نظریه های ادبی (ساختارگرایی، تبارشناسی، شالوده شکنی و ...) و کاربست آنها در تحقیقات ادبی به دلیل روش شناسی متفاوت و تازه آنها در مقایسه با رویکرد پوزیتیویستی حاکم بر پژوهش های ادبی، امروزه با استقبال بسیاری از پژوهشگران ایرانی روبه رو گردیده است. اما این کاربست نظریه به دلایلی چون بی توجهی به مبانی فلسفی جامعه شناختی نظریه ها خالی از ایراد هم نیست؛ به عنوان نمونه می توان به پژوهش هایی که بر اساس نظریه منطق مکالمه باختین و بر روی آثاری چون منطق الطیر عطار انجام گرفته است، اشاره کرد.بر اساس نظریه باختین، چندصدایی، محصول و نتیجه جامعه مدرن است؛ جامعه ای که در آن تفاوت افراد با یکدیگر و پذیرش این تفاوت ها، سبب گفتگو و مکالمه می شود و این درست بر خلاف جوامع پیشامدرن است که شباهت افراد جامعه به یکدیگر تک صدایی را تبدیل به گفتار حاکم بر جامعه و متون ادبی آن می سازد؛ اگر باختین رمان را واجد خصیصه چندصدایی می داند، به دلیل تقارن و همزمانی آن با دوران مدرن است. آنچه بسیاری از پژوهش های ادبی ایرانی را به گمراهی کشانده، بی توجهی به همین نکته بنیادین است که سبب گردید ه برخی از آنها، چندصدایی را در عصر پیشامدرن و در آثاری چون منطق الطیر جست وجو نمایند؛ امری که نه تنها با واقعیت متونی از این دست مغایرت دارد، بلکه برخلاف نظریه باختین نیز هست.