مرگ ضرورتی حیاتی، همیشه در شرف وقوع ،کاملاً متعلّق به ما و منحصر به فرد است. آنچه که از مرگ می دانیم قطعی یا در حقیقت بخشی از قطعی ترین دانش ما به نظر می رسد. اما این دانش آن را عادی تر یا کم رنگ تر نمی کند.جهان بینی انسان ها در رابطه با مرگ، ریشه در نوع نگاه آنها نسبت به زندگی دارد. برخی آن را خواستنی و زیبا دیده اند و برخی زشت و دهشتناک و به خوبی پیداست که نوع پذیرش انسان در رویارویی با مرگ،ریشه در شیوه ی زندگی او دارد و از نوع نگاه او به زندگی سرچشمه می گیرد. حسین منزوی شاعر بلند آوازه ی دهه های چهل و پنجاه این سرزمین است که نام سلطان غزل را به خود اختصاص داد و توانست غزل را بار دیگر از پشت نقاب گمنامی، بیرون بکشد و به آن جلوه ای زیبا و عاشقانه بدهد. منزوی در غزلهایش اشاراتی به مرگ دارد که جهان بینی او را نسبت به این مقوله ی حتمی حیات بشر، نشان می دهد. او گاهی مرگ را بدون چون و چرا می پذیرد و گاهی نیز به مقابله با آن برمی خیزد.با توجه به تناقضاتی که در برخی از غزلهایش در مورد مرگ، دیده می شود، منزوی مرگ را پوچ و بی هدف نمی داند.این مقاله با روش تحلیلی - توصیفی ، بر آن است تا با بررسی غزلیات حسین منزوی به جهان بینی و نوع تفکر و برداشت او از مقوله مرگ در حد توان دست یابد.