىگوید:
بسا اعتبار (دلیل عقل) گواه بر سقوط ولایتباشد; زیرا اجبار کردن دختر عاقل و کامل (از سوى پدر) موجب ستم بر او مىشود. (15)
ایشان در باره گسترش حرمت احتکار به موضوعاتى بیش از آنچه که در زبان روایات آمده مىگوید:
از آنجا که حصر موضوع حرمت احتکار در چارچوب روایات، بسا موجب ستم و تنگى بر مردم گردد. بنابراین براى از میان برداشتن دشوارى از مردم، موضوع حرمت احتکار را به هر موضوعى که موجب فشار بر آنها مىشود، گسترش مىدهیم. (16)
به دیگر سخن صاحب جواهر در استنباط موضوع حرمت احتکار بر این باور است که موضوع حرمت احتکار در باره کالاهایى است که مورد نیاز مردم است و احتکار آن موجب تنگى و سختى بر مردم مىگردد و این برخلاف عدالت و موجب ستم است از این رو نبایستى احتکار را به موضوعاتى که در روایات آمده است، منحصر ساخت ولى چنانچه کالاى احتکار شده تا آن اندازه مورد نیاز مردم نباشد، به گونهاى که آنان را به سختى بیاندازد، حرمت معنا ندارد; مثلا حرمت احتکار نمک در نواحى ایران معنا ندارد. (17)
همان گونه که ملاحظه مىشود اگر چه صاحب جواهر، نصوصى را پیش رو دارد، با این همه با یارى جستن از اصل عدالت، لزوم اجازه ولى را در نکاح دختر رشید باکره نفى مىکند و همین طور دامنه موضوع احتکار را به بیش از آنچه که در روایات یاد گردیده است، گسترش مىدهد و از دو اصل حسن عدل و قبح ظلم به عنوان مشعلى براى روشنایى راه اجتهاد، بهره مىجوید.
2- قلمرو تشخیص مصلت و بیان احکام حکومتى
حکم حکومتى، حکمى است که از سوى فقیه با توجه به مصالح و نیازهاى جامعه در زمینههاى گوناگون و در چارچوب ضوابط شرعى تشخیص داده شده و بیان مىگردد. از تعریف یاد شده به دست مىآید که حکم حکومتى داراى سه رکن است، اولا از سوى فقیه است، ثانیا با توجه به مصالح جامعه بیان مىشود، ثالثا در چارچوب ضوابط شرعى قرار گیرد. بر این پایه، مصالح جامعه پایه و خاستگاه حکم حکومتى است که بایستى در گستره ضوابط شرعى تشخیص داده شود و در طول آنها قرار گیرد و روشن ستشناخت مصالح جامعه بستگى آشکارى به شناخت ملاکات و مصالح احکام که همان ضوابط شرعى است، دارد. اگر مصالح و ملاکات احکام روشن نباشد، چگونه مىتوان در چارچوب ضوابط شرع، مصلحت جامعه را تشخیص داد. از آنجا که در پارهاى موارد میان مصلحتها تزاحم پدید مىآید، یکى از پایههاى تشخیص مصلحت، شناخت مهم از غیر مهم و همین طور شناخت مهم از مهمتر است و روشن است، بازشناسى هر یک از آنها از رهگذر روشن بودن ملاکات و مصالح احکام امکان مىیابد. چنانچه ملاکات خرد و کلان احکام و یا دست کم ملاکات کلان احکام روشن نباشد، چگونه مىتوان مصلحت جامعه را از میان مصالح متزاحم موجود بازشناخت؟ آیا شناخت مهم یا مهمتر بودن حکمى، راهى به جز شناخت ملاک حکم دارد؟ براى نمونه شناخت این که احترام به مالکیتخصوصى و نگهدارى اموال مردم از تخریب آنها، مهمتر استیا تخریب خانههاى مردم (اگر چه بدون رضایت آنها باشد) و ساختن اماکن مورد نیاز جامعه، با توجه به شناختى است که از ملاک هر یک از دو حکم وجود دارد و مسلما صدور چنین حکمى در پرتو فهم ملاک هر دو حکم و ترجیح یکى بر دیگرى است.
بر این پایه، در نگرش کسانى که ولایت فقیه را پذیرفتهاند و وظیفه وى را اجراى احکام شرع در جاى جاى تصمیمگیریهاى مرتبط با جامعه مىدانند، شناخت ضوابط و ملاکات احکام براى او امرى ضرورى و گریزناپذیر است. ملاکات و مصالح احکام در سنجش با احکام حکومتى مانند قانون اساسى در مقایسه با قانون عادى است، همان گونه که قوانین عادى باید در راستاى قانون اساسى وضع شوند، فتاوا و احکام حکومتى نیز بایستى در راستاى تامین ملاکات و مصالح شرع قرار گیرند.
ما در این بخش کوتاه به زمینههاى ضرورى و تاثیر شناخت ملاکات احکام در دو قلمرو اجتهاد و احکام حکومتى و همین طور حکم و موضوع اشاره مىکنیم و کاوش و کوشش در این باره را به مجالى دیگر مىسپاریم.
1- تاثیر در باب ترجیح در بحث تزاحم احکام;
2- تاثیر در باب ترجیح در بحث تعارض اخبار;
3- تاثیر در پذیرش روایات و ایجاد وثوق و اطمینان به صدور آنها;
4- تصرف در اطلاق یا عموم نصوص و تقیید یا تخصیص آنها;
5- تاثیر در روشن ساختن مفاد نصوص مجمل و محتمل و ترجیح یکى از آن معانى، با توجه به شناخت مصالح و ملاکات;
6- بازشناسى دقیق موضوع و صدق عناوین احکام فقهى;
7- تاثیر در تشخیص و جعل احکام حکومتى;
8- تاثیر در ترتیب مقدمات فقهى براى استنباط حکم.
در یک سخن کوتاه مىتوان گفت، شناخت ملاکات و مصالح و مفاسد احکام، مىتواند جهتگیرى اجتهاد را روشن سازد و مسیر حرکت آن را نشان دهد و اجتهاد را در فضایى روشن و شفاف قرار دهد و مجتهد را تنها با تمسک جستن به یک سلسله قواعد اصولى احیانا از بىراهه رفتن، باز بدارد. اساسا توجه به ملاکات و مصالح و مفاسد احکام خود مىتواند یکى از ترازها و قواعد اجتهاد به شمار آید که بایستى مجتهد در دستیابى حکم به آن اهتمام ورزد و این سخن تازه و بدیعى نیستبلکه برخى نشانههاى آن در نوشتههاى فقهى به نام «روح شریعت» یا «مذاق شارع» دیده مىشود. شاید سخن یاد شده نزدیک به مطلبى باشد که به عنوان «شم الفقاهة» در میان نوشتههاى برخى فقیهان مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء مطرح است. (18)
ج) عقل و تصرف در نصوص
همان گونه که در پیش نیز گفته شد یکى از زمینههاى بهرهگیرى از عقل، تحلیل و تصرف در نصوص دینى است و به راستى که یکى از دشوارترین عرصههاى اجتهاد نیز همین امر است; زیرا تا هنگامى که فقیه به ظواهر نصوص عمل کند کار دشوارى را پیش رو نخواهد داشت. سنگینى کار هنگامى آغاز مىشود که بخواهد آیه یا روایتى را از ظاهرش برگرداند و مدلول ظاهرى آن را به کنار نهد.
در یک نگاه گسترده دو دسته امور موجب تصرف در ظواهر نصوص مىگردد، یک دسته قراین لفظى منفصل است و دسته دیگر قراین لبى یا غیر لفظى است. قراین لبى یا غیر لفظى نیز سه امر است، اجماع، سیره عقلا و دلیل عقل. در بحث کنونى دلیل عقل مد نظر است و همان گونه که پیش از این نیز گفته شد، منظور از عقل، هر گونه یافتههاى بشرى است که مىتواند در قلمرو مباحث احکام شرعى مطرح باشد.
تصرف در ظواهر بسیارى از نصوص شرعى، امرى گریزناپذیر است و علت آن نیز منطبق نبودن مفاد ظاهرى آن با حقایق و وقایع، در گمان مجتهد است. این عدم انطباق از آن روست که همواره فهم متن در چارچوب شخصیت فکرى، روانى فهم کننده، انجام مىشود. به طور کلى شخصیت هر فهم کننده متن، برخوردار از یک ویژگیهاى مشترک و ویژگیهاى فردى است. ویژگیهاى مشترک همان اصول و معرفتهاى فطرى است که همه انسانها از هر تیره و تبارى از آن برخوردار هستند و ناگزیر همه متون از سوى هر انسانى در چارچوب آنها فهمیده مىشود. مىتوان این را به طور مسامحى، نوعى جبر در فهم متون نام نهاد; مانند این که خداوند فرموده است «یا ایها الناس اعبدوا ربکم» (19) و به دلیل عقل، بدیهى گفته مىشود، منظور از «ناس» کسانى هستند که عاقل، بالغ و قادر هستند.
ویژگیهاى فردى، مجموعه باورها و یافتههاى فکرى و خصوصیات روانى فهم کننده است که در گمان وى مانع مىشود به مدلول ظاهرى نص عمل شود و در تصور وى التزام به ظاهر نص، با یک سلسله حقایق یا واقعیتهاى موجود معارض است. (20) به هر روى مىتوان گفت ضرورت تصرف در نصوص توسط عقل، عدم انطباق نصوص با حقایقى است که در نظام فکرى مجتهد وجود دارد و ناسازگارى مدلول نصوص با وقایع موجود است. چنین امرى وى را وا مىدارد تا مدلول ظاهرى آنها را کنار بگذارد و با نگاه به آن حقایق وقایع، گونهاى توسعه یا تضییق در آنها بدهد. به دیگر سخن، آنچه ضرورت تصرف در نصوص را به گونههایى چون تخصیص یا تقیید و یا توسعه روشن مىسازد، بایستگى فهم عاقلانه آنهاست، بدین معنا که بایستى نصوص را دست کم در چارچوب یک رشته معرفتهاى بدیهى و نظرى دریافت کرد و به تفسیر و تحلیل آنها پرداخت. چارچوبمند بودن فهم بشر یک ضرورت شناختشناسى است. بر این پایه بسا واژههایى در زبان گفتارى یا نوشتارى وجود دارد که به لحاظ ساختار زبانى از گستردگى و شمول و یا نوعى ضیق برخوردار است، با این همه چون گستره فهم آدمى دست کم در حصار معرفتهاى بدیهى عقل است، مفاد الفاظ، تخصیص یا تقیید مىخورد و ناگزیر نمىتوان با شمول آنها پایبند بود. این حداقلى است که در این باره وجود دارد و در آن خردهگیرى دیده نمىشود. فراتر از آن، این است که گفته شود از آنجا که اجتهاد چیزى جز تلاش براى دستیابى به مقصود شارع نیست و این تلاش از رهگذر یک رشته شناختهاى عقلى و نقلى پدید مىآید، آنچه نهایتا به عنوان معیار و ضابطه دستیابى به مدار شارع و استنباط حکم پذیرفته مىشود، قناعت وجدان مجتهد است که پس از به کارگیرى یک رشته ترازها و قاعدههاى پذیرفته شده به دست مىآورد. بر این پایه، بسا در نصوص، عمومات یا مطلقات و یا به طور کلى ظواهرى پیدا شود که از نگاه مجتهد با دیگر باورهاى عقلى یا نقلى وى ناسازگار است. از این رو آنها را تخصیص یا تقیید مىزند و یا ظاهر آن را از وجوب به استحباب، برمىگرداند.
فقیه روشن اندیش، شیخ طوسى در داورى میان نظریه جواز تخصیص عمومات به دلیل عقل و دیگر دلیلها مىگوید:
آنچه که بر درستى نظریه نخست صحه مىگذارد، این است که اگر دلیلى (اگر چه عقلى) موجب علم گردد، بایسته است که عمومات توسط آن تخصیص بخورد. (21)
شهید محمد باقر صدر در یکى از نوشتههاى خود پس از آن که تصریح مىکند هدف از اجتهاد سازگار ساختن اندیشه اسلامى با رویدادهاى زندگى است، مىگوید، چنانچه مدلول نص در قلمرو مسائل عبادى باشد، بایستى به همان ظهور لغوى یا سیاقى آن بسنده گردد و نبایستى به آن چیزى افزود ولى چنانچه مدلول نص در قلمرو مسائل اجتماعى باشد، در این صورت بایستى نص را از دریچه فهم اجتماعى و ارتکاز مشترک میان مردم فهمید و بسا چنین فهمى موجب توسعه یا تضییق نص گردد. وى براى نمونه به مساله تحقق ملکیت در حیازت اشاره کرده مىگوید، اگر مدلول نص این بود که چنانچه کسى آب چاه یا هیزم را حیازت کرد، مالک آن مىشود، مدلول لغوى چنین نصى اقتضا مىکند که در حکم به ملکیتبراى شخص حیازت کننده، به همین دو موضوع اکتفا شود ولى چنانچه از دریچه فهم اجتماعى و ارتکاز عقلایى نگریسته شود، حکم به ملکیت منحصر در حیازت آب چاه یا هیزم نیستبلکه در برگیرنده همه ثروتهاى طبیعى مىشود. وى از این امر به تناسب حکم و موضوع یاد مىکند، بدین معنا که در ارتکاز عقلا به طور کلى، حکم به ملکیتبا ثروتهاى طبیعى تناسب دارد و منحصر در آب چاه یا هیزم نیست و این دو به عنوان مصداقى از ثروتهاى طبیعى در نص آمدهاند و با ضمیمه کردن ارتکاز مشترک میان عقلا، بایستى حکم به ملکیت را به همه ثروتهاى طبیعى گسترش داد و در ظاهر لغوى نص تصرف کرد. (22)
ممکن است اشکال شود، بحث در باره نقش دلیل عقل در تصرف نصوص است ولى آنچه براى نمونه گفته شد، در باره ارتکاز عقلایى است که موجب تعمیم و گستردگى در نص گردیده و روشن است، میان دلیل عقل و ارتکازات عقلایى تفاوت وجود دارد.
در پاسخ گفته مىشود تحقیق نشان مىدهد، دست کم شمارى از ارتکازات عقلا بر پایه گونه تحلیل عقلانى که در ضمیر ناخودآگاه آنان وجود دارد، استوار هستند و در نهایتبه نوعى دلیل عقلى به معنایى که پیش از این گفته شد، برمىگردند. مساله ارتکاز عقلایى در باره حیازت از این دست ارتکازات به شمار مىآید; زیرا چنانچه پذیرفته شود، حیازت چیزهایى; مانند آب چاه و هیزم، موجب مالکیت مىگردد، چنین امرى در واقع بر پایه این استدلال استوار است که این امور مالک بخصوصى ندارد و هر کسى آنها را یافت، بویژه چنانچه براى یافتن آنها، جستجو و هزینه کرده باشد، براى وى حق پدید مىآید و اصل عدالت اقتضا مىکند که مالک آنها به شمار آید. عقلا بر پایه چنین استدلالى، اگر چه ناخودآگاه حکم به مالکیت کردهاند و این ارتکاز یا دلیل عقلى; مانند قرینه، موجب مىگردد در مدلول ظاهر نص تصرف شود و حکم به همه ثروتهاى طبیعى گسترش یابد.
بر پایه آنچه گفته شد، به کارگیرى عقل در فقه شیعه از ظرفیتشایستهاى برخوردار است; زیرا شمار بسیارى از احکام شرع در زمینههاى حکم عقلى یا حکم عقلایى است و اساسا بخش فراوانى از آنها در این باره ارشادى است و بدین روست که عقل مىتواند و گاهى باید، عموم یا اطلاق برخى نصوص را تضییق کند و یا در مفاد آنها توسعه بدهد; زیرا احکامى که زمام آنها به دست عقل و عقلاست، حدود و قیود و گستره آنها نیز به دست عقل و عقلاست. (23) بررسى و جستجو در نوشتههاى فقهى گواه روشنى بر این سخن است. فقیهان گرانمایه اگر چه در مباحث اصول، عقل را در جایگاه شایسته آن ننشاندهاند ولى در مباحث فقهى به شایستگى از آن سود جستهاند و هر آنچه در مباحث اصول کم گفتهاند، در مباحث فقه به کار بستهاند. این امر پژوهشى شایسته خود را مىطلبد که بایستى به آن همت گماشت.
پىنوشتها:
1) ناگفته نماند روایاتى از این دست که مىگوید «لیس شىء ابعد عن عقول الرجال من تفسیر القرآن» وجود دارد ولى سخن ما در تفسیر قرآن نیست. بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، چاپ دوم، ج89، ص111.
2) ابن منظور، لسان العرب.
3) سید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، ج2، ص289.
4) محمد تقى حکیم، اصول العامه للفقه المقارن، ص22.
5) وحید بهبهانى، الفوائد الحائریة، ص147.
6) ناصر مکارم شیرازى، بحوث فقهیة حامة ص 10 به بعد; ر. ک. امام خمینى رحمه الله، کتاب البیع، ج3، ص25.
7) اهل تسنن بر این باورند که بطور کلى عقل محض و مستقل از نصوص، توانایى فهم ملاکات احکام را ندارد و تنها باتکیه بر نصوص است که مىتواند به حکم دست پیدا کند و بدین روست که عقل را در ردیف منابع احکام نمىآورند. وهبة الزحیلى، الاسس و المصادر الاجتهادیه المشترکة بین السنة و الشیعة، صص26 و 31. محمد سراج، اصول الفقه الاسلامى، ص65. برخى از اندیشمندان شیعه بر آن باورند که عقل در پارهاى از موارد بطور مستقل نیز توان فهم ملاکات احکام را دارد. محمد حسین نائینى، فوائد الاصول، ج3، ص56.
8) سید محمد باقر صدر، پیشین، ص289.
9) ابو القاسم خویى، مصباح الاصول، ج22، ص26.
10) محمد حسین نائینى، پیشین.
11) ناگفته نماند، برخى از دانشمندان اصولى شیعه این دو مثال را در ردیف احکام و آراى عقلا مىدانند که از واقعیتبىبهره هستند، محمد حسین اصفهانى، نهایة الدرایه، ج3، ص18.
12) حسینعلى منتظرى، دراسات فى المکاسب المحرمة، ج2، ص546: «ان الاوامر و النواهى الواردة فى ابواب المعاملات و السیاسیات و الجزائیات من قبیل الاحکام الارشادیه الى ما یدرکه العقل و النظر ایضا بعد التنبه لها.» ; سید عبد الحسین لارى، التعلیقة على فرائد الاصول، ج2، ص18.
13) امام خمینى رحمه الله، پیشین، ص25.
14) ملاک یاد شده در پارهاى از روایات نیز وجود دارد: شیخ صدوق، علل الشرایع، ص479.
15) محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج29، ص179: «لعل الاعتبار یشهد بسقوط الولایة راسا ضرورة تحقق الظلم فى جبر العاقل الکامل على ما یکرهه.»
16) همان، ج22، ص481 به بعد.
17) همان.
18) شیخ جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ص32: «...و کذا ما ینقدح فى ذهن المجتهد من تتبع الادله بالانبعاث عن الذوق السلیم و الادراک المستقیم بحیثیکون مفهوما له من مجموع الادله فان ذلک من جملة النصوص، فان للعقل على نحو الحس ذوقا و لمسا و سمعا و شما و نطقا.» نوه ایشان با سود جستن از همین سخن در نوشته خود به نام «مصادر الحکم الشرعى» اساسا شم الفقاهة را یکى از مصادر حکم شرعى مىداند.
19) بقره/21.
20) این امر بیانگر این نکته است که اجتهاد مىتواند امر نسبى باشد و در پارهاى موارد نوع استنباط از متن با شرایط فکرى و روانى مجتهد است.
21) شیخ طوسى، عدة الاصول، ج1، ص327.
22) الاجتهاد، و الحیاة، اعداد محمد الحسینى، الطبعة الثالثة، ص167.
23) سید احمد خوانسارى، جامع المدارک، ج3، ص21.