نقدى بر نظریه ناسازگارى دموکراسى با ولایت فقیه
آرشیو
چکیده
قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران با تلفیق نظام جمهورى و دموکراسى از یک سو و نظام اسلامى از سویى دیگر، نظامى به وجود آورد که مانند آن را در هیچ یک از نظامهاى سیاسى معاصر نمىتوان مشاهده کرد. جمهورى اسلامى به عنوان یک نظام نوپا از جهات گوناگون مورد نقد واقع شده است. از جمله این جهات، طرح نظریه ناسازگارى ولایت فقیه با دموکراسى است. این نظریه معتقد است که اصول مربوط به حاکمیت فقیه و حاکمیت مردم در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران با یکدیگر تناقض دارند. این نظریه با توجه به «انتخابى بودن فقیه» ، «مکتبى بودن نظام» و «گوناگونى دموکراسى» مورد نقد و بررسى قرار گرفته و در نهایت این نتیجه حاصل شده است که حاکمیت فقیه با حاکمیت مردم قابل جمع است; بلکه تلفیق این دو، نوعى مردم سالارى به نام «مردم سالارى دینى» به وجود آورده است که کاملتر از دموکراسى رایج غربى مىباشد.متن
انقلاب اسلامى ایران با هدف برچیدن نظام سیاسى شاهنشاهى و جایگزین کردن یک نظام سیاسى مردمى و دینى، در بهمن ماه سال 1357 به پیروزى رسید. مردم انقلابى ایران، نوع نظام سیاسى مورد نظرشان را در شعارهاى انقلابى خویش معین ساخته بودند: «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» ; «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» . خواسته آنان تحقق یک نظام سیاسى غیر عاریهاى (نه شرقى و نه غربى) ; یعنى جمهورى اسلامى بود. پس از پیروزى انقلاب، در اولین همه پرسى (دهم و یازدهم فروردین ماه سال 1358) 2/98% از کسانى که حق راى داشتند آزادانه به نظام «جمهورى اسلامى» راى مثبت دادند. به دنبال تشکیل مجلس بررسى نهایى قانون اساسى (خبرگان) و تدوین قانون اساسى جدید، از سوى افرادى، بر بعضى از اصول قانون اساسى، بویژه اصول مربوط به بعد اسلامیت نظام، شبهاتى; مانند شبهه تناقض جمهوریت و اسلامیت و نیز ناسازگارى اصل ولایت فقیه با دموکراسى و حق حاکمیت مردم شد. (1)
این مقاله نقدى بر نظریه تضاد ولایت فقیه با دموکراسى مىباشد.
پیش از ورود در اصل بحث، لازم است اصول مربوط به جمهوریت و حق حاکمیت مردم و نیز ولایت فقیه در قانون اساسى به اختصار بررسى شود:
الف) حق حاکمیت مردم
حق حاکمیت مردم در قوانین اساسى بیشتر کشورها به رسمیتشناخته شده است; حتى کشورهایى که در عمل به حق حاکمیت مردم اعتنا نمىکنند و آن را نقض مىنمایند، اصلى از اصول قانون اساسى خود را به این موضوع بسیار مهم اختصاص دادهاند تا به دیکتاتورى و استبداد متهم نشوند.
حکومت مردمى، حکومتى است که حق حاکمیت مردم را به رسمیتشناسد، و بر آراى مردم مبتنى باشد، اراده آزاد مردم، حاکمان را به قدرت رساند، حدود اختیار آنان را نیز تعیین کند و بر اعمال آنان نظارت نماید. این نوع حکومتها را در اصطلاح، «دموکراتیک» (2) مىگویند. بنابراین، دموکراسى; یعنى حکومت مردم بر مردم یا حکومت مردم براى مردم. کشورى را که داراى حکومتى از نوع دموکراسى باشد کشور «دموکراتیک» مىگویند. بدیهى است که توافق و تفاهم همه افراد جامعه در انتخاب فردى به عنوان رئیس حکومت، ممکن نخواهد بود و تاکنون نیز اتفاق نیفتاده است. از این رو چارهاى نیست جز این که آراى اکثریت، جایگزین آراى همه افراد شود. حکومتى که بر اساس راى اکثریت مردم یک جامعه شکل مىگیرد «جمهورى» (3) نامیده مىشود.
حکومت دموکراتیک یکى از اقسام حکومتهاست که در تقسیمبندیهاى معمول دیده مىشود. حکومت الهى (4) ، حکومت اشرافى (5) ، حکومت فردى (6) و...گونههاى دیگر حکومت هستند. (7)
قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران (مصوب 1357) صریحا حق حاکمیت مردم را به رسمیتشناخته و فصل پنجم را به همین عنوان نامگذارى کرده است. در نخستین اصل فصل پنجم (اصل 56) آمده است:
«حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعى خویش حاکم ساخته است. هیچ کس نمىتواند این حق الهى را از انسان سلب کند یا در خدمت فرد یا گروهى خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقى که در اصول بعد مىآید اعمال مىکند» .
حاکم بودن انسان بر سرنوشت اجتماعى خویش تعبیر دیگرى از حق حاکمیت مردم است. (8)
علاوه بر اصل 56، در اصل ششم نیز آراء عمومى مبناى اداره امور کشور دانسته شد. در این اصل مىخوانیم:
«در جمهورى اسلامى ایران امور کشور باید به اتکاى آراى عمومى اداره شود. از راه انتخابات، انتخاب رئیس جمهور، نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظائر اینها، یا از راه همهپرسى در مواردى که در اصول دیگر این قانون معین مىگردد» .
اصول فوق بیان کننده آن است که نظام جمهورى اسلامى ایران یک نظام دموکراتیک است.
ب) ولایت فقیه
مساله ولایت فقیه یک مساله جدیدى نیستبلکه از پیشینهاى به قدمت فقه شیعه برخوردار است. با این حال، حاکمیت فقیه و تشکیل یک حکومت مبتنى بر ولایت فقیه از ویژگىها و امتیازات منحصر به فرد قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران است. به نحوى که در هیچ زمان دیگر و هیچ جامعه دیگر چنین حکومتى را سراغ نداریم. در جریان پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران، به رهبرى یک فقیه جامع الشرایط (حضرت امام خمینى رحمه الله) جامعه ایرانى اعتقاد و التزام خود را به اصل ولایت فقیه چه در شعارها و چه در عمل نشان داد و متعاقب آن، برگزیدگان مردم در مجلس بررسى نهایى قانون اساسى، این اصل فقهى را نهادینه و قانونمند کرده و اصولى از قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران را به این موضوع مهم اختصاص دادهاند که در همه پرسى نیز به تایید ملت رسیده است. اینک بیش از دو دهه است که مردم ایران حاکمیت فقیه را تجربه مىکنند و از برکات امامت و ولایت فقیه بهرهمند مىشوند.
در قسمتى از مقدمه قانون اساسى آمده است:
«بر اساس ولایت امر و امامت مستمر، قانون اساسى زمینه تحقق رهبرى فقیه جامعالشرایطى را که از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مىشود (مجارى الامور بید العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه) آماده مىکند تا ضامن عدم انحراف سازمانهاى مختلف از وظایف اصیل اسلامى باشد» .
اصل پنجم مقرر مىدارد:
«در زمان غیبتحضرت ولى عصر - عجلالله تعالى فرجه - در جمهورى اسلامى ایران ولایت امر و امامت امتبر عهده فقیه عادل و با تقوى، آگاه به زمان، شجاع، مدیر، مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهدهدار آن مىگردد» .
اصل 57 نیز بیان مىکند:
«قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت متبر طبق اصول آینده این قانون اعمال مىگردد. این قوا مستقل از یکدیگرند» .
در فصل هشتم قانون اساسى (اصول 113- 107) شرایط و اختیارات رهبرى با تفصیل بیشترى ذکر شده است.
شبهه ناسازگارى «ولایت فقیه» با «دموکراسى»
یکى از مهمترین مباحث در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، بحث رابطه بین اصول مربوط به ولایت و حاکمیت فقیه و اصول مربوط به حق حاکمیت مردم و جمهوریت نظام است. در این بحث پرسش این است که چه رابطهاى بین این دو نوع حاکمیت وجود دارد؟ آیا این دو با هم سازگارى و تناسب دارند، یا متعارضند؟
پرسش فوق از این جهت رخ مىنماید که بر مبناى اصول مربوط به ولایت فقیه، حاکمیت، ویژه فقیه است; در حالى که بر اساس حق حاکمیت مردم، مشروعیتسیاسى حکومت منتسب به مردم و آراى آنان است و کسى مىتواند بر مردم حکم براند که برگزیده خود آنان باشد. عدهاى معتقدند که پذیرش حاکمیت فقیه به منزله نفى دموکراسى و حاکمیت مردم است. این عده مىگویند:
«اگر خواهان ولایت فقیه هستیم، دموکراسى باید برود، همچنان که اگر خواهان دموکراسى هستیم، این امر با ولایت فقیه ممکن نیست» . (9)
این سخن به معناى آن است که حکومت فقیه نمىتواند دموکراتیک باشد. همین نویسنده مىگوید:
«با عنایتبه دو صفت مشترک و ده ممیزه حکومت ولایى و حکومت جمهورى، این دو حکومت - اگر قرار باشد ضوابط هر دو واقعا (نه فقط لفظا) پیاده شود - سازگار نیستند بلکه متعارضند..» . (10)
یکى دیگر از نویسندگان مىگوید: جمهورى که در مفهوم سیاسى و لغوى و عرفى خود جز به معناى حاکمیت مردم نیست هرگونه حاکمیت را از سوى شخص یا اشخاص یا مقامات خاصى به کلى منتفى و نامشروع مىداند و هیچ شخص یا مقامى را جز خود مردم به عنوان حاکم بر امور خود و کشور خود نمىپذیرد. از این رو این قضیه که «حکومت جمهورى و در حاکمیت ولایت فقیه است» با «حکومت ایران حکومت جمهورى است و این چنین نیست که حکومت ایران حکومت جمهورى است» معادل مىباشد و چون رژیم جمهورى اسلامى و قانون اساسى آن کلا در این قضیه مرکبه که فرمول تناقض منطقى استخلاصه مىشود به نظر اینجانب از همان روز نخستین از هرگونه اعتبار عقلایى و حقوقى و شرعى خارج بوده و با هیچ معیارى نمىتواند قانونیت و مشروعیت داشته باشد. (11)
برخى از اعضاى مجلس خبرگان قانون اساسى نیز مدعى ناسازگارى اصل 56 (حق حاکمیت مردم) با اصل پنجم (ولایت فقیه) شدهاند. اینان گفتهاند: «این مستقیما با ولایت فقیه مخالفت دارد...» . (12)
همچنین گفتهاند: بین حکومت مبتنى بر آراء عمومى و حکومت فقیه «اختلاف اصولى» (13) و «تناقض و تضاد» (14) وجود دارد. در مجموع، این عده مدعى هستند که دموکراسى و ولایت فقیه متضاد هستند و جمع بین این دو، جمع بین دو ضد است و این از محالات مىباشد.
پاسخ شبهه ناسازگارى ولایت فقیه با دموکراسى
شبهه تعارض یا تضاد دموکراسى و ولایت فقیه را از چند جهت مىتوان پاسخ گفت. این جهات عبارتند از:
1- ولى فقیه منتخب مردم است.
2- رهبرى فقیه، لازمه اسلامیت نظام است.
3- دموکراسى مدل ثابتى ندارد.
اما توضیح جهات یاد شده:
1- انتخابى بودن ولى فقیه
مساله «مشروعیت» (15) حکومت، یک موضوع مهم و اساسى در فلسفه سیاست است. مقصود از مشروعیت، بیان این مطلب است که چه کسى حق دارد بر مسند حکومت قرار گیرد و حق حکمرانى را چگونه به دست مىآورد. نقطه مقابل مشروعیت «غصب» است. به دیگر سخن، حکومتى که مشروعیت نداشته باشد غاصب خواهد بود.
در مورد مشروعیت و ملاک آن آراى متنوعى وجود دارد. بعضى معتقدند که حکومتمشروع، حکومتى است که به خداوند منتسب باشد و قدرت خود را به نصب الهى دریافت نموده باشد. این نظریه به «مشروعیت الهى» (16) شهرت دارد. در مقابل این نظریه، عدهاى مىگویند: حکومت مشروع، حکومتى است که قدرت و حق حکومت کردن را از طریق آراى مردم کسب کرده باشد. در این نگرش، حکومتى که مقبولیت مردمى و آراى مردم را با خود نداشته باشد حق حکومت ندارد و فاقد مشروعیت است. این نظریه به «مشروعیت مردمى» (17) معروف است.
نظریه سوم در واقع ترکیبى است از دو نظریه مشروعیت الهى و مشروعیت مردمى; بر اساس این نظریه، حاکم باید از سوى خداوند، براى حکمرانى مجاز باشد و علاوه بر آن مقبولیت مردمى نیز داشته باشد. فقدان هر یک از این دو رکن، مشروعیت را از بین مىبرد. به این نظریه «مشروعیت الهى - مردمى» (18) گفته مىشود که مىتوان از آن به «مشروعیت مرکب» نیز یاد کرد. هر یک از این دیدگاهها مبانى استدلالى و فکرى خاص خودش را دارد که ورود در این مباحث از موضوع این نوشتار خارج است. (19)
موضوع حایز اهمیت در این مقاله، بررسى مساله مشروعیت در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران است; یعنى از نظر قانون اساسى، فقیه واجد شرایط، ولایتبر جامعه را چگونه به دست مىآورد; به نصب الهى، به راى مردم و انتخاب آنان و یا ترکیبى از هر دو؟ ذکر این نکته نیز ضرورت دارد که قصد ما در این مقاله ارائه پاسخ پرسش یاد شده از دیدگاه حقوقى و قانون اساسى جمهورى اسلامى است و نه از دیدگاههاى فقهى، البته بعد فقهى موضوع به سهم خود حائز اهمیت است که در جاى خود شایسته بررسى است. و ما این نکته را بدان جهتیادآور شدهایم تا با روشن شدن محور بحث از خلط آن با دیگر مباحث پیشگیرى شود.
به نظر مىرسد که قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران در باب مشروعیت، نظریه سوم; یعنى مشروعیت الهى - مردمى یا مشروعیت مرکب را برگزیده است; زیرا ولایت و رهبرى جامعه را از آن «فقیه منتخب» مىداند. فقیه منتخب مردم از مشروعیت الهى و نیز مردمى، براى حکومت کردن برخوردار است . این اصطلاح (فقیه منتخب) ترکیبى است از واژه «فقیه» و واژه «منتخب» . «فقاهت» مشروعیت الهى مىآورد، همانطور که «انتخاب» مشروعیت مردمى را در پى خواهد داشت. دو واژه فوق - هر دو - موضوعیت دارند، به نحوى که فقیه غیر منتخب حق حکمرانى ندارد، همچنان که فرد منتخب غیر فقیه نیز حکومتش مشروعیت ندارد. این نوع مشروعیت، بین رضایتخالق و مخلوق جمع کرده و به آن صبغه دینى و نیز مردمى داده است.
چگونگى تصدى مقام ولایت امرى را اصل یکصد و هفتم اینگونه بیان مىکند:
«... رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسؤولیتهاى ناشى از آن را بر عهده خواهد داشت...» از آن جا که خبرگان انتخابکننده مقام رهبرى، برگزیدگان مردم و نمایندگان آنان هستند، رهبر نیز به طور غیر مستقیم منتخب مردم است. از این نکته نیز نباید غافل بود که در مجلس خبرگان قانون اساسى کسانى بودهاند که موافق با استفاده از واژه «انتخاب» در مورد ولایت فقیه نبودهاند و این را با مبانى فقهى و ادله ولایت فقیه مغایر مىدانستند. قانون اساسى تدوین شده، از تاثیرات فکرى این افراد به دور نبوده است. بدین سبب در بعضى از موارد به جاى لفظ انتخاب از واژه «پذیرفته شده» یا «شناخته شده» استفاده شده است ولى در هر حال، این کار از طریق انتخابات صورت مىگیرد.
بنابر آنچه بیان شد، از دیدگاه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، فقیه منتخب مردم یا فقیهى که از سوى مردم مورد اقبال عمومى و پذیرش قرار گرفته است، امامت و ولایت امت را بر عهده خواهد داشت. از نظر قانون اساسى ولایت فقیه از راى مردم جدا نیست و هیچ گونه تعیین و تحمیلى در این مورد وجود ندارد تا با اصل 56 و حق حاکمیت مردم ناسازگار بوده و با جمهوریت و دموکراتیک بودن نظام تعارض داشته باشد. اگر تعارضى باشد، بین حق حاکمیت مردم و نظریه نصب و مشروعیت الهى حکومت فقیه است. گرچه قائلین به نظریه نصب و مشروعیت الهى ولایت و زعامت فقیه نیز نقش مردم را نادیده نمىگیرند; زیرا این نظریه نیز بر این مساله مبتنى است که فعلیت و تحقق عملى حکومت فقیه به راى مردم و پذیرش آنان بستگى دارد. اگر مردم نخواهند، فقیه قادر نیست اعمال ولایت کند. (20)
با این حال، اگر بر اساس این نظریه، تعارض از پیش گفته شده وارد دانسته شود، بدون شک بر اساس نظریه مشروعیت الهى - مردمى، تعارضى وجود ندارد.
وقتى اصل پنجم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران (ولایت فقیه) در مجلس بررسى نهایى قانون اساسى (خبرگان) به تصویب رسید، بعضى از اعضا دچار شبهه شده و گفتهاند: آیا نام این نظامى که الآن برپا شده است، نظام جمهورى استیا خیر؟ (21)
این سوال بدان جهت مطرح شده است که به گمان سوالکننده ولایت فقیه با جمهوریت و دموکراسى سازگار نمىباشد.
مرحوم شهید بهشتى در پاسخ به سوال فوق گفتهاند:
«اما مساله این که آیا نظام ما جمهورى مىماند یا نه، ما در آن اصل پنج گفتهایم و در اصول بعد هم این را تاکید کردهایم که رهبرى به هر حال منتخب و مورد پذیرش مردم است. بنابراین، هیچ نوع حکومتى بر مردم بدون دخالت تام راى مردم وجود ندارد..» . (22)
شهید بهشتى همچنین مىگوید:
«...گفتیم که فرد چگونه این مرکز ثقل بودن را به دست مىآورد و گفتیم که اکثریت مردم او را به رهبرى شناخته و پذیرفته باشند; یعنى کسى نمىتواند تحت عنوان ولایت فقیه عادل، باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر، مدبر خودش را بر مردم تحمیل کند. این مردم هستند که باید او را با این صفات به رهبرى شناخته و پذیرفته باشند..» . (23)
متن اصل پنجم (ولایت فقیه) و نیز اصل 56 (حق حاکمیت مردم) توسط شهید بهشتى و همفکران او تهیه شده است. خود او نیز در واکنش به شبهه تعارض این دو مىگوید:
«... آیا این اصل منافاتى با اصل پنجم دارد یا نه؟ عنایتبفرمایید: اگر اصل پنجم به همان صورتى که آقایان تصویب فرمودهاند با تمام جزئیاتش به همان صورت مطرح است و بین آن و این هیچ گونه منافاتى نیست. چون در آنجا خودتان مقید کردید و گفتید مقام ولایت و امامت از آن فقیه واجد شرایط است و در اینجا گفته است که از طرف اکثریت مردم پذیرفته شده باشد و به رهبرى شناخته شده باشد; یعنى از آنجا هم حق مردم را در انتخاب و تعیین این رهبر صحه گذاشته; نتیجه این مىشود که حتى اصل پنجم فارغ از نقش مردم نیست. وقتى که اصل پنجم را به آن صورت قبول کردید که چه فرد باشد چه شورى باشد، اینها به هر حال با انتخاب مردم و با پذیرش مردم سر و کار دارد. تا او دنبالش نباشد تمامیت ندارد و شانیت هم ندارد و حتى آن را تا این حد هم گفتیم، بنابراین تا اینجا منافاتى به نظر نمىرسد» . (24)
ممکن است گفته شود، چرا ولایت را ویژه فقیه دانستهاید و دیگران را از حق انتخاب شدن محروم کردهاید؟ این با اصول دموکراسى سازگار نیست. در پاسخ به این شبهه مىتوان گفت: اگر ولى فقیه به اسم معین شود، به گونهاى که دیگران در عین داشتن شرایط لازم نتوانند این سمت را احراز نمایند، این قطعا با اصول دموکراسى مغایر خواهد بود. اما قرار دادن یک سرى شرایط متناسب با آن سمت، براى کسانى که مىخواهند این سمت را احراز نمایند هیچ مغایرتى با اصول دموکراسى ندارد. همانطورکه قانون اساسى براى ریاست جمهورى نیز شرایطى قرار داده و گفته است:
«رئیس جمهور باید از میان رجال مذهبى و سیاسى که واجد شرایط زیر باشند انتخاب گردد: ایرانى الاصل، تابع ایران، مدیر و مدبر، داراى حسن سابقه و امانت و تقوى، مؤمن و معتقد به مبانى جمهورى اسلامى ایران و مذهب رسمى کشور.» بدیهى است که اگر کسى فاقد هر یک از شرایط فوق باشد از حق انتخاب شدن محروم خواهد بود. آیا کسى مىتواند بگوید این گونه شرایط با دموکراسى ناسازگار است؟ در همه جاى دنیا معمول و متداول است که براى هر سمتى شرایط متناسب با آن را در نظر مىگیرند. مهم آن است که این شرایط اکتسابى باشد و هر کس بتواند آن را تحصیل کند و بتواند خود را براى انتخاب شدن نامزد نماید.
از آنچه گفته شد، معلوم مىشود که شرط فقاهت، همانند شروطى مثل شجاعت، عدالت و مدیریت در مورد ولى امر، به دلیل این که اکتسابى هستند و با توجه به این که رهبرى جامعه اسلامى امر مهم و حساسى است، نه تنها با اصول دموکراسى مغایر یستبلکه کاملا منطقى به نظر مىرسد. آیا یک فرد غیر متخصص در دین مىتواند یک جامعه دینى را رهبرى کند؟
2- مکتبى بودن نظام
براى نظام سیاسى تقسیمات متعددى بیان شده است (25) که یکى از آنها، تقسیم آن به نظامهاى مکتبى و نظامهاى غیر مکتبى است. مقصود از نظام مکتبى، نظامى است که خود را به اصول و احکام یک مکتب الهى یا الحادى ملزم مىداند و معیارهاى مکتب مورد نظر را در تقنین و نیز اجرا رعایت مىکند; مانند مکتب الهى اسلام و مکتب الحادى کمونیسم. در مقابل، بعضى از نظامها به هیچ مکتبى ملتزم نیستند و همه چیز در آنها به اراده مردم و خواست آنان اداره مىشود; مانند حکومتهاى لیبرال دموکراتیک امروزى.
یکى دیگر از تقسیمات نظامهاى سیاسى، تقسیم آن به دموکراتیک و غیر دموکراتیک است. هنوز هم کشورهایى وجود دارند که نظام سلطنتى بر آنها حکومت مىکند و مردم آن کشور در انتخاب سلطان نقشى ندارند.
نکته قابل توجه در این تقسیمبندىها آن است که بین مکتبى بودن یک حکومتبا دموکراتیک بودن آن هیچ مغایرت و مباینتى وجود ندارد. به دیگر سخن، یک حکومت دموکراتیک مىتواند مکتبى و یا غیر مکتبى باشد. اگر فرض کنیم ملتى آزادانه و آگاهانه و با اکثریت آراء مکتبى را بپذیرند و خود را به اصول آن مکتب ملزم بنمایند، در این صورت آنان یک نظام دموکراتیک مکتبى خواهند داشت، و اگر هر گونه مکتبى را نفى کنند، نظام آنان دموکراتیک لیبرال (آزاد) خواهد بود.
جهت روشن شدن موضوع به اصولى از قوانین اساسى برخى از کشورها اشاره مىشود:
کشور فرانسه یک حکومت دموکراتیک غیر مذهبى دارد. اصل یکم قانون اساسى فرانسه مىگوید:
«فرانسه یک جمهورى غیر قابل تجزیه، غیر مذهبى، دموکراتیک، و اجتماعى است...» مشابه همین اصل در قانون اساسى ایتالیا، کره جنوبى و کشورهاى دیگر نیز آمده است.
کشور چین داراى یک حکومت جمهورى مکتبى است. حکومت این کشور در عین دموکراتیک بودن کمونیستى نیز هست.
دراصل سوم قانون اساسى چین آمده است: «در جمهورى خلق چین تمام قدرت از آن خلق است...» . در قسمتى از اصل دوم نیز آمده است: «... در جمهورى خلق چین، ایدئولوژى راهنما، مارکسیسم لنینیسم اندیشه مائوتسه دون است...» همان طور که دیده مىشود در این اصول حکومت چین، جمهورى و دموکراتیک دانسته شد که قدرت از مردم سرچشمه مىگیرد و در عین حال در این کشور ایدئولوژى مارکسیسم لنینیسم حکومت مىکند. بنابراین، چین داراى یک حکومت دموکراسى مکتبى است، گرچه مکتب مورد قبول آنان غیر الهى است.
از آنچه گفته شد معلوم گردید که مکتبى بودن یک حکومت، منافاتى با دموکراتیک بودن آن ندارد البته به شرط آن که مکتب مورد نظر انتخابى باشد. ولى اگر مکتبى بر مردم یک کشور تحمیل شود، در آن صورت دیگر این حکومت دموکراتیک نخواهد بود. به دیگر سخن، هر کجا که تعیین و تحمیل باشد دموکراسى مفهومى ندارد، چه تحمیل رئیس حکومت و چه تحمیل قوانین لازم الاجرا. اما اگر مردمى شکل حکومت را خودشان انتخاب کنند رئیس حکومت را نیز خودشان برگزینند و قانونگذارى نیز بر اساس مکتب انتخابى آنان صورت گیرد، تردیدى نیست که این حکومت، یک حکومت دموکراتیک است. به یقین مىتوان مدعى شد که در یک جامعه مکتبى و جامعهاى که مردم آن خواهان اجراى احکام مکتب هستند حکومت غیرمکتبى، غیر دموکراتیک هم خواهد بود; زیرا خواسته مردم عمل به مکتب است ولى حکومتبه مکتب اعتنایى نمىکند. در این فرض، حکومت، دموکراتیک عمل نکرده است. خلاصه این که حکومت دموکراتیک به نوبه خود به مکتبى و غیر مکتبى تقسیم مىگردد. جمهورى اسلامى ایران در این تقسیمبندى یک حکومت دموکراتیک مکتبى (دینى) است و ماهیتا با حکومتهاى لیبرال و غیر مکتبى تفاوت دارد. بعضى از روشنفکران معاصر نیز به این واقعیت صریحا اقرار و اعتراف کرده و گفتهاند:
اگر کسى بگوید که هیچگاه و هیچجا حکومت دموکراتیک دینى نمىتوان داشتحتى در جامعه دینى هم، این سخن به قوت محل تردید است. حق این است که حکومت دینى مسبوق به جامعه دینى و مناسب با آن است و در چنین جامعهاى هر گونه حکومت غیر دینى، غیر دموکراتیک هم خواهد بود. حکومتهاى دینى هم مىتوانند دموکراتیک و هم غیر دموکراتیک باشند. (26)
بنابراین، جمهورى اسلامى ایران یک حکومت دموکراتیک دینى است و حرف کسانى که مىگویند ما نمىتوانیم دموکراسى اسلامى داشته باشیم (27) و این اصطلاح را یک اصطلاح متناقض مىدانند به هیچ وجه صحیح نمىباشد.
حال که معلوم شد جمهورى اسلامى ایران، یک نظام دموکراتیک مکتبى است، باید به این نکته نیز توجه داشت که دینى بودن یا مکتبى بودن یک حکومت، لوازمى دارد; یکى از لوازم مکتبى بودن حکومت، حاکمیت اصول و موازین آن مکتب بر اعمال نهادهاى حکومتى و نیز بر روابط حکمرانان با مردم است. در یک حکومت مکتبى، قانونگذارى بایستى با توجه به اصول آن مکتب و در چارچوب معیارهاى آن، صورت گیرد و از وضع قوانین و مقررات مغایر با موازین مکتب جلوگیرى شود. به همین دلیل در اصل چهارم قانون اساسى تصریح شده است که:
«کلیه قوانین ومقررات مدنى، جزایى، مالى، اقتصادى، ادارى، فرهنگى، نظامى، سیاسى و غیر اینها باید براساس موازین اسلام باشد...» همچنین در اصل 72 تاکید شده است که:
«مجلس شوراى اسلامى نمىتواند قوانینى وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمى کشور یا قانون اساسى مغایریت داشته باشد...» اگر در یک حکومت مکتبى، قوانینى مغایر با مکتب، تصویب و اجرا شود، در این صورت دموکراسى نقض شده است; زیرا فرض بر این است که مکتبى بودن و مکتبى عمل کردن، خواسته اکثریت مردم است.
ضرورت مطابقت قوانین مصوب با اصول واحکام مذهب رسمى کشور به معناى نقض حق حاکمیت مردم و محدود کردن اراده آنان نیست; زیرا آنان مکتب را به طور آزاد انتخاب کرده و خودشان خواستهاند که در سایه مکتب زندگى کنند. مرحوم بهشتى که یکى از تاثیر گذارترین عضو مجلس خبرگان قانون اساسى و نیز نائبرئیس آن بوده است، ضمن تاکید بر این نکته که جمهورى اسلامى یک نظام مکتبى بوده و با حکومتهاى دیگر فرق دارد مىگویند:
«مطلبى که مىفرمایید ما تمام اختیار را بدون هیچ قیدى به آراء عامه بدهیم و نگذاریم هر قیدى در خارج قانون به وجود بیاید این متناسب با قانون اساسى و نظام مکتبى نیست و چون ملت ما در طول انقلاب و در رفراندوم اول، انتخاب خودش را کرد، گفت: جمهورى اسلامى، با این انتخاب چارچوب نظام حکومتى بعدى را خودش معین کرده و در این اصل و اصول دیگر این قانون اساسى که مىگوییم بر طبق ضوابط واحکام اسلام، در چارچوب قواعد اسلام...همه به خاطر آن انتخاب اول ملت ماست. در جامعههاى مکتبى در همه جاى دنیا مقید هستند که حکومتشان بر پایه مکتب باشد..» . (28)
بنابراین یکى از لوازم مکتبى بودن حکومت، حاکمیت اصول مکتب است.
یکى دیگر از لوازم حکومت مکتبى آن است که زمامدار و حکمران نیز مکتبى و مکتبشناس باشد. کسى که قرار است مجرى اصول و احکام مکتب باشد، به ناچار باید مکتب را کاملا بشناسد. در نظام ما که بایستى احکام اسلام اجرا شود - چون خواست مردم است - باید در راس حکومت نیز اسلامشناسان باشند، یا یک اسلامشناس بر تقنین، اجرا و قضا، نظارت کامل داشته باشد، به نحوى که بتواند عدم انحراف از مکتب را تضمین نماید. به همین دلیل قانون اساسى مقرر داشته است که در جمهورى اسلامى ایران امامت امتبر عهده فقیه عادل، آگاه، با تقوى، مدیر و مدبر خواهد بود که بر قواى سه گانه نظارت خواهد داشت (29) همچنین تاکید کرده است که سیاستهاى کلى نظام توسط مقام رهبرى پس از مشورت با مشاورین تنظیم خواهد شد و خود او نیز بر اجراى صحیح آن نظارت خواهد نمود. (30) امامت و رهبرى یک فقیه اسلامشناس بر جامعه مکتبى و نظارت عالیه او بر نهادهاى حکومتى نه تنها با دموکراتیک بودن آن منافات ندارد بلکه لازمه یک حکومت مکتبى است. آیا مکتبى بودن یک حکومت معنایى جز مکتبشناس بودن و مکتبى اندیشیدن حکمرانان و مکتبى عمل کردن مجریان آن دارد؟ اگر بنا باشد حاکمان، مکتب را نشناسند و بدان ملتزم نباشند در این صورت از مکتب جز یک نام باقى نمانده و با این وجود، جمهورى ما دیگر اسلامى نخواهد بود.
به هر تقدیر ملتى که تصمیم گرفتهاند حکومتشان دینى باشد و با کمال آزادى حکومت دینى را بر غیر دینى ترجیح دادهاند، با این انتخاب تمامى انتخابهاى بعدى را محدود به حدود مکتب کردهاند. به دیگر سخن در جوامع دینى، انتخابات دو مرحلهاى است. در مرحله نخست، مکتب انتخاب شده است که با این انتخاب یک سرى تعهداتى براى انتخابکنندگان ایجاد شده است و انتخابات بعدى نباید تعهدات پذیرفته شده را نقض کند.
«...در جامعه اسلامى مىگوئیم: پس از این که اعضاى جامعه مکتب را پذیرفتهاند، یکى از لوازم پذیرش مکتب اسلام این است که مقام امامت امتباید با این صفات باشد و اصل پنجم بیان کننده همین است... بنابراین ملاحظه مىکنید که اصل شش نه تنها متضاد و متباین با اصل پنج نیستبلکه بیان کننده دایره نقش آراء عمومى پس از مرحله انتخاب اولش مىباشد» . (31)
از آنچه گذشت روشن شد که بین دموکراسى و ولایت فقیه هیچگونه تضادى وجود ندارد و این دو قابل جمع هستند. همان طور که در نظام جمهورى اسلامى نیز بین این دو جمع شده است (ادل دلیل على امکان شىء وقوعه) . (32) درنظام جمهورى اسلامى ایران در مورد تعیین ولى فقیه به شیوه دموکراتیک عمل مىشود; لازم دانستن شرط فقاهتبراى مقام ولایت امر نیز لازمه مکتبى بودن نظام است که آن نیز در یک انتخابات آزاد از سوى اکثریت قریب به اتفاق مردم (نود و هشت و دو دهم درصد) پذیرفته شده است.
3- انواع گوناگون دموکراسى:
شبهه تعارض و تضاد دموکراسى با ولایت فقیه مبتنى استبر این که دموکراسى مدل ثابت و شکل واحدى دارد و حکومتها با این مدل ثابت مقایسه مىشوند. قاعدتا آن مدل ثابت هم دموکراسى غربى است. اگر این سخن صحیح باشد در این صورت باید گفت که دموکراسى گوهر کمیابى است که فقط در غرب وجود دارد و سایر کشورها از نعمت وجود آن محروم هستند! و نیز اگر این ادعا صحیح باشد در این صورت نه تنها دموکراسى با ولایت فقیه تضاد دارد بلکه دموکراسى با دین اسلام نیز سر ناسازگارى و ستیز خواهد داشت; زیرا قطعا دموکراسى غربى با بعضى از اصول و احکام دین مبین اسلام سازگارى ندارد; به عنوان مثال، دین مبین اسلام به دلایلى بعضى از تفاوتها را در مورد زن و مرد پذیرفته است، از قبیل تفاوت در شهادت دادن (33) و تفاوت در سهم الارث (34) که ریشه قرآنى دارد. بعضى از نویسندگان ضمن اشاره به این تفاوتها مىگویند: این تفاوت با اصل مساوات و برابرى در دموکراسى سازگار نیست. (35)
حکومتهاى دموکراتیک از حیث میزان قدرت حکومت، نوع تصمیمگیرى شهروندان و نحوه مشارکت آنان و...گوناگون هستند (36) و در هر کشورى بر حسب شرایط و فرهنگ خاص حاکم بر آن گونهاى از دموکراسى پیاده شده است.
در مورد دموکراسى آراى گوناگونى وجود دارد که تنوع آن از نمونههاى خارجى آن به مراتب بیشتر است. با این وجود چگونه مىتوان یک مدل آن را معیار مقایسه قرار داد؟ در کجا و چگونه ثابتشده است که دموکراسى غربى بهترین و کاملترین نوع دموکراسى است؟ چه لزومى دارد که دموکراسى غربى را (که شاید با جوامع غربى مناسب باشد) عینا در یک جامعه دینى اجرا کنیم و به همه لوازم آن پایبند باشیم؟ ما آن نوع از دموکراسى را مىپذیریم که با مکتب ما سازگار باشد. دموکراسى مورد نظر ما نه تنها در مقایسه با دموکراسى غربى نقصى ندارد، بلکه کاملتر از آن است. حضرت امام رحمه الله در این باره فرمودهاند:
«ممکن است دموکراسى مطلوب ما با دموکراسیهایى که در غرب هست مشابه باشد، اما آن دموکراسىاى که ما مىخواهیم به وجود آوریم در غرب وجود ندارد. دموکراسى اسلام کاملتر از دموکراسى غرب است» . (37)
بنابراین، اگر مقصود از ناسازگارى دموکراسى با ولایت فقیه یا اسلام، دموکراسى غربى است، ما براى محروم بودن از یک چنین نظامى متاسف نیستیم; زیرا آن را مناسب نمىدانیم. و اگر مقصود این است که حکومت مبتنى بر ولایت فقیه نمىتواند دموکراتیک باشد، این سخن صحیح نیست. (38)
بعضى از نویسندگان ضمن اشاره به ناسازگارى پارهاى از احکام فقهى با اصول دموکراسى، گفتهاند:
«چرا دموکراسى را به درستى نشناسیم و ملتهاى مسلمان را از اثرات مهم این شیوه و شکل حکومت محروم کنیم؟ آیندگان این گناه را بر ما نمىبخشند... آیا نباید در همه این موارد اجتهاد جدیدى مطابق با زمان و مکان انجام داد؟» . (39)
ایشان براى ایجاد آشتى بین دموکراسى و اسلام پیشنهاد مىکنند که از اسلام تفسیرى ارائه کنیم که دموکراسى، آن را بپذیرد! روشن است که در این صورت باید بعضى از آیات قرآن را نیز تفسیر خلاف ظاهر و خلاف واقع بکنیم. اما این مشکل راه حل دیگرى نیز دارد و آن این است که اگر بعضى از لوازم دموکراسى با احکام اسلام نمىسازد آن لوازم را نپذیریم و به سایر لوازم آن پایبند باشیم و این همان «جمهورى اسلامى» یا «دموکراسى دینى» است که امام فرمود «نه یک کلمه کم، نه یک کلمه بیش» (40) و به همین دلیل است که دموکراسى در سخنان رهبر معظم انقلاب، مسؤولین نظام و عالمان دینى همواره با پسوند دینى به کار مىرود: دموکراسى دینى یا مردم سالارى دینى.
پىنوشتها:
1) نباید این دو شبهه را یکى پنداشت. در شبهه نخست، بحث ناسازگارى حاکمیت احکام اسلام، با حق راى مردم مطرح است. در حالى که در شبهه دوم، بحثبر سر ناسازگارى حاکمیت فقیه با حق راى مردم است.
2) Democratic.
3) Republic.
4) Theocracy.
5) Aristocratic.
6) Monarchie.
7) ر.ک.: ژان ژاک روسو، قرارداد اجتماعى، ترجمه شکیباپور، انتشارات فرخى، تهران، چاپ سوم، ص67; منتسکیو، روح القوانین، ترجمه على اکبر مهتدى، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362، ص93.
8) برخى از اعضاى مجلس خبرگان قانون اساسى حق حاکمیتبراى مردم یا حق تعیین سرنوشت را با شرع مغایر دانسته و گفتهاند از نظر اسلام سرنوشت انسان به طور مطلق به او واگذار نشده است. با این حال این اصل مورد تایید جمع قابل توجهى از فقهاى حاضر در مجلس خبرگان قرار گرفته است. (صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، جلد 1، ص 536.)
9) محسن کدیور، ماهنامه کیان، مرداد و شهریور 1379، ش 53، ص 74.
10) محسن کدیور، حکومت ولایى، نشر نى، تهران، چاپ دوم، 1378، صص 209- 208.
11) مهدى حائرى یزدى، حکمت و حکومت، انتشارات شادى، لندن، چاپ اول، 1995م. مبحث معماى لاینحل جمهورى اسلامى و ولایت فقیه، ص217.
12) سید ابوالفضل، موسوى تبریزى، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، جلد 1، ص 518.
13) مقدم مراغهاى، همان، ص 376.
14) سید محمد کیاوش، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج1، ص519.
15) Legitimacy.
16) Theocracy.
17) Democracy.
18) Theo-Democracy.
19) ر.ک.: مصطفى کواکبیان، مبانى مشروعیت در نظام ولایت فقیه، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ اول، 1378.
20) ر.ک.: عبد الله جوادى آملى، ولایت فقیه (ولایت فقاهت و عدالت)، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378، ص503.
21) سید احمد نوربخش، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهائى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج2، ص1270.
22) همان، ص 1271.
23) همان، ج1، ص378.
24) همان، ص523.
25) مصطفى کواکبیان، دموکراسى در نظام ولایت فقیه، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1370 ص 32.
26) عبد الکریم سروش، ماهنامه کیان، ش 11، فروردین و اردیبهشت 1372.
27) ر.ک.: محمد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، مقاله دموکراسى و دین دارى، انتشارات طرح نو، چاپ اول، 1379. ایشان مدعى هستند که دموکراسى، اسلامى و غیر اسلامى ندارد و سپس پیشنهاد مىکنند که به جاى اصطلاح دموکراسى اسلامى گفته شود «دموکراسى مسلمانان» .
28) صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، جلد1، صص381- 380.
29) اصول 5 و 57.
30) بند 1 و 2 اصل 110.
31) شهید بهشتى، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، ج1، ص406.
32) بهترین دلیل بر امکان یک چیز واقع شدن آن است.
33) بقره/282: «...و استشهدوا شهیدین من رجالکم فان لم یکونا رجلین فرجل وامرتان...» .
34) نساء/11: «یوصیکم الله فى اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین...» .
35) محمد مجتهد شبسترى، پیشین، ص 117. «پارهاى از احکام فقهى موجود با دو اصل مهم دموکراسى، مساوات حقوقى همه شهروندان و اصل هدف قانون باید تامین منافع همه شهروندان باشد معارضه دارد» .
36) ر.ک.: مصطفى کواکبیان، پیشین، ص30 و...; على آقابخشى و مینو افشارى، فرهنگ علوم سیاسى، نشر چاپار، تهران، چاپ اول، 1379، ص39.
37) صحیفه نور، ج3، ص13.
38) ر.ک.: محمد جواد ارسطا، «جمهوریت و اسلامیت» ، روزنامه جمهورى اسلامى، 9/8، 16/8 و 23/8/79.
39) محمد مجتهد شبسترى، پیشین، صص117- 116.
40) صحیفه نور، ج5، ص181. «من راى به جمهورى اسلامى مىدهم و از شما تقاضا دارم که راى به جمهورى اسلامى بدهید نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد» .