راه پیموده مولوی در زندگانی، با آنچه سعدی در حیات، پشتِ سر گذاشته، فرقِ فراوان دارد.
سعدی در همه عمر، درویشانه زیست و درویش از دنیا رفت، حتّی مراحلِ مسلّمِ هستیِ او: تولّد، زناشویی، فرزندان، و سرانجام تاریخِ مرگِ او، روشن و مسلّم نیست، همه با شاید و باید و ممکن است چنین باشد، گزارش شده است. امّا در زندگانی مولوی، گوشه تاری نیست. در میانِ خانواده خویش و مریدانِ مطیع و فرمانبرانِ فراوان، چنان که شایسته، شأن و مقامِ معنوی او بود، شاهانه زندگانی کرد و با عزّتی شایان و بدرقه چهل روز سوگ، در پایان، در جایگاهی مجلّل، آرام گرفت.
سعدی با روی آوردن به بارگاهِ مردی شناسا و رهرو (عارف و سالک) راهی دراز پیمود، تا از خوانِ همّتِ او توشه عزّت یابد و از خرمنِ عزّتِ او، خوشه همّت چیند، امّا چون به آن خوان و خرمن و بوستانِ گل و سوسن رسید، ناچیده گل، دامنش از دست برفت.
سعدی این رنجِ بُرده و گنجِ نایافته را، با کنایه و گلایه و پیدا و پنهان، در بوستان و در غزل های خود، نشان داده است. در این مقال ، عللِ این مَلال ، بررسی می شود.