قلمرو اختیارات ولى فقیه از دیدگاه فقها و قانون اساسى
آرشیو
چکیده
نظریه ولایت فقیه از مهمترین دستاوردهاى اندیشه سیاسى مکتب تشیع است و اگر چه اصل آن از سابقهاى بسیار طولانى در بین فقها برخوردار بوده و کسى منکر ولایت فقیه نشده است، اما حدود اختیارات ولى فقیه در عصر غیبت همواره مورد بحثبوده و سؤالات و شبهاتى را برانگیخته است. با پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى به رهبرى امام خمینى رحمه الله و تثبیت اصل ولایت فقیه در قانون اساسى و عینیتیافتن آن در جامعه، بحث پیرامون اختیارات از اهمیت ویژهاى برخوردار شده و در محافل مختلف نیز مطرح مىباشد. این مقاله با تبیین دیدگاه فقها و قانون اساسى در رابطه با اختیارات ولى فقیه به دفاع از ولایت مطلقه فقیه در مفهوم مورد نظر فقها مىپردازد.متن
مقدمه
به طور مسلم امت اسلامى در روزگار غیبتبه حال خود رها نبوده و یا سرنوشت آن به دستحکومتهاى طاغوتى سپرده نشده است.
اسلام، همواره براى انسان برنامه مشخصى دارد و به دلیل داشتن کاربردى اجتماعى نمىتواند نسبتبه ابزارهاى اجرایى جامعه; مانند تشکیل حکومتبى تفاوت باشد، به علاوه بسیارى از احکام اسلام به گونهاى است که تنها در سایه حکومت، قابل اجرا است و عدم رضایتشارع به تعطیلى اجراى آنها اجماعى است. امام خمینى رحمه الله مىنویسد:
«هر کس اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامى ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجراى احکام اسلام شده است و جامعیت احکام و جاودانگى دین مبین اسلام را انکار کرده است» . (1)
بنابراین، مهمترین هدف از تشکیل حکومت در اسلام، پیاده شدن احکام و دستورات شرع مقدس است که ضامن سلامت جامعه و فرد است. از این رو باید گفت; تشکیل چنین حکومتى از حساسیت ویژهاى برخوردار است و هر کس نمىتواند متصدى آن باشد. فقها براى حاکم، شرایطى ذکر کردهاند که مهمترین آنها عبارتند از: عقل، اسلام و ایمان، عدالت، علم به موازین و احکام اسلامى، توانایى و حسن تدبیر. و کسى که شرایط یاد شده را دارا باشد از او به فقیه جامع الشرایط تعبیر مىشود. از مطالب مسلم نزد فقها این است که: در زمان غیبت کسى جز فقیه ولایت ندارد و اصل ولایت داشتن فقیه، مورد قبول همه علما و دانشمندان شیعه است. (2)
امام خمینى رحمه الله در این رابطه مىفرماید:
«هر کس عقاید و احکام اسلام را حتى اجمالا دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور در آورد بىدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضرورى و بدیهى خواهد شناخت» . (3)
قانون اساسى در اصل پنجم به این مهم صحه گذاشته و به آن تصریح کرده است. بنابراین ضرورت تشکیل حکومت دینى و اصل ولایت داشتن فقیه به بحث نیاز ندارد، آنچه قابل بحث و شایسته دقت و تامل استسعه شؤونى و قلمرو اختیاراتى است که ولى فقیه دارد. در این مقاله سعى بر آن است که دیدگاه فقهاى امامیه و قانون اساسى در زمینه یاد شده ارائه شود تا معلوم گردد آیا قلمرو ولایت فقیه محدود استیا همان اختیارات حکومتى ائمه معصومین علیهم السلام را دارا هستند; به عبارت دیگر آیا ولایت فقیه ولایت مطلق استیا مقید و اگر ولایت مطلق است، اطلاق آن به چه معناست.
الف) قلمرو اختیارات ولى فقیه از دیدگاه فقها
بحث از ولایت فقیه و سعه آن و شؤونى که مجتهد جامع الشرایط دارا است از ژرفترین و در عین حال باسابقهترین مباحث فقهى است و همان گونه که بیان شد شاید بتوان گفت هیچ فقیهى در اصل ثبوت این معنى از ولایت تردید نداشته باشد. (4) البته در محدوده و سعه و ضیق آن اختلافاتى وجود دارد که در نتیجه برخى به عمومیت ولایت فقیه قائل شده و بعضى دیگر آن را به بعضى از مرزها محدود ساختهاند. آنچه را که قریب به اتفاق فقها قبول دارند و کمتر کسى در آنها تردید کرده است عبارتند از:
1- ولایت در فتوا و بیان احکام.
2- ولایت در قضا و فصل خصومت.
3- نظارت بر جریان امور مسلمین نسبتبه اجراى قوانین خدا و جلوگیرى از انحرافات.
4- امور حسبیه (امورى که از نظر شارع مطلوب و از نظر زندگى اجتماعى ضرورى و اجتنابناپذیرند). (5)
در رابطه با ولایتبر اجراى قوانین کیفرى اسلام و اقامه حدود و تعزیرات نیز اگرچه عدهاى تردید کردهاند، اما بسیارى از فقها (متقدمین و متاخرین) به ولایت فقیه در اینگونه امور تصریح کردهاند و از آنجا که در آیات و روایات بسیارى بر اجراى حدود و تعزیرات تاکید شده و از طرفى مشمول امور حسبه نیز مىباشند; در ولایت فقیه بر این امور، تردیدى نخواهد بود، ضمن این که ولایتبر قضا بدون ولایتبر تنفیذ و اجراى حکم بىمعناست.
مواردى که فقها بر عدم ولایت فقیه نسبتبه آنها اتفاق نظر دارند عبارتند از:
1- خروج از دایره شریعت و ارتکاب معصیت و حرام.
2- ولایت استقلالى بدون رعایت مصلحت.
3- زندگى خصوصى مردم، مادامى که به لحاظ عقلایى ارتباطى با حیات اجتماعى و مصالح جامعه ندارد. (6)
اما آنچه مورد اختلاف است ولایتبه معنى حکومت و اعمال سلطه در امور سیاسى، اجتماعى و اقتصادى و تصدى عملى یاستحکومت اسلامى است که در بیشتر موارد آن، تصرف در اموال و نفوس نیز اجتنابناپذیر است.
در رابطه با آنچه به عنوان موارد اختلاف فقها ذکر شد، برخورد آنان به یکى از صورتهاى زیر بوده است:
1- بسیارى از فقها مخصوصا متقدمین با توجه به شرایط زمانى خودشان که حکومت در اختیار سلاطین جور بوده است و بیان مسائل آن به نظرشان مبتلا به نبوده، متعرض مساله ولایت فقیه نشدهاند یا تنها به مناسبت در لابلاى ابواب فقهى مختلف، آن را به عنوان نایب امام معصوم علیه السلام یا از باب حسبه، نسبتبه برخى از امور بیان داشتهاند و در مواردى که زمینهاى فراهم شده به اجراى آن نیز پرداختهاند. شیخ مفید رحمه الله مىنویسد:
مساله اجراى حدود الهى مربوط به سلطان و حاکم اسلامى است که از سوى خداوند نصب مىشود... و این مطلب را بر فرض امکان به فقهاى شیعه تفویض نمودهاند. (7)
چنین بیانى از سوى ایشان و دیگر فقها در باب انفال، خمس، ارث، وصیت، امر به معروف و نهى از منکر و... نیز آمده است، اما به مجرد این که آنها در بعضى از ابواب فقه به مساله ولایت فقیه متعرض نشدهاند نمىتوان گفت که به اعتقاد ایشان حتى در زمان بسط ید در این ابواب هم، فقیه جامع شرایط، ولایت ندارد. بلکه به عکس ممکن است گفته شود از نظر ایشان، فقیه در زمان بسط ید، بر همه امور جامعه که نیازمند اعمال ولایت از سوى امام است، ولایت دارد و آنچه در میان مباحث فقهى ذکر شده نسبتبه زمان مبسوط الید نبودن و عدم امکان اعمال ولایت در بیش از آن مقدار بوده است، عبارت «بر فرض امکان» در کلام شیخ مفید مؤید این امر است و بعضى از فقها از جمله فقیه متبحر صاحب جواهر الکلام رحمه الله بر همین اساس ادعاى اتفاق فقها بر عمومیت ولایت فقیه را نموده است.
2- برخى از فقها با پرداختن به این مساله ولایت فقیه را در امور عمومى جامعه نپذیرفتهاند. از این دسته مىتوان از شیخ انصارى رحمه الله نام برد. (8) البته ایشان نیز اگر چه در کتاب مکاسب، ولایت فقیه را بر امور عمومى جامعه مورد تردید قرار داده است اما در کتاب القضا، آن را پذیرفته و مىنویسد:
متبادر از لفظ «حاکم» در مقبوله عمر ابن حنظله، همان «متسلط مطلق» است; یعنى این که امام علیه السلام فرمودند: «فانى قد جلعته علیکم حاکما» (9) نظیر گفتار سلطان و حاکم است که به اهل شهرى بگوید: «من فلان شخص را حاکم بر شما قرار دادم» که از این تعبیر بر مىآید سلطان، فلان شخص را در همه امور کلى و جزئى شهروندان که به حکومتبرمىگردد، مسلط نموده است. (10)
بعضى از فقها ولایت فقیه جامع الشرایط را در مواردى از باب نصب نپذیرفتهاند و عدهاى گمان کردهاند که ایشان اصل ولایت فقیه را قبول ندارند و حال آن که با مطالعه همه نظرات آنان معلوم مىشود که آنها ولایتبر امور عامه را (که تعطیل بردار نیست) از باب حسبه لازم دانسته و تصدى غیر فقیه را نیز جایز ندانستهاند; یعنى تصرف و تصدى فقیه را در این گونه امور از باب حسبه پذیرفتهاند. (11)
3- دسته دیگرى از فقها بر ولایت عامه فقیه تصریح نموده و گاه بر آن ادعاى اتفاق یا اجماع کردهاند که براى نمونه چند مورد آن را یادآور مىشویم:
محقق کرکى رحمه الله (متوفاى 940ق.) :
فقهاى شیعه اتفاق نظر دارند که فقیه عادل امامى داراى همه شرایط فتوا که از او به مجتهد در احکام شرعى تعبیر مىشود، از ائمه معصومین علیهم السلام در همه امورى که نیابت در آن دخیل است نیابت دارد. (12)
محقق اردبیلى رحمه الله (متوفاى 993ق.) :
از این که امام علیه السلام فقیه را با جمله «فلیرضوا به حکما» حاکم قرار داده است استفاده مىشود که فقیه در همه امور به جاى معصوم مىنشیند. (13)
کاشف الغطاء رحمه الله (متوفاى 1228ق.) :
در صورتى که امام در جامعه اسلامى حضور نداشته باشد; مثل این که در حال غیبتبه سر برد و یا ارتباط و استیذان از او ممکن نباشد، بر فقهاست که به اجراى قانون و نظام اجتماعى اقدام نمایند... و براى افراد غیر مجتهد دخالت در چنین امورى جایز نیستبلکه بر مردم است که از فقها اطاعت نمایند و مخالفتبا آنان در واقع مخالفتبا امام زمان علیه السلام است. (14)
محقق نراقى رحمه الله (متوفاى 1244ق.) :
فقیه عادل بر دو امر ولایت دارد: 1- بر همه آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امام علیه السلام به عنوان حاکم و رهبر و پاسدار اسلام ولایت دارند، فقیه نیز ولایت دارد مگر مواردى که بواسطه اجماع، نص یا دلیل دیگرى استثنا شده باشد. 2- هر کارى که مربوط به امور دنیوى و دینى مردم است و به حکم عقل و یا عادت و یا به سبب این که امور مادى و معنوى فردى یا گروهى از مردم بر آن متوقف است و باید انجام شود. (15)
فقیه متبحر محمد حسن نجفى رحمه الله صاحب کتاب گرانسنگ جواهر الکلام ضمن تصریح بر عمومیت ولایت فقیه، انکار کننده آن را مورد سرزنش قرار داده و مىنویسد:
اگر عمومیت ولایت فقیه را باور نداشته باشیم بسیارى از امور مربوط به شیعیان، معطل مىماند. شگفتآور است که شمارى از مردم در این باره وسوسه مىکنند، گویا مزه فقه را نچشیده و تعابیر و معانى و رمز کلمات امامان معصوم علیه السلام را نفهمیدهاند و در عنوانهایى چون: حاکم، قاضى، حجت، خلیفه و غیر اینها که در کلمات امام علیه السلام درباره فقها آمده است دقت نکردهاند. (16)
ایشان هم عمومیت ولایت فقیه را باور دارند و هم دیدگاه فقهاى امامیه را چنین مىدانند و مىنویسند:
از عمل و فتواى اصحاب در ابواب فقه، عمومیت ولایت فقیه استفاده مىشود بلکه شاید از نظر آنان این مطلب از مسلمات یا ضروریات باشد. (17)
یکى از مراجع معاصر در پاسخ به سؤالى راجع به سهم امام علیه السلام مىگوید:
«راجع به سهم امام علیه السلام باید ادله ولایت فقیه در عصر غیبتبا دقت مطالعه شود و از روایات موجود نیز به مناسبتحکم و موضوع... استفاده مىشود که ولایت فقیه بر تمام امورى که متولى آن باید حاکم و ولى امر باشد ثابت مىباشد...» (18)
در این قسمتبه عنوان حسن ختام فرازى از سخنان رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران امام خمینى رحمه الله را نقل مىکنیم. ایشان در کتاب البیع پس از بحث و بررسى درباره دلیلهاى ولایت فقیه مىنویسد:
از آنچه (دلیلهاى عقلى و نقلى) گذشتبه این نتیجه مىرسیم که از سوى ائمه معصومین علیهم السلام هر آنچه که براى خود آنان ولایت ثابتبوده است - از آن جهت که سلطان و حاکم بودهاند - ، براى فقیهان نیز این ولایت ثابت است و اگر موردى را بخواهیم از این قاعده کلى (19) خارج کنیم، به دلیلى نیاز داریم که بر اختصاص آن به معصوم علیه السلام دلالت کند. (20)
مضمون فوق در کتابهاى مختلف ایشان و همچنین در بیانات شفاهى ایشان زیاد آمده است و گاهى از آن به ولایت مطلقه فقیه تعبیر نموده است.
با این بیان، بىاساس بودن ادعاى کسانى که بحث ولایت مطلقه فقیه یا نیابت عامه فقیه از امام معصوم علیه السلام را بحثى جدید و از ابتکارات امام خمینى رحمه الله مىدانند روشن مىگردد. آنچه از مختصات امام خمینى رحمه الله است، نه طرح بحث ولایت مطلقه فقیه بلکه عینیتبخشیدن به آن و کشاندن آن از تئورى به میدان عمل و پیاده کردن آن در جامعه است.
ب) قلمرو اختیارات ولى فقیه از دیدگاه قانون اساسى
قبل از پرداختن به بحث قلمرو اختیارات ولى فقیه در قانون اساسى، تذکر این نکته لازم است که اگرچه در هیچ یک از اصول قانون اساسى به منشا مشروعیت ولایت فقیه تصریح نگردیده است، اما از مجموع مذاکرات مجلس خبرگان بررسى نهایى قانون اساسى برمىآید که قریب به اتفاق نمایندگان، منشا مشروعیت ولایت فقیه را الهى مىدانستهاند، (21) اگرچه مردم در علیتبخشیدن و تحقق خارجى آن نقش اساسى دارند. رئیس وقت مجلس خبرگان مىگوید:
«حکومت اگر بخواهد حکومت اسلامى باشد باید متکى باشد به رهبرى که از طرف خدا معین شده است ولو بواسطه، اگر یک رئیس جمهور، تمام ملت ایران هم به او راى بدهند ولى، فقیه و مجتهد روى ریاست جمهورى او صحه نگذارد این براى بنده هیچ ضمانت اجرایى ندارد...» (22)
و در ادامه مىافزاید:
«اگر این کار را نکنید، حکومت، حکومت اسلامى نیست. جمهورى هست اما جمهورى اسلامى نیست.» (23)
یکى دیگر از نمایندگان مىگوید:
«حکومت الهى که حکومت امام و ولى امر است، وقتى است که اکثریت ملت آن را بخواهند، اگر اکثریت ملتحاضر شدند براى اطاعت، آن وقت است که بر ولى امر واجب مىشود که بیاید به میدان و زمام امر را در دستبگیرد.» (24)
در سخنان یکى دیگر از اعضاى مجلس خبرگان آمده است:
«ما نمىدهیم اختیارات را به ولى فقیه، بلکه او اختیارات را دارد و ما اگر در نظام جمهورى اسلامى کارى داریم انجام مىدهیم، مجلس قانونگذارى مىکند، دستگاه اجرایى کار اجرایى انجام مىدهد، دستگاه قضایى به احکام قضایى مىپردازد ملاک مشروعیت آنها همان ولایت فقیه است.» (25)
اما در رابطه با اختیارات ولى فقیه در قانون اساسى قبل از بازنگرى و بعد از آن، اصول مربوط را با توجه به فضاى حاکم بر مجلس خبرگان و با عنایتبه مشروح مذاکرات آن مجلس، مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- قلمرو اختیارات ولى فقیه در قانون اساسى قبل از بازنگرى
در قانون اساسى مصوب 1358، اگر چه اکثر نمایندگان به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد داشتند، اما به جهاتى از جمله، جو حاکم بر آن برهه زمانى و ترس و دلهرهاى که بعضى از روشنفکران از آوردن این اصل داشتند و آن را به جامعه نیز تزریق مىکردند و همچنین از آنجا که کارآیى این نظریه در عمل آزموده نشده بود و نیز براى این که به بىضابطه بودن متهم نشوند، به ولایت مطلقه تصریح نگردید و در اصل 110 قانون اساسى، وظایف و اختیارات رهبرى در شش بند احصا گردید.
نمایندگان نسبتبه این که وظایف و اختیارت مذکور حصرى استیا خیر، اختلاف نظر داشتند. بیشتر آنان با توجه به مفهوم داشتن عدد، وظایف و اختیارات را محدود به موارد مصرح مىدانستند. (26) و اعضاى شوراى نگهبان که پس از تصویب قانون اساسى به تفسیر این اصل پرداختند نیز بر همین باور بودند، مخبر کمیسیون رهبرى در بازنگرى قانون اساسى مىگوید:
«برحسب آنچه که در شوراى نگهبان مکرر مورد بحث قرار گرفته، از اصل یکصد و دهم استفاده انحصار اختیارات فقیه مىشود...» . (27)
در مقابل، گروهى بر این باور بودند که موارد اختیارات رهبرى در اصل 110 بیانگر بخشى از اختیارات ولى فقیه است. (28) اما دیدگاه اول به حقیقت نزدیکتر است و مؤید آن، ناخرسندى حضرت امام رحمه الله بود که در یکى از بیاناتشان آمده است:
«این که در قانون اساسى یک مطلبى بود ولو به نظر من ناقص است و روحانیتبیش از این در اسلام اختیارات دارد و آقایان براى این که خوب دیگر خیلى با این روشنفکرها مخالفت نکنند یک مقدارى کوتاه آمدند، (29) این که در قانون اساسى هست این بعض شؤون ولایت فقیه است نه همه شؤون ولایت فقیه» . (30)
و بر همین اساس و با مشکلاتى که در طى چند سال حکومت قانون اساسى پیش از بازنگرى بروز کرد و برخى از اقداماتى را که امام راحل به مقتضاى مصلحت انجام داد و با قانون اساسى در ظاهر تناقض داشته و خارج از اختیارات قانونى ولى فقیه به نظر مىرسید، امام راحل نیاز به بازنگرى و ترمیم قانون اساسى را طى نامه مورخه 4/2/1368 به رئیس محترم جمهورى وقت (حضرت آیتالله خامنهاى) اعلام کرد (31) و البته بسیارى از دست اندرکاران اجرایى و قانونگذارى نیز این ضرورت را دریافته بودند.
2- قلمرو اختیارات ولى فقیه در قانون اساسى پس از بازنگرى سال 1368
در شوراى بازنگرى قانون اساسى قریب به اتفاق اعضا، این معنى را که ولى فقیه در چشمانداز شرع، از اختیارات گستردهاى برخوردار استباور داشتند، اما بحث در این بود که چگونه به اختیارهایى که ولى فقیه از منظر شرع دارد، در قانون رسمیتبدهند. در این رابطه سه دیدگاه وجود داشت:
1- بسیارى از اعضاء معتقد بودند که اختیارات رهبرى مخصوصا بنا بر مبناى نصب، به موارد مذکور در اصل 110 قانون اساسى محدود نمىشود و اصرار داشتند این معنى که اختیارات ولى فقیه همان اختیارات پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام استبه نوعى مورد تصریح واقع شود. در این زمینه پیشنهادهایى مطرح بود از جمله:
الف) در آخرین بند اصل 110 عبارتى به این مضمون آورده شود:
«و سایر آنچه در قانون اساسى و در کتب فقهى از وظایف حاکم اسلامى شمرده شده است» (32)
ب) عبارتى در اصل 107 با این مضمون افزوده شود:
«...دایره ولایت فقیه عین همان محدوده اختیاراتى است که پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام داشتند. این عموم دارد و تعمیم دارد..» . (33)
2- عدهاى دیگر ضمن اعتراف به مطلقه بودن اختیارات ولى فقیه، با تصریح به آن در قانون اساسى مخالف بودند. یکى از اعضاى شورا مىگوید:
«... حتى در کمیسیون هم صحبت کردم که جز آنهایى که در قانون اساسى ذکر شده جاى دیگر با صراحت نیاید چون نمىدانیم چه از آن درمىآید.» (34)
البته ایشان قبول دارد که مطلقه از اصول دیگر نیز قابل استفاده است از این رو مىگوید:
«اگر رهبر آن رهبرى باشد که امتیازات فوقالعاده و جالبى دارد که از همان اصل پنجم استفاده مىکند و هر کجا مصلحتبداند اقدام مىکند و طبیعى استحق رهبرى است...» (35)
عضو دیگر شورا با صراحتبیشترى مىگوید:
«اینجا دو مقوله بحث است: یکى این که آیا به حسب موازین فقهى، ولایت فقیه، ولایت مطلق استیا نه؟ که حضرت امام رحمه الله در آن نامهاى که مرقوم فرموده بودند آنجا به صراحت نظر مبارک خودشان را فرموده بودند که ولایت مطلق است...صحبت این است که این جمله را در قانون اساسى بیاوریم یا نیاوریم... اگر این اصل در قانون اساسى بیاید...این اصل معنایش این است که هیچ یک از اصول دیگر ثباتى ندارد» . (36)
3- دیدگاه دیگر، دیدگاه کمیسیون رهبرى بود که راه جمع بین دو دیدگاه را پیش رو گذاشت. آنان بر این باور بودند که از نظر مبنا، قلمرو کارى ولى فقیه محدود به قانونها و آیینهاى اسلام است. او در محدوده مصالح اسلام و تدبیر امور مسلمین حق اعمال ولایت دارد. اما از سویى اگر بنا باشد حوزه کارى او را شناور و بدون قاعده و معیار رها سازیم، برچسب اتهام ناهمخوانى اصول قانون اساسى به ما خواهد خورد و از اعتبار قانون اساسى کاسته خواهد شد. از این روى، براى نگهداشت گستره قلمرو کارى ولى فقیه و ترازمند ساختن، نظر کمیسیون بر این قرار گرفت که به موارد اختیارات اصل 110 قانون اساسى مصوب 1358، بندهاى جامع و فراگیر و اختیارات کلیدى و اساسى که نیاز قانونى کشور و رخدادهاى پیشبینى نشده را پاسخگو باشد، افزوده گردد. (37)
بر همین اساس بندهایى در جهت گستردن حوزه کارى ولى فقیه به اصل 110 قانون اساسى اضافه گردید که از جمله آنها موارد ذیل است:
1- تعیین سیاستهاى کلى نظام جمهورى اسلامى ایران پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام.
2- نظارت بر حسن اجراى سیاستهاى کلى نظام.
3- حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نیست، از طریق مجمع تشخیص مصلحت نظام. (38)
مىتوان مدعى شد که ولایت مطلقه فقیه در مفهوم مورد نظر امام خمینى رحمه الله از بندهاى فوقالذکر قابل استنباط است، مخصوصا با توجه به این که در بند سوم، «معضلات نظام» گذشته از آن که به صورت جمع آمده و تمام معضلات را شامل مىگردد، اطلاق نیز دارد و در نتیجه، تنها معضلات پیش آمده در زمینه خاصى را در برنمىگیرد بلکه هر معضلى را در هر زمینهاى از امور حکومتى شامل مىشود. (39) از سوى دیگر قید شده که از طریق عادى قابل حل نباشد. بدون شک مقصود از طرق عادى، همان طرق معهود قانونى است; زیرا اگر معضلى براى نظام پیش آید که راه حل قانونى داشته باشد، قطعا مىتوان گفت این معضل از طریق عادى قابل حل است. البته در مواردى ممکن استبراى یک معضل به حسب ظاهر راه حل قانونى باشد، اما قانون مزبور مشتمل بر مصلحت نباشد. چنین مواردى نیاز به کارشناسى دقیق دارد و گاهى ممکن است کنار گذاشتن یک قانون خالى از مصلحت از سوى رهبر، مفاسدى بیش از حل معضل نظام از طریق غیرقانونى داشته باشد. بنابراین در همه موارد باید به کسر و انکسار مصالح و مفاسد و ترجیح مصلحت اهم بر مهم دقیقا توجه کرد. (40)
«بدین ترتیب بند هشت اصل صد و ده قانون اساسى با عموم و اطلاق خود، بیان کننده همان مفهوم ولایت مطلقه فقیه است; زیرا ولى فقیه با وجود قانون مشتمل بر مصالح عمومى موظف به رعایت آن است و فقط در صورت نبودن چنین قانونى است که مىتواند با استفاده از ولایت مطلقه خود به حل معضلات نظام و اداره امور عمومى بپردازد.» (41)
اما با این همه، گروهى از خبرگان آن را کافى ندانسته و بر این نکته اصرار مىورزیدند که باید در قانون اساسى به «ولایت مطلقه» تصریح گردد تا توهم انحصار اختیارات ولى امر در 11 بند اصل 110 نشود. یکى از اعضاى مجلس بازنگرى، ضمن بیان این که اصل صد و ده، حصر اختیارات ولى فقیه نیستبلکه به این معناست که کسى غیر از رهبرى نمىتواند آنها را انجام دهد، مىگوید:
«منتها چون امکان دارد کسانى از این، مفهوم بگیرند و بگویند نفى غیر است مىگوییم این وصف مطلق را ذکر بکنید که این نفى غیر نکند» . (42)
در پایان این بحث، حضرت آیتالله خامنهاى (که نائب رئیس شوراى بازنگرى قانون اساسى بودند) با توجهدادن اعضاء به اهمیت ولایت مطلقه فقیه و لزوم تصریح به آن در قانون اساسى چنین گفتند:
«من به یاد همه دوستانى که در جریانهاى اجرایى کشور بودند مىآورم که آن چیزى که گرههاى کور این نظام را در طول شتسالى که ماها مسؤول بودیم، باز کرده، همین ولایت مطلقه امر بوده و نه چیز دیگر... اگر مساله ولایت مطلقه امر که مبنا و قاعده این نظام است ذرهاى خدشه دار شود، ما باز گره کور خواهیم داشت... اما مطلب دومى که حالا در قانون اساسى بیاوریم یا نه؟ من مىگویم اگر هم به صرافت امر، اگر ممکن بود این را نیاوریم، حالا که بحثشده دیگر نمىشود نیاوریم... الآن که بحثشد و یکى گفت آرى و یکى گفت نه، اگر نیاورید معنایش نفى است ولو شما بروید بگویید که نه آقا ما مقصودمان نفى نبود، ما مقصودمان این بود که باشد اما در قانون اساسى نیاید، این دیگر خدشهدار خواهد شد; یعنى الآن هیچ مصلحت نیست که در این تردید بشود که بیاید. حالا کجا بیاید من بحثى ندارم، یا اصل 57 بیاید یا... این تفاوت نمىکند.» (43)
سپس بحث مىشود که در کدام اصل بیاید و در نهایتبه اتفاق آراء تصویب مىگردد که عبارت مزبور در اصل 57 قانون اساسى قرار داده شود. (44)
بدین ترتیب معلوم مىشود قانونگذار دقیقا با عنایتبه معناى ولایت مطلقه و به قصد تفهیم اختیارات وسیع مقام رهبرى حتى بیش از موارد مذکور در اصل 110 اقدام به ذکر این عبارت در اصل 57 نموده است. بنابراین حتى با فرض پذیرش مفهوم عدد در اصل 110، این مفهوم لااقل پس از بازنگرى قابل استناد نمىباشد; زیرا قانونگذار در اصل 57 بر خلاف این مفهوم تصریح نموده است و واضح است که منطوق صریح بر مفهوم مخالف مقدم است. (45) البته برخى استناد به اصل 57 براى اثبات ولایت مطلقه را صحیح نمىدانند; زیرا معتقدند با توجه به عبارت «طبق اصول آینده این قانون اعمال مىگردند» مقصود از ولایت مطلقه همان است که در اصول بعدى و مخصوصا اصل 110 تبیین گردیده و اجمال آن رفع گردیده است.
اما بنا بر آنچه بیان شد، ولایت مطلقهاى که در اصل 57 آمده است، از نظر قانونگذار صرفا ناظر به موارد اصل 110 نیستبلکه فراتر از آن است و با مرورى بر مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى، جاى تردیدى باقى نمىماند. علاوه بر آن، عبارت «بر طبق اصول آینده این قانون اعمال مىگردند» در رابطه با قواى سهگانه: مقننه، مجریه و قضائیه است و ربطى به اعمال اختیارات ولى فقیه ندارد و بر همین اساس قانونگذار فعل «مىگردند» را به صورت جمع به کار برده است، در حالى که اگر ناظر بر اختیارات ولى فقیه بود به صورت مفرد مىآمد. بنابراین قانونگذار در اصل 57 به سه مطلب پرداخته است:
1- قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که بر طبق اصول آینده این قانون اعمال مىگردند;
2- این قوا زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اعمال مىگردند;
3- این قوا مستقل از یکدیگرند. (46)
با این بیان تردیدى نیست که ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسى نیز پذیرفته شده است. البته مقصود از ولایت مطلقه، همان ولایت عام در اصطلاح سایر فقهاست. مفهوم ولایت مطلقه یک مفهوم نسبى است و در مقابل نظریهاى که ولایت فقیه را به ولایت در فتوى یا ولایت در فتوى و قضا و یا ولایتبر غیب و قصر محدود مىداند ارائه شده است و هرگز به معناى لغوى آن و به معنى آزاد از هر قید و شرط نیست، اگر چه برخى از روى جهالتیا غرض ورزى آن را به معناى لغوى تعریف کرده و سپس به باد حمله و انتقاد گرفتهاند و حال آن که هیچ فقیهى از ولایت مطلقه یا عام چنان معنایى را اراده نمىکند، بلکه چنین ولایتى را در رابطه با پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم و امام معصوم علیه السلام نیز نمىتوان پذیرفت. امام خمینى رحمه الله مىنویسد:
«حکومت اسلامى هیچ یک از انواع حکومتهاى موجود نیست; مثلا استبدادى نیست که رئیس دولت مستبد و خودراى باشد، مال وجان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخل و تصرف کند، هر کس را ارادهاش تعلق گرفتبکشد و هر کس را خواست انعام کند و به هر کس خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و سایر خلفاء هم چنین اختیاراتى نداشتند...حکومت اسلام حکومت قانون است، در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حکم خداست... راى اشخاص حتى راى رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم در حکومت و قانون الهى هیچ گونه دخالتى ندارد.» (47)
در شرع مقدس اسلام شرایط بسیار سختى براى ولى امر مقرر شده است و با فقدان هر یک، صلاحیت رهبرى از بین مىرود و از طرفى اقدامات او منوط به رعایت مصالح جامعه و امت اسلامى است، بلکه مواردى را که بر اساس قانون ولى فقیه پذیرفته است ولایتش را به صورت خاصى یا از طریق خاصى اعمال کند، رعایت آن هم از نظر شرعى و هم از نظر عرفى بر وى لازم است.
فقیه هنگامى که با توجه به ضوابط معین شرعى، حکمى را متناسب با شرایط صادر کرد، بر همگان از جمله خود او اطاعت از آن حکم واجب است. قانون اساسى در واقع مجموعهاى از احکام الهى و ولایى محسوب مىشود که براى شرایط معینى در یک موقعیتخاص وضع گردیده (48) و رهبرى نیز آن را تنفیذ نموده است، پس از تنفیذ، خود او نیز حق تخطى از آن را ندارد و اگر با گذشت زمان، نقص یا عیب برخى از اصول آن آشکار شد از راهکارهاى پیشبینى شده استفاده مىکند. (49) قوانین عادى که از طریق قانونى مورد تایید رهبرى و قانون اساسى وضع گردیدهاند نیز به همین صورت مىباشند. و بر همین اساس است که در ذیل اصل 107 قانون اساسى آمده است:
«رهبر در برابر قوانین با سایر افراد کشور مساوى است .»
پىنوشتها:
1) امام خمینى رحمه الله ولایت فقیه، انتشارات آزادى، قم، ص25.
2) ر.ک.: محمد هادى معرفت، ولایت فقیه، مؤسسه فرهنگى انتشاراتى «التمهید» ، قم، چاپ اول، 1377، ص1; احمد فرزانه، ولایت فقیه (تقریرات درس خارج مکاسب سید ابو الفضل موسوى تبریزى)، انتشارات حر، قم، چاپ اول، 1376، ص40.
3) امام خمینى رحمه الله، پیشین، ص5.
4) سید مصطفى محقق داماد، قواعد فقه، مرکز نشر علوم اسلامى، تهران، چاپ اول، 1377، ج3، (بخش قضایى)، ص203.
5) ر.ک: عباسعلى عمید زنجانى، مبانى فقهى کلیات قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، جهاد دانشگاهى، بىجا، بىتا، ص 167.
6) ر.ک.: محسن کدیور، قلمرو حکومت دینى از دیدگاه امام خمینى، مجموعه مقالات کنگره بینالمللى امام خمینى رحمه الله و احیاء تفکر دینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ اول، 1376، ج1، ص 388.
7) ابو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، المقنعة، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، چاپ دوم 1410ق، ص 810; همچنین ر. ک.: زین الدین بن على العاملى (شهید ثانى)، مسالک الافهام، مکتبة بصیرتى، قم، ج 1، ص 53.
8) ر.ک.: شیخ مرتضى انصارى، کتاب المکاسب، چاپخانه اطلاعات، بىتا، ایران، چاپ دوم (طبع رحلى)، ص153.
9) محمد ابن یعقوب کلینى، فروع الکافى، دار الاضواء، بیروت، چاپ اول، 1413، ج7، ص 409.
10) شیخ مرتضى انصارى، القضا و الشهادات، کنگره جهانى بزرگداشتشیخ انصارى (شماره 22)، چاپ اول، 1415ق، صص 49- 48; همچنین ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378، ص 127; سید عباس حسینى قائم مقامى، کاوشهاى فقهى، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ اول، 1378، صص191- 190.
11) ر.ک.: محمد هادى معرفت، پیشین، ص 50.
12) على بن الحسین الکرکى، رسائل الکرکى، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم، چاپ اول، 1409، ج1، ص142.
13) احمد مقدس اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1404، ج12، ص 11.
14) شیخ جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، انتشارات مهدوى (چاپ سنگى)، بىتا، اصفهان، ص 394.
15) احمد النراقى، عوائد الایام، مکتبة بصیرتى، قم، چاپ سوم، 1408ق.، ص 187.
16) محمد حسن نجفى، جواهر الکلام فى شرح شرایع الاسلام، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ سوم، 1362، ج16، ص 395.
17) همان، ص 178.
18) سید محمد رضا گلپایگانى، مجمع المسائل، دارالقرآن الکریم، (بىتا)، قم، ج3، ص 396.
19) یکى از نویسندگان معاصر به چنین قاعدهاى اشاره کرده و مىنویسد:
«انما الکلام فى ولایته العامة فى باب التنفیذ، کولایة الامام علیه السلام حتى یکون الاصل العموم الا ما خرج، او ان الفقیه لاولایة له الا ما دل الدلیل على حقه فى التولى، و الظاهر الاول» (سید محمد حسینى الشیرازى، الفقه، دار العلوم، بیروت، چاپ دوم، 1409، ج99، ص19.
20) امام خمینى رحمه الله، کتاب البیع، انتشارات اسماعیلیان، قم، ج 2، ص488.
21) لازم به ذکر است که معدودى از نمایندگان نیز بودند که با اصل ولایت فقیه مخالف بودند.
22) صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اداره کل امور فرهنگى و روابط عمومى مجلس شوارى اسلامى، تهران، چاپ اول، 1364، ج2، ص1182.
23) همان، ص 1183.
24) همان، ص 1158.
25) صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اداره کل امور فرهنگى و روابط عمومى، اداره تبلیغات و انتشارات، تهران، چاپ اول، 1369، ج2، صص662- 661.
26) ر.ک.: صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى، پیشین، ج2، ص1162.
27) صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى، پیشین، ج 2، ص649.
28) ر. ک.: همان، ج3، ص 1635; و یکى از نویسندگان نیز در تایید این برداشت مىگوید: «امور مندرجه در اصل یکصد و دهم قانون اساسى که وظایف و اختیارات رهبرى را تعیین مىکند در واقع احصایى نبوده و تمثیلى مىباشد» محمد تقى مصباح یزدى، پرسشها و پاسخها «ولایت فقیه2» ، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى رحمه الله، بىتا، قم، ص46.
29) یکى از فقهاى معاصر در کتابى که تحت عنوان ولایت فقیه در زمان پیش از بازنگرى قانون اساسى به نگارش در آورده است مىنویسد: «باید توجه داشت که قانون اساسى نسبتبه رهبر و ولایت فقیهى که ما ثابت کردیم کوتاه آمده است...» یوسف صانعى، ولایت فقیه (دفتر دوم)، بنیاد قرآن، تهران، 1364، ص150.
30) صحیفه نور، تدوین و جمعآورى: مرکز مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، انتشارات شرکتسهامى چاپخانه وزارت ارشاد اسلامى، 1361، ج11، ص133.
31) ر.ک.: همان، ج 21، ص 122.
32) ر.ک.: صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى...، پیشین، ج2، ص690.
33) همان، ج3، ص1310.
34) همان، ج 2، ص 653.
35) همان.
36) همان، ج3، صص1633- 1632.
37) ر.ک.: سید عباس میرى، «گزارشى از تصویب اصل ولایت فقیه در قانون اساسى» ، مجله حوزه، ش86- 85، سال 1377، ص386.
38) بند فوق الذکر بند «8» از اصل صد و ده قانون اساسى مصوب 1368 است.
39) محمد جواد ارسطا، «ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسى» ، اندیشه حکومت، ش 3، شهریور و مهر 1378، ص21.
40) ر.ک.: همان.
41) همان، ص 22.
42) مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى...، پیشین، ج3، ص 1635. همچنین ر.ک.: محمد یزدى، قانون اساسى براى همه، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ اول، 1375، ج3، ص552.
43) همان، ص 1638- 1637.
44) ر.ک: همان، ص 1639.
45) محمد جواد ارسطا، پیشین، ص20.
46) همان.
47) امام خمینى رحمه الله، ولایت فقیه، پیشین، ص45، 47 و 48.
براى مطالعه تفصیلى تفسیرهاى ارائه شده از ولایتمطلقه فقیه ر.ک.: محمد صادق مزینانى، مجله حوزه، «ولایت مطلقه فقیه از دیدگاه امام خمینى و قرائتهاى گوناگون» ، ش 86- 85، سال 1377، صص57- 29.
48) ر.ک.: مهدى هادوى تهرانى، ولایت فقیه (مبانى، ادله، اختیارات)، کانون اندیشه جوان، چاپ اول، 1377، ص134.
49) ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص509- 508.