آغاز جهان و کیهان شناسی نوین (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
کیهانشناسى و بحث از آغاز و انجام جهان از مقولات مشترک سه حوزه معرفتبشرى یعنى علم، دین و فلسفه است که از قدیم مورد عنایت صاحب نظران این سه حوزه بوده است، هرچند تا قبل از رنسانس و حتى تا اوایل قرن بیستم، کیهانشناسى فیزیکى جایگاه پایینترى نسبتبه کیهانشناسى هاى دینى و فلسفى داشت . در این مقاله، اصول و مبانى بنیادین و مهمترین مدلهاى کیهانشناسى نوین علمى مطرح شدهاند و در پى آن اشکالات و نارسائیهاى علمى و در حد ضرورت مبانى و مشکلات فلسفى آنها مورد بحث و بررسى قرار گرفتهاند .متن
درآمد
فلسفه علم و فلسفه دین هر تعریفى داشته باشند و هر قدر در مورد نوع و سعه و ضیق حیطههاى پژوهشى آنها اختلاف نظر باشد، فلاسفه علم و فیلسوفان دین در این نکته اتفاق نظر دارند که بحث و بررسى پیرامون نقاط اشتراک علم و دین و فلسفه و ملزومات فلسفى و دینى نظریههاى علمى از وظایف و دل مشغولیهاى اصلى آنها باید باشد .
کیهانشناسى و بحث از آغاز و انجام جهان از همین دسته مقولات است که پیوند و مرز مشترک بین علم (فیزیک) و فلسفه و دین در آن به خوبى نمایان و هویدا است; لذا دور از انتظار نیست که مباحث آن به عنوان یکى از مهمترین مسائل در فلسفههاى علم و دین مورد بحث و بررسى قرار گیرد . چنین رویکرد فلسفى و دینى به کیهانشناسى بویژه پس از ظهور و شیوع نظریه انفجار بزرگ در زمینه پیدایش عالم گسترش فراوانى یافته است . همین نکته، نشان دهنده ضرورت و اهمیت آشنائى دانشجویان فلسفه و طلاب علوم دینى با نظریههاى جدید علمى پیرامون آغاز جهان است; بطورى که امروزه هرگونه بحث در این مقوله بدون آگاهى از مباحث علمى پیرامون آن ابتر و ناقص خواهد بود .
قبل از رنسانس و ظهور علم نوین و در طول دوران سیطره فلسفه افلاطونى و فیزیک ارسطوئى بر دانش بشرى، فلسفه محوریت اصلى را در مباحث کیهانشناسى عهدهدار بود و علم و دین متناسب با نگرشهاى فلسفى تفسیر مىشدند . اما ، پس از رنسانس که علوم تجربى جایگاه رفیعترى یافتند، هرچند با تغییر جایگاه، فلسفه ناچار شد خود را با علم هماهنگ سازد و با همین انگیزه کانت کوشید تا متافیزیکى متناسب با فیزیک نیوتنى بنا کند، اما کیهانشناسى همچون گذشته به تبعیت از طبقهبندى کریستین ولف که کانت نیز از وى پیروى نمود، در طبقهبندى علوم و در تمایز صریح با فیزیک در عداد الهیات و روانشناسى از بخشهاى متافیزیک خاص به شمار آمد که با جهان طبیعت در کلىترین وجوه آن سروکار داشت . (1) این تقسیمبندى تا اوایل قرن بیستم دست نخورده باقى ماند تا این که با ظهور دو نظریه اساسى کیهانشناسى نوین یعنى نسبیت عام و کوانتوم مکانیک، کیهانشناسى به یکى از شاخههاى مهم و اساسى علوم نوین تبدیل شد و همراه آن، اصطلاحات فلسفى نیز وارد حیطه فیزیک و کیهانشناسى شدند .
در این مقاله، ابتدا اصول و مبانى نظریههاى علمى و همچنین فرضهاىبنیادین کیهانشناسى نوین که مدلهاى جدید کیهانشناسى مبتنى بر آنها هستند، به اجمال مطرح شدهاند و در پى آن مهمترین مدلهاى کیهانشناسى نوین، که امروزه مقبولیتبیشترى دارند به همراه نارسائیها و اشکالات علمى آنها مورد بحث و بررسى قرار گرفتهاند . براى پرهیز از دشوارى بحث، حتىالامکان از طرح روابط و معادلات ریاضى اجتناب شده است که البته طالبان مباحث عمیقتر چارهاى جز رجوع به آنها ندارند . پىنوشتهاى مفصل مقاله راهنماى خوبى در این زمینه مىتواند باشد . بحث گسترده پیرامون ملزومات و نتایج فلسفى و دینى این مدلها خود مقاله مستقلى مىطلبد که با امید به لطف خداوند، تدوین و منتشر خواهد شد .
کیهانشناسى نوین و مبدا عالم
کیهانشناسى در معناى عام آن مطالعه ساختار و تحول جهان به مثابه یک کل در مقیاس کلان است (2) که از دو واژه یونانى به معناى نطق و سخن مشتق شده است . (3) هرچند جاذبه آسمان پرستاره به گونهاى بوده است که پیشینه مطالعه و بررسى کیهان به قدمت تمدن و فرهنگ بشرى است، بطورى که در برخى از تمدنهاى کهن اندازهگیریهاى به عمل آمده در مورد پدیدههاى نجومى با توجه به مقادیر فعلى از دقتحیرتآورى برخوردار بوده است، (4) اما شروع کیهانشناسى نوین از مقالهاى است که در سال 1917 توسط آلبرت اینشتین تحت عنوان «ملاحظات کیهان شناختى در نظریه نسبیت عمومى» انتشار یافت . وى در این مقاله کوشید با استفاده از معادلات میدان و چند پیشفرض دیگر از قبیل توزیع یکنواخت ماده در سراسر فضا، ایستا بودن عالم و یا ثابتبودن چگالى جهان در زمان و برخى مقبولات دیگر، خواص فیزیکى عالم را استنتاج کند . (5) این معادلات با اصلاحات به عمل آمده در آن و به همراه چند فرض بنیادین، زیربناى تمام مدلهاى کیهانشناسى نوین هستند .
فرضهاى بنیادین کیهانشناسى نوین
فیزیکدانان در مطالعات کیهانشناسى با طرح و حل مدلهاى فرضى ریاضى درباره جهان به دنبال جوابهایى هستند که در حد امکان بیشترین پدیدههاى تجربى و مشاهده شده را توضیح دهد . براى جلوگیرى از پیچیدگى بیش از حد معادلات، مهمترین فرضهاىساده کننده عبارتند از: (6)
1- جهان، همگن (Homogeneous) است . هنگام مطالعه کیهان به عنوان یک کل، باید از جزئیات آشفته کننده صرفنظر کنیم . سادهترین راه چنین کارى توزیع غیر یکنواختیهاى موضعى در کل پهنه آسمان است که با توجه به وسعت کیهان، معقول و منطقى است . جهان همگن، جهانى است که در آن توزیع ماده، یکنواخت و در نتیجه چگالى ماده در تمام قسمتهاى آن کم و بیش ثابت است .
2- جهان، همسانگرد (Isotropic) است . همسانگردى جهان به معناى یکسانى خصوصیات آن در تمام جهات فضائى است . به عبارت دیگر، الگوى سرعتها در مناطق مختلف جهان یکسان است .
3- جهان، یکنواخت است . چنین جهانى تا فواصل بىاندازه زیاد، خواص یکنواختى دارد و کهکشانهاى مختلف دوردستبه غیر از تفاوتهاى قابل پیشبینى نظیر اثرات ناشى از تحول آنها، تفاوت اساسى با کهکشانهاى نزدیک ندارند .
4- همواره قوانین یکسانى بر جهان حاکم است . جهانشمولى و عمومیت قوانین فیزیکى و شیمیائى که تا کنون کشف شدهاند ویا در آینده کشف خواهند شد، فرض بنیادى دیگر در بررسى جهان است . هر چند این فرض قابل اثبات نیست، اما بررسى پدیدههاى آسمانى با توجه به مقدار و ثبات سرعت نور، چیزى جز مطالعه حوادث گذشته نیست و اگر قوانین شناخته شده فعلى، حاکم بر جهان گذشته و یا مناطق دوردست جهان نباشد، کیهانشناسى دانشى لغو و باطل خواهد بود . برخى از کیهانشناسان با تعمیم فرض جهان شمولى، قوانین فیزیک را بر جهان به مثابه یک کل نیز صادق مىدانند .
5- جهان، ناهمدوس (Incoherent) است . منظور از ناهمدوسى، استقلال بخشهاى مختلف جهان از هم و عدم تاثیر حوادث واقع در آنها بر یکدیگر است; به غیر از گرانش و پدیدههاى نورى، که در سراسر عالم به یکسان اثر مىکنند . این جهان، همچون جسم یکپارچه نیست که هر آشفتگى محلى قسمت دیگر را آشفته و متاثر سازد، بلکه اختلال صرفا در خود آن محل محسوس است .
مجموع پیشفرضهاى فوق را - که دادههاى کیهانى نیز به نحوى آنها را تایید مىکنند، - مىتوان در اصلى موسوم به «اصل کیهانشناختى» یا «اصل کپرنیکى» بیان کرد: «عالم، همگن و همسانگرد است . در چنین جهانى هیچ محل ممتازى وجود ندارد و از هر نقطه که نگاه کنیم، جهان به یک شکل است» . (7) کیهانشناسى نوین با این پیشفرضها و معادلات نسبیت عام بایستى بتواند مشکلات کیهانشناسى را حل و پدیدههایى چون انبساط عالم، تشعشع میکروموجى زمینه کیهانى و فراوانى نسبى عناصرخاص را تبیین نماید .
1- قانون هابل و انبساط عالم: ادوین هابل (1889- 1953م) در اواخر دهه 1920 متوجه شد انتقال به سمت قرمز کهکشانها بر حسب فاصلهشان افزایش مىیابد; یعنى کهکشانها از ما دور مىشوند و هر چه کهکشان دورتر باشد، سرعت دور شدن آن بیشتر است . (8) این کشف، موسوم به «قانون هابل» دلیل محکمى بر انبساط عالم است . باید توجه داشت که قانون هابل براى تمام کهکشانها صادق است و هیچ نقطهاى را نمىتوان به عنوان نقطه مرکزى و یا متمایز در نظر گرفت . این ویژگى، بیان دیگر اصل همگنى جهان است . ارقامى که امروزه براى سرعت انبساط کیهان محاسبه مىشوند، مقادیر قابل توجهى را نشان مىدهند . کوازارها (اخترنماها) که بنا به قولى دورترین اجسام عالم به ما هستند، باسرعتى نزدیک به 90 تا 95 درصد سرعت نور (000ر300 کیلومتر در ثانیه) از ما دور مىشوند .
2- تابش زمینه اى کیهانى: جورج گاموف در دهه 1940 پیشبینى کرد که جهان در گذشته بسیار دور به شدت داغ و متراکم بوده و بر اثر انفجارى عظیم، انبساط آن شروع شده و ادامه یافته است . بعلاوه، تشعشع باقى مانده از آن جهان بسیار داغ اولیه اینک سرد شده و در دماى حدود 5 K قابل دریافت است . (9) در ژوئیه سال 1965 همزمان دو مقاله ، یکى مبنى بر پیشبینى وجود اشعه جسم سیاه از «دیکى» و «پىبلز» و دیگرى مبنى بر کشف این اشعه از «پنزیاس» و «ویلسن» در مجله آستروفیزیکال جورنال منتشر شد . در سال 1992 نیز یافتههاى ماهواره COBE و تحقیقات همزمان اخترشناسان مؤیدهاى بیشترى مبنى بر تطبیق مشاهدات انجام شده در مورد این اشعه با پیشبینیهاى نظریه انفجار بزرگ فراهم آورد . (10)
3- فراوانى هلیوم و دوتریم: هلیوم از عناصرى است که به استثناء دسته خاصى از ستارگان، به وفور در تمام اجرام موجود در کهکشان ما و در کهکشانهاى مجاور با مقادیر تقریبا یکسان 25 تا 30 درصد جرم مواد کیهانى یافت مىشود . هیدروژن نیز 70 تا 75 درصد جرم کیهان را تشکیل مىدهد . توضیح علت وفور این مواد با استفاده از فرآیندهاى هستهاى درون ستارگان و سنتز هیدروژن دشوار است و باید به دنبال منشا پیدایش آنها در آغاز عالم بود .
قبل از بررسى مدلهاى کیهانشناسى و چگونگى تبیین آنها از پدیدههاى فوق، ضرورى است مرورى اجمالى بر نظریههاى سبیتخاص و عام و مفاهیم فضا و زمان در فیزیک جدید داشته باشیم .
نسبیتخاص، نسبیت عام، فضا و زمان
در اواسط سده نوزده میلادى، جورج کلارک ماکسول (1831- 1879 م) با استفاده از مفهوم میدان، پدیدههاى الکتریکى و مغناطیسى را تحت نظریه واحد الکترومغناطیس در چهار معادله، مشهور به معادلات میدان ماکسول، صورتبندى کرد . از پیشگوئیهاى مهم این معادلات انتشار امواج الکترومغناطیسى در فضاى تهى با سرعت ثابت c بود که دانشمندان مىتوانستند با استفاده از آن، چارچوب اینرسى سکون مطلق را بطور نظرى و تجربى تعیین کنند . از طرف دیگر، تصور مىشد امواج الکترومغناطیس با استفاده از محمل اتر که سراسر عالم را پوشانده است، در فضا منتشر مىشوند . تلفیق معادلات ماکسول و فرض وجود اتر نشان داد که سرعت نور نسبتبه اتر ثابت و برابر مقدار c است، اما نسبتبه ناظرانى که با سرعتهاى متفاوت نسبتبه اتر حرکت مىکنند، باید متفاوت باشد .
در سال 1887 على رغم تلاش مایکلسون و مورلى براى آشکار ساختن وجود اتر، این نتیجه خلاف انتظار به دست آمد که سرعت نور در جهات مختلف، یعنى در جهتحرکت زمین و در راستاى عمود بر آن یکسان است و هر گونه تلاش براى یافتن اتر به شکست انجامید . در سال 1905، آلبرت اینشتین (1879- 1955 م) طى مقالهاى اعلام کرد با تجدیدنظر در مفهوم زمان و همزمانى مطلق نیازى به فرض وجود اتر نخواهیم داشت . وى با دو پیش فرض، که تجربه به گونهاى آنها را تایید کرده بود، کار خود را شروع کرد:
اول، قوانین طبیعتبراى تمام دستگاههاى ماندى یکسان است:
دوم، سرعت نور براى تمام دستگاههاى ماندى یکسان است . (11)
دستگاه ماندى دستگاهى است که با سرعتیکنواخت در خط مستقیم حرکت مىکند، یعنى برآیند نیروهاى وارد بر آن صفر است . این دو پیش فرض با قانون تبدیل کلاسیک سرعتها و مکانها از یک دستگاه ماندى به یک دستگاه ماندى دیگر یعنى تبدیلات گالیله در تعارض بود و اینشتین براى حل تعارض به ناچار قانون تبدیلات دیگرى موسوم به تبدیلات لورنتس را جایگزین آن نمود . این جایگزینى مستلزم تغییراتى در مفروضات اساسى فیزیک نیوتنى بود .
از پیامدهاى این نظریه که به نسبیتخاص مشهور شد، جایگزینى همزمانى نسبى به جاى همزمانى مطلق با توجه به سرعت وموقعیت ناظر، هم ارزى جرم و انرژى، کند شدن زمان و کوتاه شدن طول و بزرگتر شدن جرم ناظر متحرک نسبتبه ناظر ساکن است . از طرف دیگر، در مکانیک نیوتنى هیچ گونه محدودیتى براى سرعت انتقال و یا تاثیر اجسام وجود ندارد; اما در نسبیتخاص هیچ تاثیرى سریعتر از سرعت نور ممکن نیست . دیگر پیامد مهم نسبیتخاص، ملهم از مقاله هرمان مینکوفسکى در سال 1908، تلفیق فضا و زمان در یکدیگر به صورت پیوستار چهار بعدى فضا - زمان است .
پس از نسبیتخاص، اینشتین طى ده سال کار مستمر تلاش کرد تا اصل همارزى قوانین طبیعت را به تمام دستگاهها و ناظران تعمیم دهد . وى که از برابرى غیر قابل توضیح جرم ماندى و جرم گرانشى در مکانیک نیوتنى شروع کرده بود، به این نتیجه رسید که گرانش نیرویى چون سایر نیروها نیست، بلکه نتیجه این واقعیت است که فضا زمان مسطح نیست و بر اثر توزیع جرم و انرژى خمیده است .
نتیجه این رویکرد اصل هم ارزى است که بر مبناى آن، رویدادهاى فیزیکى در دستگاههاى شتابیافته و در میدانهاى گرانشى همارزند . اینشتین با استفاده از آنالیز تانسورى، معادلات میدان نسبیت عام را تدوین کرد . این معادلات خمیدگى فضا زمان توسط میدان گرانش را نشان مىدهند و حل همزمان آنها با معادلات ژئودزى که نحوه حرکت اجرام را بیان مىکنند، جواب کامل مسئله را به دست مىدهد . در نسبیت عام، ماده، شکل فضا زمان و فضا زمان نحوه حرکت ماده را مشخص مىکند . به این ترتیب، فضا دیگر موجودى مستقل از ماده و میدان نیست (برخلاف مکانیک نیوتنى و نسبیتخاص) و چیزى به نام فضاى تهى، یعنى فضاى تهى از میدان وجود ندارد; بلکه فضا زمان صرفا کیفیتى از ساخت میدان است . به همین دلیل سخن گفتن از فضا - زمان فراتر از مرزهاى جهان بىمعناست . اما مهمترین پیشبینى نسبیت عام را باید در مورد چگونگى ساختار کل عالم دانست که تصویر جهانى پویا، شروع شده در زمانى معین و پایان یابنده را جایگزین جهانى ایستا، ازلى و ابدى کرده است .
معادلات نسبیت عام، هندسه فضا - زمان را توصیف مىکنند و طبیعى بود که اینشتین بخواهد آنها را به کل عالم تسرى دهد . ملاحظات اولیه وى مبتنى بر دو پیشفرض بود:
اول، ماده داراى چگالى متوسطى در فضاست که همه جا یکسان است و صفر نیست;
دوم، بزرگى فضا (عالم) به زمان بستگى ندارد .
وى با پیشفرض دوم مىخواست در همان مسیر مقبول عصر خود که جهان را ایستا و پایدار مىدانست، قدم بگذارد . این دو پیشفرض در صورتى با معادلات میدان وى سازگار مىشدند که جملهاى فرضى به معادلات اضافه مىشد . این جمله که بعدها به «ثابت کیهانشناختى» معروف شد، نیرویى ضدگرانش را باعث مىشد که بر خلاف سایر نیروها ناشى از منبع خاصى نبود، بلکه در ساختار فضا زمان نهفته بود . افزودن «ثابت کیهانشناختى» زیبایى معادلات را برهم زد و تا حد زیادى از سادگى منطقى آنها کاست . (12) بعدها که هابل پدیده انبساط عالم را کشف کرد، اینشتین که از پیشبینى یکى از مهمترین رخدادهاى فیزیک محروم شده بود، دستبردن در معادلاتش را بزرگترین اشتباه علمى زندگیش نامید . (13) دیگر نوآورى مهم اینشتین در همان مقاله، کشف امکان ساخت غیر اقلیدسى عالم بود . چنین عالمى، جهانى است کروى که مطابق هندسه ریمانى سه بعدى است و در عین این که متناهى و بسته است، هیچ گونه مرز و کرانهاى ندارد; در چنین فضائى اگر به طور مستقیم پیش برویم، پس از مدتى مجددا به نقطه عزیمتخود خواهیم رسید .
مدلهاى کیهانشناسى - مدلهاى فریدمان
در سال 1922 آلکساندر فریدمان (1888- 1925 م) با کنار گذاشتن پیش فرض دوم اینشتین و حذف ثابت کیهانشناختى، به جوابهایى دستیافت که جوابهاى متعارف معادلات میدان اینشتین شدند . (14) این جوابها که رفتار جهانهاى همگن را بیان مىکنند، امروزه پایه کیهانشناسى نوین به شمار مىروند . وى با حل همزمان معادلات، در نهایت ده معادله اصلى نسبیت عام را به دو معادله کاهش داد و با حل آنها، هفتسال پیش از کشف ادوین هابل، انبساط عالم را پیشبینى کرد . حل معادلات فریدمان متناسب با مقدار «ثابت انحناء فضا» به جوابهاى مختلف مىانجامد . این ثابت مىتواند یکى از سه احتمال انحناى مثبت، منفى و یا صفر را بپذیرد .
در انحناء مثبت، عالم فضایى کروى است که تمام سطوح مقطع آن هندسه کره حجمى متناهى دارد که فاقد کرانه است . گرانش در چنین جهانى آن چنان نیرومند است که فضا را به دور خود خم کرده و کمابیش چیزى چون سطح زمین به وجود آورده است . فضایى با انحناى صفر همان فضاى اقلیدسى است که قوانین معمولى هندسه اقلیدسى در آن صادقند . بالاخره سومین حالت، فضایى با انحناى منفى است که تعداد سحابیها بر حسب فاصله سریعتر از تعداد آنها در صفحه زیاد مىشود .
تمام راه حلهاى فریدمان و مدلهاى به دست آمده مستلزم آنند که جهان در گذشتهاى دور (ده تا بیست میلیارد سال پیش) بسیار کوچک و در عین حال بسیار داغ بوده و سپس شروع به انبساط نموده است . البته لحظه شروع عالم را مىتوان دو گونه تصویر کرد: (15) در مدل اول، جهان از اندازهاى متناهى و در مدل دوم، موسوم به مدل انفجار بزرگ، جهان از مقیاس صفر شروع مىشود . مدل اول چندان مورد پسند فیزیکدانان نیست، زیرا مستلزم فرضهاى بیشتر درباره شرایط اولیه است . اما مدل دوم که امروزه مورد قبول اکثر فیزیکدانان است، همان نظریه انفجار بزرگ است که بنابر آن در آغاز، ابعاد عالم صفر و چگالى و انحناء فضا - زمان بىنهایتبود . این شرایط بسیار ناپایدار به انفجار مهیبى منجر شد که همه عالم کنونى ما، شامل فضا، زمان و ماده، نتیجه آن انفجار اولیه است . نظریه نسبیت عام پیشبینى مىکند که در آن نقطه آغازین به دلیل صفر شدن ابعاد فضا و همبستگى فضا، زمان و ماده، زمان نیز به سمت صفر میل مىکند و چون تمام قوانین فیزیکى بر مبناى فضا و زمان صورتبندى شدهاند، نظریه از تبیین باز مىماند و درهم مىشکند . (16) این نقطه که به آن تکینگى گفته مىشود، مرزى است که بر اساس حوادث پس از آن، نمىتوان به حوادث پیش از آن پى برد و همچنین بالعکس .
بنابراین، حوادث پیش از انفجار بزرگ را نمىتوان با قوانین موجود صورتبندى کرد و مدلى براى آن ارائه داد . بعلاوه، چون فضا و زمان نیز همراه با انفجار بزرگ پدید آمدهاند، سؤال از زمان و مکان انفجار بزرگ بىمعناست . (17)
مدل انفجار بزرگ
اگر جهت انبساط عالم را معکوس کنیم، به نقطه زمان صفر مىرسیم که چگالى و انحناء فضا زمان بىنهایت و دما بسیار زیاد بوده است . خصوصیات این ماده آغازین که به اسامى گوناگونى چون ماده آغازین اولیه (Ylem) ، آتشگوى آغازین، اتم آغازین و . . . . نامیده شده است، منجر به تکینگى در آغاز زمان مىشود که «راجر پنرز» و «استیون هاوکینگ» طى مقاله مشترکى در سال 1970 نشان دادند که با فرض صحت نسبیت عام و مقدار ماده موجود در جهان و انبساط عالم، گریزى از آن نیست . (18) چنانچه بخواهیم از آغاز جهان شروع کنیم، با محدودیتهایى که قواعد مکانیک کوانتومى اعمال مىکنند، راهى براى درک آنچه در زمان صفر و یا زمان کمتر از 43- 10 ثانیه مشهور به زمان پلانک، اتفاق افتاده است، نداریم . حتى برخى از فیزیکدانان در مورد چگونگى توضیح حوادث پس از زمان پلانک نیز تردیدهاى جدى دارند . با این حال، با تقریب مناسبى مىتوان وقایع پس از انفجار بزرگ، یعنى حوادث پس از زمان پلانک را توضیح داد . (19)
با عبور از زمان پلانک مىتوان گفت که اولین تجزیه در طبیعت رخ داده و نیروى گرانش از مابقى نیروها جدا شده است . بین این زمان تا 35- 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ موسوم به دوره GUT ، سه نیروى هستهاى قوى، هستهاى ضعیف و الکترومغناطیس از هم غیر قابل تشخیص بودهاند . در زمان 34- 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ، در دماى حدود 1028 درجه کلوین، نیروى قوى هستهاى از نیروى الکتروضعیف جدا شده و وجود مستقل یافته است . در 10- 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ، در دماى 1015 درجه کلوین، کوارکها ظاهر شده و نیروهاى هستهاى ضعیف و الکترومغناطیس از هم تمایز یافتهاند . در 4- 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ، در دماى 1012 درجه کلوین، کوارکها به تدریجبه پروتونها و نوترونها تبدیل شدهاند .
در این لحظه، جهان تودهاى بود جوشان از ذرات و اشعه که پیوسته جفتهاى ذره - پادذره از فوتونهاى پرانرژى خلق مىشدند و یکدیگر را از بین مىبردند و انرژى برخورد به صورت اشعه ساطع مىشد . بعلاوه، در این زمان ذراتى چون الکترون و نوترینو همراه با پادذراتشان به وجود آمدهاند . در دماى 1011 درجه کلوین یعنى 1/0 ثانیه پس از انفجار بزرگ، به ازاء هر یک میلیارد فوتون، الکترون و یا نوترینو، یک پروتون و یا نوترون وجود داشت و چگالى عالم هنوز بسیار زیاد و معادل 8/3 میلیارد برابر چگالى آب در شرایط معمولى زمین بود . با سرد شدن عالم، زمانى که دما به 1010 درجه کلوین تنزل یافت، یعنى در حدود 1 ثانیه پس از انفجاربزرگ، کلیه زوجهاى الکترون - پوزیترون نابود شدند و فرآیند خلق ماده متوقف گردید .
در این دوره، فراوانى فوتون به سایر ذرات در حدود 109 برابر بود و به همین دلیل این دوره را عصر تابش مىنامند . چگالى جهان در این زمان تقریبا 380 هزار برابر چگالى آب بود و کاهش دما باعث تغییر نسبت پروتون - نوترون به 24 درصد نوترون و 76 درصد پروتون شده بود . تقریبا 14 ثانیه پس از انفجار بزرگ، دماى جهان به حدود 3 میلیارد درجه کلوین کاهش یافت و به دلیلى ناشناخته کسر کوچکى از ذرات الکترون و پوزیترون باقى ماند . در این دما هستههاى دوتریوم به محض تشکیل شدن، از هم مىپاشیدند و لذا هستههاى سنگینتر فرصتبه وجود آمدن پیدا نکردند .
فرایند تبدیل نوترونها به پروتونها علىرغم کم شدن سرعت، همچنان ادامه داشت . نسبت آنها در این زمان 17 درصد نوترون و 83 درصد پروتون بود . بعد از گذشتحدود 30 ثانیه از آغاز جهان و با کاهش دما به یک میلیارد درجه یعنى در حدود هفتاد برابر دماى کنونى مرکز خورشید، بسیارى از پروتونها و نوترونها در یکدیگر گداختند و هستههاى هلیم را پدید آوردند . برخورد نوترونها و پروتونها با الکترونها، نوترینوها و پادذرههایشان تقریبا قطع شده بود، اما واپاشى نوترون به تدریج اهمیت مىیافت: در هر 100 ثانیه، 10 درصد نوترونهاى باقیمانده به پروتون واپاشى مىیافتند . نسبت نوترون - پروتون به 14 درصد نوترون و 86 درصد پروتون رسیده بود .
در پایان سه دقیقه نخستین، دیگر نوترون آزادى به جا نمانده بود و فرآیندهاى هستهاى متوقف شدند . در این زمان حدود 75 درصد از جرم جهان به صورت پروتونها و الکترونها (که سرانجام به هم پیوستند و هیدروژن را به وجود آوردند) و 25 درصد جرم باقیمانده به هلیوم تبدیل شده بود . در حدود 30 دقیقه پس از انفجار بزرگ، دماى جهان به 300 میلیون درجه کلوین و چگالى آن به 9/9 برابر چگالى آب کاهش یافت . از این مقدار 31 درصد به صورت نوترینوها و پادنوترینوها و 69 درصد به صورت فوتونها بودند . جهان هنوز آن قدر داغ بود که اتمهاى پایدار دوام نمىآوردند . پس از گذشت 500 هزار سال، جهان در حال انبساط به اندازهاى سرد شده بود که الکترونها مىتوانستند در دماى حدود 5000 درجه کلوین، یعنى دماى سطح خورشید، به هستههاى هلیم و هیدروژن پیوسته و اتمها را تشکیل دهند .
تشکیل اتمها نشانه گسست آخرین حلقههاى پیوند میان اشعه و ماده در مقیاس کیهانى بود، چرا که اتمها به دلیل خنثى بودن، دیگر با اشعه به کنش متقابل نمىپرداختند . از آن پس اشعه زمینهاى کیهانى مدام رو به سردى و رقت گذاشت تا امروزه که به صورت نجواى ضعیفى در دماى تقریبا 7/2 درجه کلوین ردیابى مىشود . از پانصد هزار تا یک میلیارد سال پس از انفجار بزرگ، موسوم به عصر ستارهاى، کهکشانها، ستارهها و همچنین عناصر سنگین شروع به شکلگیرى کردند . پس از آن تا ده میلیارد سال بعد سیارات شکل گرفتند و 12 میلیارد سال پس از انفجار بزرگ، حیات به صورت جانداران میکروسکوپى پا به عرصه وجود گذاشت . فسیلها و استخوانهاى کشف شده از موجودات آدمنما نزدیک به یک الى دو میلیون سال قدمت دارند .
توضیح مطلوب پدیدههایى چون انبساط عالم، تشعشع زمینه ریزموجى و توزیع نسبى هلیوم - هیدورژن (20) و حل معضلاتى چون باطلنماى البرز (21) توسط نظریه انفجار بزرگ، باعثشده است اکثر قریب به اتفاق فیزیکدانان آن را به عنوان نظریه مقبول در مورد تطور عالم بپذیرند و نظریههاى رقیب را کنار گذارند . یکى از مهمترین نظریههاى رقیب که در لفافه دلایل علمى ولى در واقع با انگیزههاى فلسفى و کلامى پا به عرصه گذاشت، نظریه حالت پایدار (Steady - State Theory) است .
مدل حالت پایدار
در سال 1948 میلادى توماس گلد، هرمان باندى و فرد هویل، نظریهاى موسوم به «نظریه حالت پایدار» در توجیه پدیدههاى کیهانشناختى و نحوه تطور عالم تدوین کردند . آنها با فرض ثبات ازلى جهان، چهارمین فرض از فرضیههاى بنیادین کیهانشناسى را در اصلى معروف به «اصل کامل کیهان شناختى» چنین تعمیم دادند که: «جهان نه فقط در هر سو همسانگرد واز هر جاکه بنگریم همگن است، بلکه هر زمان نیز که نظر شود، چنین است .» (22) بنابراین، مفهوم همگنى و همسانگرى به بعد زمان نیز تعمیم مىیابد . تصویر جهان متناسب بااین اصل همچون تصویر ساکن در رودخانهاى جارى است که هرچند حرکت را طرد و نفى نمىکند، اما جهان را در کل بدون تغییر مىبیند . (23)
نظریه حالت پایدار در عین قبول جهان در حال انبساط، آن را ناشى از انفجار بزرگ و شروع از یک تکینگى نمىداند، بلکه معتقد است تمامى پارامترها وهمچنین ثابت هابل در تمام زمانها در جهان یکسان بوده است . براى یکسان ماندن همواره جهان در حال انبساط، این نظریه فرض مىکند که همواره کهکشانهاى جدیدى خلق مىشوند و جاى کهکشانهاى قدیمى و دورشونده را مىگیرند . آهنگ آفرینش در این مدل بسیار کند است; یعنى یک اتم هیدروژن در حجم یک لیتر در هر 1012 سال و لذا آزمون آن تقریبا غیرممکن است . (24) به جز آفرینش مدام ذرات، یکى از پیشبینیهاى قابل آزمون این مدل یکسان بودن شمار کهکشانها و اشیاء مشابه آن در تمام زمانها در هر حجم مفروضى از فضا است .
بنابراین در صورت مشاهده تفاوت بین یک ویژگى ستارهشناختى در گذشته دور با مناطق مجاور، یکسان بودن جهان نقض خواهد شد . در اوایل دهه شصت، تحقیق گروهى از ستاره شناسان به رهبرى مارتین رایل در مورد امواج رادیویى فضاهاى دوردست نشان داد که تعداد منابع معمولى این امواج در هر واحد حجم فضا براى منابع نزدیک کمتر از منابع دور است . (25) چنین نتیجهاى مىتوانست دو گونه تعبیر شود: یا این که ما در مرکز خاصى از جهان واقع شدهایم که در آن تعداد منابع رادیوئى از مناطق دیگر کمتر است و یا این که در حال نگریستن به حوادث زمان گذشته هستیم و در آن زمان تعداد منابع بیش از زمان حال بوده است . هر دو تعبیر با نظریه حالت پایدار ناسازگار است . مدافعین نظریه حالت پایدار در مقام پاسخگوئى، این مشکل را ناشى از عدم دقت در اندازهگیریها و عدم قطعیت در ابعاد فضائى و زمانى جهت صدق نظریه دانستند و مدعى شدند با افزایش در دقت و مقیاس اندازهگیرى، نظریه صادق خواهد بود . پاسخ اول با توجه به دقت مناسب وسایل اندازهگیرى و پاسخ دوم به دلیل ابطالناپذیر کردن نظریه، غیر قابل قبول هستند .
نظریه حالت پایدار در دهههاى چهل و پنجاه میلادى رقیبى جدى براى نظریه انفجار بزرگ شمرده مىشد، اما با کشف اشعه زمینه کیهانى ضربهاى اساسى به آن وارد آمد . این اشعه در نظریه انفجار بزرگ با منشا جهان مرتبط است، اما در مدل حالت پایدار چنین توضیحى را ابدا نمىتوان مطرح کرد . با تمام این ایرادات فردهویل از پاى ننشست . وى اواسط دهه هفتاد به اتفاق جایانت نارلیکار فرمولبندى دیگرى براى مدل حالت پایدار عرضه کردند . (26) آنهابا این استدلال که جرم ذرات (مثل الکترون و پروتون) بر اثر اندرکنشهاى متقابل با ماده دوردست جهان به وجود مىآید، نسبیت عام را مجددا صورتبندى کردند . معادلات آنها بسیار شبیه معادلات اینشتین است، با این تفاوت که جرم ذرات مسنتر به دلیل افزایش اندرکنشها بیشتر از جرم ذرات جوانتر است . بر این مبنا انتقال به قرمز کهکشانها ناشى از فرار آنها و انبساط عالم نیست، بلکه به جرم کم الکترونها در اتمهاى آن کهکشانها و افزایش آن در طول زمان ارتباط دارد .
از طرف دیگر، افزایش جرم ذرات به معناى کوچکتر شدن اندازه اتمها و در نتیجه اندازه همه چیز از جمله کهکشانها با گذشت زمان است . بنابراین، کهکشانها در حال دور شدن از همدیگر نیستند، بلکه خطکشهاى ما در حال جمع شدن و چروکیدن هستند . در واقع چون کهکشانها در گذشته دور بسیار بزرگتر بودهاند، چنین به نظر مىرسد که در حدود 15 میلیارد سال پیش در یک محل اجتماع کرده بودند و امروزه چون بسیار کوچکترند، به نظر مىرسد که دورتر هستند . بطور خلاصه، انبساط جهان یک خبط بصرى است .
در برابر این ایده یک مشکل اساسى بروز مى کند: در جهان ازلى تعداد اندرکنش متقابل بین ذرات بىنهایت است و لذا جرم ذرات امروزى بایستى بىنهایتباشد . هویل - نارلیکار در برابر این اشکال ایده غریبى را مطرح کردند . آنها زمانى را به صورت t = 0 در نظر گرفتند که در آن، جرم تمام ذرات صفر است . اجسام قبل از زمان t = 0 نقش منفى واجسام بعد از آن نقش مثبت دارند . با این تقسیمبندى، طبیعت اندرکنش اجسام در گذر از مرز t = 0 تغییر مىکند . چون تمام فضا - زمان در این کیهانشناسى به مناطقى با تجمع مثبت و تجمع منفى تقسیم شده است، در سطوحى که روى آنها نقشهاى مثبت و منفى همدیگر را کاملا خنثى مىکنند، یعنى سطوح t = 0 ، جرم ذرات صفر است .
هنگامى که ستارهشناسان به عقب باز مىگردند تا حد فاصل بین تجمعات مثبت و منفى را ببینند، پدیدههایى را مشاهده مىکنند که آنها را به اشتباه به جانب انفجار بزرگ هدایت مىکند . اما در واقع، ما در نزدیک سطحى با جرم صفر قرار گرفتهایم و مشاهدات را باید با این حقیقت که جرم ذرات در چنین سطوحى صفر مىشود، توضیح داد .
این سخنان به معنى آن است که براى پرهیز از یک وضعیت غیر عادى یعنى تکینگى، مىتوان حالتهاى غیرعادى بسیارى را پذیرفت: صفر شدن تمام جرمها در سطح 0 = t ، زمان منفى در t، دوگانه بودن کیفیت اثرگذارى جرمها به صورت منفى و <0 مثبت در tو t>0 ، بزرگ شدن جرم ذرات و کوچک شدن ابعاد کهکشانها با مرور زمان و . . . بیهوده نیست که تى . اس . <0 الیوت این مدل را کیهانشناسى غریب نام نهادهاست!
واقعیت این است که نگرانى اصلى مدافعین نظریه حالت پایدار ورود متافیزیک به عرصه فیزیک با استفاده از نظریه انفجار بزرگ است . هویل - نارلیکار نارضایتى اصلى خود از نظریه انفجار بزرگ را چنین اعلام مىکنند: «بسیارى از پذیرش چنین موقعیتى (نظریه انفجار بزرگ) خرسند هستند . آنها آن را بدون این که در جستجوى هر گونه توصیف فیزیکى براى شروع ناگهانى ذرات باشند، مىپذیرند . شروع ناگهانى فوق عالما و عامدا متافیزیکى در نظر گرفته مىشود - چیزى که در وراى فیزیک قرار دارد . لذا قوانین فیزیکى به این نحو تصور مىشوند که در t = 0 مىشکنند و این شکست، ذاتى آنهاست . در نظر بسیارى از مردم این سیر فکرى به ظاهر کاملا خرسند کننده است، زیرا با آن مىتوان «چیزى» خارج فیزیک را در t = 0 معرفى کرد و افزود . در یک بازى مىدهد; اما آن را به صورت «الله» (God) مى نویسند تا به ما اخطار کنند که نباید موضوع را بیش از این دنبال کنیم . تلاشهاى انجام شده به منظور توضیح پدیدهها از طریق ورود متافیزیکى به جهان، در گذشته همواره با شکست مواجه بوده است . . . ما اعتقاد نداریم که براى حل هر مسالهاى که به ذهن مىرسد، لازم استبه متافیزیک متوسل شویم .» (27) نظریه حالت پایدار به دلیل مشکلات نظرى امروزه طرفدار چندانى ندارد . (28)
مدل جهان تورمى (Inflationary Universe) و تورم آشوبناک (Chaotic Inflation)
نظریه متعارف انفجار بزرگ از ارائه راه حل براى چند مساله حل ناشده ناکام ماند، از جم (29) له: «مشکل افق» (Horizon Problem) و «مشکل تختبودن جهان» . (Flatness Problem) (30)
مشکل افق، ناشى از محدودیتسرعت نور است . دورترین فاصله از مشاهدهگر که نور فرصت داشته است از زمان مهبانگ به این سو طى کند، موسوم به افق مشاهدهگر، برابر استبا سن عالم ضربدر سرعت نور، که با این ترتیب شعاع جهان قابل مشاهده امروزین در حدود 1027 سانتىمتر مىشود . (31) زمانى که از عمر عالم فقط 35- 10 ثانیه مىگذشت، کل جهان قابل مشاهده کنونى در فضائى به قطر تقریبى یک سانتىمتر جاى گرفته بود، حال آن که علائم نورى مىتوانستند صرفا مسافتى در حدود 25- 10 سانتىمتر را طى مىکنند . (32) بنابراین، در جهان کوچک که به جهان بزرگ کنونى انجامیده، مناطق بزرگى وجود داشته است که فراتر از افق مشاهده بودهاند و به دلیل عدم انتقال نور، ماده و یا هر علامت دیگر هیچ ارتباط على با یکدیگر نداشتهاند . اما در حال حاضر، دما و تشعشع زمینه ریزموجى مناطقى که قبلا خارج از افق مشاهده یکدیگر بودهاند و در حال حاضر معادل دو برابر افق مشاهده از هم فاصله دارند، همانگونه که دادههاى ماهواره COBE نیز نشان دادهاند، (33) بسیار یکسان و همانند به نظر مىرسند، به طورى که اختلاف بین آنها چیزى در حدود یک قسمت درصد هزار است . (34) نظریه متعارف مهبانگ پاسخى براى این معضل، موسوم به مشکل افق یا مشکل همگنى، (Isotropy Problem) ندارد .
دومین معضل مدل متعارف انفجار بزرگ، تخت و مسطح بودن جهان در مقیاس بزرگ استبه گونهاى که ردیابى انحناء فضا در چنین مقیاسى تقریبا غیرممکن است . اگر انحناء عالم مثبتبود، جهان مدتها پیش درهم فرو ریخته و پایان یافته بود . در جهان با انحناء منفى نیز کهکشانها تشکیل نمىشدند و گیتى تقریبا عارى از ماده مىبود . تختبودن جهان ارتباط مستقیم با چگالى آن دارد . اگر چگالى بحرانى را حد فاصل چگالى جهان بسته با انحناء مثبت و چگالى جهان باز با انحناء منفى در نظر بگیریم، این مقدار در حال حاضر بین «1/0» تا «3/0» و بسیار نزدیک به مقدار بحرانى یعنى «1» است; (35) حال آن که مىتوانست مقادیرى چون یک میلیونیم مقدار بحرانى و یا ده میلیون برابر آن باشد . محاسبات نشان مىدهد که با توجه به چگالى فعلى جهان، مقدار آن در جهان اولیه بسیار نزدیک به چگالى بحرانى و اختلاف آنها چیزى در حدود یک قسمت در 1059 بوده است! (36)
این تفاوت بسیار اندک باعثشده است که عالم، هم در آغاز و هم در حال حاضر بسیار تخت و با انحناء اندک باشد . بنابر نظریههاى متداول در فیزیک، بخصوص نظریه نسبیت عام، تختبودن فضا چیزى است فوقالعاده نامحتمل و طبیعىتر آن است که جهان، فضائى منحنى و پر از پیچ و تاب داشته باشد .
یک پاسخ که عمدتا فلسفى است تا فیزیکى، یکنواختى و تختبودن جهان را ناشى از تنظیم دقیق اولیه مىداند . چنین دقتى که در بسیارى دیگر از مختصات فیزیکى جهان چون ابعاد ذرات اتمى و اسپین آنها، مقدار جرم جهان و بخصوص نیروهاى بنیادین طبیعت نیز مشاهده مىشود، (37) حاکى است که به عنوان مثال، اگر یک ثانیه پس از انفجار بزرگ سرعت انبساط تنها یکصد هزار میلیون میلیونیم کمتر بود، جهان پیش از رسیدن به اندازه کنونى از هم مىپاشید . (38) پاسخ فلسفى دیگر با تکیه بر تصادف، وجود چنین خصوصیاتى را ناشى از اتفاق صرف مىداند . اما آیا مىتوان صرفا از روى تصادف چنین جهان همواره یکنواخت و دقیقا تنظیم شده داشت؟ پنرز محاسبه کرده است احتمال ظهور جهانى چون جهان ما که موجودات هوشمندى در آن زندگى کنند، 123 10 10)/1است! (39)
تلاش براى توجیه تنظیم دقیق ثوابتبنیادین طبیعتبر مبناى قوانین فیزیکى، براندون کارتر را بر آن داشت در سال 1974 اصل آنتروپیک (انسان محورى) - Anthropic Principle را به دو صورت قوى و ضعیف تدوین نماید . (40) بر مبناى اصل آنتروپیک ضعیف، موجودات هوشمند صرفا در مناطقى یافت مىشوند که عوامل فیزیکى هم وجود و هم مدت زمان لازم جهت ایجاد آنها را امکانپذیر سازند . (41) بر این مبنا، در جهان نامتناهى از زمان و مکان، شرایط لازم براى حیات و تکامل تنها در مناطق محدود و مشخص زمانى و مکانى عالم وجود دارد; به طورى که موقعیتخاص ما در جهان تا حد سازگارى با هستىمان به عنوان مشاهدهگر در جهان هستى، از سایر موجودات تمایز یافته است . اصل آنتروپیک قوى بر آن است که جهان «باید» واجد آن خواصى باشد که اجازه دهد در مرحلهاى از تاریخ آن، حیات بروز و ظهور یابد . (42) یعنى در میان عوالم بىشمار ممکن صرفا در معدودى از آنها که شرایط یکسانى با جهان ما از نظر سن جهان، ثوابتبنیادین طبیعت و . . . دارند، پیدایش و توسعه حیات امکانپذیر است .
اصل آنتروپیک در بیان ضعیف در سال 1981 دستمایه آلن گوث شد تا جهتحل مشکلات نظریه متعارف انفجار بزرگ، مدلى موسوم به جهان تورمى را پیشنهاد کند . (43) در این مدل، بر خلاف نظریه متعارف انفجار بزرگ، در مدت بسیار کوتاهى شتاب انبساط، افزایشیابنده مىشود . بنا به ادعاى گوث، تورم زمانى رخ داده که جهان در حالى که هنوز آتشگویى سوزان بود، دستخوش تغییر و تحولى بنیادین چون تغییر فاز شده است .
در این نظریه، جهان ابتدا در حالت تقارن یک خلاء کاذب) (False Vacuum قرار داشت . اصطلاح خلاء کاذب که توسط سیدنى کلمن ابداع شده است، (44) به معناى حالت کمترین انرژى ممکن قابل دسترس براى نیروى ابرضعیف است، و در تقابل با خلاء واقعى، حالتى است که فضا به راستى خالى نیست، بلکه مملو از کف جوشانى از جفت ذرات مجازى (الکترون - پوزیترون، پروتون - آنتىپروتون) است که مىتوانند از افتوخیز کوانتومى، با سرپیچى از قوانین بقاء انرژى در مدت زمان بسیار کوتاه و در مقیاس بسیار خرد، ایجاد و در برخى شرایط چون پدیده «تولید زوج» به جفتهاى واقعى تبدیل شوند . (45) در واقع تفاوت خلاء کاذب با خلاء واقعى در انرژى نهانى بسیار زیادى است که خلاء کاذب دربردارد . در تغییر فاز مدل تورمى، جهان از وضعیت انرژى زیاد تقارن خلاء کاذب که در آن نیروهاى قوى هستهاى، ضعیف هستهاى و الکترومغناطیس به صورت وحدت یافته (GUT) بودند، به حالت انرژى پایین و تقارن شکسته یک خلاء واقعى انتقال یافت و طى این انتقال، خلاء کاذب، انرژى نهانى بسیار زیاد خود را آزاد کرد .
سرعت انبساط در فاز انتقالى به حدى بود که ذرات مجازى به سرعت از جفت ضد ذرات خود، جدا و به دلیل محرومیت از برخورد با ضد ذرات به ذرات حقیقى تبدیل شدند . بنابراین، گوئى در طول تورم، کل جرم و انرژى جهان از خلاء فضا بیرون جهید . انرژى نهانى آزاد شده در این دوره نیروى دافعه حاصل از ثابت کیهانشناختى را که امروزه تقریبا صفر در نظر گرفته مىشود، به مقدار تقریبى 10120 برابر آنچه اینشتین فرض کرده بود، رساند، (46) و همین نیروى دافعه، فضا را در تمام جهات با چنان شتاب فزایندهاى منبسط کرد که ابعاد آن در 35- 10 تا 33- 10 ثانیه پس از انفجار بزرگ با مرتبهاى از حدود 1050 برابر بزرگتر شد . (47)
مشکل اساسى مدل گوث این است که تورم چنان سریع و از طریق فرایند هسته حبابى چنان کوچک رخ مىدهد که قادر یستحباب به آن بزرگى تولید کند که با جهان قابل مشاهده کنونى همانند باشد . (48) از طرف دیگر، در چنین مدلى حبابهاى تشکیل شده به یکدیگر برخورد مىکنند و دیرى نمىگذرد که حالت درون حباب (حالت انفجار بزرگ) سرتاسر فضا را در بر مىگیرد . اما اگر جهان کنونى حاصل آن همه برخوردهاى قهرآمیز حبابهاى اولیه باشد، باید از آنچه مشاهده مىشود بسیار ناهمگنتر باشد . بعلاوه، حتى اگر حبابها با سرعت نور هم منبسط شوند، باز سرعت گسترش جهان چنان زیاد است که مجال کافى براى پیوستن حبابها به یکدیگر نمىدهد و آنها در واقع از هم دور مىشوند . در نتیجه، گیتى حالتى بسیار آشوبناک و غیر یکنواختخواهد داشت و با جهان کنونى مشابه نخواهد بود . (49)
و دو فیزیکدان دیگر به نامهاى آندرآس آلبرخت و پاول اشتاینهارت (51) مستقل از هم پیشنهاد کردند که اگر شکست تقارن به تدریج و تغییر حالتبه کندى انجام شود، حالت متورم به قدر کافى دوام خواهد داشت و برخوردهاى مزاحم و چندگانه حبابها صورت نخواهد پذیرفت و تنها یک حباب بزرگ از حالت انفجار بزرگ در داخل حالت متورم به جا خواهد ماند . در این مدل نیز جهان ابتدا در خلاء کاذب قرارداد و تورم طى فازى اتفاق مىافتد که در پى آن، منطقهاى چون جهان قابل مشاهده ما، رشد و از خلاء کاذب به سمتخلاء واقعى طى طریق مىکند . چنین مدلى مشهور به «مدل تورمى نوین» ، با نظریه وحدت یافته بزرگ، (GUT) همخوانى دارد .
به دلیل اشکالات این مدل از جمله پیشبینى تغییرات بسیار بیشتر در درجه حرارت اشعه زمینه کیهانى نسبتبه مقدار مشاهده شده و نیاز به تنظیم دقیق برخى ثوابت اولیه جهت جلوگیرى از افتوخیزهاى اضافى خلاء کوانتومى، آندره لینده در سال 1983 مدل بهترى به نام «مدل تورمى آشوبناک» ارائه کرد . (52) در این مدل، فرض مىشود جهان از یک حالت اتفاقى و آشوبناک شروع شده است . توزیع دما و ماده غیر یکنواختبوده است و حبابهاى فراوانى در فضا - زمان وجود داشتهاند که به وسیله افتوخیزهاى کوانتومى ایجاد و تکثیر شدهاند و به دلیل سرعت کم تشکیل آنها، تصادم بین آنها نادر بوده است . به جاى فاز انتقالى، میدانى با اسپین صفر وجود داشته است که به خاطر تغییرات کوانتومى در برخى مناطق جهان آغازین، مقادیر بسیار بزرگى را به خود گرفته است . انرژى میدان در آن مناطق داراى تاثیر گرانشى دفع کننده بوده و لذا باعث گسترش آن به شکل تورمى شده است .
همزمان با گسترش این مناطق، انرژى میدان در آنها کاهش یافته تا آن که گسترش تورمى تبدیل به انبساطى همانند مدل انفجار بزرگ شده است . در این جهان آشوبناک هر حباب مىتواند نیروها و اجزاء تشکیل دهنده مختص به خود را داشته باشد و هر کدام از حبابها که شرایط موردنظر را ارضاء نماید، مىتواند با سرعتخاص خود در زمانى کمتر از 30- 10 ثانیه متورم شود . نتیجه چنین شرایطى، حبابهایى - برخى کوچک، برخى بزرگ - خواهد بود که تقریبا تمام گستره ممکن را در برمىگیرند . یکى از این حبابها به جهان ما منجر شده است که به مقدار حداقل ده میلیارد سال نورى گسترش یافته و در آن، شرایط مورد نیاز جهت تحول سیارات و ایجاد موادى سنگینتر از هلیوم و مولکولهاى بیوشیمى جهت ظهور حیات فراهم شده است .
در این مدل، خارج از چنین مناطقى آشوب همچنان باقى مىماند . بعلاوه، آشوب به تدریج درون مناطقى که متورم شدهاند نیز راه مىیابد، اما این راهیابى در چنان مقیاس زمانى انجام مىشود که قدر بزرگى آن به مراتب از سن کنونى جهان بیشتر است .
را عرضه کرد . (53) ایده اساسى این مدل، ناهمگنى جهان در کل است که در هر زمان، مناطقى از آن وارد فاز تورمى مىشوند . تورمهاداراى توالى زمانى ابدى هستند; به این ترتیب که درون هر حباب شرایطى مىتواند حاکم شود که حبابهاى بىشمارى از آن متولد شوند و این تولید و تولد بطور ابدى ادامه یابد . در واقع، جهان را مىتوان به صورت فرایند شعبهسازى مداومى تصویر کرد که در آن، جهانهاى خرد بىشمارى متورم مىشوند تا درون یک جهان بزرگ آشوبناک، مناطق دیگرى را مجددا بازتولید کنند . از طرف دیگر، دلیلى وجود ندارد که اولین دور تورم که ما با آن مواجه شدهایم، در جهان خارج نیز واقعا نخستین تورم باشد . لذا این فرایند مىتوانسته در گذشته نیز به صورت ازلى وجود داشته باشد .
در این نظریه، لینده این امکان را محتمل مىداند که تکینگىها پدیدههایى کم و بیش محلى و موضعى باشند و از این رو به وجود یک آغاز مطلق براى کل جهان دلالت نداشته باشند . (54) بدین ترتیب، تصویرى که نظریه تورم ابدى از جهان ترسیم مىکند، در مقیاس خرد براى هر جهان شبیه تصویر نظریه مهبانگ است، اما در کل، با نظریه حالت پایدار مشابه است . تداوم تولید و تولد چنین جهانهاى خردى، با تعبیرى شاعرانه مدل جهان فونیکس (جهان ققنوسوار) نامیده مىشود . (55)
مدلهاى تورمى توانستند با موفقیتبرخى معضلات کیهانشناسى انفجار بزرگ را حل کنند . براى حل معضل افق، در این مدلها فرض مىشود، مناطق مختلف فضاى یک حباب با ابعاد ct که در آن، t زمان عمر حباب و c سرعت نور است، ابتدا در افق همدیگر بودهاند و نور وقت کافى داشته است که در مدت زمان 35- 10 ثانیه کل حباب به اندازه 25- 10 سانتىمتر را در نوردد . لذا، ابتدا تمام مناطق در ارتباط على با یکدیگر بودهاند . سپس همین که تورم، حباب را به مقدار عظیمى منبسط نمود، یکسانى کمیتهاى فیزیکى طى 34- 10 ثانیه نخستین تثبیتشد، (56) به طورى که در انتهاى تورم نیز تمام مناطق جهان کنونى، در افق همدیگر بودهاند; هرچند در حال حاضر از افق همدیگر خارجند .
این همافقى اولیه باعثشده است قسمتهاى گوناگون جهان ما چنین یکسان به نظر برسند . تورم عظیم حبابها در مدلهاى تورمى معضل تختبودن جهان را نیز حل کرد . در این مدلها، علاوه بر این که محاسبات دال بر نزدیکى چگالى جهان به چگالى بحرانى است، فرض مىشود همچون سطح بادکنکى که بر اثر باد شدن صاف و مسطح مىشود، انحناء گیتى نیز بر اثر تورم، اندک و سطح آن تختشده است . علاوه بر این موارد، این نظریه توضیح رضایتبخشى ارائه مىکند که چرا بر خلاف یکقطبیهاى الکتریکى، در جهان امروزین تکقطبیهاى مغناطیسى، على رغم این که نظریههایى مثل GUT وجود آنها را پیشبینى مىکنند و امکانپذیر مىدانند، (57) وجود ندارند .
در کنار موفقیتها و تطابق بهتر با مشاهدات و رصدهاى انجام شده، مدلهاى تورمى مشکلاتى نیز دارند که در این جا به اهم آنها اشاره مىشود .
اولین اشکال نظریه آن است که مقدار چگالى متوسط جهان را تقریبا برابر با چگالى بحرانى پیشبینى مىکند، حال آن که بیشترین مقادیر به دست آمده براى چگالى فعلى جهان بین 1/0 تا حداکثر 3/0 چگالى بحرانى است . (58) مشکل دیگر نظریه تورمى پیشبینى عمر جهان در حدود 8 میلیارد سال است که تقریبا «نصف عمر بعضى از قدیمیترین مجموعههاى کهکشانى شناخته شده است . (59) بر خلاف جان دى . بارو که معتقد است جهان تورمى مىتواند از حالت کاملا نامنظم با انتروپى زیاد، شروع و به دوره کاملا منظمى براى مشاهدهگرانى چون ما منجر شود (هرچند اعتراف مىکند که این امر آزمونناپذیر است). (60) «راجر پنرز» اشکال دیگر نظریه تورمى را در این مىداند که عاجز از تبیین یکنواختى جهان است . به گفته او اگر شرایط اولیه جهان به گونهاى اتفاقى انتخاب شده باشد، گیتى مخلوط درهمبرهم نامتناسبى مىشود که اگر با ضریب بسیار بالاى مورد ادعاى نظریه تورم منبسط شده باشد، همچنان آشفته باقى خواهد ماند و هر چه انبساط بیشتر شود، این وضعیتبد و بدتر خواهد شد . لذا، این نظریه توضیح نمىدهد چرا جهان چنین یکنواخت است . (61)
ایراد بعدى این نظریه عدم پیشبینى کمیتهاى قابل آزمون است . اگر تورمى در جهان اولیه رخ داده باشد، جزئیات دامنه و طیف افتوخیزهاى کوانتومى آن در ساختار تشعشع زمینه ریزموجى، آن هم نه فقط در یک اندازه خاص بلکه در تمام اندازهها، باید باقى مانده باشد .
دادههاى ماهواره COBE توافق خوبى با این پیشبینى در مقیاسهاى بزرگ دارد، اما آزمون آن در مقیاسهاى کوچک هنوز دور از دسترس ما است . (62) بعلاوه، این مدلها دلیلى ارائه نمىدهند که چرا آرایش آغازین به گونهاى نبود که بتواند چیزى بسیار متفاوت با آنچه مىبینیم، به وجود آورد . جان دى . بارو یکى از عوامل ضرورى براى ایجاد جهان تورمى را نقض یکى از شروط لازم، یعنى شرط انرژى، در قضیه تکینگى هاوکینگ - پنرز مىداند . (63) لذا معتقد است قضیه تکینگى در مورد جهان تورمى صدق نمىکند و به همین دلیل درباره آغاز جهان تورمى هیچ نظر قطعى نمىتوان داد . به عبارت دیگر، برخى از جهانهاى تورمى با تکینگى و برخى بدون آن آغاز مىشوند و راهى وجود ندارد تا بفهمیم چه مدت زمانى قبل از تشکیل حباب جهان ما سپرى شده است . بر خلاف او، استیون هاوکینگ بر این باور است که مدل تورمى همچون مدل متعارف انفجار بزرگ گریزى از فرض تکینگى ندارد، (64) و آلکساندر ویلنکین نشان داده است مدلهاى تورمى بدون فرض وجود آغاز، غیر محتمل هستند . (65) در نهایتبه نظر مىرسد مدل تورمى به دلیل انتخاب دلبخواهانه برخى پارامترهاى خاص و در غیاب هرگونه پشتیبانى قدرتمند تجربى، هنوز راه درازى در پیش دارد تا بتواند به نظریهاى جامع و کامل و مدلى براى آزمون نظریههایى چون GUT تبدیل شود، نقیصهاى که خود گوث نیز به آن معترف است . (66)
پیامدهاى فلسفى نظریه مهبانگ
پس از آن که فریدمن معادلات نسبیت عام را حل کرد، شرایط غریب تکینگى در زمان t = 0 او را تحت تاثیر قرار داد، به گونهاى که آن را «وضعیتخلق عالم» نامگذارى کرد . این نامگذارى مشکلات عدیده ایدئولوژیکى را براى او، که در روسیه کمونیست زندگى مىکرد، پیش آورد، به طورى که مجبور شد اعلام کند این نامگذارى صرفا نوعى مزاح و بذلهگویى بوده است . این که جهان آغازى داشته باشد، مسائل و مشکلاتى را اعم از فیزیکى و متافیزیکى براى دانشمندان مطرح ساخت . اصول مقبول روششناختى علوم تجربى این است که علت هر حادثه را در حادثه ماقبل آن جستجو کنند (ولو به شکل آمارى مثل مکانیک کوانتوم .) از این رو، پس از طرح و قبول تکینگى و نقطه آغاز براى عالم، این سؤال پیش آمد که قبل از نقطه t = 0 چه بوده است؟ آیا هیچ چیز نبوده و یا این که جهانى دیگر به شکلى متفاوت همچون جهانهاى نوسانى و یا نقطه بىبعدى از تشعشع خالص با چگالى بىنهایت وجود داشته است؟
به نظر مىرسد که t = 0 و قبل از آن براى فیزیک و فیزیکدانان غیر قابل دسترس و نشاندهنده حدى است که در آن قوانین و تبیینهاى فیزیکى از کار مىافتند; این نقطه، حد علوم بشرى است . به گفته ادموند ویتاکر: «تکینگى حد نهایى علم فیزیک است، دورترین چشمانداز جهان مادى که مىتوانیم با استفاده از دانش طبیعى خودمان به آن دستیابیم .» (67) متکلم لوترى، تد پىترز نیز در موضعى مشابه چنین مىگوید: «حادثهاى که در آن فضا و زمان خلق شدند . اینک، این نقطه پایانى براى خط تحقیقات علمى است . چرا که اخترفیزیکدانان در چارچوب قوانین پذیرفته شده خودشان نمىتوانند درباره تکینگى نظریهپردازى کنند، چه رسد به آنچه که قبل از آن بوده است .» (68)
چنین رویکردى همراه با نتایج آن از همان ابتدا مخالفتشدید عدهاى را برانگیخت و متقابلا به مذاق برخى دینداران و الهیون خوش آمد . پاپ پیوس دوازدهم در خطابه خود خطاب به آکادمى پاپى علوم در سال 1951، ضمن تمجید و تحسین کیهانشناسان به خاطر یافتن شواهد و نظریههاى اخترفیزیکى که منطبق با نظریههاى کلامى در مورد خلقت الهى است، چنین اظهار کرد که: «بنابراین با استحکام و عینیتى که مشخصه براهین فیزیکى است، حدوث عالم و همچنین وجود دورهاى که در آن عالم از میان دستان خداوند صادر شده، اینک به تایید رسیده است . بنابراین خداوند وجود دارد!» (69) فیلسوف انگلیسى، ویلیام کریگ که از جمله افرادى است که تلاش مىکند بااستفاده از نظریه انفجار بزرگ وجود خالق را ثابت کند، از خلق ماده، انرژى، فضا و زمان در انفجار بزرگ، نتیجه مىگیرد که چنین مدلى به نحو حیرتآورى دیدگاه کتاب مقدس مبنى بر خلق از عدم را تایید مىکند; چرا که عدم صرفا عدم مىزاید، و اگر علتى مافوق جهان فرض نکنیم، وجود خود جهان نیز منتفى خواهد شد .
از طرف دیگر، هیچ علت فیزیکى قبل از تکینگى وجود نداشته تا موجد چنین جهانى باشد . بنابراین، علت عالم باید برتر از فضا - زمان و مستقل از عالم، و به نحو مافوق تصورى قادر و حکیم باشد . بعلاوه، به نظر کریگ این علتباید موجودى شخص گونه باشد که اراده آزاد دارد . یک علتشىء گونه مجبور فراتر از زمان، یا همواره و از ازل تا ابد باید مؤثر در وجود و علت آن باشد (بدون این که از خود اختیارى داشته باشد)، و یا این که هیچ گاه معلول او تحقق نخواهد یافت، و این با فرض آغاز زمانى عالم ناسازگار است . عالم زمانمند وقتى مىتواند از یک علت فراتر از زمان به وجود آید که آن علت نخستین موجودى شخص گونه بوده و بتواند با اراده خود موجودى زمانى ایجاد کند، بدون این که در ذات خودش تغییر و تحولى ایجاد شود . این خالق و علتشخصگونه، موجودى است که در مدت زمان محدودى در گذشته، با اراده و خواست آزاد خودش عالم را ایجاد کرده است . به گفته توماس آکویناس، این همان چیزى است که همگان آن را خداوند مىنامند . (70)
از طرف دیگر، برخى از فیزیکدانان براى گریز از چنین نتایجى به مدلهایى چون حالت پایدار و جهان نوسانى روى آورده و على رغم شواهد ضعیف و یا مخالف، با چنان شدتى به حمایت از آن مدلها پرداختهاند که به گفته کریستوفر آیشام، (C. Isham) : «شاید بهترین دلیل بر له این نظریه که انفجار بزرگ پشتیبان و تقویتکننده خداگرایى است، ناراحتى و تشویش فیزیکدانان ملحد از اقبال مشتاقانهاى است که به این تئورى ابراز مىشود . چنین تشویشى درمواردى باعثشده است که آنها ایدههاى علمى دیگرى ابداع کنند، ایدههایى چون نظریه خلق مدام (حالت پایدار) و یا جهان نوسانى; که با چنان اصرارى مطرح و اعلام شد که از ارزش ذاتى خود آن نظریهها فراتر مىرفت، و آدمى را به تردید مىافکند که نیروى روانى و اعتقادى که در پس چنین کارى خوابیده است، عمیقتر و بیشتر از صرف انگیزه علمى یک نظریهپرداز براى حفظ نظریهاش مىباشد .» (71)
باندى خود اعتراف مىکند که مشکل آنها با سایر تئوریها (یعنى نظریه انفجار بزرگ) این بوده که آنها خلقت را که امرى بود مربوط و متعلق به حوزه متافیزیک، وارد فیزیک مىکردند . (72) هویل در مقالهاى نوشت که حس زیبایىشناسى او خلقتیکباره عالم در گذشتهاى دور را برنمىتابد، (73) و بعدها اعلام کرد که نگرش کتاب مقدس به خلقت، یاس ابدى را براى آدمى به همراه مىآورد . (74) از نظر آنان، آغاز جهان، آغازى مطلق است که قبل از آن نه فضا، نه زمان، نه ماده، نه انرژى و نه هیچ حالتشناخته شده یا ناشناخته دیگرى وجود نداشته است . بنابراین، آغاز زمانى عالم به معناى خلق عالم از عدم است . خلق از عدم وضعیتى نیست که مورد پسند فیزیکدانان باشد . از این رو، به مدلهاى جایگزینى چون مدل جهان نوسانى و یا نظریههاى مبتنى بر افتوخیز خلاء کوانتومى روى آوردهاند که پرداختن به آنها مقاله مستقلى مىطلبد . در انتهاى مقاله این مساله را بررسى مىکنیم که تصویر کیهانشناسى نوین از آغاز جهان، با مقبولات فلسفى و کلامى سازگار استیا خیر .
آیا عالم یک واحد حقیقى است؟
آیا مىتوان این عالم به ظاهر متکثر را به صورت موجودى واحد و شخصى در نظر گرفتیا نه؟ پاسخ ما این است که علىرغم این کثرت ظاهرى، دلایلى وجود دارد که حاکى از وحدت واقعى و حقیقى عالم است: دلیل اول این که اجسام در عین تباین، در اتصال و ارتباط با یکدیگرند و این متصل یکپارچه را مىتوان به عنوان مجموعهاى واحد در نظر گرفت . (75) دلیل دوم بر وحدت عالم، هماهنگى بین اجزاء و نظام غائى آن است . بررسى اجزاى مختلف عالم نشان مىدهد که این اجزاء به نحو غیر منتظرهاى با یکدیگر نوعى هماهنگى و انطباق دارند و در مجموع هدف یا هدفهایى مشخص را تامین مىکنند .
یکسانى قوانین حاکم بر عالم، تنظیم ثوابتبنیادى عالم به طرزى خارقالعاده دقیق و یکسان، و شروع جهان از تکینگى نخستین نشانههایى دیگر از وحدت عمیق و باطنى عالم است . از طرف دیگر، این که در نسبیت عام، جهان به مثابه موجودى کروى شکل، متناهى و در عین حال بىکرانه در نظر گرفته مىشود، حاکى است که عالم را مىتوان به صورت مجموعهاى بسته و واحد در نظر گرفت .
حدوث و قدم عالم به مثابه یک کل
پس از فرض عالم به مثابه یک کل واحد، این سؤال پیش مىآید که آیا عالم حادث استیا قدیم؟ در مورد اجزاء عالم کمتر کسى تردید مىکند که تک تک اجزاء عالم حداقل از نظر زمانى، حادث و مسبوق به عدم زمانى باشند . اما آیا در مورد کل عالم نیز مىتوان چنین چیزى گفت؟ براى پاسخ به این سؤال لازم است ابتدا تعریفى از حدوث و قدم و انواع آن داشته باشیم .
کلىترین تعریف حدوث و قدم، مسبوقیت و عدم مسبوقیتبه غیر است . بنابراین، حدوث زمانى یعنى مسبوقیت وجود شىء به عدم زمانى، و قدم زمانى یعنى عدم مسبوقیت وجود شىء به عدم زمانى . اما اگر وجود شىء مسبوق به وجود علت دیگر باشد، آن را حادث على یا ذاتى و اگر مسبوق به علت دیگر نباشد، قدیم ذاتى مىنامند . حکماء مسلمان غیر از این دو حدوث، اقسام دیگرى نیز براى آن فرض کردهاند که مهمترین آنها عبارتند از: حدوث دهرى که میرداماد آن را مطرح کرده است، حدوث اسمى که حاج ملاهادى سبزوارى آن راابداع کرده و حدوث تجددى که از دستاوردهاى حکمت متعالیه ملاصدرا است .
متکلمین لازمه مخلوق بودن عالم را، حدوث زمانى آن مىدانستند و براى اثبات آن ادله متعددى ذکر کردهاند که همگى از سوى حکما و فلاسفه مورد مناقشه و رد و ابطال قرار گرفته است . (76) از نظر فلاسفه، حدوث زمانى عالم، به معناى مسبوقیت آن به عدم زمانى، باطل است چرا که به معناى وجود زمانى است که در آن، عالم نبوده است و این قول از دو جهت اشکال دارد: اول این که زمان را موجودى مستقل از عالم ماده و مقدم بر آن فرض مىکند که به اعتقاد قاطبه حکما باطل است (و فیزیک مدرن نیز همین عقیده را پذیرفته است) ; و ثانیا «اعتقاد به وجود زمانى مقدم بر عالم، خود نقض غرض متکلمین از حدوث زمانى است، چرا که به دنبال خود قدم زمانى خود زمان را به همراه مىآورد; و بنا به عقیده متکلمین هر چه که قدیم زمانى باشد، واجبالوجود است; در نتیجه زمان نیز واجبالوجود خواهد شد .
اما باید دانست که اصولا هم ادعاى متکلمین و هم اشکال فلاسفه بىاساس است . توضیح این که حادث و قدیم زمانى در مورد موجودى صادق است که در ظرف زمان واقع شده باشد . اما موجودى که خارج از ظرف زمان است نه حادث زمانى است و نه قدیم زمانى . مجردات و موجودات غیر مادى و همچنین کل جهان که شامل همه اشیاء، زمانها و مکانهاست، از این قبیل و خارج از ظرف زمانند . زمان بعدى از جهان و مقدار حرکت آن است، لذا پرسش از این که جهان، کى آفریده شده و آیا حادث زمانى استیا قدیم زمانى، اساسا بىمعناى است; همان گونه که سؤال از این که عالم در کجا واقع شده، نامفهوم و بىمعناى است . اما، غزالى شق دیگرى را براى فرض حدوث زمانى عالم تصویر کرده است که به نظر مىرسد اشکالات فوق دامن آن را نمىگیرند .
تصویر غزالى از حدوث زمانى عالم
امام محمد غزالى در کتاب «تهافت الفلاسفه» در مبحثحدوث و قدم، مغالطه فلاسفه را در این مىداند که ابتدا حدوث زمانى را به مسبوقیت وجود شىء بر عدم زمانى تعریف مىکنند، و آنگاه نتیجه مىگیرند که بر مبناى این تعریف، از حدوث شىء، قدمش و از قدم آن، حدوثش لازم مىآید . به نظر غزالى، این نقض بر آن تعریف وارد است، اما حدوث زمانى عالم را مىتوان به گونهاى دیگر نیز تصویر کرد .
وى این سؤال را مطرح مىکند که آیا هر چه در زمان به عقب برگردیم، به نقطهاى به عنوان مبدا مىرسیم یا خیر و همین طور اگر در مسیر رو به جلو هر چه جلوتر رویم به انتهایى مىرسیم یا نه؟ غزالى پاسخ مىدهد که مقصود از حدوث زمانى عالم این است که زمان ابتدا و انتها دارد و عالم همان گونه که از نظر مکانى متناهى است، از نظر زمانى نیز متناهى و محصور است . به بیان خود او در «تهافت الفلاسفه»: «. . . و چون گفته مىشود بالاى سطح عالم فوقى نیست و بعدى بعیدتر از آن نیست، وهم از قبول آن وحشتزده مىگردد، تا آن حد که چون گفته شود: پیش از وجود عالم پیشى نبود که وجود محقق باشد، وهم از پذیرفتن آن مىگریزد . . . اکنون ثابت گشت که خلاء و ملاء (در وراء این عالم)، نامفهوم است، و روشن گشت که در وراء این عالم خلاء و ملاء وجود ندارد، اگر چه وهم از پذیرفتن آن سرباز زند . . . پس اگر اثبات «فوقى» که آن را فوق نیست جایز باشد، اثبات «قبلى» هم که پیش از آن «قبلى» محقق نبوده جایز است .» (77)
بنابراین، غزالى حدوث زمانى به معناى مسبوقیت وجود شىء بر عدم زمانى را درباره کل عالم صادق نمىداند; بلکه در برابر این سؤال که آیا عالم متناهى زمانى استیا نامتناهى زمانى، پاسخ مىدهد همانگونه که مکان متناهى است و سؤال از ماوراء آن لغو است، زمان نیز متناهى است و سؤال از قبل و بعد آن بىمعنا است .
شهید مطهرى که به ملاصدرا اعتراض مىکند که رد وى بر متکلمین در مورد حدوث زمانى شامل قول غزالى نمىشود، (78) در جاى دیگر اشکالى را که صدرالمتالهین در متن اسفار به صورت «ان قیل» مطرح کرده به غزالى نسبت مىدهد; سپس در شرح و بسط پاسخ ملاصدرا تلاش مىکند نشان دهد قیاسى که غزالى بین مکان و زمان انجام داده، قیاس معالفارق است، (79) چرا که تقدم و تاخر اجزاء زمان ذاتى و اجزاء مکان اعتبارى است; بنابراین از تناهى مکان نمىتوان تناهى زمان رانتیجه گرفت .
ما ضمن احترام به مقام شامخ آن استاد شهید، متذکر مىشویم که این پاسخ نمىتواند ابطال قول غزالى باشد، چرا که قصد غزالى استنتاج تناهى مکان از تناهى زمان نیست، بلکه به نوعى تمثیل منطقى تمسک مىجوید تا اولا استبعاد قول به حدوث زمانى را از بین ببرد، و ثانیا نشان دهد که حدوث زمانى را مىتوان به گونه دیگرى چنان تقریر کرد که اشکال فلاسفه بر آن وارد نباشد; وگرنه خود غزالى به تفاوت بین ماهیت زمان و مکان واقف است و در ادامه همان متنى که از او نقل کردیم، درباره همان نقض چنین مىگوید:
«و اگر گویند این موازنه نادرست است، زیرا عالم فوق وتحت ندارد چون کروى است . . . و بنابراین فوق و تحت نسبتهایى محض هستند در مقایسه با تو، که در آن اجزاء عالم و سطوح آن اختلاف نمىیابد، و اما عدم متقدم بر عالم، و نهایت نخستین براى وجود آن ذاتى است و تصور نمىتوان کرد که (این مفاهیم)، تبدیل یافته، چیز دیگرى بشوند . . . پس در این صورت ما را ممکن ستبگوئیم که عالم را فوق و تحت نیست، و حال آن که شما راممکن نیستبگویید براى وجود عالم قبل و بعد نیست . . .» (80) سپس خود پاسخ مىدهد که: «گوئیم . . . آیا در خارج عالم چیزى به نام ملاء یا خلاء وجود دارد؟ خواهند گفت وراء عالم نه خلاء است و نه ملاء، و اگر از خارج سطح برین آن را اراده کنید، خارجى دارد، و اگر جز آن اراده کردید خارجى ندارد . در مورد ما هم نیز چنین است که اگر به ما بگویند آیا وجود عالم را «قبل» هست؟ گوئیم اگر با این عبارت آن خواهید که آیا وجود عالم را بدایتى هست؟ یعنى طرفى که از آنجا آغاز شده، آرى آن را بدایتى هست . . . و اگر به قبل، چیزى دیگرى خواستید، آن را قبلى نیست . . .» (81)
انصاف این است که این غزالى نیست که باید ثابت کند عالم از نظر زمانى متناهى است (با توجه به این که نقضهاى فلاسفه به تعریف وى وارد نیست)، بلکه این حکما و فلاسفه هستند که باید ثابت کنند جهان قدیم زمانى است . اگر زمان مقدار حرکتباشد، جهان در صورتى قدیم زمانى خواهد بود که حرکتى یافتشود که قدیم زمانى باشد . فلاسفه بنا به هیئت قدیم حرکت فلک را چنین چیزى مىدانستند، اما سواى این راه باطل، دلیل دیگرى براى اثبات ازلى بودن زمانى عالم از طرف فلاسفه عرضه نشده است . مضافا این که برخى از حکما از طریق دیگر، یعنى متناهى بودن قواى عالم ماده، بر این باورند که عالم باید از نظر زمان و مکان متناهى باشد . این طریق، که به بحث آنتروپى در فیزیک و لزوم افزایش متناهى آن در طول زمان جهت پرهیز از مرگ حرارتى جهان، بسیار شبیه است، مؤید این است که عالم ازلى نبوده و از نظر زمانى متناهى است .
قول غزالى حاوى نکات جالبى است که در این جا به برخى از آنها اشاره مىکنیم . اول این که غزالى همراى با فلاسفه مکان را متناهى و در عین حال بىکرانه مىداند . این که تقدم و تاخر نقاط مختلف مکان اعتبارى است و همه آنها در یک رتبه قرار دارند، در واقع بیان فلسفى بىکرانه بودن مکان است که در فیزیک مدرن و پس از ظهور نسبیت عام و تعمیم آن به کیهانشناسى، مقبول فیزیکدانان واقع شده است .
دومین نکته جالب در راى غزالى اعتقاد به تناهى زمان است . این عقیده که خلاف راى حکماء مشاء و اشراق است، همسو با آن چیزى است که نظریه انفجار بزرگ اعلام مىکند و آن تعیین زمانى متناهى براى عالم مادى است . نکته دیگر این که راى غزالى در مورد حدوث عالم با راى ملاصدرا قابل جمع است . بنابر اصل «حرکت جوهرى» تمام عالم ماده در عمیقترین لایهها در تغییر و تحول است و ماده و حرکت مصداقا عین هم هستند . بنابراین، عالم دائما در حال حدوث زمانى و آفرینش است . این قسم حدوث، یعنى «حدوث تجددى» ، هم با تناهى زمانى عالم قابل جمع است و هم با عدم تناهى زمانى آن .
نتیجه:
طرح و قبول نظریه انفجار بزرگ و تناهى زمانى عالم در کیهانشناسى نوین، متکلمین را با این تصور که یکى از مقدمات برهان نیازمندى جهان به علت، یعنى حدوث زمانى آن اینک ثابت و مسلم شده است، بر سر شوق آورد و در جهت مقابل، ملحدین را به تکاپو وا داشت تا نظریههاى دیگرى را، که در این مقاله به برخى از آنها اشاره شد، به عنوان جایگزین آن مطرح کنند و یا به گونهاى این نظریه را تعبیر نمایند که کرانه زمانى عالم و در نتیجه به زعم آنان خداوند و متافیزیک از صفحه فیزیک حذف شوند!
آنچه در اینجا و در پایان مقاله تذکار آن را ضرورى مىدانیم این است که هرچند مىتوان تصویرى از حدوث زمانى عالم ارائه کرد که هم با علم و هم آن گونه که غزالى انجام داده است، با کلام و فلسفه در تلائم و سازگارى باشد، اما همان گونه که فلاسفه به درستى خاطر نشان ساختهاند ملاک و مناط نیاز به علت نه صرف وجود و موجودیت است و نه حدوث زمانى، بلکه موجود از آن جهت که ممکنالوجود است (اعم از امکان ذاتى یا فقرى)، نیازمند علت است . بنابراین، جهان چه حادث زمانى باشد چه قدیم زمانى، متناهى زمانى باشد یا نامتناهى زمانى، زمان آن کرانمند باشد یا بىکرانه، نیاز به علت و تعلق به علت عین وجود و ذات آن است .